کافه رگبار

اهل طهرانم . روزگارم بد نیست . . .

کافه رگبار

اهل طهرانم . روزگارم بد نیست . . .

گوشی جدید


یادش بخیر اولین گوشی موبایلی که خریدم 15سال قبل و یک دونه سامسونگ جی 600 طوسی بود . یک صفحه تاشو روی کلید شماره هاش بود که اگه باز می کردی می تونستی اسم کسی رو بگی و خودش برات شماره اش رو بگیره . گرچه این امکنش فقط دکوری بود چون همه جا این قده شلوغ بود که گوشی صدا رو درست تشخیص نمی داد .


گوشی بعدی من یه زیمنس بود و بعدیش یه سونی اریکسون و بعدیش هم که الان باشه یه سونی اریکسون دیگه . یعنی تو این 15 سال من فقط 4تا گوشی عوض کردم اونم به این دلیل بوده که گوشیه دیگه خراب شده و خرج تعمیرش آفتابه خرج لجیم بوده و من ناچاری رفتم سراغ یه گوشی دیگه .


اما چند روزیه که باز هم به ناچار به فکر این افتادم که باید گوشی جدیدی بخرم و با قبلیه وداع کنم . سیستم عاملش آندروید قدیمی 1.7 ه و سیستمایی مثل وایبر و تانگو رو نمیشه روش نصب کرد و امکان آپگرید نداره و به علاوه این که باطریش که متصل به بنده است خراب شده و نهایتا یه نصف روز شارژ رو نگه می داره و به علاوه این که . . . خب دلم می خواد یه گوشی جدید بگیرم !!


یه گوشی ای باید باشه با امکان گروه بندی مخاطبین ، دوربین خوب ، اینترنت عالی ، قیمت زیر یه تومن ، قابلیت یادداشت گذاشتن و از این جور چیز میزا دیگه . یه سایتی رو پیدا کردم که بد نیست به اسم http://www.mobile.ir/ که اطلاعات خوب و قابل مقایسه ای می ده .


اما با خودم گفتم بین خواننده ها و دوستان این کافه حتما آدمای واردی در این گونه امور هم هست . پس مسئلته ! چه گوشی ای پیشنهاد می دین؟


درختکاری ما در کهریزک


آقا الانه که دارم این کلمات رو واسه شما تایپی می کنم دلم می خواد یه ماساژور حرفه ای بیاد و همه کت و کول و کمرم رو ماساژ و مشت و مال بده ، هر مدلی هم داد بده ، از مشت و مال حمومی گرفته تا ماساژ سوئدی و تایلندی !


احتمال 90درصد ذهنتون داره می ره سمت این که دیروز خونه تکونی عید کردم و به این روز افتادم ولی باید بگم که نوچ و اون هنوز مونده و این کوفتگی بدن بنده از بابت فقره دیگه ایه . راستش دیروز برای من و باران و بنیامین روز خیلی خوبی بود. با یه عده از رفقای جدید و با یه اتوبوس راه افتادیم به سمتی و سر از کهریزک ،جنوبی ترین نقطه تهرون درآوردیم . همیشه کهریزک برای من یادآور دو تا چیز بوده . اول آسایشگاه سالمندانش دوم زندانش که توش زدن چند نفر رو نفله کردن . حالا برای من یاد آور دو تا چیز دیگه هم میشه . یکی درختکاری ای که اون جا با اهل و عیال انجام دادیم ،دوم مرکز بازیافتو پردزاش زباله ها که چند کیلومتر اون ور ترش بود .


راستش مرکز زباله ها مرکز خیلی جالب و خاصی برای من بود و فردا دربارش براتون مفصل می نویسم که نکات واقعا جالب و تکون دهنده ای برای شخص من داشت و فکر کنم شمام از خوندش مستفیذ شین !


اما امروز براتون درباره درخت کاری عظیمی می نویسم که ما و یه عده زیاد دیگه ای که اون ها هم از جاهای دیگه اومده بودن . اون جا قبلا مرکز دفن زباله ها بود یه زمین بزرگی به مساحت حدود 200هکتار که شهرداری روی اونا به ضخامت 1 متر خاک ریخته و تبدیل شده به چندین تپه گنده که حالا دارن اون رو درختکاری انجام می دن .


اون جا برای جماعت بیل گذاشته بودن با کلنگ و دبه آب و نهال های درخت و جاهای مشخصی که ما باید درختا رو اون جا می کاشتیم . ما بودیم و یه جماعت چندصد نفره که به سرعت برق و باد بیابون برهوت رو تبدیل به درختزاز می کردن ! یه جورایی انگاری که مسابقه بود .


من و باران و بنیامین هم یه تیم شدیم و شروع کردیم . باران خانوم نقش مدیریتی حمایتی رو به عهده داشت و بنده و بنی هم بیل و نهال به دست جلو می رفتیم و زمین رو آباد می کردیم . آقا و خانومی که شما باشین از ساعت 9 تا 11 تیم سه نفره ما روی هم 19 تا درخت کاشت . حالا شما ببین منی که مدتهاست فعالیت بدنی اون جوری نداشتم نباید بدن درد بگیرم ؟!


      


این ها رو تا این جا داشته باشین تا فردا که بقیه اش رو که راجع به مرکز اصلی زباله هاست براتون بنویسم .


فعلا رخصت

 


 

 

اندر مزایای با سواتی !



دیشب بنیامین خیلی دیر خوابید . معمولا دیگه ساعت 9.5 یا حداکثر 10 می فرستیمش تو اتاقش بره بخوابه . اما دیشب مهمون داشتیم و این هم پا به پای مهمونا تا 12 شب نشسته بود و وقتی رفتند و ما هم مشغول جمعآوری خونه  و دو باره مرتب سازی اون جا بودیم دیدم که گوشی مادرش رو برداشته و داره بازی نینجا فروت رو می کنه .


تو خونه ما یه قانونی هست و اون این که بنی اجازه داره فقط سه روز ، شنبه ، دوشنبه وچهارشنبه از این قسم بازیا بکنه . حالا چه تو گوشی باشه ، چه تو پی اس پی ، چه تو کامپیوتر . اون هم به مدت دو ساعت برای هر روز . اینایی که این بازیا رو کردن یا بچه دارن می فهمن که من چی دارم میگم که بچه رو ولش کنی حاضره تمام هفته رو بشینه و ساعتها بازی کنه . خب مام چن وقتی دیدیم که این جوری که نشد کار و زندگی که این همه اش سرش توی ال سی دی باشه و براش وقت تعیین کردیم .


اره می گفتم دیدم که گوشی مادرش رو برداشته و داره بازی نینجا فروت رو می کنه . بهش گفتم بنی خان اولا الان دیر وقته و تو هنوز نخوابیدی و ثانیا مگه بهت نگفتم فقط روزهای زوج ؟ امروز سه شنبه نیست ؟


فسقل پاز بازی رو زده و برگشته با لبخند میگه .خب آره پدر ولی الان چند دقیقه ای است که توی چهارشنبه ایم ها !!


کلمه های ریزه میزه


چند وقتیه که دانیال داره زبونش راه می افته و خورد خورد اول یه کلماتی رو می گه . مثلا به آب می گه آ ، به نون می گه نو ، به پاندا می گه پا ، به پارک می گه پا ، به خوراکی می گه خ ، به ببعی می گه بَه ، . . .


قبلاتر ها برای هرچیزی یه ریتم داشت .مثلا اگه می خواست برنامه خونه مادربزرگه رو ببینه ریتم تیتراژ اول رو می خوند با اصوات دددد! برای رنگو می گفت وی وی با همون ملودی . اگه می خواست پارک ببریمش ریتم تاب تاب عباسی رو می خوند و کلا یه جورایی موسیقیایی بود بچم !


حالا که زبونش داره راه می افته ما باهاش کلماتی رو کار می کنیم و می گیم دانیال بگو خونه ، بگو ماهی ، بگو خرسی ، بگو عمه ، بگو خاله ، که اون هم اکثرا اولاش رو می گه و ما می خندیم و براش دست می زنیم .


اما این بچه یه جاهایی هم زبله و دم به تله نمی ده مثلا وقتی میگیم بگو رگبار ، بگو باران ، بگو بنیامین ، می گه بابا ، ماما ، دادا و این جوری صرفه جویی می کنه .


       



 ....


کامنت برگزیده


ترمه خانوم گفته :  تپلی-موفرفری-شیطون بلا!



مشق


هوا امروز حسابی سرد شده و گهگاه از پنجره محل کارم می بینم که برفی هم می باره . داشتم فکر می کردم که برای امروز چی بذارم تو وبلاگ ؟ که این رو یادم افتاد:


وقتی بچه بودم فیلمهای صمدآقای پرویز صیاد رو خیلی دوست داشتم و از اون فیلمها یکی از چیزایی که خیلی خوب یادم مونده بود صمد نشسته بود جلوی ننه آقا و دوتا کلمه می نوشت و داد می زد: «مخش می نویسُم   ، آی ... مخش می نویسُم ! » دیروز که دیدم بنیامین نشسته و داره مخش ! می نویسه یاد اون فیلم افتادم و براتون چندتا عکس گرفتم که شمام یاد مخش نویسی هاتون بیافتین .


رخصت !


         

         

         



....


کامنت برگزیده 


عطیه گفته : چه همه عکسای خوب خوب...
چه خوب که جایی که مشق مینویسه پر از کتابه و فضا کلا آموزشی یه!
از اون عکسی که دو تا مشتش زیر چونه ش بود خیلی خیلی خوشمان آمد... حس میکنم همه ی آدمای مهم تو بچگی یه عکس اینجوری انداختند!
اون عکس اخمالو بابت چی بید؟