کافه رگبار

اهل طهرانم . روزگارم بد نیست . . .

کافه رگبار

اهل طهرانم . روزگارم بد نیست . . .

فروردین 1388

این چند روز در چند خط

نوشته شده در شنبه پانزدهم فروردین 1388 ساعت 14:40 شماره پست: 120

 

سلام - هلو - بون ژور - اهلا - گودن تاک - اومدم . اومدم

 

اول از همه ، چن دقیقه قبل از سال تحویل آقا باراک با یه شوت بلند و کشیده توپ رو انداخت تو زمین ایران .

دویویم ، مقام معظم یه نامگذاری مفید و سازنده برای امسال انجام دادند .

سیوم ، هوای این مدت تهران فوق عالی بود و خیابونا انسانی و خلوت .

چهارم ، مهران مدیری با این مرد دو هزار چهرش گند زد انگار سر سیری یه کاری خواسته بود بکنه .

پنجم ، دیگه دور چن تا از بزرگترای فامیل رو که تواین سالها هی عیدا رفته بودیم خونشون واونا نمی اومدن بازدید رو پس بدن خط کشیدیم ، نه رفتیم و نه حتی بهشون زنگ زدیم .

شیشم ، برای اولین بار رفتیم کاخ گلستان و کلی چیز جالب از زمان قاجارها اونجا دیدیم .

هفتم ، خوشمزه ترین غذا رو روبروش تو چلوکباب مسلم خوردیم ( ته چینش حرف نداشت ) .

هشتم ، یه روز با مترو سه تایی رفتیم شابدولظیم .

نهم ، همزمان با حضور جناب آقای رئیس جمهور ، تیم فوتبال ایران از عربستان شکست حیثیتی سختی خورد .

دهم ، یه برف باور نکردنی و سنگین تو تهران بارید . خیلی خیلی کم سابقه بود

یازدهم - کلاه قرمزی با پسرخاله و پسرعمه زا  سرحال و شاداب برگشت و با خودش کلی هنرپیشه آورد  

دوازدهم - پر بود از تبریکهای اس ام اسی فراوان فوروارد شده بدون روح و حس . 

و سزدهم هم - کلی با پسر جان بازی کردم  .

راستی از این به بعد می خوام در پایان هر پستی چن تا از کامنتهایی که زحمت کشیدین و گذاشتین رو تو صفحه اصلی بگذارم که برای همه قابل دید باشه .

با دو تا آهنگ خاطره انگیز بهاری چطورین ؟ اولیش بهار دلنشین بنان  ( از اینجا گوش کنین ) و دومیش آب زنید راه را ( از این جا گوش کنید )

عزت زیاد . رخصت فعلا !!

 

 

شرف الشمس

نوشته شده در یکشنبه شانزدهم فروردین 1388 ساعت 12:15 شماره پست: 121

 

 

چن روز قبل از عید از جلوی مغازه ای رد می شدم که این بروشور رو دیدم .

زیاد بهش توجه نکردم و رد شدم . ولی چن روز بعد ، اون موقع که تعطیلات عید بود و به شابدولظیم رفته بودیم ، در بازار منتهی به حرم که پر از انگشتر فروشی است به دیوار همه انگشتر فروش ها تبلیغ شرف الشمس رو می دیدم که دیگه کنجکاوی ولم نکرد رفتم و از یکی از مغازه دارها که میان سال بود پرسیدم اینا چیه ؟  

اون بنده خدا هم با حوصله توضیح داد که  بله شرف شمس شامل 5 اسم اعظم خداوند است. که به شکل های مختلفی دیده شده اند و از اونجایی که این کار فقط در یک روز سال که موکلین خورشید به زمین می آیند امکان پذیر است عملی است تقریبا مشکل و به قولی یکبار مصرف . این روز را در اکثر کتابها 19 فروردین ذکر کرده اند و ساعت خاصی در روز میباشد.نقش شرف شمس شامل پنج اسم اعظم خداوند است که آنها را کلمات مبارکه الله ، جمیل ، رحمن ، مومن و نور گفته اند.این نقش را علاوه بر عقیق زرد بر روی پارچه یا کاغذ زرد رنگ نیزمی توان نوشت.

ازش پرسیدم که خب اینا درست ولی به چه دردی می خوره ؟ با شگفتی منو نگاه کرد و گفت : خب معلومه برادر من . گره گشای کاره و رزق و روزی رو زیاد می کنه .ازش پرسدیم که چند هستند اینا؟ که شنیدم از 5000تومان به بالا بسته به نوع انگشتر که تا 48000 تومان هم می رسه . منم دیگه چیزی نگفتم و برگشتیم خونمون . ولی هنوزم که هنوزه موندم که این دیگه چه صیغه ایه ؟ یعنی باید همه آدما که گرفتارن و کارشون لنگه،  یدونه از اینا دستشون کنن ؟ اون وقت دیگه همه چی حله؟

 

 

به به چه بویی !

نوشته شده در پنجشنبه بیستم فروردین 1388 ساعت 12:22 شماره پست: 123

 

در بین ملت به هم چپیده توی مترو  ایستاده بودم و کتابی که تو دستم بود رو می خوندم . جمعیت که خیلی زیاد باشه حسنش اینه که دیگه مجبور نیستی به  میله ای چیزی آویزون باشی . به بغلیت تکیه می دی و اون هم به تو و هردو به هم . اگه بشه کتابی و یا روزنامه ای می خونی . من هم سخت مشغول خوندن فصل آخر کتاب عادت می کنیم زویاپیرزاد بودم که بوی مزخرفی به مشامم خورد .سرمو بالا کردم دیدم یکی اومده و کنار من ایستاده و بوی عرق شدیدی ازش میاد . از اون بوها که آدم بی اختیار نفس تنگی می گیره . سعی کردم برم اونورتر ولی جا نبود و مردم همچین به هم چپیده بودند که یه مار هم به سختی از بینشون رد می شد چه برسه به آدم .

خب ، سعی کردم که بهش توجه نکنم و سرمو با زویاپیرزاد  مشغول کنم . از بدشانسی ، ایستگاه بعد جمعیت بیشتری داخل شد و یارو عرقیه  بیشتر به من نزدیک شد . به صورتش نگاه کردم . یه پسر جوون حدودا 24 یا 25 ساله . نه این که فکر کنین کر و کثیف بود ها . نه اصلا . جالب این جا بود که با لباس تمیز و اتو کشیده ، شلوار نو و موهای براق و مرتب بود . به کفشش نگاه کردم . کفشش هم همینجور واکس خورده و تر تمیز بود . ینی می خوام بگم که اصلا بهش نمی خورد همچین بوی مزخرفی از خودش ساطع کنه و ما رو مستفیذ . سوراخهای دماغم رو تنگ کرده بودم بلکه کمتر خفه بشم  . چن بار هی نوک زبونم اومد که بهش بگم بهتر نبود به جای اینکه این همه به سر و شکلت می رسیدی یه حموم می رفتی ؟ هی حرفمو خوردم .لامصب از بوی عرقش معلوم بود اقلا دو هفته ای تن و بدنش روی آب رو به خودش ندیده .

خوشبختانه دو ایستگاه بعد پیاده شد و هم شرش رو کم کرد و هم ملتی رو از دست خودش راحت  . راستی می دونستین عرق زنا بوی پیاز می ده و مال مردا بوی پنیر ؟ ( این جا رو بخونید ) . البته مال این پسره بوی پنیر گندیده می داد انگاری !!

 

 

کی داده کی گرفته ؟ فکر کردی !!

نوشته شده در شنبه بیست و دوم فروردین 1388 ساعت 14:53 شماره پست: 124

 

 

        تو وبلاگ مرجان ( از قلب کوبر )  این مطلب رو دیدم که تقارنش با موضوعی که دیشب برای ما اتفاق افتاد جالب بود ، چون درست همین دیشب ، پسر خاله من هم رفته بود بله برون  . اون دکتر دامپزشکه و سربازیش هم تازه تموم شده و دختر خانوم هم کارمند یکی از این خودرو سازی هاست . چند سالی هم هست که باهم آشنان و علاقه زیادی به هم دارن و ظاهرا دیگه مشکل خاصی نیست چون هر دو الان شاغلن و می تونن برای شروع زندگی ،آپارتمانی رو اجاره کنن و مثل دوتا مرغ عشق برن زیر یه سقف . اما . . . اما . . .  و باز هم اما . . . موضوع فوق مهم و فراموش نشدنی مهریه !!

پدر ومادر من هم  به عنوان بزرگتر همراهشون رفته بودن . اما از ۷ غروب تا ۱۲ شب راجع به مهریه دوتا خانواده بحث کرده اند و ظاهرا هنوز هم به جای مشخصی نرسیده اند . دختر و پسر ، خودشون رو ۵۰۰ سکه توافق دارن ولی هم خانواده دختر بیشتر می خواد و هم خانواده پسر کمتر . در واقع خانواده پسر که خاله و شوهرخاله من می شوند ،اصلا مهریه رو قبول ندارن و نهایتا به 110 سکه راضی شده اند .

مضمون چیزی که مرجان برگشته گفته اینه که : این مهریه سنگین شاید بتونه ترمزی باشه جلوی آقا که یه وقت شلوار و شورتش دوتا نشه و گربه رقصونی نکنه و نتونه زنش رو اذیت کنه . یعنی عین شمشیر دامکلوس بالای سر آقا داماد باشه که به سر سوزنی خطا ،موی اسبی که بهش اویزون پاره بشه و شمشیر بر فرق سرش که ممکنه احیانا کچل هم باشه فرود بیاد .

معمول بله برون ها اینه که ( یعنی اینایی که من دورو بر خودم دیدم ) که دخترا و خانوادشون تا بتونن مهریه رو بالا و چشمگیر می گیرن که یا سال تولد دختره  یا وزنشه  یا یه چیز دیگه اشه ! که هم داماد رو بعدا چهار میخه بکنن و هم تو فامیل یه پزی بدن و قیافه ای بگیرن . پسرا هم اکثرا عاشق و شیفته و می شنون که : بابا کی داده و کی گرفته ، پس هر چی باشه قبول می کنن و تموم . ولی نمی دونین که اینی که امضا دادین ، دقیقا عین یه سند بهادار ، مثل  چک یا سفته می مونه که هر وقت عروس خانوم بخواد باید تسویه اش کنین ،  هر وقت . رد خور هم نداره  .

البته خب نباید پا رو حق بذارم فردا همه می ریم تو دو متر جا می خوابیم . شاید بتونه گاهی یه ترمزی باشه برای یه آقای شیطون ولی چرا بر عکسش رو نمی بینیم؟ دو تا خانوم جوون محترم رو خودم دیدم و در نشریات هم ازشون زیاد می خونیم که برای همین مهریه کیسه ها دوختن اندازه چی بگم ؟ و حرفشونم اینه که عندالمطالبه است و حق ماست و .... اصلا بعضی هاشون اسمی هم از طلاق نمیارن که . تو فکر کن همین ۵۰۰سکه که اینا می گن الان برابر با ۱۲۵میلیون تومنه یعنی یه آدم عادی برای به دست آوردنش در ایران باید اقلا 21سال کار کنه و صبح تا غروب زحمت بکشه تا به دستش بیاره . درآمد کدوم کاسبی ، کدوم بیزینس و کدوم شغل بیشتر از اینه ؟!! خب ممکن نیست یه دختری شیطون بره زیر جلد مانتوش و گولش بزنه بره رو این موضع سرمایه گذاری کنه ؟ خب برای همین پسرا هم نباید بیشتر به این موضوعات دقت کنن و برن زیر بار چیزی که بعدا بتونن از پسش بر بیان ؟ و مجبور نشن برن زندان و گرفتاری و مسائل زیادتری که هست ؟ در واقع این مهریه دو روی یک سکه است .

حالا نظر من چیه ؟ به نظر من بهترین راه حل برای این جور موارد که نه سیخ بسوزه و نه کباب ، توافق دختر و پسر به اینه که بعد از ازدواج تمام اموالی رو که بدست میارن ، اعم از خونه و ماشین و غیره باهم نصف کنن. یعنی راستی راستی شریک زندگی هم باشن . این جوری هم تو معنویات شریکن و هم تو مادیات زندگیشون  .

پاپستی ۱:

الان که مطلب رو خوندم متوجه شدم خیلی امکان داره شماها فکر کنین که من خودم از این مشکلات داشتم و خانوم همسر منو اقلا یکی دوباری فرستاده پشت میله  های زندون و دلم خون از این مطالبه !! ولی حاشا و کلا ! ابدا ! اصلا ! روم به دیوار ! مسلمون نبینه کافر نشنوه که خانوم همسر از این کارها بکنه . من خیلی هم از خانوم همسر راضی ام و تو این مسائل گیر و گرفتاری نداریم الحمدالله . از قضا ما یه راه بهتر از مهریه سراغ کردیم که همون پیشنهاد بنده است و همه چیزایی که هم داریم نصف به نصف هستیم حتی پسر جان رو ! دم بریده فامیل من روشه ولی اخلاقش به مامانش رفته !

 

 

هنرهفتم تلگرافی

نوشته شده در دوشنبه بیست و چهارم فروردین 1388 ساعت 13:29 شماره پست: 125

 

 

                 خب ، یه مدتی صفحه هنر هفتم تعطیل شده بود . الان می خوام جبران مافات کنم . پس تلگرافی بخونین :

سوپراستار : ناهنجاریهای اخلاقی یه آدم مشهور رو در جامعه ایران به تصویر می کشه – بازی فوق العاده شهاب حسینی رو می بینین

اخراجی ها 2 : خنده ای می کنین با کمک عبدی و شرکا – حسام نواب صفوی نقش جدیدو دل نشینی داره – آخرش خیلی آبکیه

وقتی همه خوابیم : باید دید چون بالاخره قیلم بهرام بیضاییه – ساختارش متفاوت از آنچه که بر پرده های سینماست – روابط پشت پرده منجر به انتخاب عوامل یه فیلم رو معرفی می کنه – مژده شمسایی اصلا خوب بازی نمی کنه خیلی بی روحه ( فقط به خاطر این که همسر بیضاییه داره بازی می کنه ) – به جاش بازیگر مرد مقابلش عالیه – یه سورپریز هم دارین درباره شقایق فراهانی !

جاده رولوشنری : جک و کیت تایتانیک اگر ازدواج کرده بودن .ده سال بعد از تایتانیک ! – با اون زن و شوهر همذات پنداری کردم ( به خواسته هایی که نرسیدیم و رضایت دادیم به روزمرگی ).

کتاب خوان : اولش فقط یه سری صحنه . . . داره ولی از نیمه دوم فیلم تازه قشنگ میشه – آدما رو مواجه می کنه با این سوال که (چو می بینی که نابینا و چاه است اگر خاموش بنشینی گناه است )

کشتی گیر : پشت پرده کشتی کچ رو نشون می ده که همش خالی بندیه – خیلی با قهرمان فیلم همذات پنداری می کنین و دلتون براش می سوزه – این قضیه پرچم ایران کار خوبی نبود

شک : یه بازی فوق العاده از مریل استریپ می بینین – پشت پرده کلیسا و اختلاف نظرها ، حب و بغض ها و دعواهای روحانیون کلیسا

مورد عجیب بنجامن باتن – هنر گریم و دیدن براد پیت در نوزادی و پیری

لاست ،سیزن پنجم اپیزود 12 : کلا اپیزود بن بود . مرموز ترین شخصیت سریال . بن وقتی بچه بود . بن وقتی با ویدمور آشنا شد . بن وقتی به جزیره برگشت . بن وقتی باعث مرگ الکس شد . بن وقتی می خواست پنه لوپه را بکشد . بن وقتی . . . 

افسانه جومونگ : تا شب عید اصلا ندیده بودم و نمی دونستم همچین سریالی هم هست . ولی تو این ایام این قدر ازش تعریف کردن که من هم مشتری شدم . خب ، پر کششه و ولت نمی کنه اگه با شخصیتهای سریال مچ بشی . یادم باشه درباره کره ایها و این سریالهاشون ونقشش در صنعت امروزشون یه مطلبی بذارم .

 

 

ملت رکورددار ما

نوشته شده در سه شنبه بیست و پنجم فروردین 1388 ساعت 10:56 شماره پست: 126

 

 

         چن وقتی است که  وقتی دیگه کارهایم تمام شده ومی خواهم  یه مدیتیشنی ، یه ریلکسیشنی ، یه تمدد اعصابی چیزی انجام بدم و از درگیریهای روزانه خودمو خلاص کنم ، بازم یه چیز میاد تو ذهنم و این قدر می چرخه و می چرخه و می چرخه تا به زور خودشو رو کنه تو مغز این جانب و دیگه اون موقع باید فاتحه مدیتیشن رو خوند و بوسیدش و گذاشتش کنار و و اون فکر مزاحم رو در آغوش گرفت . اصل داستان رو اگه بخواین اینه که مدتیه که روی رکوردهای هم وطنان ایرانی ام ، خیلی حساس شدم . چه رکوردهایی که تو کتاب گینس باشند ، چه اونایی که هنوز نتونستن برن اون تو و ویل ولامون اند بیچاره ها . درست که نگاه کنین متوجه می شین که وقتی که تمام بزرگان این مملکت ( اعم از بزرگان هنری ، ادبی ، سیاسی ، ورزشی ، عامی ، بی سواد ، لمپن و ....و ... و که بحر طویلی است این فهرست ، ) به صد بیان گفتن که هنر نزد ایرانیان است و بس و بس رو هم همچنین با شدت و غلظت خاصی می گویند دوباره و سه باره ، بی خود نبوده و نیست .

یه نگاه کوتاه با چرخش گردنتون بکنین مثلا

اول : مدال طلا برای ما که بیشترین نان دنیا رو می خوریم یا مصرف می کنیم ( البته همش رو نمی خوریم ها ، اقلا 50% از اونو می ریزیم برای سطلهای زباله تا رفتگرهای محترم هم شغلی داشته باشند و ایضا نانواها و دیگر دست اندرکاران صنعت نان ) یا

دوم : ما دومین مصرف کننده داروی دنیا هستیم پس مدال نقره هم می اندازن گردنمان دیگر (دو حالت داره ، یا از همه دنیا مریض تریم یا این که دستشمون بیشتر از بقیه به دهنمون می رسه . بله آقا جان داریم و می تونیم . نگاه نداره )  . یا

سوم : این قدر نوشابه دوستیم که 4برابر میانگین جهانی نوشابه می خوریم ( حال می ده نه . نوشابه ای که این همه ضرر داره ها ) فکرشو بکنین ، 4 برابر ما جلوتریم .

چهارم :  یا اصلا همین  انرژی بی قابلیت و فزرتی رو در نظر بگیرین . توانایی خاصی می خواد که بتونیم به اندازه یه کشور 750میلیون نفری انرژی (برق – گاز – نفت – بنزین ) مصرف کنیم و حالشو ببریم ( جالبیش هم اینه که بخش بزرگی از انرژی در خونه های گرم و صمیمی من و شما مصرف می شه نه در صنایع و توسعه مملکت )

پنجم :  اصلا چرا تعطیلات کشور عزیزمون رو نمی بینین ؟ حداقل 2 ماه کشور تعطیله . البته فقط رسمی ها چون بین التعطیلین ها ، تعطیلیهای پیشینی و پسینی نورزوی روهم که بگیرین و برف و بارونی هم که میاد و آلودگی هوا را هم جمع بزنین ، می بینین به سلامتی یک چهارم سال رو تعطیلیم . خب رکورد خوبیه دیگه . مگه نه ؟

ششم: میزان تصادفات و کشته شده ها رو که نگو نپرس که دلم آشوب می شه که رتبه دوم رو داریم شایدم اول ( شک از نگارنده است) پیرارسال که گفتند تعداد کشته شده های جاده ها بابت اون سال برابر با 5/1  برابر کشته شده های زلزله بم بود . خب البته عمر دست خداست . اینو نباید ناراحت بشیم دیگه .

هفتم : از جهت بهره وری هم که ماشاالله دیگه نگم چشم حسود می ترکه .......... باشه می گم .........دومیم بابا جان از آخر . و این نشون می ده که اصلا نیازی به پیشرفت نداریم .  

هشتم: اعتبارمون هم خیلی بالاست هر جا بریم با همین پاسپورت وطنی مان اصلا نیاز به ویزا نداریم و فقط افغانی ها از ما جلوترن یعنی یکی مونده به آخر

نهم : آمار مطالعه مون هم لامصب خیلی بالاست آخه 2دقیقه خیلی زیاد نیست تورو خدا ؟ازتون عاجزانه میخوام اینقدر به چشماتون فشار نیارین دیگه ( البته وزیر محترم ارشاد فرموده اند که نخیر این طوری هم نیست ایرانیها هر روز 2 ساعت !! مطالعه دارند . خب حرفی نیست حتما ایشان بهتر میدانسته اند )

دهم :  تو کار مفید هم خیلی باحالیم . چون اصولا ما ملت به کار و تلاش اهمیت زیادی نمی دیم و نباید  کار کنیم و کار برای تراکتور و احیانا حیواناتی در همین زمینه می باشد . پس ما با افتخار تمام فقط روزی 30دقیقه کار می کنیم  و بقیه اش را سعی می کنیم غر بزنیم .

یازدهم ...دوازدهم ....سیزدهم ....nام

خب ، شماهم انصاف داشته باشید متوجه می شوید که با این رکوردها و موفقیتهایی که ملت ما به دست آورده اند اصلا خواب و خوراک برایتان می ماند که بتوانید استراحتی بکنید ؟ یا از ذوق و شوق این همه افتخارات دست نیافتنی ،بی اختیار از جاتون بلند میشین و شروع می کنین  به حرکات موزون ؟ یعنی یکی نیست که بیاد و به این ملت بگه خواهشا ان قدر درافشانی نکنین ؟!!

 

تغییر چهره

نوشته شده در چهارشنبه بیست و ششم فروردین 1388 ساعت 14:31 شماره پست: 128

 

 

                صبح زود زده بودم از خانه بیرون و هوا حسابی سرد بود . هرچی فکر میکنم ها ، واقعا تا این سنی که کرده ام ، ندیده بودم همچین چیزی که دو روز مونده به اردیبهشت همچین سرمایی تو تهران داشته باشیم .

اصلا آدم وقتی انتظار یه چیزی روداشته باشه خودشو هم برای اون چیز ، آماده می کنه مثلا اگه بهش بگن وایسا یه مشت محکم بهت بزنیم خودشو بالاخره حاضر می کنه و مشته رومیخوره ولی وقتی بی خبر بهش یه تلنگر کوچولو هم بزنن ، دادش ممکنه بره هوا و با اون طرف حتی دست به یقه بشه  . یا مثلا فرض کنین که به یه مهمونی حسابی رفتین توی یه جای حسابی و اونوقت توقع داشته باشین یه غذای خوب بخورین ولی یه چیز معمولی بهتون بدن اون وقت فکر می کنین که جلوتون زهرمار گذاشته بودن ولی در عوض یه جایی که اصلا توقع ندارین یه غذای نیمه خوب بخورین ،فکرمی کنین که عجب غذایی بود ها ! از دست پخت مادرم هم بهتر بود. یا مثلا یکی از دوستام ،چند وقتی بود که با یه دختری دوست شده بود و عاشقش شده بود. همش پیش ما از شکل و شمایل و قد وبالای دختر تعریف می کرد  که دیگه ما فکر کرده بودیم که رفته با آنجلینا جولی دوست شده . اما یه بار فرصتی شد و دختر رو دیدم . بنده خدا معمولی بودها  نه زشت بود ونه زیبا و ولی یه توقعی در ما ایجاد شده بود که اون لحظه به نظرم از این دختره زشت تر اصلا نیست .

به هر حال هواهم الان این جوری شده دیگه . نه این که کسی توقع نداره هوای فروردین این جوری باشه برای همین زیادی به چشم اومده . آره می گفتم از خونه امده بودم بیرون و می لرزیدم . دم ایستگاه یه روزنامه خریدم و از شانسم تونستم تو مترو بشینم و سرحوصله بخونم ببینم چه خبره دنیا که مطلب خیلی عجیبی رو دیدم که شماهام بدونین بد نیست . راجع به همین آب و هوایی که امسال هوار شده رو سرما .

در همین حال که ماها داریم می لرزیم وارتفاعاتمون سفیدپوش و بخاری خونه ها روشنه ، شهرهای اروپا هوای گرم و نسبتاً دلچسبی دارند و بیشتر شهرها و پایتخت های اروپایی آسمانی آفتابی دارند و گزارش ها حاکی است که دیروز هوای مادرید پایتخت اسپانیا ۱۴ درجه سانتیگراد، هوای پاریس ۲۲ درجه، لندن ۱۸ درجه، برلین، رم، بوداپست و زوریخ ۲۳ درجه سانتیگراد بود که در اکثر این شهرها مردم پنجره های خود را گشوده بودند و از هوا لذت می بردند؛ هوایی که در آن از باران معمول ماه آوریل خبری نبود. و شهروندان با لباس های زمستانی خود وداع کرده و لباس تابستانی پوشیده بودند ولی در ایران سرما و ریزش برف و باران به گونه یی است که مردم مجدداً به پوشیدن لباس های زمستانی که در زمستان کمتر به آنها نیاز پیدا کرده بودند روی آوردند. به همین سبب اروپاییان بیشتر به خیابان ها و پارک ها می آمدند تا از هوای لذت بخش تازه استفاده کنند.تو اون روزنامه نوشته شده بود که گویا یکی از دانشمندان فرانسوی در تلویزیون گفت هوای دنیا در حال تغییر است و ممکن است در آینده یی تقریباً نزدیک باران های اروپایی به سوی خاورمیانه سرازیر شود و هوای خشک آن منطقه به سوی اروپا و به ویژه جنوب این قاره.

فکرشو بکنین چه بامزه میشه که از این به بعد این جوری بشه واقعا و چه حالی میکنیم ها . یواش یواش دوروبرمون سرسبز میشه . از تهران که می خواین برین قم همش تا چشم کار می کنه سبز سبزه . کوههای اطرافتون مخمل سبز . نهرهای آب و رودخونه های زیادی خواهیم داشت . درختها بزرگتر و قشنگتر می شن و کشاورزیمون رونق بیشتری می گیره .این همه زمین بایرو لم یزرع می رن زیر کشت و جنگلهامون غنی تر می شن . دریاچه بیچاره ارومیه از مرگ نجات پیدا می کنه و خیلی چیزای خوب دیگه . بامزه نمیشه ؟

 

 

مادر چه مهربونه

نوشته شده در پنجشنبه بیست و هفتم فروردین 1388 ساعت 15:32 شماره پست: 129

 

خب دوستای گرامی امروز درس اخلاق داریم درباره احترام به والدین و علی الخصوص مادر . راستشو بخواین چیز جدیدی ندارم که بگم که نشنیده باشین . همه می دونیم که مااد رچه عزیز و محترمه و چقدر احترام بهش واجبه . ولی چقدر داریم این کار رو می کنیم ؟ آیا به اندازه ای که باید ؟ اینو امروز تو قرآن دیدم

و ما به انسان درباره پدر و مادرش سفارش کردیم . آن مادری که  او را به هنگام بارداری با زحمت بسیار حمل کرد و هر روز رنج و زحمت تازه ای را متحمل می شد و شیردادنی که دو سال به طول می انجامد . آری به انسان توصیه کردم که هم شکر مرا  کن و هم شکر  پدر و مادرت , که بازگشت همه شما به سوی من است پس با آنها در دنیا به شایستگی رفتار کن . بدان که بازگشت همه به سوی من است و من شما را از آنچه در دنیا عمل می کردید آگاه خواهم ساخت .

کلام پروردگار . پنجاه و هفتمین کلام

من خودم شاید این مطالب رو قبلا که می خوندم ،با گوشت و پوست حس نمی کردم . ولی از موقعی که خانم همسر عزیزم ، پسر جان رو حامله بود و می دیدم که چقدر براش سخته و مشکلات جسمی و روحی متعددی روتحمل می کنه ،شاید کمی از این گفتار رو درک کردم ، اونم شاید کمی فقط . راستش بعد از به دنیا اومدن پسر جانمان بسیار بیشتر از قبل ،قدر زحماتی رو که پدرومادرم برایم کشیدند درک کردم .  

پاپستی :والا من که نمی فهمم چرا ما باید همه چیز رو با هم قاطی کنیم ؟ من اومدم تو این پست درباره اهمیت دادن به مقام مادرنوشتم و در این باره کلام پروردگارو هم آوردم که ایشون هم بر این امر تاکید داشته اند اون وقت چرا باید ما بریم و بخوایم ازاین قضیه به عنوان محملی برای حمله به چیزهای دیگه استفاده کنیم ؟!!!

 

 

 

سوزان بویل

نوشته شده در شنبه بیست و نهم فروردین 1388 ساعت 18:11 شماره پست: 130

 

 

              همیشه فکر می کردم که عجب ، یعنی ما ایرانی جماعت این جوری هستیم یا همه جماعتهای دیگه هم این جوری هستن؟ به زبان دیگه ما فقط این جوری به هیجان میایم و شلنگ تخته میاندازیم یا بقیه هم این جوری به هیجان میان ؟ به زبان دیگر!  آیا ما ، فقط ما ، فقط ما این قدر احساساتی هستیم ؟ یا همه ملل دیگه هم این جوری احساساتی هستند ؟ با یه غوره سردیمون می کنه و با یه مویز گرمیمیون ؟ مدتها از بی حسی و بی روحی اروپاییها برای ما گفته اند و از محبت و احساساتی بودن ایرانی ها .

یه کم بیشتر فکر می کنم . نمی دونم چه حسابیه ، چه خصلتیه که وقتی از چیزی توقع زیادی نداری خیلی خیلی خیلی بهتر بهت می چسبه ؟ بازی ایران استرالیا رو یادتونه که ؟ چون امیدی به پیروزی بر استرالیا نبود وقتی ما گل ها رو زدیم و راه پیدا کردیم به جام جهانی ، شادی مردم غیر قابل وصف بود . یا یادمه پیروزی خاتمی در دوم خرداد 76 اصلا توقع نمی رفت نهایتا شاید چند میلیون رای ولی وقتی رای ها رو خوندند آن چنان در ذائقه ها شیرین شد که اصلا حد نداشت .

حالا اگه از زن گمنامی که چهره و هیکل و سن مناسبی نداره و بخواد جایی آواز بخونه ، و طبیعتا توقع ندارین که چیز جالبی بشنوین و حتی او را مسخره کنید ، کاری که در اون سالن انجام شد ، ولی ...ولی ....و ...ولی ناگهان آوازی در حد عالی و قابل رقابت با بهترین خوانندگان بشنوید چه احساسی پیدا می کنید ؟ اطلاعات کامل تر رو از وبلاگ یک پزشک  بخونید . البته اون از دید دیگه ای به موضوع نگاه کرده ولی چیزی که مد نظر من بود همین بود . همین سورپرایز شدن ها همین غافلگیری ها . عاشق این چیزام .

حتما ترانه اجرا شده توسط  سوزان بویل رو ببینین و به ابزار احساسات مردم نگاه کنین . ناباوری و هیجان رو در چهره اون ها می شه به وضوح دید . من که خودم وقتی ترانه شروع شد . بی اختیار احساساتی شدم . منی که تازه موضوع رو می دونستم . برای دیدن اجرای ترانه ( به این جا ) مراجعه کنید .

 

 

 

 

فحاشی پشت چراغ قرمز

نوشته شده در دوشنبه سی و یکم فروردین 1388 ساعت 16:29 شماره پست: 132

 

 

        صبح بود . ساعت 7.5 ، یه ربع به 8 بود . من و خانم همسر در ماشین خود بودیم . به خیابون نسبتا باریکی رسیدم حوالی خیابون دولت . یک شعبه بانک اول خیابون افتتاح شده که باعث می شه دوطرف خیابون همیشه ماشین پارک باشه و فقط جای حرکت برای یه ماشین باقی بمونه . برای همین تنگی خیابان ناچار بودم آرام حرکت کنم که ناگهان یک زن توی یک 206 بدون این که به خیابون نگاه کنه از پارک خارج شد و نزدیک بود بزنه به ماشین ما . سریع سر ماشین را گرفتم آن طرف . هم من هم خانوم همسر جا خوردیم . زیر لبی گفتم زنیکه نزدیک بود اول صبی کار دستمون بده ها . خانوم همسر هم با سر تایید کرد . هنوز چند متری از صحنه دور نشده بودیم که یهو تو آینه نگاه کردم دیدم همون 206 داره میاد که خودشو به ما برسونه و هی چراغ  بالا می ده . تو ذهنم گذشت "یعنی چیه ؟ نکنه مالیدیم به هم و من نفهمیدم ؟ " جای ایستادن نبود کمی جلوتر رفتیم تا خیابون پهن تر شد و پشت یه چراغ قرمز ایستادیم . آورد ماشینشو کنار به کنار من شیشه اش را کشید پایین و به من هم اشاره کرد که من هم پایین بکشم . هنوز شیشه به نصفه نرسیده بود

-مرتیکه مادر جن.... خوار ک...ده  . این چه طرز رانندگیه حمال؟!

چشمام گشاد شده بود . بی اختیار نگاهی به دورو بر کردم .با مابود؟!! . زنه جیغ جیغ کرد – خوارتو گا...

منو می گی ؟ دهنم باز مونده بود به خانوم همسر گفتم این با ماست ؟ خانوم همسر ، هم تعجب کرده بود وهم ترسیده بود ، منم دست کمی ازش نداشتم .یه پسر کوچیک 7 یا 8 ساله هم پیش زنه نشسته بود . زنه قیافه ترتمیز و مرتبی داشت و یه مانتو روسری خوبی هم تنش بود . یعنی میخوام بگم که اصلا به قیافه اش نمی خورد این چیزا رو بلد باشه چه برسه که بلند بلند دادشون  هم بزنه . رومو کردم اون طرف . شیشه رو کشیدم بالا . ولی صداش این قدر بلند بود که از شیشه هم رد میشد

-حمال مادر قح...... مادرتو گا...

دیگه جوش آوردم . در رو باز کردم و ماشینشو دور زدم . سرمو آوردم نزدیکش وآروم گفتم

-زنیکه لا..ی هرزه به کی داری هرچی لایق خودته بار می کنی ؟! زنیکه هرجایی تو یهو اومدی وسط خیابون ! عوض این که من شاکی بشم تو شاکی شدی  لا...ی

زنه هنوز عصبانی بود و چشماش گشاد تر شد .خواست اونم در ماشینشو باز کنه بیاد پایین که با لگد زدم به درش و در دوباره بسته شد . نذاشتم بازش کنه – فقط به خاطر این بچت چیزی بهت نمی گم وگرنه تنبونتو همینجا از پات می کندم بفهمی با کی طرفی!  . نگام به بچش افتاد که با چشمای گشاد به من نگاه می کرد و به خانوم همسر که اون هم از ماشین پیاده شده بود . دور زدم و سوار ماشین شدم و راه افتادم . صورتم شده بود یه کوره آتیش  .

 

پاپستی :

خوشبختانه الان که این مطلب نگاشته میشه من اصلا ناراحت نیستم . (غروبه تقریبا) چون چند دقیقه قبل ویدیویی دیدم که خیلی روحیه ام رو شاد کرد . بعد از جریان سوزان بویل کمی به برنامه کشف استعدادهای بریتانیا علاقمند شدم که امروز دیدم پسر ۱۲ساله خوش تیپ و بامزه ای به قول خودمون ترکونده حسابی و جالبیش این جاست که این پسر از طرف پدر ایرانیه و اسمش شاهین جعفرقلی . اجرای زیبا و میمیک چهره با نمک یه طرف روحیه قوی در برخورد با سایمون داور سخت گیر این شو یه طرف دیگه . این ویدیو رو ( از این جا )  حتما ببینید . خب این به اون صبحیه  در . ولی هنوزم موندم که اون زن دیوانه بود ؟!!!