کافه رگبار

اهل طهرانم . روزگارم بد نیست . . .

کافه رگبار

اهل طهرانم . روزگارم بد نیست . . .

تیر 1391

 

درنگی کوتاه در احوالات نیکی کریمی

نوشته شده در سه شنبه ششم تیر 1391 ساعت 8:0 شماره پست: 707

 

حالا که فرصتی شد و پس پریروز درباره اکبر عبدی مطلبی نوشتم ،دوست دارم تا تنور سینما هنوز داغ است ،مطلب دیگری هم درباره هنرپیشه خوش قریحه ، با استعداد و زیبای سینما بنویسم . مطلبی که مدتها بود تمایل به بیانش داشتم و موقعیتش مهیا نشده بود .

زمستان بود . شب بود . 22سال قبل بود . زمستان 1369. جشنواره فیلم فجر . قرار بود فیلمی نمایش داده شود که نه کارگردانش را می شناختم نه بازیگرانش را . اسم کارگردان را چرا ، فقط شنیده بودم . بهروز افخمی که یک سریال ساخته بود اما بازیگرانش را نه .  اسم فیلم ، عروس بود .

سالن سینما اما پر بود و من هم نشسته بودم . فیلم شروع شد . تفاوت فیلم با فیلمهای مرسوم آن دوران از همان اولین سکانسها خودش را نشان داد . مرا جذب کرد . من 19ساله بودم . فیلم درباره پسر خوش قیافه ای بود که تازه لیسانسی گرفته بود و شغل و درآمد خاصی نداشت ولی عاشق دختری بسیار جذاب و زیبا می‌شود که خانواده او از وضعیت مالی خوبی برخوردارند و این اختلاف طبقاتی باعث می‌شود که پدر عروس با ازدواج آنها مخالفت کند. پسر برای رسیدن به دختر مورد علاقه اش وارد قاچاق دارو می‌شود و کلی پول به دست می آورد و همچنین رضایت پدر عروس را . عروسی می کنند . فیلم از همین صحنه عروسی شروع می شود . عروس و داماد برای ماه عسل به شمال سفر می‌کنند و ....

فیلم که تمام شد . ساعت 11شب بود و منِ مسحور فیلم ،کیلومترها زیر باران نم نمی که می بارید ، پیاده رفتم و غرق در داستان فیلم و بازیگرانش بودم . یادتان نرود سال 1369 بود . صحنه های عاشقانه در آن دوره واقعا نایاب بود و همچینین انتخاب بازیگرانی زیبا .

نقش اصلی فیلم ، همان جوان خوش قیافه ، که 10سالی از من بزرگتر بود ، به عهده ابوالفضل پورعرب بود که بسیار خوش درخشید و ستاره سینمای ایران شد و تا 2سال بعد از آن هم فیلم های خوبی بازی کرد .استعداد بازیگری خوبی داشت .مهاجران، قربانی و از همه بالاتر نرگس رخشان بنی اعتماد با فریماه فرجامی و عاطفه رضوی ،اما خیلی زود افول کرد و تن به بازی در فیلمهای درجه 2 و 3 داد و تمام شد . ابوالفضل پورعرب بسیار زود تمام شد .

نیکی کریمی که دقیقا همسن من بود ، به نوعی در عروس بازی خاصی نکرد و استعداد خاصی از خودش نشان نداد . هم این که بار فیلم بیشتر روی دوش پورعرب بود و هم این که نقشش چندان جای کار نداشت . بیشترین چیزی که آن موقع معروفش کرد صورت زیبایش بود . اما نیکی کریمی که با استعداد و تیزهوش بود و بعد از این که سیل فیلمنامه ها به سویش سرازیر شدند گزیده کار کرد و دست به انتخاب زد . او کار با کارگردانهای نامی و مطرح را برگزید . اول از همه با کیمیایی کار کرد در ردپای گرگ ، بعد با دو فیلم مهم مهرجویی ،سارا و پری . بعد با حاتمی کیا در بوی پیراهن یوسف و برج مینو  و دوباره با افخمی و می شود گفت که فیلم به فیلم کارش بهتر و بهتر شد و نقشهای خاص تری گرفت . با نقشش در پری خیلی نزدیک بودم و دوست داشتم .

در موقعی که دیگر کمتر نامی از پورعرب بود ، نیکی کریمی با چهره دلنشینش و با ظرافتش و دقتش می تاخت و عرصه ها را از آن خود می کرد . حالا نوبت به فیلمهای خوب تهمینه میلانی رسید ( دو زن ، نیمه پنهان ، واکنش پنجم ) که در همه شان بسیار خوب یود و به یادماندنی . نقشش در نیمه پنهان را هم خیلی دوست داشتم .

اما و اما که این روند افول برای نیکی کریمی هم شروع شد و چه حیف و افسوس . زمانی بود که دیدن اسم نیکی کریمی مرا به این سمت می کشاند که ختما آن فیلم را ببینم ولی الآن ؟!! لطفا یک نگاهی به فیلمهایی که او در این چند سال بازی کرده بیاندازید . دو خواهر ، آقای هفت رنگ ، شکلات داغ ، سلام بر عشق ، در امتدادشهر.... . انسان متاسف می شود .

واقعا برای من یکی جای سوال است که یک بازیگر مطرح هنوز هم بسیار زیبا مثل نیکی با آن کارنامه درخشان ، با بیشترین جایزه بازیگری یک هنرپیشه ایرانی در جشنواره های داخلی و خارجی ،با آن سوابقی که در ساخت فیلم ، در ترجمه کتاب ، در عکاسی ، در دستیاری کیارستمی ، در داوری جشنواره های فیلمی مثل کن و لوکارنو و رن دارد ، چرا باید تن به بازی در یک چنین فیلمهای بی سر و ته و ضعیفی بدهد؟ واقعا چرا؟

 

 

طلوع دوباره اکبر

نوشته شده در شنبه سوم تیر 1391 ساعت 10:52 شماره پست: 710

 

جاتون خالی دیروز رفتیم فیلم خوابم میاد که اکبر عبدی نقش یه پیرزن رو بازی کرده بود و چقدر هم قشنگ . این فیلم منو دوباره یاد اوج و درخشش اکبر عبدی در کل سالهای دهه  60 و ابتدای دهه 70 انداخت که یکه تاز و ستاره سینمای کمدی ایران بود و نیمی از فروش فیلمها به خاطر اسم اکبر عبدی بود .

من عبدی رو وقتی که 13ساله بودم با بازی تو مجموعه محله برو بیا شناختم که با حمید جبلی ،آتیلا پسیانی ، فردوس کاویانی و .. هم بازی بود ولی درخشش اصلی اش به نظرم دو سال بعد با مجموعه بازم مدرسه‌ام دیر شد، شروع شد . فیلمهای خاصش که نقشهای خاصی داشت کم نبودند . اجاره‌نشین‌ها از داریوش مهرجویی،  ای ایران از ناصر تقوایی، مادر از علی حاتمی ، دلشدگان از علی حاتمی ، هنرپیشه از محسن مخملباف، سفر جادویی از ابوالحسن داودی ،دزد عروسک ها از محمدرضا هنرمند ، ناصرالدین شاه آکتور سینما ار محسن مخملباف ، مدرسه پیرمردها از علی سجادی ، روز فرشته از بهروز افخمی  و آدم برفی از داود میرباقری .

اما نمی دونم چی شد که یهویی اکبر عبدی محو شد ؟ البته عبدی کلا هنرپیشه ایه که خیلی خیلی در تیپ سازی و فرو رفتن در نقشهای عجیب غریب مختلف موفقه و اگه یه نقش معمولی بهش بدن چندان درخششی نداره ولی بازم نفهمیدم که چرا بعد از بازی در آدم برفی تو سال 73 که خیلی خیلی هم موفق بود و اکبر در اون درخشید دیگه نشونی از اون عبدی ندیدم که ندیدم . حالا چی شد و چه اتفاقی براش افتاد معلوم نیست والا . فیلم و سریال هم کم بازی نکرد ولی یا فیلم ،فیلم بدی بوده یا نقش اون چیز بیخودی .

به هر حال دیروز من دوباره اکبر عبدی آشنای خودمون رو بعد از 20سال رو پرده دیدم و می تونم بگم که با این که نقش اصلی فیلم رو بازی نمی کرد ، نیمی از نمک و زیبایی فیلم رو به خودش اختصاص داده بود . اکبر عبدی عزیزم ،دمت گرم و پاینده باشی . ما منتظر این جور نقش آفرینیهات هستیم ها .

راستی جهت حسن ختام اگه خواستن می تونین تیتراژ سریال خاطره انگیز بازم مدرسم دیر شد رو از ( این جا )  ببینید و دانلود کنید .

 

 

این برزیلی های ندید بدید

نوشته شده در یکشنبه چهارم تیر 1391 ساعت 8:0 شماره پست: 711

آهای برزیلیهای ندید بدید ، آهای دیلما خانوم روسف، که شدی رئیس جمهور برزیل ، حالا یه دیپلمات ما یه کاری مربوط به تفاوت فرهنگی تو استخرتون کرد.  بشر جایز الخطاست . این چه معنی می ده که حتی یه نفر رو نفرستادی فرودگاه که از هیئت ایرانی به ریاست احمدی نژاد استقبال کنه ؟ نگفتی اینا تو اون شلوغی برزیل کجا برن و وسیله از کجا گیر بیارن تا هتل؟ والا مهمون نوازی هم خوب چیزیه به خدا .

حالا نفرستادی که نفرستادی . چرا ستونهای مشابه تخت جمشید رو که بهتون دادیم رونمایی نکردین ؟ چرا مراسمش رو لغو کردین ؟ آدم هدیه رو رد می کنه ؟

از همه اینها گذشته ، بگو ببینم چرا درخواست ملاقات دو جانبه احمدی نژاد رو که این همه راه کوبیده بود اومده اونجا رد کردی ؟ پیش خودت چی فکر کرده بودی ؟ نکنه از یه چیزی ترسیده بودی!؟ ما که شنیده بودیم شما برزیلیا آدمای ریلکسی هستین . معلوم شد که شمام آدم فناتیک و دگمی هستین .

اصلا می دونی چیه خانوم جان ، ما که داریم به این نتیجه می رسیم که کار اون دیپلمات جان برکف کار درستی بوده و حقتون بوده .با شماها که احترام به مهمون سرتون نمی شه باید همون جوری رفتار کرد .تمام .

 

 

تپلو ها

نوشته شده در یکشنبه یازدهم تیر 1391 ساعت 8:0 شماره پست: 712

 

خواستم یه خبر خوب بهتون بدم و برم .می دونین که ما تو یه سری شاخصهای کلان در دنیا رتبه های خوبی داریم .

مثل کشور اول در مصرف نان ، دوم در مصرف دارو  ،مصرف نوشابه به میزان 4برابر میانگین جهانی ،مصرف انرژی به اندازه یه کشور 750میلیون نفری ، رتبه دوم در تعداد کشته شده های جاده ها ، نفر دوم از آخر از جهت بهره وری ، همین رتبه برای اعتبار پاسپورتمون ، ....

حالا اینا رو ولش که یه رتبه خوب دیگه به دست آوردیم که البته جای کار داره و ایشالا بتونیم چند سال دیگه روی سکو بریم . گفته اند که مردم ایران جزء ۱۰کشور چاق و پرخور دنیا می باشند . حالا با این گرونی ها و فقر و فاقه ای که ظاهرا هست چجوری ما عین بولدوزر می خوریم رو خدا عالمه .

خب برین حالش رو ببرین .

....

کامنت برگزیده

زویا گفته : تنها تفریح بی بگیر و ببند باقی مانده در ایران " خوردن"

 

اندر حالات تحریم سه روزه + بازی وبلاگی

نوشته شده در دوشنبه پنجم تیر 1391 ساعت 8:0 شماره پست: 713

 

1- رفتم خونه سر یخچال ، می بینم شیرپاستوریزه نداریم . به باران می گم چرا بهم نگفتی که سر راه شیر بخرم ؟

بهم می گه مگه یادت رفته که شنبه تا دوشنبه تحریم خرید شیر و نونه ؟

یادم رفته بود . در یخچال رو می بندم و دانیال رو از بغلش می گیرم و روی مبل می شینم . ماچش می کنم که خیلی می چسبه و اون هم به من می خنده . بعد به باران می گم راستی اگه تحریم باشه، یعنی تو این سه روزه دیگه نمی خوای به این بچه هم شیر بدی!؟

....

2- سال پیش یه بازی راه انداختم که استقبال بدی ازش نشد و با یه عده دوست جدید هم آشنا شدم . دیدم که بد نیست امسال هم به مناسبت آغاز تابستون گرم ، یه بازی وبلاگی فضولچه ای راه بندازم که خرجی هم نداره جز عکس گرفتن با موبایل و دوربین عکاسی از میز و کامپیوتر یا لپتابتون و ارسالش به ای میل کافه تا در یه پست جداگانه همه رو با هم با اسمهای خودتون به نمایش بذارم . شرایط خاصی این عکس گرفتن نداره فقط باید از همونجایی که به اینترنت وصل می شین یعنی از پشت همون میز و همون کامپیوتر یه عکس بندازین و برای من سندش کنید .تمام

فقط سه نکته : خواهشا میز رو مرتب و آنکادرش نکنین و بذارین همون جوری که همیشه هست باشه، به نور دهی عکستون توجه کنین تا عکس شفاف و واضح گرفته بشه ، وقت شرکت در این بازی هم امروز دوشنبه ، فردا سه شنبه و پس فردا چهارشنبه است . من هم عکسها رو پنجشنبه روی نت می ذارم . محض یادآوری ای میل کافه هست caferagbar@yahoo.com

همه خواننده ها و مشتری های کافه هم به این بازی دعوتند . بشتابید تا فرصت باقی است !

 

اول رجب طیب اردوغان، حالا محمد مرسی

نوشته شده در شنبه دهم تیر 1391 ساعت 10:36 شماره پست: 717

 

اول این که بازی ۵شنبه بازی خوبی شد و ازش راضیم گرچه فکر می کردم بیش از ۱۲ نفر برام عکس بفرستند ولی همین هم خوب بود و ازتون ممنونم . بین میزها یکی میز کاتیوشا خیلی مورد توجه واقع شد  یکی میز آقای صفر و نیم . میز معصومه هم طرفدارای خاص خودش رو داشت . این از این .

دوم این که شنیدین که محمد مرسی نامزد اخوان المسلمین مصر پیروز انتخابات مصر شد ولی چیزی که تاسف بار برای منافع ملی ما ایرانیانه اینه که بر خلاف تمام شادی هایی که رسانه های داخلی برای پیروزی اسلامگرایانی مثل مرسی در مصر انجام می دهند باید گفت که این فقط یک عشق یه طرفه است و هیچ کشورمسلمانی حتی اگه لقب اسلامگرا رو یدک بکشه با حکومت ایران سر سازکاری نداره و خوب نیست . (کشورهایی مثل سوریه و لبنان رو که منافع کلانی از رابطه با ایران نصیبشان می شود را فاکتور بگیرید)

یادم هست وقتی حزب اسلامگرای اردوغان در ترکیه پیروز شد، اینها چه دست افشانی هایی کردندو خوشحالی هایی که ،بله اسلام نفوذ کرد و سکولارهای ترک و میراث داران آتاتورک شکست خوردند و ال و بل و حالا و بعد از چندسال به جایی رسیدند که شده اند دشمن اردوغان. شادی نهفته در این تیتر روزنامه کیهان رو ببینین . بشار اسد از اردوغان زهر چشم گرفت !

و جالب این جاست وقتی که مرسی در مصر برنده انتخاب و رئیس جمهور شد، اینها باز دوباره کلی شادی و دست افشانی کردند که این بهار اسلامی عجب گلهایی داده و یه مصاحبه هم با مرسی پخش کردن که گویا گفته بوده که درقراردادش با اسرائیل تجدید نظر و روابطش را با ایران گرم از قبل خواهنمد کرد که گویی مصاحبه از اصلش تکذیب شده که مرسی به عنوان رئیس جمهور تا کنون مصاحبه ای نداشته !

و اون وقت همین آقای مرسی عزیز اسلامگرا با رفیق فابریک اینا چی کار کرد؟ پیام تبریک بشار اسد رو نپذیرفت و گفت که ما حکومت فعلی سوریه را قانونی و نماینده مردم نمی دانیم بلکه ارتش آزاد سوریه نماینده قانونی مردم سوریه هستند. قیافه اینها رو موقع شنیدن این خبر می تونین تصور کنین!!؟

....

کامنت برگزیده

مهتاب گفته : ای بابا آقای رگبار مثل یک شهروند نمونه چشماتونو ببندید تکرار کنید ما خیلی خوشبختیم قدرت اقتصادی برتریم همه کشورها ارزو دارن با ما ارتباطات گسترده داشته باشند(البته به همشون رو نمی دیم)الگوی همه کشورهای جهانیم و داریم کوتاه مسیر ممکن را به طرف پیشرفت و ترقی طی میکنیم

 

 

ای ول ای ول عمو دل بوسکه رو ای ول

نوشته شده در دوشنبه دوازدهم تیر 1391 ساعت 9:35 شماره پست: 718

 

چه می کنه این وینسنته دل بوسکه . اسپانیا با سه قهرمانی متوالی در سه تورنمنت معتبر بین‌المللی (یورو 2008، جام جهانی 2010 و یورو 2012) تاریخ‌ساز شد و یه رکورد تاریخی از خود بر جای گذاشت. پیش از این، هیچ تیمی نتونسته بود به چنین موفقیتی دست پیدا کنه .

و همه اش رو مدیون کیه ؟ همین عمو سیبیلوی تصویر فوق .

آقایون ماتادورها بازی دیشبتون رو خوب حال کردیم . چهار تا گل تو فینال؟ اونم به اینالیا؟! بابا دمتون گرم . خدا اجرتون بده . آقا کاسیاس تبریکات من رو به نمایندگی از بقیه بر و بچس دفاع و فوروارد و هافبک بپذیر .

بفرما این لینک خلاصه ۴ دقیقه ای بازی دیشبه برای اونایی که خواب بودن و ندیدن و یا دوست دارن دوباره گلها رو ببین و صفا کنن و این لینک هم مجموعه عکس جالب از قبل و حین و بعد بازی .

 ....

کامنت برگزیده

تیلا گفته : آخی عزیزم شما هم اسپانیا بودین .
من که از شروع بازی ها پیش بینی کرده بودم که جام رو اسپانیا میبره و یه
bet ، حسابی هم گذاشتمو، دیشب کلو هوم رو گرفتم ، و حسابه بانکیم ، بسی توپول شد . وقتی تیمم بارسلونا باشه ، و کلی از بچه های بارسا تو تیم باشن ، معلومه میبره دیگه.
چه جالب :)) من بش میگم ، عمو شیره { شبیهه شیر دریایی استش }....الهی بگردم ، بنده ی خدارو که اینو بش میگم . ولی شما هم گفتین عمو سیبیلو واسم جالب بود . همیشه به برد و موفقیت!

 

ایران پیشتاز علم

نوشته شده در سه شنبه سیزدهم تیر 1391 ساعت 8:19 شماره پست: 719

در پی خبرهای نامید کننده درخشش ما ایرانی ها در جهان (پست ماقبل آخر) و قهرمانی غرور آفرین اسپانیا برخود لازم می بینم که کمی تجدید روحیه نموده و با نگاهی به یه سری آمارهای علمی که همین هفته قبل به وسیله دکتر جعفر مهراد، سرپرست پایگاه استنادی علوم جهان اسلام اعلام شد، روحیه مون رو ببربم بالا . خداییش آمارهای زیر غرور آفرین نیستند ؟

تولید 16% از کل تولید علم جهان در رشته نفت و کسب جایگاه اول منطقه و دوم جهان

تولید 3.5% از کل تولید علم جهان در رشته ریاضی و کسب جایگاه اول منطقه و دهم جهان

تولید 2.5% از کل تولید علم جهان در رشته شیمی و کسب جایگاه اول منطقه و سیزدهم جهان

تولید 2.7% از کل تولید علم جهان در رشته کشاورزی و کسب جایگاه اول منطقه و چهاردهم جهان

تولید 3% از کل تولید علم جهان در رشته کامپیوتر و کسب جایگاه اول منطقه و چهاردهم جهان

تولید 2.8%از کل تولید علم جهان در رشته مواد و کسب جایگاه اول منطقه و پانزدهم جهان

تولید 2% از کل تولید علم جهان در رشته فیزیک و کسب جایگاه اول منطقه و نوزدهم جهان

راستش برای این آمارها هیچ توضیحی ندارم و کلا بدون شرح می باشند !

....

کامنت برگزیده

ترمه گفته : من اتفاقا به این آمار مشکوک نیستم. دانشجویان دوره ی فوق لیسانس می دونن که بخشی از نمره ی پایان نامه به مقاله اختصاص داده شده. دوره ی دکترا هم حتما همین طوره. در ضمن داشتن مقالات علمی در مجلات ISI در گرفتن پذیرش در دانشگاه های معتبر خارجی اثر داره. با توجه به جمعیت جوان کشور و این همه دانشجو که مشتاق ادامه ی تحصیل به خصوص در دانشگاه های معتبر اروپا و آمریکا هستن، باید هم همین تولید علم رو داشته باشیم.
البته تولید علم هم در کشور ما روش های خاص خودش رو داره! موسساتی وجود دارن که پول می گیرن، مقاله می دن! خیلی ها همین طوری دکترا گرفتن!
در ضمن به عنوان کسی که در جریان این فرآیند تولید علم در رشته های فنی هست باید بگم که این تولید علم اصولا به درد ایران نمی خوره. مقاله هایی برای چاپ پذیرفته می شن که همگام با پیشرفت های علمی دنیا باشن. این در حالیه که ایران خیلی از این پیشرفت ها فاصله داره.

 

تغییرات در وبلاگم

نوشته شده در چهارشنبه چهاردهم تیر 1391 ساعت 8:4 شماره پست: 720

 

فرصتی شد و دیروز دستی به سر و گوش کافه کشیدم و کمی گردگیری اش کردم .

اول این که تو لینکای وبلاگها نگاه کردم و بعضیهاشون رو که دیگه آپدیت نمی شدن یا دیگه خوندنشون برام جالب نبود حذف کردم و وبلاگایی تو لیستم موندن که دوستشون دارم یا نوع نگاه نویسنده رو یا نوع نوشتنش رو یا خودش رو !

دوم این که برای اولین بار هم در تاریخ این کافه وبلاگی ،از یه نوع تک نوازی پیانو به عنوان موسیقی متن برای فضای کافه استفاده کردم که کدش پایین سمت چپه و اگه نخواستین روش کلیک کنین تا خاموش بشه ! اگه هم کلا به نظرتون خز بازیه بگین که نوازنده رو بفرستم بره دنبال کارش . خودم فعلا نظر خاصی ندارم به نظرم فقط چیز جدیدیه .

سوم این که بخش پر بیننده ترین نوشته ها را هم بروز کرده و اون پستهایی که اخیرا بیشترین بازخورد رو داشت اون جا قرار دادم که اگه کسی فی المجلس خواست بیاد سراغ ما از یه جایی بتونه شروع کنه .

و چهارم این که دوست داشتم یه هدر سبک و جمع و جور و شکیل که به فضای کافه هم بیاد برای سر در وبلاگ مهیا کنم که بلد نیستم و نشد !

خب همین دیگه . فعلا این از دست ما برمیاد . امیدوارم این تغییرات این وبلاگ رو کمی بهتر کرده باشه .

رخصت .

....

کامنت برگزیده

تیراژه گفته : سلام جناب رگبار .خسته نباشید برای اینهمه کار!
من هم مدتهاست لینک دانی گودری ام را از وبلاگم برداشته ام تا سر و سامانی بدهم و لینکهایی را اضافه و لینکهایی را هم حذف کنم که فعلا چند ماهه وبلاگ من لینک دانی ندارد و بنده هم تنبل تر از آن چه که باید تشریف داشته ام و بی خبر بودم!!!
آهنگ وبلاگتون رو دوست نداشتم. کلا خیلی کم پیش میاد آهنگ وبلاگی به دلم بنشینه و حتی اگر دلنشین باشه هم تمرکزم برای مطالعه رو میگیره بنابر این اکثرا کمی از آهنگ رو گوش میدم اگر باب طبعم بود که سایلنتش میکنم و بعداز تمام شدن خوندن متن دوباره آهنگ رو گوش میدم اگر باب طبعم نبود هم که هیچ! فقط متن رو میخونم و بعد زحمت رو کم میکنم!

جوابیه دیلما روسف به پست این برزیلیهای ندید بدید !!

نوشته شده در یکشنبه هجدهم تیر 1391 ساعت 9:36 شماره پست: 722

 

می گم این کافه رگبار ما بین المللی شد رفت ها . یادتونه تو این پست از دیلما روسف انتقاد کردم که چرا با هیئت ایرانی خوب برخورد نکرده و غیره غیره ؟ حالا امروز اومدم می بینم خود دیلما خانوم روسف جوابیه ای به زبون برزیلی که پرتغالی باشه برای من ارسال کرده و ازم خواسته که بذارمش تا شماها هم بخونین . ایناها این هم متن اصلی نامه و ترجمه فارسی اش هم در ادامه اش . بی هیچ توضیح اضافه ای از سمت من !

Supremo do Brasil Presidente da República Federal da Dylma Rousseff
Caro café adorável para gerenciar Ragbar
A paz esteja com você e todos os seus leitores e clientes. Meu cliente há alguns anos que você e cafés interessantes e Hvandny pura e análise de suas porcas e eu realmente gosto de lê-los e eu geralmente uso.Mas recentemente li algo no blog que eu estou arrependido e quero que meus leitores para virar a opinião pública e opinião particular do general pode fazer sozinho.Sr. Ragbar
Essencialmente, de acordo com a Conferência Rio +20, Conferência Mundial das Nações Unidas eo Governo do Brasil tem sido o único lugar que parece razoável que o presidente brasileiro se reunirá com todos os presidentes dos participantes nesta conferência? Visita oficial do presidente iraniano ao Brasil foi recebido oficialmente pelo governo brasileiro está exigindo.Outras formalidades relacionadas com a delegação iraniana está a participar na conferência. Formalidades relacionadas com as delegações participantes das Nações Unidas e do Governo do Brasil havia sido arranjado e hotéis também foram reservados pelo governo brasileiro. O presidente iraniano disse depois de chegar no Rio de Janeiro pausa de algumas horas a partir do especial "a ser gasto, e depois" com uma escolta de cinco carros, seis motos e um helicóptero, um hotel de luxo, o Tvlyp Royal "Esta cidade é bastante acordo com o plano patrocinador da conferência.Além disso, é necessário mencionar o fato de que o meu interesse principalmente para questões políticas e conflitos em outros países nãoRagbar Sr., mas você gosta de um problema complexo para mover imprudentemente e os diplomatas têm ligado o abuso de crianças dentro da alienação seria que nós não estamos dizendo que era Colônias em Balkh Poder forja foi para o pescoço latoeiro. Então, essas duas questões são separadas e auto-serviço, quando ele vai chegar diplomatas.No final do tempo que deixei e eu li nas urnas.
07
de julho de 2012, Brzilia, em 20:00

واما ترجمه فارسی اش :

از دیلما روسف رئیس جمهوری فدرال کشور معظم برزیل

به مدیریت محترم کافه دوست داشتنی رگبار

سلام بر شما و بر کلیه خوانندگان و مشتریان محترم شما . من چند سالی است که مشتری کافه شما و مطالب جالب و حواندنی و تحلیل های ناب و مغزدار جنابعالی هستم و از خواندن آنها واقعا احساس لذت کرده و کلی استفاده می نمایم . حتی می خواهم بگویم علت علاقه من در جهت ورود به کاخ ریاست جمهوری برزیل مطالب خواندنی و قشنگ وبلاگ کافه رگبار و انگیزه ای بود که این وبلاگ وزین در من ایجاد نمود  .

ولی متاسفانه چندی پیش مطلبی را در وبلاگتان خواندم که متاسف شدم و خواستار آن هستم که جواب مرا جهت روشن شدن افکار عمومی خوانندگانتان و افکار خصوصی خودتان در همان وبلاک منتشر کنید .

دوست عزیز جناب آقای رگبار

شما در نوشته ای سراسر خشم و غضب ،کشور و مردم خونگرم مرا بی فرهنگ و به دور از آداب مهمان نوازی قلمداد کردید به خاطر این که درخواست ملاقات رئیس جمهور شما را نپذیرفتم . وقتی رئیس جمهور شما به ریودوژانیرو تشریف آورد سر من بابت هماهنگی فعالیتهای در دست انجام کنفرانس توسعه پایدار ملل متحد بسیار بسیار شلوغ بود و و خودتان اذعان فرمایید که امکان انجام ملاقات بین روسای کشورها در حاشیه اجلاس ریو ۲۰+با حضور مقامات ۱۸۸ کشور جهان کار ساده‌ای نبوده و نیست . اساساً با توجه به اینکه کنفرانس ریو، کنفرانسی جهانی مربوط به سازمان ملل بوده و دولت برزیل صرفا برگزار کننده آن بوده است آیا معقول به نظر می‌رسد که رئیس جمهور برزیل بخواهد با همه روسای جمهوری شرکت‌کننده در این کنفرانس دیداری داشته باشد!؟ سفر رئیس‌جمهور ایران دیداری رسمی از کشور برزیل نبوده است که مستلزم استقبال رسمی از طرف دولت برزیل باشد.

نکته دیگر مربوط به تشریفات هیات ایرانی شرکت‌کننده در کنفرانس می‌باشد. تشریفات مربوط به هیات‌های شرکت‌کننده از طرف سازمان ملل و دولت برزیل ترتیب داده شده بود و هتل‌ها و اقامتگاه‌های آن‌ها نیز توسط دولت برزیل رزرو شده بودند. رئیس‌جمهور شما پس از ورود به ریو دوژانیرو ساعاتی را در یک «مجموعه استراحتی ویژه» به‌سر برده و سپس «با اسکورت پنج خودرو، شش موتورسیکلت و یک هلی‌کوپتر، راهی هتل مجلل رویال تولیپ» این شهر شد.

علاوه بر این ذکر این نکته هم لازم است که من ،اصولا علاقه‌ای به ورود به مسائل و اختلافات سیاسی در دیگر کشورها نداشته و ندارم . به عنوان مثال چندی پیش هم خانم شیرین عبادی به دعوت فعالین حقوق بشر برای شرکت در کنفرانسی به برزیل سفر کرده بودند و درخواست دیدار با بنده را داشتند با این دیدار موافقت نکردم.
 
آقای رگبار ، متاسفانه شما این مسئله را به حرکت نابخردانه و عقده ای وار آن دیپلمات بچه آزار ربط داده اید که باید خدمتتان عرض کنم که ما ضرب المثلی نداریم که گنه کرد در بلخ آهنگری به شوشتر زدند گردن مسگری . بنابراین این دو موضوع جداگانه است و به موقع خودش خدمت آن دیپلمات خواهیم رسید .

در پایان از همه ممنونم که وقت گذاشتند و جوابیه من را خواندند . اگر حضرت مسیح یاری کند و پایم را تهران گذاشتم حتما سری هم به کافه شما خواهم زد و قهوه ای هم با شما و دوستانتان خواهم خورد .

                                                                           7 جولای 2012 ،برزیلیا ، ساعت 8شب   

....

کامنت برگزیده

لیزی گفته :  خانوم واسه رئیس جمهوری وقت نداره ولی وقت واسه وب گردی داره!

 

داستان دو تخت !

نوشته شده در دوشنبه نوزدهم تیر 1391 ساعت 9:39 شماره پست: 723

 

وقتی دنیل دنیا اومد ما براش تخت جدا نخریدیم . تو اتاق بچه ها یه تخت دو طبقه هست که فعلا بنیامین رو پایینی می خوابه و بالایی خالیه و توش اسباب بازی ها رو گذاشتیم . منتظریم که بنیامین یه کمی بزرگتر بشه و بتونه رو تخت بالایی بخوابه بعد دانیال رو بذاریم روی تخت پایینی .

اما ...

پریروز دانیال رو گذاشته بودیم روی تخت خودمون که دونفره است و اومده بودیم این طرف .دو طرفش هم بالش گذاشته بودیم که اگه غلتی زد به بالش بخوره و برگرده سرجاش . یهو می شنوم که باران داد می زنه رگبار بدو بیا . منم میدوم توی اتاق و می بینیم آقا، بالش ها رو دور زده و اومده لب لب تخت و سرش رو به پایینه و نزدیکه که بیافته .

دیدم که نخیر صرفه جویی به ما نیومده . رفتم از چهارراه امیر اکرم یه تخت بچه خریدم به 200هزار تومان و بردم خونه و نصبش کردم که فسقل دیگه هر چقده می خواد غلت و واغلت بزنه و سینه خیز بره ، وروجک 6ماهه من!

 ....

کامنت برگزیده

ترمه گفته : کلی انرژی گرفتم.
اما چقدر زود می گذره. انگار همین دیروز بود به دنیا اومد. فکر کنم چند وقت دیگه پست بزنید عروسی آقا دانیاله. گفتم باشم باید همه ی مشتری های کافه رو دعوت کنید!

 

آخرین مهلت اظهارنامه مالیاتی تا 31تیرماه !

نوشته شده در چهارشنبه بیست و یکم تیر 1391 ساعت 9:11 شماره پست: 724

 

رفته بودم اداره دارایی برای تسلیم اظهارنامه مالیاتی امسال و پرداخت مالیات مربوطه مان(اونایی که شغلشون آزاده و کارمند جایی نیستن می دونن که تیرماه این کار انجام می شه ) . ممیز ما که آقای نازنینی است ،اسمم را پرسید و بعد ورقه ای جلویم گذاشت و با لبخند عریض گفت که آقای فلانی  مالیات سال گذشته شما قبول نشده که. بنده نیز با تعجب گفتم که ولی ما که توافق کرده بودیم و من هم همه اش را پرداخت کرده بودم . دوباره ایشون دلبرانه لبخندی دیگر زد و گفت ولی دولت شما رو نمونه قلمداد کرده و گفته که باید مالیات پارسال شما 3برابر بشه !!!

مغزم سوت کشید و وا رفتم . کاعذی را که به دستم داد خیره خیره نگاه کردم و عددی را که می دیدم باور نمی کردم . آقای ممیز نازنین یعنی چه ؟ مگه ما توافق نکرده بودیم ؟مگه شما تو این مملکت زندگی نمیکنی ؟مگه نمی بینی که اوضاع کسب و کار بد و برتر داره میشه ؟ حالا به جای این که کم بکنین اومدین 3 برابرش هم کردین ؟ من که اصلا و ابدا نمی تونم همچین مالیاتی رو بدم .

دوباره ممیز نازنین لبخندی زد و ابراز داشت که البته به مالیات امسال شما هم 15% اضافه می شه عزیزم . سرتون رو درد نیارم . کارمون کشیده به شکایت و اعتراض به سر ممیز و به رای اونها و نهایتا به من لطف کردندو سر ما منت گذاشتند و مالیاتی که پارسال داده بودیم رو از 3 برابر به 2 برابر کاهش دادند و ما را بسی مشعوف نمودند .

یعنی من الان مجبورم 3 برابر اون چیزی که فکر می کردم ، مالیات بدم ، به اینا پول زور بدم و یکی نیست که به داد آدم برسه تو این مملکت و بگه از کجا واقعا باید بیارم ؟ برم دزدی !؟ برم بشم مثل اکثریت این ملت ؟ برم جنس تقلبی ،جای اصلی بفروشم ؟ برم با مامورخریدها زد و بند کنم و دولا پهنا بفروشم ؟ کم فروشی کنم ؟ از ناآگاهی مشتریها سوء استفاده کنم ؟ اون وقت می گن چرا تو این مملکت دزد زیاده؟

بخوای ندی هم ، بهش جریمه تعلق می گیره و بهره و ربا و نزول (هر کوفتی اسمش هست) بالاخره تا قرون آخر ازت می گیرن و ریشت یه جورایی گیرشونه .آخه آقای دولت که این جوری اوضاع کار و کسب و درآمد سالم رو ذلیل کردی و هزینه ها رو تا تونستی رشد دادی  ،من از کجا بیارم بدم!؟

 ....

کامنت برگزیده

شیوا گفته: راستی رشوه و زیر میزی نمی خواست آقاهه؟؟احیانا؟؟

نسل آینده

نوشته شده در شنبه بیست و چهارم تیر 1391 ساعت 10:20 شماره پست: 727

 

نویسنده مهمان : کاتیوشا

چند وقتیه که به دور و برم رو که نگاه می کنم، می بینم تمام اطرافیانم ,همکارانم,  که اکثرا هم قشر تحصیلکرده جامعه هستند یا از بچه دار شدن سر باز می زنند یا خیلی همت کنند یک بچه دارند اون هم در  سن بالا.یا منتظر رفتن از ایران هستند تا بچه دار بشوند.

من تمام مشکلات جامعه رو قبول دارم.قبول دارم بچه داشتن آمادگی روحی و فیزیکی می خواد.مبلغی پس انداز می خواد.باید بتونی از پس هزینه هاش بر بیای.باید بتونی حداقل های مادی و اجتماعی رو براش فراهم کنی.باید از خودت تا حد زیادی بگذری.

این رو قبول دارم که باید به این درجه از شعور بالا دست پیدا کرده باشی که نخواهی با اضافه کردن نفر سوم یا چهارمی به این دنیا, گرفتارش کنی در همان مشکلاتی که خودت درگیرشانی.می مانی در جواب این سوال که چرا من رو به این دنیا آوردی.

اما این رو هم بپذیریم که فقط قشر با فرهنگ و تحصیلکرده جامعه ما به این چیزها فکر می کنند.فقط آنها هستند که این قدر وسواس گونه نگران آینده بچه نیامده اند.تا 30 سال آینده رو فکرمی کنند برایش.از ترس خدشه دار شدن روحیه بچه ,کل مساله رو زیر سوال می برند.یا این قدر راحت طلبند که نمی خواهند خوشی هایشان را فدای آمدن بچه کنند.اما آیا قشر نیازمند هم این قدر به فکر هستند؟

با این اوصاف نسل آیندمون رو در نظر بگیرید که از چه قشری خواهند بود؟جمعیت غالب رو چه کسانی تشکیل می دهند؟ دسته ای که از سر اجبار یا بیسوادی و یا عدم کنترل به جامعه اضافه شدند که خانوادشون توان حمایت نداشته اند. عقده ای و تو سری خورند.فرهنگ درستی ندارند.

یا در تعداد بسیار کمتر قشری که به علت توان مالی فراوان والدینشان لوس و ناز پرورده بار آمده اند که باز هم فرهنگ درستی در پرورششان به کار نرفته است.اصولا تک فرزندند و خواهر و برادری ندارند که دلشان گرم باشد. که تاب رویارویی با مشکلات رو ندارند و زیر فشار دسته اول به سرعت می شکنند.

من در ترسم از اینکه با این شرایط در پیش رو اگر در فامیل و دوستان قابل اعتماد, فرزندم هم سنی نداشته باشد,دوستان آینده کودک من نوعی چه کسانی خواهند بود!؟

 ....

کامنت برگزیده

تازه وارد گفته : مطلب جالبی بود. راستش نظر من اینه که هرچند آدمیزاد از لحاظ تفکر از بقیه موجودات متمایزه اما یک واقعیت وجود داره و اون طبیعی بودن بچه دار شدن و نیاز به ادامه نسله...(جالبه که بطور غریزی در شرایط دشوار و مثلا جنگ ها میزان تولید مثل زیاد تر میشه) بچه دار شدن تا حدی یه نیازه.. نیاز به پدر یا مادر بودن و محبت کردن به بچه خودت.. جزیی از وجودت... حتی از نظر اخلاقی در جوامع نمیشه کسانی که بیماری های ناتوان کننده یا ارثی دارند رو از بچه دار شدن محروم کرد به خاطر اینکه بچه ای بیمار خواهند داشت... اما از این جنبه بگذریم...
فکر نمی کنم این تصور که فرزند ما باید در یک کشور پیشرفته و با بهترین شرایط بزرگ بشه کاملا درست باشه... البته کاملا درسته که امروزه باید هر کاری با فکر و برنامه باشه و تلاش بشه بهترین شرایط فراهم بشه.. اما آیا همه بچه هایی که الان در کشور های پیشرفته بزرگ میشن موفقند و هیچ بزه کاری در نسل نوجوان و جوان نخواهند داشت؟؟ البته که نه!!!
به نظرم بهترین کاری که پدر و مادر میتونن انجام بدن اینه که با آگاهی و در بهترین شرایط در حد توانشون فرزندشونو بزرگ کنن... سعی کنن بهترین تربیت رو داشته باشن و تفکر خلاق و پشتکار و در فرزندشون رشد بدن... همه می دونیم که موفق ترین افراد از شرایط نه چندان ایده آل به جاهای بالا رسیدن... البته وقتی دو نفر فکر میکنن شرایط بزرگ کردن یک بچه رو ندارن خوب بهتره بچه دار نشن! نه احساس نیاز به وجود یه بچه میکنن نه میتونن به نحو شایسته بچه رو بزرگ کنن...!
به نظرتون این تفکر درسته که چرا منو به دنیا آوردی؟؟؟ قطعا این فرد از شرایطی که بزرگ شده شاکی نیست ، از اینی که هست شاکیه! اونایی که در بهترین شرایط اقتصادی بزرگ شدن به این چالش نمیرسن؟؟

 

از طهران تا پاریس

نوشته شده در دوشنبه بیست و ششم تیر 1391 ساعت 13:27 شماره پست: 729

 

اول این که پست و نظر کاتیوشا خیلی مخالف داشت ولی من با حرفش موافقم و برای آینده این مملکت نگران . راستش حرف خیلی منطقی و پخته و ساخته و پرداخته ای هم ندارم که بتونه افراد رو قانع کنه ولی به نظرم این نظر کاتی می تونه فتح بابی باشه و افراد بیشتر به این موضوع از اون زاوبه نگاه کنند . این نگرش نوی کاتیوشا چیزی بود که من از کامنتهاتون متوجه شدم .

و اما این پست ....

به همین زودی 10سال گذشت؟! این جمله ای بود که دیشب چندبار بین من و باران در ماشین رد و بدل شد . بچه ها رو گذاشته بودیم خونه عمه شون و در حال رفتن به رستوران برای دهمین سالگرد عقد ازدواجمون بودیم . این که می گفتیم 10سال زود گذشت اصلا اغراق نیست ها واقعا به نظرم این سالهای با هم بودنمون به ده سال نرسیده .باران که می گفت خیلی به نظر بیاد 4 یا 5 سال !

ما توی تابستون 81 عقد کردیم و توی زمستون 81 عروسی و همیشه دو تا سالگرد داریم . این دیشبیه مربوط به تابستونمون بود و در نظر داریم که امسال زمستون که دهمین سالگرد عروسی و شروع زندگی مشترکمونه هم یه جشن درست حسابی بگیریم ولی این مراسممون خصوصی و خودمونی تربود دیشب .

تصمیم گرفته بودم به یه رستوران شیک و پیک بریم و پولی خرج کنیم و بریزیم و بپاشیم ! بالاخره که آدم همیشه دهمین سالگرد ازدواجش نیست که و نه این که من آدمی اهل رستوران نیستم و اطلاعاتم محدود بود پس سایت فیدیلیو به دادم رسید که امکان جستجوی خیلی خوب و عکس اون رستوران و منوی غذا و خیلی اطلاعات خوب دیگه رو از اون تو پیدا کردم و فهمیدم که رستوران طهران پاریس برای دهمین سالگرد ما می تونه مکان خوبی باشه .

رسیدیم و نشستیم و پیانویی نواخته می شد و شام خوب بود و فضا و پرسنل هم خوش برخورد و ما هم دست آخر که 88چوق بابت شام دادیم اصلا بهمون برنخورد که مگه آدم چند وقت یه بار دهمین سالگرد ازدواجش می شه ؟ و موقع خروج هم خدای مهربون لطفی کرد و بارونی دل انگیز باریدن گرفت و هوا لطیف و تر و تازه و دلپذیر شد .

....

کامنت برگزیده

ترمه گفته : همین دیگه. آدم نمی دونه ضجه ها و ناله های بی پولی در پرداخت مالیات رو باور کنه یا این ریخت و پاش ها رستوران رفتن ها و 880000 ریال پول دادن رو!
من با این 880000 ریال دو تا خانواده رو می چرخونم. بعد شما مرفهان بی درد ...!
به جای اینکه پول یارانه رو توی بورس سرمایه گذاری کنید، تشریف می برید رستوران خرج می کنید. همینه که مملکت پیشرفت نمی کنه دیگه!
هی وای من. اعصاب برای آدم نمی ذارید. یادم رفت سالگرد تابستونی ازدواجتون رو تبریک بگم

 

 

ایران را آپگرید کردن

نوشته شده در سه شنبه بیست و هفتم تیر 1391 ساعت 9:18 شماره پست: 730

 

اگه خواننده قدیمی تر من بوده باشین ،یادتونه و اگه هم که جدیدا مشتری کافه من شدین بدونین که من برای رفتن به یه زندگی بهتر و اقامت در یه کشور خوب و ایجاد رفاه و آرامش برای خودم و خانواده ام ،چندسال قبل برای مهاجرت به کانادا اقدام کردم که از مجموع نمرات لازم 1 نمره کسر آوردیم! و نتونستیم اقدام کنیم و پرونده ما برگشت خورد و بعد هم شرایط این قده سخت شد که قید رفتن به کانادا رو زدم و مثل میلیونها میلیون ایرانی دیگه چسبیدم به همین زندگی ای که درش هستیم . در همین سختی ها ،در همین گرفتاری ها ، در همین آلودگی ها و در همین نامردمی ها .

خب ، طبیعیه که اصلا حس خوبی نبود چون براش تلاش زیادی کرده بودیم و همه اش پوچ شده بود و حس این رو داشتم که این جا گیر کرده و گرفتار شدم . گاهی این حس زندانی شدن و در قفس بودن قوی تر بود و گاهی ضعیف تر. بی رو دربایستی بهتون بگم که مدتها افسرده شده بودم چون همه برنامه هام رو برای اونور تنظیم کرده بودم . بعد از چند ماه یواش یواش زندگیمون به روال قبلیش برگشت و ما هم مشغول زندگی در ایران شدیم مثل بقیه دیگه .ولی نه چندان با رضایت و از اجبار و از روی اکراه ...

اما چندی پیش ایمیلی برام رسید که تونسته من رو به فکر فرو ببره . این نوشته با دلمشغولیهای من نزدیکه و به دغدغه های من پاسخگو .گزیده ای از اون رو بخونین که توسط کسی نوشته شده که دارای 2 فوق لیسانس از آمریکا بوده و 5 سال هم در بانک جهانی در واشنگتن کار کرده ولی به کشور برگشته و الان ساکن ایرانه . اون نوشته :

"من ۵ ساله که کارم رو تو بانک جهانی واشنگتن ول کردم و اومدم ایران. از این پنج سال ۱۵۳ روزش رو تو اوین بودم. از اون ۱۵۳ روز نزدیک به ۵۰ روزش رو تو انفرادی. حالا که شرایط کشور داره سخت تر و سخت تر می شه، حالا که صحبت از جنگ و قحطی و مردنه ،خیلی ها از من می پرسن که نمی خوای برگردی اونجا؟ و وقتی بهشون می گم فعلا نه ،حالشون بهم می خوره.

اونا می خوان برن.بهم می گن که نمی خوان بچشون تو این جهنم بدنیا بیاد. نمی خوان بچه شون تو این هوا استنشاق کنه. می خوان پاشون را که از اینجا بیرون می ذارن احترام داشته باشن و از این حرفا... حرفاشون اینقدر انسانیه که نمی شه باهاشون مخالفت کرد. به نظرم فرقی نمی کنه آدما چی بخوان و بخوان کجا باشند. باید هر طور شده جایی باشند که دوست دارند، با کسی باشند که واقعا دوستش دارند، تو کاری باشند که واقعا عاشقشند مخصوصا اونایی که زمینه شکوفا شدن استعدادشون اینجا مهیا نیست، حتما باید برن.

اما این مطلب رو می نویسم برای اونایی که مجبورند اینجا باشند و در این حیرت مانده اند که من چرا برگشتم و موندم: خب من تو این "جهنم" بزرگ شدم. ولی می خوام اینجا بمونم. بچه ام هم دوست دارم اینجا بزرگ بشه! اشتباه نکنید، به هیچ وجه آدم ناسیونالیستی نیستم .7سالی هم که تو آمریکا بودم شاید 5 بار هم دلتنگ ایران نشدم. تو شیکاگو، نیویورک و واشنگتن بهم خیلی خوش می گذشت و مردمشون را مخصوصا مردم شیکاگو را مثل مردم خودم دوست دارم، اینقدر که ماهند! آمریکا خونه دوم منه حتی اگه دیگه دولتش بهم ویزا نده.آمریکا زندگی خیلی راحت، منظم و بی دردسره. برای من ارزش آمریکا، راحتیش، وال استریتش، هالیوودش، قانونگرایی اش، ...اینا نیست.

وقتی من به آمریکا نگاه می کنم الیس پاول و لوسی برنز و یارانشون رو می بینم که برای اینکه برای زنان آمریکا در ابتدای قرن بیستم حق رای بگیرن تا دم مرگ رفتند. در حالی که در زندان اعتصاب غذا کرده بودند لوله های غذا را به زور به دهانشون بستند و به زور در حلقشون غذا ریختند. به روزا پارکس، دختر سیاه که در مونتگومری آمریکا در سال 1955جلوی راننده سفید پوست که بهش گفت جاش رو تو اتوبوس به یک مسافر سفید بده ایستاد و حاضر نشد اطاعت کنه و سلسله جنبان جنبشی شد که باعث شد خانم کاندالیزا رایس که در بچگی حق نداشت حتی از آبخوری سفید پوست ها آب بخوره بعدا وزیر خارجه آمریکا بشه. من به مارتین لوتر کینگ فکر می کنم.

خیلی ها می توانستند به خاطر این جور فشارها و تبعیض ها آمریکا را ترک کنند و خیلی ها هم ترک کردند. ولی بسیاری ماندند، موقعیت و کار خود را از دست دادند ولی جانانه از خوبی، از صداقت، و شرافت دفاع کردند و یکی یکی بت های جهل و سیاهی را شکستند تا آمریکا شد آن چیز که الان هست.

می دونم که خیلی ها برای ایران سعی کردند و نشده، نذاشتن که بشه! من هنوز به اونجا نرسیدم.اینجا اگه جهنمه، مسئولش منم. اگه هواش آلوده است، من کمتر هوا را آلوده می کنم. اگه اعتماد از بین رفته، من کمتر دروغ می گم. اگه کار کمه، من بیشتر شغل تولید می کنم. اگه آدمای بد زیادند، به اونایی که بهترند کمک می کنم. اگه شرکت خصوصی موفق نیست، من یکیش رو درست می کنم. اگه دولت رادیکاله من معتدل و خردمند می شم، نه اینکه منم همه چیز رو سیاه و سفید ببینم و رادیکال فکر کنم و وقتی رفتم سرکار دوباره همین آش بشه و همین کاسه.

درسته که هزاران محدودیت هست ولی کاری که اصغر فرهادی کرد و امثال او می کنند نشان میده چطور می شه تو زمستون یک گل به بار آورد.و اگر هزینه ای قراره داده بشه، اگه من که می تونم ندم، کی می خواد بده؟ موقعی که من و هزاران نفر مثل من، موقعی که خرد جمعی تایید کرد می شه کاری کرد، کار خودمون رو کردیم. وقتی موقع اعتراض شد اعتراض خودمون رو کردیم. هزینم دادیم، بی منت. حالا انگار تنها کارهایی که می شود کرد، اینست که بمانی یا بروی. من می خواهم بمانم، ولی نمی خواهم بمونم و غر بزنم. می خواهم بمونم و جسارتم را جمع کنم تا کمتر دروغ بگم، می خواهم بمونم و به آدم هایی که کمتر دروغ می گویند کمک کنم.می خوام بمونم و تو کارم موفق بشم. می خواهم بمانم و به شهرداری کمک کنم کمپین کاهش آلودگی هوا درست کنه. می خواهم بمانم و به کارآفرینان جوان کمک کنم رشد کنند و پولدار شوند. می خواهم بمانم، شاد باشم و شادی کنم . می خواهم بمانم و برای آنهایی که آزادی و زندگی شان را برای یک کلمه حرف خوب تقدیم می کنند، سر تعظیم فرود آورم. می خواهم بمانم و سیاهی لشکر خردمندان و معتدلان باشم.

می دانم که اینها همه سخت است، ولی چیزی که خیلی از جوان های سرزمینم فراموش کردند اینه که راه درست همیشه راه آسون نیست.و این همه نه به خاطر کشوردوستی و حس فداکاری و... است. برای من زندگی اینگونه رضایت بخش تر است.می دونم، می خواید بگید سیستم اینقدر خرابه که همه اینا نقش بر آبه! تازه اگرم بشه، با یک گل بهار نمی شه! آره با یک گل بهار نمیاد. ولی من می خوام همون یک گل خودم را بپرورونم. درسته با یک گل بهار نمیاد ولی بودن گل، امید بهار را زنده نگه می داره. این سرزمین پر آدم های خوبه که اگه ببینند می شه یک گل پروروند، اوناهم گل خودشون رو می پرورونند. اونوقت یهو چشات را باز می کنی می بینی زمستونم بهاره. ممکنه این بهار به عمر من نرسه. ولی جنگیدن براش لذت بخشه.

قبل از اینکه نافرمانی روزا پارکس در اول دسامبر 1955 جرقه جنبش حقوق مدنی آمریکا را بزنه، بسیار قبل از او این کار را کرده بودند. لیزی جنینگ 1854، هومر پلسی 1892، ایرن مورگان 1946، سارا لوئیس کیز 1955 و کلاودت کالوین در آوریل 1955 کارهایی شبیه روزا پارکس کرده بودند. هیچ کدام از اینان، حتی روزا پارکس که در سال 2005 فوت کرد فرصت این را نداشتند که ببینند روزی یک پسر سیاه که در زمان زندگی آنها حتی حق معاشرت با سفیدپوستان را نداشت، رئیس جمهور آمریکا می شود. ولی جسارتشون و اینکه اسیر زمونه خودشون نبودن زندگی شون را احترام انگیز و رضایت بخش می کنه.

نگرانی من از جنگ و بمب و موشک کمتره. بیشتر نگران اینم که آیا مردمم اینقدر جسور و بزرگوار شده اند که کمتر دروغ بگویند، راه آسون را به راه درست ترجیح ندند، کمتر سیاه و سپید کنند، کمتر متنفرباشند و بیشتر مدارا کنند و مسئولیت بپذیرند؟ باید از خودم شروع کنم روزهای سخت در پیشند، ولی اونایی که امید و عشقشون فراتر از محدودیت ها و سیاهی هاست"

....

کامنت برگزیده

مریم گفته : راستش خیلی حال کردیم با این آقا و عقایدش و شما که همیچین پستی گذاشتی برادر....
من هم کاملا موافقم... درجامعه ای مثل ایران که دولت کار خودش رو می کنه و اهمیتی کلا برای انسانها قائل نیست خیلی ها رو می بینی که هنوز منتظر اینن که حقشون بهشون داده شه و وقتی داده نمی شه می گن اینچا چای زندگی نیست و میرن.... مخصوصا بعد از سال 88...
اما این طرز تفکر به نظر من زایده فرهنگ مصرف گراییه... ما از محصولاتی که دولت خودمون ارائه می کنه خوشمون نمیاد میریم دنبال یه دولت دیگه که محصول بهتر تولید کنه ما مصرف کنیم ... کاری هم نداریم به اینکه اونها این تولیدات خوب رو در پی چه فداکاریها و خونها و حبسهایی داده اند....
ببین حتی در مورد مایحتاج زندگیمون هم همینطوریم.... یکی تو شیر وایتکس میریزه مردم نمی رن در اون کارخونه رو ببندن میرن ازون یکی کارخونه که نمی دونن وایتکس می ریزه یا نه خرید می کنن....
چند وقت پیش با یه دوستی همین بحث رو داشتیم که دولت و مردم در همه جوامع مکمل همدیگر هستند.... دولت میاد به زور می گه کمربند ایمنی ات رو ببند راننده چلوی پلیس می بنده میاد این ور باز می کنه و صد تا فحش می ده.... فرهنگ چیزیه که در توده مردم ساخته می شه و اجباری نیست ... واقعا ما خودمون هستیم که می تونیم فرهنگ جامعه امون رو تغییر بدیم...
درین حد بگم که اگر ما فرهنگی داشته باشیم که درون دروغ اینقدر مصلحتی وسفید و سیاه وکلا انواع مختلف نداسته باشه و همه جورش زشت باشه اینهمه دروغگو هم نخواهیم داشت...
اگر ما به پسرهامون یاد بدیم که با زنها چطور رفتار کنند دیگه هر روز زنها حرص قوانین دولت درمورد خودشون رو نمی خورن....
اگر ما حق همدبگر رو به هر عنوانی بالا نکشیم یارو نمی تونه 30000000000000 پولمون رو بالا بکشه چون دیگه ذهنش مدام دنبال اینکار نیست....
اگر من بقال جنسم رو درست بفروشم کم نفروشم دیگه خریدار من لازم نیست وقتی میره خونه به ابن فکر کنه که چه روزگار بدی شده باید ازین خراب شده رفت....
می تونم با همین کارم هم رونق کار خودم رو افزایش بدم هم سطح امید رو در کشورم...

 

انتقاد در لغت یعنی خالص کردن، یعنی جدا کردن سالم از معیوب

نوشته شده در شنبه سی و یکم تیر 1391 ساعت 11:0 شماره پست: 731

 

اول این که باید بگم  از خوندن کامنتها و بازخوردهای پست سه شنبه گذشته ام در ۲۸تیر یعنی ایران را آپگرید کردن  بسیار بسیار بسیار مشعوفم و شادمان . می دونین از چی؟ از این که می بینم خاک دل های جمعیت قابل توجهی ازما آماده است تا بذر امید و سازندگی رو بپرورونه و کشورش رو از نو بسازه و از ناامیدی بهره ای کم داره . درود بر شما و بر همه امیدواران این مملکت .

خب خالا بریم سر موضوع امروز این نوشته . آدم یه وقتا از کسایی که اصلا توقع نداره چیزایی می بینه و می شنوه که کلا مات و مبهوت میشه که وا !! فلانی داره همچین چیزی می گه !؟ 

حالا جریان چیه ؟ فکر کنم بیشتری خواننده های این وبلاگ ، وبلاگ گیلاس خانومی هستم رو هم بشناسند و عده ای تون هم خواننده مطالبش باشین . به طور میانگین روزی 4هزار نفر خواننده مستقیم خود وبلاگ اند و 2500نفر هم فید وبلاگش رو می خونن یعنی دست کم 6هزار نفر در روز ،که برای یه وبلاگ شخصی آمار بسیار بسیار خوبیه . اون قلم خوب و پر جون و گاهی طنازی داره و روح نوشته هاش عصیانگر و مهاجمه . البته معمولا حز در مواردی اندک با اجتماع و سیاست و این جور چیزها کاری نداره و این تهاجم گاهی متوجه چیزهای دیگه ای مثل افراد دور و بر خودشه . 

گیلاس خانومی 32ساله که اخیرا هم دانشجوی فوق لیسانس روانشناسی شده ، امسال هم رمانی به نام شکرآب که 8سال قبل نوشته بود رو روانه بازار فروش و نمایشگاه کتاب کرد . من در نمایشگاه کتاب امسال به دیدنش رفتم و گپ کوتاهی هم باهاش زدم و فوق العاده با اون چیزی که در ذهنم ازش تصویر جدی و خشن و مهاجم ساخته بودم متفاوت یافتمش که مهربون و لطیف و خوش برخورد بود و هر چیزی هم فکر می کردم اسمش باشه جز محدثه خالو! یعنی می خوام بگم که آدم چی فکر می کنه ،چی می شه ! 

از این حرفا بگذریم . من رمان 340صفحه ای اش رو خوندم ولی ازش خوشم نیومد . مشخص بود که زحمتش رو کشیده ولی روابط بین آدمها و اتفاقات بینشون و روند کلی داستان به دلم نمی نشست و نمی تونستم باورشون کنم که جاهایی به نظر واقعی نبودند این توالی باطل ،خسته ام کرده بود و دوست داشتم وسط های کتاب دیگه نخونمش ولی به خاطر وبلاگ گیلاسی و قدرتی که در قلمش در صفحات اون وبلاگ دیده بودم ادامه دادم و تمومش کردم ولی نظرم عوض نشد . انگار نویسنده این کتاب و اون وبلاگ دو نفر مجزا بودند!  

بعدا به این نتیجه رسیدم که کتاب مال 8سال قبل هست و وبلاگ مال امروز و مشخصه که قلمش قوی تر شده و توقعی نباید می داشتم که کتاب هم مثل وبلاگش باشه . دوست داشتم ببینم بقیه راجع به این کتاب چه نقد و بررسی ای انجام دادند چون ظاهرا چاپ هزار و صد نسخه ای اولش تموم شده و دست خیلی ها این کتاب رسیده بود . اما وقتی هیچ نقدی در اینترنت پیدا نکردم .کامنتی براش گذاشتم تحت این مضمون :  

گیلاسی ، پیشنهاد می کنم بخشی در همین وبلاگت راه اندازی کنی درباره کل نوشته ها و انتقاداتی که راجع به شکرآب می شه . به طوری که اگه کسی خواست اطلاعات درباره کتاب بگیره مستقیم به همونجا مراجعه کنه .من تو این چند ماه نتونستم حتی یه نقد که واقعا برای ادامه کار بهتر از قبل یه نویسنده لازمه رو بخونم . پس یا تا به حال نقدی نشده و یا این که شده و ما نمی دونیم . فرهاد جعفری (کافه پیانو) و رضا امیرخانی ( من او ، قیدار ، ….) برای کتابهایشان همچین کاری کرده اند و خیلی خوب جواب داده . 

گیلاسی اول جواب داد که : برا این کار اولم زوده هنوز ها ! 

که من پاسخ دادم :نه اصلا زود نیست . فرهاد جعفری هم همین یه کتاب رو نوشت . اگه تونستی سری به سایتش بزن و ببین . ببین گیلاسی خیلی مهمه که ازت انتقاد بشه تا نقاط ضعفت رو پیدا کنی چون تو استعداد خوبی داری و باید رشد کنی . این چند وقت هر چی تو کامنتات دیدم تعریف و تمجیدهای مهربانانه دوستان گیلاسی بود . اما انتقاد و پیشنهاد اصلا . خودت بابش رو باز کن از امکانات وبلاگ پر مخاطبت بهره گیری کن . 

و در کمال تعجب من ، گیلاسی این دفعه پاسخ داد : می دونی نظر من در مورد انتقاد چیه؟ یکی می شینه یه کاری رو می کنه. بعد دیگران هر کدوم با نظر شخصی خودشون بدون اینکه زحمت و دردسرهای اون طرف رو درک کرده باشن می شینن نظرشون رو می گن. من با انتقاد مخالفم و اصلا این حق رو برای دیگران قایل نیستم. خیلی طرف بلده بره خودش یه خوبش رو انجام بده!