کافه رگبار

اهل طهرانم . روزگارم بد نیست . . .

کافه رگبار

اهل طهرانم . روزگارم بد نیست . . .

فروردین 1391

 

بالاخره تکرار مکررات

نوشته شده در دوشنبه چهاردهم فروردین 1391 ساعت 9:55 شماره پست: 654

 

بعد از این تعطیلی طولانی و طولانی و طولانی که هیچ جا و مسافرتی نرفتیم و هیچ کار مفید به فایده ای هم نکردیم که مناسبتی داشته باشه با این فصل بهار و آفتاب درخشانش و بارانهای گاه به گاهش و صب تا شب یا تو خونه بودیم پیش زن و بچه ها و مهمون اومد خونه مون برای عید دیدنی و دیدن فسقل ما و یا ما رفتیم خونه این و اون و دیده بوسی عید و از این جور کارها ،

امروز با خوشحالی بالاخره برگشتیم سر کار معمولمون و با صدای بلند به خودمون می گیم که برای آدمی که نمی تونه و بلد نیست از تعطیلاتش عین آدم استفاده کنه همون بهتر که اصلا هیچ تعطیلی ای نداشته باشه !!

داستانی که منتشر نشد

نوشته شده در سه شنبه پانزدهم فروردین 1391 ساعت 14:6 شماره پست: 655

 

سالها پیش (حدود ۱۰سال قبل ،همون وقتهایی که تازه با باران ازدواج کرده بودم) دست به نوشتن داستانی زدم که نوشتنش برای من یه سالی طول کشید . تو اوقات فراغتم این داستان رو نوشتم و یه سالی بعد از نوشتنش همین جوری گوشه ای افتاده بود . باران تشویقم کرد که اگه بشه چاپش کنم . دادم رمان رو چند نفر آدم اهل ادبیات و داستان و رمان خوندند و اون ها هم تشویقم کردند بنابراین ازش ۱۰نسخه پرینت شده تهیه کردم و ۵تا فایل ورد روی سی دی و راه افتادم توی انتشاراتی های تهران و به خیلی هاشون سر زدم .

ازم می گرفتند و می خوندند و بعد از مدتی مثلا چند ماه می گفتند که یا نمی خواهند و یا می گفتند اگر خودم سرمایه گذاری کنم حاضر به چاپش هستند و من هم ویرم گرفته بود که حتما خود اونها روش سرمایه گذاری کنند ( که الان فکر میکنم چه فکر بیخودی! کی حاضره برای یه نویسنده ناشناس سرمایه خودش رو به خطر بندازه اون هم با این آمار درخشنده مطالعه ایرانی ها ؟!) و این جوری بود که نشد که نشد .

حتی داستانم رو برای چندین و چند سایت ادبی فرستادم و به کسانی دادم که معتقد بودند آشناهایی در این زمینه دارند و این قدر این طرف اون طرف رفتم و فرستادم که الان یادم نیست دیگه کجا رفتم و نرفتم و این داستان به دست چه کسایی رسید ! ولی بازهم نشد و همون موضوع بیان می شد . یعد از مدتی دیگه بی خیالش شدم و مدتها بود که از ذهنم خارج شده بود و الان هم دیگه توی این مود نیستم و اگه بخوام الان چاپش کنم باز هم باید روش کار کنم چون بعد از این همه سال ضعفهایی رو در اون می تونم ببینم و .... در ضمن پولش رو هم ندارم !!

اما امسال فکر کردم حالا که قرار نیست ظاهرا چاپ بشه بد نیست که برای شما دوستای عزیزم خواننده های گرامی کافه رگبار یه منوی تازه داشته باشم و گاه به گاهی فصلی از اون رو بزارم روی میزتون و اگه دیدم علاقمند شدین و دوستش داشتین این روند رو ادامه بدم و همه داستان رو بخونین . ناگفته نمونه که پیرارسال که با دوستی از اهالی وبلاگستان که دستی هم در انتشار داره باز قراری برای چاپ گداشتم و یماند که اون تلاش هم ابتر موند! دستی به سر و گوش داستان کشیدم و کمی به روزش کردم و بنابراین اگه دیدین عناصری از داستان رو که امروزی هستند نیایین بگین ده پانزده سال قبل که این خبرها نبود !

بعدا نوشت :فعلا بنا به دلیل تصمیم به چاپ اثر داستان را ادامه نمی دهم  و قسمت اول از روی نت برداشته شد .

گالن آمریکایی و لیتر ایرانی

نوشته شده در چهارشنبه شانزدهم فروردین 1391 ساعت 12:55 شماره پست: 656

 

آخه شمایی که میایی و با مسرت و تیتر درشت و عکس گنده تو روزنامه ات اعلام می کنی که بنزین تو آمریکا رسیده به 5دلار ، چرا دقیق و درست نمی گی ؟ بله 5 دلار شده ولی برای هر گالنش که  تقریبا 4 لیتره بنابراین اگه بخواهیم با اوضاع کشور خودمون مقایسه دقیقی بکنیم و اگه این خبر برای مردم عادی داره پخش می شه باید بگین الان بنزین در آمریکا لیتری 1.5 دلاره که مردم ما بتونن مقایسه دقیقی بکنن .

عین این می مونه که الان دمای هوا رو که در نیویورک هست 56درجه فارنهایت (مقیاسی که خودشون دارن ) برای مردم ایران بگیم و مردم با خودشون فکر کنن وای تو چه جهنم گرمایی اونا زندگی می کنن ! ولی خب شما که این کار رو نمی کنی و تبدیلش می کنی به درجه سلسیوس که مال ماست و میگی 13درجه است .  

ای داد بیداد ، صداقت و امانت داری در انتقال خبر واقعا در رسانه های این سرزمین کیمیاست .

 

این شاخه ها را باید جای اصلی اش کاشت

نوشته شده در پنجشنبه هفدهم فروردین 1391 ساعت 11:33 شماره پست: 657

 

بعد از بخش اول رمانی که براتون گذاشتم شیما که یکی از خواننده های  گرامی من هست  برایم نوشت :« یه پیشنهاد بدم؟بجای اینکه اینجا بگذاریدش،دوستانه پیشنهاد میدم،خودتون اگه هزینه ش خیلی سنگین نمیشه چاپش کنید.کسانی هستند درهمین فضای مجازی که ببخشید اراجیفی رو به اسم شعر و معرواینطورچیزها کتاب کردندوبه به چه چه راه انداختندو ازهمینجا تبلیغ کردند برای کتابشون و اینکه حالا به جایی رسیدندیانه؟بماندهرنویسنده ای یکروز ناشناس است.هرکسی از یه جایی باید شروع کنه.بعدشم شما شغل داریدونویسندگی فعلا شغل شمانیست پس همینطوردرکنار کاروزندگیتون نوشتن رو ادامه بدیدوازهمینجا شروع کنیدالبته جسارت منو ببخشید.اینرو به شما میگم چون خودم تا ده دوازده سال پیش،برای دل خودم مینوشتم.یک داستان رو کامل کردم،ولی درمحل کارم ازم دزدیده شد.این انگیزه ی خوندن و نوشتن رو کلا در وجود من از بین برد تا پارسال.حالاجسارتا من میگم شماهم زحمت رو کشیدیداگرخیلی ها تائیدش کردند که صلاحیت نظر داشتند،پس حتما ارزش سرمایه گذاری داره.بعد از نت و طرق مختلف میتونید تبلیغ کنید.باز هم هرطور خودتون صلاح می دونید.گاهی لجبازیهای ما آدمها به قیمت از دست دادن زمان و فرصتهای زیادی میشه.
براتون موفقیت روز افزون آرزو میکنم وامیدوارم روزی کتاب چاپ شده تون رو ببینم و همینطور خودم و دوستانم هم موفق بشیم در رسیدن به این آرزوی نوشتن.
به امیدفرداهایی بهتروشادتر»

این نظر رو باز هم کسانی دیگه تایید کردند و تشویقم کردند که اول چاپش کنم تا خوندنی تر بشه و اثری ازم باقی بمونه تو رمان و داستان . من با اجازتون و با عرض معذرت می خوام  یه بار دیگه تلاشم رو برای چاپ این اثر بکنم . بنابراین فعلا از قراردادن ادامه اون تو نت معذورم . دعا کنید که بتونم اون رو چاپ کنم . اگه راهنمایی به نظرتون رسید از من دریغ ندارین . همون طور که تو این دو روز چند تا راهنمایی خوب و کاربردی به دستم رسید . 

فعلا رخصت

 

برج مکه

نوشته شده در یکشنبه بیستم فروردین 1391 ساعت 11:17 شماره پست: 659

 

وقتی پول زیاد باشه و عقل و ذوق نباشه نتیجه اش این میشه که عربا درست بغل دست یه اثر منحصر به فرد تاریخی یعنی کعبه میان و یه برج هیولا می سازن که از جهت بصری کاسه کوزه قبلییه رو بالکل به هم بزنه و جوری بشه که هر کی این دو تا بنا رو کنار هم ببینه یاد فیل و فنجون بیافته !

خداجون وقتی به من پول زیاد دادی باهاش بهم ذوق و عقل هم بده . الهی آمین !

 

 

شام بیرنگ

نوشته شده در سه شنبه بیست و دوم فروردین 1391 ساعت 13:47 شماره پست: 660

 

مشتری دائم برنامه بفرمایین شامی که از شبکه من و تو پخش می شد نبودم ، گهگاه چرا . برام جالب بود و نوع جدیدی از مسابقه بود که داخل خونه شرکت کننده ها می شد و از تهیه مواد اولیه تا آخر و امتیاز دهی رو می تونستیم ببینیم . به نظر من نصف بامزگی اون برنامه مربوط به راوی اون برنامه ، طغرل نامی ، بود که تیکه های خیلی بامزه و درجایی استفاده می کرد .

وقتی خبردار شدم که دارن در ایران هم بفرمایین شام می سازن اصلا خوشم نیومد چون به نظرم رسید که اینها که محبوبیت این برنامه رو دیدن و حالا دارن از رو دست اونا کپی می کنن . انتشار اسامی شرکت کنند ه های این مسابقه هم که رامبد جوان و سروش صحت و اشکان خطیبی و مهدی پاکدل بودن هم نتونست منو علاقمند کنه . بنابراین ندیدم که ندیدم .

اما چند روز پیش با اصرار آشا که کل چهار شب رو به من داد همراه با باران هر چهار قسمت رو در چهار شب دیدم و برایم یادآوری شد که همه چیز واقعا اون چیزی نیست که از دور به نظر میاد . بفرمایین شامی که بیژن بیرنگ ساخته و اون چهارتا توش شرکت کرده فوق العاده بامزه و مفرحه و بی اغراق بگم تو بخشهایی از اون از ته دل خندیدم ، به رغم این که مدتهاست خنده از ته دل کمتر داشته ام ، خندیدم و لذت بردم .

از خدا پنهون نیست از شمام نباشه رفقا ، چندتا چیز رو کشف کردم: اول این که سروش صحت یه آدم واقعا بامزه و خوش مشربه ، رامبدجوان آرشیو فیلم خیلی خیلی بزرگی داره ، مهدی پاکدل خیلی بچه مثبته  و اشکان خطیبی آدم کمروییه و این که  موسیقی تیتراژش  که شهرام شکوهی خونده خیلی حس خوبی به آدم منتنقل میکنه !

ما که طرفدار این برنامه شدیم . آقایونا دمتون واقعا گرم و نرم که ما رو شاد کردین تو این دوره اسف بار .

 

 انرژی هسته ای و عقلانیت ما

نوشته شده در شنبه بیست و ششم فروردین 1391 ساعت 11:14 شماره پست: 662 

در این صبح بارانی باز هم و برای بار n  ام مذاکرات هسته ای ایران و گروه چند به علاوه چند در سایه تحریمهای سنگین و رکود تورمی وحشتناک حاکم بر ملت ایران ، داره برگزار می شه و این دفعه تو استانبول و فکر نکنم نتیجه بدردبخوری هم بدست بیاد حدقل برای ملت که این جوره .

 این انرژی هسته ای کذایی هم عجب برای این ملت داستانی طولانی شده در حد داستانهای هزار و یکشب . و این که دستیابی به این دانش و این نوع از انرژی چه هزینه هایی رو برای من ایرانی به همراه داشته ، هزینه هایی که می تونست نباشه و دستیابی به این انرژی به سهل الوصولی حاصل بشه همون جوری که برزیل و کره جنوبی مشغولندو کسی هم مانعشون نیست .

همیشه راه دستیابی به حق ما ، داد زدن و هل من مبارز طلبیدن نیست . سینه سپر کردن و دشمن سازی نیست . عقلانیت و نرم خویی و زیرکی، ابزارهای بسیار مناسبتر و برنده تری اند برای دستیابی به حق مسلم ما.

اشتباهی که ملت ما 60سال قبل در اون نوع گرفتن حق خودش در بدست آوردن سهم مناسب از نفت از طریق ملی کردن صنعت نفت انجام داد که باعث شد دوران تلخ و سیاهی رو تا سالها بعد داشته باشیم و نتونیم باز هم به حقوق حقه خودمون برسیم و باید درسی باشه که یه اشتباه رو دوبار تکرار نکنیم . در اون مقطع ملت ما و دولتمردای ما سوار بر موج تنفر از انگلیس شدند و رفتند به جایی که نباید می رفتند . به جای این که به منافع اقتصادی کشور توجه کنند فقط و فقط فکر سیاسی کردن و پوزه انگلستان رو به خاک مالیدن بودند که سکه رایج اون روزگار شد .

یک اشتباه رو دوباره تکرار نکنیم .

 

جبر و اختیار در انصراف از دریافت یارانه

نوشته شده در یکشنبه بیست و هفتم فروردین 1391 ساعت 10:7 شماره پست: 663

وقتی در آخرین ماه سال گذشته دولت برام اس ام اس فرستاد که آقای رگبار نظر به تمکن مالی ای که داری لطفا جهت انصراف از دریافت یارانه به فلان جا مراجعه کن ، کلی برام اسباب شادی و خنده شد که شنیده بودم قراره برای 10میلون ایرانی پولدار این اس ام اس فرستاده بشه و شکر الحمدالله منم جز طبقات بالای جامعه قرار گرفتم برای همین هم سریع زنگ زدم به باران و بهش گفتم که ما منبعد تو چه طبقه اجتماعی ای هستیم و خودش رو یه وقت دست کم نگیره ها! و تو چند روز بعدش از آدمهای مستمند گرفته تا کسی که تا الان یارانه دریافت نکرده بود شنیدم که براشون این اس ام اس خوشحال کننده ارسال شده بود . انگاری که یه سند تو آل کرده بودن !

اما چند روز بعدش رئیس یارانه ها در تلویزیون ظاهر شد و گفت که تخیر نگران نباشین که انصراف از دریافت یارانه به هیچ وجه اجباری نیست و کاملا اختیاری است و اگه خواستین انصراف بدین و وارد سایت ما شدین و چنانچه موافقید این گزینه خودانصرافی را انتخاب کنید و اصولا این امر اختیاری است.

من هم نه این که کاملا اختیاری بود پامو تو اون سایت نذاشتم و کماکان یارانه بگیر دولت باقی موندم اما هنوز یه  ماه از حرفای اون آقا رئیسه نگذشته بود که برگشتند و گفتند که نخیر اختیاری درکار نیست و شما باید برین تو سایت و گزینه انصراف رو انتخاب کنین وگرنه از نظر ما شما منصرف تلقی می شین .

ای بابا گرفتاری شدیم ها . خب ما هم به ناچار رفتیم اونجا و جالبش می دونین کجا بود ؟ بعد از تیک گزینه عدم انصراف به من پیغام دادندکه : عدم انصراف شما مورد بررسی قرار گرفته و نتیجه به اطلاع شما خواهد رسید!! یعنی شاید موافقت بکنیم و شاید هم نکنیم .

خب آقای رئیس یارانه ها اون حرفت چی بود پس که گفته بودی ؟ این بود معنای انصراف اختیاری؟!

 

تاثیر مثبت گفتگوهای استانبول بر اقتصاد ایران

نوشته شده در دوشنبه بیست و هشتم فروردین 1391 ساعت 12:32 شماره پست: 664

 

این کاهش قیمتهای کاذبی از شنبه و در پی جلسه رضایت بار استانبول از مذاکرات هسته ای، شروع شده به ما نشون می ده که ملت ما چه گرونی هایی رو بی دلیل ، واقعا بی دلیل ، باید به جون بخرند . در حالی که با کمی نرمش و مصالحه و زیرکی می تونستیم این گرونی های وحشتناک و این رکود مرخرف رو نداشته باشیم و در این چند ساله سطح زندگیمون بالاتر از قبل باشه .

دو کالایی که در بلبشوی چندماه اخیر و در سایه تحریمهای به عمل اومده به طور کاذب رشد کرده بودند رو به افول اند . یعنی سکه طلایی که در هفته گذشته بوده 7.440.000 ریال، الان با کاهش 750.000ریالی مواجه شده و به قیمت 6.690.000 ریال معامله می شه و به نظر من پایین تر هم خواهد اومد و دلاری که به 20.000 ریال هم رسیده بود الان با 17.000 ریال داره معامله می شه و به علاوه شاخص کل بورس تهران 320 واحد صعود کرده و رونق خوبی در انتظارشه .

همه اینها ایجاد شده و بهتر هم خواهد شد اگه حکام ما بتونن درایت بیشتری رو همراه خود کنند و در مذاکرات آتی روند مناسب و رو به بهبودی رو شاهد باشیم .

سرمایه و اقتصاد سالم و رو به رشد نیاز به آرامش داره نه داد و بیداد و قیل و قال .

منوی جدید : نوبت شما

نوشته شده در سه شنبه بیست و نهم فروردین 1391 ساعت 9:35 شماره پست: 665

 

چند وقت پیش که پستی درباره کار و فعالیت دو برابری کره جنوبی ها رو نوشتم ، نیره عزیز برام نوشت : «برادر عزیز سیستم معیوبه! خود من سال هاست دارم دنبال کاری که به رشته م بخوره می گردم ولی نیست. وقتی کار نیست چه جوری دو برابر دیگران کار کنم آخه؟» و بعد از اون بین من و نیره ، چندتا کامنت درباره کار و فضای مناسب کارکردن رد و بدل شد و در اون بین ترمه گرامی برای ما نوشت :«این کامنت نیره ی عزیز و جواب شما رو که دیدم یادم افتاد که از وقتی پامو توی این کافه گذاشتم ، منوی پیشنهادی شما رو با کمال میل خوندم و خودم چیزی سفارش ندادم. اما هرچی باشه اینجا کافه هست و ما مشتری ها هم باید گاهی یه چیزایی سفارش بدیم. نه؟ کاش می شد یه پستی هم راجع به کار و بیکاری و ... می ذاشتید. اون وقت فرصت و جای بررسی این مسئله بود. بالاخره نیره دوست خوب ماست. درسته که نمی تونیم بهش کمک کنیم اما همفکری و درددل که ازمون برمی آد.» که به نظرم واقعا فکر خوبی بود و تصمیم به گسترشش دارم .

و همین طور چند روز قبل هم مهدیه خواننده دیگری که خبری درباره تجاوز مردی به دختری در داخل ماشین شخصی دختر و در نهایت ازاله بکارت دختر بخت برگشته و فرار مرد متجاوز داشت و از خوندن این موضوع ناراحت بود از من خواسته بودکه در این باره هم مطلبی بنویسم .

دوستای خوبی که زاویه دید من رو به موضوعات تا حدودی می پسندین و دنبال می کنین ، از این به بعد جزء منوی کافه رگبار ، منوی پیشنهادی شما خواننده گرامی رو هم خواهیم داشت . اگه مطلبی به نظرتون می رسه که دوست دارین این جا من شروع به شرح و بسطش از دیدگاه خودم بکنم و شما هم در غنی سازی اون شراکت کنین خوشحال خواهم شد که همیشه گفته اند حق با مشتری است !

برای همین در پست بعدی اولین منوی پیشنهادی نیره و ترمه رو روی میزتون می ذارم با این عنوان :ترس از کار

نوبت شما (نیره و ترمه ): ترس از کار

نوشته شده در چهارشنبه سی ام فروردین 1391 ساعت 11:57 شماره پست: 666

 

روی صحبتم در باره مشکل بیکاری با طبقه تحصیل کرده است که اکثریت خواننده های من رو تشکیل می دهند. البته واضحه که برای طبقه کم سواد هم می شه صحبت کرد ولی خب چون بحث به درازا می کشه ترجیحم اینه که فعلا برای دانشگاه رفته ها برم بالای منبر !

قبل از هرچیزی این واقعا جای تاسف داره که نسل امروز ما چندان اهل کار سخت نیستند و دوست دارند کار براشون حاضر و اماده باشه . چرایش جای صحبت زیادی داره و باید بگم که نسل امروز ما چندان هم در این رویه مقصر نیست و دلایلی داره که در پستی جداگانه بهش خواهم پرداخت .

خب ، سیستم کاریابی در مملکت ما معمولا این جوریه که شمای نوعی که دیپلم می گیری سعی می کنی در دانشگاه هم قبول بشی و اکثرا هم علاقه و استعدادت در انتخاب رشته در مراحل بعدی اهمیت قرار داره فقط نیت قبولی در رشته ایه که ترجیحا در دانشگاه بهتر و شهر نزدیک تری به محل زندگیت باشه . به سلامتی قبول می شی و چهارسال دوران زیبا و مشعشع دانشجویی شروع می شه که ورود به دانشگاه همون قیف برعکسه که به سختی از تهش میری تو اما بعد دیگه با کمی خوندن تو شب امتحان، درسها رو پاس می کنی و با یکی دوتا مشروطی بعد از 3 تا 5 سال به درجه شریف کارشناسی و احیانا کارشناسی ارشد (همون فوقش لیسانس!) نزول اجلال می کنی به جامعه .

خب حالاست که اکثر آدمها می فهمن که باید دنبال کار هم بگردن و این جا دو حالت پیش میاد :

1- یا آدمی هستی که به رشته ای که درسش رو خوندی علاقه داری و استعدادش رو هم حتما داری پس حتما خوب هم خوندی و تا تونستی پاره وقت کار مرتبط انجام دادی که طبیعتا از جهت کار پیدا کردن نباید مشکلی داشته باشی چون حتی اگه کار مناسبی بهت پیشنهاد نشه این توانایی در تو هست برای خودت کار ایجاد کنی و یه کارآفرین باشی  که روی صحبت من با تو نیست .

2- یا آدمی بودی که رشته ات رو دوست نداشتی و طبیعتا چندان هم نخوندی و باری به هر جهت گذروندی و حالا تقریبا بی سواد اومدی بیرون و سوادت با دوره دیپلمت چندان فرقی نکرده ولی چون یه مدرک لیسانس یا فوق لیسانس دستت دادند عارت میاد که سراغ هر کاری بری (متاسفانه غالب افراد جویای کار ما از این قشر هستند) .

تو دوست داری کارهای نون و آب دار رو تو یه فضای خوب و دوست داشتنی مث یه دفتر گرم و نرم با محیط شیک و همکارهای دوست داشتنی که نزدیک به خونه هم باشه به دست بیاری . جالب این جاست که کلی مهندس کشاورزی و دامداری رو می شناسم که حاضر نیستند پاشون رو از تهران و شهرشون بذارن بیرون و طبیعتا این جا روی آسفالت خیابونها هم هم نمی تونن دامداری کنند و کشاورزی .خبر بد اینه که اگه پارتی مناسبی نداشته باشی نمی تونی به اون چه که می خوای دست پیدا کنی و هر روزت به بیکاری خواهد گذشت .

ببین دوست عزیز و محترمم،  الان جای افسوس نیست که چرا چهارسال عمرم رو تو فلان رشته هدر دادم یا بگی که چون من چهار سال قبل به هر طریقی رفتم و وفلان رشته رو خوندم باید توی همین رشته هم کار پیدا کنم . نخیر جلوی ضرر رو از هر جا بگیری منفعته دوست خوبم . اون رشته بیخود رو فراموش کن و این دفعه با دقت و توجه دنبال تخصصی باش که به دردت بخوره . به حرف این و اون توجه نکن و با نگاه دقیق به بازار کار ، برو تخصصی رو یاد بگیر که دوستش داری و نون آوره . حتما هم نباید بری دوباره دانشگاه .می تونی دوره های کوتاه مدت حرفه ای ببینی ،می تونی پیش خودت معلومات کسب کنی . می تونی زبانت رو بهتر کنی

اما مهمتر از بقیه اینه که نترسی از تغییر، نترسی از حرف اطرافیانت . چیزی رو که دوست داری و توانایی اش رو در خودت حس می کنی اجرا کن حتی اگه کاری باشه که اطرافیانت اخ و تف کنن و فرضا بگن که وااااا نیره این همه درس خوند و کارشناس ادبیات شد رفته سراغ این کار؟ شاید استعداد تو در فروشندگی باشه ، شاید باید وکیل می شدی ، شاید باید نقاش بودی ، شاید می تونستی ورزشکار درجه یکی باشی ، شاید .... می خوام بگم می تونی توانایی اش رو به دست بیاری . تا جوونی و مشغله ات کمتره وقت بهتریه که زمان می خواد و حوصله مقابله با حرف های مفت و یاوه دیگران .

نکته آخر این که تو مطالعه ای که اخیرا شده معلوم شده زنها به این 10شغل بیشتر از دیگر مشاغل اهمیت می دن :بیوتکنولوژی،‌ خدمات مشتری، آموزش، مدیر دفتر، خرید - تدارکات، حسابداری، فاینانس، خدمات اجتماعی غیرانتفاعی، مراقبتهای بهداشتی و حقوق . البته همه گیر نیست و استثنائات زیادی هم وجود داره .

دیگه ببینم چی کار می کنی ها !