کافه رگبار

اهل طهرانم . روزگارم بد نیست . . .

کافه رگبار

اهل طهرانم . روزگارم بد نیست . . .

نوشتن ، از کاغذ تا کندو



مصاحبه مجله اینترنتی هنرلند با من درباره نوشتن


علی بیتاژیان متولد آذر ماه سال ۱۳۵۰در تهران است. وی مدرک کارشناسی ارشد مدیریت محیط زیست دارد. در خانواده ای اهل مطالعه بزرگ شد و در مدرسه ای به مدیریت خانم توران میرهادی درس خوانده که همین باعث علاقه ی وی به کتابخوانی شده. از ده سال قبل به طور جدی دست به قلم شد و نوشتن را ابتدا با وبلاگ نویسی شروع کرد. علی بیتاژیان وبلاگی به نام “کافه رگبار” به راه انداخت که در آن مطالب گوناگون ادبی ، محیط زیستی، اقتصادی ، سیاسی و اجتماعی می نوشت. وی ترجمه ی سلیسی هم از قرآن انجام داد. اولین رمان وی با نام “برگ های سبز بید” از انتشارات البرز به چاپ رسید. آنچه در زیر می خوانید، حاصل گفتگوی من با علی بیتاژیان در زمینه ادبیات و نوشتن است:


هنرلند: آقای بیتاژیان ، چه شد که از مدیریت محیط زیست به نوشتن روی آوردید؟

-در واقع من از نوشتن به مدیریت محیط زیست روی آوردم ! دو علاقه ای که من داشتم که اولیش ادبیات داستانی بود و مجموعا هر نوع کتابی و دومی عشق به طبیعت و محیط زیست زیبای اون باعث شد که در کنار حرفه خودم هردوی این ها را در کنار هم داشته باشم . علاقه من به ادبیات همیشه بود و تا دلتان بخواهد کتاب می خواندم ولی خب به طور جدی ۱۰ سالی هست که مشغول نوشتنم.

هنرلند :در مورد وبلاگی که داشتید بگوئید . آیا هنوز هم آن را ادامه میدهید؟

-اسم وبلاگ کافه رگبار هست . این وبلاگ در دوره ای که وبلاگ نویسی رونق فراوان داشت شروع شد و هنوز هم تعطیلش نکرده ام به رغم این که رسانه های دیگری مثل اینستاگرام و تلگرام جایگزین شده اند . البته دیگر کم تر در آن می نویسم . در وبلاگم چند موضوع داشتم یکی خودنوشت بود که درباره خودم و خانواده ام بود . یکی ادبیات بود یکی محیط زیست یکی اقتصاد دیگری سیاست و مسائل اجتماع .اگر یادتان باشد در وبلاگستان اکثر افراد هویت های مجازی ای داشتند که برای خودشان انتخاب کرده بودند و تقریبا بدون دغدغه و ترس از قضاوت دیگران در آن بدون سانسور شخصی می نوشتند ومی شود گفت آن فضا دیگر تکرار نشد و الان این فضای جدید دیگر آن شفافی سابق را ندارد.


هنرلند: ژانر رمان “برگهای سبز بید” چیست و چه طیفی از مخاطبان را در بر میگیرد؟

-این رمان درامی عاشقانه است در حوزه اجتماع و محیط زیست و مخاطبین اصلیش جوانان بین ۱۵ تا ۳۵ سال را دربر میگیرد.

هنرلند: آیا شما هم در روند چاپ و پخش کتابتان درگیر مشکلات رایج مولف و ناشر شدید؟

-دقیقا . درگیر شدم . مدتی در پی یافتن ناشر خوب و شناخته شده ای بودم که به طور حرفه ای کتاب را خودش چاپ و پخش کند . از زمانی که با نشر البرز قرار داد بستم تا زمانی که کتاب به چاپ برسد دو سه سال طول کشید . یکی دو سال درگیر خود انتشاراتی شدم . کارهایی مثل انتظار برای نوبت چاپ ، ویراستاری کتاب که یکی دو بار به اشتباه انجام شد و بار سوم بسیار طولانی شد و ماه ها هم منتظر جواز انتشار از وزارت ارشاد شدم که نهایتا با اصلاحیه های زیادی عودت دادند که مجبور به اعمال آنها شدم .که اعمال شد و بعد ناشر توانست کتاب را چاپ کند.

هنرلند: گفتید که برای نوشتن دوره نگذراندید. آیا اساسن با دوره های داستان نویسی مخالف هستید؟

-اصلا مخالف نیستم . هر کسی راهی را انتخاب کرده برای نوشتن و این هم راه من بود . طبیعتا در این کلاسها هم اساتید خوب و دوره های خوب داریم و همین طور اساتید بد و دوره های بدتر . اما چیزی که طی این سالها مواجه شده ام این است که بسیاری از کسانی که در کلاسهای داستان نویسی شرکت می کنند خیلی اتو کشیده و آنکادر شده می نویسند و کم تر از داخلشان نویسنده سرشناسی بیرون آمده و از آن طرف می بینم که بسیاری از بزرگان ادبیات چندان کلاسی نرفته اند . خود من بعد از چند سال قلم زدن احساس کردم بد نیست آکادمیک تر چیزهایی را بدانم و رفتم سراغ کتابهایی که درباره آموزش رمان نویسی هست و آن ها را مطالعه کردم . اگر بخواهم درباره این کلاسهای توصیه ای به دوستان بکنم این است که ابتدا به ساکن سراغ این کلاسها نروند . بنویسند و بنویسند و بسیار بسیار بخوانند وبعد از مدتی کار عملی کردن بروند اگر فکر می کنند نیاز دارند .


هنرلند: در مورد تجربه ترجمه قرآن بگوئید. آیا آن را به چاپ رساندید؟


خب ، در دوره ای از زندگی آدم به شدت مذهبی ای بودم و همیشه این فکر با من بود که چرا نمی توانم با قرآن به عنوان اصلی ترین منبع دین مانوس باشم . علتش این بود که نمی فهمیدم که چه می گوید و این مشکل خیلی از مومنین بوده و هست .من کامل کامل عربی نمی دانستم و نمی توانستم با متن اصلی ارتباط برقرار کنم البته با ترجمه های فارسی می شد این کار را کرد ولی آنها هم دارای این ایراد هستند که ترجمه سلیسی نشده اند و بیشتر تحت اللفظی هستند و کسی که آنها را مطالعه می کند با متن اصلی چندان ارتباط برقرار نمی کند . تصمیم گرفتم که برای خودم قرآن را ترجمه سلیس و روان کنم . به ترجمه های گوناگو ن مراجعه کردم ، به تفاسیر قرآن ، به شان نزول ها . سپس سوره به سوره پیش رفتم و ترجمه ها را با شرح و بسط و توجه به موقعیت نازل شده با روانی نوشتم . این کار ۴سال طول کشید . حسن بزرگش برای من این بود که قرآن را کامل کامل خواندم و شرح و بسط برای خودم دادم . این کار را برای دل خودم کرده بودم و برای چاپش هم اقدام نکردم البته شنیده بودم که اجازه چاپ هم شاید ندهند . البته اگر دوستان و اطرافیان از من می خواستند بهشان فایلش را می دادم .

هنرلند: در مورد باشگاه کتابخوانی کندو برایمان بگوئید. آن را از چه زمان و با چه رویکردی راه انداختید؟

عامل بسیار مهمی که نویسنده را ارتقا می دهند این است که کارش مورد نقد قرار گیرد یعنی منتقدین و خوانندگان کار را به دقت بخوانند و نقاط مثبت را بگویند و همین طور نقاط ضعف کار را . اما باز همان طور که می دانید این اتفاق کمتر برای عموم رمان های ایرانی می افتد مگر رمانی که بسیار معروف و یا جنجالی شود .به طور معمول یا تعریف و تمجیدهای غیر حرفه ای ست یا سکوت مطلق و نویسنده معمولا ازبازخورد جدی کارش بی خبر است . برای این کانون که اسمش را گذاشتیم باشگاه کتاب خوانی کندو ، من شخصا عده ای از دوستان نویسنده و منتقد را می شناختم . سال پیش ازشان دعوت کردم که گرد هم جمع شویم برای همچنین کاری که ابتدا مخالفتهایی برای تشکیلش بود مثلا این که نویسنده کتابها برخورد شخصی می کنند و کار به جدل می کشد ولی این کار را شروع کردم و شکرخدا تا حالا که خوب بوده و عموم نویسندگانی که اعلام آمادگی کرده اند با سعه صدر به مطالب گوش داده اند . تاکنون ۶ رمان را مورد بررسی قرار دادیم و چند روز دیگر هفتمین رمان هم نقد خواهد شد. جلساتمان تقریبا ماهی یک بار برگزار می شده که احتمالا با توجه به استقبالی که از این کار شده دو یا سه هفته یک بار خواهد شد.

هنرلند: بازخورد مخاطبان با رمان اولتان چگونه بود ؟

مجموعا راضی بودم مخصوصا همان طور که فرمودین رمان اول بود و برای مخاطبین نامی جدید محسوب می شدم . رمان عاشقانه ای بود که یک نویسنده مرد نوشته بود که روال نیست و معمولا این ژانر قلمرو نویسندگان زن می باشد برای همین حتما خواننده کمتر سراغ این کتاب می رفت ولی برخود خوانندگان جالب بود . سعی کرده بودم که صرفا عشق و عاشقی مطرح نشود و به محیط زیست و آدمهای اجتماع هم بپردازم و مخاطبین اثر به این موضوع توجه کرده بودند و این در چند جلسه نقدی که طی یک سالی که از چاپ این رمان گذشته و بازخوردهای مثبتی که داشته ام متوجه شدم .

هنرلند: کار جدید در دست چاپ یا نگارش دارید؟

دو کار جدید دارم . یکی از کارها بن مایه طنز دارد و مجموعه ای از داستان های کوتاه مرتبط به هم است که می شود هر داستانی را مجزا خواند و می شود که مثل رمانی از اول تا آخر هم پیوسته خوانده شود . بخشهای زیادی از این کار نوشته شده و بعد از بازنویسی برای چاپش اقدام می کنم . کار بعدی که الان دارم می نویسم یک رمان است که طرحش را تمام و شخصیتها را هم مشخص کرده ام و یک فصلش را هم نوشته ام و خیلی بهش امید دارم که کار خوب و متفاوتی شود .

اتحاد کتابهای چاپی



یه زمانی ویرم گرفته بود که ای بوک ریدر یا همون کتاب خوان بخرم . این فکر که می شه توی کیفت هزار تا ، ده هزار تا کتاب رو حمل کنی ، هرجایی بیکار باشی بخونیش خیلی وسوسه کننده و غلغلک دهنده بود و مخصوصا شنیده بودم که کتابخوانهای کیندل مشکل نور صفحه رو هم ندارن و چشمات اذیت نمیشن . یه مدتی هم رفتم دنبال خریدنش و این طرف و اون طرف قیمت گرفتن و یواش یواش منصرف شدم .هم این که یه مقداری جنس خوبش گرون بود و هم این که فکر کردم میشه همین کار رو روی موبایل و تبلت هم انجام داد دیگه . چه کاریه والا؟

چند باری از اون به بعد مخصوصا توی مترو ، چند تا رمان رو خوندم ولی راستش رو بخواین اصلا بهم نچسبید و حس رمان خوانی بهم دست نداد که نداد . چیزی که توی این قسم دستگاه ها دیده میشه به نظرم اینه که ماها می تونیم اینها رو داشته باشیم ولی برای مطالب کوتاه خوبه . برای جاهایی که باید معطل بشیم و دستمون به جایی بند نیست و یهو گوشی جادوییمون از جیب بیرون میاد و بخشهایی از یه کتاب از توش می خونیم  . من به نظرم خوندن داستان کوتاه یا یه مقاله ، از توی این دستگاه ها بد نیست ولی برای خوندن 500صفحه رمان باید نشست ، کتاب رو دست گرفت ،بوی اون رو حس کرد ، و صفحات رو ورق زد و خوند و لذت برد .

امروز گزارشی از گاردین دیدم که استقبال از ای بوک ها داره توی دنیا هم کمتر از قبل میشه و ملت دوباره روی می آرن به کتابهای کاغذی . دلایل بامزه ای هم ردیف کرده براش مثلا این که ما به اندزه کافی صفحه نمایش داریم ممنون، کتاب‌های دیجیتالی گران هستند،ای‌بوک‌ها هیچ حس عاشقانه‌ای ندارند، با ای‌بوک‌ها نمی‌شود پز داد! ، ای‌بوک‌ها در قفسه‌ کتابخانه‌ افتضاح می‌شوند ، ای‌بوک‌ برای آدم دوست نمی‌شود، .... خلاصه این که این جوریاس .

اما از امروز فروشگاه خیلی بزرگ کتاب ( که این جا بهش اشتباهی میگن نمایشگاه کتاب!) توی شهرآفتاب تهران برقراره . بیشتر اون کتابها رو میشه از خیلی جاها تهیه کرد خیلی منطقی تر و آروم تر ، میشه سفارش داد برامون بیارن دم خونمون، حتی میشه بعدا با همون تخفیف ها از ناشرها گرفت ، اما حس بودن توی یه همهمه ای که همه دنبال کتابند جادویی است که باعث میشه هر سال تو شلوغی و ازدحام پاشم برم و یه دوری توی اون محشرکبری بزنم .


نوشتن به مثابه سرگرمی



دلایل زیادی هست که چرا ادبیات داستانی ما تاب هماوردی با ادبیات داستانی جهان را ندارد ، اما یکی از مهمترین های آن این است که نوشتن در کشور ما کاری نیست که نویسنده بتواند با آن زندگی خوب و شایسته ای برای خود و خانواده خود فراهم کند ، بنابراین اگر علاقمند به نوشتن باشد می شود یک نویسنده غیر حرفه ای .


او ساعات طولانی ای در شغل دیگری که به احتمال زیاد به ادبیات بی ربط هم هست ،مشغول است و وقتش در آن جا می گذرد و وقتی خسته و مانده از کار بر می گردد، می نشیند و چند صفحه ای هم می نویسد و این درست بر خلاف شغل نویسندگی در غرب و کشورهای مترقی است که نویسنده به شکل حرفه ای به این کار مشغول است و اوقات زیادی از صبح زود تا دیر وقت شب روی این کار می گذارد و طبیعتا اثری که بیرون می آید در مجموع حرفه ای تر و خواندنی تر است  .


دیروز در مراسم رونمایی رمان "آن هجده ماه و هفت روز" اثر "شهلا آبنوس" که رمانی در زمینه جنگ است ، استاد قاسمعلی فراست ، یکی از منتقدین مدعو، به این نکته اشاره کرد که از این کار نمی شود نان درآورد و شاید به این دلیل است که تعداد نویسنده های زن بیشتر از نویسنده های مرد است و شاید مردان به خاطر مسئولیت تاریخی خود، بیشتر دغدغه زندگی و درآمد دارند و طبیعتا اگر مستعد نوشتن هم باشند نمی توانند وارد این حرفه شوند چون منبع درآمد مناسبی برای آن ها نیست .

 

 

حس خوب گوش دادن



تا به حال رمان صوتی گوش نداده بودم ، نمایشنامه رادیویی چرا ، تا بخواهید،  اما رمان صوتی هرگز . تا این که روایت صوتی رمان "پاییز فصل آخر سال است"  نوشته "نسیم مرعشی" را گوش دادم و واقعا واقعا لذت بردم . دو کلام راجع به گوینده ها بگویم و بعد بروم سر شرح خود رمان . سه خانم راوی اند و سه گوینده جای این سه نفر هستند ، بهناز جعفری ، شیما جانقریبان و راضیه هاشمی و همگی به تمام و کمال حس شخصیتها را داخل صدایشان می ریزند و این حتی برای منی که همیشه با خواندن راحت ترم ، حس جدید و خاصی داد که لذت بخش بود .

اما درباره خود رمان . همان طور که نوشتم داستان سه زن جوان است که هنوز سی ساله نشده اند و هم سن و سال اند و در یک دانشگاه و رشته تحصیل کرده‌اند، همانجا و در روز اول با هم دوست شده‌اند و شریک و سازنده خاطرات هم هستند. در برشی یک روزه از دو فصل تابستان و پاییز هم زندگی امروز و هم گذشته‌شان را می‌خوانیم. یکی شان ، لیلا ازدواج کرده که شوهرش ترکش کرده و به خارج از ایران رفته ، یکیشان شبانه است که در شرف ازدواج است و به همه چیز شک دارد ، یکیشان روجاست که در حال رفتن به خارج برای ادامه تحصیل است . داستان من راوی است ،هر کدام در فصل جداگانه ای ازخود می گویند و ما درحین خواندن و شناختنشان ، آرام آرام با آنها هم مسیر می شویم ، حس و حالهای متفاوتشان را می‌فهمیم و دوستشان خواهیم داشت که پاره‌هایی از خودمان یا نزدیکانمان را در یکی از این سه نفر می‌بینیم.

 شخصیت‌پردازی قوی، نثر روان، داستان جذاب و نزدیکی شخصیت‌ها به آدم‌های واقعی و نه کلیشه‌ای، صحنه‌های ناب و تصویر رؤیاهای مشترک یک نسل از ویژگی‌های منحصربه‌فرد این رمان است. خوشحالم که این داستان خوب را گوش دادم و خواندم و تبریک به نسیم مرعشی بابت نوشتن همچین داستان خوب و دوست داشتنی ای .

اگر کتاب را خواندید و دوستش داشتید و خواستید اطلاعات بیشتر پیدا کنید حتما به این پرونده سر بزنید .

و این هم  لینک  کانال کافه رگبار در تلگرام

 

دردسرهای خوندن مطلب توی گوشی


چند روزی است که دارم کتاب رمان "کافکا در کرانه" اثر نویسنده ژاپنی "هاروکی موراکامی" رو توی گوشیم می خونم و باید بگم که خیلی برام جالب و خوندنیه . داستان در عین حال که با کشش و گیراست ، سرشار از تعلقات ذهنی و اساطیریست و یک جورهایی ذهن رو به مالیخولیا می بره . شرح و بسط اصلیش بمونه برای وقتی که تموم شد .

ولی یه اشتباهی کردم که نسخه الکترونیکیش رو خریداری کردم و مجبورم توی صفحه گوشیم بخونم که اصلا گوشی برای خوندن داستان ها و مطالب بلند مناسب نیست که نیست ملت !!