کافه رگبار

اهل طهرانم . روزگارم بد نیست . . .

کافه رگبار

اهل طهرانم . روزگارم بد نیست . . .

خرداد 1389

رادمردی که ...دیگر نیست

نوشته شده در شنبه یکم خرداد 1389 ساعت 16:5 شماره پست: 350

 

بچه هایی که از اول خواننده وبلاگ من بودند اگه یادشون باشه یه خاطره بامزه و جالبی از یه استاد خوبی توی دانشگاهمون تعریف کرده بودم . اگه یادتون نیست می تونین با فشردن این لینک این خاطره رو  بخونین . دکتر داور ونوس استاد مسلم بازاریابی و مدیریت دوشنبه پیش ناگهانی فوت شد و جامعه دانشگاهی رو عزادار خودش کرد . از دوشنبه به این طرف با هر کی از هم دوره ای های اون موقع که  صحبت می کردم کسی نبود که بشنوه و افسوس نخوره  . خیلی ها از جاهای دور و نزدیک روز سه شنبه خودشون رو به دانشگاه رسوندند تا در تشییعش شرکت کنند و خیلی ها هم امروز (شنبه ) در مراسمی که در یادبودش در دانشگاه برگزار شد شرکت کرده بودند .  

دکتر ونوس ، مردی بود خشن ، خشن تا بخوای که از اون بداخلاق تر کسی تو استادا نبود . مهربون ، مهربون تا بخوای که از اون مهربونتر استادی ندیدی ، ز اونایی که زیر ستاره حلبیشون قلبی از طلا می تپه . با سواد ، با سواد با آخرین ورژنهای علم بازاریابی و دیتاهای به روز شده و داغ داغ . مطلع از گذشته و حال و آینده علم بازاریابی و اکنون . بهترین روش تدریس که داشت ،به طوری که همچین روش تدریس رو کم دیده باشی و شنیده باشی . کلاس تومشتش ،دانشجو ها همه میخکوب به صندلیهاشون . می دونین که یه رسمیه که تو کلاسا خیلی دانشجوها اولای کلاس یه حضوری می زنن و می ذارن می رن بیرون توسلف می شینین و چای می خورن یا کارای واجب تر از درسشونو ضبط و ربط می کنن دیگه. ولی تو کلاس این ، نه کسی جرئت میکرد ونه اگه هم از جونش سیر شده بود و جرئت می کرد بره بیرون ، می رفت چون از بس که مطالبی که استاد تو کلاسش می گفت جالب و خوب بودن .

خیلی ها هستند که وقتی فوت می کنند مراسم یادبودشون خیلی شلوغ می شه . خیلی تاج گلهایی میاد و حرفهایی زده میشه ولی باز خیلی از این جور مراسم پر ازدحام برای این پر ازدحامند که بازماندگان طرف ، سرشون به جایی بنده و شرکت کننده ها به طمع نشون دادن خودشون می آیند  .

اما ونوس آزاده و آزادیخواه و صاف و صادق بود و کس و کار مطرح و در راس کاری نداشت . درباره دکتر ونوس همین مجموعه صفات نیک بود که باعث شده بود تا آدمهایی بیایند که سالها از فارغ التحصیلیشون گذشته بود و هر کدام درگیر کار و زندگی خاص خودشون بوند . اما آمده بودند برای احترام به شرف و رادمردی استادی که صداقت و نان حلال را به چیزی خلاف آن ترجیح نداده بود .

کامنت برگزیده پست قبل:

شیوا از وبلاگ روزمرگیهای شیوا نوشته  : اگه ارغوان ایران بود و بعد مثلا برای مسابقه می رفت و برنده می شد اولش می شد قهرمان و بسیار و فلان و از این طور حرف ها ...
اگه ارغوان تصمیم می گرفت امریکا بمونه و با لباس معمول اون کشور و بی حجاب می رفت مقابل دوربین هیچ شک نکن می شد همین گل شیفته که می بینی
ارغوان تبعه کشور فرانسه است و تابع قانون ایران نیست قانون ایران اینه که تو تاتابعی باید حجاب رو رعایت کنی حالا هرجای دنیا که باشی ...در غیراین صورت کاری به کارش ندارن چون به هرحال دیگه ایرانی حساب نمی شه و حالا چون با افتخار می گه من ایرانی ام برای مسئولین مزه کرده ...


 

 

تا مقام نخست فقط گامی باقیست !

نوشته شده در یکشنبه دوم خرداد 1389 ساعت 12:55 شماره پست: 351

 

امروز که تقویم رو نگاه کردم دیدم که چه جالب ، روزی هم در سال تعیین شده به نام روز بهره‌وری که اول خرداد هر سال باشه . البته گمون کنم همه شما به مفهوم بهره وری آگاه باشین ولی خب تعریف ساده اش اینه که :  

بدست آوردن حداکثر سود ممکن با بهره گیری و استفاده مناسب از امکانات موجود اعم از نیروی انسانی، پول ، تجهیزات و غیره به منظور ارتقاء رفاه خودمون یا جامعه مون  .

یا به زبون دیگه بهره وری نسبت کار انجام شده است به کاری که باید انجام می‌شده .

مثلا اگه بیان و یک میلیون تومان در اختیار من بگذارند و توقع منطقی این باشه بعد از یکسال 400هزار تومن سود به دست بیارم هرچقدر این مقدار سود بالاتر باشه من بهره وری بهتری دارم و هرچی کمتر باشه بهره  وری من کمتره .

خوشبختانه ما در رتبه بهره وری مثلا در قاره آسیا مقام واقعا خوبی رو داریم . بین تمام این کشورها رتبه دوم بهره وری مال ماست . کور شه چشم حسود . حالا گیریم این رتبه از آخر باشه ! اهمیت چندانی فکر نکنم داشته باشه . البته نوادگان چنگیز خان مغول این جا از ما جلو هستند ها . نفر اولند اینها  .

به امید اون روز هستم که بتونیم از جایگاه دوم خارج شده و سکوی نخست رو از آن خود نماییم .

 

کامنت برگزیده پست قبل:

آشکوت از وبلاگ جایی برای حرف زدن نوشته : دوست داشتم به گفته هات اضافه کنم که نمره های کلاس این استاد از 21 بود. در پس این نگاه محکم و صدای قدمهای استواری که از ته راهرو هم شنیده می شد و سبیل هایی که با هر بازدم به هوا پرتاب می شد قلبی بزرگ و مهربون راه خودش رو در دل همه دانشجوها باز می کرد. من هم دوستش داشتم .حیف از این حادثه های تلخ....

 

ممد نیستی ببینی ...

نوشته شده در دوشنبه سوم خرداد 1389 ساعت 11:11 شماره پست: 352

 

دبستانی بودم . امتحانات رو داده بودیم و مدرسه ها تعطیل شده بودند . عصر بود یا بعد از ظهر ؟ دقیق یادم نیست ولی ناگهان از تلویزیونی که روشن بود ومنتظر بودم تا برنامه کودک شروع بشه این جملات همراه با مارش جنگی همون موقع ها پخش شد :

شنوندگان عزیز توجه فرمایید ...شنوندگان عزیز توجه فرمایید خونین شهر، شهر خون  آزاد شد ...شنوندگان عزیز توجه فرمایید ...شنوندگان عزیز توجه فرمایید خونین شهر، شهر خون آزاد شد....

من تو همون عوالم کودکی خودم خوشحال شدم و مادرم رو صدا زدم تا اون هم ازآشپزخونه بپره وسط سالن نشیمن و اشک شوق توی چشمهاش حلقه بزنه ...

...

حرف و حدیث زیادی بعدها درست شد که ما می تونستیم جنگ رو بعد از بازپس گیری خرمشهر به انتها برسونیم و غرامت هم دریافت کنیم . من باورش ندارم . باورش ندارم که اگه همون موقع ایران سلاح هایش رو زمین می ذاشت صدام هم همین کار رو می کرد و از خاک ما بیرون میرفت . شگرد و منش رژیم حاکم بر عراق و شخص صدام حسین این نبود . صدامی که تا آخرین لحظه عمر قبل از اعدامش ، از ما ایرانی ها متنفر بود و پای چوبه دار هم ما رو مقصر سقوط کشورش به دست آمریکایی ها می دونست ، چطور می اومد و جنگ رو رها کنه و خاک ما رو به خودمون پس بده ؟

و باید این رو هم اضافه کنم در طرف ما هم بودند کسانی که از این پیروزی به هیجان اومده بودند و می خواستند کربلا را هم فتح کنند ! و بعد حتی به قدس هم بپردازند و شعار جنگ جنگ تا پیروزی سر می دادند . جوانهای بسیار عالی و نیکویی از ما از این دنیا رفتند و کشور روتنها گذاشتند . شهدای بسیار زیادی که مثلا محمد جهان آرا که وقتی شهید شد فقط ۲۷سالش بود و به همراه ۳۰۰۰نفر شد برای مقاومت ۴۵روزه تصرف خرمشهر .

از اون موقع 28سال گذشته ولی برای خرمشهر چه کارهایی انجام شده ؟ پدر پیر جهان آرا که پدر 3شهید و 2جانبازه و ساکن خرمشهر، دیروز گفته که : خرمشهر ما حتی آب خوردنی و گاز ندارد. خرمشهری که ایران را نجات داده نصف آن هنوز ساخته نشده است، پس چه زمانی می‌خواهند به خرمشهر برسند؟ فقط می‌آیند حرف می‌زنند.  در خرمشهر بعد از این همه وقت فقط 150هزار نفر جمعیت داریم . نصف شهر هنوز خرابه است . کشاورزی خرمشهر از بین رفته است . ما در خرمشهر 25 هزار جوان بیکار داریم ...

من خودم تا به حال به خرمشهر نرفتم . البته یه دفعه تا دزفول و اهواز هم رفتم ، ولی نشد که خرمشهر رو هم ببینم گرچه واقعا دوست داشتم برم و اون جا رو ببینم .  ولی واقعا برای من این سوال پیش اومده که از آزاد سازی اونجا تا الان 28 سال گذشته . واقعا کم زمانیه برای ساخته شدن مجدد یک شهر ؟!

پی نوشت : از این آهنگ "ممد نبودی ببینی شهر آزاد گشته " خیلی خوشم میاد . حس غریبی داره . از ( این جا ) دانلود کنید و بشنوید .

 

 

دلشوره ها

نوشته شده در سه شنبه چهارم خرداد 1389 ساعت 11:18 شماره پست: 353

 

بنیامین نزدیکای چهار سالشه . یعنی دقیق تر بخوام بگم دو ماه و نیم مونده تا چهار سالش بشه . وقتی که 3 ساله شد تصمیم گرفتیم که بذاریمش مهدکودک . ولی مصادف شد با این آنفولانزای خوکی و ما یه کمی ترسیدیم و نبردیمش .

از دیروز داره میره به مهدکودکی نزدیکهای خونمونه و این طور که باران تحقیق کرده تو اطراف ما جزء بهترین هاست . اما یه دلشوره بی خودی من گرفتم که نکنه اونجا بچه ام احساس تنهایی بکنه ، نکنه اونجا دوستش نداشته باشند ، نکنه اونجا حرفهای زشت یاد بگیره ، نکنه اونجا کارهای ناشایست یاد بگیره ، نکنه هی مریض شه ، نکنه وقتی ما نیستیم یه اتفاقی بیافته !

البته بعد به خودم هی نهیب می زنم که بس کن بابا توام ! انگار فقط پسر تو داره می ره مهدکودک . ولی باز دلشوره می گیرم . خب چه کنم مرحله جدیدیه دیگه . طول می کشه تا بهش عادت کنم.

 

کامنت برگزیده پست قبل :

صحرا از وبلاگ یادداشتهای صحرا نوشته : من اون روز 4 ساله بودم. یادمه کنار رادیو با مامانم نشسته بودم داشت موهامو می بافت . رادیو گفت : شنوندگان عزیز توجه فرمایید...شنوندگان عزیز تجه فرمایید ...خرمشهر آزاد شد.
مامان جیغ زد و منو سفت بغل کرد و رفتیم تو خیابونا و مردمی رو دیدیم که شیرینی به هم تعارف می کردن . ما شاهین شهر می نشستیم . شهری پر از جنگ زده های خوزستانی . اما شیرینی شیرینی های اون روز قابل مقایسه با شیرینی دیدن پدرم بعد از 6 ماه که از جبهه بر می گشت نبود!

 

چاه مکن

نوشته شده در چهارشنبه پنجم خرداد 1389 ساعت 11:34 شماره پست: 354

 

تاکسی داشت به مقصد من نزدیک می شد . دست توی جیبم کردم تا کرایه را با راننده حساب کنم . چند تا اسکناس ۵۰۰ تومنی بیرون اومد و من یکیشون که ار همه مستعمل تر و پاره تر بود انتخاب کردم تا به راننده بدم !

پیاده شدم و ۵۰۰ی رو گذاشتم  توی دست راننده و بقیه اش رو گرفتم و راننده گاز داد و رفت . به ۱۰۰تومنی ای که توی دستم بود نگاه کردم . تا به حال از این اسکناس ۱۰۰تومنی آشغال تر و پاره ترو کثیف تر ندیده بودم که ندیده بودم !!

*******

کامنت برگزیده پست قبل :

شیوا از وبلاگ روزمرگیهای شیوا نوشته : یک پلک می زنی فرستادی اش مهد ...یک پلک دیگر مدرسه پلک بعد راهنمایی و دبیرستان و دانشگاه ...پلک بعد ازدواجش رو می بینی بعد نوه ات رو می بینی پدر جان ...بعد همه رو اینجا می نویسی موقع نوشتن دست هات می لرزه و می نویسی پسر بنیامین نشسته رو پاهام و یه حس عمیق قلبت رو پر می کنه از خودت می پرسی می رسم برای پسر بنیامین هم بنویسم ؟

 

شام آخر

نوشته شده در شنبه هشتم خرداد 1389 ساعت 11:23 شماره پست: 355

 

گرچه اپیزودهای آخرلاست اونی نبود و نشد که دلم می خواست باشه و بشه ، ولی خب ... چه میشه کرد لاسته دیگه . زیاد ازش دلخور نمیشم چون باز هم همین جوریش از تمام سریالهای مید این وطن و سریالهای مید این کلمبیای فارسی وان چندین و چند سرو گردن بهتر بود و عالی تر .

اگه یکیتون  بیاد و ازم بخواد که بگم لاست چند بخشه ؟ بهش میگم دو بخش . بخش اول ، فصل 1-2-3-4 بود که خیلی دوستشون  داشتم و بخش دوم که فصل 5-6 بود که خیلی دیگه دوستشون نداشتم . یعنی اصلا اون داستان عمیق و لایه لایه افتاد توی یه داستان علمی تخیلی صرف و تلاش برای گیج و گیج و گیج تر کردن بیننده . انگاری که  برای فصلهای آخری نویسنده ها دور هم می نشستند و با خودشون می گفتند حالا چی کار کنیم که داستان پیچیده تراز قبل بشه ؟!

در هر حال ممنونم آقای آبرامز، لیبر، لیندلوف برای مجموعه ای به این درخشانی که خلق کردین و تونستین کاری کنین که سبک و سلیقه تلویزیونی من پله ها رشد کنه و بره بالاتر. جک ، ساویر، کیت ، جان لاک ، سعید ، جین ، مستراکو ، چارلی ، دزموند ، بن ، شانون ، بون ، جولیت ، سان ، هوگو ، کلیر ، آنا لوسیا ، ریچارد ، فرانک ، ... از شماها هم ممنونم . دل من برای همتون تنگ میشه .

و با شما و همراه شما بود که دوران تلویزیون دیدن من هم دو بخش شده : دوران پیشا لاستی و دوران پسا لاستی !

 

 

با ما خوری می و با دیگران تلوتلو ؟

نوشته شده در یکشنبه نهم خرداد 1389 ساعت 8:9 شماره پست: 356

 

برای من جالب شده که چند روزی است که مقامات ایرانی رودربایستی را کنار گذاشته و علناً لب به شکایت از کشور دوست و برادر! روسیه عزیز و دوست داشتنی گشوده اند که چرا جانب آنان را رها ساخته و هوای این همه تخم مرغ ایرانی در سبدشان را اصلا ندارند و توجشهان بیشتر به آمریکاست تا به آنها  .

واقعا امری عجیب و شگرف است که روسیه بیاید و منافع ملی خود را در معامله و ارتباط برقرار کردن با اقتصاد آمریکا ، فدای روابطی نیم بند با مقامات ایرانی کند؟!

 تو پست بعدی از منظری مالی و اقتصادی آشنایتان خواهم کرد با این آمریکا تا ببینید چه دارد که از هر جهت که ملت هرچه می چرخند باز به او برخورد می کنند ؟!

 

کامنت برگزیده پست قبل :

سودابه نوشته : رگبار من که خیلی تو ذوقم خورد! به نظرم از اونجایی که دیده بودند بیننده از اینکه موضوع پیچیده میشه استقبال میکنه داستان و مرتب پیچونده بودند! بعد خودشون مونده بودند چه جوری داستان و تموم کنن

 

بزرگترین اقتصاد دنیا را بهتر بشناسیم

نوشته شده در دوشنبه دهم خرداد 1389 ساعت 13:50 شماره پست: 357

 

ما بیش از ۳۰سال است که شعار مرگ بر آمریکا سر می دهیم  و عملا هیچ گونه رابطه اقتصادی ای با آن کشور نداریم . این امر به نفع ما شده است یا به ضرر ما ؟ آیا وقت آن نیست که کمی از شعار فاصله گرفته و به واقعیات توجه کرد ؟ بهتر نیست که سعی کنیم به دور از پیش داوری ها دست کم آمریکا را بهتر بشناسیم تا بدانیم چگونه بهترین عمل را نماییم؟

 سوال اول : حالا که چی ؟ آمریکا رو بشناسیم که چی بشه ؟این همه آمریکا آمریکا که می گن برای چیه ؟ اصلا واقعا این آمریکا چیزی هم هست آیا ؟ یا اصلا بعضیا الکی گنده اش کردن ؟ یا اصلا چی؟  

به نظر شما نباید یک نیروی اقتصادی تعیین کننده جهانی را شناخت و برای همراهی یا مقابله با آن برنامه ریزی کرد؟ حقیقت امر این است که واقعا اقتصاد ایالات متحده آمریکا به دلیل بالا بودن حجم صادرات، واردات، سرمایه گذاری مستقیم خارجی، مبادلات بازرگانی، همواره به عنوان موتور محرک اقتصاد جهانی معرفی می شود. 

سوال دوم : اصلا چی شد که این موتور اقتصاد دنیا این قده پر قدرت شد ؟ از شیکم مادرش که این جوری نشده حتما . انگار 200سال بیشتر نیست که کشور و شهر شده .قبلش همش مرتع و جنگل بوه انگار درسته  ؟

خب باید به شما بگویم که نظام اقتصادی ایالات متحده تا حد بسیاری در رابطه با پیشنه تاریخی آن کشور شکل گرفته است. جمعیت مهاجر عمدتا اروپایی ای که 300سال قبل جهت مهاجرت و یافتن ثروت وارد این کشور پهناور شدند ، پر از انگیزه ، فعال و زحمتکش بودند و میراث رنسانس و انقلاب صنعتی را در کوله بار خود داشتند . البته گام به گام پیشرفت داشته اند اگر بخواهم تقسیم بندی ای انجام دهم باید به شما بگویم که  در گام اول اقتصاد آمریکا با محوریت کشاورزی، در گام دوم با محوریت صنعت و در گام سوم با محوریت صنعت و خدمات بوده است. 


سوال چهارم : می تونی به ما بگی که این یانکی ها دقیقا تو بخشهای مختلف اقتصاد چه شرایطی دارند؟ مثلا تو کشاورزیشون ، تو صنعنشون و تو بخش خدماتیشون ؟

البته . بخش کشاورزی و دامپروری آمریکا یکی از پیشرفته ترین کشورها از نظر تولیدات کشاورزی و دامپروری در جهان است. با این که فقط  6 دهم درصد از نیروی کار آمریکا در بخش کشاورزی و دامپروری مشغول به کار می باشند ولی دومین تولید کننده گندم و اولین تولید کننده پنبه، توتون، میوه، گوشت و پنیر در جهان است.

تو بخش صنعت هم با پشت سر گذاشتن دومین انقلاب صنعتی با محوریت فن آوری اطلاعات ، بخش اصلی سرمایه گذاری خود را در زمینه صنعت و تکنولوژی دیجیتال، الکترونیک و ارتباطاتی متمرکز کرد.  تولیدات صنعتی آمریکا را فولاد، موتور وسایل نقلیه، نفت خام، و تجهیزات هوافضا و ارتباطاتی تشکیل می دهد. جالبه که بدونین به لحاظ تولید نفت در رتبه سوم و به لحاظ تولید گاز در رتبه دوم جهان قرار دارد. بخش صنعت با 24 درصد نیروی کار آمریکا را در اختیار داشته است.

و نقش خدمات در اقتصاد آمریکا پس از جنگ جهانی دوم بطور مستمر در حال افزایش بوده است. امروزه زمینه های جدیدی چون اطلاع رسانی، داده پردازی، برنامه ریزی رایانه، گردشگری و ... به لیست خدمات این کشور اضافه شده است. بخش خدمات هم ، 75 درصد نیروی کار آمریکا را در اختیار داشته است.  

سوال پنجم: یه موقع به طنز می گفتن عطسه رئیس جمهور آمریکا در بالا پایین رفتن قیمتها موثره . انگار بی راه هم نبوده . اصلا چقدر این موضوع به حقیقت نزدیک می تونه باشه ؟

خب ببینین کشوری با ظرفیت های ایالات متحده آمریکا سهم بزرگی در بازرگانی بین المللی و اقتصاد سیاسی بین المللی دارد. اگر در مجموع ببینیم ایالات متحده آمریکا به لحاظ صادرات در رتبه سوم و به لحاظ واردات در رتبه اول جهان قرار دارد.  یعنی بهترین مشتری از هرچیزی محسوب می شود . مهمترین مشتریان صادرات آمریکا را کانادا ، مکزیک ، چین ، ژاپن ، آلمان  تشکیل می دهند.  در ضمن کلی هم جنس می خره و بیشترین جنس رو هم از چین می خره . واردات آمریکا نیز بیشتر از کشورهای چین ، کانادا ، مکزیک ، ژاپن ، آلمان صورت می پذیرد. 

سوال ششم  : پس اینه که آمریکا و چین هرگز پشت سر هم رو خالی نمی کنن اینه  . راستی سوال دیگه ای برام پیش اومد . میشه بین این آمریکا و کشور خودمون ایران از جهت اقتصادی  مقایسه ای بکنی؟

دوتا شاخص مهم رو بهتون می دم : اولی بودجه سالانه اونهاست که  سالی 4000 میلیارد دلار بوده که اگه مقایسه کنین با بودجه 400میلیارد دلاری ما ، متوجه میشین که  بودجه یکسال آمریکا برابر است با بودجه 10سال کشور ما ! و برای روشن شدن بیشتر مثلا اگه این دوتا رو کارمند جایی فرض کنیم مثل اینه که حقوق آمریکا باشه ماهی 400هزار تومان و حقوق ما باشه ماهی 40هزار تومان !! ناگفته پیداست که تو اداره کی رو بیشتر تحویل می گیرند .

و دومین شاخص مهم دیگر تولید ناخالص داخلی آمریکا، 25 % تولید ناخالص جهانی را به خود اختصاص داده (با 13هزار میلیارد دلار ) در حالی که سهم ایران 0.004% می باشد (با 200میلیارد دلار ) به زبان دیگر یعنی این تولیدات آمریکایی 65برابر تولیدات ایرانی هستند !

سوال هفتم : عجب فاصله زیادی با این ها داریم . بیخود نیست که این روسها همه اش با ما مِی خورند و با آمریکا تلو تلو !! ببین یه سوالی ، نمیشه ما هم یه جورایی با این آمریکاهه آشتی ای کنیم و از منافع شراکت باهاشون بهره مند شیم ؟

نوچ !!!

-------------------------------------- 

کامنت برگزیده پست قبل :

مریم از وبلاگ اتاقی از آن خودم نوشته : می دونم که دوستی روسها با ایران از اولش هم دوستی خاله خرسه بوده و هست ... بعدش هم من نمی دونم چرا ما ایرانی ها همه عین دختر بچه های حسودیم.  حالا روسیه نمی شه هم با ما دوست باشه هم با آمریکای جهانخوار؟ تا زمانی که منافع ما به خطر نمی افته؟

 

 

گز نکرده

نوشته شده در سه شنبه یازدهم خرداد 1389 ساعت 17:56 شماره پست: 358

اگه گفتین این چیه؟ ....می دونین دیگه ؟ ......نمی دونین؟ ... می دونین ! ...بله درسته . دستگاه ورزشی موسوم به اَب راکت Ab rocket  که معرف حضورتون هستن ؟ ایشون هم در کانالهای ماهواره خارجی تبلیغ میشه (که زود باآس بگم ما اونجا ندیدیم ها )و هم در مجله ها و نشریه های داخلی  ، که میگن با روزی 3 دقیقه در کمتر از 10روز  چقدر از دور شکمتون کم میشه و کلا چیزیه در حد فضا برای کسایی که شکمشون رفته تو آفساید و از حد و حدود قانونی خودش فراتر رفته .

حالا که چی ؟ تبلیغه ؟ نه خانوم جون و آقا جون کانال رو عوض نکین .تبلیغ کدومه دیگه . صبر کنین بهتون خواهم گفت . بله . عرضم به حضور انورتون که بنده هم چن باری که این تبلیغات رو که دیدم و خب با اجازتون یه کمی هم دیگه تنبل تشریف داریم ( که صفتی است چند وقت ما رو به جبر احاطه کرده !) که عین بچه آدم بریم دنبال ورزش و بپربپر ، با خودم دو دوتا چهار تایی کردم که نه بد هم نیست ها . فقط سه دقیقه ورزش با این دستگاهه ، چند سانت دورکمر رو کوچیک می کنه ودوباره بر می گردم به همون هیکلی که سابقا بودم . خیلی عالیه ها . عین دکمه ای روفشار دادن و عوض شدن همه چیزهاست .

با ذوق به شماره ای که اعلام کرده بودند زنگ زدم . خانوم خوش صدا و مهربون اون طرف خط به من گفت که این قیمت واقعیش 130هزار تومن بوده ولی چون ما نماینده انحصاری این دستگاه هستیم و ما برای این هفته تخفیف ویژه به مناسبت نمی دونم چی چی داریم ، شما فقط 110هزار تومن بدین ، هزینه پیکش هم با ما . من هم لبخندی زده که دیگه سراغ واسطه نرفتم و قیمت واقعیش رو قراره بدم گفتم که باشه بفرستین . یه ساعت بعد هم دستگاه ورزشی اونا تو جعبه و بسته بندی شده تو دست من بود و 110هزارتومن من تو جیب پیک شرکت .

به باران هم بروز ندادم که خوشحال بشه که قراره شوهرش دوباره خوش هیکل بشه . ولی تا برسم خونه وبازش کنم ، یه کمی شک داشتم که نکنه توش چیز الکی ای باشه . ولی خب خدا رو شکر این جوری نبود و دستگاه رو چند دقیقه ای سر هم کردم و دیگه خوشحال که بله تا ماکزیمم دو هفته دیگه دور شکمم میشه عین دور شکم این شناگرا . و همون روز اول شروع کردم به ورزش و نرمش و این جریان تا سه روز پشت سر هم ادامه داشت .

روز چهارم ، گذرم به خیابون ولی عصر ، میدون منیریه افتاد و دیدم عین این دستگاه منو اکثر مغازه ها دارن . با خودم گفتم چه جالب شده معلومه چیز خوبی خریدیم ها ! از یکیشون که  پرسیدم اینا چند اند ؟ که چی شنیدم ؟  شنیدم 65هزار تومن !! وای باورم نمیشد از این کلاهی که سرم رفت یعنی اون خانوم خوش صدا و مهربون تقریبا 100% به من جنسشون رو گرونتر فروخته بود ! ولی بازهم می دونین چی بعدش بیشتر حالم رو گرفت ؟ این بود که یه سرچ ساده تو گوگل کردم متوجه شدم قیمت تک فروشیش در کشور اصلیش کلا ۱5هزار تومن بیشتر نبوده !!

ای پدر عجله و گزنکرده پاره کردن بسوزه .

 

 کامنت برگزیده پست قبل :

سوری از وبلاگ سوری نوشته : امریکا کشوریه که منافع ملیش رو به همه چیز ترجیح می ده .دقیقا بر عکس ما .البته با نفوذ کردن مهاجرانی که الان امریکا زندگی می کنن تو رده های بالای مدیریتی امریکا اونها هم دیر نیست که به اوضاع جهان سومی ها بیفتند .
می دونید که این مجسمه آزادی رو امریکایی ها خودشون نساختن .فرانسوی ها ساختن وکادو کردن به امریکایی ها به مناسبت استقلال امریکا .مجسمه تکه تکه فرستاده شد با کشتی واونها فقط زحمت پایه ی این مجسمه رو کشیدن .

 

 

 

رفیق رفقا

نوشته شده در چهارشنبه دوازدهم خرداد 1389 ساعت 18:44 شماره پست: 359

 

چند وقتیه که دارم سریال کمدی و بامزه دوستان (Freinds ) رو تماشا می کنم . باید اعتراف کنم که همون اول ، سریال منو پس زد . کمدی کلامی که مقداریش بستگی پیدا می کرد به فرهنگ آمریکایی ، اجرای تلویزیونی گونه به نوعی تله تئاتر مانند ، زمانهای کوتاه تر از سریالهای روتین ( حدود 20دقیقه )  و قدیمی بودن سریال که مربوط به 16سال قبل بود باعث شد که چندان به دلم نچسبه و منو پس بزنه . اما خب تعریف زیاد شنیده بودم پس ،خودم رو مجبور کردم که اقلا چند قسمتش رو ببینیم و چی شد ؟ .... بله من هم آروم آروم تو تله فرندز افتادم . این  قدری که به فضا عادت کردم ، به شخصیتها نزدیک شدم و شوخیها رو درک کردم و بعد از 10قسمت دیگه افتادم تو خط  و گاهی از ته دل می خندم و کیف می کنم . تازه تازه فهمیدم که سریال کمدی یعنی چی . تا الان 5فصل از 10فصل رو دیدم .

چندتا مطلب جالب راجع به این سریال رو که تو جاهای مختلف خوندم براتون بگم . اول بگم که یکی از محبوبترین مجموعه‌های کمدی روزمره در تاریخ تلویزیون آمریکا است که ده‌ها میلیون طرفدار در سراسر جهان بدست آورده‌است و در تلویزیونهای بیش از یکصد کشور جهان نمایش داده شده‌است و جالبه که هنوز پس از 6سال از اتمام پخش سریال روزبروز به شمار طرفداران آن اضافه می‌شه.

ثانیا این که فرندز در طی پخش، جوایز زیادی هم بدست آورد، از جمله شش جایزهٔ امی برای عالیترین سریال کمدی، یک جایزه گوی طلایی، ۵۶ جایزه دیگر و در مجموع سریال  دوستان ۱۵۲مرتبه کاندید جایزه‌های مختلف شده‌است. سریال دوستان «بهترین برنامهٔ تلویزیون در دههٔ ۹۰» خوانده شد و منتقدان آن را بهترین کمدی تلویزیونی تاکنون نامیدند. سری هشتم سریال با بردن جایزهٔ با ارزش «عالیترین مجموعهٔ کمدی» امی ستایش منتقدان را جلب کرد.

و سوم این که هنرپیشه های بسیاری در یک یا چند قسمت این مجموعه به صورت بازیگر مهمان نقش آفرینی کرده‌اند، که تعدادی از آنها از معروفترین ستارگان هالیوود هستند. از قبیل: بروس ویلیس، جرج کلونی، شون پن، برد پیت، جولیا رابرتز، وینونا رایدر، ایزابلا روسلینی، بن استیلر، ژان کلود ون دام، رابین ویلیامز، ریز ویدرسپون،...

مورد چهارم این بود که شهرت سریال به حدی بود که تا پایان سریال، به شش شخصیت اصلی آن هر کدام برای هر قسمت یک میلیون دلار آمریکا پرداخت شد. تبلیغات در آخرین سری سریال  که بیش از ۵۲ میلیون بیننده جذب کرده بود، برای یک پیام ۳۰ ثانیه‌ای دو میلیون دلار در آمریکا ارزش داشت !

اگه بخوام به طور خلاصه براتون داستان رو بیان کنم باید بگم که  تمرکز سریال بر زندگی یک گروه دوستی شش نفره‌است: وقتی که داستان شروع می‌شود، راشل نامزد خود را در کلیسا رها کرده و پیش بهترین دوست دوران کودکی خود، مونیکا می‌رود. بین خانهٔ این دو و خانهٔ چندلر و جویی فقط یک راهرو وجود دارد و برادر مونیکا، راس که به تازگی از همسر خود جدا شده هم مرتب به آنجا رفت و آمد دارد. فیبی دوست آزاد و عجیب این گروه، هم اتاقی قدیمی مونیکا است. محل اتفاقات این مجموعه شامل آپارتمان مونیکا، آپارتمان چندلر و جویی، آپارتمان راس، آپارتمان فیبی، و یک قهوه خانهٔ محلی به نام سنترال پِرک است .

و نکته آخر این که جالبه بدونین که سریال در سطحهای مختلف اثر قابل توجهی بر فرهنگ عامه امریکا خصوصاً بر زبان و مد داشت. کاربرد "so" به معنای «خیلی» یا «واقعاً» توسط نویسندگان سریال دوستان اختراع نشد اما استفادهٔ زیاد این عبارت در سریال استفادهٔ آن را در مکالمات روزمره تشویق کرد. همچنین عبارت «I Know» به معنای «می دونم» توسط شخصیتهای مجموعه  به خصوص مونیکا با لحنی تأکیدی باعث به کار رفتن بیش از پیش اون شد. ضمناً مجموعه فرندز به دلیل اثر آن بر مد روزمره و مدل موی سر قابل توجه‌ بود  به عنوان مثال مدل موی راشل توسط عدهٔ زیادی تقلید می‌شد.

و البته یه نکته جالبتر هم این که وقتی فرندز رو دیدم تازه متوجه شدم مهران مدیری ایده ساخت سریالهای نقطه چین و پاورچینش رو از کجا برداشته بود و صداش رو هم در نیاورده بود ! ولی عیب نداره آقا مهران . خوب برداشته بودی . تیکه کلامهای شما هم تو مردم حسابی جا افتاده بود .

 

-------------

کامنت برگزیده پست قبل :

چای داغ نوشته : آقا شما اصلا خودتو نگران نکن که سرت کلاه نرفته بپرس چرا ؟
دوسال پیش از طریق ماهواره مامانم یه دستگاه خرید 35 تومن به اسم نایسر دایسر و الحق خوب هم کار میکرد سال بعد جهت تهیه ی جهاز اینجانب مشرف شدیم شوش دیدیم همونو زده 9 تومن؟!!!!!!! دیگه کم مونده بود خودکشی کنیم سریع 2 تا خریدیم یعنی اگه یه اپسیلون فرق میکرد .خلاصه چند ماه بعد که رفتیم خونه بخت شروع کردیم به استفاده که همون بار اول تیغش دراومد یعنی کلا بویی از تیز بودن نبرده بود (این وسیله جهت خوردکردن استفاده میشه) شما فک کن تو اون ماهواره اییه ما یه سیب زمینی درسته می ذاشتیم عین نگین یه دست برات خورد میکرد تو این یه نصفه گذاشتیم تیغش جدا شد سریع زنگ زدیم مفازه ی طرف مگه زیر بار می رفت. خلاصه بخاطر خرید زیاد از اون شبکه یه اشانتیون از این دستگاه به ما دادن اینم واسمون داره کار میکنه عین هلو.گفتنی این که خیالت راحت باشه جنساشون واقعا فرق میکنه البته اگه از کانال می شاپ یا ایزی شاپ خریده باشی.ما که از می شاژ خریده بودیم و راضی هستیم درسته گرون بود اما خوب بود.
 

 

زن هم وطن من

نوشته شده در یکشنبه شانزدهم خرداد 1389 ساعت 14:16 شماره پست: 360

 

زن هم وطن من می شینه تا روز زن از طریق رادیو تلویزیون و روزنامه و خانواده بهش تبریک بگویند و یادش بیارن که یه زنه و یه مادر هست یا خواهد شد و بهشت زیر پای مادره و یه دسته گل و یه ماچ و یه کادوی ارزون یا گرون از شوهرش یا مَردِش بگیره و تموم بشه اون روز مادر و زن کذایی .

همین زن هم وطن من همیشه گله می کنه که چرا مردهای هموطنش قدرش رو درست نمی دونند و حق و حقوقش کمتر از اونهاست . چرا باید نصف برادرش ارث داشته باشه ؟ چرا شهادت هر دو تا از اونها برابر یه مرده ؟ چرا شغلهای درست درمون مال مرده ؟ و میاد می شینه و غبطه می خوره به هم جنسهای غربی خودش که چرا اونا این جوری موفق اند و برابر با مردهای اون دیار اند ؟

 اما همین هموطن من که زن هم هست فکر کرده که زن غربی از اول همین امتیازات رو داشته و همین برابری ها رو داشته ، از همون بدو تشکیل جوامع انسانی در اون دیار !  نمیاد تاریخ غرب رو بخونه و بینه که زنان اون دیار هم چندان تفاوتی با اون نداشتند . مثلا حتی نمی تونستند رای بدهند ، نمی تونستند به استادیوم بروند ، نقششون منحصر بوده به بچه داری و معشوقه بودن ، ... .اونها حقوق برابر دیگه ای با مرد نداشتند ولی به میدون اومدن و به طور کاملا عملی از حقوق خودشون دفاع کردند . یعنی به نشستن و بیانیه صادر کردن و غر زدن وشکوه کردن بسنده نکردند . داستان اون زنی که در مسابقه اسب دوانی سالیانه لندن خودش رو جلوی اسبهای مسابقه انداخت تا نظر مردم رو به نداشتن حق برابر زن ومرد معطوف کنه شهره خاص و عامه .

ولی زن هم وطن من اکثرا گله گذاری می کنه و شکوه . نهایتش چیزی می نویسن که بله این قوانین اسلامه که مارو محدود کرده . این فرهنگ شرقیه که باعث شده ما شهروند درجه 2باشیم . ولی دوست دارم یه سوالی از زن هم وطن خودم بکنم .اصلا مگه این مردهای گردن کلفت ناقض حقوق شما رو جز یه زن بزرگ کرده ؟ چرا حداقل نیومدین مردهایی رو پرورش بدین تا حق انسانی یه زن که مادرشون بوده رو خوب رعایت کنند  ؟

این نمی تونست به عنوان حداقل کار از جانب او اجرا بشه تا طی یکی دو نسل کلا همه چیز دگرگون بشه ؟ ولی نمیشه و نمیشه و نمیشه . چرایش رو خودتون بگین.

-------------

وبلاگ برگزیده پست قبل :

سمن از وبلاگ این روزها نوشته : طنز سریال فرندز جذابه چون طنز هوشمنده و احساس نمی کنی شما رو کم هوش فرض کردن و به هر قیمتی می خوان بخندونن ... و با خیال راحت می تونی بخندی بدون احساس عذاب وجدان از اینکه یه سریال آبکی داری می بینی ! همین هم فرق سریال های آقای مدیری هست با بقیه سریال های طنز ایرانی البته به نظر من !

 

درخواست صادقانه

نوشته شده در دوشنبه هفدهم خرداد 1389 ساعت 19:22 شماره پست: 361

 

دو روز قبل بنیامین رو برده بودم تو فست فودی در خیابون عباس آباد تا پیتزا بخوره که این تابلو رو بالای سر میزمون دیدم : 

پیش خودم فکر کردم که حداقل صاحب این رستوران صداقت رو توی اعلامیه اش رعایت کرده . نیومده بگه خواهرم حجاب تو سنگر است . سنگرها را حفظ کنید ...یا  خواهرم از فاطمه به تو این گونه خطاب است ارزنده ترین زینت زن حفظ حجاب است ...یا حفظ حجاب از برترین جهادهاست ....

اومده خیلی صادقانه بالای هر میزی یه تابلو این جوری نصب کرده که لطفا رعایت بکنید که ما مورد پاسخگویی قرار نگیریم . همین . خدا خیرش بده انشالله !

-------

کامنت برگزیده پست قبلی:

 مریم از وبلاگ اتاق من نوشته : من زنهایی رو می شناسم که سالها خودشون از شوهرشون کتک خوردن و توهین شنیدن و باز هم پسرهاشون رو طوری بزرگ کردن که همین بلا رو سر یکی دیگه بیاره... به نظر من مشکل ما زنا اینه که فکر می کنیم این مردها هستن که حق ما رو بهمون نمی دن اما حقیقت اینه که ما زنها هستیم که دنبال حقمون نیستیم ... می مونه تو خونه و تو هر مجلسی ژست روشنفکرانه می گیره و سعی می کنه با کوچک کردن همسرش جلوی دیگران خودش رو بالا ببره... همین ما زنها هستیم که با افتخار از کلمه فمینیست استفاده می کنیم بدون اینکه بدونیم یعنی چی ... وهی ژست پشت ژست... اونوقت نوبت به عروسمون یا زن برادرمون که میرسه می خوایم پسرمون یا برادرمون اون رو خفه کنه ... لباس پوشیدن یادش بده ...حرف زدنش رو عوض کنه و همون سنتهایی که تا دیروز می نالیدیم ازش می شه الگومون.

 

 

 

 

آخرین ورژن پدرانگی!

نوشته شده در چهارشنبه نوزدهم خرداد 1389 ساعت 10:0 شماره پست: 363

 

الان چند وقتی میشه که وقتی صبح از خونه میام بیرون ، بنیامین، پسر ۴ساله من ،خوابه هنوز ، من نمی بینمش ،

وقتی هم شب بر می گردم دوباره خوابه یا اگه هم نخوابیده باشه ، نیم ساعت بعدش می خوابه ، و من باز هم نمی بینمش !

موندم از کار خودم که این چه جور پدر بودنیه آخه ؟!!

 

نیا تو ... برو عقب !

نوشته شده در پنجشنبه بیستم خرداد 1389 ساعت 17:1 شماره پست: 364

 

این قده حال می کونیم وقتی می خوایم یکی از برنامه های گوگل ، مثلا Google earth  یا Google video یا ....دانلود کنیم و گوگل عزیز و دوست داشتنی ما ، صفحه زیر رو به ما نمایش می ده :  

دیلماجی عبارت بالا :     این محصول در کشور شما( که ایران باشه)  قابل دسترسی نیست . از علاقمندی شما متشکریم ها  ، اما این محصولی که دارین سعی می کنین دانلود کنین ، برای کشور شما( که همون ایران باشه ) جیززه !

---------

 

کامنت برگزیده پست قبل:

سین سین از وبلاگ دختری در معدن ذغال سنگ نوشته :  الان چند وقتی میشه که وقتی صبح از تختم میام بیرون، منتظر بنیامین، پسر چهل ساله م هستم.وقتی هم شب برمی گردم به تختم، هنوز منتظرشم.موندم از کار خودش که این چه جور پسر بودنیه آخه؟!!
امیدوارم هیچ وقت این مطلب را تو وبلاگتون نبینیم. امیدوارم این قانون جدید پسر-فرزندی، هیچ وقت در مورد شما اجرا نشود!

 

 

قصه

نوشته شده در شنبه بیست و دوم خرداد 1389 ساعت 14:53 شماره پست: 365

 

یکی بود یکی نبود . غیر از خدای مهربون هیشکی نبود .

توی یه شهری از شهرای این سرزمین ، یه پیرمردی بود که پسرتنبلی داشت که به هیچ وجه سر کار نمیرفت و زده بود تو کار بخور و بخواب . پسره روز به روز بزرگتر و گنده تر میشد و همین جور برای خودش ول می گشت . تا این که یه روز دیگه پیرمرده ، پسرش رو مجبور می کنه که دیگه الا و بلا و حتما باید از فردا بره سر کار و این تو بمیری از اون تو بمیری ها نیست.   

اما فردا صبح که پسره با نک ونال می خواست از خونه بره بیرون ، مادرش دور از چشم شوهرش و یواشکی ، چن تا سکه می ذاره کف دستش و میگه که شب که برگشتی ، اینها رو بده پدرت و بگو مزد کارمه . پسره هم شاد و خوشحال از این بختی که داره ،می ره گردش و یللی تللی می کنه و غروب که بر می گرده خونه ، صاف می ره پیش باباش و همون سکه ها رو جلوش دراز می کنه و می گه بیا اینم مزد کار امروزم . پیرمرده سکه ها رو می گیره و نگاهی بهشون و به پسرش می کنه و یهویی همشون رو می اندازه تو آتیش بخاری ! پسره با تعجب نگاهی به پدرش می اندازه و با خودش میگه که بابای ما هم کم شیرین عقل نیستا ، این همه زور زد که منو بفرسته سرکار تا براش پول بیارم آخرش هم این جوری انداختشون تو آتیش .

فرداش دوباره برنامه روز قبل پیاده میشه و بعد از این که پسره با سکه های مادره بر می گرده ، پدره دوباره پولها رو می اندازه تو آتیش ! تا روز سوم که صبح مادره به پسرش میگه عزیز دلم من امروز سکه ای ندارم بهت بدم . سعی کن یه کاری گیر بیاری صدای بابات درنیاد . پسره با ناراحتی می ره بیرون و از روی اجبار می گرده و از قضا یه کار سختی هم گیر میاره و تا غروب زحمت می کشه و عرق می ریزه و آخر وقت از صاحب کارش مزدش رو می گیره و بر می گرده خونه . دوباره سکه هاش رو می گیره جلوی باباش . باباش هم سکه ها رو می گیره و نگاهی بهشون می کنه و باز پرتشون می کنه وسط آتیش ! پسر که این صحنه رو می بینه . داد می زنه وای چی کار می کنی بابا؟ و می پره جلو دستشو رو می کنه وسط آتیشا و با جلز و ولز دستش ، سکه ها رو بالاخره نجات می ده و در میاره .

پیرمرده لبخندی می زنه و پسرش رو بغل می کنه و به پسرش که با چشمهای گرد شده نگاش می کرده می گه آفرین پسر عزیزم . الان فهمیدم که این سکه های امروز رو خودت به دست آوردی و براشون زحمت کشیدی . آدما همیشه قدر چیزی رو که زحمتش رو کشیده باشن خوب می دونن . اما اون سکه هایی که روزهای قبل می آوردی ، چون براش زحمتی نکشیده بودی برات فرقی نداشت که بسوزن یا نه .  

این بود قصه امروز من برای شما . قصه ما به سر رسید ، کلاغه به خونه اش نرسید . بالا رفتیم دوغ بود ، پایین اومدیم ماست بود ، قصه ما راست بود . خوب و خوش و شاد باشین .

 

ممنوع

نوشته شده در یکشنبه بیست و سوم خرداد 1389 ساعت 12:10 شماره پست: 366

 

جمعه صبح که جاتون خالی ، یه چند ساعتی با خانواده رفتیم پارک جمشیدیه ،همون اول ورودی پارک این تابلو رو دیدم که زده بودند تا من که شهروند گرامی ای باشم ،بدونم نباید چی کارها بکنم ...اما خداییش هرچی چن نفری فکر کردیم که چرا باید مثلا از همراه آوردن آلات موسیقی جداً خودداری کرد ! نفهمیدیم . مثلا چی میشه اگه گیتاری زده بشه ؟ سنتوری نواخته بشه ؟ یه نفر نی بزنه ؟ دو نفر تار بزنن ؟ چن نفر آوازی بخونن ؟ محیط یه کمی شاد بشه ؟ این کسایی که میشینن و از این دست مقررات  وضع می کنن ، واقعا چیزی نیستند جز یه سری آدم مریض وعقده ای .

 

 

باهوش ها

نوشته شده در دوشنبه بیست و چهارم خرداد 1389 ساعت 10:21 شماره پست: 367

 

ما ( من و باران ) همیشه سعیمون بر اینه که تو خونه هیچ دروغی نگیم ، مخصوصا جلوی بنیامین . مثلا اگه بهش قولی بدم که فلان چیز رو برات می خرم یا این که می برمت پارک ، 100% اجراش می کنم تا بفهمه باید خوش قول باشه . یا اگه کار بدی کرد و ازش یپرسم تو کردی ؟ مستقیم دعوایش نکنم که به دروغگویی پناه ببره . ولی ...

این بچه ما از وقتی که به عقل رسیده ، یه جاهایی دروغ می گه . خیلی هم حرفه ای به طوری که یه وقتا من و مامانش مات می مونیم که اصلا باید چی بگیم؟ خب این یه جورایی برای من علامت سوال شده بود که آخه این فسقل ، این چیزها رو از کجا یاد می گیره ؟ اما دیروز یه مطلبی دیدم که یه کمی خیالم رو راحت کرد .

خبر در روزنامه دیلی تلگراف اومده . نوشته که:  انستیتو تحقیقات کودکان در دانشگاه تورنتو  به این باور رسیده که توانایی دروغ گفتن در سن دو سالگی نشانه ای از سرعت رشد و پیشرفت مغز است و به معنای این است که آنها در آینده زندگی موفق تری را خواهند داشت و این دروغ هر چقدر قانع کننده تر باشد این کودکان در سالهای بعدی تیز هوش تر خواهند شد . توانایی فکر کردن آنها بهتر می شود چون دروغ گفتن شامل چندین مرحله همزمان در مغز مانند جمع بندی منابع اطلاعاتی و جدا کردن اطلاعاتی است که به سود طرف است. این تواناییهای مرتبط با بخشهایی از مغز هستند که عملکردهای اجرایی را کنترل می کنند و از تفکر و منطق بیشتری استفاده می کنند. رئیس تیم تحقیقاتی این موسسه گفته که اینکه متوجه بشین کودک دروغ می گوید بد نیست اما باید از آن لحظه برای آموزش کودک استفاده کرد. شما نباید بر سر او داد زده و عصبانی شوید بلکه باید در مورد اهمیت صداقت و بار منفی دروغ گفتن صحبت کنید چون بعد از 8 سالگی این شانسها بسیار نادر می شوند.

البته من کمی از این بابت خیالم راحت شد ولی نتونستم از فکر یه تناقض دیگه که تو کشور عزیزمون درباره دروغگویی ای که بسیار شایع هست و داره به سادگی رخ میده ( فرقی هم نداره از صدر تا ذیل ) ربطش بدم . اگه دروغ نشون دهنده هوش یه بچه است ، آیا برای یه بزرگسال هم همون معنی رو میده ؟ یعنی آدم بزرگها هرچی دروغگوتر باشند باهوش ترند و هرچی صادق تر ،خنگ تر؟!

------

کامنت برگزیده پست قبل:

دینا خانومی از وبلاگ باغچه کوچک ما نوشته : ای بابا برادر! موسیقی کجا بود؟! باید بری تو دل طبیعت و هی ذکر و صلوات بفرستی و یا اگه دسته جمعی رفتی یک دعای کمیلی! زیارت عاشورایی دسته جمعی تلاوت کنید فیض دسته جمعی ببرید!!!! روحیه و شادی و خنده دیگه چیه؟ همش کشکه! به فکر آخرت باش برادر!!!!


 

الصلاه و النوم

نوشته شده در سه شنبه بیست و پنجم خرداد 1389 ساعت 11:1 شماره پست: 368

 

در منابع ادبی اومده که نماز کلمه ای است فارسی که در ایران،افغانستان ،بنگلادش ، هند، پاکستان ،ترکیه ، آلبانی و بوسنی هرزگوین برای صلاة عربی به‌کار برده می‌شه و به معنای خم‌شدن و سرفرودآوری برای ستایش و احترام است. دکتر معین ریشه این واژه رو پارسی پهلوی دانسته است .

در منابع علمی اومده که خواب کاهش ناگهانی جریان خون در زمان استراحت است به طوری که فعالیت بدن و ذهن کم شود و توهم‌های بینایی جایگزین تصاویر واضح واقعی بشوند. خواب برای سلامت و بهزیستی بدنی و روانی انسان‌ها و جانوران اهمیت فراوان دارد.

--------------------------

کامنت برگزیده  پست قبل :

شکلات تلخ نوشته : این دروغگوئی نیست که نشان هوش است بلکه توانائی دروغ پردازیست و بزرگسال و کوچکسال هم نمیشناسد . منتها از آنجائی که بچه ها هنوز خود را مقید به رعایت خطوط قرمز زندگی نکرده و نمیدانند , دروغ پردازی در آنها مساویست با دروغگوئی . اما دروغگوئی در بزرگسالی نشان هوش نیست و بیشتر نشان حماقت است مخصوصا در حد و اندازه بزرگ و مثلا زیر زمین و کیک زرد و اینها . زیرا وقتی در بزرگسالی نتوانستی خود را به خط و خطوط انسانی مقید کنی یعنی یک جای عقل و منطق و درایتت میلنگد.

 

 

تاب تاب عباسی ...

نوشته شده در چهارشنبه بیست و ششم خرداد 1389 ساعت 11:23 شماره پست: 369

 

یه چیزی که من متوجه شدم ، و اون متوجه شدم من وقتی رخ میده که بنیامین رو برده باشم پارکی جایی، اینه که تو محوطه بازی ای که پر از تاب و سرسره و الاکلنگه ، تعداد زیادی از پدر مادرهایی که بچشون رو آوردن ، قدم به قدم بچشون حرکت میکنن که نکنه بچه طوریش بشه یا احیانا بره و اونا رو گم کنه . خب تا اینجاش که قابل تقدیره . بالاخره یکی از وظایف پدر مادر بودن اینه دیگه . من هم همین کارها رو می کنم و البته بیشتر سعی می کنم چشمم بهش باشه که از جلو چشمم دور نشه و گمش کنم .

اما چیزی رو که متوجه شدم اینه که تعداد قابل توجهی از این پدرمادرها ، ( این رو بارها به چشم خودم دیدم ) وقتی ببینن که بچه دیگه ای تنهاست و پدر مادرش باهاش نیستند ، خیلی ریلکس و حق به جانب ، به نفع بچه خودشون وارد میدون میشن . مثلا اگه اون بچه تنها ، تو صف تاب بازی ایستاده و بچه اونها بعد از این بچه باشه ، میان جلو و با زبون چرب و نرم و هیکل گنده به بچه تنها می گن : کوچولو می ذاری یه دقه این دختر من سوار شه ؟ گناه داره توبزرگتری یا تو اصلا میتونی بری سوار یه چیز دیگه بشی ! و عملا از عنصر نیرو و توانایی فیزیکی ( عقلی که چه عرض کنم ) خودش علیه یه بچه دو ، سه ساله استفاده می کنه .

مثلا دیشب این اتفاق برای پسر ما هم افتاد و خوشبختانه بنیامین که نوبتش شده بود و چند دقیقه ای هم تو صف ایستاده بود ، به اون داروغه ناتینگهام گنده بک ، محل سگ هم نذاشت و رفت و سوار تاب شد و تاب بازی خودش رو کرد و یارو رو بور کرد . ما هم که از دور نظاره گر این صحنه بودیم ، لبخند به لب آوردیم .

------

 

کامنت برگزیده پست قبل :

بابک از وبلاگ این جا سرد است نوشته : البته نباید از بوی پاها در این تابستان گرم هم گذشت،  شاید همگی بیهوش شدند!!

 

چند عکس از جام جهانی که از IRIB ندیدین

نوشته شده در پنجشنبه بیست و هفتم خرداد 1389 ساعت 12:13 شماره پست: 370

 

دیدیم تو این پنجشنبه که نِصب ملت تشریف ندارن ، یه پست به روز بذاریم درباره جام جهانی .  هرچی هم که بخوام بی خیالش بشم بازم بازیهایی داره که نمیشه ندید و خوابید . مثلا بازی امشب کره جنوبی و آرژانتین رو میشه ندید ؟ یا بازی برزیل و پرتغال رو ؟ خب تبِ دیگه . افتاده به جون عمده ای از این ملت از جمله ما .

اول این چن تا عکس جالب رو از حاشیه روزای اول جام جهانی ببینین :

بعد خدمتتون عارض شم که شومایی که پای لب تاب و کیبوردت ولویی ، برای اطلاع از نتایج جام جهانی چند راه داری طبیعتا . اول برو سراغ گوگل جون ، و فقط تایپ کن world cup که برات تو اولین خط آخرین نتایج رو به فارسی و ساعت ایران بیاره .

بعد یه نرم افزار 2مگی هم بهت معرفی می کنم که ماکزیمم سه دقیقه ای دانلود میشه و اون جا می تونی به طور آنلاین از آخرین نتایج و رده بندی ها مطلع بشی و خواهی تونست جدول مسابقات رو ببینی و نتیجه مسابقات برگزار شده رو هم در اون ذخیره کرده و انواع آمار را توسطش استخراج کنی و می تونی ساعت ایران رو هم بدی که برات ساعت رو هم تنظیم بکنه . خب می تونی روی کلمه این نرم افزار کلیک کنی و به این خواسته هم برسی.

ویکِند توپی داشته باشین رفقا .

-----------

وبلاگ برگزیده پست قبل :

بابک از وبلاگ این جا سرد است نوشته : اقا اینجا دقیقا برعکسه و چون هنوز خوی اشتراکی تو اینا مونده همه چیز حتی اسباب بازی که بچه با خودشون میارن رو هم با هم اشتراکی بازی می کنن حالا این پسر ما که خویی از اشتراک درش نیست مثل یک شیر به اینا حمله می بره و ما هم کلی بایداسباب بازی برای بقیه بچه ها ببریم که نگاه عجیب والدین رو عوض کنیم
در ضمن از پدر مادرا در منطقه بازی بچه ها خبری نیست و همه در اطراف نشستن و بقول شما چشمشون به بچه هاست.

 بعدا نوشت : متوجه شدم هیچ کدوم از عکسایی که آپلود کرده بودم نمایش داده نمیشه . وقتی خواستم بفهمم چرا متوجه شدم سایت مربوطه فیلتر شده !!! این چندمین باره که یه سایت آپلود داره فیلتر میشه . از دولت محترم تقاضامندیم خودشون سایتی رو جهت آپلود اعلام کنند که دیگه فیلتر نشه . صواب داره به خدا !

 

 

بهشت

نوشته شده در شنبه بیست و نهم خرداد 1389 ساعت 11:26 شماره پست: 371

 

دیشب یه خوابی دیدم که برای خودم هم عجیب بود .

خواب دیدم که توی جایی هستم که با این که شبیه به محل زندگی فعلی منه ولی باز یه تفاوتهایی هم داره و یه حس عجیبی رو به من منتقل می کرد . یواش یواش متوجه شدم که من مُرده ام و اینجا هم برزخه ! البته اولش یه حس ناراحت کننده ای به من دست داد ولی خیلی زود عادی شد . خوبی قضیه این بود که برزخ بهشتی بود نه جهنمی که با دری از برزخ ما جدا میشد ،دری که داغ از آتش و لهیب سوزانش بود . عده ای از دوستان و اقوام و آشنایانم رو هم اونجا دیدم .

برای من این سوال پیش اومده بود که اگه این جا برزخ بهشتیه چرا همه چی این قده عادیه ؟ چرا شکل اون بهشت وعده داده شده نیست ؟ انگاری که وسط همین شهر تهران بودیم که سروشی غیبی به من نداد داد که بهشت هر کس اون چیزیه که خواسته بود و دوست داره اون جوری باشه . گویا تو همون زندگی برزخی یه ماشینی داشتم تو رنج SUV که حسابی هم درب داغون و کثیف بود خب من هم بنا به نظر اون سروش ، همون آن دلم خواست تمیز و براق و پولیش خورده باشه و .... شد!

این بود خواب دیشب من !

و یه چیز دیگه . اینی که تو قرآن توصیفات بهشت اومده و همه اش از نهرهای آب و شیرو عسل و سایه سار درختان و قصرهای زیبا و باشکوه گفته شده مربوط می شده به محیط داغ و بیابونی عربستان و اوج لذتی که یه عرب بادیه نشین از این باغهای بهشتی داشته . خب همینه دیگه ...بهشت هر کسی چیزیه که بهش علاقمنده .

 

عقیده و عقده

نوشته شده در دوشنبه سی و یکم خرداد 1389 ساعت 10:26 شماره پست: 372

 

انتهای سالهای نوجوانی و ابتدای جوانی ( حدود 18سالگی ) شدیدا دلبسته دکتر علی شریعتی بودم . شدید و بی مجامله ازافکارش حمایت می کردم و مخالف بودم با هرچیز که دکتر شریعتی مخالف بود .

زمان شاه ، پیش ازانقلاب ، بچه خردسالی بودم . در تهران مستاجر خانواده شریف مزینانی ای بودیم که از اقوام به نسبت دور دکتر شریعتی محسوب می شدند .گاهی به رسم دید و بازدید ، دکتر علی شریعتی به دیدار این صاحبخانه ها که در طبقه بالای ما ( من ، پدرومادرم که تازه در ابتدای زندگی مشترکشان بودند ) زندگی می کردند  می آمد و می رفت . گرچه من خردسال از آن دیدارها چیزمشخصی به یاد ندارم ،ولی بعدها از گفته های مادر ، متوجه محبت و صمیمیت دکتر علی شریعتی با این فامیل دورش شده بودم و خواه ناخواه محبتی در دل من افتاده بود .

این جدیت عقیده من راجع به نظرات دکتر ادامه دار بود و هر گفتاری از او را چون آیه قرآن خدشه ناپذیر و عوض نشدنی می پنداشتم تا روزی رسید که با سروش دباغ ( فرزند دکتر عبدالکریم سروش ) در کلاسی همدرس شدم و از طریق او به سلسله جلسات دکتر سروش راه یافتم که مبحثی دامنه دار و عمیق را پیگیری می کرد تحت عنوان اصناف دینداری ( که توضیح در این باب خود جای جداگانه ای می طلبد ) و در آن جلسات ، اندک اندک چشم و گوشم به آرا دیگری نیز روشن گشت و چنان شد که بعد از چند ماه ، بتی را که ساخته بودم را به دست خود می شکستم .

پریروز ۲۹خرداد ، سالگرد 33م عروج علی شریعتی بزرگ بود .با خود فکر میکردم که دکتر شریعتی هم انسانی بود چون بقیه . عقایدش دچار تحویل و تحول می شد ،در طی این سالیان تدریس و سخنرانی و روشنگری  . نه تنها او، بلکه هیچ انسانی ( تاکید دارم مجددا هیچ انسانی ) را نباید صاحب تمام سخنان و آراء ازلی ابدی و خدشه ناپذیر دانست . او فرزند زمانه خویشتن بود چنانکه ما نیز باید چنین باشیم .

اما چنان چه دکتر سروش در یکی از همان جلسات گفته بود ، دکتر شریعتی یک روشنفکر درد آشنا بود و یک روشنفکر را از روی پاسخهایی که داده است فقط نمی سنجند . بلکه یک روشنفکر  کار مهمتری هم انجام می دهد و آن  درانداختن پرسشهایی بنیادی است که تا کنون کسی به آن پرسشها فکر نکرده .

مَثَل ما مِثل این پرسشی بود که ایزاک نیوتون داشت که چرا سیب از روی درخت به روی زمین می افتد ؟ پرسش که درنوع وزمانه خودش یگانه بود و همین پرسش بود که به کشف قانون جاذبه زمین انجامید .

دیروز گفتیدم که اگر دکتر شریعتی فقط همین نیایش (خدایا ،عقیده ی مرا از دست عقده ام مصون بدار!) را هم به جا گذاشته بود نامش جاودانه میشد چه برسد به آن که ... 

------------------

کامنت برگزیده پست قبل :

مریم نوشته : تفکر درخصوص اینکه از کجا و برای چه آمده ایم و چگونه و به کجا خواهیم رفت بخشی عمده ای از روزگار  آدم هاست ! متاسفانه آفریدگاری که در ذهن ما کرده اند و ما هم با آغوش باز پذیرفته ایم خداوند (استغفرالله !) کوچک مغزی است که آن بالا نشسته و با چوب خطی که برای هرکدام از ماگذاشته آماده است تا وقتش شود و با بهشت و جهنمش حسابی از خجاتمان دربیاید و....

دوست من خوابی که دیدی بسیار با معناست و آنچه بعد از مرگ در این کره خاکی رخ میدهد همین است که گفتی ! ما از بدو خلقت که قطعا سیری تکاملی داشته ( نه صرفا آنگونه که داروین میگوید بلکه در شمایل و سنخی دیگر ) لایه لایه از خود رها میشویم و به آن میرسیم که میگویند الیه راجعون .... ما در طول خلقتمان بارها میمیریم و زنده میشویم و بین هر مرگ برزخی است که درصورتی ازآن میگذریم و به مقام بالاتر میرویم که وابستیگیهایمان را در همان مرحله زندگی بگذاریم .........

بحثی طولانی و عجیب است که اینجا بیش از این مجالش نیست بنظرم آمد خوابت نوعی آگاهی است و خواستم مطلبی فراتر بگویم ... راستی این هم که گفتی هرچه بخواهی همان میشود بسیار درست است ... ما تمرین خدا شدن میکنیم تا روزی بعد از گذر از بسیار مراتب به ذات مقدسش برسیم ...