کافه رگبار

اهل طهرانم . روزگارم بد نیست . . .

کافه رگبار

اهل طهرانم . روزگارم بد نیست . . .

عیب پوش هم دیگر باشیم

 

 

اعوذبالله من الشیطان الرجیم ، بسم الله الرحمن الرحیم و بهی نستعین .  

 

خدمت خواهران و برادران دینی و ایمانی عرض کنم که پست امروز این منبر ، درباره صفت حسنه ای هست به نام عیب پوشی که از بزرگترین شاخصه‌های خیرخواهی است و از آن تعبیر به ستر عیوب می‌شود و در اصطلاح، عیب پوشی، پرده بر بدی‌های مردمان افکندن است
در فضیلت وشرافت عیب پوشی و پرهیز ازعیبجویی
، روایات بسیاری ذکر شده است که به بیان پاره‌ای از آن‌ها می‌پردازم:امام علی علیه السلام فرموده اند :در گفتن عیب کسی شتاب مکن. شاید خدایش بخشیده باشد .پس هر کدام از شما که به عیب کسی آگاه است به خاطر آنچه که از عیب خود می‌داند باید از عیب جویی دیگران خود داری کند.
و نقل است از حضرت عیسی نیز ‌به اصحابش فرمود: بگوئید ببینم اگر کسی ببیند گوشه‌ای از جامه برادرش در خواب کنار رفته و عورتش نمایان شده، بقیه را هم عقب می‌زند یا آن را می‌پوشاند؟ گفتند: البته آن را می‌پوشاند. فرمود: ابدا، شما جامه را یکباره عقب می‌زنید. آن‌ها فهمیدند که سؤال جنبه مثال دارد. گفتند: یا روح اللَّه، مقصد چیست؟ فرمود: این مثال مردی است که از برادرش عیبی بیند و نپوشاند

 

ای خواهران و ای برادران بدانید و آگاه باشید که در فضیلت وشرافت عیب پوشی همین بس که یکی از اوصاف خدای سبحان است. پس باید نگریست که چگونه خداوند بر امر گناهکاران در دنیا وآخرت پرده می‌افکند و ماهم که بنده اوییم به وی تاسی جوییم
امام رضا علیه السلام نیز می‌فرمایند:بر مومن سزاوار است که از پروردگار سه خصلت را بیاموزد: یکی از آن خصلت ها عیب پوشی و کتمان است .هیچ‌کس را رسوا مکن؛ چرا که ستّار العیوب قبایح تو را از غیر پوشانیده و کسی را به او مطّلع نکرده، تو نیز به حکم متخلّق به اخلاق الهی شدن عیب کسی را فاش مکن .

البته این نیز عیان ومبرهن است که عیب پوشی در مواردی است که عیوب پنهانی سرچشمه مشکلات اجتماعی نگردد وگرنه در آن‌جا وظیفه افشاگری به میان می‌آید و جلوگیری از مفسده های بزرگ .
 

حال این سوال پیش می آید که کجاها باید عیب پوشی کرد؟ بنده پاره ای از مصادیق عیب پوشی را خدمت شما بزرگواران عرض می نمایم:
اول عیب پوشی مؤمن است که امام باقرفرموده: مؤمن به مؤمن حق واجب دارد که تا هفتاد کناه کبیره بر او پرده پوشی کند. یعنی این که برای گناهان کبیره است و تکلیف ما بر گناهان صغیره که مشخص است انشالله .
دوم عیب پوشی همسایه ات که امام سجاد می‌فرمایند: امّا حق همسایه تو آنست که در پشت سرش آبرویش را نبری و اگر از او چیز ناشایسته‌ای سراغ داری آن را پرده‌پوشی کنی

سومین آن عیب پوشی خردسالان است . امام زین العابدین فرمودند: حق خردسال این است که بر او رحمت آری از خطایش بگذری و پرده‌پوشی کنی که این خود سبب بازگشت و اصلاح حال اوست. گاها رویت می شود که پدر و مادر کوچکترین خطای طفل را بر سرش می زنند و وی را نزد سرو همسر تحقیر می نمایند که شرع این بلیه را قویا رد کرده است .

 

 

خدمت خواهران و برادران مجازی خودم عرض کنم که این صفت حسنه پرده پوشی از عیوب دیگران نتایجی بس نیکو در سلامت روانی جامعه دارد . اولین حسن آن عدم شیوع گناه است . مولای متقیان فرموده است که اگر مؤمنی را ببینم بر کار بد و گناهی مشغول است همانا او را به لباس خود می‌پوشانم و در قرآن کریم  از آن نهی شده و وعده عذاب به کسانی که مرتکب این معصیت کبیره شوند داده شده است: «کسانی که دوست دارند زشتی‌ها در میان مردم باایمان شیوع یابد، عذاب دردناکی برای آنان در دنیا و آخرت است» إنَّ الَّذِینَ یُحِبُّونَ أَنْ تَشِیعَ الْفاحِشَةُ فِی الَّذِینَ آمَنُوا لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ
دوم این است که چون آدمی نمی‌پسندد که عیب او بر همه آشکار شود لذا خود وی نیز باید عیب پوش مردم باشد تا خداوند متعال نیز عیب پوش او باشد. در روایتی مردی به پیامبر خدا (ص) عرض کرد: دوست دارم خداوند عیب‌های مرا بپوشاند. حضرت فرمودند: عیب‌های برادرانت را بپوشان  و  هر که در عیب‌های نهانی مردم تفحّص کند، خدا او را از دوستی دل‌ها محروم گرداند.

 

 

این بود منبر امروز ما ، خداوند همه ما را بیامرزد و قرین رحمت خویش بگرداند و صفات حسنه را در این جامعه ساری و جاری بگرداند . الهی آمین یا رب العالمبن

والسلام علیکم و الرحمت الله و برکاته

 

 

از مجاز تا رئال

 

 

تا مدتها بعد از این که شروع به وبلاگ نویسی کردم یعنی از 5سال قبل ، فقط و فقط مجازی بودم و علاقه ای هم نداشتم که با بلاگرهای دیگه تماسی خارج از وب برقرار کنم . ارتباطات کامنتی برقرار بود و مخصوصا که اون موقع ها من فعال تر هم بودم و برای کلیه وبلاگهایی که می خوندم کامنت می ذاشتم و بعضی هم به رسم بازدید به وبلاگ من سر می زدند معاشرتی تو صفحات وب می کردیم و این جریان 2 سالی ادامه داشت . 

 

اولین معاشرت من از 3سال قبل شروع شد و از نمایشگاه کتاب و غرفه یکی از دوستان بلاگری که برای هم کامنت می ذاشتیم و توی وبلاگش نوشته بود که کجا غرفه داره . راستش شما که غریبه نیستین اینقده دلهره داشتم که الان برم خودم رو چی معرفی کنم و چی بگم و طرف چه شکلیه و چی قراره بگیم که نگو نپرس . اما خب ، هم رو دیدم و اون دوست خوب کلی محبت کرد و به ما کتاب هدیه داد کلی خوشحال شدیم از این که این دوست مجازی به واقعی تبدیل شد . (مدیونین اگه فکر کنن فقط برای کتاب مجانی ای بودکه بهم داده بود ها !)  

 

خب این معاشرت ها با این قبیل دوستان کم کم اضافه شد و جالبه که بگم هر دفعه که قرار بود یه مجازی رو تو عالم واقع ببینم همین افکار کنجکاوانه برانگیز توی ذهنم رژه می رفتن و شکر خدا همه اونها الان دوستای خوبی شدن و گهگاه بیرون توی کافی شاپی جایی قرار می ذاریم و چای و قهوه ای میخوریم و وبلاگستان رو شخم می زنیم و بر می گردیم خونه هامون . 

 

راستش به نظر من ، خوبی دوستی های وبلاگی یه چیز خاصیه متفاوت از دوستی های معمولی که ما دوست رو توی کلاس و سر کار و این ها می بینیم .معمولا یه نقابی روی صورت داریم و نمی خوایم همه اموراتمون بیافته دست بقیه اما وقتی شما وبلاگ می نویسی مخصوصا روزمره نویسی هم می کنی خود به خود بازتر فکر میکنی و در حاشیه امن و پناه مونیتور و کیبرد چیزایی رو می گی که به طور معمول شاید جایی نگی . برای همین توی وبلاگ بیشتر خودتی پس وقتی با یکی دوستی حقیقی پیدا می کنی قبلا بخشی از اون ماسک رو کنار زدی و دوستیت کمی عمیقتره . 

 

خلاصه این که اینه این دوستیهای وبلاگی . اما مزایای این دوستی ها به همین جا ختم نمی شه که ! 

 

پریشب دوستی از اون دوستان ، ما و اهل و عیال و عده ای دیگه از این وبلاگستانی ها رو دعوت کرد که بریم شب خونه شون و شامی به ما بده و فیلم عروسیشون رو که آماده شده بود و ما هم توش شرکت داشتم ببینیم و جای شما سبز بسی به ما خوش گذشت و چند رقم غذا خوردیم فیلمی هم دیدیم در حد بوندس لیگا. حالا بگم خدمتتون که این عروسی واقعا مرهون بلاگستان فارسی بود که عروس و داماد هر دو وبلاگ داشتند و سر همین کامنت گذاری ها و بعدش قرار های بیرون از وبلاگ و . . .  با هم آشنا شدن و بعدش هم دی ری دی دی ری . . . ای یار مبارک بادا و افتادن تو دام عاشقی و بعد . . . با هم عروسی کرده بودند .  

 

بله ، این است وبلاگستان بزرگ و مجرب فارسی !

 

 

مسعود و الناز ، تضاد دیالکتیک

  

 

 

 الناز شاکردوست در رسوایی برای چندمین بار تو این چندسال اخیر نقش یک دختر لات رو بازی کرده ،شریفی نیا هم برای چندمین بار نقش یک ظاهر الصلاح آب زیر کاه رو . نوع بازی عبدی اما جدیده یعنی تا حالا نقش آخوند بازی نکرده بود که این دفعه کرد ولی بازی اکبر هم چندان به دلم نچسبید . یه جوری شل و ول صحبت کردن که بناست انگار نشون دهنده عرفان اون روحانی باشه اما نمیشه .  

 

فیلم پر پر پره از شعار دادن های وقت و بی وقت . حرکتهای بی جهت زیاد و نچسب .یه فیلم فارسی واقعی . ده نمکی 4تا فیلم ساخته تا حالا . اولیش بد نبود واقعا و چیز نویی بود . دومی تکرار اولی بود تو یه مکان دیگه ولی ضعیف تر . سومین اخراجی ها یه افتضاح بود . اما رسوایی رو که پریشب دیدم چیزیه بالاتر از اخراجی های 2 و پایین تر از اخراجی های 1 .  

 

اما به نظر من هر چقدر ده نمکی بلد نیست خوب فیلم بسازه اما آدم باهوشیه و میدونه با چه چیزهای تماشاجی رو بکشه روی صندلیهای سینما . اون المانهای فیلم فارسی رو می شناسه و می دونه که تماشاچی عام هنوز اونها رو دوست داره . شخصیت جاهل کلاه مخملی ، شخصیت دختر معصوم و آفتاب مهتاب ندیده ، شخصیت بازاری جا نماز آب کش و تو این آخری شخصیت فاحشه . 

 

این دفعه دو تا آس رو کرد .جذب الناز شاکر دوست که تو زندگی واقعی مشهوره به مندبالا بودن و بالاشهری بودن با اون تصاویر مکش مرگ مای تبلیغاتی ای که با روسری قرمز و کفش پاشنه بلند قرمز و رژ لب قرمزش برای این فیلم داشت و تضاد ظاهرش با ده نمکی انصار حزب اللهی سابق ته ریش دار پیرهن روی شلوار انداز و دیگه به بازی گرفتن یک کمدین معروف برای اجرای نقش یک آخوند و وارد شدن به این حیطه که تا به حال برای کارگردانی قابل دسترس نبوده .  

 

این دو تا آیتم رو داشته باش اصلا دیگه مهم نیست که تو فیلمت چی و چجوری داری بیان می کنی . اصلا منطق داستان اهمیت چندانی دیگه نداره . موارد مثالی زیاده من فقط به یکی از شاخ ترین هاش اشاره کنم . اواخر فیلم اون بازاری ظاهر الصلاح بدباطن که افسانه بهش گوشه چشمی نشون نداده برای انتقام حاج یوسف روحانی رو بی آبرو کرده و کاری کرده که هیچ کس پشت سرش به نماز نایستد ،عده ای از بازاری ها رو تحریک می کنه که به سمت خونه افسانه بدنام هجوم ببرن و مث رمی جمرات اون جا رو سنگسار کنن . جماعت هم میکنن و وقتی یکی از سنگها سر افسانه رو می شکنه ، افسانه خانوم تو بالکن میاد و بهشون می گه تو اونها تنها مرد واقعی همون حاج یوسف روحانی محل است که همه به اون تهمت زدند و بی اعتنایی کردند و بلافاصله در پاسخ دیالوگ های کوبنده ی افسانه همه متنبه شده و در سکانس بعدی پشت سر حاج یوسف غیب دان و وارسته وسط بازار جماعتی عظیم به نماز می ایستند. 

 

به هر حال و به هر صورت ،با این که مردم زیادی این نوع سینمای ده نمکی رو دوست دارند و حاضرند بابتش پول هم خرج کنن . شاهدش هم فروش مثلا بالای 6میلیارد تومنی برای رسوایی ایه در حالی که میانگین فروش فیلمها در ایران چیزی بین 400تا 500میلیونه ، باز هم من این نوع سینمای ده نمکی رو دوست ندارم .

 

 

سریال دنباله دار عوض کردن اسامی خیابان ها

 

 

چند روز قبل باید اداره ای می رفتم و آدرس داده بودند که خیابون آذربایجان ، حیابون پیروز . چندین و چند بار این خیابون آذربایجان رو بالا پایین کردیم و اگه شما پیروز رو دیدی من هم دیدم و پیداش نکردم که نکردم . آخر سر از ماشین پیاده شدم و پرسون پرسون از کسبه و رهگذرها و دست فروشا پرسیدم که اونام هی آدرس می دادن که برو جلو ،دو چهار راه ، اون طرف تر و مام هی دو تا چار راه رو می رفیتم بالا و پایین و چیزی به اسم خیابون پیروز نمی دیدم که نمی دیدم تا این که پس از تلاشهای بسیار  کاشف به عمل اومد که بله آقای شهرداری اسمش رو جدیدا عوض کرده و گذاشتند شهید سلیمانیه! و این همون خیابونی بود که از جلوش 6بار رد شده بودم. آخه یعنی چی این کار ؟ پیروز چه بدی داشت که یک هو عوضش کردین؟ هیچ کدوم از اهل محل و کسبه هم اسم جدید رو بلد نبودند . 

 

می دونین ، انقلاب که شد یه موجی راه افتاد که اسمای طاغوتی عوض بشه و هیچ چیزی از دوره شاه به یادگار نمونه که مردم رو یاد اون موقع بندازه .برای همین خیابون پهلوی شد ولی عصر ، شاهرضا شد انقلاب ، سپه شد امام خمینی ، میدون توپخونه شد میدون امام خمینی ، نیاوران شد باهنر ،تخت جمشید شد طالقانی ، فوزیه شد امام حسین ، فرح شد سهروردی ، میدون ولیعهد شد میدون ولیعصر ، تخت طاووس شد مطهری ، عباس آباد شد بهشتی ، جردن شد آفریقا ، آیزنهاور شد آزادی ، میدون شهیاد شد میدون آزادی ، میدون ژاله شد میدون شهدا ، . . . . و این فهرست حسابی پر پیمونه ماشاالله . 

 

جنگ هم که شد یه عالمه ملت شهید شدند و باید ازشون جوری تقدیر می کردند برای همین اسم شهدای عالیمقام روی بزرگراه ها و میدونهای اصلی و اسم شهدای گمنام روی کوچه های فرعی گذاشته شد . اسامی بزرگراه های همت ، زین الدین ، باکری ، دوران ، باقری ، آبشناسان ، بابایی ، . . . یادگار اون دورانه . 

 

خب عیبی نداره و خوبم هست . باید یاد و خاطره کسایی که برای من و شما از جونشون گذشتن باقی بمونه و این هم یه روشیه . اما از جنگ و انقلاب 25سال گذشته و نمی دونم چجوریه که هنوز هم که هنوزه شهرداری ها دارن اسم معابر رو با اسم شهدا عوض می کنن؟ هویت کوچه ها و محلات رو ازشون می گیرن و اسمایی بهشون می دن که هیچ هویت و سابقه ای برای اهل اون محل ندارن . جالبه اسامی ای که الآن بهش گیر دادن و عوض میکنن هیچ اشکال شرعی و عرفی هم نداره مثل همون خیابون پیروز . چه ایرادی داشت آخه ؟  

 

سال قبل یه روز عصر بر می گشتیم خونه ، دیدیم که شهرداری زحمت کشیده اسم کوچه ما رو عوض کرده از گلستان 6 تبدیل کرده به شهید غیاث الدینی. من از چند نفر از اهل محل و کوچه پرسیدم که این شهید کیه و کی شهید شده و هیچ کس هم خبری نداشت! چند بار هم تا به حال مردم روی آن رنگ پاشیده اند که فایده نداشته و شهرداری 3 سوت اومده دوباره یه تابلوی دیگه نصب کرده تا آخر سر مردم روی دیوار جانبی کوچه با اسپری همون گلستان 6 رو نوشتند تا کسی سرگردون نشه . 

 

و جالبه که این تغییر نام معابر یکی از دلایلی بود که نذاشت نجفی وزیر آموزش پرورش بشه ( هرچند که خوشحالم شیخ حسن سریع تو یه پست مهم دیگه یعنی رئیس سازمان میراث فرهنگی ازش استفاده کرد )  . اون موقعی که نجفی در شورای شهر بود با تغییر نام میدانی به اسم حق شناس به 9دی مخالفت کرده بود ! 

 

آقایون والا به خدا با این کار شما اون شهدا اجر و قرب پیدا نمی کنن . هدف واقعیتون رو از این زیر و رو کردن اسامی بیان کنین مام تکلیفمون رو بدونیم .

 

 

بقچه خالی ایندیا استوکر

 

 

 

گاهی اوقات بقچه ای را می بینی که چندین و چند گره سفت و محکم خورده . خب بشر هم ذاتا کنجکاوه و هی با ناخن و دندون می افتیم به جون گره ها و هر کدوم که باز می شه ذوق می کنیم که داریم به اصلا داستان نزدیک میشم . ولی وقتی بالاخره بعد از این همه تلاش به آخرش می رسیم می بینیم ای دل غافل بقچه خالی بوده و گره ها رو بی خودی و سر کاری زده اند . 

 

داستان این فیم استوکر هم همین جوریه .  

 

فیلم میاد هی گره تو گره می زنه و من بیننده منتظرم ببینم که خوب بعد چی می شه و چی پس پرده است و اصلا چرا ولی گره که باز می شه می بینیم که یه چیز بی خود منتظره و دلیل مثلا این بند و بساط الکی بوده . فیلم که شروع میشه به نظرمون می رسه با یه درام معمایی و پرتعلیق خانوادگی روبروییم . شحصیت اول فیلم یه دختر بهت زده 18ساله است که پدرش تو تصادف رانندگی مرده و اون و مادرش به تنهایی تو خونه بزرگی زندگی می کنن و موقع مراسم تدفین عمویی که تا به حال ندیدتش میاد تو مراسم شرکت می کنه و تو خونه اینا می مونه و . .  

 

کارگردان روشش اینه که همه‌ی حدس­‌های ما رو کنار بزنه و به ما بفهمونه که دیدی اونی که فکر می کردی نشد!؟ اما به جای اون چیزی هم تو چنته نداره که ارائه بده . مثلاً مخاطب گمان می‌­کنه این عموهه، برادرش رو با هم‌دستی همسرش کشته اما خیلی زود رودست می­‌خوریم.  تصور می­‌کنیم عمو رازی بزرگ و ناگفته داره، اما از راز هم خبری نیست. منتظریم ایندیا پس از پی بردن به واقعیت، دست به کاری بزرگ بزنه. اما حتی کشف جنازه‌ی پیشخدمت قدیمی هم واکنشی از سوی او به دنبال ندارد. در نهایت پاسخ همه‌ی این رازها این است که این عمو جان از بچگی روانی بوده ! همین! آهان یه چیز دیگه هم کشف می کنیم و اون این که ایندیا خانوم هم ذاتا مشکل روانی داره ! 

 

جالبه که یک همچین فیلم بی محتوایی ، فقط به خاطر فضاسازی ها و گره در گره هاش ،امتیاز نسبتا خوب 7 از 10 رو از IMDB گرفته!