کافه رگبار

اهل طهرانم . روزگارم بد نیست . . .

کافه رگبار

اهل طهرانم . روزگارم بد نیست . . .

مرداد 1389

 

میدان قدیمی

نوشته شده در شنبه دوم مرداد 1389 ساعت 11:13 شماره پست: 399

 

یه سوالی. کی می دونه قدیمی ترین میدان تهران چه میدانیه؟ ....نمی دونین ؟ هیچ عیبی نداره ! حکما گفته اند که ندانستن عیب نیست،  نپرسیدن عیبه . پس برای این که کارتون عیب دار نباشه از من بپرسین . بهتون خواهم گفت . رازی رو بهتون بگم رفقا ! من خودم هم تا مدتی پیش نمی دونستم . شما که اصلا از کنارش هم رد نمیشین و یا اصلا تهرانی نیستین و یا اصلا ایران زندگی نمی کنین که ، جای خود دارین  !

.

.

و اما وقت رو تلف نکنم و بریم سر جواب : میدان حسن‌آباد در خیابان سپه .

قبل از این که رضا شاه بخواد این میدان رو بسازه ، آنجا باغ و محله بزرگی بود که میرزایوسف مستوفی‌الممالک صدراعظم ناصرالدین شاه آنجا را به نام  پسرش حسن، حسن‌آباد نامگذاری کرد . که بعد همین پسر ، حسن خان مستوفی الممالک چندین نوبت نخست وزیر ایران شد در دولتهای احمد شاه و رضا شاه .این وجه تسمیه حسن‌آباد است.
در سال ۱۳۰۹ یعنی 80سال قبل ، این میدان به بهره‌برداری رسید که میدانی دایره شکل بود به شعاع ۴۵ متر . تا سال ۱۳۱۲ هم چهار ساختمان مجزا در چهار طرف میدان با اقتباس از طرح پالادیو ،معمار معروف عصر رنسانس ایتالیا، بنا شد . قبرستان معروفی هم داشت که در شمال غرب میدان بود و از سال ۱۳۱۷ تا کنون به مرکز آتش نشانی تبدیل شده و حمامی هم در گوشه دیگر میدان که به خاطر نزدیکی به قبرستان به حمام اجنه شهرت پیدا کرده بود ! و مشتری نداشت و ناچار بعد از چند وقت به کل تعطیل شد .

شهردار قالیباف چند وقتیه که شدیدا داره رو این میدان کار می کنه تا دوباره هویت تاریخیش رو به دست بیاره . از بازسازی هشت گنبد تا نورپردازی های شبانه و حالا هم که سنگفرش خود میدان .

خب دیگه عرضی نیست . این بود تهران شناسی امروز ! 

 

شاهزاده ؟

نوشته شده در پنجشنبه چهاردهم مرداد 1389 ساعت 8:4 شماره پست: 400

 

این فیلم پر سر و صدای شاهزاده پارس Prince of Persia  رو که این همه تبلیغ درباره اش شده بود و ظاهرا اول هم قرار بود که گلشیفته خانوم فراهانی هم توش بازی کنه (که نتونسته بود ویزا بگیره و به تست بازیگریش برسه ) و انتظارها رو حسابی حداقل برای ما ایرانیها برده بود بالا را دیدیم که خیلی جفنگ بود .

نه اکشن درست حسابی بود .نه راز و رمزی درست حسابی . نه پرکشش بود . نه جلوه های ویژه خاصی داشت .نه عشقی بود نه تاریخی بود لااقل مرده شور برده  . یه ملغمه بی سر و تهی بود که به ضرب و زور گرد و خاک و شن وماسه و جادو و جنبل قراره بره تو حلق خلق الله .

 

حاجی + عزت = فارسی 8

نوشته شده در یکشنبه سوم مرداد 1389 ساعت 19:10 شماره پست: 401

 

در راستای این که طبق نوشته ماهنامه مدیریت ارتباطات ، مالک اصلی شبکه «فارسی‌1» به نام آقای حاجی کمیل گفته که ما درایران در حدود 30 تا 35 میلیون بیننده داریم که این یک رقم بالایی است و همچنین ما مسلمان هستیم و معتقد به ارزش‌های اسلامی. آنچه که ما مسلمانان در ایران و افغانستان و به‌طور کلی در جهان اسلام را به هم متصل می‌کند، دغدغه‌ها و اهداف مشترک هست و باید باشد .پیشنهاد ما به عنوان یک راه حل این است که بیاییم فارسی‌وان را با صداو سیمای جمهوری اسلامی به یک رسانه مشترک تبدیل کنیم. چرا بیاییم همدیگر را تخریب کنیم؟ بیاییم با یکدیگر تفاهم و همکاری کنیم. به اصطلاح رسانه‌های ایران، ما منحرف شدیم و منحرف‌کننده هستیم. لطفاً صداوسیما، وزارت محترم ارشاد و نهادهای فرهنگی بیایند ما را هدایت کنند. ما این آمادگی را داریم که هر آنچه را که مایه نگرانی است و هر سوژه ما که ضد ارزشی هست را برداریم، حذف کنیم و برنامه‌های مشترکی را جایگزین کنیم. ما اعلام می‌کنیم این آمادگی را داریم که با صداوسیما برنامه‌های مشترک تولید کنیم!!!

خب فرض کنین که اینا با ضرغامی به تفاهم رسیدند . مثلا چندتا سریالهای پخش شده این جوری ادامه پیدا می کنند :

1- در جسنجوی پدر : مارگریتا که همه مردهای فیلم عاشق رابطه داشتن با اون هستند دچار تحول میشه و به اولین مردی که با کفو بودن لازم برای امر خیر پا پیش می گذاره یعنی فرانسیسکو جواب مثبت میده و آقا سریعا صیغه عقد رو بین این زوج جاری می کنه که دیگه اشکال شرعی حاصی پیش نیاد و برای این که فریجونیتو هم حرامزاده نباشه یه فلاش بک به عقب داریم که دکتر ایکناسیو قبلا یه صیغه محرمیتی خونده بود . بقیه مردها هم دایی و عمو و ... مارگریتا از آب در میان که انشالله مشکلی از اون جهات نمونه .

2- سفری دیگر : سالوادور که همه زنهای فیلم عاشقش هستند دیگه من بعد زیر دوش آب و توی جنگل و اتاق دوست ایزابل نمی ره که ملت به گناه بیافتن . ایزابل و آنجلا هم به پوشش برتر کلمبیا روی میارند تا ...نه هاشون رو بپوشونند . اندرس سریعا به مکافات عملش میرسه و ایزابل هم یا تارک دنیا میشه یا اونم  تو تصادف از بین میره و سالوادور هم با زن شرعیش دوباره ازدواج می کنه و شهر آلوده را ترک و به دامن زیبای طبیعت بر می گرده

3- همسایه ها : راستش هرجور فکر کردم نفهمیدم چه جوری میشه این رو مشترک تولید کرد؟ از بس همه دارن به هم خیانت می کنن و می پرن تو رختخواب هم دیگه .  اسکار و تاتیانا و جسیکا و نامزد تاتیانا و همین جوری بگیر و برو !

4- ....

 

بلاگفا در دست تعمیر است . بپا خاکی نشی !

نوشته شده در یکشنبه سوم مرداد 1389 ساعت 11:45 شماره پست: 402

 

این چند روزه که بلاگفا برای دقایقی ! در دست تعمیر و روکش اسفالت بود ، دیدم که ملت بلاگفایی نویس دست تو پوست گردو مونده باز دست گذاشتن به شکوه که ای بابا این چه وضعیه؟ باز که این جا در دست تعمیره ؟ چرا نمیشه کامنت گذاشت ؟ چرا نوشتن دقایقی ولی این دقایقی تبدیل به سه ،چهار و پنج هزار دقیقه شده تا حالا؟ چرا این جوریه ؟ چرا کسی پاسخگو نیست ؟ و ده تا ازاین چراهای بی خود و بی مورد دیگه .

آخه داااش من ،آخه همشیره بنده ، یه وقتا قاط می زنی ها . پاشو ببینم برو روزیت رو خدا جای دیگه حواله کنه . یادت میره داری کجا زندگی می کنی ها ؟ این جا ایران است و نو ریسپانس تو پیجینگ . خب خرابه که خرابه .دلش نمیخواد جوابتو بده که چرا اصلا خرابه و ... بتوچه .

بعدش هم  اصلا چرا از روی مثبتش نبینین داستان رو ؟ خیلی وبلاگ نویسا زنده ان به کامنت هاشون . نه ؟ خب حالا که کامنت و کامنت گذار نداریم . می تونیم یه کمی حرفه ای تر عمل کنیم و به تولید مطلب باز هم بپردازیم؟

همین دیگه . والسلام

گوهر تفرشی

نوشته شده در دوشنبه چهارم مرداد 1389 ساعت 11:1 شماره پست: 403

 

دیروز که مصاحبه روزنامه شرق رو با فرزند دکتر حسابی می خوندم چیزهایی رو از زندگی دکتر حسابی فهمیدم که خیلی جالب بودند و من تا به حال نمی دونستم . مثلا :

1- پدرش ، او و خواهر و مادرش (گوهرشاد حسابی) را در بیروت رها کرده و به تهران برگشته بود و آنها در تنگدستی زیاد اونجا مانده بودند و تحصیلات ابتدایی خود را در مدرسه کاتولیکی که رایگان بود شروع کرده .

2- در همان زمان او قرآن و و دیوان حافظ را از حفظ می‌دانست. او همچنین بر کتب سعدی و فردوسی و مولوی اشراف کامل داشت

3- با توجه به علاقه مادرش به نی او نیز به  ویولون علاقه پیدا کرد به طوری که وقتی در فرانسه بود در فستیوال موسیقی که برگزار می شد مقام اول بهترین ویولون زن رو در کل فرانسه از آن خودش کرد.

4- او در 17سالگی لیسانس ادبیات ، در 19سالگی لیسانش بیولوژی و پس از آن در رشته مهندسی راه و ساختمان از دانشکده فرانسوی مهندسی در بیروت فارغ التحصیل شد. در 25سالگی هم از دانشگاه سوربون فرانسه، در فیزیک دکترا گرفت .

5- در پاریس او مسئول بخش فنی مترو پاریس بود و قبل ازاون هم در معادن آهن و زغال سنگ فرانسه نیز کار کرده بود

6- طرح تاسیس دانشگاه را او به رضا شاه پیشنهاد کرده بود که رضا شاه هم پرسیده «که چه شود؟» و دکتر گفتهعرض کردم، به جای آنکه جوانان ما به فرنگ بروند در مملکت خودمان دکتر و مهندس آموزش دهیم و رضا شاه باز پرسید «که چه شود؟» و عرض کردم: «این جاده‌ها و راه آهن را آلمان‌ها می‌سازند مهندسین خودمان بسازند و ...» که رضاشاه بسیار استقبال کرد و گفت بروید طرحتان را بنویسید و فردای آن روز از دربار به در خانه‌اش آمده دیده یکصد هزار تومان پول فرستاده‌اند برای خرید زمین دانشگاه تهران .  آرم دانشگاه تهران ، و ساختمان دانشکده فنی دانشگاه تهران نیز از ابتکارات شخص اوست .

8 -به دریافت بالاترین نشان فرانسه لژیون دونور نائل گردیده و مدتی وزیر معارف دکتر مصدق نیز بوده .

9- او اولین مدیرعامل شرکت نفت ، سازنده اولین رادیو در کشور ، راه انداز اولین آنتن فرستنده در کشور ، راه انداز اولین مرکز زلزله شناسی کشور ، راه اندازی اولین رآکتور اتمی سازمان انرژی اتمی کشور ، راه اندازی اولین دستگاه رادیولوژی در ایران ،پایه گذاری اولین بیمارستان خصوصی در ایران، به نام بیمارستان گوهرشاد و .... بوده .

و وقتی مصاحبه تموم شد و روزنامه رو کنار گذاشتم با خودم فکر کردم الان چند تا ازاین تیپ آدمها تو مملکت داریم؟!

پس نوشت : بچه ها ! وقتی نظرات رو خوندم نقریبا متفق القول گفته بودند که پسر دکتر حسابی برعکس خودش اصلا آدم حسابی نیست و ای کاش پسر دکتر حسابی کس دیگه ای بود و فقط داره از نام پدرش پول درمیاره و بس . راستش من یکی شخصا از این جریان اطلاع نداشتم و اصلا هیچ تصویری هم از شخصیت پسر دکتر حسابی تو ذهنم نبود . اما دونکته به نظرم رسید:  ۱- واقعا ما نباید توقع داشته باشیم که بچه های یه آدم بزرگ ( ادبی - سیاسی - علمی - فرهنگی ) هم مثل خودش بزرگ بشوند و نام آور و باعث افتخار . چون ژنتیک و تربیت و اقعا جدا از اون افتخارات اون شخصه ۲-راستش پول در آودرن از نام و یاد والدین فی النفسه نمی تونه چیز بدی باشه . بالاخره هر پدری چیزی برای فرزندانش ارث می ذاره . یکی ثروت یکی نام یکی هم البته بدهی ! حالا اگه پسر دکتر این کار رو بکنه و شخصیت این گوهر ایران رو بالاتر ببره و باعث بشه که توجه بیشتری به دکتر حسابی بشه به نظر نمیاد ایراد خاصی داشته باشه .

 

 

 

بزک نمیر بهار میاد

نوشته شده در چهارشنبه ششم مرداد 1389 ساعت 10:29 شماره پست: 404

 

آقا از این چن وخ و علی الخصوص که دیروز دیگه خودمون از تلویزون دیدیم قراره به هر بچه که دنیا میاد یه ملیون بدن و به دوازده نوزاد هم دادن ، کلی به تکاپو افتادیم که یه جوری کنیم این یه ملیونه رو بگیریم .خب بالاخره بچه دار شدن تدارکات می خواد و مقدمات . هویجوری و کَتره ای نیس که ! اما از اونجایی که ما سر دریا بریم آبش خُش میشه یه آدم از خدا نشناسی اومد یه حساب کتابی واسه ما کردو برجک ما رو ترکوند نامرد .

میگه که اولا این پوله پولی نیس که به ما بدن . این تو حساب بچه می مونه تا هیژده سالگیش و بعد تازه خودش می تونه ورداره بره هر کاری خواس با اون پوله بوکونه . حالا بره شهریه دانشگا بده یا موتور بخره یا چِمدونم خرج زیدش کنه .دیدیم بازم بد نیسا . بالاخره ما 18سال بعد یه ملیون کمتر خرج می کنیم .

اما این آدم خدانشناس باز به ما گُف که توهیژده سال بعد این یه ملیون با حساب متوسط تورم 15% مملکتمون ، ارزشش بیشتر از 54هزار تومن نمیشه !!! این جا دیگه ما و عیال رسما کُپ کردیم و همه تدارکات رو متوقف کردیم . بابا ما هم یه جو عقل داریم عبدل ...خرنه که نیسیم . دسی دسی خودمون رو بندازیم تو هچل واسه یه تراول پنجاهی!

این خدانشناس نامرد باز هم بیشتر حال ما رو گرفت وقتی که گفت این یه ملیون اصلا قرار نیس ازتو جیب دولت دربیاد و به اصطلاح فقط از این جیب به اون جیب شده  . یه اصطلاحیم به ما گفت گفت به نام شما تموم میشه و به کام بعضیا !

 ------------

کامنت برگزیده پست قبل :

سحر مامان عسل از وبلاگ ورق پاره ها نوشته : خیلی زیاد یعنی شما می خواین بگین دیگه این آدما پیدا نمی شن؟ دوروبرتون و ندیدین؟ سر به دانشگاه ها و مراکز پژوهشی نزدین؟ حتی تلویزیون هم نمیبینین؟واقعا که متاسف شدم همش سیاه نمایی می کنین که مغز های ما فرار کردن از امروز وبلاگ شما به حکم ما  تحریم است

 

مرده خورها

نوشته شده در پنجشنبه هفتم مرداد 1389 ساعت 19:0 شماره پست: 405

 

این راننده تاکسیها که دم در بیمارستانها می ایستند و از هر آدمی که از در بیمارستان بیرون میاد کشیده و بلند می پرسن : آقا دربست ؟ خانوم دربست ؟  ، دقیقا عین لاشخور می مونن که بالای سر یه حیوون محتضر جمع میشن و منتظرن تا بمیره و اینا منقارهاو پنجه های کثیفشون رو بکنن تو تن اون بخت برگشته و سورچرونی راه بندازن .

چند روز قبل که باران یه شب بیمارستان بستری بود و من می رفتم و می اومدم و اینها رو میدیدم که دم در بیمارستان جمع اند ، واقعا یاد این مرده خورها می افتادم .من خودم یه بار با آژانس رفتم بیمارستان با 5هزار تومان . دو ساعت بعد باید با عجله یه عکس رادیولوژی رو باید از خونه می آوردم بیمارستان . ازشون پرسیدم چقدر می گیرن که برای همون مسیر اعلام کردن 8هزار تومن ! یعنی این کفتارهای کثیف 60% بیشتر از نرخ عادی می خوان تا گیرشون بیاد .

حالا نگید که شاید به پست تو آدم بی انصافی خورده . نه . این چیزیه که بارها دیدم و تجربه کردم .اینها فقط به خاطر این که احساس می کنند من یا خودم مریضم یا این که مریض دارم پس مستاصلم پس باید بوسیله این آقایون شریف تیغیده بشم  

 

سالوادور سینیزا علیه مایکل اسکوفیلد

نوشته شده در شنبه نهم مرداد 1389 ساعت 1:22 شماره پست: 406

                  

خداییش خوبیت نداره که آدم از قافله عقب بمونه . ینی وقتی یه ملتی دارن یه راه رو میرن چرا من نرم؟ این شامل همه چیزای پوزتیف و نگاتیفی هم می تونه باشه و چه بهتر که آدم در باره امر مهم و حیاتی تغییر فرکانسهای فارسی وان گپ و گفتمان کنه .

تو این چند روزه هر جا که رفتم ، هر جا که شنیدم ، تو سر کار ، تو تاکسی ، تو مترو ، تو تلفنای خونوادگی ، تو ... ملت دور هم جمع میشن و فرکانسهای جدید و ماهواره های نوظهوری که می تونه اونا رو دوباره به فارسی وان برسونه رو با هم چک می کنن . این یارو فارسی وانی ها هم مثل بازی قایم موشک هی از این فرکانس می پرن سر اون یکی فرکانس و ملت رو مثل گوسبند می کشن دنبال خودشون . این نصابهای دیش طفل معصوم که اصلا وقت نمی کنن یه دقه برن دست به آب از بس از این پشت بوم می پرن سر اون پشت بوم !

خب راستش شوما که غریبه نیستین . این جریان یه جورایی غصه دارم کرده . نه ! نه این که چرا می خوان سریال ببینن . خب ببینن . من که حاج جبار نیستم که بخیلی کنم . ولی مُجِل من از بابت نوع سریالاییه که ملت از توی این شبکه انتخاب می کنن .

حاج کمیل ( صاحاب فارسی وان ) تو این شبکه چن رقم سریال رو نمایش می ده . بعضیهاش عالی اند . مثلا 24 یا فرار از زندان که جزء برترین سریالهای این سالهای دنیا بودن ، یا دو سه رقم سریال طنز مثل دارما و گریک یا ملاقات با مادر که خیلی خوب و نکته سنجانه ساخته شده اند . چند رقم سریال کلمبیایی هم میرفسته روآنتن که معروفترینشون همین ویکتوریا و سفری دیگر هست که دیگه تابلوئه چقده از لحاظ ارزش تماشا پایین ترند از اون سریالها، یه چند رقم سریال کره ای هم هست دیگه .

اما ...و اما

غصه من سر اینه که تموم این له له ملت و تلاش شبانه روزیشون برای دیدن دوباره این شبکه 60% برای دیدن سالواردور و ایزابل و تاتیاناست و 30% هم برای دیدن خاله زنکیهای سریالهای کره ای و فقط 10% برای اون سریالهای واقعا خوب 24 یا فرار از زندان !

یعنی واقعا تمام سلیقه ملت من برای دیدن فیلم و سریال این می تونه باشه ؟ آخه آدم چی بگه ؟

 

----------------------------

کامنت برگزیده پست قبل:

ارکیده از وبلاگ سیب حوا نوشته :حالم از این قشر جماعت به هم می خوره ... یه بار داشتم با آژانس می رفتم جایی با تلفن هم با کسی درباره مبلغ های میلیونی بحث می کردیم. آدم بی شرف 4 تومن همیشه رو 7 تو من حساب کرد باهام. فکر می کنند همه مردم هرشب تخم طلا می ذارند و اونا بی نصیب موندند!!!! یه بار هم با یکیشون بحثم شد که ما هم این پولی که به شما می دیم رو مفت به دست نمی یاریم که دائم مشغول گوش بری هستید. مسخره کرد که آره یعنی به سختی باباتو می تیغی؟؟؟؟؟
اونوقت میگن چرا از وسایل نقلیه عمومی استفاده نمی کنید. هرچند که شغل رانندگی جز سخت ترین مشاغل دنیا محسوب میشه ولی ماها چه گناهی کردیم که مجبورمون می کنند پول اخلاق گندشون رو هم پرداخت کنیم؟ 

 

آوای ایل بخنیاری

نوشته شده در یکشنبه دهم مرداد 1389 ساعت 1:26 شماره پست: 407

 

هفته گذشته به در و دیوار شهر بیلبردهایی دیدم که رویشان نوشته بودند که در موزه حیات وحش دارآباد برنامه ای فولکلوریک درباره ایل بختیاری از 9 تا 12 شب برقراره . خب این شب جمعه ایه فرصتی دست داد تا دست اهل و عیال رو بگیریم و بریم و ببنیم چی هست این برنامه موسوم به آوای ایل؟

اول که رسیدیم چند نفر جوون شهری تو لباسهای امروزی موسیقی پاپ اجرا می کردند و با مدح رسول و یه شعر بی مزه که مطلعش این بود : محمد رهبر کل جهانه ! شروع کرد . بعد هم یه تاتر خیلی خیلی بی مزه و لوس ظاهرا فکاهی هم بازی کردن تا مردم رو بخندونند که خب نتونستند از بس خنک و یخ بودند . تنها وجه تمایزش این بود که یکی از بازیگرها که مثلا زن صاحب مسافرخانه بود در طول کل اجرای تئاتر رو به بقیه بازیگرها جیغ می زد که داد نزن ...داد نزن که احتمالا ما باید از این جیغ این بانو از خنده غش هم می کردیم !

یواش یواش داشتم به باران و پدر مادرم که همراه با ما بودند می گفتم که پاشیم بریم سر کاریم انگار ، که تازه بعد از یه ساعت ! برنامه اصلی شروع شد و یه عده زن و مرد با لباسهای بختیاری اومدن روی سن . دخترا لچک و مینا سر ، جومه به تن و شولارقری هم به پاشون بود و مردها هم کلاه خسروی به سر و چوقا به تن و شلوار گشادی هم به پاشون . خب تازه از این جا برنامه واقعا قشنگ شد . باران گفت دخترا شاید می خوان برقصن و من می گفتم یادت رفته کجا داری زندگی می کنی ها . ولی راستش دخترها یه نمه ترقصی هم کردن و دست افشانی مبسوطی هم انجام دادند ولی خب مردهای بختیاری بیشتر جور زن ها رو کشیدند .سرنا و دهل و آواز بختیاری هم که جای خودش .

این مراسم بزن و برقص و آوازخونی تا ۱۱ شب طول کشید و با تشکر از چند نفر از جمله شهردار به اتمام رسید و ملت اعم از بختیاری و غیر بختیاری نیز به خانه و کاشانه خویش بازگشتند .

------------

کامنت برگزیده پست قبل :

زیگزاگ از وبلاگ روزانه های زیپ و زیگزاگ نوشته :

شما فرار از زندان رو "ترجیح" دادی یکی "سفری دیگر" رو ترجیح میده! چرا ترجیح دادن شما خوبه و ترجیح دادن افراد دیگه باید مورد بحث قرار بگیره؟! اصلن از کجا معلوم کسی که در جستجوی پدر رو میبینه قبلن پریزون برک و سریالای سطح بالا رو ندیده باشه؟! چه تضمینی میدید که کسی که بی صبرانه و با اشتیاق تاتیانا رو دنبال میکنه، عاشق لاست و 24 هم نباشه؟

ببخشید اگه لحنم یه کمی تند بود. اما این مسئله ییه که خیلی دیگه داره روش مانور داده میشه. اینکه غصه ی سطح سلیقه ی مردم رو میخوریم و باعث میشیم دیگرون از ابراز عقیده کردن بترسن. چه اشکالی داره شما پریزون برکتون رو ببینید و دیگرون افسانه ی افسونگرشون رو؟ببین ما باید یه جایی یاد بگیریم به سلیقه ی همدیگه احترام بذاریم.

شما اینجور افراد رو متهم کردی به سطح سلیقه ی پائین. خیلی ها این انتخاب رو به شعور پائین و فرهنگ پائین هم ربط میدن. صحبت من اینه که گروه طرفدار اینجور سریالا هم میتونن شماهای به قول خودت اقلیت رو متهم کنن به روشنفکرنما بودن و افرادی که فقط از روشنفکری ادعا و فارسی وان ندیدنش رو یاد گرفتید! برچسب زدن کار سختی نیست دوست من.
دلیلی نداره چون چیزی با سلیقه ی شما جور در نمیاد بد باشه و این اجازه رو به ما بده که بکوبیمش و بهش توهین کنیم. هوم؟ من اصلن نه طرفدار این شبکه هستم و نه منتقدش. ولی واقعن دلخور میشم وقتی میبینم عده یی "سلیقه" ی شخصی افراد رو به سخره میگیرن.

 

 

خبردار

نوشته شده در دوشنبه یازدهم مرداد 1389 ساعت 18:27 شماره پست: 408

 

دیروز چیز خیلی عجیبی رو تو گورستان دیدم .

همکاری داشتیم که فوت شد و دیروز به اتفاق بقیه همکارا و دوستا و اقوامش رفتیم بهشت زهرا ودر یکی از قطعات دفنش کردیم . خدا بیامرزتش ایشالا . چیز عجیب این بود که راننده و همراهای آمبولانسهای بهشت زهرا نظامی بودند که بعد از غسل میت اومدن و به ما سر قبر ، جسدش رو تحویل دادن !

اواسط مراسم خاکسپاری هم ، ما بین مداحی و اشک وآه بازمانده ها ، یهویی متوجه شدم که یه نظامی هم از همون نظامی های شاغل دربهشت زهرا با لباس تکاوری ( از این مدل پوست پلنگی ها ) کنار بقیه وایستاده و به مراسم نظارت می کنه و تا آخر مراسم هم موند! این چیزی بود که تو این سالها که بارها به بهشت زهرا برای کفن و دفن رفته بودم تا به حال نه دیده بودم و نه شنیده بودم .

یا العجب !!!

بیمه نفر سوم

نوشته شده در سه شنبه دوازدهم مرداد 1389 ساعت 13:13 شماره پست: 409

 

تو این سال گذشته یه خطری از بیخ گوش ما رد شده که نگو و نپرس .تازه دیروز متوجه شدم که چه شانسی با ما بود این یه ساله !

می دونین که داشتن بیمه شخص ثالث برای هر ماشینی الزامیه . و به نظر من هم خوب شده که الزامیه . تصور کن که اگه با ماشینت به یه ماشین آن چنانی بزنی. مثلا از کجا داری که چندین ملیون خسارتش رو بدی . یا این که زبونم لال به یه آدم بزنی و مجروح بشه یا زمین گیر بشه یا خدای نکرده بمیره ، تمام زندگیت رو باید بفروشی تا بتونی خسارتشون رو بدی .پس بیمه شخص ثالث واقعا الزامی و ضروریه .

خب ما یه چارچرخی داریم که همیشه تو وسطای تیر ماه موعد بیمه اش هست و این نمایندگی بیمه ای که که ماشین رو پیش اون بیمه کردیم ، خودش همیشه از یه هفته قبل زنگ می زنه که آقای رگبار موعد بیمه داره میشه بیمه بکنم ؟ من هم یه مقداری پول تهیه می کردم و ماشین رو بیمه می کردیم . دیروز همین جوری بهم الهام شد که این چرا زنگ نزده و بیمه نامه رو درآوردم و چی دیدم ؟!

اصلا چه حالی شدم و وای خدای من ، این نماینده بیمه اصلا پارسال هم بهت زنگ نزده و تو داشتی کل یک سال رو بدون بیمه تو این جنگل مولا رانندگی میکردی !!! واقعا وحشت کردم . البته این هم جالبه که بدونین . اگه سر وقتش بیمه می کردیم فقط 100هزار تومان هزینه بیمه ماشین ما بود الان با جریمه و عدم تخفیفاتش 500هزار تومن ناقابل !!! حالا 500هزار تومن از کجا بیاریم تو این کسادی کار و فعلا تصمیم گرفتیم که ماشین رو بذاریم تو پارکینگ خونه خاک بخوره .

تو هم مدتی استراحت کن اوتول جان !

 

مطالعات

نوشته شده در چهارشنبه سیزدهم مرداد 1389 ساعت 16:24 شماره پست: 410

یا اهل الکتاب ! این پست امروز من حتما براتون جالبه!

دیروز دنبال جمله جالبی که یادم بود قبلا توی کتاب قلعه حیوانات جورج اورول خونده بودم ، می گشتم . همه حیوانات باهم برابرند ولی بعضی برابرترند! تو همین تلو تلو خوردنهای گوگلی برخورد کردم به این نرم افزار جالب .به نام پرنیان کتاب الکترونیکی همراه .

خیلی وقتا شده جایی گیر افتادم و هیچ نوشته ای ( کتابی - روزنامه ای - مجله ای ) هم جلوم نبوده که وقتم باهاش بگذره . اما موبایلم که همیشه هست و بدم نیومده که کتابی رو اونجا بخونم . چون ججم کمی هم اشغال می کنه ولی خب باید اون کتاب اولا متنش موجود باشه که خیلی کتابها انی جوری شدند و ثانیا که موبایل آدم ورد رو بپذیره که خیلی موبایلها هنوز این جوری نیستند .

اما با این نرم افزار جالب همه چیز حل میشه .از امکاناتی که این نرم افزار داره میشه از اینا اسم برد ::1- تبدیل متون فارسی به کتاب الکترونیکی همراه ؛     2- استفاده از استاندارد جاوا که برای بسیاری از دستگاههای تلفن همراه شناخته شده می‌باشد؛     3  - سرعت بسیار بالا در هنگام تبدیل متن به کتاب جاوا (حدود 20 ثانیه برای یک کتاب 300 صفحه ای!)؛   4- حجم فایل بسیار پایین بعد از تبدیل (معمولاً کمتر از نصف حجم متن اولیه!)؛   5- افزودن اطلاعات دلخواه کاربر به صفحه اول کتاب (عنوان کتاب، نام نویسنده، تصویر جلد، و سایر توضیحات لازم)؛     6- رابط کاربری ساده و کاملاً فارسی همراه با توضیحات کافی؛    7- امکان تعیین میزان متن قابل نمایش در هر صفحه؛    8- قابلیت انتخاب زمینه، قلم و اندازه قلم پیش فرض برای اولین اجرا در تلفن همراه؛   9- یادآوری تنظیمات مربوط به هر متنی که قبلاً تبدیل شده است.

می بینین ؟ آن چه همه خوبان دارند... تو یکجا داری!   خب من هم ذوق زده نرم افزار رو  دانلود کردم و برای آزمایش یک کتاب رو هم به این ترتیب وارد موبایلم کردم . جالب بود و هیجان انگیز . توی مترو به راحتی دهها صفحه کتاب خوندم  . اگه طالب مطالعه و اهل کتابین . شما هم می تونین دانلود کنین و دعا کنین به جون سازنده این نرم افزار . ( لینک جها دانلود این نرم افزار)

 

 

دین سهله سمحه

نوشته شده در شنبه شانزدهم مرداد 1389 ساعت 12:47 شماره پست: 411

 

این سلمونی ما آقا ایرج که طبق معمول همه سلمونی ها آدم خوش مشربیه از من که دیروز جمعه برای کوتاه کردن مو خدمتشون رسیده بودم پرسید این تابستونیه هنوز سفرنرفتی آقای رگبار ؟ که من هم عرض کردم خیر . گفت که از چن روز دیگه ماه رمضون میشه و نمی تونی بری ها ( از همون باب اجباری بودن روزه نبودن در سفر ) . که من هم مخالف این نظر بودم و یه بحثی بین همه مشتری ها و آرایشگرها باز شد تو اون جا و تا وقتی که موهام رو کوتاه کردم و از در زدم بیرون ادامه داشت .

لب کلام من اینه که : اسلام دین آسایشه و نیومده تا جون به سرت کنه . مثلا اگه تونماز شک کنی که الان سه رکعت خوندی یا چهار رکعت ؟ بهت میگه همون چهار رکعتی قبوله . اگه روزه هستی و حواست نبود و چیزی خوردی ،عیبی نداره . روزه ات قبوله و باطل نیست . اگه فرضا یه سال اشتباهی به سمت قبله نماز نخوندی ، نمیگه که باید همه این یه سال رو از اول بخونی . اگه بخواهی ازدواج کنی ، خانوم یه جمله بگه و آقا هم بگه قبول کردم حله ، دیگه رسماً زن و شوهرین .اگه وضو خواستی بگیری آب نبود عیبی نداره یه تیممی بکن همین جوری بخون .

این فلسفه روزه خوری اجباری در سفر هم همینه . اون قدیم ندیمها سفر رفتن سخت و طاقت فرسا بود . اون کسی که می خواست بره مکه و بیاد ، یه سال اقلا تو سفر می موند . تا همین قم می خواستن برن با اسب و الاغ هم که می رفتن اقلا یه روز تو راه بودن تواون بیابون برهوت . خب طبیعتا اسلام اون موقع می گفت لازم نیست روزه بگیرین . سختتون میشه . بعدا قضای روزه تون رو بگیرین .

اما حالا چی؟ مثلا می خوای بری مشهد که دوهزار کیلومتر فاصله داره و راهی که چند هفته طول می کشید رو چقدر تو راهی؟ فوقش 2ساعت که با هواپیما میری و کلی هم لذت می بری . یعنی نه ترافیکی داری و نه گرفتاری دیگه ای . خب پس با این تفاصیل چرا مثلا تویی که به طور عادی می تونی روزه بگیری ،نگیری؟

اینه که من میگم باید فهممون رو از قوانین اسلام رو حسابی آپگردیش کنیم .

--------------

کامنت برگزیده پست قبل :

سیلوئت نوشته : این چه حرفیه! بازم دم این امریکاییا گرم که حداقل اگه یکی به نعل می زنن (فیلم 300) یکیم به میخ می زنن مثل ساختن همین فیلم! حداقل گاهیم یه چیزی می سازن که با معیارهای خودشون قابل قبول باشه و یه اسمیم از ایران به گوش و چشم ببینده می رسونه که به جز اخبار تروریستی و چیزای وحشتناکه و راجع به یه موضوع تاریخیه مثلا !
اگه به خود ایران و سینمای ایران باشه که تا 100 سال دیگه هم عرضه ساختن نصف همچین فیلمی رو ندارن که !

آگهی بازرگانی

نوشته شده در یکشنبه هفدهم مرداد 1389 ساعت 19:2 شماره پست: 412

 

ایها الناس بشتابید . ایها الناس بشتابید . ۴۵٪ از تصادفات جاده ای ایران کم خواهد شد اگر فقط کمربندهای ایمنی ابداعی ما را در اتوموبیل خود نصب کنید . جهت اطلاعات بیشتر به طرح زیر توجه فرمایید !

قیمت هر عدد از این کمربندهای ایمنی ( که قابل نصب بر روی انواع سواریهای ساخت داخل و خارج می باشد ) فقط پنج هزار تومان ! جهت خرید و نصب فقط تا ۴۸ساعت فرصت باقیست .با تشکر از توجه و خرید شما !!

                                                                                      کمپانی تضامنی رگبار و شرکا

-------------------------

کامنت برگزیده پست قبل:

ارکیده از وبلاگ سیب حوا نوشته : یکسری قوانین دین هستند که غیر قابل تغییرند. درسته که خود اسلام گفته دین رو دائم باید به اقتضای زمان تغییرش داد ولی یک سری اصول هستند که به هر حال ما ازش بی خبریم. مثالش گوشت خوکه که می گفتند به خاطر انگلش لابد حروم شناخته شده ما انگل رو از بین می بریم و دیگه مشکلش حل میشه بعد فهمیدند اوره بالای داخل گوشت روی متابولیسم بدن تاثیر میذاره بعد اون هم علوم متافیزیکی ثابت می کردند که استفاده زیادش ذات آدم رو مثل خودش تن پرور میکنه و...
می بینید؟ خیلی مسائل ممکنه بیشتر از یه دلیل برای منع یا استفده اش وجود داشته باشه. ممکن هم هست صف سختی راه نباشه که گفته شده لازم نیست روزه بگیرین تو سفر... هرچند که اسلام دین تفکر و تعمقه ( البته بیشتر خواسته اشه تا اجراش) ولی واقعآ ممکنه دلایل دیگه هم برای همین روزه نگرفتن وجود داشته باشه...

 

این نفت !!

نوشته شده در دوشنبه هجدهم مرداد 1389 ساعت 10:57 شماره پست: 413

 

چند روز قبل به مدت نیم ساعت در جمعی حضور داشتم که از قضا در بینشون همه تیپ و قشر و طبقه دیده می شد. طبیعتاً صحبت کشیده شد به این اوضاع اقتصاد و بحث شیرین تحریمهای آمریکا و شرکایش علیه ایران . که تقریبا متفق القول معتقد بودند ( چه طرفدارای دولت و چه مخالفای اون ) که این تحریمهای آمریکا علیه ایران هیچ فایده ای نداره ( حالا یکی با ذوق می گفت و یکی با افسوس) ! ناچار بهشون گفتم که خیلی اوقات یه بیمار سرطانی از خود سرطان نیست که می میره ، از تبعات و ضعفیه که پیدا کرده و چه بسا یه سرما خوردگی ساده اون رو بکشه !

رفقا یه توضیح کوچول اینجا بدم . اقتصاد ایران رو اون مریض تصور کنین ( که خداییش واقعا مریضه بنده خدا ) ، خب حالا این نفت خام رو که بشکه بشکه می فروشیم  رو هم مُسکنی مخدر در نظر بگیرین ، که درد رو کم کرده و مریض به خیالش این که درمان شده ، که اگه نبود این مُسکنِ مخدر ، مریض مادرمرده تا الان فغانش دنیا رو برداشته بود .

تحریم چی کار می کنه ؟ الان و تو کوتاه مدت کار خاصی نمی کنه . بخشی از درآمدهای نفتی برای امور اجرایی مصرف می‌شه ، بخشی برای واردات مواد غذایی، دارو و سایر مایحتاج کشور و بخشی برای تسلیحات و مصارف نظامی و امنیتی و ظاهرا آب هم از آب تکون نخورده .

اما این تحریمها هرچی بیشتر طول بکشن ، بدن این اقتصاد ننه مرده ،ضعیف و ضعیف و ضعیف تر میشه و این مسکنهای مخدر کمتر و کمتر اثر میکند که باید دوزشون بره بالا . حالا اگه یه نیزه این تحریمها،  کشتیهای نفت کش و صادرات نفت رو هم نشونه بگیره ، دیگه چه مسکن مخدری هست که بزنن به تن این مریض ؟ اون وقته که ممکنه به خودش بیاد ( اگه بیاد البته !) که کشورهای مجاور و عقب افتاده تر از ما هم کیلومترها از ما جلوتر رفته اند.

اگه بخواهین مطلب رو دقیقتر بررسی کنین بهتون پیشنهاد می کنم مقاله جالب "چرا تحریمها را باید جدی گرفت؟ " نوشته دکتر زیباکلام رو مطالعه کنین ( لینک مقاله ) .

 

 

یک بوته گز هم در بیایان غنیمت است

نوشته شده در سه شنبه نوزدهم مرداد 1389 ساعت 11:39 شماره پست: 414

دیروز یکی از آشناها یه گرفتاری ای وسط خیابون براش پیش اومد و هیچ دستشویی ای دم دستش نبود و کلی عذاب کشید و ... که منو یاد خاطره ای انداخت از دورانی که در بلوچستان معلم دبستان بودم . البته برای خودتون بگم که یه نموره این پست بهداشتی ای نیستا . گفتم قبلا گفته باشم .نخونین بعدش بگین چرا از اول به ما اخطار ندادی!

عرضم به حضور رفقای خودم که :

از ده ما ، دهی که توش درس می دادم ، تا شهر یه جاده بود که بیشترش خاک و خلی بود و بقیه اش تا ایرانشهر یه اسفالت نیم بندی داشت و تنها وسیله نقلیه ای که باهاش می تونستیم بریم شهر ، یه فروند مینی بوس بنز زمان تیرکمون شاه بود که صبحها ساعت 7 از ده راه می افتاد و هلک هلک خودش رو به شهر می رسوند . از ده ما تا ایرانشهر اگه بی وقفه می رفتی دو ساعتی تو کویر برهوت راه بود ولی مینی بوس لکنته ما که شصتاد تا جا هم می ایستاد و آدم سوار می کرد ، 10.5 یا 11 بود که تازه ما رو به اون جا می رسوند و یه گوشه ای هم ولو می شد تا مسافراش کارهاشون رو تو ایرانشهر انجام بدن و برگردن . حوالی ساعت 3 هم راه می افتاد که برگرده و نفس نفس زنون دوباره تو دوتا شصتادتا نقطه دیگه هم توقف می کرد و ملت رو پیاده می کرد و آخر سر، حوالی 7 یا 8شب می رسیدیم به ده و زندگی خودمون .

نه این که این مینی بوس جیگر طلای ما تنها وسیله ای بود که ملت می تونستن باهاش رفت و آمد کنندا ، دیگه هرکی هرچی داشت بار این بدبخت می کرد . یعنی وقتی می گم هرچی یعنی هرچی . از کپسول گاز و جعبه نوشابه و کیسه آرد و گندم بگیر تا بزغاله و مرغ و خروس و ساک و بقچه و چیزمیزای دیگه . یعنی وقتی مینی بوسه به حداکثر ظرفیت خودش می رسید که روی سقف و توی صندوق عقب و وسط راهروها و بغل دست راننده هم آدم یا غیر آدم نشسته بود و در که باز می شد عین این قفسه آقای ووپی دیگه جا نبودکسی بیاد تو .

یه روزی من و چندتا از دوستای معلم دیگه ام  از یه مرخصی استفاده کردیم و با همین وسیله سوپرلوکس راهی ایرانشهر شدیم . به حساب این که گردشی بکنیم و کله ای باد بدیم . خب ما رسیدیم و با بچه ها شروع کردیم به گشتن و خوردن و گشتن و خوردن و خوردن و خوردن ، تفریح دیگه ای که نداشتم ما بیچاره ها .  فالوده خوردیم ، بعد ساندویچ خوردیم و دوباره بستنی خوردیم و دوباره ساندویج خوردیم و ... یه سری هم آذوقه و خرت و پرت خریدیم که تا یه ماه آینده که نمی یاییم شهر ، دست و بالمون بسته نباشه تو پخت و پز . دوباره اخر سر هم قبل از این که راه بیافتیم هر کدوم یه بستنی دیگه هم خوردیم ، که از بس هوا گرم بود حسابی می چسبید اون بستنی زعفرونی های جلوی بازار ایرانشهر ! 

ما سه تایی ( من و امین و منوچهر ) اون عقب مینی بوس خودمون رو جا کردیم و ماشین هم طبق معمول پُر پُر پُر از آدم شد و راهروها و بقیه جاها هم ایضا . من از همون وقتی که ماشین راه افتاد یه دل پیچه کوچولویی رو حس کردم ولی خب محل نذاشتمش و همین جور مشغول گفتگو و بگو بخند بودیم که یواش یواش دیدم نخیر . این دل پیچه از اون داستانهاست و داره حسابی فشار میاره  . حالا تو بگو که تا ده و خونه خودمون اقلا 3ساعت هم راه مونده بودکه ممکن بود بیشتر هم بشه . این وسطها هم نه قهوه خونه ای نه توالتی نه چیزی بود . چه کار کنم ؟ این رفیقای ما برای خودشون مشغول همین جوری چرت و پرت گویی بودن و من هم مشغول کُشتی با امعا و احشا که تو رو خدا دست نگه دارین تا برسیم لااقل ، لامصبا ! الان چه وقت این کارهاست آخه ؟

ولی خب دیگه یه وقتاست که تو باید تسلیمشون بشی . پس گور بابای توالت دست ساز بشر و زنده باد بدویت  . بنابراین یه جورایی به گوش رانندمون که فکر کنم  اسمش طیب بود رسوندم که طیب جون وایسا که اوضاع پسه .طیب خان هم از تو آینه یه لبخندی تحویل من داد و زد روی ترمز و مینی بوس ایستاد و در سکوتی که یهو ایجاد شد همه مسافرای اهل ده به من خیره شدند .

ما اومدیم مثل همه انسانها از در مینی بوس پیاده بشیم که دیدم این قدر بار و مرغ و خروس و آدم توراهرو مینی بوس نشسته و تا همه اینا بخوان پیاده و جابجا شن خودش اقلا چند دقیقه طول میکشه که من هم دیگه زدم به بی خیالی از همون پنجره دم دستم پریدم بیرون . حالا این آقا طیب کجا وایستاده بود ؟ درست وسط یه بیابون برهوت به صافی کف دست که یه پس و پناهی هم نداشت که بری اون پشت و خودت رو خلاص کنی و هر جا میخواستی بری ،قشنگ تو دید مسافر جماعت بودی . مونده بودم ای خدا این چه بلایی بود به سر ما اومد آخه ؟ حالا کجا برم که کسی همه جای مارو نتونه دید بزنه و فردا بره بگه آقا ما اون جای معلمتون رو هم دیدیم ؟! تو همین هاگیر واگیر بودم که یه بوته گز مثل کشتی نجات به دادم رسید و ما پریدیم پشت اون و ....تمام .

وقتی دوباره سوار مینی بوس شدم و این دفعه هم از همون پنجره و ماشین راه افتاد ،لبخندمعنی دار مسافرا و دوستا رو شدید حس می کردم . چشمهام رو بستم و خودم رو زدم به خواب .

---------------

کامنت برگزیده پست فبل :

سودابه نوشته : چرا اینقدر نگرانی بابا بیخیال فکرش و بکن الان کلی تعداد واسطه ها میزنه بالا ! به به چه پولهایی که به جیب نزنن! چه کالاهای درجه یک با کیفیت عالی وارد ایران نکنن! آخه مگه تو بخیلی که نمیتونی ببینی یه عده جیبشون پر پول تر بشه!
اصلا بخاطر اینه که 4 تا قطعنامه و 4000 فرقی نمیکنه! تازه استقبال هم میشه!
همین الآن ان تا کشور دیگه ال سی باز نمیکنن! بار کشتی ها رو بیمه نمیکنن! میگن آقا پول تقد ! حالا بشین تا جنس بیاد! اینا که نگرانی نداره! شمام دیگه با دوستات مخالفت نکن! وقتی میگن تحریمها اثری نداره سرت رو به نشانه تایید به سمت پایین حرکت بده تا باهاشون چشم تو چشم نشی!

 

سفرهای منظومه ای

نوشته شده در چهارشنبه بیستم مرداد 1389 ساعت 11:32 شماره پست: 415

 

پسرعزیزودلبند من ، بنیامین ِ بابا

می دانستی مام زمین ، تورا ، مادرت را و من را در هر ساعت 10هزار کیلومتربه دور خورشید گرم و دوست داشتنی می گرداند؟  و دقیقا به اندازه 350میلیون کیلومتر و چهار گردش کامل زمین به دور خورشید است که با ما همسفری . تو پسر منی و من بابای تو . وقتی که خدای مهربان در بامدادی از روزهای گرم مرداد تورا به من و مادرت داد ،هرگز با خود گمان نمی بردم که لطف او این چنین می تواند محیط و همه گیر باشد و من آن چنان به تو عشق بورزم که هدف عمده و بزرگ زندگی من سلامتی و سعادت و شادکامی تو باشد پسرم .

نمی دانم که در این چهار سال، برایت چقدر پدر خوبی بودم ؟ واقعا نمی دانم . گاهی با خود می اندیشم که پدر خیلی خوبی نبودم . گاهی شب که پیش تو رسیده بودم ، تو خوابیده بودی و من باید فقط نگاهت می کردم . گاهی صبح وقتی از در بیرون میرفتم که هنوز بیدار نشده بودی . گاهی شب خسته و جنازه بودم و از من می خواستی کنار تختت قصه برایت بگویم و من به مادرت حواله ات می دادم .

اما گاهی هم این فکر در من است چندان هم بد پدری نبودم . هیچ وقت دست رویت بلند نکردم . خیلی کم ، شاید به تعداد انگشتان یک دست ،سرت داد زدم و عصبانی شدم . با تو کشتی گرفتم . با هم پارک رفتیم و ساعتها جست و خیز تورا شریک بودم . سعی کردم تا آنجا که شده ، تو را مسئول کارهای خودت تربیت کنم. دلم خواسه و تلاش کردم بگذارم هیجانات زندگی در این جهان را را خود کشف و شهود کنی .

به هر حال تولدت مبارک عزیز دلم ، این 4سال برای من که به اندازه 4هفته هم طول نکشیده است . واقعا دوست دارم تا وقتی توخود مردی 40ساله شدی و من پیرمردی 75ساله ، بمانم و ببینم چه ثمری داشته ای وداشته ام .

رمضان در تغییرات

نوشته شده در شنبه بیست و سوم مرداد 1389 ساعت 11:31 شماره پست: 416

 

الان که به ماه رمضان در کشور نگاه می کنم ، متوجه تغییراتی می شوم که اندک اندک ایجاد شده و قبلا نبودند :

1- از اول انقلاب تا سالها بعد ، تا ماه رمضان می شد انگار محرم شده . تمام برنامه عادی تلویزیون قطع میشد و می رفت تو مایه های مداحی و سخنارنی مذهبی و غم و غصه و ... کلا کشور تو یه جور شبه عزا فرو می رفت و واقعا هیچ تناسبی با این اصطلاح ماه مهمانی خدا  نداشت . واقعا نفهمیدم کی و چی شد که شکر خدا ، یک دفعه اصلا همه چیز ازاین رو به آن رو شد و به ماه شاد و پر از جنگ شادی و سریالهای خنده دار تبدیل شد .

2- خوردن حلیم چندان باب نبود و فقط محدود بود به صبح های زمستان . الان دیگه سفره های افطار بدون اون بی رنگ و بوست انگار .

3- ظرفهای یه بار مصرف مورد استفاده در حلیم و آش رشته ونذری ، این قده فراگیر و گسترده نبودند . این فراگیری یه ایرادی داره و اون اینه که این ها زباله های نابود نشدنی هستند و سالهای سال همون زباله می مونن . قدیم تر ها اگر چیزی به کسی می دادند در ظرفهای عادی بود که هیچ لطمه ای هم به محیط زیست نمی زدند .

 

روزه های کله گنجیشکی

نوشته شده در یکشنبه بیست و چهارم مرداد 1389 ساعت 11:11 شماره پست: 417

 

امروز قصدم نوشتن مطلب دیگه ای بود ولی دیدم تا هنوز اول شهرالرمضان است و همه چیز داغ و تنوریه ، اگه یه مطلب دیگه رو هم درباره این ماه و آداب اون بنویسم جای دوری نمی ره . کرگدن خان  یه سوالی مطرح کرده بود که واقعا سوال خوبیه و جوابی که بهش دادم رو می خوام اینجا کَمکی بسطش بدم . سوال اینه که نظرتان دربارهء روزه گرفتن و روزه خواری چیست ؟

عرضم به حضور انور سروان ارجمند که درباره بخش اول که آیا روزه گرفتن رو خوب می دونم یا بد یا بی تفاوتم ؟ باید بگم که ازنظر من روزه گرفتن و ریاضت کشیدن فعالیت درجه یکیه برای این که آدم بتونه اراده اش رو تقویت کنه و یه کمی از دنیای فقط جسمانی فاصله بگیره . همین که گشنه و تشنه باشی و به دلخواه نخوری و نیاشامی ،شمشیر اراده تو رو صیقلی تر می کنه . یعنی من و توی بشر اگه بتونیم هرچی بیشتر وابستگیمون رو به نیازهای اولیه بیولوژیکی مون متعادلتر کنیم تو زندگی سبکتر و نرمتر حرکت می کنیم . من این رو هم تو آزمایشات علمی دیدم که کم خوردن باعث میشه آدمی عمر طولانی تری داشته باشه و با سلامت بیشتری هم زندگی کنه و برعکسش که پرخوری و زیاد خوریه  .

اما در باره بخش دوم که اصطلاحا تو جامعه ما با لقب نامیمون روزه خوری ازش یاد میشه باید بگم که بنده شدیدا با این جور مثلا به استقبال روزه رفتن و حرمت گذاشتن بهش مخالفم . آقا جان اونی که می خواد روزه اش رو میگیره . اونی که نمی خواد یا نمی تونه خب نگیره . چرا دیگه باید دلهره داشته باشه که نکنه الان یه چیزی بخورم منو بگیرن ببرن و ....؟ یا اگه تو محل کاری باشه جرات نداره چیزی بخوره و اگه تو خیابون باشه باید عذاب بکشه تا به یه محل مخفی ای برسه و یه لقمه بذاره دهنش یا یه جرعه آب بخوره ؟ این یه امر اختیاریه دیگه . نه؟

یه نکته مهمی هم که بدبختانه این جا رخ میده اینه که مملکت به حالت نیمه تعطیل در میاد . یعنی کلیه ادارات ساعت کاریشون کم میشه و اون مقداری رو هم که میان کم کاری می کنن . تحت این عنوان که ما روزه ایم و روزه ما رو برده ! مگه بچه کوچولوئین شما ؟ کار مردم رو لنگ می کنی که روزه بگیری؟ بعدش هم از افطار شروع به خوردن می کنی تا وقتی بخوابی .یعنی بعضیها وقتی ماه رمضان تموم میشه می رن رو ترازو می بینن که اضافه وزن هم پیدا کردند !!!

نظر شما چیه ؟

راستی باراک اوباما هم تو کاخ سفید افطاری می ده . شما نمی رین؟! ( لینک خبر +عکس)

-------------

کامنت برگزیده پست قبل:

خانم هویج از وبلاگ خانواده هویجی نوشته : یه چیز دیگه هم هست. اون هم اینه که یادم نمیاد قبلا ها این همه مردم عادی و علنی روزه خواری کنن. میدونی به نظر من تقدس داره از بین میره، توی خیلی چیزا، و جای تاسف هم داره. یادمه قبلا ها آدمها به روزه داری افتخار میکردن اما این روزا به روزه خواری! کسایی رو میشناسم که رسما نماز خوندن بقیه رو مسخره میکنن و بیحجابی واسه شون شده ته کلاس و فرهنگ بالا!
نه، اون روزا از این خبرا نبود

 

یک فروند ژیان مدل بالا

نوشته شده در دوشنبه بیست و پنجم مرداد 1389 ساعت 10:54 شماره پست: 418

 

اگه یادتون باشه من چند ماه قبل باجناق دار شدم (که تو این لینکها می تونین شرحش رو بخونین  + و +). خب ؟ حالا چه ربطی داره ؟ صبر کن عزیزم الان می گم . شیش ماهه که دنیا نیومدی؟ دیروز که توی بانکی شلوغ نشسته بودم منتظر تا اون خانوم توی بلندگو شماره بنده رو بعد از ۲۹نفر دیگه ( طبق نوشته برگه ای که دستم بود ) رو بخونن و نوبتم بشه و برم چکی رو که داشتم نقد کنم و برای این که بیکار هم نباشم کتاب "سینوهه پزشک فرعون" را که داخل موبایلم ریخته بودم رو می خوندم .

بغتتاْ چشمم به باجناق جان افتاد که داشت وسط شعبه قدم می زد و منتظر نوبتش بود . برایش دست که تکون دادم و جلو اومد و خوشحال حال و احوالی کرد ، نگاهش به دستم وشماره ام افتاد و جوانمردانه گفت : " شماره ات که خیلی مونده .چکت رو بده من برایت نقدش می کنم . نوبت من دیگه تقریبا رسیده ". ما هم خوشحال از توفیق اجباری دادیم و اقلا یه نیم ساعتی تو وقتمون صرفه جویی شد .

آهااااااای .....ببینمتون .....کی گفته باجناق فامیل نمیشه ؟!

-------------------------------

کامنت برگزیده پست قبل  :

آزاده نوشته : ما ایرانیها به غیر از اینکه توی کار هم فضولی کنیم دنبال هیچ چیز دیگه ای نمی ریم کاش بریم بخونیم بررسی کنیم . ببینید یه مسیحی همیشه دنبال تبلیغ دین خودش هست چون بهش اعتقاد داره یا یه بهایی اونقدر به قرآن مسلط هست که با تفسیرهایی که میکنه ما را از همان نیمچه اعتقادی هم که داریم جدا میکنه ولی ما کداممان حتی قرآن می خوانیم چه رسد به تفسیر و روایات ائمه اصلا اینها هیچی .کداممان روزی چند ساعت کتاب معمولی میخوانیم ؟ جامعمان تنبل و بی عار شده همه میگن دنبال بر آورده کردن اقتصاد خانواده را هستند می گویند وقت نداریم ولی من توی این مدت ندیدم کسی دنبال فرکانس فارسی 1 نباشه چون خودمان می خواهیم این شکلی بر خورد کنیم و بی تفاوت شدیم این در مورد دین و اعتقاد فقط صدق نمیکنه بلکه فرهنگ و آداب و رسوم را هم در بر میگیره

حکایت سوزن و جوالدوز

نوشته شده در سه شنبه بیست و ششم مرداد 1389 ساعت 18:53 شماره پست: 419

 

پارسال من این مطلب (پاراگراف اول ) رو نوشتم :

(من موندم از این ملت تنبل و تن پلول که چه جوری نونشون رو درمیارن ؟! این عکس رو دو روز قبل گرفتم . البته دستم تکون خورد کمی تار شد ولی خب فکر کنم مقصودم رو برسونه . اوائل روز بود و قطار مترویی که توش بودم رسیده بود به ایستگاه و مردم از قطار پیاده شده اند و می خوان از ایستگاه خارج بشن و مثل همه ایستگاههای مترو باید چند تا پله رو بیان بالا تا به کف خیابون برسن . اون جمعیت سمت چپ عکس رو می بینین که چه ازدحامی کردن تا بتونن با پله برقی بالا بیان؟ درست دوبرابرش هم آدم پشت دیوار وایسادن تا اونها هم بتونن سوار پله برقی بشن که هم نکنه از قافله عقب بیافتن و هم این که کمتر این انرژیهای ذخیره شده اشون رو بسوزونن و بنابراین هیچ کدومشون از تنبلی حاضر نیستن که چند تا پله صاف و خوشگل و گوگولی مگولی رو بیان بالا که هم زودتر به کارشون برسن و هم یه تحرکی انجام داده باشن . با خودم می گفتم که اگه آخر وقت بود اقل کم با خودم می گفتم که بیچاره ها تا الان کارکردن و دیگه خسته شدن اما تازه اوائل روز بود ! و حالا خنده دار اینه که کل پله ها که اینا باید طی می کردن و من هم ازاون رو  این عکس رو انداختم بیشتر از 25 پله نبود !)  

اما از خدا پنهون نیس از شمام نباشه . بنده دیشب یه فیلم کوتاه 2دقیقه ای دیدم که باعث شده  واقعا در افکارم تجدید نظر کنم . تو این فیلم هم ، درب خروجی یک ایستگاه مترو رو تو شهر استکهلم سوئد نشون داده شده که مردم برای خروج از ایستگاه یا باید از پله برقی استفاده می کردند یا از پله معمولی ، عین همین ایران . اولِ فیلم نشون می ده که اکثریت سوئدیها هم ترجیحشون اینه که از پله برقی بیان بالا و به کارو زندگیشون برسن . بعد سازنده این فیلم سوال می کنه که : می تونیم کاری بامزه کنیم که مردم بیشتر از پله استفاده کنند؟ گروه سازنده میاد و اون 15 الی 20پله رو جوری روشون کارمی کنن که هم ظاهر کلیدهای پیانو رو داشته باشند و هم وقتی مردم روی پله ها بروند و پا روی پله ها گذاشته میشه صدای یک پیانو ازشون خارج بشه .نتیجه واقعا جالبه . میزان استقبال از پله معمولی به 66% افزایش پیدا میکنه !! یعنی این ذوق و نوآوری به ظاهر ساده باعث میشه که مردم هم یه تحرکی به جسمشون دادند و هم نشاطی به روحشون .  

این فیلم کوتاه 6مگی  رو از ( این جا )   حتما دانلود کنین و ببنینش .

 

خب واقعا یه سوالی برای خود من پیش اومده و به کسی هم کار ندارم . نه به تو . نه به تو . و نه به اون و نه به شما و نه به هیشکی دیگه . چقدر از اوقات شده که یه عیب و ایرادی دیدم ( حالا هرجاها . اصلا فرق نداره ، چه تو کل دنیا ،چه تو این کشور ، و چه حتی تو خانواده خودم ) و فقط غر زدم و گله گذاری و شکایت کردم ؟ آیا هیچ وقت اومدم برای حل اون مسئله از یه راه دیگه وارد بشم؟ آیا شده که جز راههای رفته شده و به نتیجه نرسیده از یه راه دیگه برم؟ واقعا این فیلم باید بارها و بارها دیده بشه چه بسا تحولی در نوع نگرش ما به مشکلات ایجاد بشه . قبول ندارین؟

 

 

بشر ضعیف

نوشته شده در چهارشنبه بیست و هفتم مرداد 1389 ساعت 12:26 شماره پست: 420

 

این بشر دو پا عجب موجود ضعیفیه . عجب ضعیفه و همین جور به توان n بار ضعیییییفه و حرفیم توش نیس و اما و اگرم نداره که نداره . حالا این که می گم ضعیفه بی حکمت نیستش که . مثلا این مورد : آقای رگبار یه دونه گوشی موبایل خیلی خیلی میدل کلاس داره که ملقبه به سونی اریکسون G900 ،خب ؟ این گوشیهه یه صفحه لمسی داره که مدتها بود ریپ می زد یعنی گاهی باهاس ده بار یه آیکون روی صفحه اش رو می زد تا افاقه کنه و یه وقتا دست و بالش رو بدجوری تو پوست گردو میذاش . بعضی از عکسایی هم که تو این وبلاگ می ذاشت با همین موبایل گرفته بود . خب؟

ایشون سه روز قبل بعد از مدتها کجدار و مریز بودن ،  دیگه تصمیم گرفتن که گوشی رو ببرن و بدن دست تعمیر کار تا ضبط و ربطش کنه که تعمیر کارهم گفت که این صفحه خراب شده و باید عوضش کنم که براتون 20هزار چوق آب می خوره . آقای رگبار دو دستی اون مبلغ رو تقدیم کرد و گوشی رو با صفحه نو تحویل گرفت و برگشت سر خونه زندگیش .

اما این گوشی همون بود که بود و بدتر هم شد . به ناچار دوباره برد پیش همون تعمیر کار و اون هم دوباره یه کمی موبایل رو آچار کشی کرد و گفت که برو دیگه خیالت راحت باشه . آقای رگبار هنوز اون شب پاش به خونه اش نرسیده بود که دید گوشی رسما از کار افتاده و همین باعث شده بود ایشون هم از گوشیشون پاک ناامید بشن و این قده ذهنیاتشون به هم بریزه که تو این دوسه روزه از خواب و خوراک بیافتن و همش به این فکر باشن که بله دیگه بالاخره هر چیزی عمری داره و این گوشی هم داره نفسای آخرش رو میکشه . بد نیست یه گوشی دیگه بخره و کمی آپتودیت بشه .

از اون شب تا چند روز کلی سایت ومجله رو زیرورو کرده  تا ببینه چی باید بخره که هم خدا رو خوش بیاد هم جیب مبارک ؟ که هر چی رو که خوشش می اومد اقلا 300هزار چوق ناقابل بید  اونم تو این هاگیر واگیر رکود کارو کاسبی .آخه درسته ؟ خلاصه تو بد مخمصه ای گیر کرده بود که چه کنه بالاخره ؟ گوشی ارزون بخره ؟گوشی عالی بخره ؟اصلا نخره ؟!! به قول مرحوم فردین ، یه دل می گفت برو برو ، یه دل می گفت نرو نرو !

ایشون آخرسر دید که دوباره ببره تعمیرو هرچقدرم ازش بگیرن ، ارزون تر از خرید یه گوشی دیگه ست  و دوباره برد و این دفعه 20هزار چوق دیگه داد و خداییش این دفعه دیگه درست درست شد . وقتی آقای رگبار تونست گوشی سالم و بی عیب و ایراد رو بذاره تو جیبش نفس راحتی کشید و دنیا یه پرده براش قشنگتراز قبلش شد .

یعنی حال و روز خوش این بشر مثلا وصل بود به یدونه گوشی ناقابل . ای بابا . بشر هم بود بشرهای قدیم!!

( کمی بیشتر درباره همین بشرهای ضعیف!)

-------

کامنت برگزیده پست قبل :

سحرمامان عسل نوشته : راست میگین حق دارین . یه دوست داشتم که تا یکی دهن به غر زدن و گله گذاری از شرایط باز می کرد می گفت غر نزنین راهکار ارائه بدین و نود درصد مواقع غر زننده ساکت میشد . عادت بدیه که داریم و شاید اگر خدا بخواد بتونیم ترکش کنیم هرچند که ترک عادت موجب مرض است!

 

ای پروردگار ما

نوشته شده در پنجشنبه بیست و هشتم مرداد 1389 ساعت 10:35 شماره پست: 421

 

گاهی با خود می گویم که باید دهان این قدمای خود را طلا بگیریم از بس که جملات نغز و گهربار فرموده اند . آخر ، انبان ضرب المثلهای فارسی چقدر پرو پیمان است؟ مثلا این ضرب المثل معروف را که حتما شنیده اید که عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد ؟ خب؟

و این را هم به من بگویید که یک نفر ایرانی چند بار در عمرش این مناجات ربنای شجریان را پیش از افطار ماههای رمضان شنیده است ؟ خودم بگویم؟ سی سال ! خب ؟ اما من نوعی فقط این مناجات را شنیده ام  متاسفانه و تا الان اصلا دنبال این نرفته ام که حالا این ربناها اصلا چه هستند ؟

اما و اما سبب خیری شدید جناب آقای رئیس ، از لحظه ای که پخش این ربنای مالوف ما را از این ماه رمضان قطع کردید . کنجکاو شدم . کنجکاو شدم که همان ربنا را تهیه کنم و گوش بدهم و ببینم که از کجا آمده و چه گفته در این 4دعا ؟ اجرتان با خدا باشد انشالله .(ربنای استاد شجریان را از این جا دانلود کنید )

ربنای اول، از سوره آل عمران  : رَبَّنَا لاَ تُزِغْ قلوبنا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنَا وَهَبْ لَنَا مِن لَّدُنکَ رَحْمَةً إِنَّکَ أَنتَ الْوَهَّابُ (بارالها ، دل های ما را به باطل میل مده پس از آنکه به حق هدایت  فرمودی ، و به ما از لطف خویش اجر کامل عطا فرما که همانا تویی آن بخشنده بی منت . )

ربنای دوم،از سوره مومنون : ربنا آمَنَّا فَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَا وَأَنتَ خَیْرُ الرَّاحِمِینَ (بارالها ما به تو ایمان آوردیم ، تو از گناهان ما درگذر و در حق ما لطف ومهربانی فرما که تو بهترین مهربانان هستی . )

ربنای سوم، از سوره کهف : رَبَّنَا آتِنَا مِن لَّدُنکَ رحمهً وَهَیِّئْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا رَشَدًا (بارالها تو در حق ما به لطف خاص خود رحمتی عطافرما  و بر ما وسیله رشد و هدایتی کامل مهیا ساز . )

ربنای چهارم ، از سوره بقره : رَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَیْنَا صبرا وَثَبِّتْ أَقْدَامَنَا وَانصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْکَافِرِینَ (بارالها به ما صبر و استواری بخش و ما را ثابت قدم دار و بر شکست کافران باری فرما . )

پیوست : مقاله رمز ماندگاری یک مناجات اطلاعات بیشتری از این دعا و پیشینه آن در اختیارتان قرار می دهد .

------

کامنت برگزیده پست قبل:

کتایون از وبلاگ صبح بخیر نوشته :بشر قدیم دلش به چی خوش بود؟اینکه شام شیر و پلنگ نشده امروز؟  در ضمن این گوشی ناقابل اگر درست نمیشد یک هزینه قابل گردنتون میذاشت.پس زنده باد بشر جدید!!

یا ایها الآذربایجان !

نوشته شده در شنبه سی ام مرداد 1389 ساعت 9:21 شماره پست: 422

ای آذربایجانی ها  ، چرا از خواب بیدار نمیشین؟ نمی بینین بغل گوشتون چی داره اتفاق می افته ؟ واقعا نمی بینین چه اتفاقی داره می افته ؟ نمی بینید که کنار دستتون چه فاجعه ای در جریانه ؟

ای سلماسی ها  ، ای ارومیه ای ها ، ای نقده ای ها ، ای میاندوآبی ها ، اگه اهالی بقیه شهرهای دیگه الان متوجه وخامت اوضاع نشن و خشک شدن دریاچه ارومیه رو یه موضوع غیر مهم دست چندم بدونن و مثلا نهایت توجهشون به گرفتاریهای عادی دم دستیشون مثل آب های لوله کشی آلوده و هوای پر از گرد و غبار و منوکسید کربن باشند بر اونها شاید حرجی نباشه.

ای شبستری ها ، ای اسکویی ها ، ای آذرشهری ها ، شما که باید به این قضیه خیلی توجه کنین . اصلا نمی خوام از این بگم که آرتمیای منحصر به فرد دریاچه ارومیه از بین رفته . نمی خوام از این بگم که آب دریاچه به سرخی مرگباری زده . نمی خوام بگم که زیست بوم منحصر به فردش نیست ونابود میشه . فقط می خوام بکم که مثل این که خوشتون میاد درست بغل دست محل زندگیتون کویر برهوتی به اسم کویر آذربایجان قد علم کنه؟! که مملو از نمک و املاحی باشه که با یه باد بلند میشه و میاد میشینه روی زمینهای شما ، روی خونه های شما . می دونین که تا حال حاضر ، تو بخشی از مناطق تا 30کیلومتر هم عقب نشینی داشته .

ای عجب شیری ها، ای بنابی ها ،آقایونی که ورودی رودخونه ها رو به دریاچه با سدهای بتونی بسته اند ، دارن می گن برای رفاه شما این کار ها رو کردند تا بتونین کشاورزی و باغداری حسابی ای داشته باشین . خب سوال من اینه که اگه دریاچه همین جوری کوچیک و کوچیکتر بشه و تو چند سال آینده بالکل نابود بشه ، دیگه چی می مونه براتون ؟ اون باد آغشته به نمک بلند میشه و تمام اون باغات و زمینهای کشاورزیتون رو نابود می کنه که . چاههای آب شور وشورتر می شوند و زمینها لم یزرع و بی حاصل .

لااقل خودتون بلند بشین و ببینین سر خونه زندگیتون داره چی میاد . منی که دارم این چیزها رو می گم اقلا 700کیلومتر از دریاچه دورم و اگه آسیبی هم برسه بمن نمیرسه . پس مشخصه که برای خودم و نفع شخصی خودم نمیگم .

یه کاری بکنین ! دست به دست هم دیگه بدین و واقعا بخواین که دریاچه خودتون رونجات بدین . یه کاری بکنین !

پیوست اول : نوشته قبلی ام در این باره به نام مرگ تدریجی نه فقط یک رویا  را هم که سال ۸۷نوشته بودم را بخونین .

پیوست دوم : اطلاعات جامعتر درباره این فاجعه را در وبلاگ مهار بیابانزایی بخوانید .

--------------------

کامنت برگزیده پست قبل :

وارش از وبلاگ پرچین نوشته: این ربنا اهنگ موبایله منه به محض اینکه به من زنگ میزنن  چنان ربنایی میگه که همه حال میکنن . میدونی چقدر توی اتوبوس و مترو بولوتوث دادم این ربنا رو به مردم ؟ باور نمیکنی .

 

 

زولوجی

نوشته شده در یکشنبه سی و یکم مرداد 1389 ساعت 12:18 شماره پست: 423

 

آقای رگبار حیوانات رو دوست داره  . پسرش ،بنیامین هم همین طور . الان اگر ازش اسم خیلی از حیوانات رو بپرسین کاملا بلده و مثلا می دونه چی ها می خورند و کجا زندگی می کنند و ... که خیلی از بزرگترها بلد نیستند ! مدتها بود که آقای رگبار بهش قول داده بود به باغ وحش ببردش که فرصت دست نمی داد تا همین جمعه گذشته ، که همراه با باران خانوم سه تایی رفتند باغ وحش ارم ، اول جاده کرج . 2500تومان ورودیه ماشین رو گرفتند و نفری 1500تومان هم بلیط ورود به خود باغ وحش را . وقتی که یکی دو ساعتی اون تو گشتند و بنیامین هم حیوانات رو تماشا کرد و بیرون آمدند ، آقای رگبار و باران خانوم واقعا متاسف شده بودند به حال این مملکت که آخه مثلا این ابرشهر نباید یه باغ وحش درست درمون داشته باشه؟ این طور که آقای رگبار شنیده بود از زمان ناصرالدین شاه ما تجربه باغ وحش داری داشتیم که !

1- از همون اول که وارد می شی بی حوصلگی و کلافگی  رو تو چهره تک تک کارکنای اونجا میتونی ببینی از بلیط فروش گرفته تا نگهبانا و بقیه .

2- محیط و محوطه اونجا کثیف و درب و داغون و غم انگیزه . میله ها رنگ و رو رفته و قفسها کثیف اند . بعضی ها هم خیلی کثیف اند . خاک و خل هم تو قفس حیوونا موج می زنه .

3- قفسها اکثرا کوچیک و غیر استاندارد هستند و جدول بندی و محوطه سازی خیلی خوبی نداره . تابلوی راهنمای کنار هر قفس که باید به توضیحی درباره اون حیوون بپردازه اکثرا ناقص ، ناخوانا و رنگ و رو رفته بودند . البته استخر وسط باغ وحش قشنگ بود .

4- تنوع حیوونا خیلی خیلی کمه . یه مشت آهو و سگ و شتر و مرغ و خروس به علاوه خرس و عقاب و مار و چندتا شیر و ببر و میمون تمام سرمایه باغ وحش تهران است !

5-دوستی می گفت سال قبل باغ وحش زیبایی در چین رفته بود که کل یک روز رو که توش گشته بود تازه نتونسته بود بیشتر از نصف باغ وحش رو تماشا کنه . خود آقای رگبار هم سالها  قبل باغ وحش لندن رو دیده بود . اون چه از حیوون بشناسی و نشناسی اونجا بود . چیزهایی که ما تو تهران اصلا نداریم . فیل ، زرافه ، کرگدن ، اسب آبی ، کروکودیل ، پنگوئن ، خرس قطبی ، پرنده های بسیار زیبای استوایی ، شیر، ببر، انواع مارهای بوا و پیتون ، خفاش ، پاندا ، کانگورو ، کوسه ، دلفین ، کوالا ، یوزپلنگ ، ... و همه تو محوطه های بزرگ و تمیز و کاملا شبیه به محیط زندگی طبیعیشون .

آقای رگبار نمی دونه متولی باغ وحش تهران کیه ؟ دولته  یا شهرداریه یا کجا ؟ ولی واقعا این سوال برایش ایجاد شده که مگه چقدر هزینه لازم هست تا ما هم یه باغ وحش آبرومند در حد یه کشور درست حسابی داشته باشیم که بچه های ما بتونن این جوری یه ارتباط نزدیک تر و بی واسطه تر با طبیعت پیدا کنند ؟