کافه رگبار

اهل طهرانم . روزگارم بد نیست . . .

کافه رگبار

اهل طهرانم . روزگارم بد نیست . . .

تیر 1390

بر خلاف جریان آب

 

امسال که داشت شروع می شد با خودم عهد و پیمان بسته بودم که ناامیدی بسه ، منفی بافی بسه ، گوش کردن اخبار اعصاب خرد کن بسه ، خوندن خبر بد بسه ، معاشرت با غرغروها بسه ، .... و این جوری می خواستم با دوری کردن از چیزای منفی روحیه ام رو بهتر و قوی تر کنم .

خب سال نو شروع شد و ما هم بر سر عهد و پیمان خودمون موندیم . تا آخر فروردین اصلا اخبار رو ندیدم ( نه این وری ها رو ، نه اون وری ها رو ) و نفهمیدم که تو مملکت چه خبره و به جای روزنامه خوندن سعی می کردم یه کتابی یا مجله ای مثل دانستنیها بخونم .

راستش یه جورایی بد نبود و احساس می کردم که کم کمک دارم روحیه بهتری پیدا می کنم . البته یه چیزی بود و اون این بود که با این که فروشمون تو فروردین امسال نسبت به پارسال کم تر هم شده بود به خودم دلخوشکنکی می دادم که عیبی نداره . جخ مردم تازه از سفر اومدن و پیک کار ما هم که همیشه از اردیبهشت شروع میشه تا مرداد و شهریور .

اما... 5 اردیبهشت شد کار راه نیافتاد ، 10 اردیبهشت شد کار راه نیافتاد، 15 اردیبهشت شد کار راه نیافتاد ، 20 اردیبهشت شد کار راه نیافتاد، 25 اردیبهشت شد کار راه نیافتاد ،  30 اردیبهشت شد کار راه نیافتاد! ....

مونده بودیم که این دیگه چه حکایتیه ؟ تو بدترین اوضاع هم که اردیبهشت ماه خوبی بود برای فروش . این جور کسادی واقعا نوبر بود . خرداد شروع شد . 5 خرداد شد بازم کار راه نیافتاد ، 10 خرداد شد کار راه نیافتاد ، 15خرداد شد باز هم کار راه نیافتاد ، 25خرداد هم شد و باز کار راه نیافتاد که نیافتاد . دیگه کم مونده بود براش ( و برای خودم البته ) یه فاتحه ای بخونم.

امروز یه نگاهی به مطالبی که تو این دو ماه داده بودم بیرون ، انداختم . مطالب خوب و سنگین رنگینی بودند به نظر خودم ،  اما توشون انرژی همیشگی من موج نمی زنه . خب چه کنم دیگه ؟ آدم هر چی هم بخواد مثبت باشه وقتی درآمدش کم می شه و هزینه هاش می ره بالا نمی تونه . می تونه ؟

 

یه نوشابه برا خودتون باز کنین بی زحمت !

 

امروز به ذهنم رسید یه چرتکه بندازم ببینم چند درصد ملت ایران این نوشته های منو می خونن !؟

خب 75میلیون ایرانی داریم ، بگیر 5میلیون هم بیرون ایران هستن ، می کنه80میلیون . از اون طرف 70نفر تو گودر منو share  کردن . روزی 70نفرهم میان دروبلاگ رو باز میکنن می خونن . حالا باید این 140رو تقسیم به این 80میلیون بکنم که میشه عدد 0.00000175 یعنی تقریبا از هر 10میلیون ایرانی ،17 نفرشون می خونه من چی نوشتم !

خداییش بده ؟ ضریب نفوذ رو حال نمودید جماعت؟!

پیوست 1: راستش بعد از نوشتن این پستک چون کمی دچار کسر روحیه شدم ،گفتم بذار ببینم که مثلا وبلاگ یه آدم پربازدید که به گفته خودش روزی 8000نفر بازدید کننده داره چه ضریب نفوذی داره. می دونین به این عدد رسیدم: از هر 10میلیون ایرانی فقط 970نفرشون وبلاگش رو می خونن !

پیوست 2: خواننده جان ، شمایی که مطلب ما رو می خونی ، بدون و آگاه باش که ضریب نفوذ اینترنت در ایران فقط حدود 11درصده جمعیته که اکثریت اون 11درصد هم دنبال چیز میزای دیگه ای هستن . شما یه استثنایی عزیزم . قدرخودت رو بدون !

 

دشنه های دوست داشتنی

 

من : باران ،میایی امشب بریم سینما ؟

باران : بریم . چه فیلمی ؟

من : جرم ،خوبه ؟

باران : فیلم خوبی هست ؟

من : گمان نکنم . مثل بقیه فیلمای اخیر کیمیاییه دیگه . شنیدم ضعیفه .

باران (با تعجب) : خب پس چرا میگی بریم فیلمش رو ببینیم ؟

من : برای این که فیلمِ مسعود کیمیاییه !

....

کامنت برگزیده

کتایون  گفته : خیلیامون گرفتار این بیماری هستیم که کارهای فلان کس را ببینیم یا کتابهای بهمان نویسنده را بخونیم.غافل از اینکه با این پافشاری کم کم شاید همون خاطرات خوب را هم خراب کنیم

 


جیب بری ، تو روز روشن؟

 

با بنیامین رفتیم توی سوپر مارکت تا شیر موز بخره . دم در ایستادم و بهش پول دادم تا خودش بره بخره و معاشرتش با مردم غریبه قویتر بشه . 2000تومان بهش دادم .شیرموز 400تومان بود . میره و یه دقیقه بعد یا شیرموز و بقیه پول برمیگرده . پولها رو ازش میگیرم و دوتایی سوار ماشین میشیم .

کمی که رانندگی کردم ازتو آینه می بینم که اوقاتش تلخه و با عصبانیت به من نگاه می کنه و زیر لبی با خودش غرغر هم میکنه. باران هم متوجه میشه و ازش می پرسه که چرا ناراحته ؟

بنیامین با اوقات تلخی میگه : «آقا به من با شیرموز به من پول هم داد ،ولی پدر پولها رو برای خودش برداشت!!»

....

کامنت برگزیده

شیوا گفته : حالا که چنین حسی داره به اش تو جیبی بدید ...خیلی حس خوبی به اش دست می ده موش موشک

 


تیرگان ما

 

هی هی این بنده خدا رفقا چقده باید پاسوز من بشن نمی دونم ؟ ینی اینا تلاششونو می کنن که ما رو از این افسردگی حاد دربیارن ها ، اما خب دست فلک و روزگاره دیگه ، فایده نداره که . چن روز قبل که عصر رفته بود از این زانوم یه عکسی بندازم و ببینم چشه ، یارو رادیولوژیه پرسید :«زانوت درد می کنه اومدی عکس بندازی؟» گفتم: « پس نه اومدم عکس زانومو بندازم ببرم بدم دوست دخترم داشته باشه هر وقت دلش برام تنگ شد نگاش کنه!» ( اینو به تقلید این چیزی که چن روزیه این ور اون رو تو ای میل ها میاد نوشتم، شما جدی نگیرینش !)

ازخدا که پنهون نیست ازشمام نباشه ،مدتیه که زانوهام شدیدا درد می کنه . یعنی راستیاتش از وسطای بهمن ماه که یه آدم ناقلایی از رفقا مارو گول زد و ورداشت برد اسکی تا امروز زانو دردی گرفتم که نگو و نپرس . البته اون بیچاره هم تقصیری خب نداشت فکر کرد ما آدم حسابی هستیم هنوز .مقصر خودم بودم که بعد از 6سال از عمل زانویی که انجام داده بودم و هیچ بار اسکی رفته بودم! پاشدم رفتم یه ورزشی که شدیدترین فشار رو به زانومیاره  و من تازه بعد از این که فرداش زانو درد گرفتم یادم افتاد ای بابا من عملی بودم و بالکل یادم رفته بود.

ای روزگار!

خب برای همین رفته بودم زیارت همون جراحی که منو 6سال قبل عملی کرده بود و جناب ارتوپد مربوطه هم داده بود عکس بگیرم ببینه دوباره پاره شده این رباط یا نه ، که مجتبی که خونده بود رفتم تو مرام برگ و باد و افسردگی و از این جور حرف مرف ها ، زنگیده که کجایی رگبار جون که بیا امروز یه برنامه توپ برات در نظر گرفتم که بریم و یه تنوعی به زندگی بدیم و منم که داشتم شلوارم رو درمیاوردم تا این یارو رادیولوژیه از زانوم عکسی بگیره همین جوری گوشی بین شونه و گوش و دست به شلوار می پرسیدم که چی هست که گفت بله یه برنامه جشن تیرگانی هست که از 7 تا 9 شب تو بام تهران توچال برگزار میشه .

مام دیدیم بد نیست و فرصتیه و جشن غنمیته تو این بی حالی این چن وقت ما و زنگ زدیم و از عیالمون کسب اجازه کردیم واونم گفت برو . بنابراین من و مجتبی جون راهی اونجا شدیم ..این تیرگان رو اینا منسوب می دونستن به آرش کمانگیر و تیری که تو جنگ ایران و توران انداخته بود و قرار بود دستبندی که از چند رنگ مختلف بافته شده بود ساعت 9شب  از بالا کوه پرت کنن پایین .

مام رفتیم و خودمون رو رسوندیم اونجا و دیدیم که نه بابا جمعیت چندانی در کار نیست و شاید خیلی بخوام آوانس بدم 40- 50 نفری بودند که دور هم جمع شده بودن و آخرشم یه شعری خوند یه بابایی که تیربرو باد بیا و بقیه اش رو نفهمیدم و عرضم به حضورتون دیگه جشنی هم در کارنبود ما کلی بور شدیم.

خب همین دیگه این بود جشن تیرگان اون روز ما !!

اما در این جا باید از دوست خوبم مجتبی جان تشکر کنم که زحمت کشید و ما را به اونجا برد و آورد . مام بریم دیگه دنبال کارمان .این چن روز آینده تعطیله و ببینیم که می تونیم یه برنامه مسافرتی چیزی برا خودمون بریزیم یا نه؟

 ...

کامنت برگزیده

سارا   گفته : چقدر غریبه هستند این جشنها. بیشتر مراسم وفات ...برام آشنا هستند. نه فقط واسه من. واسه اغلب مردم همینطوره. حتی اسمهاش. منتظر هستیم که یه روز بیایید و بنویسید زانوتون بهتر و روحتان بالاتر از ابرهای تیره تهران، در پرواز و تمدد اعصابه.

 

+ نوشته شده در  چهارشنبه بیست و دوم تیر 1390


پرتویی از قرآن – دین آسان

 

اگه خواننده این وبلاگ بوده باشین متوجه شدین که من گهگاه آیاتی از قرآن رو تو پستی براتون آورده ام و سعی هم کرده ام که ترجمه آیات فارسی را سلیس و روان کنم .

چرا؟ خب دیگه اینجا باید براتون یه توضیح بدم . در طی ۴سال گذشته یکی از کارهایی که در کنار کارهای روتین دیگرم ،انجام داده ام ترجمه قرآن به زبان فارسی روان و سلیس بوده برای فهم یک نفر فارسی زبان امروزی . این کار شب یلدای پارسال تموم شد ، البته تقریبا . چون هنوز هم ترجمه من نیاز به کمی ویراستاری و پیراستاری داره .

من در این ۴سال که قرآن رو به دقت و کلمه به کلمه خونده ام فهمیده ام که به طورکل خوب کتابیست. مجموعه ای است جالب از بسیاری از معارفی که بشر جهت سعادت دنیوی و اخروی نیاز داره . البته ترجمه های قرآن واقعا جای کار داره تا همون حسی رو که به عرب 14قرن قبل می داده به من وشمای ایرانی هم بده. کاری که تا به حال بسیار ناقص انجام شده .

جدا از این مثل بسیاری از معارف دیگه ، دانستن یک چیزه و عمل به اون دانسته ها چیز دیگه .فرض کنین یه رژیم غذایی عالی دارین که برای تناسب اندامتون نوشته شده اما به زبونی که ازش سر در نمیارین مثل فرانسه یا اسپانیولی . بخونینش ، حتی حفظش کنین ، اما اگه نفهمین چی نوشته ببینیم لاغر میشین ؟ نه آبجی من ، دااش من ، شما 3سال هم بچرخین و همه اش رو حفظ کنین فایده نداره و نه نیم کیلو لاغر می شین و نه چاق.

پس طبیعتا در وهله اول باید بفهمیم که دراین چند ورق چی نوشته شده . اینو می بینم که این کتاب ، فوق العاده در کشور ما مهجور افتاده ، هم از طرف ضد مذهبی ها و  هم از طرف مذهبی های دو آتیشه. تکلیف ضد مذهبی ها که معلوم و اظهرمن الشمسه ، والا این قده از اسلام و خدا پیغمبر برایشان نمایش بدی داده اند که دیگر اسم این چیزها میاد، پا می ذارن به فرار . این از اینا . تکلیف شون روشنه و توقعی ازشون نمیره که بدونن اون تو چی نوشته شده .

اما مذهبی های دو آتیشه چی ؟ اونام مثل همون اَوَلیا! البته از قرآن زیاد استفاده می کنن ها . اما برای سر قبر، رد کردن مسافر از زیرش ، اولین چیزی که می برنش تو خونه نو ، برای قسم خوردن و رو جلدش کوبیدن ، دادن دست عروس داماد تا سر سفره عقد بهش زل بزنن ، ... ( کاربری تو این زمینه زیاد داره خدا رو شکر) . البته یه عده اشون هم به سرعت خیلی زیادی عربیش رو بلغور می کنن و فریضه ای رو به جا می یارن (معنیش مهم نیستا ،مهم ثوابشه)  .

خب برای قبول یا رد یه چیزی آدم عاقل چی کار میکنه ؟ اگه گفتین؟ ....بله درسته در باره اش مطالعه می کنه و خودش می فهمه اون چیز خوب بوده یا بد؟

حالا ، بالا منبر زیاد رفتم . شرمنده . مطلب امروز من از قزآن درباره اینه که برخلاف این که خیلی ها دین اسلام رو ، دین مشکل و عذاب آوری می بینن خود اسلام اینو نمی گه .

 دین آسان 

 اى کسانى که ایمان آورده‏اید ، پروردگارتان در دین اسلام بر شما سنگینی و سختى قرار نداده است .   او را عبادت کنید و کار نیک انجام دهید و فقط به او تمسک جویید . امید است که رستگار شوید.                                 

                                                                                                      بخشی از سوره حج

 

در ضمن به یاد مرحوم طالقانی، اسم این سلسه پستها هم ، پرتویی از قرآن شده . جماعت ، رخصت !

...

کامنت برگزیده:

مگنولیا گفته : آقای رگبار. چه کار قشنگی داری انجام میدی. یه چیزی خیلی وقته که روی دلم بود الان اینجا میگم. من خیلی کم از ترجمه های فارسی قران میفهمیدم از بس که سخت یا پرت و پلا بودن. الان یه چند وقته که یه تفسیر انگلیسی از قران رو با همسرم میخونم و چقدر از خوندنش لذت میبرم. انگار که اولین باره دارم قران میخونم. ترجمه روان و درست خیلی کمک میکنه. بهتون تبریک میگم.

 

+ نوشته شده در  سه شنبه بیست و یکم تیر


کلاف سردرگم

 

چند وقتیه که احساس برگی رو دارم که جلوی باد افتاده و باد نابکار به هر طرف بخواد می برتش . وزشی هست دائمی و بدون توقف و نمی شه که حتی لحظه ای درنگ کنم و ببینم که کجام و چی می خوام از زندگی . یه جورایی طبق عادت و برنامه ای که زندگی شهری و خانوادگی برام مهیا کرده می چرخم و میرم جلو ، شاید هم جلویی در کار نیست و دارم دور خودم می چرخم!

اینو واقعا می دونم و قبول دارم که آدمی باید بره گهگاه بشینه یه گوشه و فارغ بشه از فیه و مافیه و فقط فکر کنه . به خودش فکر کنه . به زندگیش فکر کنه . به افکارش ،به عقایدش ،به رویاهاش و به آرزوهای دور و درازش ..ببینه الان کجاست وقرار بوده همین جا باشه ؟ برنامه اش برای بعد چیه؟ بره مثل حضرت محمد از مردم فاصله بگیره و بشینه توغار حراء و فقط  فکر کنه.

اما لامصب اصلا وقتی جور نمیشه که نمیشه لعنتی . وقتی که باید صبح بدو بدو شلوار به پا کنم و صبحونه ای بخورم و نخورم و با باران  و بنیامین ،چند کلمه ای نصف نیمه حرف بزنم و نزنم از خونه بزنم بیرون تا به مترو برسم . سر کار هم که خب مشخصه دیگه . کار هست و ارتباط با بقیه مردم و وقتی که بخوام تنها بشینم و فکر کنم نیست . شب هم خونه که می رسم باز هم همینه . باید با زن و بچه سر کنم و از روزمرگیهامون بگیم و کمی حواسم به بنیامین باشه و آخر شب بخوابونیمش و بعدش هم خودمون بریم بخوابیم . فردا صبح هم همین و تکرار مکررات .

یه زندگی کاملا روتین روزمرگی ! اینقده دلم می خواد ، اینقده دلم می خواد که می تونستم یه چند ساعتی رو بتونم یه جای آروم و دنج بشینم و غوری بکنم که نگو و نپرس !

 ...

کامنت برگزیده :

ارکیده  گفته :وای که چقدر خلوت کردن با خود لذتبخشه...من همین اواخر چرخیدن دور خودم بهم دست داده بود...
درسته که آدم اگر یه مدت کوتاهی از همه چیز فاصله بگیره و بشینه فقط فکر کنه و تفکراتش رو دسته بند کنه و به مسائلی که مدت هاست می خواسته تو ذهن و زندگیش یه جایگاهی بهشون بده رسیدگی کنه از خیلی جاهای روزمرگی ممکنه عقب بیوفته ولی باور کنید بی نهایت ارزششو داره .
اونقدر که همون روز مرگی رو از میان بری که تو اون خلوت پیدا کرده و بهش رسیده با سرعت بیشتری میره و شاید خیلی هم از همیشه جلوتر بیوفته... انر‍ژی پیدا می کنه که بینهایت لذتبخشه... آرامشی خواهد داشت که می تونه اونو به اطرافیانش هم هدیه بده و کلا روحیه فوق العاده برای پیش رفتن نه فقط چرخیدن..

 

+ نوشته شده در  یکشنبه نوزدهم تیر 1390ساعت   توسط آقای رگبار   |  7 نظر


پشت ما به کوه است

 آخر به شما چه که اقتصاد ما در چه وضعی است ؟ اقتصاد و کسب و کار خودمان است و اختیاردارش هستیم . دلمان می خواهد هر گونه که عشقمان کشید با مالمان رفتارکنیم . آخر به ما چه که دیگر کشورها دارند چه می کنند و جایگاه آنها در جهان کجاست و ما کجا؟ مگر ما می آییم و در زندگی شما دخالت کنیم که شما می کنید ؟ لااله الا الله !! می خواهید کفر ما را بالا بیاورید؟

حالا مثلا چه که نشریه اقتصادی ظاهرا معروف فوربس بیاید و طی گزارشی به بررسی عملکرد اقتصادی 177 کشور جهان طی سه سال گذشته بپردازد و بدترین 10اقتصاد دنیا را معرفی کند و بگوید ایران از آخر دهم شده یا به عبارتی از جهت خوبی اقتصاد در رده 168 دنیا قرار گرفته است !؟ فضولید شما؟

بدترین اقتصادهای جهان در این گزارش که بر اساس میانگین آمارهای سه ساله 1- رشد تولید ناخالص داخلی ، 2- تورم ، 3- تولید ناخالص داخلی سرانه  و 4- تراز حساب های جاری ، تعیین شده اند را اسم می برید که چه کار کنیم؟ کشور ما را گذاشته اید کنار چهار تا کشور زاقارت ماداگاسکار و گینه و جاماییکا و ونزوئلا و قرقیزستان و سوازیلند و نیکاراگوئه و ... که چه شود ؟ تحقیر شویم و تضعیف روحیه پیدا کنیم ؟ زهی خیال باطل که پشت ما به کوه است ای مزدور ها .

برگشتید نوشتید که کشور ایران  که 10 درصد ذخایر کشف شده نفت جهان را در اختیار دارد، با سوء مدیریت، افزایش نقش دولت در فعالیتهای بزرگ صنعتی و اقتصادی و تحریم ها روبرو است و رشد اقتصادی این کشور کمتر از یک سوم متوسط رشد اقتصادی جهانی است و سرانه تولید ناخالص داخلی بیشتر نزدیک به کشور جنگ زده عراق است تا کشورهای مشابه خود مثل عربستان و کویت !

خب بنویسید ای خبیث ها . بنویسید و بنویسید . این قدر بنویسید تا جوهر خودکارتان تمام شود . ما که عین خیالمان نیست و نبوده و نخواهد بود .

 والسلام .

 ...

کامنت برگزیده

پسرخوانده  گفته : حداقل اگه تو ماداگاسکار و نیکاراگوئه و... زندگی میکردیم تکیلا و دختر و... در دسترس میبود و دلمون نمیسوخت!!!

 

+ نوشته شده در  شنبه هجدهم تیر 1390ساعت   توسط آقای رگبار   |  6 نظر


الهی پیر بشی !

 

همیشه پیری به معنی زشتی نیست . آدمی می تونه پیر بشه و قشنگ هم بمونه . این که آدمی بتونه جوری با زیاد شدن سنش به راحتی کنار بیاد یه جور هنره به نظر من . آدمی که آهسته آهسته به سنین میانسالی نزدیک می شه و وارد 30 سالگی ، بعد 40سالگی و بعد 50سالگی و .... می شه و دیگه نباید خودش رو مثل کسایی درست کنه که نصف سن اون سن دارن به نظر من . آدمی باید سنش رو قبول کنه و مطابق همون سن و شرایط مخصوص اون سن لباس بپوشه ، آرایش کنه و حرف بزنه به نظر من . آدمی که این جوری نباشه یه جورایی مضحکه جمع ها می شه به نظر من . جوونی به غلظت آرایش و لباس نوجوونا رو پوشیدن نیست که .

آدری هیپبورن یه نمونه خوب است . زنی که هم در جوانیش در اوج ملاحت و زیبایی بود و هم به وقت پیری .

       

الیزابت تیلور یه نمونه تقریبا متوسط است . در جوانیش زنی بود فوق العاده زیبا و ملیح ولی به هنگام پیری نه چندان .

               

و سوفیا لورن یه نمونه وحشتناک است . زنی که در زمان جوانی زیبا و دل فریب دنیایی بود به هنگامه کهنسالی آدمی را به یاد مادر فولاد زره دیو می اندازد .                  

 

بعضی اوقات خودمون به دست خودمون ، خودمون رو خراب می کنیم . نه ؟

 ...

کامنت برگزیده:

مریم گفته : نمی دونی باز اینا خوبن که.... نمونه هاش تو ایران خیلی بیشتره... الان که دختر بچه های 14 -15 ساله خودشون رو عین دیو درست می کنن و پیرزنها عین دخترهای 14 ساله... باز اونا رو می گی اینقدر جوونیهاشون رو در شهرت گذروندن که برای نگه داشتن اون شهرت هر کاری می کنن....این کاملا بر می گرده به تصویری که ادم خودش از خودش تو ذهنش داره.

 

+ نوشته شده در  چهارشنبه پانزدهم تیر 1390ساعت   توسط آقای رگبار   |  10 نظر


نوآوری جدید گوگل

 

اون اول اول ها که با سیستم جستجوی تصویری گوگل آشنا شده بودم خیلی صفا می داد . قبلش باید اسمی رو سرچ می کردم و بعد دونه دونه وارد سایتهایی که گوگل معرفی کرده بود می شدم تا شاید اون عکس پیدا بشه . مدتی که گذشت سرویس image  گوگل رونمایی شد که شما اسم رو می زدی و خود گوگل براتون عکس رو پیدا میکرد و تا مدتهایی مدید این سرویس اسباب دست جماعت اینترنت باز بود .

جناب مستطاب گوگل ، حالا اومده یه کار جدید کرده که واقعا جالبه . شما تو کامپیوترت عکسی داری ، یا مارکی ، یا نشونه ای ، ... و نمی دونی عکس کجاست ، صورت کیه ، مارک کدوم کمپانیه . حالا به راحتی اون عکس رو میتونی تو inbox search گوگل بندازی (با آپلود کردنش ، با drag  کردنش ، با نوشتن آدرس اینترنتی اون عکس ) و گوگل تو جیک ثانیه بهتون میگه اون عکس کیه و از کجا اومده !

خب براتون یه آزمایش بکنم؟ من یه عکس تو کامپیوترم از خانومی محجبه داشتم که با وجودی که چهره خیلی هم آشنا می زد نمی دونستم کی هستن ایشون؟

 عکس رو انداختم تو گوگل و اون هم این صفحه رو به من نشون داد :

و به سرعت متوجه شدم ایشون لیزا آنتونیو ماریا ملقب به مونالیزا هستن و به خاطر لبخند ژوکوندشان معروفیت جهانی دارند ولی من به خاطر ندیدن لبخندشون که پشت چادر مشکی مخفی بود نشناخته بودمشون !

خوب چیزی راه انداختن گوگلی ها . نه ؟ راستی برای اطلاعات بیشتر از کارکرد این سرویس می تونین این فیلم کوتاه آموزشی رو هم از این آدرس ببینین .

 

+ نوشته شده در  سه شنبه چهاردهم تیر 1390ساعت   توسط آقای رگبار   |  آرشیو نظرات


خودخواه ها

 

از وقتی که بنیامین پایش به مهدکودک باز شده است امکان ندارد در طول یک ماه اصلا مریض نشود . پروسه این گونه است: اول ماه می رویم و شهریه را می دهیم و پسر تقریبا به مدت یک هفته می رود مهد . بعد از یک هفته معمولا سرمای سخت می خورد و باید ببریمش دکتر و دوا  ودرمان و شربت آنتی بیوتیک و داروی ضد سرفه و اسپری دهانی و ...و ...طبیعتا نمی تواند برود آنجا . بعد که خوب خوب هم شد هم دو ، سه روزی نقاهت و دوباره روز از نو ،روزی از نو . فرقی هم ندارد که چه فصلی باشد ، بهار باشد یا تابستان، پاییز باشد یا زمستان ، سرما خوردن حتمی است .

چرا این همه مریض می شود ؟ به نظر من که 90% گیر آنجاست که که یک سری پدر مادرهای خودخواه  وقتی بچه اشان مریض می شود به مریضی و انتقال بیماری به بقیه بچه های دیگر توجه نمی کنند و بچه مریض سرما خورده عطسه و سرفه ای را خیلی ریلکس می فرستند مهدکودک . حالا دو حالت است ، یا اصلا به این موضوع اهمیت نمی دهند و یا اهمیت می دهند ولی مادر شاغل است و مجبور که بچه را جایی بگذارد و چه جایی بهتر از مهدکودک؟ در هر دو حال به بقیه آسیب می زنند .

باران هم که نمی تواند کارش را همیشه ول کند و بنشیند خانه به بچه داری . اما حقیقت امر این است که از این موضوع واقعا خسته شده ام و نمی دانم چه باید بکنم !؟

 .......

کامنت برگزیده

گلی  گفته : طبق قانون مقصر آن خودخواه ها نیستند. مقصر اون مربی و مدیر مهد هستند که بچه مریض رو پذیرش می کنند برای بالا بردن سطح رضایت عمومی از مهد و عدم کاهش مشتریان مهدشون . راه حل اینه : از مسئولین مهد خواهش کنید که خودشون بچه مریض پذیرش نکنند ( وظیفه شونه کما این که سابق بر این هم بوده ) وگرنه مجبورید با اولیای دیگه جلسه ای بذارید و چاره ای بیندیشید که بچه ها رو از این مهد ببرید (یعنی یه تهدید کوچولو) .اگر دیدید اثری نداشت مهد بچه رو عوض کنید . هستند مهدهایی که بچه مریض پذیرش نمی کنند.

 

+ نوشته شده در  دوشنبه سیزدهم تیر 1390ساعت   توسط آقای رگبار   |  آرشیو نظرات


فس فسو ها

 

یکی از خسارتهایی که هر روز در ایران می بینیم و تقریبا توی محاسباتمون نمیاد ،تاخیر فراوان پروژه هاست . البته و شکر خدا که مملکت نفتیه و اقلا روزی 250میلیارد تومان پول نقد به دست دولت فقط از فروش این طلای سیاه می رسه ( منابع و معادن دیگه مثل گاز و فلزات و پتروشیمی و ... رو اصلا ندید می گیریم ) ، و بنابراین خاصه خرجی کردن و ندید گرفتن این زیانها دیگه راحته .

نمونه هم که تا دلتون بخواد زیاده که خدمتتون عرض کنم . مثلا همون طور که قبلا هم تو این نوشته مطرح کرده بودم ، ساخت برج میلاد بالای 15 سال طول کشید و هنوز هم که هنوزه کاملا افتتاح نشده و اگه قرار بود که به اندازه برج دوبی ای ها مرتفع می شد لابد ۳۰سال ساختش طولانی می شد . در حالی که برج خلیفه فقط 6 سال از پی ریزی تا اتمام و افتتاحش زمان برده .  

و از این دست پروژه ها واقعا زیادن. سالهای سال طول کشید تا تونل کندوان بشه تونل . اتوبان تهران شمال نمونه دیگه اش که اصلا معلوم نیست کی تموم بشه؟ اخیرا هم یه نمونه دیگه به چشمم اومده که باید برای درک بهترخساراتمون ،مقایسه ای بکنیم با همین اماراتی ها ( واقعا زور داره ها . همه اش باید خودمون را با جاهایی مقایسه بکنیم که تا چندی پیش اصلا عددی نبودن . البته حالا اونا عددن و این ماییم که ویرگول هم نیستیم دیگه)

چندی قبل معاون محترم وزیر محترم مسکن اعلام کرد: از ۵ سال گذشته تا کنون 170 میلیارد تومان اعتبار برای ساخت مصلای تهران جذب شده است و برای تکمیل فاز اول مسجد مصلای تهران نیاز به ۳۵۰ میلیارد تومان اعتبار دیگر است و برای فاز دوم هم احتمالا ۵۰۰ میلیارد تومان اعتبار باید تامین شود!! ( شاید آن موقع هم بیایند و رقم دیگری طلب کنند!)  ( لینک خبر کامل )

خب خوندین ایشون چی گفته بودن؟ حالا جالبه که بدونین تو این هاگیر واگیری که از ۲۳سال قبل تا حالا داشتیم که آی بسازیم آی چجور بسازیم، آقایون اماراتی ها ، در عرض فقط ۱۰سال ،مسجدی ساختن نمونه . مسجد شیخ زاید امارات ،بعد از مسجد الحرام و مسجد النبی سومین مسجد بزرگ جهان شده و به حدی بزرگ و شکوهمند و زیباست که یکی از نقاط دیدنی امارات متحده عربی به شمار میاد و حتی گردشگران غیرمسلمون نیز از آن بازدید می‌کنند و دارای ویژگیها منحصر به فردیه . مثلا دارای وسیع ترین صحن در میان مساجد جهان، بزرگترین قبه در جهان، بزرگترین فرش دستبافت جهان، بزرگترین لوستر جهان و برترین نورپردازی سال 2009 جهان است .

 

و با این وجود تو جدول زیر هم بخونین زمان و هزینه ها رو ، ما و اونا رو ! 

نام مسجد

شروع

پایان

زمان ساخت

هزینه ساخت

مصلی تهران

1367

نامعلوم!

نامعلوم! (تاکنون 23سال)

1020میلیارد تومان(علی الحساب)

شیخ زاید ابوظبی

1376

1386

10سال

700میلیارد تومان

 زیاده عرضی نیست دیگه! بریم بزنیم توسر خودمون !

........

کامنت برگزیده 

آرش  گفته : تاخیردر بهره برداری پروژه ها در دنیا امری عادیه. البته بسته به نوع صنعتی که پروژه در اون اجرا میشه درصدش متغیره.
اون چیزی که تو ایران بیشتر ضربه میزنه اینه که تعریف و سفارش و آغاز پروژه ها اصولا بیشتر سیاسی و خود نمایی کردنه. پروژه هایی که از اساس نه دردی از کشور حل می کنه نه استفاده ای داره که فبها باعث زیان و ضرر ملی هم هست. حالا وقتی پروژه ای اصولا اجراش بی خوده چه اهمیتی داره که چه قدر طول بکشه چون احتیاج خاصی پشتش نیست که فشاری باشه برای به سرانجام رسیدنش.
مثلا همین مصلا. حالا بگو تمو نشه. چی میشه. فکر تموم شده. بازم به چه دردی میخوره؟ اون زمینش به درد میخوره فقط که توش نمایشگاه می زارن یا کارای دیگه می کنن که یه زمین خاکی هم بود کافی بود. یا برج میلاد. به چه کاری میاد؟ یا این همه سد خاکی که زدن و دریاچه ارومیه و زاینده رودو خشک کرد.

 

+ نوشته شده در  یکشنبه دوازدهم تیر 1390ساعت   توسط آقای رگبار   |  آرشیو نظرات


ورود آزاد!

 

واقعا باید رامبد جوان و پیمان قاسم خانی رو گرفت و ماچشون کرد . واقعیت اینه که نشده اینا دست تو کاری ببرن و بد از آب در بیاد . خیلی ها معتقدند قدرت و درخشش کارهای مهران مدیری از قلم توانای پیمان قاسم خانی به دست اومده و شاهدش رو هم سریال قهوه تلخ می گن که کس دیگه ای متن رو می نویسه و با اوج کارهای مدیری فاصله داره . رامبد جوان هم که تا حالا نشون داده هم تو بازیگری و هم تو کارگردانی خیلی حرف برای گفتن داره . نمونه آخریش همین فیلم بامزه رو مفرح ورود آقایان ممنوع .

دیروز بالاخره ما ، من و باران ، تونستیم یه وقتی جور کنیم و بنیامین رو بذاریم خونه پدر بزرگش و بعد از مدت زیادی یه فیلم مفرح و غیر سخیف تو سینما ببینم . صدای خنده مردم که ول می شد تو سالن خوب صدایی بود و به من نشون میداد هنوز هم میشه مردم رو واقعا خندوند بدون این که توهین به کسی کرد یا چرند بود . نکات زیادی توش هست که جای صحبت داره .

ویشکا آسایش خیلی خوب بود گریمش متفاوتش ، بازی متفاوتش . عطاران هم متفاوت بود. با همیشه فرق می کرد ، رابطه پدر و دختری پگاه آهنگرانی و مانی حقیقی خیلی خوب دراومده ، فضای دبیرستان دخترونه طبیعی شده ( البته این یه قلم رو کامل مطئن نیستم ها ، خب ما که تو مدرسه دخترونه درس نخونده بودیم !) . نکته های خوب توش زیاده و قصدم نقد و بررسی فیلم نیست فقط معرفی اونه .

به هر حال بهتون توصیه می کنم اگه اهل سینما رفتن هستین ،برین ببینین که خوب فیلمیه .خوب.. . فعلا با اجازه

 

+ نوشته شده در  شنبه یازدهم تیر 1390ساعت   توسط آقای رگبار   |  آرشیو نظرات


بازار متحرک

 

واگن مترو نه شلوغ بود نه خلوت . اونهایی که نشسته بودند ، نشسته بودند . اونهایی هم که ایستاده بودند به راحتی ایستاده بودند. واگنهای این قطار به هم پیوسته بودند و می شد از سر تا ته قطار رو به راحتی طی کرد . این خوراک دستفروشهای داخل قطار بود .

کمی اون طرف تر از من 5تا زن جوون ایستاده بودند . از 20ساله توشون بود تا 30ساله . بلند بلند بگو بخند می کردند . در سکوت ناگزیر بقیه مسافرها کاملا به چشم می اومدن . تیپشون چیزی بود بین کارمند و خونه دار . چندتا ایستگاه که گذشت دوتاشون تونستن بشینن .

دستفروشی اومد . خودکار می فروخت . هر چند تا رو 1000تومن . صداش کردن اومد جلو و ازش خریدن . دستفروش بعدی رد شد . چراغ قوه می فروخت . ازش چراغ قوه خریدن . از دستفروش بعدی لواشک بسته ای ، از دستفروش بعدی ، چراغ مطالعه مینیاتوری ، از دستفروش بعدی باطری قلمی ، از دستفروش بعدی یه کیسه بادکنک ، از دستفروش بعدی سوزن نخ کن ، از دستفروش بعدی یه ....

متاسفانه دیگه همگی رسیدیم به ایستگاه آخر و باید پیاده می شدیم وگرنه به نظرم اینها نذر کرده بودن که از همه دستفروشهای توی مترو چیز بخرن . و شانس آوردیم که دستفروشها ماشین لباسشویی و یخچال و فرش ۱۲متری نمی فروختن که اگه می فروختن بعید نبود اینها باز هم بخرن ! اگه خدا اجرشون بده الهی !!

.....

 کامنت برگزیده :

ساراگفته : عادت کردبم هر چی مثلا هزار تومن دو هزار تومن یا همین حدودها باشه رو کم قیمت بدونیم. عادت می کنیم خریدن این چیزها با این قیمت رو جزو هزینه های هر ماهه ندونیم. عادت می کنیم و این محدود به داخل مترو نخواهد بود. کم کم چند ماه میگذره و می بینیم چقدر وسایل غیر ضروری با قیمت اندک و کیفیت بد ریختیم توی خونه مون و رقم کل هم عدد قابل توجهی خواهد بود.
یک شعبه از فروشگاههای
home & kitchen اینجا بود و سوت و کور. آخرش درش رو تخته کرد و رفت و نزدیکش یه مرکز خرید چینی ها راه افتاد. روش هم نوشته فقط اجناس 1000 تومنی و 2000 تومنی و 3000 تومنی. اینقدر شلوغه!!! آدم نیاز هم نداره ولی عادت کرده که بگه: ارزونه. قیمتی نداره. پس خریدش هم ضرری نداره.

 

+ نوشته شده در  چهارشنبه هشتم تیر 1390ساعت   توسط آقای رگبار   |  آرشیو نظرات


صدی چند؟

 

تو پست قبلی دیدیم ( با یه مثال عینی مقایسه بهره وری خودمون با بهره وری انگلیسی ها ) که مصرف انرژی ما خیلی خیلی بالاست ولی در عوضش برون ده مناسبی نداریم . خب این به ما چی رو نشون می ده ؟ این که ما انرژی مصرف شده رو داریم تلف می کنیم .

این از این .

یه مثال خیلی واضح بزنم ؟ مزدای ژاپنی خودرویی تولید می کنه که 6لیتر بنزین دراون میریزی و 100کیلومتر راه میری و با سمند ایرانی اگر 6لیتر بنزین بریزی ،بیشتر از 50کیلومتر نمی تونی بری! متوجه تفاوت ما و یه کشور پیشرفته تو مصرف انرژی می شین؟ 100% تفاوت خیلیه .برای اصلاحش چه باید کرد؟

اولین راهکارش فرهنگسازیه . ولی مهمترین راهکارش اصلاح قیمتهاست . باید دولت به مصرف کننده سیگنال بده که آهای خانوم ، آقا ، شمایی که سمند یا مصرف 12لیتر در 100کیلومتر رو می خری 15میلیون تومن و باید بابتش در همون مقدار مسافت، 12هزار تومن پول بنزین اضافه بدی ، بیا مزدا بخر با همون قیمت ( قیمت واقعی مزدا ، 15میلیون تومنه) که اون12هزار تومن بمونه تو جیبت .

برای همه امور همین طور حساب کتاب می کنیم . از اون جایی که بشر ذاتا حسابگره ،میاد و دو دوتا چهارتا می کنه و خب ، خر مغرش رو که گاز نگرفته و میره اونی رو می خره که مصرف انرژیش کمتره . این جوری تولید کننده سمند هم از باد کردن ماشینهاش ، بهش فشار میاد و مجبور می شه که ماشینی تولید کنه کم مصرفتر باشه .

این یه نمونه از راهکار اصلاح قیمتها برای اصلاح مصرف انرژیه . ولی خب همون جور که می دونین یه مسیر غلط رو سالها رفتیم و رفتیم . حالا برگشتش هم طول می کشه و برای سود آتی باید کمی فشارهای فعلی رو تحمل کنیم .

بهتون بی اغراق بگم که سود این کار ( اصلاح قیمت حاملهای انرژی) ، در نهایت تو جیب من و شما و بچه های ما خواهد رفت . این رو مطمئن باشین .

 

+ نوشته شده در  سه شنبه هفتم تیر 1390ساعت   توسط آقای رگبار   |  آرشیو نظرات


کو دنبه ات؟

 

این ضرب المثل را شنیده اید که : این همه چریدی کو دنبه ت؟! آری ؟ نه ؟ هیچکدام!؟

گفته اند که گوینده این این جمله گهربار چوپانی بوده که به گوسفندش گفت که مدتها با گله درصحرا بود و گوسفند مزبور همون جور لاغر مردنی مونده بود . مثلها رو می گن که مصداقش رو روشنتر ببینیم و حالا مصداق به روز شده و عینی اش می دانید چیست ؟ اقتصاد کشور عزیزمان !

در آخرین گزارش اقتصادی انرژی BP آمده است : ایران یازدهمین مصرف‌کننده بزرگ انرژی در جهان طی سال 2010 بوده( اصل خبر ) . طبیعتا این فکر به ذهن خواننده این جمله می رسد که حتما کشوری که این همه انرژی مصرف می کند باید نتیجه خوبی هم گرفته باشد و در جایگاهی بالا در بین کشورهای دیگر دنیا قرار گرفته باشد و این انرژی را صرف کسب درآمد خوبی کرده باشد.

من از خودم چیزی نمی گویم .فقط به جای هر چیزی این جدول پایین را ملاحظه کنید : 

متاسفانه این جدول به خوبی گویای این واقعیت تلخ و انکار ناپذیر است که مردم کشور ما بیشتر انرژی ای را که مصرف می کنند در واقع مصرف نمی کنند .ما به شدت و جدیت تمام مشغول تلف کردنش هستیم!  یعنی ما با مصرفی تقریبا برابر با مصرف انگلیس ،فقط یک هفتم آنها در سال درآمد داریم !! ( این جا ،جا داره که بگم کار کار انگلیساست و از خودمون رفع مسئولیت کنم؟!)

کجاست آن چوپان فهیم که از اقتصاد ما سوال کند این همه چریدی ، پس کو دنبه ات ببم جان؟!  

......

کامنت برگزیده 

ثانیه  گفته : حرف شما درست و مقیاس شما حق . من تمام نقد های سازنده را قبول کرده و آنها را تحسین می کنم و همچنین بخشی از نوشته هایتان را.
اقتصاد انگلستان بنای 30 ساله ندارد ، امپراطوری ایی که سالها استعمار کرده و قوه اقتصادی بالایی دارد ؛ میزان بازدهی آن نباید و نباید و اصلا نباید مثل ما ایرانی ها باشد.
خیلی از آمارهای اقتصادی مان فجیع است ، اما کاش فقط به جای نشان دادن این عیب ها ؛ اندکی زحمت به خودمان بدهیم و نقد مان را از شکل تخریب به حال سازنده در آوریم
بدین سان که تشریحی از نحوه خرج کرد این مقدار انرژی در دو کشور و مقدار بازدهی را (نه به صورت کلی) تشریح کنید ، و در نهایت راهکارتان را نشان بدهید و دلایلتان را بیان کنید و راه در رو و چاره را بیان نمایید - فکر کنم آنوقت مفید است.
وگرنه چه فرقی دارد بین نقد و نظر یک چوپان که جز گله و گله داری چیزی برای گفتن ندارد با یک اقتصاد دادن و یا در سطح کمتر ؛ دانشجوی این مملکت . ما ضرب المثل هایی زیاد داریم : دانه معنی بگیرد مرد عقل - نگردد پیمانه را گرگشت نقل

 

+ نوشته شده در  دوشنبه ششم تیر 1390ساعت   توسط آقای رگبار   |  آرشیو نظرات


مراسم شام

 

دیشب 3تایی نشسته بودیم که شام بخوریم . یعنی من و بنیامین نشسته بودیم و باران هنوز نه  و چند تا چیز رو جا بجا می کرد. دو دقیقه قبل صدامون زده بودکه بیاین دیگه . ما هم دستگاه شکم آب کنی اب راکت رو ول کردیم و اومدیم سر میز شام . ماکارونی ای که باران درست کرده بود .

اومدم بخورم که بنیامین گفت : «پدر ، قبلش دعا کنیم.» منظورش دعایی بود که تو مهدکودک یادش دادند که قبل از غذا می خونند و کمی هم طولانیه . من هم که گرسنه ! گفتم : «باشه ولی بذار این دفعه من یه دعا بخونم.»  و به سبک خارجی ها دستها رو به هم چسبوندم و گفتم :«خدایا از تو متشکریم که این غذاهای خوشمزه رو به ما دادی و ...»

که بنیامین حرفم رو قطع کرد و با لبخند و اشاره به ماکارونی روی میزگفت : «ولی پدر ، اینها رو که مامان به ما داده !! »

 

+ نوشته شده در  یکشنبه پنجم تیر 1390ساعت   توسط آقای رگبار   |  آرشیو نظرات


یکصد و سی و هفت

 

راستش من مدتیه به یه اعتقادی رسیدم و قبلا جور دیگه ای فکر می کردم و اون اینه که اگه تو جامعه ما حق ما رو ضایع می کنن ،ما هم باد به بادشون می دیم و می ذاریم بیشتر ضایع کنن . یعنی حداقل تلاش ، رو نمی کنیم به این بهانه که ای بابا باید یه کفش آهنی بپوشیم و بیافتیم تو این اداره ها و نهادها و آخر سر هم می گن که برو پی کارت عمو جون . از زندگی و وقتمون هم افتادیم . نه این طوری نیست تو رو به خدا؟

اما چند وقتیه که من به عینه دیدم که اگه زحمت بکشم و پشت یه انتقادی ، پیشنهادی ، شکایتی رو بگیرم تا یه حدودی به خواسته ام می رسم . براتون یه داستانی رو از زباله های بازیافتی و 137شهرداری بگم .

شیش هف ماه قبل ، زنگ زدم به اداره بازیافت شهرداری که لطفا برای حیاط ما هم سطل زباله آبی رنگ بیارین که ماهم زباله های خشکمون رو تفکیک کنیم که بالاخره بعد از چن بار تماس گرفتن ، ورداشتن آوردن . سه تا سطل زباله دردار آبی پررنگ که گذاشتمشون گوشه حیاط . به همسایه ها هم گفتم و رو برد ساختمون نوشتم که شما هم دیگه زباله های خشکتون مثل شیشه ، پلاستیک ، کاغذ ، نون خشک رو از زباله های تر مثل پوست میوه و باقیمونده مواد غذایی سوا کنین و بیارین بذارین تو این سطلا که طبق برنامه قراره هر دو روز بیان خالی کنن .

همسایه ها هم خدا رو شکر همکاری خوبی کردن و سطلای آشغال زود پر می شدن . یه چیزجالبی رو هم من متوجه شدم که بیشتر زباله های ما انگاری که زباله های خشک بودن .

تا اینجاش خوب بود . اما گرفتاری از اونجا شروع شد که این بازیافتیا نمی اومدن سر وقت زباله های خشک رو ببرن و آشغالها همین جوری رو هم تلنبار می شد و از روی سطل ، آشغالها سرریز می کردند روی موزائیکهای کف حیاط و منظره افتضاحی بود . من ناچار زنگ می زدم و آدرس می دادم که آقا جان بفرست ببرن و اون بازیافتی هم چشم چشمی می کرد و یه هفته ای این پیغام و پسغامها ادامه داشت تا آخر که من عصبانی می شدم و داد می زدم و اوقات تلخی  تا می اومدند  اینها رو بر می داشتن و می بردن .

رو این حساب هم چند بار همسایه ها با گله گذاری به من می گفتن که خب آقای رگبار ورشون دار بنداز بیرون این سطلا رو .عرضم به حضورتون زنگ زدم به به خود اداره و گله گذاری کردم و شکایت ولی باز چندان فایده ای نداشت گه دیگه خودمم از این وضع خسته شده بودم ومی خواستم بندازمشون بیرون و قید فرهنگ و مدنیت و طبیعت مردی رو بزنم که یهو یادم افتاد که شهرداری یه بخشی داره به اسم 137 که می شه از امور شهری شکایت کرد .

قالیباف جون واقعا دستت درد نکنه با این سرویسی که راه انداختی برادر. زنگ زدن من همان و درست شدن اوضاع همان  . الان مرتب و بی وقفه میان و و حالا این دفعه هرچن وقت یه بارهم از بازیافت زنگ می زنن و میپرسن که آقای فلانی ، اومدن زباله هاتون رو ببرن؟ 

 

+ نوشته شده در  شنبه چهارم تیر 1390ساعت   توسط آقای رگبار   |  آرشیو نظرات


بازی : رونمایی از دسکتاپتون

 

دیدم بد نیست به مناسبت آغاز تابستون گرم ، یه بازی وبلاگی راه بندازم که خرجی هم نداره جز گرفتن یه تصویر از دسکتاپ کامپیوترتون و گذاشتن اون به عنوان یه پست و یه توضیح کوچول که چرا دسکتاپتون این شکلیه ...تا بقیه بتوننن ببینن چه جور دسکتاپی دارین و دعوت از چند وبلاگ نویس دیگه جهت انجام این بازی (یه جورایی رفع حاجت فضولی دیگه !) .

برای شروع ، این است دسکتاپ بنده :

نه این که از شلوغ پلوغی فراری ام ، سعی کرده ام تا حد امکان خلوت باشه . برای انتخاب این تصویر زمینه هم باید بگم که به علت علاقه به فضا و ستارگان .

خب حالا دعوت از ۱۰نفر : از نویسنده های وبلاگهای سیب حوا ، من و ام اس ، گیلاس خانومی ، روزمرگیهای شیوا ، کرگدن ، زیپ و زیگزاگ، پرسیسکی وراچ ، سیلوئت ، اتاقی از آن خودم  و یادداشتهای صحرا می خوام که در صورت تمایل به این بازی فینگیلی ملحق بشن و دسکتاپشون رو ببینیم .

 پیوست ۱: کسایی که نرم افزار تهیه تصویر را صفحه کامپیوترشون رو ندارن به راحتی می تونن از این لینک  نرم افزار ۲مگی رو دانلود کنن و استفاده کنن .

 پیوست ۲(اضافه شده در ۱۳تیر) : تا الان این دوستان عزیز تو این بازی شرکت کردند و رونمایی کردند از دسکتاپشون !!

۱- رنگینک   ۲- کتایون   ۳- عصرونه   ۴- نوید   ۵- ارکیده  ۶- مریم  ۷ -فرهاد ۸ - زویا  ۹ - اوج  ۱۰-