کافه رگبار

اهل طهرانم . روزگارم بد نیست . . .

کافه رگبار

اهل طهرانم . روزگارم بد نیست . . .

آذر 1387

اولین دعوا

نوشته شده در شنبه دوم آذر 1387 ساعت 13:51 شماره پست: 33 

شال و کلاه آقای پسر رو سرش گذاشتیم و زیپ کاپشنش را تا آخر کشیدیم بالا و در ماشین رو باز کردیم . تا چشمش به تاب و سرسره ها خورد ذوق کرد ، مثل همیشه و دوید به طرف اونها ، مثل همیشه . ماهم , من و مامانش ، از ذوق اون ذوق کردیم و دنبالش دویدیم تا نخوره زمین ، این جوری که سر به هوا داره می دوه . چند وقتی هست که پسر 2ساله شده و می بریمش پارکها تا هم سوار تاب و سرسره بشه و هم بقیه بچه هارو ببینه . چون از دیدنشون ذوق می کنه و خوشحال میشه و از خوشحالی اون ماهم خوشحال می شیم .

دیروز ولی یه اتفاق جدید افتاد که تا به حال سابقه نداشت . رفته بود تو یه قسمتی که یه چند تا چرخ پلاستیکی که روش ایکس و او نوشته بود و شروع کرده بود  به چرخوندن که پسر بچه ای که قبل از اون اونجا ایستاده بود زد رو دستش و هولش داد . ماهم فقط نگاه کردیم . از اول با خانوم همسر قرار داشتیم که هیچ وقت وارد دعوای بچه ها نشیم مگر این که کار خیلی بالا بگیره . پسر ما هم عقب نشینی نکرد و رفت جلو هولش داد . اون هم دوباره هولش داد و این هم دوباره . پسره ازش بزرگتر و قدبلند تر هم بود . یهو جنگ مغلوبه شد و مامان پسره اومد جلو و بچه هارو از هم سوا کرد چون پسرش داشت گریه می کرد . پسر ما هم انگار نه انگار ، خانومه رو که دید با ذوق و کشدار گفت سلام خاااانوووم ! موضوع که تموم شد . متوجه شدم تو این یه دقیقه کلی خندیدم . یه چیز دیگه رو هم متوجه شدم . از این که دعوا کرده بود و پا پس نکشیده بود . احساس غرور می کردم !  

نزن تیشه بر ریشه !

نوشته شده در دوشنبه چهارم آذر 1387 ساعت 10:38 شماره پست: 35

گویند زرتشت ، چون موسم اسپند به ابرکو رسید ، با دست خود بذر سرو بر این دشت فشاند و بر مردمان نوید داد که درختی در آن میان بماند تا ببیند درفش ، فرزندش ، بهرام ، پادشاه صبح دم رستاخیز را . کویر ابرکوه را که درمی نوردی ، به مسن ترین ساکن 5هزار ساله جهان خواهی رسید. در ایران باستان ، کاشتن درخت از اهمیت بسیار بالایی در طبقات مختلف جامعه برخوردار بوده است. در نگاره ها و آثار باستانی مانند حجاری های دوره هخامنشی در تخت جمشید، نماد درخت و به طور خاص ، سرو آورده شده است.
در فرهنگ زرتشتیان آمده است : سرو به دلیل آن که درختی همیشه سبز است ، همواره در ایران اهمیت خاصی داشته است و سرو 5هزار ساله ابرقو نیز که آن را سرو زرتشت می نامند، نمادی از همین امر به شمار می رود.غیر از نگاره ها و حجاری ها در پارچه بافی ها هم به گونه ای گیاه ، درخت و همان سرو خمیده که بعدها در فرهنگ ایرانی ترمه نامیده شده ، دیده می شود. سرو ابرقو در دیگر هنرهای ایرانی نیز به چشم می خورد.مینیاتور بهترین مجال برای شناسایی این درخت کهنسال است که به شکلی منحصر به فرد در آثار هنرمندان این مرز و بوم جلوه کرده است. سرو ابرقو، این نگین سبز کویر ایرانیان در تمامی جهان به عنوان نمادی از زندگی و زیبایی معرفی شده است.
این در حالی است که متاسفانه در کشور ما بسیاری حتی از وجود این جاذبه مسلم گردشگری بی خبرند. پیرترین موجود زنده دنیا با 25متر ارتفاع ؛ 18متر محیط و 5/11 متر اندازه دور تنه در قلب ایران آرام آرام زندگی می گذراند. نگین سبز کویر ایران به بار هم نشسته است تا در عین کهنسالی نشانه دیگری از زایش و باروری به نمایش بگذارد.

و اما . . . ما چطوری از این نعمات خدادادی نگهداری می کنیم ؟ ادامه مطلب رو بخونین :

 مدیرکل اوقاف و امور خیریه استان گیلان از قطع درختان کهنسال به‌منظور مبارزه با خرافه‌پرستی خبر داده و گفته بود: مقدس شمردن و کرامت قائل شدن به درختان هیچ جایگاهی در فرهنگ دینی مسلمانان ندارد و باید اینگونه افکار و خرافه‌پرستی‌ها و دخیل بستن و نذر و نیاز با درختانی که به‌اصطلاح غلط، نظر کرده‌اند مبارزه کرد.وی همچنین از شناسایی 40 اصله درخت کهنسال «مقدس‌نما» خبر داده بود که در آینده قطع خواهند شد و چوب آنها در امور خیریه!! صرف خواهد شد.!!!!!

اما خوشبختانه :

گرچه گفت‌وگوی مدیرکل اوقاف و امور خیریه استان گیلان که طی آن از صدور حکم قطع 40 اصله درخت کهنسال به ‌دلیل مبارزه با خرافه پرستی!!، سبب شد  تا دوستداران محیط ‌زیست و طبیعت روزهای پر اضطرابی را پشت سر بگذارند؛ اما رئیس شورای‌عالی جنگل، مرتع و آبخیزداری کشور از متوقف شدن این روند خبر داد. مهندس ابوالقاسم بهرامی، در این باره گفت: درختان کهنسال از جمله منابع غنی و ارزشمند کشور تلقی می‌شوند که علاوه بر اهمیتی که از نظر تاریخی دارند از جنبه زیست‌محیطی نیز بسیار مورد توجه‌ هستند.تا آنجا که امروزه در بسیاری از مراکز تحقیقاتی، درختان کهنسال به‌عنوان یکی از طرح‌های تحقیقاتی در دست بررسی است، همچنان که یونسکو توجه خاصی به این درختان دارد. قرار گرفتن این درختان در مناطق مختلف از جمله،  امامزاده‌ها یا برخی قبرستان‌ها سبب شده تا مردم به به‌دلیل موقعیت استقرار این درختان به دیده تکریم به آنها نگاه کنند. بدیهی است که در طول تاریخ، برداشت‌های نادرستی هم در این زمینه ایجاد شود؛ اما ما نباید به بهانه مبارزه با این برداشت‌های ناصحیح ، صورت مسئله را پاک کنیم بلکه باید با آن برداشت نادرست برخورد شود؛چراکه از هر زاویه و با هر بینشی که به این قضیه نگاه کنیم قطع درخت مردود است به‌خصوص در کشور ما که بنا به آموزه‌های دینی و تصریح پیامبر گرامی اسلام بر حفظ و نگهداشت درخت تاکید شده است، وقتی‌ پیامبر اسلام می‌گوید شکستن شاخه‌ی درخت مانند شکستن بال ملائک است، بر این تاکید کرده که درخت آن‌قدر ارزشمند و مقدس است که شکستن شاخه‌ی درخت، همان‌قدر ناراحت کننده است که شکستن بال فرشتگان.چیزی در حدود ۴۰۰ پایه به عنوان درختان کهنسال در کشورمان داریم این ۴۰۰ پایه بسیار واجد اهمیت‌اند و در دنیا بی‌نظیرند. مثلاً یک ٱرس ۳۰۰۰ ساله در خراسان داریم که هیچ جای دنیا این ٱرس را ندارد، یا یک صنوبر ۳۰۰ ساله داریم، این صنوبر ۳۰۰ ساله بی‌نظیر است، حداقل ۱۰ برابر میانگین سن صنوبرهای معمولی رشد کرده و توانسته به حضور خودش در شرایط مختلف سخت آب و هوایی ادامه دهد.

خب الحمدالله ظاهرا این دفعه ختم به خیر شد !

 

هشدار رئیس اداره ایدز وزارت بهداشت

نوشته شده در سه شنبه پنجم آذر 1387 ساعت 12:28 شماره پست: 36

متاسفانه انتقال ایدز از طریق روابط جنسی نامشروع در کشور افزایش یافته است . حرفهای رئیس اداره ایدز وزارت بهداشت رو  تو این زمینه بخونین : 

در چند سال اخیر تعداد موارد ابتلا به ویروس ایدز از طریق رابطه جنسی افزایش یافته است، جمعیت کشور ما جوان است و باید پیش‌بینی لازم را انجام دهیم تا به سرنوشت برخی کشورهای غربی دچار نشویم . عباس صداقت افزود: ایدز یک بیماری ویروسی است که عامل آن از طریق اعتیاد تزریقی، استفاده از سرنگ مشترک، رابطه جنسی غیر ایمن، استفاده از خون آلوده و مادر آلوده به جنین منتقل می‌شود، انتقال ایدز از مادر به جنین در ایران ناچیز است، خون‌های مصرفی در کشور نیز ایمنی 100 درصد دارند، انتقال از طریق سرنگ مشترک نیز با پوشش فراگیر گروه معتادان تزریقی، اجرای برنامه کاهش آسیب، توزیع سرنگ رایگان و آموزش این گروه کنترل شده است، اکنون تنها خطری که نگرانی از شیوع این بیماری را دامن می زند گسترش ایدز از طریق رابطه جنسی است. این خطری است اگر به آن توجه نشود و هوشیار نباشیم می‌تواند موجب گسترش این بیماری شود. شواهد نشان می‌دهد که الگوی انتقال ایدز در ایران از سرنگ مشترک به سمت روابط جنسی در حال تغییر است، بسیاری از متخصصان برجسته بیماری‌های عفونی نیز در کمیته کشوری ایدز به این نکته اذعان کرده‌اند که در موارد جدید بیماری ایدز که شناسایی می‌شود، ابتلا از طریق رابطه جنسی بیش‌تر خودنمایی می‌کند.
وی گفت: این اطلاعات در کنار این پیش آگاهی که می‌دانیم جمعیت جوانی در کشور داریم باید برنامه‌های کنترل ایدز را به سمت این گروه از جامعه ببرد تا اتفاقی که در برخی کشورهای غربی رخ داد و موجب بروز موج بزرگ گسترش ایدز از طریق رابطه جنسی شد در ایران تکرار نشود.

خب حالا خوندین ؟ چی کار باید کرد آخه ؟ وقتی هنوز تو مملکت مسئله جنسی یه چیز خیلی عجیب غریبه که اصلا هیچ امکانی برای جوونی که نتونسته ازدواج کنه فراهم نیست تا مسئله اش رو حل کنه و بچسبه به کار و زندگیش ُ چه توقعی میشه داشت ؟ خب میره سراغ رفتارهای پر خطر و یکی از ثمرات مخربش آلودگی به بیماری ایدزه دیگه .

 

دنیایی عکس تاریخی

نوشته شده در چهارشنبه ششم آذر 1387 ساعت 15:48 شماره پست: 37

نمی دونم که چقدر خاطره باز هستین ولی برای من یکی که همیشه دیدن عکس ها فیلم ها یا نوشته ها و روزنامه ها و مجله هایی از گذشته  بسیار جالب بوده و لذت بخش . این که بشینم و ببینم زمان پدر یا پدر بزرگم چه جوری بوده . چه چیزهایی می خوندن یا چه کارهایی می کردند .

گوگل دوست داشتنی ، باز هم دست به ابتکار تازه ای زده و باهمکاری مجله معتبر لایف دست به انتشار میلیونها عکس این مجله برروی اینترنت کرده . واقعا دنیاییه . و نکته جالب برای ما ها هم اینه که عکسهای خیلی زیادی از ایران گذاشته شده که اکثرا مال حداقل 50 سال قبله و شاید برای اولین بار هم هست که دیده می شوند .

 هر حال این جا رو که کلیک بکنین با دنیایی عکس جالب و خاطره انگیز مواجه می شین .

 

 

باز هم گوگل

نوشته شده در پنجشنبه هفتم آذر 1387 ساعت 12:0 شماره پست: 38

 

«گوگل صاحب کشور شد»، بله درست شنیدید، «گوگل» برای خود یک کشور خرید! این کشور که البته تنها یک جزیره است، قرار است تا ماه آینده به مقر اصلی این غول رسانه تبدیل شود با ما در نگاهی به این رخداد و جذابیت‌های این جزیره برای گوگل و کارکنانش همراه شوید.

پس از خبرهای هیجان‌انگیز کمپانی گوگل که این روزها نام آن را در همه جا می‌شنویم این بار خبری کاملا متفاوت و اندکی باور نکردنی از این موتور جستجو منتشر شده است.

گوگل با بررسی چندین جزیره مختلف در نقاط مختلف دنیا، سرانجام جزیره Gogooroa واقع در اقیانوس آرام را برای انتقال تمامی مستقلات خود به آن انتخاب کرد.

این جزیره کوچک و بسیار زیبا، از دو جهت جذابیت ویژه‌ای برای گوگل دارد که مهمترین آنها بدون شک ظاهر خاص این جزیره است؛ این جزیره در نگاه از بالا کاملا به فرم حرف G آن هم از نوع بزرگ آن است که برای گوگل بسیار اهمیت دارد.

جذابیت دوم این جزیره که اتفاقا اهمیت آن از اولی نیز کمتر نیست، دامنه ویژه اختصاص یافته به این منطقه در اینترنت است جایی که بر سیاق .us در آمریکا و .uk در انگلستان، به Gogooroa علامت اختصاری .go تعلق می‌گیرد که این نیز برای گوگل موفقیت فوق‌العاده‌ای به شمار می‌رود و از قرار معلوم صفحه اول این جستجو گر در آینده نزدیک به google.go تغییر خواهد کرد.

البته قرار است نام این جزیره پس از نقل مکان گوگل از Mountain View در کالیفرنیا به آن به Googland تغییر یابد.

البته این پایان ماجرا نیست و جالب است بدانید که پس از نقل مکان گوگلی‌های به این نقطه از دنیا «اریک اشمیت» مدیر عامل گوگل رسما بعنوان رییس جمهور Googland انتخاب می‌گردد و «سرگیی برین» و «لاری پیج» که هر دو از موسسان گوگل محسوب می‌شوند بعنوان نخست وزیر در بخش‌های تجارت خارجی و تکنولوژِی این کشور مشغول به کار می‌شوند!
خبر جالب دیگر در این زمینه، شنیده شدن نام «بیل گیتس» به عنوان وزیر تحقیقات، توسعه و رقابت است که البته تلویحا توسط جناب گیتس با اعلام آن‌که به شنا علاقه‌ای ندارد و کوهستان را ترجیح می‌دهد رد شده است. زیبایی‌های این جزیره همانند دیگر نمونه‌های آن در اقیانوس آرام، وصف‌ناشدنی است و لذتی که کارمندان گوگل از بودن در این جزیره احساس می‌کنند، غیر قابل تصور است اما جذابیت‌های دیگری که پیرامون این جزیره برای گوگلی‌ها بوجود خواهد آمد قانونی است.
از هم اکنون به روشنی در رابطه با آن صحبت می‌شود و آن نیز رویایی به نام نپرداختن مالیات در این جزیره است و گوگلی‌ها می‌توانند با درآمد افسانه‌ای خود تا می‌توانند زندگی را به کام خود شیرین کرده و یک سنت مالیات نیز نپردازند (البته لذت این امر برای ما که نمی دانیم مالیات چه درختی ست قابل درک نیست). در این جزیره برای هر گوگلی خانه‌ای رویایی ساخته می‌شود که گذشته از موارد معمول حتما باید دارای یک آکواریم بزرگ در خانه و یک ماهی گرمسیری بروی میز کار باشد.
همچنین هر گوگلی می‌بایست حداقل ۲۰ درصد از زمان کارکرد روزانه خود را به ماهیگیری اختصاص دهد و حتی قرار است کلکسیونی از ماهی‌های زیبای صید شده از این منطقه به نمایش گذاشته شود.
غذای اصلی ساکنان Googland ماهی خواهد بود که منبع سرشاری از فسفر و امگا ۳ بوده و در سر ذوق آوردن اهالی گوگل و افزایش هوش آنها موثر خواهد بود، استراتژی که گوگل در رقابت با سایر رقبا بروی آن حساب ویژه‌ای باز کرده است و بلاخره گوگلی‌ها در این منطقه به تمرین رقص‌های ساکنان محلی این ناحیه نیز خواهند پرداخت.
اما شاید اولین سؤالی که پس از خواندن سطور فوق به ذهن خطور می‌کند چگونگی نگه داری ۱۵۰۰۰ سرور و دیتا سنتر گوگل در این جزیره کاملا مرطوب و خاص است.پاسخ به این سؤال بر بهت خوانندگان کاملا می‌افزاید چرا که گوگل قصد دارد تمامی سرور‌های خود را در زیر آب و در یک تالاب داخل جزیره قرار دهد امری که گذشته از مسائل فنی دلائل امنیتی فراوانی نیز دارد از جمله آنکه دسترسی به این بخش تنها از طریق غواصی در زیر آب امکان پذیر است.

دیگر اخبار بدست آمده از این گزارش حاکی از آن است که گوگل به دنبال خرید پنج جزیره دیگر به شکل‌های O O G L E در پنج قاره جهان است که بدین ترتیب و با عملی شدن این رویا نگفته پیداست که چه اتفاقی برای دیگر رقبای گوگل خواهد افتاد.

ظاهرا هرچی از این گوگل جان بشنویم باز هم چیزهایی داره که مارو سورپریز کنه . دمشون واقعا گرم .

 

 

پیرترین انسان فوت شد

نوشته شده در جمعه هشتم آذر 1387 ساعت 13:8 شماره پست: 39

اندنا پارکر زن هندی که از سال 2007 به عنوان پیرترین انسان دنیا شناخته شده بود در حالی که 220 روز از سن 115 سالگی‌اش گذشته بود، روز گذشته در گذشت. 20 آوریل سال 1893 در شهر مرگان کانتری هند به دنیا آمده بود.اسم اندنا پارکر در سال 2007 بعد از مرگ یون میناگاوای ژاپنی که چهار ماه از او بزرگتر بود؛ به عنوان پیرترین انسان دنیا در کتاب رکوردهای گینس ثبت شد. پارکر بعد از مرگ همسرش در سال 1939 بر اثر سکته قلبی دیگر ازدواج نکرد و بیوه ماند و تا سن 100 سالگی تنها زندگی می‌کرد و بعد به خانه پسرش و از آنجا نیز به خانه سالمندان رفت. او هیچگاه از مشروبات الکلی و دخانیات استفاده نمی‌کرد و در زندگی خود انسان فعالی بود و سعی می کرد که شاد زندگی کند. او دو پسر، 5 نوه، 13نتیجه و 13 نبیره داشت.دان پارکر نوه 60 ساله وی گفت: مادربزرگ من پیاده روی زیاد می‌کرد و همیشه فعال بود و حتی زمانی که در خانه سالمندان زندگی می‌کرد نیز دست از فعالیت‌های خود برنداشت و حتی سالمندان دیگر را به انجام فعالیت‌های بدنی تشویق می‌کرد.

یه حساب کتاب با خودم کردم . بامزه است که شما هم بدونین :  وقتی که احمدشاه دنیا اومده خانوم پارکر ۳ ساله بوده و وقتی رضا شاه  شاه شده ۳۳ ساله . در جنگ جهانی دوم یک زن ۴۸ ساله بود و وقتی انقلاب اسلامی پیروز شده ۸۵ ساله .

نمی دونم این همه سن کردن جالبه یا نه ؟ چون واقعا آدم از یه سنی که می گذره دیگه همش بیماره و باید به یکی آویزون باشه و عین یه بچه ازش مراقبت کنن. سخته واقعا . برا همینه که همیشه من از بزرگترای فامیل شنیدم که خدا عمر با عزت بده . وگرنه عمر طولانی با ذلت فایدش چیه ؟ خدا مادربزرگمو بیامرزه . وقتی فوت شد ۸۸ سالش بود و به جز چن ماه آخر عمرش هرگز وبال کسی نشده بود و رو پای خودش بود .

 

 

قوانین مهاجرتی به کانادا سخت تر شد

نوشته شده در شنبه نهم آذر 1387 ساعت 14:4 شماره پست: 40

قوانین مهاجرتی کانادا در شاخه نیروی کار به چند رشته خاص محدود شده . اگه انگلیسیتون بد نیست مصاحبه وزیر مهاجرت کانادا رو در زیر بخونین و اگه هم حالشو ندارین که همشو بخونین . اینو فقط بدونین که چن ماه پیش قانونی تصویب کردن تا از فوریه 2008 به بعد، مهاجرت به کانادا را به رشته های مورد نیاز در بازار کار کانادا محدود کنن و شامل تنها 38 شغله (از جمله حسابدار، استاد دانشگاه، آشپز و سرآشپز). از مهندسی ها فقط نفت، معدن و زمین شناسی ازین ببعد می تونن به کانادا مهاجرت کنن. از علوم پایه، زمین شناسی.


Ottawa, November 28, 2008 — Canada will stay the course on immigration in 2009, welcoming between 240,000 and 265,000 new permanent residents, Jason Kenney, Minister of Citizenship, Immigration and Multiculturalism, announced today.

“While countries such as the United Kingdom and Australia are talking about taking fewer immigrants, our planned numbers for 2009 are on par with last year and are among the highest for this country over the past 15 years,” Minister Kenney said. “The numbers reflect a continued commitment to an immigration program that balances Canada’s economic, humanitarian and family reunification goals.”

The 2009 plan includes up to 156,600 immigrants in the economic category; 71,000 in the family category; and 37,400 in the humanitarian category.

Minister Kenney also announced another step in measures to improve the immigration program’s responsiveness to Canada’s labour market. Retroactive to February 27, 2008, the date specified by the Federal Budget, the Action Plan for Faster Immigration includes issuing instructions to visa officers reviewing new federal skilled worker applications to process those from candidates who:

  • are in 38 high-demand occupations such as health, skilled trades, finance and resource extraction; or
  • have an offer of arranged employment or have already been living legally in Canada for one year as a temporary foreign worker or international student.

The list of 38 occupations was developed after consultations with the provinces and territories, business, labour and other stakeholders. New federal skilled worker applications that do not meet the eligibility criteria outlined above will not be processed, and the application fee will be fully refunded. This, along with funds set aside in the 2008 Budget to improve the immigration system, will stop the backlog from growing and will start to draw it down.

“The eligibility criteria apply only to new federal skilled worker applicants and will not affect Canada’s family reunification or refugee protection goals,” said Minister Kenney. “Applicants who aren’t eligible for the federal skilled worker category may qualify under another category, such as the Provincial Nominee Program, or as temporary foreign workers, which could then put them on a path to permanent residency through the new Canadian Experience Class. There are many ways to immigrate to Canada.”

The Department has expanded its website in an effort to make it easier for people to navigate the range of immigration options open to them. The site now includes a specific section for employers (www.cic.gc.ca/employers) and a new interactive tool (www.cic.gc.ca/cometocanada) that matches information provided by potential applicants with immigration programs that best suit their circumstances.

“We expect new federal skilled worker applicants, including those with arranged employment, to receive a decision within six to 12 months compared with up to six years under the old system,” said Minister Kenney. “All other economic class applications—including applicants chosen by Quebec, provincial nominees, the Canadian Experience Class, and live-in caregivers—will continue to be given priority.”

These improvements, coupled with a number of recent initiatives that include the introduction of the Canadian Experience Class, bring Canada in line with two of its main competitors for highly skilled labour: Australia and New Zealand. Both of these countries have eliminated their backlogs and have systems that deliver final decisions for economic applicants within a year.

“The recent steps this Government has taken to improve our immigration system will help ensure that Canada remains competitive internationally and responsive to labour market needs domestically,” said Minister Kenney.

 

 

اطلاعات تکمیلی تر درباره فهرست مشاغل مورد نیاز کانادا

نوشته شده در یکشنبه دهم آذر 1387 ساعت 12:44 شماره پست: 42

اداره مهاجرت کانادا فهرست جدید 38 تایی مشاغلی رو  که تا اطلاع ثانوی بعنوان الگوی پذیرش مهاجر برای مهاجرت بروش نیروی متخصص بکار می روند رو  منتشر کرده که در زیر می بینینشون :

Instructions on which skilled worker applications are eligible for rocessing

Under changes to the Immigration and Refugee Protection Act, federal skilled worker applications are assessed for eligibility according to the eligibility criteria listed below. Note: This does not apply to applicants intending to live in the province of Quebec.

These criteria affect you only if you applied on or after February 27, 2008. If you applied before February 27, 2008, your application will be processed according to the rules that were in effect at that time.

Is my application eligible for processing?

In order for your application to be eligible for processing, you must either:

  • have an offer of arranged employment, OR
  • be a foreign national living legally in Canada for one year as a temporary foreign worker or an international student, OR
  • be a skilled worker who has at least one year of experience in one or more of the following occupations:

0111: Financial Managers
مدیران مالی
0213: Computer and Information Systems Managers
مدیران سیستم های اطلاعاتی و کامپیوتر
0311: Managers in Health Care
مدیریت خدمات درمانی و پزشکی
0631: Restaurant and Food Service Managers
مدیریت رستوران و خدمات غذایی
0632: Accommodation Service Managers
مدیریت هتل داری و تسهیلات اقامتی
0711: Construction Managers
مدیریت پروژه های ساختمانیی
1111: Financial Auditors and Accountants
حسابرسان مالی و حسابداران
2113: Geologists, Geochemists and Geophysicists
زمین شناسان، فیزیک زمین شناسان و شیمی زمین شناسان
2143: Mining Engineers
مهندسین معدن
2144: Geological Engineers
مهندسین زمین شناسی
2145: Petroleum Engineers
مهندسین نفت
3111: Specialist Physicians
پزشک متخصص
3112: General Practitioners and Family Physicians
پزشک عمومی و خانواده
3141: Audiologists and Speech Language Pathologists
اودیولوژیست و آسیب شناس گفتاری
3143: Occupational Therapists
درمانگر عوارض حرفه ای
3142: Physiotherapists
فیزیوتراپیست
3151: Head Nurses and Supervisors
پرستار ارشد و ناظر
3152: Registered Nurses
پرستار دارای مجوز
3215: Medical Radiation Technologists
تکنیسین رادیوگرافی و رادیودرمانی
3233: Licensed Practical Nurses
پرستار قراردادی دارای مجوز
4121: University Professors
استاد دانشگاه
4131: College and Other Vocational Instructors
مدرس کالج و مدارس حرفه ای
6241: Chefs
سرآشپز
6242: Cooks
آشپز
7213: Contractors and Supervisors, Pipefitting Trades
کارگر متخصص نصب لوله – نفت و گاز- (قراردادی و ارشد)
7215: Contractors and Supervisors, Carpentry Trades
کارگر ماهر نجار (قراردادی و ارشد)
7217: Contractors and Supervisors, Heavy Construction Equipment Crews
پرسنل ماشین آلات سنگین (قراردای و ارشد)
7241: Electricians (Except Industrial and Power System)
برقکار (بجز برق صنعتی و سیستم های قدرت)
7242: Industrial Electricians
برقکار صنعتی
7251: Plumbers
لوله کش
7252: Steamfitters, Pipe fitters and Sprinkler System Installers
نصب کننده لوله های بخار، سیستم اطفاء حریق و آبپاش اضطراری
7265: Welders and Related Machine Operators
جوشکار و اپراتور ماشین آلات مربوطه
7312: Heavy-Duty Equipment Mechanics
مکانیک ماشین آلات سنگین
7371: Crane Operators
اپراتور جرثقیل
7372: Drillers and Blasters – Surface Mining, Quarrying and Construction
معدن چی – حفاری و انفجار- کاوش سطح – اکتشاف و سازه
8221: Supervisors, Mining and Quarrying
سوپروایز معندن و اکتشاف
8222: Supervisors, Oil and Gas Drilling and Service
سوپروایزر حفاری نفت و گاز و خدمات وابسته
9212: Supervisors, Petroleum, Gas and Chemical Processing and Utilities
سوپروایزر پروسس نفت و گاز و فراورده های شیمیایی و جانبی
 

برای بیشتر دونستن برین تو اینجا - سایت اداره مهاجرت کانادا

خسر الدنیا و الآخرت؟!

نوشته شده در یکشنبه دهم آذر 1387 ساعت 16:45 شماره پست: 44

 

         خیلی وقتا که بهم خیلی تو زندگی فشار میاد ، مخصوصا فشارهای اقتصادی که پیر همرو درآورده ، با خودم می گم  گور بابای صداقت و انصاف رو هم کرده . بذار منم بشم عین بقیه که دارن همین جوری کار می کنن و وضعشون هم از من خیلی بهتره و دغده های منو هم ندارن . تا کی باید همش حواسم یه حلال و حروم بودن پولی که به دست میارم باشه ؟ جامعه ما اینو می طلبه . این طوری نباشی کلات پس معرکه اس . گاهی هم باد به بادم می دن که  ببین فلان همکارو بهمان همکارت که مثل تو یا عقب تر بودن کجان و تو کجایی ؟ دچار سردرگمی می شم  خیلی وقتا پیش میاد . می بینم . جامعه برای امثال ما انگار ساخته نشده و محکوم به فناییم انگاری .

ولی چیزی که خیلی برام جالبه . اگه اون موقع قرآن رو باز کردم و خوندم ، چیزی خوندم که واقعا برام عالی بوده و منو از اون حالت قبل برای مدتی کشونده بیرون . امروز این آیه رو خوندم : بعضى از مردم خدا را تنها با زبان مى‏پرستند ،همین که دنیا به آنها رو کند و نفع و خیرى به آنان برسد، حالت اطمینان پیدا مى‏کنند ، اما اگر مصیبتى براى امتحان به آنها برسد، دگرگون مى‏شوند و به کفر رومى‏آورند که به این ترتیب هم دنیا را از دست داده‏اند، و هم آخرت را و این همان خسران و زیان آشکار است .  

اثر پروانه ای

نوشته شده در یکشنبه دهم آذر 1387 ساعت 17:17 شماره پست: 45

دیشب یک فیلم جالب دیدم . نه جالب از لحاظ ساختار و یا بازی هنر پیشه ها  یا مثلا فیلمنامه جالب . بلکه جالب از این جهت که منو یاد تئوری اثر پروانه ای انداخت که یکی از استادان دانشگاهمون (دکتر موسی خانی) برای ما مطرحش کرد . البته اون موقع قضیه رو باز نکرد و فقط به همین بسنده کرد که بله یه همچین چیزی هم هست  که اگه فلان عمل انجام بشه تو فلان جای عالم تاثیرش تو زندگی ما هم هست .

فیلم در آینده اتفاق می افتد که با ماشین سفر به زمان پولدارها رو می برند به گذشته و بر می گردانند در این بین یکی تصادفی در ۶۵میلیون سال قبل پایش را روی پروانه ای می گذارد و تحولات بسی شگرف در آینده رخ می دهد .

این تئوری را یک هواشناس و ریاضیدان  گفته است: "ضربه های بالهای پروانه ای در برزیل می توانند در تکزاس توفان به پا کنند."در این تئوری لورنز توضیح می دهد که تداوم تغییرات بی نهایت کوچکی که در اثر بال زدن پروانه ایجاد می شود نتایج ویرانگری تولید می کند. رایانه این دانشمند در آن زمان نه سرعت کافی برای پردازش یک شبیه سازی ساخته شده از رفتار اتمسفر داشت و نه از حافظه کافی برای ذخیره این اطلاعات برخوردار بود. باوجود این، لورنز توانست مدلهایی از تئوری بی نظمی را با استفاده از این رایانه و با کمک دیگر هواشناسان "ام آی تی" نشان دهد.

این شاید منو یاد قانون نیوتون می اندازه که هیچ انرژی از بین نمی ره مگر این که تبدیل به نوع دیگری از انرژی بشود .

 

 

افاضات رئیس جدید بانک مرکزی

نوشته شده در دوشنبه یازدهم آذر 1387 ساعت 11:20 شماره پست: 46

 

       محمود بهمنی در خصوص ایجاد کف و سقف برای سپرده‌‏های بلند مدت اظهار داشت: اقدام بانک مرکزی درباره سود سپرده‌‏های بلند مدت بین بانک‌‏های خصوصی و دولتی دستوری نیست. (پس چیه؟!) اگر قرار باشد یک بانک خصوصی را آزاد بگذاریم و او به جای آنکه 22‌درصد سود بگیرد 30‌درصد دریافت کند، این رقم امروز در کشور ما برای تولید و صنعت جواب نمی‌‏دهد. (خب نابغه ، اگه جواب نداد نمی رن وام بگیرن دیگه ) این اقدام بانک مرکزی موجب شد تا شرایط برای بانک‌‏های دولتی و خصوصی یکسان شود، نباید یک بانک امکانات بیشتری ببرد و در نتیجه منابع بانک‌‏های دولتی متغیر شود. به همین دلیل به بانک‌‏ها ابلاغ کردیم که هیچ بانکی حق ندارد یک ریال اضافه‌‏تر از 19‌درصد در پنج سال و 9درصد در کوتاه مدت سود سپرده بپردازد.فکر می‌‏کنم امروز شرایط رقابتی یکسان شده و بین منابع و مصارف تعادل ایجاد خواهد شد.(این جوری ها که می بینیم حالا حالا ها باید فاتحه اقتصاد آزاد رو خوند ) متغیر بودن نرخ سود بین بانک‌‏های خصوصی و دولتی موجب می‌‏شود که بانک‌‏های دولتی صدمه ببینند، در حالی که با شرایط جدید پایان سال مشخص می‌‏شود که وقتی سال مالی تمام شد، کدام بانک سود بیشتری برده است. (آره دیگه تو رینگ ناعادلانه بودن اونی برنده اس که پشتوانه بیشتری داشته باشه )

 

خط مشی جدید وبلاگ بنده

نوشته شده در دوشنبه یازدهم آذر 1387 ساعت 16:29 شماره پست: 49

 

            از روزی که این وبلاگ معتبر افتتاح شده ! تا الان درست تکلیفم رو باهاش نمی دونستم . خیلی چیزها رو می بینم که به نظرم جالبن . دوست دارم شماهام بخونین میارم کپی پیست می کنم . عکسشون رو دانلود می کنم و از این جور کارا . ولی امروز با خودم گفتم که هی پسر فکر نمی کنی که مردم خودشون می تونن این چیزا رو بخونن . دیگه تو چرا بذاریشون . اگه چیزی می خوای انجام بدی مطلب از خوت بذار خب ! ولی از یه طرفی هم دلم نمی اومد این کار رو انجام ندم . یعنی همین دیگه ! همین گرد آوری بعضی مطالب جالب رو . پس بعد از کلی تفکرات گوناگون به این نتیجه رسیدم که اول مطالب خودمو بذارم ولی اگه چیزی هم جالب بود لینکشو بذارم که برین بخونین حالشو ببرین . حالام برای شروع بگم که تصمیم دارم از اتفاقات روزمره بنویسم

پیراشکی خسروی و سفارت انگلیس

نوشته شده در سه شنبه دوازدهم آذر 1387 ساعت 13:10 شماره پست: 50

      

      پیراشکی فروشی مشهوری تو خیابون جمهوریه به نام پیراشکی خسروی که سالهای سال است که اونجاست و فقط هم پیراشکی می پزه و می فروشه . اولین بار هم بابا منو برد اونجا  . دیشب اتفاقی از جلویش رد می شدم که با خودم گفتم چطوره برم یه پیراشکی بخورم که دیدم تغییر جا داده و رفته آن طرف خیابون . همون سمتی که در ادامه اش به سفارت انگلیس می رسی . دوتا پیراشکی (یه سیب زمینی و یه کرم دار)  گرفتم و پیاده راه افتام سمت چهار راه استامبول . با این که بارها و بارها از آن طرف خیابان رد شده بودم اولین بار بود که می اومدم این طرف خیابون . ازکنار دیوار سفارت انگلیس که می گذشتم  ناخودآگاه یک حس دایی جان ناپلئونی بهم دست داد. یاد دوران مشروطه افتادم که مشروطه خواهان تو باغ همین سفارت اطراق کرده بودن  یا دوره ای که در ایام فاطمیه دیگهای نذری می ذاشتن دم در باغ  یا وقتی که روزولت و استالین و چرچیل اینجا جمع شده بودند . واقعا تاریخی پشت این دیوارها خوابیده ها . طول دیوار زیاد بود و چند دقیقه ای طول کشید تا سلانه سلانه و پیراشکی خوران ازش عبور کنم و به چهار راه استامبول برسم . رسیدم به چهارراه و دیدم برای ما قرمزه . نمی دونم تحت تاثبر هیمن افکار بود که خواستم قانون مند باشم و ایستادم تا سبز بشه بعد رد شوم . ولی وقتی دیدم فقط من ایستاده ام ومحض رضای خدا یه نفر هم به چراغ توجه نمی کنه و از لابه لای ماشینها می زنند و می رند ، فقط پوزخندی زدم و برگشتم و نگاهی به دوربینهای سفارت انداختم که خیابون فردوسی رو زیر نظر داشتند !!!!  

تخمه و خنده

نوشته شده در چهارشنبه سیزدهم آذر 1387 ساعت 11:19 شماره پست: 51

دیروز بعد از ظهر سوار تاکسی شدم تا از میدون فردوسی برم میدون هفت تیر . به جز من دو نفر دیگه هم مسافر بودن که بین راه پیاده شدن و رفتن و من موندم و راننده . ترافیک زیاد و چراغ قرمزها طولانی بود و من هم عجله داشتم که زودتر به کارم برسم و فقط حرص می خوردم . حالا برعکس من ، راننده یک بگو بخندی می کرد که بیا و ببین . آهنگ گذاشته بود و تخمه می شکوند . نگاهش کردم هم سن وسال خودم به نظر می رسید . حالا شاید کمی بزرگتر . از بگو بخند این بابا که با همه گل می گفت گل می شنید من هم کمی روحیه گرفت بودم . دیگه تو اواخر مسیر بودم که طاقت نیاوردم و بهش گفتم : می بخشی ها . . .  چرا این قده خوشحالی ؟ راننده از تو آینه به من که عقب نشسته بودم نگاهی کرد و زد زیر خنده . خنده اش هم قطع نمی شد . دیگه داشتم یواش یواش پیش خودم فکر می کردم نکنه طرف یه تخته اش کمه که گفت : داداش ما از 365 روز سال 362 روزش رو اخلاقمون سگیه و پاچه همرو می گیریم . هیشکی به ما نمیگه چته و چرا ؟ ولی کافیه یه روز مث همین روز باشیم ،الکی خوش باشیم ، همه بهمون گیر می دن مث شما . به جون خودت از صب تا حالا شما شیشمی هستی که بهم گیر می ده . خندم گرفت . دیگه رسیده بودم و پیاده شدم . حرف این راننده تا شب از یادم نرفت . واقعا چرا این جوریه ؟ راست می گفت بنده خدا . مدتی پیش خانوم خواهر رفته بود لندن باهاش تلفنی حرف می زدم . می گفت فکر کنم این لندنیا یه کمی خلن . تا آدم رو می بینن الکی به آدم لبخند می زنن . خب بی راه هم نگفته ماها باید هم این جوری فکر کنیم . از بس تو خیابونهای خودمون با کسایی طرفیم که همچین باهات برخورد می کنن انگار ارث باباشونو خوردی و دشمنی جد اند جد باهات دارن .   

شتر نشسته !

نوشته شده در پنجشنبه چهاردهم آذر 1387 ساعت 11:32 شماره پست: 52

عادت دارم که تو مترو ، چه موقع رفت و چه موقع برگشت یه چیزی بخونم . حالا کتاب باشه ، روزنامه باشه یا مجله ولی به چیزی بخونم . از این که نیم ساعت یه جا بشینم یا وایسم وفقط به روبروم خیره بشم حالم بد میشه . نمی دونم مردم چه جوری این کارو می کنن ؟! چون قاطعانه می تونم بگم تو هر واگن مترو حداقل 200 نفر جا می شن ، شاید به جز من یکی دو نفر دیگه چیزی بخونن . حالا ولش کن این آمار رو که متوسط مطالعه هر ایرانی نمی دونم یک دقیقه است یا کمتر و بیشتر . ولی هیچ وقت نمی شد که من دارم چیزی می خونم کسی به چیزی که دستمه توجه کنه تااااااااااااا..............دیشب موقع برگشتن . مجله همشهری جوان رو میخوندم که سر بلند کردم دیدیم عجب !! تمام دوربری هام خیره شدند به مجله من . به رویم نیاوردم و ادامه دادم . یک ایستگاه گذشت وبازهم جماعت همچنان مشغول سوک زدن به مجله من بودند . حالا فکر می کنین چی بوده که این جماعت بی مطالعه میخ ما شده بودن ؟ مطلبی بود در باره مرگ که طبق روال همیشگی نوشته های مجله با طنزنوشته شده بود و اول مطلب هم یه کاریکاتور یه شتر با بارونی و عینک آفتابی کشیده بود که اومده بود در یه خونه رو زده بود به بچه ای که با چشمهای گشاد شده بهش نگاه می کرد گفته بود برو به بابا بزرگت بگو یه نیمکت بیار می خوام دم در خونش بشینم ! کاریکاتورش که خیلی خنده دار بود . بقیه مطالبش هم جالب بود .مثلا راجع به چه جوری میت رو ربط و ضبط کنیم تا آمبولانس برسه و چه جوری ختم بگیریم و چنده و از این قیبیل چیزها . خودم که جذبش شده بودم . ملت دور و برم همین طور .

واقعا این مرگ از اون چیزهایی که با این که هیچ وقت نمی خواییم بیاد و لی وقتی باید بیاد میاد دیگه . پس بد نیست که این مجله رو بگیرین بخونین . ولی هنوزم تو کفم که ملت چطور چار چشمی خیره شده بودن و به مجله من و هر صفحه ای روهم که ورق می زدم با من می اومدن .!!!!

 

 

سالینجر و لهجه خارجی

نوشته شده در شنبه شانزدهم آذر 1387 ساعت 12:8 شماره پست: 53

1 – گاهی وقتاست که از یه چیزی الکی فاصله می گیرم . نسبت بهش ، حس خوبی ندارم . باهاش راحت نیستم . نمی دونم چرا ولی همیشه فکر می کردم ناطور دشت از این متنهای سنگین ادبی و فلسفیه . آهان شاید از این که مهرجویی فیلم پری رو از یه کتاب سالینجر ساخته بود که شرح حال سرگردانیهای عارفانه یه دختر(نیکی کریمی) بود . خلاصه نرفتم سراغش و نرفتم و نرفتم تا این که پنجشنبه که رفته بودم تا کتاب من جر می زنم شیوا رو بخرم که گیر هم نیاوردم به جاش ناتور دشت سالینجر رو خریدم . دیشب  آخر وقت که پسر روخوابوندیم و خانوم همسر و من هر کدوم یه طرف نشیمن ولو شدیم ، ناطور دشت رو برداشتم . خیلی جالب بود اصلا اون جوری که فکر می کردم نبود . یه داستان سرراست و خودمونی بود . سه فصل ازش خوندم و افتادم غش کردم و خانوم همسر تکونم داد که پاشو برو تو تخت بخواب .

2- این قدر حال می کنم وقتی پسر حرف می زنه . اکثر جملاتش رو با لهجه می گه . دیروز یکی می گفت عین خارجی ها که فارسی درست حرف نمی زنن حرف می زنه ! دیدم راست می گه . البته شاید هم واقعا بچه ها همه از خارج اومدن . از خارج از این دنیای مادی ما .

 

عشق و مبارزه

نوشته شده در دوشنبه هجدهم آذر 1387 ساعت 15:9 شماره پست: 54

حتما براتون پیش آمد کرده که چیزی مثل یه کتاب خوب یا فیلم خوب مدتها ذهنتون رو درگیر کنه . یه چیز کاملا شخصیه . شاید هم یه جور کشف و شهود . یه باری از چند باری که این موضوع  برای من پیش اومد موقع تماشای فیلم نیمه پنهان تهمینه میلانی و نیکی کریمی بود حدود 8 سال قبل . اخیرا مدتی بود که دوباره یادش افتاده بودم و چند ماهی هم بود که تو سی دی فروشی ها دنبالش می گشتم که شانسی دیروز گیرش آوردم .

فرشته (نیکی کریمی)در آستانه رسیدگی همسرش خسرو (آتیلا پسیانی)در مقام نماینده ریاست جمهوری به پرونده قضایی یک زن محکوم به اعدام، دفترچه ی خاطراتش را به او می دهد. خسرو در دفتر می خواند که فرشته که در سال های 58-59 دانشجو بوده، جذب گروه های سیاسی چپ می شود و به عنوان هوادار فعالیت می کند. در این شرایط به محفلی روشنفکرانه راه می یابد که گرداننده اش سردبیر یک نشریه ادبی به نام روزبه جاوید (نیک بین)است. این آشنایی کم کم به عشق می انجامد، اما او به ناگاه پی می برد که جاوید زن و بچه دارد. فرشته با وجود تنگ تر شدن فضای سیاسی جامعه، به خاطر قولی که به خانم جاوید داده است درخواست جاوید را مبنی بر فرار از ایران و ازدواج با او نمی پذیرد و با اشک و ناراحتی فراوان از او جدا می شود . تا اینکه بیست  سال بعد در حالی که مسیر زندگی اش کاملاً تغییر کرده است او را در مجلس ختم یکی از دوستانش می بیند. جاوید از فرشته گله می کند که هیچگاه فرصت دفاع از خود را به او نداد . می رود و فرشته را در بهت باقی می گذارد .

حالا که بعد از هفت هشت سال دوباره می دیدمش ، با این که اولش کمی به نظرم نخ نما اومد ولی وقتی فیلم رفت به سالهای 58-59 و اوضاع و احوال دانشگاهها و محیط اطراف ، خیلی حال کردم . خودم که اون موقعها هشت ساله بودم و تجریه مستقیم نداشتم ولی پدرم و دوستانش و اطرافیان تجربه شون می گفتن و به نوعی تو اون فضاها نفس می کشیدم ، خیلی از بچه های دانشجو جذب گروههای چپ و کمونیستی می شدن فقط به این خاطر که ازهمه بیشتر راجع به خلق و مردم زحمتکش حرف می زدند . همه دوستاش آدمهای خوبی بودن . این که می گم خوب واقعا به معنی واقعی کلمه بود ولی همشون سرخورده شدن . یه عده اشون فراری شدن اونهایی هم که موندن دیگه حاضر نیستن بذارن بچه هاشون برن تو این راها . واقعا وقتی نیکی کریمی را می دیدم که چه جوری با شوق و ذوق این طرف اون طرف می دوید برای چیزی که بهش اعتقاد داره و خودش رو به خطر می انداخت و مقایسه می کنم با نسل الانمون که به هیچ چیز خوب و محترمی نه به مملکتش نه به مذهبش معتقد نیست به قلبم فشار می اومد.

چیز قشنگ دیگه فیلم هم عشق بود از اون عشقای باحال و نامتعارف . تصورش رو بکنین نیکی کریمی زیبا و نوزده ساله با لباسهای ساده دانشجویی و چریکی با دوستاش دور هم نشستن ودارن بحث سیاسی می کنن وبه  میز بغلی یه آقای 40ساله شایدم بیشتر با قد بلند وموهای جو گندمی و و صدایی تاثبر گذار خیره شده و به زمان ومکان خودش بی توجهه وآقا نویسنده ومنتقد و روشنفکره . حالا  این جا رو داشته باشین که سالها بعد ،سالها بعد از جدای اجباری این دو ، هم دیگه رو در یه مراسم ختمی می یینن . در این فاصله نیکی شوهر  و بچه داره .و آقا بهش می گه که عزیزم یه طرفه به قاضی رفتی .

گویا توجه تهمینه میلانی به مسایل سیاسی در فیلم برایش دردسرساز شد و از طرف دادگاه احضار و مدتی به زندان افتاد . البته در نهایت تبرئه شد . من بالشخصه برای تهمینه میلانی ارزش زیادی قائلم . او که 48سال قبل در خانواده ای اهل فرهنگ در شهر تبریز به دنیا آمد.می گوید  محیط خانواده ما به گونه ای بود که بچه ها می توانستند ضمن احترام گذاردن به پدر و مادر درباره مسائل مربوط به خودشان اظهار نظر کرده و خود تصمیم بگیرند. این محیط آنچنان تاثیری بر روی او  گذاشت که بعدها او را به شخصیتی تبدیل کرد که صراحت کلام از ویژگیهای شاخصش بود. در اکثر آثارش زبان خاص او را می شد دید و حس کرد . درواقع اکثر فیلمهایش امضای او را دارند.

تا به حال 11فیلم ساخته :      ۱ -  سوپراستار (۱۳۸۷) ۲ -  تسویه حساب (۱۳۸۶) ۳ -  آتش بس (۱۳۸۴) ۴ -  زن زیادی (۱۳۸۳)  ۵ -  واکنش پنجم (۱۳۸۱) ۶ -  نیمه پنهان (۱۳۸۰) ۷ -  دو زن (۱۳۷۷) ۸ -  کاکادو (۱۳۷۳) ۹ -  دیگه چه خبر!؟ (۱۳۷۰) ۱۰ -  افسانه آه (۱۳۶۹) ۱۱ -  بچه های طلاق (۱۳۶۸)

 

 

 

لباسی برای عروسی دخترعمه جان

نوشته شده در چهارشنبه بیستم آذر 1387 ساعت 13:30 شماره پست: 55

 

      هفته دیگه قراره بریم عروسی دختر عمه خانوم همسر ،که بعض شما هم نباشه دختر بسیار بسبار خوبیه و همیشه ارزو داشتم بتونه یه شوهر خوب و با شخصیت درحدود خودم ! بکنه. البته مثل من که گیر نمیاد ولی خب !! از چن هفته قبل به این طرف همشون این طرف اون طرف می رن که برای عروسی دختر عمه  خودشون رو آداب بدن . یکیشون  میره کفش می خره . یکی می ره وقت آرایشگاه می گیره و عیال ما هم دنبال خرید لباس بود . من که اول گفتم : زن بیا و از خیرش بگذر این همه لباس داری دیگه . یکیشونو بپوش . یه مدت سر همین ، هاگیر واگیر داشتیم که نه نمیشه و لباسام کهنه شدن و اندازم نیستن و مگه من چی ازت می خوام و ....این بود فاز اول که خب نتیجه از قبل معلوم بود  با دستهای بالا رفته تسلیم شدم و گفتم خب بابا برو بخر و اون وقت وارد فاز دوم شدیم که خرید بود . از هیچ چی به اندازه خرید و ول گشتن تو این پاساژا شاکی  نیستم . ولی شروع کردیم تو پاساژا ول گشتن و تعداد متنابهی لباس پرو کردن . اصلا نمی دونم چرا می ریم این جور جاها هم کمر درد می گیرم هم پادرد ؟ خلاصه بعد از دوروز در رکاب  همسر بودن بهش گفتم : ببین من دیگه نمی تونم بیام خودت یکی رو بپسند و بخر . خب ما اینو گفتیم و عیال هم همون فرداش بهم زنگ زد که خریدم . با خودم گفتم که مثل این که قدم ما سنگین بود . خلاصه شب اومدیم نشستیم و عیال رفت پوشید و اومد جلو . مام که وا رفتیم : این چیه رفتی خریدی؟ عیال هم وا رفت : مگه چشه ؟  من هم نه گذاشتم و نه برداشتم : به نظرمن که خیلی زشته . نگاش کن پایینش چه ریختیه ؟ فلان لباسه که قشنگتر بود . اونم نشست رو مبل و گفت : نه خیر به نظر من خیلییم قشنگه . منم دیدم این جوریه شونه انداختم بالا : خب حالا که قشنگه مبارکت باشه .  ولی فرداش دیدم بردش خیاطی تا ایراداشو رفع کنه . غلط نکنم تا روز عروسی داستانهایی خواهیم داشت . اگه بتونم براتون می نویسم.

 

 

ناطور دشت - 37 سالگی

نوشته شده در پنجشنبه بیست و یکم آذر 1387 ساعت 12:55 شماره پست: 56

 

۱ - نمی دونم سلیقه من عوضی شده یا واقعا این جوریه . از رمان ناطور دشت خوشم نیامد .نه این که اصلا ها ! نه چرا . چیزای بامزه زیاد داشت . نکته های ریز ریز بامزه و جملات نغز و دوست داشتنی زیاد داشت ولی داستانی نبود که خیلی برام کشش داشته باشه . شاید از وسطاش دیگه زورکی ادامه اش دادم اون هم فقط به خاطر این که خیلی تحسین شده . خیلی ازش تعریف کردن که اله و بله . خب تا تهش خودنم ببینم چی میشه . می دونین شاید سلیقه است دیگه . من فعلا سلیقم رفته رو داستانهایی که اگه اولش دست گرفتی نتونی تا آخرش بذاریش زمین ...

اینم چند تا نقد دربارش:   1   و   2    و   3   و   4

 


۲- چند روزه که دارم وبلاگ ساروی کیجا رو می خونم خیلی قشنگ و خوب نوشته . البته پراکنده می خونمش . خوب و صمیمیه و با احساس . حالا کاری به اینهاش ندارم . به پستی زده بود که زن 33 ساله جذاب و از این جور حرفا . یاد یه موضوعی از خودم افتادم . دوسال پیش روزی از خواب پاشدم و خانوم همسر گفت عزیزم دوروز دیگه تولدته ها  ا . منومی گی یک غصه عجیبی منو گرفت که نگو و نپرس . اصلا بی سابقه بود . راست می گفت دو روز دیگه 35 ساله می شدم . اون دو روز که هیچ چی . تا یه هفته بعد هم غصه ولم نمی کرد . هی با خودم می گفتم : ای وای ای وای .(حالا چن تا ای وای رو نمی دونم گفتم ولی زیاد بود ) ببین نصف عمرت گذشت . احساس می کردم که بله بالاخره عمر تو هم افتاد تو سرازیری . هر کاری باید می کردی کردی و دیگه کاری ازت بر نمیاد . اگه از 15 سالگی رو هم در نظر می گرفتم  ، 20 سال از عمرم گذشته بود که شاید بهره این 20 سال رو نداشتم . درسته که خیلی کارها کردم ولی شاید خیلی ( یعنی بیشتر از چند برابر کارهایی رو که باید می کردم نکردم . حالا نمیشه فهرستشون کنم . طولانیه و مثنویه هفتاد من کاغذ  میشه . ولی خب دپرس شدم . اون موقعها یعنی قبل از 35 سالگی ام ر و می گم . همیشه به خودم میگفتم اگه یه جایی اشتباهی شد وقت برای جبرانش هست . ولی حالا احساس می کردم که نه وقتی نیست . خلاصه اون روزا گذشت و من هم افتادم دوباره تو جریان زندگی و علی رغم این که چن تا کار جدید کردم ولی باز هم ته قلبم انگاری یه زخمی خورده  بود ودیگه اون راحتی قبل رو نداشتم .خودمو با جوونهای کم سن تر از خودم مقایسه می کردم متل 20 ساله ها و حسرت می خوردم که کاش من جای اینها بودم و از این جور حرفها .  یه جورایی غمگین شده بودم . واقعا الان متوجه میشم . بگذریم .

چن وقت (چن روز قبل از این که 37 ساله بشم) دقیقا انگار بهم الهام شده باشه . چون خودم چندان دنبال موضوع نبودم و بهم الهام شده بود .غیر ازاین نمی تونم بگم . خودمو تو شرایطی جدید دیدم . به خودم گفتم خب تو الان 37 تمومی . الان حسرت 27 ساله هاو 17 ساله ها رو می خوری . از کجا معلوم که 47 ساله یا 57 ساله شدی حسرت الانتنو نخوری . خب خدا رو شکرکن . تازه فرض کن که 27 ساله بود ی . اصلا 20 ساله بودی چی کار می کردی  دوباره همون راهها رو می رفتی . مگه نه ؟ خب پاشو از حالات استفاده کن  . ببین نیرو داری . وقت داری سلامتی در حد مقبولی داری. زبان بخون بیشتر . کار کن سخت تر . ورزش کن . تفریح کن . به خونوادت برس . ..... واقعا اصلا نمی دونم که چم شده بود .ازاون روز به این طرف اصلا یه حال دیگه شدم . برای اولین بار بعد از مدتهای مدید . ذوق زده شده بودم و  احساس می کردم  دوباره  بهم یه فرصت جدیدی داده شده باشه . فرصتی که کم هم نیست . گشایش  پیدا کردم انگار !

 

 

مدیر ساختمان !

نوشته شده در شنبه بیست و سوم آذر 1387 ساعت 15:50 شماره پست: 57

 

زمان : 7 ماه قبل ، جلسه برای تعیین مدیر جدید ساختمان  

در این جلسه مشخص می شود که مدیریت فعلی بعد از یک سال و نیم قبول مسئولیت ،خسته شده و خواهش می کند که کس دیگری مدیر ساختمان شود . اهالی که جمعند ، همه به مدیر می گویند: ای بابا آقای رگبار  این چه حرفیه ؟ شما داری خیلی زحمت می کشی ( مودبانه جمله حمال خوبی هستی) کی رو بهتر از شما بذاریم ؟(مودبانه خری بهتر از تو گیر نمیاد ) ولی آقای رگبار  که جونش به لبش رسیده و از دست همسایه های بی مسئولیت و پر توقع خسته شده دوپایش رو تو یه کفش کرده (از کفش دیگر خبری نیست!) و می گوید که الاو بلا بذارین یکی دیگه همکاری کنه . اهالی هم که می بینین حریف آقای رگبار  نمی شن به هم دیگه نگاه می کنن و سعی می کنن دست یکی دیگه رو تو پوست گردو بذارن . بالاخره با من بمیرم و تو بمیری و این که من وقت ندارم (انگار بقیه بی کارن!) بالاخره یکی از همسایه های محترم منت می ذاره و مسئول ساختمان می شه .

 

زمان : 4.5 ماه قبل ، شب وقتی که از سر کار رسیده ام به خونه

همسر عزیز با لیوانی چای و خسته نباشین نشست جلوم و بعد از صحبتهای روزمره : راستی امروز اومده بودن آب رو قطع کنن  من لیوان به لب با ابروهای بالا رفته : چرا ؟ عیال : هیچ چی بابا این مدیر ساختمون قبض های آب رو نداده بود اومدن قطع کنن ما نذاشتیم . زنشم اومد و گفت می ریم می دیم قطع نکنین توروخدا ما بچه داریم . من لبخند می زنم و چای می خورم

 

زمان : 3 ماه قبل محل کار نشسته ام که زنگ تلفن به صدا در میاد

- بله؟ - سلام  - سلام عزیزم .خوبی؟ -آره ، می گم این مدیر ساختمون خوابه ها  - چی شده ؟ - هیچ چی ،امروز اومده بودن برق ساختمون رو قطع کنن !!

 

 زمان : هفته پیش . صبح دارم از خونه می رم بیرون که تلفن خونه زنگ می زنه

-بله ؟ - سلام من مدیر ساختمونم  - به به سلام آقای مدیر خوبین ؟  - بله می خواستم یه زحمتی بهتون بدم – چی؟ - من یادم رفته قبض آب رو بدم . اخطار داده بودن .میشه شما بدین و بعد برین از اداره آب تاییدیه اش رو بگیرین؟ . من در حالی که لجم گرفته – چشم عیب نداره چقدره ؟ - 60هزار تومانه  . می روم قبض جدید رو از اداره آب می گیرم . اپراتوره نگاهی به من می کنه – آقا سه دوره است که قبض رو ندادین که . 130هزارتومن هم شده .

 

زمان : الان پشت میزم در حال تایپ

آخه چی کار باید کرد؟ تا کی ماها باید فقط از بقیه کولی بگیریم؟

 

 

متروی خنده

نوشته شده در یکشنبه بیست و چهارم آذر 1387 ساعت 12:44 شماره پست: 58

 

        مترو حسابی شلوغه و جایی برای تکون خوردن نداری . سعی می کنی خودتو به میله ای چیزی آویزون کنی که با هر تکون قطار ولو نشی روی نفر بغلیت . قطار تو ایستگاه بعدی می ایسته و دعا می کنی که بیشتر مسافر بره بیرون و کمتر بیاد تو . هفت هشت نفر میرن پایین و سه نفر میان بالا . هر سه تا هم شاد و خرم و خنده کنان . در کوپه بسته میشه و راه قطار می افته . همه اخم آلود و ساکت و صامت ایستاده اند ولی می بینی که از سمتی که اونا اومدن تو هنوز صدای خنده میاد تو . یواش یواش حس فضولیت گل می کنه که قیافه اشون رو ببینی . ایستگاه بعد ، فاصله بین تو و اونا برداشته میشه و می بینیشون . دو پسر و یه دختر حدودا 23 یا 24 ساله . یه دایره کوچیک  درست کردن و سرهاشون تو همه و ریز ریز چیزی می گن و می زنن زیر خنده . ایستگاه بعدی یه عده ی می ریزن تو و هلشون می دن به سمت تو و فاصله تو و اونا کمتر میشه . فضولیت زده بالا . دختره خوشگله ، ظریف با لب و دهن بامزه . پسرها هم هردو موجه و خوب به نظر میان . یکیشون به موهاش حسابی روغن زده . تیپشون دانشجوییه . دختره که با مانتو مقنعه است .

رویت را به طرف دیگه می کنی و مشغول خودت میشی ولی صدای خنده شون نمی ذاره . دوباره نگاشون می کنی . تعجب می کنی . انگار نه انگار که این جا ایرانه . هر سه دست انداختن گردن هم دیگه . یه جورایی بی رودرواستی مشغول مغازله ان . چشات گشاد شدن . نگاهی به دورو  بر می کنی . همه بهشون خیره شدن . با خودت می خندی و فکر می کنی ملت ندید بدیدی هستیم ها .کار خاصی نمی کنن بنده خداها که . گاهی صورت همو نوازش می کنن  .گه گاه بین خنده ها تو سرو کله هم هم می زنن.  روتو می کنی اون ور . سعی می کنی مزاحمشون نباشی . لااقل تو مزاحمشون نباش . ولی گوشات ناخودآگاه به سمت اونا تیزه .قطار می رسه به ایستگاه آخر و همه پیاده می شن . توهم همینطور . اون سه تا هم همینطور . صدای خنده شون همینجوری بلنده . مسیراتون فرق می کنه . از پله برقی که می ری پایین فکرمیکنی من هم کم فضول نیستما ! سوار تاکسی که میشی با خودت فکر می کنی اخلاق جمعی ما ایرانیا اصلا فضولیه  وسر از کار هم در آوردن . چشمهات رو می بندی تا برسی به آخر مسیر .

 

 

موندن یا نموندن ! مسئله این است ! / فیلم برگشت ناپذیر

نوشته شده در دوشنبه بیست و پنجم آذر 1387 ساعت 16:39 شماره پست: 59

 

           ۱- آقا پسر بالاخره خدمت مقدس سربازی رو به اتمام می رسونه و شاد و شنگول میاد که بعد از خدمت یه کار خوبی هم پیدا کنه و نون خودشو در بیاره و دستش به زانوی خودش باشه . یه کمی این در اون در می زنه می بینه نخیر کاری نیست . بعد این دفعه بیشتر از یه کم این در اون در میزنه . عجب باز هم که کاری نیست ! می ره میشینه کنار جوب سر کوچه شون و با عزم راسخ پاشنه هارو ور می کشه و با خودش می گه کار که هست . حتما من گیر نیاوردم . برای  همین هم پاشنه هارو مرتب می کشه . یا علی می گه و راه می افته تو شهر .و می گرده و می گرده و می گرده تا . . .  آهان یه کا رگیر اومد .  بله دیدی جوینده یابنده است یه کاری گیر میاره . حقوقش ؟ به حقوق چی کار داری؟ حالا شما بیا مهم کسب تجربه است . الان که زن و بچه نداری . نگرانشون  باشی . آقا پسر فکر می کنه بدم نمی گن بالاخره کار که گیر نمیاد . ولی یه سال با یه حقوق که فقط کرایه رفت و آمدش بوده سر می کنه و ناچار ازاونجا می زنه بیرون . دوباره می گرده و کار دیگه ای که اونم حقوق بدی داره . مونده من چه جوری زن بگیرم با این حقوقا ؟ بعضیا می گن برو خارج اگه می تونی . اونجا موقعیتش بهتره ها ! ولی رفیقمون چندان به این کیس فکر نمی کنه . من باید همینجا مملکتمو بسازم . ول کنم برم خارج ، چی کار؟ همینجا باید بمونم . باید مملکتو بسازیم . با خودش فکر می کنه که باید برم دانشگاه . دیپلم به درد نمی خوره . میشینه و درس می خونه . بالاخره قبول میشه . یه دانشگاه خوب و یه رشته خوب . خب چه خوب . دیگه چی از این بهتر؟ حالا هم کار می کنه و هم درس می خونه . هم فعالیتهای دانشجویی داره و هم فعالیتهای بیزینسی .

بواش یواش فکرمی کنه باید زن بگیرم تشکیل خانواده بدم . دختر مورد نظرش رو می بینه . عاشقش میشه و می ره خواستگاریش . آهان ضربه می خوره . یه ضربه سنگین . مخارج شروع یه زندگی . اول از همه هم خونه . مراسم عروسی و خریدهاش که جای خود . زندگیش می افته تو دست انداز . ازاون طرف می شنوه هم سن سالهاش . همبازیهای بچه گیش که الان خارجن ،اروپان یا آمریکا و کانادا ، دغدغه های اونو ندارن . خلاصه هفت خان و هفتاد خان عروسی رو میذاره  پشت سر . زندگیش که کمی رو روال می افته می بینه که چشم انداز خارج از ایران قشنگه به خانوم می گه خانوم خارج بریم چطوره؟ خانوم می گه نه بابا بریم تو غربت چی کار؟ و مقداری حرفهای زناشویی . بی خیال میشه و می چسبه به زندگیش . ولی همه اش به گوشه ذهنش اینه که چی می شد اگه من یه پاسپورت مثلا کانادایی داشتم هروقت دلم می خواست می رفتم و می اومدم . رفته رفته زندگی سخت وسخت تر می شه . نمی فهمه چرا با یه مقدار پول همه اش باید کمتر خرید کنه . هر روز بدتر دیروز . یه شبی با دوستاشون جمع میشن بعد از سالها . یهو می بینه ای داد بی داد 40% گذاشتن از مملکت رفتن  40% دیگه هم تقاضا دادن که برن . اون مونده تو 20% که هیچ کدومو نکرده . می ره تقاضا می ده . دیگه دل به دریا می زنه . سختشه با زن و بچه بره ولی دورنما خیلی عالی داره ترسیم میشه . تقاضاشو می ده . باید ریسک کنه دیگه . حالا هم خودش هم زنش  می گن ما که دیگه هیچ . این بچه جای بهتری زندگی کنه . ولی یهو قوانین دولت کانادا عوض می شه و بهش می گن توباید 12 سال صبر کنی و فکر می کنه که تا اون موقع باید با عصا بریم و با عصبانیت تقاضاشو کنسل می کنه .  چی کار می تونه بکنه ؟ بمونه یا نمونه ؟ 

        

  ۲-   دیشب فیلم برگشت ناپذیر Irréversible مونیکا بلوچی رو دیدم . شاید تا یک ساعت و نیم اول گیج بودم که چی به چیه ولی از اون فیلمهایی است که اگه بتونین باهاش ارتباط برقرار کنین ذهنتونو رها نمی کنه . ازم نخواین که چیزی ازش رو تعریف کنم که حتی یه تعریف کوتاه هم به نحوه دیدتون آسیب می رسونه .  اما باید حوصله کنین و حتما فیلم را حداقل دو بار ببینین . من خودم طرفدار داستانهای سرراست و پرکششم اما این یک تجربه دیگست .  یک داستان خطی ساده را دنبال نمیکنه شما از معلول به علت می رسین و در یک لحظه به تصوراتتان لطمه میخورد. راستشو بخواین هر چی بگم فیلم رو لو دادم  .قوت و ستون فیلم مونیکا بلوچی زیباست .ولی فکرکنم فقط کسانی که فیلمهای خاص رو دوست دارن ازش لذت خوهند برد . 

 

کارتونهای همیشگی

نوشته شده در سه شنبه بیست و ششم آذر 1387 ساعت 15:51 شماره پست: 60

 

        ۱ - اول از همه بیاین به بوش کفش پرت کنین !!! می دونین که پریروز در جریان یه کنفرانس خبری در بغداد، خبرنگار عراقی به نام منتظر الزیادی، دو لنگه کفش خودش رو به سمت بوش پرتاب کرد. با اینکه کفش‌هاش رو خیلی هم خوب پرتاب کرد، اما جورج بوش با چالاکی که از او انتظار نمی‌رفت، جای خالی داد و جان سالم به در برد! ولی شما می تونین تو این بازی دقیق تر عمل کنین . پرتاب کفش به بوش

      ۲  - چند ماهه که مشتری ثابت کارتون فروشهای محل شدیم . اولین کارتونی که برای پسر گرفتیم (که البته کارتون نبود ) در به درها بود . بعد فرارمرغها ، خرس برادر ، دامبو ، شگفت انگیزها ، عصر یخ بندان ، شیرشاه ، 101سگ خالدار ، هورتون و . . .و این آخری ها پاندای کنگ فوکار که دیگه آخرش بود از بامزگی . چند وقتی هم هست که دنبال والی هستم که ظاهرا تموم شده . خانوم همسر بهم می گه خوب به هوای پسرمون می شینی کارتون می بینی ها . فکر می کنم راست می گه  . هنوز هم که هنوزه عاشق کارتونهای قشنگم . بچه که بودم ، وقتی دبستانی بودم بعدتر وقتی رفتم راهنمایی و بعدتر هم دبیرستان ، همیشه پایه و علاقه مند کارتون بودم  علی الخصوص کارتونهایی که انگ والت دیسنی هم رویش خورده بود . قشنگ یادمه اولین کارتونی که دیدم و روم خیلی تاثیر گذاشت بامبی بود به طوری که هنوزم که هنوزه نفرتم از شکارو شکارچی ازهمون کارتون نشات  می گیره . رابین هود رو هم خیلی دوست داشتم بود . اینها رو اون موقع ها ما تو سینما می دیدیم . حالا هم که پسر جانم پا گذاشته جا پای خودم . هر روز صبح که پا میشه قبل از این که صبحانه اش رو بخوره میگه  فلان کارتون رو برام بذار !

 

قطعه ای کوتاه به مناسب بازدید هزارم

نوشته شده در پنجشنبه بیست و هشتم آذر 1387 ساعت 15:46 شماره پست: 62

 

 

۱- دوماه قبل یا به عبارتی ۶۰ روز قبل ! این وبلاگ رو ساختم ( شاید هم باید بگم افتتاح کردم ،  یا این که نوشتم ، دقیقا نمی دونم) امروز هم نیت نوشتن مطلب یا آپ کردن نداشتم که سرم حسابی شلوغ بود و درگیر یک سری حساب کتابهای به هم پیچیده وسردرگم دفتر بودم ولی بعد از چند ساعت کار مداوم و خسته کننده (سرو کله زدن با اعداد رو می گم) تکیه به صندلیم دادم و نفس عمیقی کشیدم با خودم گفتم برم ببینم چه خبره این وبلاگ ما . الحمدالله ADSL   ما هم مشکل حادی امروز نداشت و راحت وارد شدم .

دقت کردین بعضی اعداد یه معانی خاصی براتون می دن ؟ وقتی دیدم که خودم هزارمین بازدید کننده خودم شدم خنده ام گرفت . برام جالب بود که 1000 بار این وبلاگ دیده شده (البته یواشکی اقرار کنم ، شما که غریبه نیستین، که حداقل 200بار خودم ، وبلاگ خودم را هی دیدم !) تو این شصت روز این وبلاگ شد  یه گوشه قابل توجه از زندگی من . گرچه افراد کمی از اطرافیانم هستن که بدونن من وبلاگ دارم و تازه خیلی از اون اطرافیان هم اهل اینترنت و این داستانا نیستن ولی برای خودم جالب بوده . می دونین یه جورایی راه نفسی بوده انگار . البته شاید الان هم چندان کسی حرفم رو نشنونه با حدود روزی 16 نفر بازدید کننده ولی احساس خوبیه . شاید کهنه کارهای وبلاگ چیز دیگه ای دارن فکر می کنن ولی برای الان من که وبلا گ داشتن یه امر خیلی زیبا و دلنشینی بوده . حرفهایی رو زدم  لینکهایی دادم . کارهایی کرده ام . غوغا شده !!!

     2 - دیروز فرانی و زویی سالینجر رو شروع کردم . مهرجویی فیلم پری رو از روی همین کتاب ساخته . تا اینجاش که خوب بوده ببینیم تا آخرش چی میشه . البته کتاب کم حجمه ولی کمی سنگینه یعنی راحت الحلقوم نیست .

     ۳ - حتما با وحید نیک گو کاریکاتوریست با ذوق آشنا بشین . رو اسمش کلیک کنین حالشو ببرین .در ضمن امروز پیوندهای روزانه نداریم . وقتش نیست .

     ۴- یه فیلم هم معرفی کنیم بریم به زندگیمون برسیم . Match Point کار وودی آلن عزیز که دیشب دیدیم . رمانس قشنگیه . اولش این جوریه که یک تنیسور حرفه ای (جاناتان میر) خداحافظی کرده در یک باشگاه معمولی افراد آماتور را تمرین می ده در میان شاگردانش یک جوان هم سن و سال خودش از یک خانواده ثروتمند هم هست که به تدریج دوست میشوند و به خانواده آنها راه پیدا میکند. خواهر این جوان دختر بسیار مهربانیست ولی خیلی زیبا نیست ولی  آقای مربی خوشتیپ ما به دختر خانواده نزدیک می شه و هم زمان نامزد دوستش که همون برادر دختر خانم است و یک دخترامریکایی (اسکارلت یوهانسن) بسیار جذاب و تو دل بروست دل آقا را میبرد و . . . ما که خوشمون اومد فیلم گرم و احساساتی بود راجع به فقر و ثروت سرنوشت و تقدیر و اتفاق و از این چیزا بود . یه جورایی هم میشه گفت که فیلمی متفاوت بود به خاطر پایانش . ولش کن دیگه نمی گم . لو میره داستان !!

چیزای ریز با اثرات گنده

نوشته شده در شنبه سی ام آذر 1387 ساعت 12:24 شماره پست: 63

۱ - دیروز بعد از مدتها پاشدیم رفتیم توچال ، خیلی وقت بود که کوه نرفته بودیم . ازهفته قبل هم با رفقا هماهنگ کرده بودیم . صبح زود که بیدار شدم فکر کردم تو این سرما ، ما هم خلیم ها . بگیر بخواب زیر پتو . ولی باز هم به خودم نهیب زدم و بلند شدم . بیشتر فکر می کردم بنده خدا ، دوستان عزیز میان و بد قول می شیم . با خانوم همسررفتیم دنبال نون زیر کباب و سه تایی راه افتادیم سمت توچال . آی سرد بود آی سرد بود . اصلا نمی دونم چرا لباس کافی نپوشیده بودم ؟ حالا این یه طرف ، هیچ کدوم از دوستان عزیزگرامی هم نیومدند و ما رو همچین مشتی کاشتند . حالا فکرشو بکنین که  تو اون سرمای دم صبح چقدر آدم می تونه رو پا وایسته ؟ خانوم همسر و خواهرش گفتن بیا ما هم برگردیم پایین ولی من گفتم نه برنگردیم ضایع است . تا اینجا اومدیم دیگه . اونام با هم یه مشورتی کردن و راه افتادیم بریم بالا و خوشبختانه راه رفتن و صعود گرممون کرد . تو راه باهم برف بازی کردیم و کلی به هم گوله برف زدیم و تو یقه و لباسمون برف رفت و کلی خندیدیم . بالاخره برگشتیم و تو ماشین نشستیم که برگردیم خونه . د رراه برگشت حس می کردم که روحیهام عوض شده انگار و شادتر و فرش تر از قبلم . خانوم همسر هم حرف منو تایید کرد اونم سرحال بود .

زندگی به اندازه کافی سخت هست اینو خیلی خوب می دونم .مخصوصا برای منی که حقوق ثابت ندارم و باید هرروز کار کنم تا پول در بیارم که با این اوضاع و احوال اقتصادی روز به روز بد و بدتر هم میشه ولی دیروز به یه نتیجه ای رسیدم که این بود تفریحات کوچیک وکم هزینه هم می تونه ما رو برای ادامه زندگی تشویق کنه و نذاره درگیر روزمرگی بشیم . دوستی داشتم که جمله خوبی ازش به یادم مونده . "اگه یه روز شد که احساس روزمرگی شدید کردیم ، برای سرکاررفتن از یه مسیر دیگه بریم و یا این که با یه وسیله دیگه بریم . همین یه تغییر کوچیک کلی روحیاتتون رو عوض می کنه ." گاهی امتحان کردم دقیقا درست گفته . چیزای کوچیک نتایج بزرگی می دن .

۲- برای لینکای امروز دوتا از سینما ، دوتا از سیاست خارجی و یکی هم از امور داخلی گذاشته ام .

۳- خب یه فیلم از سینمای اسپانیا دیشب دیدم . فیلمی چند لایه و لطیف و متفاوت با سینمای هالیوود . باید برای دیدنش حوصله داشته باشین اگه اجازه بدین که بعد از ۴۵ دقیقه فبلم درگیرتون می کنه و تا چند روز بهش فکر خواهین کرد . اسم فیلم هست  Talk to her. این جوری شروع میشه که یه  گاوباز زن در جریان گاوبازی صدمه میبینه وبه کما میره و این باعث میشه دوست پسرش با مرد پرستاری آشنا بشه که از یک دختر که اونم در حال کماست پرستاری میکنه. پرستار مرد عاشقانه مریضش را دوست داره و . . .. فیلم درباره صبرو حوصله و عشقه . ببینین و مارو هم دعا کنین که اینجوری داریم زحمت می کشیم !!!!