کافه رگبار

اهل طهرانم . روزگارم بد نیست . . .

کافه رگبار

اهل طهرانم . روزگارم بد نیست . . .

شهریور 1390

سه تفنگدار

نوشته شده در چهارشنبه دوم شهریور 1390 ساعت 10:7 شماره پست: 460

 

چند روز قبل تو جایی صحبت خواننده های پاپ قدیمی شد همه متفق القول، اسم ابی و ستار و داریوش رو می آوردن که از بقیه معروفترند و بیشتر شناخته شدن  .وقتی انقلاب شد ، سال 57 ، سه تا خواننده مرد بودن که من که بچه کوچیکی بیش نبودم خوب می شناختمشون . هر سه تاشون یا همون موقع از این جا رفتن ،یا همون خارج موندن ولی آوازها و ترانه اشون از بین نرفت و چه بسا موندگارتر شد . اون موقع همشون تو اوج خودشون بودن تو سن 28 – 29 سالگی .

به نظر من محبوبترینشون اون موقع  داریوش اقبالی ( که همه فقط داریوش صداش می کنن ) بود . الان 61سالشه .یه محبوبیت خاصی با صدای بم و خش گرفته و آهنگهای سنگین و غمگینش داشت . اون موقع می گفتن برای آهنگ بوی گندم به زندان شاه افتاده ( حالا واقعا بوده این حرفا یه نه ، خدا می دونه ) و این یه محبوبیت دیگه ای هم براش به وجود آورده بود  . یه مدت معتاد شدید بود  و پس از سال‌ها اعتیاد سرانجام تصمیم به ترک می‌گیره و موفق می‌شه اعتیاد رو ترک کنه. الآن هم که با همکاری دو پزشک، بنیادی به نام آینه تأسیس کرده تا به یاری معتادان برود. این طوری که گفته شده از زمان تأسیس این بنیاد تاکنون نزدیک به ۴۰ هزار نفر ترک اعتیاد کرده‌اند.

از همه خوش صداتر بی تردید ابراهیم حامدی( که همه ابی صداش می کنن)بود . الان  62ساله است وساکن اسپانیا  .ابی هم آهنگهای خوب و موندگار زیادی خوند . فکر کنم الان تو این سه خواننده معروفیت بیشتری هم داره  . علی الخصوص که چند وقتیه با خواننده های جوون مثل کامران و هومن و شادمهر هم  همکاری کرده و چند تا آهنگ دادن بیرون . فکر کنم بهترین آهنگش نازی ناز کن باشه

و از همه جنتلمن تر به نظرم عبدالحسن ستارپور( که همه ستار صداش می کنن) بود . الان 62ساله است و ساکن آمریکا. اون موقع آهنگ معروفی داشت تحت عنوان شازده خانوم که مردم می گفتن برای شهناز پهلوی دختر شاه خونده ولی خب اینم چیزی بود که تو همون حال و هوای شایعه موند           

                               از اون موقع به این طرف سلیقه موسیقیایی من بارها و بارها تغییر کرده ولی بعضی از آهنگهای موندگار این سه نفر همیشه یادم مونده .

  ....

کامنت برگزیده

الی  گفته : با خط آخرتون به شدت موافقم...هرکدوم آهنگهایی دارند که موندگارند برای همیشه...ولی برای آدم داریوش دوستی مثل من هیچ آهنگ ابی و ستار، داریوش نمیشه...
بعد نکته جالب در عدم تفاهم در خانواده ماست...خواهرم به شدت مرگ، ابی دوسته...البته که الان درگیر بچه است ولی بازم ابی دوسته...یادمه دبیرستان بود تمام اتاق ما عکس ابی بود...مامانم بهش اولتیماتوم داده بود اینا رو سر عید میکنی...اونم گوش نکرد...آخر سر یه روز مامانم اومد تک تکش رو کند...البته پاره نکرد با دقت کند...خواهرم یک شب گریه کرد
و نکته جالب اینکه مامانم هم ابی رو دوست داره هم داریوش، ولی ستار براش یه چیز دیگه است...همیشه وقتی توی ماشین میشینیم دی جی ماشین منم ...سنگین رنگین ما ستار شروع میکنیم که دم مادره رو ببینیم...«سلام ای کهنه عشق من»...دیگه هیچی دیگه ما نیز مثل سایر خاندانها در بین این سه گرفتاریم ناجور.

 

 

تو را به چه نام خوانم؟!

نوشته شده در سه شنبه یکم شهریور 1390 ساعت 12:0 شماره پست: 528

 

دیدم سایت خبری ای عنوان خبرش درباره لیبی را زده بود ، نبرد طرابلس که مرا به یاد فیلم بسیار مشهور نبرد الجزیره به کارگردانی جیلو پونته کوروو ایتالیایی انداخت. فیلمی کلاسیک که 50سال قبل با ترکیب خلاقانه عناصر مستند و داستانی، روایتی تکان دهنده و تاثیرگذار از مقاومت مردم الجزایر در برابر اشغالگران بود. حقیقتا هم عنوانی برازنده است .

الان که این سطور را تایپ می کنم شهر دائم در حال دست به دست شدن بین طرفداران و مخالفان قذافی است گرچه رفته رفته کفه ترازو به نفع مخالفان در حال سنگین شدن است و نمی دانم وقتی شما این مطالب را می خوانی اوضاع چگونه شده ؟ آیا قذافی کاملا سرنگون شده یا نه ؟ اما نکته بامزه ای که در خیزشهای اخیرمنطقه از تونس و مصر بگیر تا سوریه و بحرین و یمن و اخیرا لیبی وجود دارد ، نام مخالفان بود . بعضی دولتها مخالفان و معترضان فلان کشور را انقلابی می خواندند و بعضی از دولتهای دیگر همان مخالفان را شورشی و هرج و مرج طلب . و این کاملا بستگی داشت به روابط دولت مستقر آن کشور با آن یکی دولت .

اما در لیبی که بنده خدا قذافی ، آن شومن اعظم ، گویا هیچ سر و صاحبی ندارد و همه بالاتفاق از آمریکا و اروپا و اسرائیل گرفته تا ایران ، او را دیکتاتور می خوانند و مخالفانش را انقلابی . عجیب داستانی است این سیاست .

 ....

کامنت برگزیده

جواد  گفته: اون فیلم رو ندیدم ولی جنبشهای منطقه رو خوب دیدم! به نظرم هیچ جا مثل سوریه و لیبی کشته نداد و جالبه که رئیس هر دو کشور رابطه ی بسیار خوبی با رئیس دولت ما دارند. البته فکر کنم که فقط سه نفر از معمر قذافی به عنوان جنایتکار یاد نکردند (لااقلش این که من هنوز جایی ندیدم) یکی ....، یکی بشار اسد و دیگری رفیق فابریک ما، برادر دوست و همسایه ما، عزیز دل کمونیست ما، نائب بر حق استالین جناب هوگو چاوز. این آخری که با کمال بی شرمی در حال فرستادن هواپیما به طرابلسه واسه نجات جون یار غارش! و البته این وسط معلوم نیست امام موسی صدر ما کجاست.

 

پیامبر صلح

نوشته شده در یکشنبه ششم شهریور 1390 ساعت 8:6 شماره پست: 530

 

چند روزیه که مجددا از رسانه ها دوباره و این بار به شدت تمام در بوق و کرنا شده که ای جانشینان قذافی ، ای انقلابیون لیبی ،  بگردین و خبری از عزیز دل ما،  امام ما ، موسی صدر به ما بدین . آخه کجاست ؟ این قذافی دیوانه او را کجا زندانی کرده ؟ ما تا کی باید در غم هجران این عزیز روز رو به شب برسونیم ؟

دلم می خواد فرض کنین ، فرض که محال نیست ، که اگه امام موسی صدر در ایران مونده بود و مدتی به لبنان نرفته بود و بعد هم در لیبی ناپدید نشده بود ، الان چه وضعیتی در جامعه کنونی ما داشت؟ یا اگه واقعا قذافی ایشون رو در این مدت نکشته باشه و بتونن زنده پیداش کنند و به ایران بیارنش ، آیا هنوز این مقدار از طریق رسانه ها قدر می دید و جویای احوالش می شدند!!؟

سیدموسی صدری که  مردی بود مسلط  به چندین زبان خارجی، سرشار بود از جذابیت، دارای اخلاق خوش، قد رشید و قامت بلند و خوش سیما بود . او طرفدار جدی همزیستی مسالمت آمیز میان ادیان و مذاهب گوناگون مانند تسنن و تشیع، کاتولیک و ارتدوکس ،دارای رفتاری نرم و منشی معتدل ، بسیار فاضل و اندیشمند، صاحب افکاری ژرف و اندیشه های ناب، روشن بین و روشن فکر و دارای سعه صدر بود.

موسی در ایران متولد شد و تحصیل کرد. علوم حوزوی را زیر نظر آیت الله العظمی بروجردی به پایان رساند و بعد وارد دانشگاه تهران شد و موفق به کسب مدرک کارشناسی در رشته اقتصاد گردید ،او نخستین روحانی فارغ التحصیل از دانشگاه بود. وقتی پدرش در قم دارفانی را وداع گفت ، به نجف رفت و پیش آیت الله خویی به ادامه تحصیل علوم اسلامی مشغول گردید.

اما این امام موسی صدری که ما می شناسیم از وقتی امام موسی صدر شد که برای نخستین بار به لبنان سفر کرد. وضع فقر و عقب ماندگی شیعیان لبنان تأثیری عمیق بر او نهاد به طوری که وقتی بزرگانی به وی پیشنهاد هدایت آنها را دادند درنگ نکرد و تصمیم گرفت همراه همسرش به لبنان مهاجرت کند .

دوستان من ، باید توجه کنید که لبنان دارای پیچیدگی ساختار دینی و مذهبی است، که در آن پیروان چند دین و مذهب بزرگ شامل مسیحیان، مارونی و ارتدوکس، مسلمانان سنی و شیعه در کنار هم زندگی می کنند ، هنوز هم . آن موقع یعنی ۵۰سال قبل صدر با قبول خطرات و مشکلات گوناگون با وضعیت دشوار و بغرنج ناشی از نرخ بالای بیکاری، فقر و تنگدستی شیعیان لبنان و نیز سطح بسیار پایین آموزش و تحصیلات، موقعیت پایین سیاسی و اجتماعی آنان روبرو گردید . آن موقع شیعیان لبنان در پایین ترین طبقات اجتماعی قرار داشتند .

اما ببینید او در آن چندسال اقامتش دست به چه اقداماتی زد : تأسیس درمانگاه در مناطق محروم و بهبود وضع پزشکی و بهداشتی اقشار فقیر و محروم  .  ایجاد جمعیتهای خیریه با مشارکت همه طوایف و مذاهب، تشویق و ترغیب ثروتمندان برای کمک به موسسات و صندوق های خیریه  .  کمک به بیوه زنان برای رفع مشکلات معیشت و زندگی، تاسیس مراکز آموزش پرستاری و قالی بافی و خیاطی و گلدوزی برای زنان و دختران  .  تشویق زنان به قبول مسئولیت های اجتماعی، ایجاد کارگاه هنرهای دستی سنتی، ایجاد فرصت های شغلی برای زنان و بیکاران  .   راه اندازی مدرسه صنعتی مجانی و مرکز سوادآموزی برای دختران   .  تبلیغ و ترویج دستیابی به علوم و فنون جدید و تغییر افکار و اندیشه های خرافه و جاهلانه در میان توده مردم ....

او علاوه بر پذیرش محرومان شیعه، همزمان از اقشار محروم سایر طوایف و مذاهب مثل سنی ها و مسیحی ها نیز برای تعلیم و آموزش در این مراکز و مدارس ثبت نام می کرد، و این فعالیت ها در جهت بهبود وضعیت فرهنگی و اشتغال شیعیان لبنان و سایر اقشار محروم و تنگدست طوایف دیگر مفید و موثر بودند و نقشی ارزنده در کاهش منازعات دینی حاد در جامعه لبنان داشت.

در عین حال امام موسی صدر از نخستین پیشگامان جنبش صلح آمیز خاورمیانه به شمار می رود که بینش او تنها به جامعه شیعه محدود نمی شد، بلکه به دنبال همبستگی و همزیستی میان همه طوایف و گروههای دینی و مذهبی داخل لبنان بود. پس از ورودش در قامت یک پیشوای روشن بین، معتدل و میانه رو اقدام به انجام سخنرانی و خطابه های عالی و رفت و آمدهای دایمی میان همه طوایف دینی و مذهبی لبنان نمود و با همکاری مطران گریگوری رهبر مسیحیان کاتولیک لبنان سازمانی را بطور مشترک پایه ریزی کردند که فعالانه گفتگوی مسالمت آمیز میان مسلمانان و مسیحیان را مطرح و پیگیری می نمود .

فی المثل در مراسم روز رستاخیز مسیح در سال 1975 میلادی در کلیسای کبوشین بیروت و در جمع مسیحیان حضور یافت و در آن گردهمایی دینی خطابه صلح آمیز شورانگیزی ایراد کرد؛ و در پی تلاشهای بی وقفه او، برای نخستین بار در تاریخ لبنان با همکاری مشترک رهبران معنوی همه طوایف مسلمان و مسیحی لبنان شورایی ایجاد کرد که اهداف اصلی آن ترویج همزیستی میان همه طوایف داخل لبنان،هماهنگ ساختن فعالیت های اجتماعی در راه مشارکت همه گروهها در سازندگی کشور بود.

علاوه بر این اقدامات، امام صدر با انجام مصاحبه های گوناگون و برگزاری سمینارهای متعدد از همه نمایندگان دینی طوایف مختلف برای شرکت در امور اجتماعی دعوت می کرد. در همه این فعالیت های اجتماعی فرا طایفه ای، نه تنها مبلغ اندیشه های سیاسی مبتنی بر آرامش، تفاهم و همزیستی ود، بلکه عمیقاً معتقد به یاری برای پایه ریزی صلح و سعادت و آرامش پایدار در منطقه خاورمیانه و حتی جهان بود. او طرفداری و ستایش فراوان رهبران دینی همه طوایف ، از مسلمان شیعه و سنی، مسیحیان کاتولیک  تا ارتدوکس و پیروان آنان را در پی داشت و محترمانه پیامبر صلحش می نامیدند.

خب اگر این زندگی نامه مختصرش رو خوانده اید، خودتان انصاف دهید جای یک همچین شخصی الان کجای جامعه امروز ما می تونه باشه!!؟ من هم واقعا دلم می خواد زنده باشه ( که بسیار بسیار بعید می دونم ) اما واقعا اگه ایشون هنوز در قید حیات باشه می خواین بیارینش این جا که چی بشه آخه؟!

 پیوست : اگر علاقمند به مطالعه بیشتر درباره زندگی و آثار و اندیشه های امام موسی صدر هستین بهتون سر زدن به ( این وبسایت )  رو توصیه می کنم .

 ....

کامنت برگزیده

جواد  گفته : زندگینامه ی خلاصه و خوبی از امام موسی صدر تهیه کردی که جای سپاس داره. خیلی از ماها امام موسی صدر رو نمیشناسیم. فکر می کنیم اونم مثل بقیه هم صنف هاشه که از ایرانیت و صلح بیزارن و به جز پاشیدن تخم کینه کار دیگه ای بلد نیستن. ما نمیدونم امام موسی صدر وقتی تو فرانسه بود به یه ارکستر سمفونی رفت و اونجا به همراهش (که فکر می کنم صادق طباطبایی) باشه میگه "باید روزی برسه که ما بتونیم تو حسینیه ها و مساجدمون چنین ارکستری برگزار کنیم"
ما امام موسی صدر رو نمیشناسیم و اگه میشناختیم واسه این سی سال که قذافی یا یاران کمونیستش اماممون رو مخفی کرده بودند به اندازه سر سوزن پیگیری میکردیم.
اما راجع به سوالت که اگه امام موسی صدر زنده باشه:
اگه زنده باشه و برگرده جاش یا تو اوین هست یا حصر خانگی. مردم ایران لیاقت همچین شخصیت هایی رو نداشته و ندارن!!!

 

رگبارهای تابستانی !

نوشته شده در شنبه پنجم شهریور 1390 ساعت 12:4 شماره پست: 531

 

آقا این دو سه روز اخیر ما شدیدا حال کردیم از بس این هوای تهران عالی و فرح بخش بود . جای اونایی که این جا نبودن خالی. پنجشنبه و جمعه ای هم  که باران خوب و مبسوطی بارید و هر چی آلودگی بود رو پاک کرد . مدتها بود همچین بارونی رو تو شهر ندیده بودم . جمعه هم که یه هوایی شد ملس ،ابر و آفتاب ، که نه گرمت می شد و نه سرد . رفتیم گرفتم حوالی ظهر تو پارک نشستیم تا بچه مون بازی کند و ما هم از هوای لطیف چله تابستونی مون بهره کافی بردیم و ذوق عکاسیمون گل کرد و چند تا هم عکس مثلا هنری گرفتیم !  

اما و اما ...امروز تو خبرها خوندم که تو شهر چه خبر شده و این رگبار شدید پنجشنبه چه گرفتاری ها درست کرده . یکی از چیزایی که جلب توجه کرد این بود که جویهای آب گرفته بود و آب زده بود بالا و سطح معابر پر از آب و آشغال شده بود . آشغالهایی که مردم زحمت می کشن و برای خلاص شدن از دستشون تو اولین جوی آبی که می بینن می اندازن . بارها شده از همچین افرادی پرسیدم که آخه چرا آشغالت رو می اندازی تو جوی؟! و طرف با قیافه حق به جانب گفته : مگه چیه؟ خب آب می برتش دیگه !

 ....

کامنت برگزیده

سارا  گفته : تنه درخت: ای کسانیکه ایمان آورده اید! آیا نمی بینید چگونه زخم بر دلم می زنند و همچنان پابرجا ایستاده ام؟ آیا نمی بینید باران الهی دوای درد بی درمان است؟ پس در چنین هوایی بیرون آیید و پارک بروید و یادگاری و حکاکی روی درخت نگذارید و مثل آدم حسابیها فقط عکس بگیرید.
آقای رگبار! چطوری جرات کردید از کسی که در جوی آب، آشغال میریزد، بازخواست کنید!؟ خداوند شما رو ببخشاید!
× عکس آخر خیلی هنریه! از مال پارک ما بهتره. مال ما همش کفشمون روش لیز میخوره. بس که شکلش مسخره است.

 

 

درفضیلت این ماه

نوشته شده در دوشنبه هفتم شهریور 1390 ساعت 8:20 شماره پست: 532

 

وقتی می گم ما هیچ چیمون به آدمیزاد نرفته خب نرفته دیگه . این ماه رمضون ،این ماه مهمونی خدا،این ماهی که قراره فضیلت یه شبش برابر با هزار ماه باشه ، جز ضرر و تنبلی و خسارت برای ما ملت چیز دیگه ای نیست. هر جا می ری یا تعطیله یا پرسنلش حال ندارن کار کنن .

البته برای کارمند جماعت بد نیست که صبحا دیرتر بیان و بعداز ظهرام زودتر برن خونه و حقوقشون ، که بیشترش از فروش نفت خام و منابع طبیعی درست شده ، نه از کار واقعی اونا ، رو هم بگیرن . به اونا بیشتر هم حال می ده این شبای عزیز ! شبای قدر هم که جای خود که ظهر میان سر کار.

اما برای من وامثال من که باید واقعا کارکنن تا بتونن یه لقمه نون در آرن و کسی نمیاره همین جوری و کتره ای پول بهمون بده ، هر تعطیلی بی موردی تیشه به ریشه زدنه و این ماه، آخر بی پولیه. خر وامونده معطل چُشه .همین جوریش اقتصادمون زمین گیر و وامونده هست و اون وقت به بهانه ماه رمضون ، کارها و پروژه های مملکت می شن نصف.

 ....

کامنت برگزیده

شیوا گفته : یعنی شما واقعا فکر می کنی کارمند ها مرفه بی درد هستن ...ای ول بابا من اگه شوهرم شغل آزاد نداشت وقتی همه ی حقوقم رو می دم قسط و تازه از شوهرم تو جیبی می گیرم و چند صد تومان هم می گذارم روی حقوقم که بتونم همه ی قسط ها رو بدم ...اونوقت فرض کن مرد بودم باید مدام این کلاه اون کلاه می کردم .

اکسپو قرآن ورژن 19

نوشته شده در سه شنبه هشتم شهریور 1390 ساعت 11:11 شماره پست: 533

 

ساعت ۵و سی دقبقه عصر : امسال برای اولین بار است که رفته ام نمایشگاه قرآن در محلی که همیشه نمایشگاه کتاب برگزار می شه ، مصلای تهران . بیشتر هم به این نیت رفته ام تا ترجمه های جدید و قدیمی رو ببینم و بتونم مقایسه ای بکنم با ترجمه خودم . 

ساعت ۶عصر : از در شمالی وارد شدم و دیدم که برایمان ون رایگان گذاشتن تا ما رو بدون خستگی برسونه به شبستان اصلی . این یه تفاوت بود با نمایشگاه کتاب . یعنی این جا به شما بیشتر احترام می ذارن . تفاوت دیگه ای که خیلی به چشمم اومده مربوط به شکل و شمایل بازدید کننده ها است که بیشتر زنها چادری و بیشتر مردها ریش دار هستند . تیپ ارگانی و اداری و سازمانی هم زیاد به چشم می خورد . به طوری که امثال من با شلوار لی و تیشرت آستین کوتاه یه جورایی تابلو اند .

ساعت ۶و پانزده دقیقه عصر : نمایشگاه تو دو طبقه برگزار شده است . طبقه بالا اصلا ربطی به قرآن ندارد و بیشتر بحثهای سیاسی حکومتی مطرح شده است و عکس و پوستر و ماکت از این چیزهاست مثل دشمن شناسی ، بیداری اسلامی ، شیطان پرستها ، عرفان های انحرافی نوظهور . یعنی در بست در اختیار یک نوع تفکر قرار گرفته است .

                      

 

ساعت ۶ و چهل و پنج دقیقه عصر: رسیده ام به طبقه پایین و دیدم که تازه نمایشگاه قرآن خودش رو دارد نشون می دهد . بخشهای مختلفی دارد مثل بخش فروش کتابهای قرآنی .چیز جالبی رو متوجه شدم و اون این است که آدمهای قابل توجهی جلوی غرفه هایی که زده بودند قرآن فارسی جمع شده اند و اون نوع قرآن رو می خواهند که البته من دو نوع بیشتر ندیدم یکیش با ترجمه قمشه ای و دیگری حجتی . شاید هم این چیز جالب برای این به چشمم اومده که من خودم هم دنبال همچین جیزی بودم !

ساعت ۷و سی دقیقه عصر : قسمت فروش کارهای هنری قرآن مثل تابلو فرش و معرق رونق خوبی دارد و چشم نواز است . مثلا اون تابلوی معرق بزرگ که سوره حمد رو کار کرده بود واقعا چشمم رو گرفته . معلوم است برایش زحمت زیادی کشیده شده . یادم اومد که بخش عمده ای از هنری که ما الان به نام هنر ایرانی می شناسیم در واقع هنر مذهبیه که هنرمند کاشی کار و معرق کار و خاتم کار و غیره با استفاده از اصول اسلامی اون رو خلق کردند و رسیده دست ما . اگه یه نگاه کوچولو به بناهای تاریخی اصفهان کنین متوجه می شین. البته این رو هنوز متوجه نشدم که به استناد چه آیاتی از قرآن تصویرگری و مجسمه سازی منع شد؟ و هنر اسلامی مثل هنر مسیحیت و رنسانس شکوفا نشده؟

ساعت ۷و چهل و پنج دقیقه عصر : قلمی از چین وارد شده که اگر جلوی هر عبارتی از قرآن می کذاشتی همون رو برات می خوند یا ترجمه می کرد . قیمتش بود ۶۰هزار تومان . چیز جالبی است واقعا .قسمتی هم که من بیشتر دنبالش هستم را پیدا کردم بالاخره . نرم افزارهای قرآنی . نرم افزاری خریدم به نام رضوان که دائره المعارف کاملی است از قرآن ، ترجمه های گوناگون ، تفاسیر مختلف ، علوم قرآنی، آموزش ، پاسخ به پرسشهای قرآنی ، .... که همه اش شد ۴هزار تومان .

ساعت ۸ عصر : خسته شده ام و دارم نمایشگاه را ترک می کنم . جماعت پشت میزها نشسته اند و منتظرند تا افطار شود. 

 کامنت برگزیده

ستاره  گفته : نمایشگاه رو خوب ندیدید انگار. منی که در این ماه بیش از چندین باز اونجا شیفت بودم و باید در رابطه با برخی از بخش‌ها گزارش‌های انتقادی و ... تهیه می‌کردم این طور که شما می‌گید نمایشگاه رو ندیدم...
در مورد بخش اول و ون رایگان باید گفت: تعداد شرکت‌کنندگان در نمایشگاه کتاب چندین برابر بازدید‌کنندگان از نمایشگاه قرآن است چون مخاطب عام دارد ... و اونجا گذاشتن ون با مشکلی جدی مواجه می‌شد نه اینکه این نمایشگاه از اون برتره... زاویه دیدتون باید حتما تغییر کنه... این همه بدبینی هم یه کم بده...در مورد ظاهر شرکت‌کنندگان هم به شدت قضیه رو رد می‌کنم چون از نزدیک شاهد بازدید همه جور قشری در نمایشگاه بودم و البته چیزی که برام خیلی تعجب‌آور بود حضور بانوانی با تیپ‌های خیلی خیلی خاص و صد البته پسران و دخترانی به قول امروزی‌ها فشن بود که من حتی فکر کردم، شاید قراره توی نمایشگاه برنامه‌‌ای داشته باشن...
حتی من یه گزارش مردمی گرفتم و کاش می‌تونستم فایل صوتیش رو براتون بفرستم اما به خاطر قوانین خبرگزاری نمی‌شه...
ارگان‌ها و سازمان‌ها هم در تمام نمایشگاه‌ها از جمله کتاب و مطبوعات به این صورت و با کمی تفاوت در نوع ارگان حضور دارند...من خودم خیلی از نمایشگاه قرآن خوشم نمی‌اومد از جهتی به خاطره این اجبار ما در شیفت رفتن‌ به نمایشگاه اونم با زبان روزه... اما امسال خیلی نمایشگاه رشد کرده بود و جو خوبی داشت... همه جور امکاناتی هم فراهم بود تا از هر سنی بتونن از نمایشگاه استفاده کنن...در مورد طبقه بالا و بی ربط بودنش به قرآن! تعجب می‌کنم شما دیگه چرا این حرف رو می‌زنید! آیا بررسی شیطان‌پرستی و کارگاه آموزشی در رابطه با اون ربطی با قرآن نداره؟ چرا فکر می‌کنید در نمایشگاه قرآن باید قرآن و ترجمه آن و کتب قرآنی و از این چیزها ببینید ! یکی از نکات مثبت نمایشگاه از نظر مردم، این بحث‌های مفهومی بود که کار شده بود و شما بی‌ربط با نمایشگاه اونو می‌دونید!

 

 

سفرنامه اصفهان و کاشان آقامیرزا رگبارخان طهرانی (1)

نوشته شده در دوشنبه چهاردهم شهریور 1390 ساعت 15:15 شماره پست: 534

 

در یوم پس از رویت هلال ماه شوال به هنگام خروس خوان به همراه زوجه و فرزند خویش از دارالخلافه طهران راهی اصفهان گشتیم به جهت حضور درمجلس انس و طربی که به جهت ازدواج همشیره رفیق شفیقمان جناب وکیل الممالک برگزار می شد. بعد از گذشتن از قم و جمکران ، زوجه بسیار اصرار کرد که درنگی در کاشان کنیم و ابنیه و آثار تاریخی آن شهر را رویتی کنیم اما من نکول کرده که شما بارداری و وقت تنگ است و ابنیه زیبای کاشان بسیار و باید شب را هم در آن مجلس طرب حضور به هم برسانیم و خستگی راه نمی گذارد که به ما خوش بگذرد و راه آمده تلف می شود و قرار بر این شد که موقع برگشت از همین راه بیاییم و کاشان را ببینیم .

چهار فرسنگ بعد از کاشان در کاروانسرایی توقف کردیم به جهت اکل چاشت صبح و خستگی گرفتن از اعضا و جوارح . کاروانسرایی بس مفرح و زیبا . صبحانه ای نیز به جهت مسافران آماده کرده بودند به طریقه سلف سرویس که با یک پنج هزاری می توانستی هر چه میخواهی بخوری و بنوشی .

از طهران تا اصفهان بیابان برهوت است و برهوت و به زوجه گفتم که می بینی که نوددرصد ممالک ایران همین گونه است و جز ولایات گیلان و مازندران و کمی هم اردبیل همه جا این گونه خشک است و ما این گونه تیشه می زنیم به ریشه خود و رودخانه ها و دریاچه ها رو چون دریاچه ارومیه و رودخانه زاینده رود خشک می کنیم؟

در این سفر از جی پی اس داخل گوشی تلفن همراهم بسیار بهره بردم . اذان ظهر به شهر رسیدیم و قریب به یک ساعت در خیابانها و ازدحام اتول ها بودیم تا به کاروانسرای خودمان که از قبل ردیف کرده بودیم و در مرکز شهر بود برسیم .  حجره مناسب و مطبوعی به ما دادند و لختی خوابیدیم تا غروب شد و ما هم استحمامی در گرمابه خصوصی اتاقمان گرفتیم و آماده شرکت درمجلس مربوطه شدیم .

در این موقع باز این جی پی اس سخت به درد ما خورد و ما را چون یک اصفهانی اصیل و از کوچه پس کوچه ها رد کرد و به بیرون از شهر و قریه فلاورجان در پنج فرسنگی اصفهان رساند که مجلس طرب در یکی ازباغات آن برگزار می شد. وقتی ما رسیدیم بیشتر مهمانها از جمله عروس و داماد هم رسیده بودند و آتش بازی و دف زنی مبسوطی به راه بود و همه ما علی الخصوص پسرمان خوشحال گشتیم و مسرور.مجلس به تمامی کامل و پر و پیمان برگزار شده بود و از هرگونه میوه جات و فرنگی جات و شیرینی جات و نوشیدنی جات مخصوص براه بود .

من و زوجه منتظر نوع خاصی از عروسی بودیم که با عروسی های دارالخلافه فرق کند چه از جهت پذیرایی و خوردنی ها و نوشیدنی ها که عین عروسی ولایت خودمان بود ، چه از جهت مطرب که با لهجه تهرانی حرف می زد و می خواند ، چه ازجهت لباس های لختی نسوان که عین همین عروسی ولایت خودمان زیبا و بدن نما و فرح بخش بود ، چه از جهت لباس مردان که کت و شلوار و کراوات بود عین ولایت خودمان ، و الباقی چیزها به طوری که اگر از میزهای بغلی صحبت میهمانها را باهم به لهجه اصفهانی نمی شنیدیم فکر نمی کردیم که در طهران نباشیم .

البته عمده فوتگرافهایی که موجود بود و از عروس و داماد و به در و دیوار زده بودند جهت رویت مدعوین ، نشان می داد که فن فوتگرافی بسیار از 9سنه قبل که ما مزدوج شدیم تا حال حاضر رو به جلو حرکت کرده و اسبشیال گشته . هوای باغ عالی و دل انگیز بود و گه گاه بادملایمی هم وزیدن می گرفت اما اواخر مجلس سردتر شد به طوری که عمده نسوان مجبور شدند دل از لباسهای زیبایشان بکنند و خود را داخل مانتو هایشان فرو کنند. فقط تنها تفاوتی که کرد این بود که شام را تا نیمه شب که می شود دوازده شب ، ندادند .

 ....

کامنت برگزیده

روزگارمو گفته : سلام آقا میرزا رگبارخان طهرانی
بسی باعث مسرت وشادمانی است که این مجلس بزم مورد عنایت شما وزوجه محترمه وآقازاده قرار گرفته است.
قابل ذکر است اصفهان که خود از ممالک بزرگ است وصفت نصف جهان را از آن خود کرده است.تشریف بیاورید ولایت ما که یک پارچه آبادی بیش نمی باشد نیز مجالس به همین سبک وسیاق برگزار میگردد.
ای آقا دیگه گذشت اون زمونا ورسم ورسومات.

 

سفرنامه اصفهان و کاشان آقا میرزا رگبارخان طهرانی (2)

نوشته شده در چهارشنبه شانزدهم شهریور 1390 ساعت 8:1 شماره پست: 535

 

برای خواندن قسمت اول سفرنامه به ( این پست ) مراجعه کنید .

در روز دویوم از ماه شوال ، همه وقت در اصفهان بودیم . شهر به خاطر تعطیلی دو گانه عیدسعید فطر بسیار شلوغ بود و همگان از هر تیر و طایفه ای مشغول گشت و گذار و دیدار از بناهای دوره صفوی . پیش از نماز میانه به میدان نقش جهان که میدان امام خوانندش رفتیم تا ولدمان درشکه سواری کند اما کسبه گفتند که در آدینه ها فقط بعد از نماز عصر و غروب هنگام ، درشکه سواری برقرار است که گویا این رسم این ولایت است .

ما هم مسجد شیخ لطف الله را زیارت کردیم که مسجدی است به غایت عجیب. کل مسجد یک گنبد است بدون مناره و صحن و بنا شده برای عبادت زنان حرم صفوی . ساختمان بنا بسیار بسیار زیباست و و رنگ آمیزی خاص و تکرار نشدنی ای در بین مساجد ملک ایران دارد . چهار ضلع دارد که هرچه دیوار بالاتر می رود تعداد اضلاع ضرب در دو می شود به هشت ، شانزده، سی و دو و شصت و چهار افزون است . از زیبایی و وقار این بنا هرچه بگویم کم است و حتی آنجا خواندم که پروفسور پوپ ، ایران شناس شهیر و برجسته ینگه دنیایی گفته به سختی می‌توان این اثر را محصول دست بشر دانست!

از آنجا راهی کنار زاینده رود شدیم که متاسفانه رودی در کار نبود و تبدیل به صحرای برهوتی از خاک و خل شده بود که کلی دلمان گرفت و حالمان دیگرگون شد و یادمان آمد از ایام ماضی که چه رود پر آب و فرحبخشی بود. هم صحبت پیری از اهل آن دیار شدیم و گله ها کرد از اوضاع فعلی مدیریت بر این رود و به لسان حال می گفت که اگر زاینده رودی نباشد اصفهانی هم دیگر نخواهد بود و دل ما را سوزاند . صلات ظهر گذشته سری هم به بریانی اعظم که مشهور بریانی های آن دیار است زدیم که برای هر پرس آن از ما چهار هزار گرفت ولی می ارزید و اطعمه ای بود بسی سنگین و لذیذ که ما بسیار خوشمان آمد و به قدری سنگین شدیم که فقط توانستیم برویم در کاروانسرای خود و بخسبیم .

در روز سیوم ، از اصفهان روانه شدیم به راه کاشان و در میانه راه از جاده ای فرعی به فاصله شش فرسنگ سری به قریه هزار و چند صد ساله ابیانه زدیم. اولین چیزی که جلب توجه می کرد ،نمای سرخ گون و یک دست خانه هابود .این گونه که اهالی محل می گفتند در قدیم نام این جا ویانه به معنای بیدستان بوده که به تدریج عوض شده به نام ابیانه . خیلی کوتاه ماندیم چون زوجه به خاطر بارداری کمی دچار درد و ناراحتی خاص این دوران شده بود پس به ناچار بعد از مدت کوتاهی درنگ آنجا را ترک کردیم. 

چاشت ظهر را در کاشان خوردیم و در کاروانسرایی خسبیدیم . اول جایی که به تماشا رفتیم باغ فین و حمام معروف آن بود که اول صدراعظم های ولایت ،میرزا تقی خان امیرکبیر را به دستور ناصرالدین شاه قاجار کشتند. باغ فرح بخش و پر آبی بود درآن کویر برهوت و اشجار کهن سرو  آن شانه به شانه یکدیگر گذاشته بودند و سایه ساری بود بر فراز جوی های آب و بساتین تماشایی . ولدمان پاچه های شلوار را بالا زد در جوی های آب رفت که بسی خوش بود . خود عمارت وسط این باغ چندان چنگی به دل ما نزد اما حمام ترسناک و پر پرپیچ و خمی داشت که حتم دانستم  افسانه اجنه های حمامی از همین جور حمامهای تو در تو حادث شده . درست در محل قتل امیر کبیر هم تابلویی زده بودند که این جاست محل شهادت آن بزرگ مرد . بی اختیار در آن محل لختی نشستم .

دو خانه قدیمی یکصد و پنجاه ساله هم رویت کردیم معروف به خانه بروجردی و طباطبایی که کلونهایی جداگانه برای دق الباب نوسان و رجال .اندرونی و بیرونی ای داشت و حیاطی و حوضی در وسط و اتاقهایی در دور حیاط و شاه نشینی در انتهای عمارت . یکی اش در زیرمرمت بود و دیگری به اتمام رسیده و آماده تماشا . محشون از تزئینات و گچکاری و نگارگری . بادگیری داشت که داخل شدم و واقعا دیدم که چه خنک است فضای زیر آن بی نیاز به ادوات خنک کننده . خانه های مطبوعی بودند و محلی بودند برای استراحت .

آن چه در این شهر برای من طهرانی غریب بود این بود که ما در طهران ،شمال را مرتفع تر از جنوب می بینیم و منتهی می شود به سلسه جبال البرز . اما در کاشان معکوس این وضعیت حادث است که جنوب شهر مرتفع تر از شمال آن است و این در حس جهت یابی ما شدید ایجاد اخلال می کرد ! شب که شد نصف شهر را گشتیم تا ولدمان را به بوستانی ببریم تا کمی تاب و سرسره بازی کند . بسیار اغذیه خانه های موسوم به فست فود را به فراوانی دیدم که همه محشون بودند از جمعیت که نشسته و ایستاده اغذیه فرنگی تناول می کردند . بوستان را که جستیم ، بنده و زوجه هم کنار زمین بازی اطفال نشستیم .هوای آن جا عظیم خوش بود .لطیف و کویری و هلال ماه حظی رساند . بیت : مزرع سبز فلک دیدم  وداس مه نو ....یادم از کشته خویش آمدو هنگام درو . و ما نیز آماده می شدیم که فردا صبح از این سفر سه روزه به دارالخلافه و موطن خویش بازگردیم .

 پینوشت : بچه ها کسی خبر نداره این فهرست وبلاگهای گودر کنار وبلاگهامون چرا خراب شده ؟ و چی کارش باید کرد که درست بشه ؟

 ....

کامنت برگزیده

حسین  گفته : صد البته که مسجد شیخ لطف الله نگین میدان نقش جهان است و پر از اعجاب و شگفتی هایی که فقط چشم ریز بین و دقیق اونها رو خواهد د ید .
اما بریانی اعظم خیلی کیفیت نداره و بیشتر اسم داره . بریانی نقش جهان اول خیابان سید علیخان ( نزدیک سی و سه پل ) بریانی آذر توی دروازه دولت و بریانی عشایر توی خیابان آتشگاه رو پیشنهاد می کنم .

ای ول .ای ول . داش ... ای ول

نوشته شده در پنجشنبه هفدهم شهریور 1390 ساعت 13:0 شماره پست: 536

 

بچه ها دیدم شب جمعه است و حیفه که معمولی و افسرده طی شه و بد نیست با دلی شاد و لبی خندون بگذرونین و دیدم هیچ چیز برای روحیه دادن بهتر از خوندن تیتر روزنامه امروز دنیای اقتصاد نیست .

خوندین ؟ نه جون من خوندین ؟ حال کردین ؟!! قراره که پول نقدی که هر ماه بهتون هبه میشه ۳برابر بشه و باهاش برین عشق و حال و صفا . پس بزنین این دست قشنگه رو!

 پیوست ۱: حتما بهتون توصیه می کنم ( این پست )  علیرضا مجیدی ( وبلاگ یک پزشک ) رو از دست ندین . نگاهی داره موشکافانه و نوستالوژی وار به ۱۰سال وبلاگ نویسی ایرانیان .

پیوست ۲: برای دوستایی که ترجمه فارسی من از قرآن رو هم پیگیری می کنن ، این دفعه به سفارش مگنولیا سوره بقره رو آماده کردم که با حجم ۱۵۱ کیلوبایت می تونید از ( این جا )  دانلود کنید و بخونید و منو از نظرات خودتون بهره مند کنید .

 ....

کامنت برگزیده

ستاره  گفته :ای بابا... اینا به جای این که ماهی بدن دستمون ماهیگیری یاد جوونا بدن... البته از حق نگذریم که در شرایطی که یک قران در جیبمان نیست این 90 تومن یارانه عجیب می‌چسبد! باید تیتر را هم دقیق‌تر ببینیم، چون نوشته شده جا دارد سه برابر شود... با پول نفت ما من فکر می‌کنم جا دارد چندین برابر شود مثلا 10 برابر... مثلا ماهی 900 تومن برای من و همسر... وای چه می‌شود! نکته دیگر اینکه من از منبع معتبرتری شنیدم از مهر‌ماه و یا آبان‌ماه، یارانه‌ها به صورت بن و کارت‌های ورزشی و خریدی در اختیار شهروندان قرار می‌گیرد... یعنی مثلا نون شب نداری اما می‌توانید بروید استخر، ورزشگاه و بدن‌سازی و روی فرم بیایید!!

 

 

وان ترکها و نعلبکی ما

نوشته شده در شنبه نوزدهم شهریور 1390 ساعت 12:46 شماره پست: 537

 

حکایت دریاچه بدبخت ارومیه و دریاچه خوشبخت وان که فقط با هم صد و پنجاه کیلومتر فاصله دارند با یک عرض جغرافیایی و یکنوع آب و هوا ، شده حکایت یه بوم و دو هوا ! شنیدین داستانش رو که ؟ اگه نشنیدین براتون بگم.

پیرزنی دختری داشت و پسری . وقتی بزرگ شدند آنها را فرستاد خونه بخت . بعد از مدتی ،شبی هردو همراه با همسرانشون به مهمونی خونه پیرزن اومدند و شب هم رفتند روی پشت بوم بخوابند، مثل رسم قدیم ها ، پسر و زنش این ور بوم ، دختر و شوهرش اون ور بوم . پیرزن نصف شب اومد بالا و رفت بالاسر پسر و عروسش و بهشون گفت :«چه خبره این قده به هم چسبیدین تو این گرما؟ یه کم فاصله بگیرین ازهم.» (در راستای همون عروس گریزی مادرشوهرها) بعد رفت اون ور بوم سراغ دختر و دامادش و بهشون گفت :« تواین سرما چیه این قده از هم فاصله گرفتین؟ بچسبین به هم گرم شین!» (این هم در راستای داماد دوستی مادرزن ها )عروس که این ها رو می شنوه می گه:« قربون برم خدا رو یه بوم و دو هوا رو!»

این عکس ماهواره ای رو که همین امسال از هر دو دریاچه گرفته شده رو ببینین . دریاچه سمت راست که کمرنگ تره و حاشیه هاش به سفیدی می زنه دریاچه بدبخت ارومیه و دریاچه سمت چپ دریاچه خوشبخت وان می باشد . پر رنگی دریاچه وان نشون دهنده عمق و پر آب بودن اون و کمرنگی دریاچه ارومیه هم از بی آبی و رسوبات نمکی اونه . یعنی دو تا دریاچه تو یه اقلیم ، دو تا سرنوشت متضاد پیدا کرده اند .

ای داد بیداد !

و شما آقایونی که خودتون رو مسئول طبیعت این مملکت کردید و خشک شدن دریاچه رو می اندازین گردن نباریدن بارون تو این چند سال اخیر، خواهشمندم که بگین و من بی سواد و بی اطلاع رو راهنمایی کنن که چطور دریاچه ترکها همین جوری سد و سکندر وایساده و آب توش موج می زنه ؟ اون وقت دریاچه ما داره نفسهای آخرش رو می کشه؟ عهد تیرکمون شاه نیست که همین جوری یه چیزی بگین و ملت هم با دهنهای باز قبول کنن که ! مسئول خشک شدن دریاچه کیه ؟ جواب این جورعکسهای ماهواره ای رو چی می دین؟

 پیوست: سه سال قبل درباره دریاچه ارومیه این رو نوشته بودم : مرگ تدریجی نه فقط یک رویا . افسوس که اوضاع تو این سه سال بدتر شد که بهتر نشد .

 ....

کامنت برگزیده

ترمه گفته : تصور اینکه چشم این گربه ی بیچاره هم کور بشه وحشتناکه . نمی تونم بهش فکر کنم. اما این میونه اتفاق بی نظیری افتاد . برای اولین بار به خاطر محیط زیست یک اعتراض جدی از طرف مردم انجام شد. اعتراضی که هزینه داشت. ...به نظر من این خیلی مهمه. یعنی موضوع براشون حیاتیه . حتی مهم تر از وضع بد اقتصادی این دوره . یعنی میشه به آینده امید داشت.

 

 

رضایت ولی

نوشته شده در یکشنبه بیستم شهریور 1390 ساعت 10:37 شماره پست: 538

 

آشا زنی ۳۰ساله است . شاغل و دارای مدرک کارشناسی ارشد از یک دانشگاه اروپاییه . چند روز قبل رفته کتابخونه محلشون که عضو بشه . فرم ها رو که پر کرده و داده به آقای مسئول ، آقای مسئول نگاهی کرده و گفته پس کاغذ رضایت ولی کو؟ آشا فکر کرده اشتباه شنیده و خندیده که آقای مسئول چه بامزه است . اما آقای مسئول جدی بوده و گفته شما باید از ولی تون رضایت نامه بیارین تا بتونیم شما رو عضو این جا بکنیم!

آشا که فهمیده آقای مسئول اصلا هم اهل شوخی نیست خودش رو جمع و جور کرده و گفته آقا من شوهر دارم ولی دیگه چه صیغه ایه ؟ آقای مسئول گفته پس باید شوهرتون بیاد رضایت بده ! آشا عصبانی شده و داد و بیداد کرده که یعنی چی این مسخره بازی ها . دیگه کتابخونه اومدن هم باید با رضایت شوهر یه زن باشه ؟ و اضافه کرده که آدم از شما انتظار نداره که نشستی تو یه جای فرهنگی و این حرف رو می زنی و اما مرغ آقای مسئول یه پا داشته و گفته من مامورم و معذور و این بخشنامه ایه که یه سال قبل به ما ابلاغ شده و ما باید اجرا کنیم . آشا هم قاط زده و در کتابخونه رو محکم کوبیده به هم و اومده بیرون . 

 ....

کامنت برگزیده

 جواد  گفته : "من یک کتابدارم، سالهاست که در کتابخانه های ایران کار میکنم و ماههاست که در مدیریت کتابخانه ها از عمومی و دانشگاهی گرفته تا مساجد و کانونها کار میکنم ولی تا بحال چنین چیزی نه دیده و نه شنیده ام. بنده ضمن تکذیب شدید چنین موردی توجه شما و دیگر دوستان را به نکات زیر جلب مینمایم:
1- در هیچ کتابخانه ای چیزی به عنوان رضایتنامه وجود ندارد و تنها از کودکان زیر 7 سال با حضور ولی ثبت نام به عمل می آید
2- در هنگام ثبت نام از اعضا (چه دختر چه پسر) مرسوم است که شماره ولی یا همسر عضو اخذ میگردد تا در مواقع اضطرار (مثل بیماری یا حادثه دیدن فرد) به نزدیکان فرد اطلاع داده شود.
3- کتابداران ایران به دلیل بهره گیری از اساتیدی که اکثر آنها در کشورهای غربی مدارک عالیه شان را دریافت کرده اند اکثرا در مقولات فرهنگی دارای دیدی باز و به حق جزو پیشگامان توسعه فرهنگ عمومی هستند.
4- موردی که در پست مذکور ذکر شده است قابل پیگیری است. لطفا هم در این مورد و هم اگر به موارد مشابهی برخوردید نام کتابخانه و منطقه ای که کتابخانه در آن واقع شده است را برایم بگذارید تا اگر در زیر مجموعه ی ارگان ما باشد سریعا پیگیری کنیم.
5- من الله توفیق/ سیدجواد اسفندگان طهرانی/ بیستم شهریورماه یکهزار و سیصد و نود خورشیدی

مورد عجیب طفلان گدا

نوشته شده در سه شنبه بیست و دوم شهریور 1390 ساعت 10:38 شماره پست: 539

 

این قدر و به تعداد بسیار بسیار زیادی گدای حرفه ای دیده ام که تقریبا و به جرات می تونم بهتون بگم که چیزی به اسم گدای محتاج که وسط خیابون ولو باشه نداریم .

1-زمانی مادرم دبیر بود در محله ای فقیرنشین . موقعیتی جور شد تا شب عید برای دانش آموزانی نیازمند کمک ببرند. از روی پرونده بچه ها،  شغل پدرها رو پیدا کرده بودند و می رفتند دم خونه هاشون تا ببین به چی بیشتر احتیاج دارن و براشون بخرن . پدریکی از بچه ها شغلش رو زده بود گدا . اینا هم طبق آدرس رفته بودند رسیده بودند به خانه ای دو طبقه با نمای مرمری . زنگ که زدند زنی از طبقه بالا جواب داده بود و اینها ازش پرسیده بودند ببخشین منزل آقای جواد فلانی؟ که زن طبقه بالا گفته بود : با جواد گدا کار دارین؟ نیستن . ما مستاجرشونیم کاری دارین به ما بگین !!!

2-زنی گدا با بچه ای چند ماه به پشت هر هفته می اومد محل کار ما به اسفند دود کردن . منم چندان توجهی بهش نمی کردم ولی بعضی همکارا بهش کمک می کردن .چند وقتی ، ماه و سالی که گذشت یهو متوجه شدم ای دل غافل این بچه همون جوری چند ماه مونده و بزرگ نشده . دفعات بعد دقت کردم دیدم این زنک هر چند وقت به چند وقت یه بچه جدید با خودش میاره گدایی .

3- بچه هفت هشت ساله ای تو زمستون و تابستون توی خیابون ونک می نشست و یک کتاب درسی پاره پوره جلوش می ذاشت و با مداد شکسته ای مثلا مشق می نوشت . یک کاسه هم جلوش می ذاشت که مردم براش پول بندازن . فرقی هم نمی کرد که مدرسه ها باز باشند یا بسته. این مشقش رو می نوشت . مردم هم می انداختن .

4-چندین سال قبل یه جوون مرتبی هم سن و سال خودم جلوم گرفت که پول ندارم و می خوام برم ترمینال تا برم قوچان .یه پول بلیط به من کمک کن . من هم اون روز هم حوصله داشتم هم وقت زیاد . گفتم باشه و دستش رو گرفتم که با خودم بردمش ترمینال تا براش بلیط بخرم که سوار شه . اول دنبالم اومد ولی وقتی داشتیم با تاکسی تو اتوبان ترمینال می افتادیم . به راننده داد زد تاکسی رو نگه دار و پیاده شد و فحش کشید به من که فلان فلان شده چرا از کاسبی انداختیم؟!!

5- زمستون خیلی سردی بود . مرد با دختر بچه ای جلوی محل کارم تو خیابون ایستاد و کت مندرسش رو در آورد و نالید به خدا غذا نداریم بخوریم این کت رو از من بخرین . جوری هوا سرد بود و جوری مرد موجه و جوری بچه مظلوم که دل سنگ براش آب میشد . خیابون شلوغ بود و تقریبا همه بی استثنا بهشون پول دادند بی اغراق بگم چندصدهزار تومن جمع شد . یکی هم براشون غذای گرم خرید و نشستند خوردند و رفتند . دو روز بعد یکی از همکارا با لج گفت همین بابا رو تو هفت حوض نارمک دیده که دوباره همین بساط رو ساز کرده بود و اون جا هم کلی به جیب زده !!

6-این یکی بامزه تر و نوتر از بقیه است . گدای خارجی! ماه پیش از مترو بیرون اومده بودم که مرد و زن و بچه ای با لباس معمولی و سیه چرده دیدم . مرد جلو اومد و ازم به انگلیسی پرسید انگلیسی بلدم  فکر کردم آدرسی چیزی می خواهند و جواب مثبت دادم که یهو شروع کرد که آمده اند زیارت شابدولظبم و پولشون گم شده و پاسپورتشون گم شده و غذا نخوردند و هی به بچه و زن اشاره می کرد و اسلام اسلام می کرد . یه آیم ساری تحویلش دادم و فرار کردم .

7- ...

همین جور دارم که براتون خاطره تعریف کنم . این قد که چندین و چند پست رو بشه وقت گذاشت و نوشت . ولی هدفم از گفتن این چند تا خاطره فقط سرگرمی و سیاه کردن این صفحه نبود ،ذکر یه نکته و یه خواهش بود.

اگه شمایی که داری تو خیابون رد می شی و یه بچه کوچیک رو می بینی که مثلا تو سرمای زمستون و گرمای تابستون با عجز و لابه داره گدایی می کنه ، دلت بسوزه و دست کنی تو جیبت و برای آسایش دل خودت یه پولی بهش بدی و بری ،بدون نه تنها کار خوبی نمی کنی بلکه داری هم در حق اون بچه و هم در حق بچه های آینده خیانت می کنی و باعث بدبختیشون تویی .

چرا؟ خب براتون توضیح می دم .

تکنیک گدایی کردن بر روانشناسی تکیه کرده . یعنی میان می بینن که من و شمای عابر چه نقطه ضعف های روحی ای داریم و انگشتشون رو میان صاف می ذارن روی همون ها و هی فشار می دن هی فشار می دن . و چه چیزی بهتر از یه بچه کوچولو و ضعیف و لاغر می تونه احساسات من و شما رو برانگیخته کنه و مجبورمون کنه که برای برطرف کردن احساساتمون و این که داریم کار خوبی انجام می دیم به طور مسکن هم که شده دست تو جیب کنیم و پولی از 50تومان تا 5000تومان بذاریم کف دست اینها ؟

غم بزرگ این جاست که این بچه ها خودشون نمی خوان بیان گدایی .اکثریت قریب به اتفاقشون رو مجبور کردند. بعضیهاشون رو به زور از ننه باباشون به ازای بدهی و مشکلاتشون گرفتن و بعضیهاشون رو هم دزدیدند. یعنی صنعت گدایی با این بچه هاست که رونق داره و چرخش می چرخه و وقتی من و شما به این بچه های مظلوم و بی دفاع پول می دیم که ببرن بدن به اون ارباب گردن کلفتشون ، در واقع داریم به اون بابا آلارم می دیم که سرمایه گذاری خوبی کرده و بره بچه های بیشتری رو بدزده و مجبور کنه بیان وایستن گوشه خیابون .

من یه مورد عینی اش رو که دختربچه 6ساله یکی از آشناها رو دیده ام که دزدیده بودنش و پدر مادر بدبختش چندین سال به دنبالش بودند آخر سر بعد از چندین سال جسد اون بچه رو تو خرابه ای که گداها جمع می شدند تحویلشون دادند . نکته غم انگیزش این بود که بچه بارها مورد سوءاستفاده جنسی واقع شده بود و دست آخر هم که دیگه بدرد گدایی نخورده بود اعضای حیاتی بدنش رو در آورده و فروخته بودند .واقعا حال و روز اون پدرمادر سوزناک بود . واقعا .

حالا شما ممکنه این حرفای منو تو دلت قبول هم بکنی ولی بگی که «خب باشه شما راست می گی ولی من یه نفر پول ندم بقیه که می دن . چه تاثیری داره ؟ پس بذار این یه بچه کمتر آسیب ببینه .» ولی دوست عزیز که خواننده این سطور هستی باید عرض کنم که این کار شما ممکنه همون موقع تاثیر خوبی که انتظار داری نده اما حداقل یه شروع برای جلوگیری از سوءاستقاده از بچه ها که هست .نیست؟ و این حداقل تلاشیه که من و تو می تونیم انجام بدیم . سعیمون رو که میتونیم بکنیم . نمی تونیم ؟ و یادمه مولانا جایی گفته که دوست دارد دلبر این آشفتگی ... کوشش بیهوده به از خفتگی!

 ....

کامنت برگزیده

مریم  گفته : جناب رگبار خان بنده هم اساسا با شما موافقم.... این امر گدایی اونقدر روان
شناسانه است که حتی می دونه چه جوری باید شما رو از داشته هات شرمنده کنه طوری که شما اگه به خاطر احساست کمک نکردی به خاطر وجدان دردت از این که پول داری یا لباس گرم تنته یا برای بچه ات عروسک خریدی کمک کنی....
برای همین هم هست که اگه دقت کرده باشی معمولا تو رستورانها وباغها زیاد هستند....
از طرفی فرهنگ ما که مدام می گه صدقه بدین رفع بلا می شه از خودتون و خونواده اتون و ازین حرفها بعد می گه پول رو بندازین تو صندوق صدقات و بعد هم اونهمه پول اصلا معلوم نمی شه چی شد وبه هیچ مستضعفی نمیرسه ، باعث بی اعتمادی مردم به کل سازمانهای دولتی و غیر دولتی می شه و مردم که می خوان صدقه بدن می گن چیکار کنیم؟ می دن به این بچه ها....

 

من عاشق این دختر شدم!

نوشته شده در دوشنبه بیست و یکم شهریور 1390 ساعت 11:52 شماره پست: 540

 

قبل از این که شما بخواین مارو ببرین زیر سوال و تهمتهای ناروا خودم بگم که اولندش مگه عاشق شدن چه بدی ای داره ؟ دومندش مگه ما دل نداریم ؟ سومندش مگه نگفتن زود قضاوت نکنین؟ چهارمندش هم که .... بی خیال . امروز در خدمتتون هستم با یک برنامه هنری و سری می زنیم به هنر نمیدونم چندم موسیقی !

برنامه امریکن آیدل رو می شناسین؟  آره؟  نه؟ خب پس به اجمال بگم خدمتون که برنامه ای جهت کشف استعدادهای آواز آمریکاست که تا الان 10سال پیاپی داره پخش می شه و مخاطب بسیار بسیار زیاد و میلیون میلیونی ای داره که نگو و نپرس . همه جور آدمی از کوتاه و بلند و چاق و لاغر و زشت و زیبا از سرتاسر آمریکا از آلاسکا تا هاوایی میاد تا یه دهن بخونه و اگه داورا تاییدش کردند و نزدند تو پرش بره مرحله بعد .

تا مرحله ای شرکت کننده ها فقط با رای داورایی مشهور مثل جنیفر لوپز و سایمون کاول و رندی جکسون که برخلاف داورهای ایرانی مسابقه های آواز ، خیلی هم رک تشریف دارن و یهو سرتاپای شرکت کننده محترم رو قهوه ای می کنن،بالا میان و از یه مرحله ای به بعد این رای مردمه که با تلفن و اینترنت تعیین کننده برنده اون دوره می شه . برنده ها (معمولا نفرات اول تا سوم ) معروف و ثروتمند می شن چون اکثرا راهشون برای حضور تو صنعت موسیقی آمریکا و جهان هموار می شه و دیگه میرن واسه خودشون و با شاه فالوده نمی خورن .

اما حکایت عاشقیت ما .

تو این دوره آخر که این روزا داره از pmc پخش می شه و ما می بینیم ، دختری رو دیدم با چهره فتوژنیک ، صورت مهربون و هیکل قشنگ و صد البته صدای فوق العاده فوق العاده عالی ، یه صدای بهشتی به اسم پیا توسکانو . از من می شنوین این دختر آینده خیلی خوبی تو موسیقی خواهد داشت که به قول شاعر که هر آن چه خوبان دارند تو یکجا داری !

البته یه ضعفی هم این برنامه امریکن آیدل داره تو انتخاب نفرات برتر.  هر چی رای گیری ها ادامه پیدا میکنه می بینیم که بیشتر کسایی که می مونن پسرها هستند و بیشترین کسایی که حذف میشن دخترهاهستند . یعنی مثلا تو ۶نفر آخر یه دفعه می بینیم که۵تاشون پسرن و یکیشون دختر! در حالی که خواننده های دختر خیلی خیلی خوبی حذف شدند و چندتا پسر معمولی اومدن بالا . به نظر من علت عمده اش هم اینه که همه این برنامه رو می بینین ولی مجموعا دخترها کسایی هستند که بیشتر رو این چیزا وقت می ذارن و رای می دند و نه این که احساساتی تر هم هستند یه جورایی به تیپ و قیافه و ادا اصول پسرها رای می دن.  

بگذریم . من که این پیا رو پسندیدم و تموم شد و رفت . بنابراین برای آشنایی بیشتر شما سه تا از آهنگهاشو براتون آماده کردم تا ببنین و بشنوین و دستگیرتون بشه که من از چی واقعا دارم تعریف می کنم : 

۱- این ویدیو یکی از اجراهاش در تالار امریکن آیدل اونجاست . حجمش تقریبا ۵مگابایت است و می تونید از (این لینک) دانلود کنید و تماشا فرمایید .

۲- این آهنگ هم یکی دیگه از اجراهاشه که تبدیل به فایل صوتی ام پی تری اش کردم به حجم ۱.۵ مگابایت و می تونین از  (این جا) دانلود کنین و بشنوین . حالش رو ببرین .

۳- این ویدیو هم اجرای سرود ملی آمریکا توسط پیاست که چند وقت قبل جلوی کاخ سفید اجرا کرده و حجمش ۲.۵مگابایته و میشه از (این لینک) دانلود و تماشا کرد . 

این بود برنامه هنری این هفته . با ما درباره موضوع برنامه با پیامگیر ۲۴ساعته کافه تماس بگیرید . من رفتم .

 ....

کامنت برگزیده

مهشاد  گفته : بسیار بسیار حق با شماست.چون این دختر خیلی نازه.چشم و ابروی مشکی اش دل من که یه دخترم رو می بره.دیگه احوال آقایان مشخصه!!
امریکن ایدل رو که می بینم ناخودآگاه یاد برنامه ی سخیف نکس پرشین استار(شرمنده نمی تونستم انگلیسی بنویسم)از شبکه ی تی وی پرشیا 1 می افتم.اون کجا و این کجا.تازه خنده دارتر اینه که مدام اعلام میکنن بعد از برنامه ی امریکن ایدل پربیننده ترین برنامه ی موسیقی شناخته شده!

 

10سال از کیش و مات یازده سپتامبر نیویورک گذشت!

نوشته شده در شنبه بیست و ششم شهریور 1390 ساعت 8:43 شماره پست: 542

 

وقتی یکشنبه هفته قبل تو تی وی دیدم که چه مراسم متین و رسمی و سوگوارانه ای برای درگذشتگان 11سپتامبر با حضور اوباما و بوش در نیویورک برگزار شده به نظرم رسید که این ده سال خیلی سربع گذشت ها  ولی بعد که کمی بیشتر فکرش رو کردم متوجه شدم که آیا واقعا برای مردمی از منطقه ما که مستقیما درگیر خون و خون ریزی شدند هم این جوری زود گذشته ؟

سوالی دارم . کی از اون حادثه واقعا سود برد؟ وقتی برجهای دو قلو می ریختند ، چه کسی عمیقا خوشحال بود و نقشه های خودش رو انجام شده می دید ؟ فکر می کنین بن لادن و القاعده؟ یانه ، می تونست کس دیگه ای هم باشه که کمترین شک بهش می ره ؟

من همیشه تو این جور مواقع مثل کارآگاهان جنایی که بعد از وقوع جنایت دنبال انگیزه جانی می گردند و می بینند که چه کسی از مرگ فلان کس سود می بره و اول به اون مظنون می شن ، از خودم می پرسم که سود این کار تو جیب کی داره میره ؟

آبا به نظر نمی رسه که بهترین برنده این جریان خود خود آمریکا بود و به قول معروف اگر این حادثه برای اون 3000نفر آمریکایی که فنا شدند آب نداشت ، برای قدرت مدارای تکیه داده بر قدرت آشکار و نهان آمریکایی که نون داشت؟  

فکر نکنین که فقط من این رو از خودم ابداع کردم . در اون حادثه فروریختن برج های دو قلو ، شک و شبه های زیادی بین خود آمریکایی ها هم ایجاد شده . مثلا دکتر جونز، استاد فیزیک دانشگاه بریگهام یانگ در ایالت یوتای آمریکا یکی از این افراد است . اون از لحاظ فنی فروریختن برجها رو بررسی کرده و معتقده که نوع فروپاشی برج های دوقلو ، نشان نمی داد که هواپیماهای مسافری باعث فروریختن این ساختمان ها شده اند بلکه نشان می داد فولاد به کار رفته در هر یک از سه آسمان خراش به شکلی تابیده شده که این مسئله تنها می توانسته براثر مواد انفجاری که از پیش در ساختمان کارگذاشته شده بود، ایجاد گردیده باشد. آتش ساختمان ها و سوخت این هواپیماها نمی تواند آنچنان حرارت زیادی تولید کند که بتوانند در طول یک ساعت و نیمی که برج ها در حال ریزش بودند؛ فولاد را ذوب کنند. به علاوه هر یک از سه ساختمان به صورت قرینه با سرعتی برابر و به طور مستقیم به سمت پایین بر روی پایه های خود فروریخته اند. سرعت ریزش و خاک شدن بتون به شکل پودری شیری رنگ و حضور ابرهایی افقی از غبار مشاهد گردیده است، بر استفاده از مواد منفجره ای که از پیش در ساختمان ها کار گذاشته شده بود، صحه می گذارند. در واقع این فقط مشتی است نمونه خروار از این نظرات که عمدتا غیر رسمی هستند و کمتر بازتاب دارند.

شطرنج بلدین ؟ ارزش 9پیاده برابر با یک وزیر و ارزش 5 پیاده برابر است با یک رخ . پس شما به راحتی آب خوردن پیاده های خودتون رو قربانی می کنین تا مثلا رختون رو حفظ کنین . چرا ؟ چون ارزششون رو حساب می کنین . ارزش آدمهای عادی هم برای قدرتمدار همینه . چیزی بیشتر از پیاده های شطرنج نبوده و نیست .

بد دنیاییه .بد .

حالا همین جنایت باعث شد که از 10سال قبل به ابن طرف اوضاع منطقه ما به کل تغییر کنه . آمریکا به راحتی آب خوردن و بدون کمترین مخالفت مهمی حتی از طرف رقبای جهانی اش مثل چین و روسیه به خاورمیانه لشکرکشی کنه و دو کشور مستقل رو اشغال کنه و تاکنون اقلا به طور مستقیم و غیر مستقیم باعث مرگ 130هزار عراقی و 120هزار افغانی بشه و آب هم از آب تکون نخوره و تازه بسیاری از کشورهای دنیا، این اشغالگری رو تایید هم کردند . واقعا چه بهانه ای بهتر از این می تونست به دست آمریکا بیاد؟

یه نگاه به نقشه خاورمیانه و آسیای جنوب غرب بندازین :

دیگه در کدوم کشوره که آمریکا حضور فیزیکی قوی نداره ؟ عراق؟ پاکستان ؟ قطر؟ ترکیه ؟ عربستان ؟ افغانستان ؟ آذربایجان؟ بحرین؟ کویت؟ امارات؟ اردن؟ ترکمنستان ؟ عمان؟ کدوم؟ در کدومشه که آمریکا به قدرت مطلق العنان و بی چون و چرا تبدیل نشده ؟ و همه اینها ، این همه حضور و هزینه و کشت کشتار فقط می تونه به یک بهانه خوب و قابل قبول باشه .

نفت و اسلحه و مواد مخدر .

اگه بدونیم که انرژی حیاتی ترین فاکتور در دنیای امروزیست و هنوز هم که هنوزه انرژیهای فسیلی مثل نفت و گاز حرف اول رو در تامین انرژی دنیا می زنن و آمریکا به تنهایی یک چهارم نفت دنیا رو مصرف می کنه و منطقه خاورمیانه از اصلی ترین منابع تامین نفت دنیاست ، و این که تجارت اسلحه ،اولین و بزرگترین تجارت دنیاست و بزرگترین خریدار جهان سومی اسلحه و تانک و موشک و جنگنده و ...دنیا هم، کشورهای خاورمیانه اند ، و این که تجارت مواد مخدر جزء ۳تجارت اول دنیاست و افغانستان هم یکی از عمده پایگاه های تولید و صادرات مواد مخدر دنیاست ،

می شه که سر و ته این معادله رو به طرز مناسبی جمع کرد؟ آیا به نظر نمی رسه که قدرتمدار آشکار و پنهان با حضور خودش روی منابع نفت و گاز تسلط مناسبی بر روی نوسانات و قیمت نفت و دسترسی اطمینان بخشش به جریان همیشگی انرژی پیدا می کنه و با نظامی کردن منطقه و تراشیدن لولویی به جهت ترسوندن کشورهای دیگه منطقه ، اونها رو وادار می کنه که به جهت حفظ امنیت خودشون ، خریدهای تسلیحاتیشون رو چندین برابر کنند ؟   

دوستای من ، این 11سپتامبر 2001 نمی تونه حرکت هوشمندانه ای باشه از مغزهای متفکر و وجدانهایی خفته که مهره های کم ارزشی از خودشون رو سوزونده تا بتونه براحتی جلو بیاد و بعد از قلع و قمع مهره های مقابل ، کیش و مات کنند؟

....

کامنت برگزیده

ترمه گفته : آمریکا در هر حال برای حفظ خودش و متحدانش مجبور بود کارهایی توی خاورمیانه انجام بده. اتفاقا به نظر من بیشترین ضرر رو آمریکا کرد. هیمنه ی شکست ناپذیری آمریکا شکست. سیا کاملا ناکارآمد جلوه داده شد. آمریکا رهبر دو تا جنگ شد که یکی از اونها(جنگ افغانستان) جز بدنامی چیزی براش نداشت. شاید بشه گفت بیشترین سود رو اسرائیل برد.
حالا قضیه ی 11 سپتامبر و دو تا جنگ افغانستان و عراق رو مقایسه کنید با بهار عربی!
آمریکا داره با کمترین هزینه همه ی تهدیدهای واقعی رو به فرصت های عالی برای خودش تبدیل میکنه. به نظر من برنده ی اصلی تا حالا آمریکا بوده.
اینجاست که تفاوت دیدگاه و سیاست بوش و اباما مشخص میشه. 

 

 

بابای بچه مشتلق بده

نوشته شده در دوشنبه بیست و هشتم شهریور 1390 ساعت 8:58 شماره پست: 544

 

اون دفعه که باران باردار شد اصلا دلم نمی خواست که بریم سونوگرافی و بپرسیم که بچه مون دختره یا پسر؟ یه جورایی دوست داشتم مثل این پدرهای سنتی دم اتاق زایمان وایستم و با چشای گشاد شده به پرستار که از در اتاق اومده بیرون و نیشش تا بناگوش بازه نگاه کنم و بهم بگه که آقا مشتلق بدین بچتون سالمه و مثلا پسره یا دختره . یعنی دلم می خواست همون موقع بفهمم ،عین یه کادو که بازش می کنی و نمی دونی توش چیه . چون واقعا هم برام فرق نمی کرد که خدا چی به ما بده . هر دو مدلش رو دوست داشتم . یه ذوقی داشتم تو این خواسته .

اما باران بر خلاف من فکر می کرد و به من می گفت که دوست داره بتونه با بچه توی شکمش ارتباط بیشتری برقرار کنه و وقتی داره باهاش حرف می زنه بهش بگه مثلا دخترم  چقده وول می خوری یا پسرم دوست داری شیرینی بخورم !؟

خب همون جور که واضح و مبرهن است و برهیچ کس نیز پوشیده نیست ،طبیعتا باران خانوم در این مناظره برنده شد و ما تو شیش ماهگی رفتیم سونوگرافی و اون جا آقای سونوگرافر یه نگاه بی حیایی به آل و اوضاع طفل انداخت و فهموند که بنیامین که اون موقع هنوز فقط نی نی نامیده می شد و اسمی هم اصولا نداشت ،یه پسره !

این دفعه اما بر خلاف دفعه قبل دوست دارم جنسیت نی نی جدیدمون رو بدونم . چرا؟  خودم هم دقیق نمی دونم . البته می دونم که واقعا این دفعه هم برام فرق نداره چه جنسیتی داشته باشه. یعنی می خوام بگم از این تیپا نیستم که بیشتر دختر دوست دارن یا پسر . اما شاید بیشترش به خاطر بنیامین باشه که بهش بگیم مثلا خواهردار داری می شی یا داری صاحب یه برادر می شی و بچه بتونه لمس کنه که دقیقا قراره منتظر چی باشه! (هرچی آدم می کشه از این بچه می کشه والا)

برای همین ،تو دو ماه گذشته دو بار هلک و هلک پاشدیم رفتیم سونوگرافی ولی هر دفعه یارو با خنده با ما مواجه شده که چه خبره این قده زود اومدین؟اقلا بذارین نی نی تون 5ماهش کامل بشه بعد بیایین ! هنوز اونجاش رشد نکرده که! (مجموعا این سونوگرافرها آدمهای وقیحی هستند . اولین کسی که اونجای آدم رو می بینه همین ها هستند!) و ما هم دست از پا درازتر برمی گشتیم خونه مون .

اما و به حساب کتاب علمای علم تولد، تا آخر این هفته که 5ماه تموم می شه ،ما می ریم برای بار سوم به سونوگرافی که دیگه مطمئنا معلوم خواهد بودکه بنیامین داره خواهردار میشه یا برادردار .

....

کامنت برگزیده

بانوی اسفند  گفته: به به... خوش خبر باشید!
به نظرم اون بار اولین تجربه پدر شدن رو داشتید، این بار دوست دارید زودتر جنسیت بچه رو بدونید. شاید دوست دارید زودتر رویاهاتون رو پر و بال بدید و بدونید باید چه مسئولیت های جدیدی برای نی نی در راه، به عهده بگیرید... شاید دوست دارید زودتر بدونید آیا این دفعه به بچه تون میگید "دخمل بابا" ؟ یا "پسر بابا" ؟یا اینکه زودتر بدونید خودتون رو باید برای تامین چه جور نیازهایی از طرف نی نی جدید، آماده کنید.... از کنار مغازه ها رد میشید و ناخودآگاه به فکر عروسک های خوشگل باشید؟ یا توپ و ماشین و کامیون های اسباب بازی؟
به نظرم هرچند جنسیت بچه به خودی خود مهم نیست و هر دو برای والدین مثل یه هدیه الهی هست، اما همون طور که باران خانم گفتن، دونستن این مساله باعث ارتباط عاطفی بیشتر با جنین میشه و خودتون حس بهتری خواهید داشت!

 

با 3هزار میلیارد تومان درایران چه کارهایی می شه انجام داد ؟

نوشته شده در یکشنبه بیست و هفتم شهریور 1390 ساعت 9:38 شماره پست: 545

 

می شه تا هزارسال! به شما و بچه و نوه و نتیجه و نبیره و ندیده و کل کس و کار شما ،حقوق ۱۰میلیون تومانی به قیمت امروز داد که فقط بخورند و بچرخند / 

می شه 1000بیمارستان درجه یک و مجهز ساخت /

می شه همه اتوبوس‌های شهری، بین شهری، مینی‌بوس و تاکسی‌های کل ایران را نوسازی و همه را با مدل‌های 90 جایگزین کرد /

می شه 20هزار خانواده رو صاحب منزل شخصی خوب و مناسب کرد /

می شه برای 200هزار جوون جویای کار ، شغل خوب و آینده دار ایجاد کرد /

می شه بودجه متروی تهران رو به مدت 20سال تامین کرد /

می شه یارانه یک ماه 70میلیون ایرانی رو از قرار هر نفر 45هزارتومان داد /

می شه بودجه وزارت راه و ترابری رو به مدت 6ماه تامین کرد /

می شه ...

و می شه یه آدم زحمتکش به نمایندگی از همه افراد و ارگانها و ادارات فوق الذکر ، زحمت و مشقت خرج کردنش رو به صلاحدید خودش بکشه !!

 ....

کامنت برگزیده

ارکیده گفته :خب چرا باید این یه ذره پول بین اینهمه آدم تقسیم بشه؟؟؟؟ بذار لااقل یه نفر با خیال راحت حالشو ببره و کیفشو کنه... ما هم به خوشحالی دیگران خوشحالیم.

دختر یا پسر؟

نوشته شده در سه شنبه بیست و نهم شهریور 1390 ساعت 9:43 شماره پست: 546

 

آقا زمونه بدجوری عوض شده . دیگه سنگ رو سنگ بند نیس . هرچی قدیمی ها که الهی نور به قبرشون بباره ، رشته بودن ، جدیدی ها ورداشتن پنبه کردن . هرچی اونا فکر می کردن و بهش اعتقاد داشتن امروزی ها نه یه ذره ،اقلا 185درجه برعکسش فکر می کنن و اعتقاد ندارن .

آقا یه دوره ای تو قدیما ، زن اگه پسر می زایید اون بالا بالاها جاش بود . همه زنا دوست داشتن پسر بزایند و اگر زنی دخترزا بود خودش رو شرمنده و اندوهگین می دونس و پیش سر و همسر نمی تونس سر بلن کنه و برخی این قده به زاییدن ادامه می دادن تا بالاخره خدا یه پسر بهشون بده .

آقا اما الآن چی که دوره جدید شده؟ انگاری همه دوس دارن دختر دار بشن .زنا دوس دارن دختردار شن که بعدا بزرگ شه و بشه مونس و غمخوارشون . مردا هم دوس دارن دختر دار شن که دختر عزیز باباست وباباهه دلش غنج بره از ناز و عشوه دخملش .

همه این حرفا واسه چیه ؟ می گم برات . آقا از وختی هم که باران حامله شده باور کنین بالای صدی نود و هشت قوم و خویشا و رفیق رفقا گفتن ایشالا این یکی دختر می شه و جنستون جور می شه. آقا باور کنین این قده اینا از ما با التماس درخواست دختر می خوان که جرات نداریم اگه رفتیم سونوگرافی و دیدیم که نی نی پسره بیاییم به اینا بگیم !

....

کامنت برگزیده

چای داغ گفته : مهم جوری جنس نیست مهم اینه که میونشون با هم خوب بشه .من برادر دارم یه برادر کوچیک اتفاقا چون خانوادم پسری هستن خیلی هم بهش سرویس میدن وکارهایی براش میکنن که عمرا برای من نکردن اما میونه ی ما همیشه خوب بده عین دو تا خواهر خصوصی ترین حرفهای دخترونه و پسرونمون رو بهم میزنیم.

 

میزهای ابدی!

نوشته شده در چهارشنبه سی ام شهریور 1390 ساعت 8:54 شماره پست: 547

 

از نکات بارز و کمیاب ایرانیان در بین دیگر ملل جهان، اعتماد به نفس بسیار بالا درحد تیم ملی و احیانا جام جهانی می باشد . یعنی این قدر ما کارمان درست است که اگر اداره و گروه و افراد زیر مجموعه ما خسارات میلیاردی به بار آوردند ، باعث قطع نفس تعدادی انسان شوند ، زندگی خانواده هایی را از هم بپاشانند ، حتی منفجر شده و تبدیل به پودرهای میکرومتری گردند هم ، ما اصلا خم به ابروی مبارک نیاورده و حتی برای صحنه سازی هم که شده از آن منصب بی ارزش که قدر و منزلت آن طبق احادیث و سنتهای مذهبی گرانسنگمان ،به اندازه آب بینی عطسه بزی نیست ، استعفا هم نمی کنیم. محاکمه و بازخواست و خودکشی به سبک ژاپنی پیشکشمان !

چرا که طبیعتا و به هیچ وجه مقصر ما نیستیم . نمی گوییم در اثر بی لیاقتی و بی مدیریتی ما بوده که این اتفاق افتاده .نمی گوییم شرم بر ما که چنین خسارتی به بار آورده ام . در این گونه مواقع به یاد دوران خردسالی و معصومیت به بازی "کی بود؟ کی بود؟ من نبودم !"روی می آریم و مقصراصلی را که 120درصد خلبان کشته شده و فرد کلاهبردار متواری و افراد مورد تجاوز واقع شده و ... هستند را سریعا شناسایی کرده و سپس به میز ریاست خود که گویا حضرت حق ،سندش در عالم ذر به نام ما زده است ،تکیه ای داده و نوشیدنی حلال خود را می نوشیم .

البته تقصیری هم متوجه ما نیست که حتی در اثر گند کاری خودمان ، استعفا هم بدهیم ، رهایمان که نمی کنند . باز یک منصب نان و آبدار دیگر که نانش گرم تر و آبش سردتر است به ما می دهند و خب بالاخره تکلیف است دیگر . چه کنیم ؟!

 پیوست : درباره این ۳هزار میلیارد تومان کذایی زیاد شنیده اید . اما از حرفهای شایعه آمیز که بگذریم واقعا چه خبر بوده ؟ اصلا ال‌سی چیست؟ چگونه می‌توان از این طریق این میزان پول دریافت کرد؟ وقتی سرمایه بانک صادرات ۲ هزار میلیارد تومان است، چگونه بیش از این مبلغ پرداخت شده است؟ ۷ بانک دیگر چگونه درگیر ماجرا هستند؟ کلاهبردار از چه روشی برای اخذ این اعتبار استفاده کرده است؟ اگر می خواهید درباره این سوالات و چندین سوال مهم و مرتبط با این کلاهبرداری اطلاعات خوبی کسب کنید یک ربع وقت بگذارید و به ( این لینک ) که توسط روزنامه تهران امروز تهیه شده مراجعه کنید . بالاخره که سر و صدای یک همچین کلاهبرداری هایی هر روز که در نمی آید. مطمئن باشید که مطالب خوب و تازه ای دستگیرتان خواهد شد .

....

کامنت برگزیده

زویا گفته : من از همین تریبون اعلام میکنم هرکی راه و روشی برای اختلاس بلده بیاد به من آموزش بده چون فعلا نون توی اختلاسه !