کافه رگبار

اهل طهرانم . روزگارم بد نیست . . .

کافه رگبار

اهل طهرانم . روزگارم بد نیست . . .

زلیخا روی سن ؟

 

ابی کنسرتی گذاشته و زنی که بسیار شبیه کتایون ریاحیه کنارش روی سن دیده میشه . زنی که رسانه های داخلی لباسش رو مستهجن توصیف می کنند . عمده سایتهای زرد و سبز و قرمز و غیره این خبر رو کار می کنند و فرج سلحشور وسط پریده و اعلام می کنه که من که گفته بودم این سینمای داخلی صهیونیستی درست بشو نیست. این سینما عوامل خودش رو هم غرق می‌کنه فرقی ندارد که بازیگر یوسف باشه یا زلیخا .   

 

و معاون نیروی انتظامی هم گفت که من بعد ،بدحجابی هنرمندان در فستیوال‌های خارجی را از طریق پلیس بین الملل (اینترپل) پیگیری کرده و به آن رسیدگی می‌کنیم . (که ما موندیم که مگه دایره سلطه قوانین هر کشوری محدود به مرزهای اون کشور نیست ؟  این جا اگه کسی اطلاعی غیر از این داره ما رو هم آگاه کنه )  

 

حالا خود کتایون ریاحی تکذیب کرد که من اصلا کنسرت نرفته بودم و آگاهان گویند انگاری که اون خانوم توی عکس عیال آقا ابی بوده .    

والا اصلا به ما چه که این خانوم توی عکس کتایون ریاحیه یا زوجه آقا ابی . واقعا به ما چه ربطی داره آخه ؟ آقا ول کنین این چیزا رو . واقعا سر چه چیزایی ، چه چیزای مضحکی جو کشور از صدر تا ذیل به هم می ریزه . اصن یه وعضی!

 

.... 

 

کامنت برگزیده  

 

بابک گفته : شما اینتر پل رو دست کم گرفتی . اینتر پل در همه کشورهای خارج نمایندگی داره . خیلی هم زورش زیاده چون خارج هم ماشیناشون بهتره هم تفنگاشون.هرکی رو بخاد میگیره حتا صهیونیستا رو.
جدا از شوخی وقتی عکس ها رو دیدم اصلا متعجب نشدم . به نظرم لباسش اصلا هم مستهجن نبود حالا بعضیا با این چیزا تحریک میشن باید رژیم غذاییشون رو عوض کنن .
فکر میکنم واقعا خود کتایون ریاحی بوده ولی وقتی تو این کشور حریم خصوصی برای من و شمایی که هیچکاره ایم هم معنی و مفهوم نداره از یه آدم مشهور چه انتظاری داری ؟ ناچاره که تکذیب بکنه .من جای خانوم ریاحی باشم این هفته میرم نماز جمعه و برای دوربین بای بای می کنم . اینطوری ممکنه آقای ضرغامی ازم تقدیر هم بکنه .

بی در و پیکری تهران 1500

 

 

اول این که با کامنتایی که برای پست قبلی دریافت کردم تجدید روحیه شدم و انرژی ای مضاعف گرفتم و یادم انداخت که واقعا بی حالی چه چیز بد و مزخرفیه والا . اما نظراتتون مددی رسوند به این حال اسف بار و به قول حافظ شیرازی فیض روح القدس ار باز مدد فرماید ... من هم بکنم آن چه مسیحا می کرد (با کمی دخل و تصرف جناب حافظ!) 

 

و اما پست امروز این است که یادتون هست که چند وقت قبل ، درباره فیلم انیمیشن تهران 1500براتون نوشتم و تیزرش رو هم گذاشتم ؟ عید امسال که فیلم پخش شد مام دست اهل و عیال و یه تعدادی از قوم و خویش ها رو گرفتیم و بردیمشون سینما برای دیدن این فیلم چون به نظرم باید ازش حمایت می کردیم .چون کاری نو بود و خلاقیتی توش بود . همین که زمان رو برده بود به 100و خورده ای سال دیگه ،همین که چهره بازیگرهای مطرح رو در آورده بودن و همون ها هم جای خودشون حرف می زدن خوب بود . ایده های بامزه ای از شکل و شمایل 100سال دیگه تهران داشت . 

 

اما وقتی فیلم تموم شد و دیدم که احساس غبن بهم و بقیه دست داد ،باز هم متوجه این نکته شدم که اگه یه فیلمساز ،دنیایی هم خرج زرق و برق و تشریفات فیلمش بکنه ،اگه یه داستان خوب و جوندار نداشته باشه ،همه اش نقش بر ایوانی خرابه و بس .  

 

داستان تهران 1500 همین جوری بود بی فراز و فرود لازم ، بی شور و هیجانی خاص ، بی رمق بود و کسل کننده . حیف که این پتانسیل به این خوبی رو بهرام عظیمی بد مصرف کرد  ، حیف . 

 

 

  

.... 

 

کامنت برگزیده  

 

قاصدک گفته : با عرض پوزش از جمیعدوستداران و دست اندرکاران 1500 .. بنده به اتفاق همسرم برای دیدن فیلم رفتیم و از یه ساعتی به بعد نوبتی خوابیدیم .. من می خوابیدم احسان بیدارم میکرد .. احسان میخوابید من بیدارش می کردم .. و این اولین بار بود که توی سینما خوابم برد ..بعد از یک روز پر مشغله، انتظار بیشتری داشتیم ..به قول یکی از دوستان حتی نوع لباس پوشیدن هم تغییر نکرده بود ..

دل و دماغ

 

نمی دونم چم شده که زورم میاد ۲تا خط بنویسم . اصلا یه جورایی کرخت شدم و بی حال و حال و دماغی برام برای نوشتن نمونده . چراش رو نمی دونم والا .  

مطلب هم کلی دارم ها . حرف نگفته تا دلتون بخواد . اما . . .   

 

این دو تا خط رو هم نوشتم که فک نکنین ما مردیم ! 

ای خدا یه حسی به ما برسون . الهی آمین !  

 

..... 

 

 

کامنت برگزیده  

 

مهشاد گفته : اینجا بعد از بازگشایی مجددش از رونق افتاده.دلیلش هم شاید بی حوصلگی شما باشه.از اون مطالب پر شور سابق خبری نیست.قبلترها اینجا تقریبا هرروز به روز میشد.به کامنت ها جواب میدادی.کامنت برگزیده داشتی.هر روز یه پست تازه با یه موضوع جدید.کافه ات از رونق داره میفته آقای رگبار.این اصلا خوب نیست.ما مشتری قدیمی کافه شما هستیم.این کارو با ما نکن 

 

دوستی های سه گانه

 

توی این عید نوروز با باران خانوم نشسته بودیم منتظر چندتا دوستی که قرار بود دیدنمون بیان و به این فکر افتادیم که دوستامون رو دسته بندی کنیم و به این نتیجه رسیدیم .  

 

متوجه شدیم که سه جور آدم دور و بر ما هستند . نوع اول دوستای خوب اند که همیشه به فکرت اند و دلشون برات می تپه و محبتت رو با محبتشون پاسخ می دن و کلا باهاشون حال می کنی . اونا آدمای اکتیوی اند و تو از دوستیشون لذت می بری . اونا به تو و افکارت احترام می ذارن و با اون همراستان . گهگاه به تو زنگ می زنند و باهات برنامه های جالبی می ذارند . 

 

نوع دوم دوستایی هستند که آدمای خوبی هستند یعنی نه کاری به کارت دارن و نه ازت توقع خاصی دارن . اگه بری پیششون باهاشون حال می کنی و بهت خوش می گذره .خوش برخوردند و مهربون . تو باید به اونها زنگ بزنی و راهشون بندازی . دعوتشون کنی پایه اند .اگه بیشتر بهشون توجه کنی اونها هم بیشتر توجه میکنن 

 

اما نوع سوم آدمایی بی خاصیت و فقط پر توقع اند که انگاری آدم و عالم باید در خدمت اینها باشند . هرچی هم تو بهشون اهمیت بدی و توجه نشون بدی براشون علی السویه است و انگار داری وظیفه ات رو انجام می دی و به طور معمول انگشت کوچیکه شون رو هم برات بلند نمی کنن . یعنی بعد از مدتی زیاد از این رابطه می فهمی که فقط کولی دادی .  

 

این تقسیم بندی رو که کردیم . مهمونامون اومدن و بعد 2 ساعتی هم رفتن تصمیم گرفتیم که از امسال دور اون نوع سومی ها ، همون بی خاصیت ها قلم بگیریم و دیگه از زندگی خودمون بیرونشون کنیم .  

 

اما هوای نوع دومی ها رو بیشتر داشته باشیم تا تبدیل به نوع اولی بشن و با نوع اولی ها جورتر از قبل شیم .  

 

این بود تصمیم ما !

 

ملاحظاتی درباره درگذشت عسل بدیعی

 

 

 پس درگذشت نابهنگام عسل بدیعی و پس از شایعاتی که در محافل خانوادگی درمورد خودکشی و .... و اظهار فضل افراد درباره نوع مرگ آن مرحوم می شد می خواستم دست به قلم شده و مطلبی در ذم این صفت جاری و ساری امروزه مان بنویسم که دیدم کیوان کثیری مطلبی خوب و موجز نوشته که همان را انتشار می دهم . به امید آن که هر چیز که نداریم نداشته باشیم . لااقل جوانمرد باشیم .  

«روزگاری در این سرزمین کسی که دارفانی را وداع می‌گفت، جدا از رنگ و‌ نژاد و زبان و جنس و سن و مسلک و مرامش، قدری احترام داشت. می‌گفتند پشت سر مرده - حتی آن‌ها که فسق و فجور اثبات شده و مشهود داشته‌اند - نباید حرف زد چرا که دستش از دنیا کوتاه است.

می‌گفتند مرده نباید روی زمین بماند و یادم هست در گذشته نزدیک - و حتی همین حالا - اگر کسی فوت می‌کرد و تابوتش را در مسیر می‌بردند و دورِ تابوت خلوت بود، مردم کوچه و بازار بی‌آنکه بدانند شخصِ درگذشته کیست و بنشینند اعمالش را حساب و کتاب کنند، سراسیمه به همراهی پیکرش می‌شتافتند و زیر تابوتش را می‌گرفتند.

یا کمتر دیده‌ایم کسی سر مزار تازه گذشته‌ای بخندد و یا به صراحت از مرگش ابراز خوشحالی کند. حتی برخی همین حالا هم وقتی در قبرستان راه می‌روند سعی می‌کنند پا رو قبور نگذارند و از میان آن‌ها عبور کنند که حرمت مرده نشکند؛ هرکس که می‌خواهد باشد.

هیچکس جز خداوند نمی‌تواند به ارزیابی و ارزشیابی عملکرد بنده‌اش بپردازد چرا که هیچکس اطلاعات کاملی از قلب و روح و ذهن و اعتقاد و عملکرد واقعی او که مرده، ندارد و هیچکس نظر خداوند را درباره هیچکس نمی‌داند!

از همین رو آن‌ها که عاقل‌تر و منطقی ترند، سعی می‌کنند با یک «خدابیامرزدش» یا یک «روحش شاد» و یک فاتحه یا یک دقیقه سکوت به او که درگذشته حرمت بگذارند، به بازماندگانش تسلیت بگویند، همدردی کنند و بدون هیچ قضاوتی، بقیه ماجرا را به خداوند وابگذارند، فارغ از مذهب و مسلک. حتی اگر به خدا معتقد نیستند، لااقل مرده را به حال خود‌‌ رها کنند و بگذرند.

اما نمی‌دانم چه بر سرِما آمده که با فوت یک انسان، به جرم سر‌شناس بودن و به بهانه آنکه نابهنگام درگذشته است، به خودمان اجازه می‌دهیم با انواع و اقسام احکام باربط و بی‌ربط، او را و حتی مرگش را قضاوت کنیم بی‌آنکه کوچک‌ترین اطلاعی از زندگی و خلوت آن آدم و جزییات ماجرای فوت او داشته باشیم. تازه به راحتی پیشگویی تخصصی هم می‌کنیم، تو گویی پزشکی هستیم که از ساعت‌ها پیش از مرگ تا پس از آن هر لحظه همراه و هم نفس او بوده‌ایم. این ماجرا چند سالی است که‌گاه حتی با بیمارشدن یک ورزشکار و یا سینماگر هم دارد اتفاق می‌افتد.

چه کسی گفته ما موظفیم و اجازه داریم در دقایق اولیه انتشارِ خبرِ درگذشتِ کسی، به سرعت و پیش از اظهار نظر پزشک، دلیل و یا شیوه مرگ را – بر اساس شایعات - اعلام کنیم و چون بنده خدا جوان بوده، انواع و اقسام دلایل غیرعادی را ردیف کنیم، گمانه زنی کنیم، حدس بزنیم، قضاوت کنیم، قصه ببافیم و بد‌تر ازهمه، تمام این‌ها را در فضای عمومی رسمی یا غیر رسمی منتشر کنیم.
 

آیا به صِرف اینکه به یک فضای رسانه‌ای دسترسی داریم، می‌توانیم وارد هر حریمی بشویم؟ این حق را چه کسی به ما داده است؟ چه از اهالی رسانه باشیم و چه نه، یکهو رسالت اطلاع‌رسانیمان قلمبه می‌شود، یکپا پاپاراتزی می‌شویم، مسابقه آگاهی از راز‌ها و افشای اخبار پشت پرده راه می‌اندازیم، خودمان معما درست می‌کنیم، خودمان هم حلش می‌کنیم، هرچه را هم نتوانیم در فضای رسمی رسانه‌ای منتشر کنیم، با خیال راحت در فضای مجازی و شبکه اجتماعی می‌نویسیم و دلی از عزا در می‌آوریم. و اساساً یادمان هم می‌رود که چنین موقعیتی می‌تواند برای خود ما هم پیش بیاید.

اما حالا اگر برای او که درگذشته، حرمتی قائل نیستیم، چرا به خانواده‌اش فکر نمی‌کنیم؟ آن‌ها که به هر دلیل عزیزشان را از دست داده‌اند و داغدارند و حالا باید انواع شایعات بی‌اساس را هم درباره او تحمل کنند؟ به فرزند نوجوان عسل بدیعی فکر کرده‌ایم؟

این انسان همنوع – اصلاً هنرمند بودنش به کنار - چه آزاری به این زندگان رسانده که حالا این‌ها دارند به او و نامش و آبرویش آسیب می‌زنند؟ به جای آنکه تصمیم ارزشمند عسل بدیعی - اهدای اعضای بدن - را بستاییم و اینکه پس از مرگ به چندین نفر حیات بخشیده را قدر بگذاریم تا فرهنگ این کار ترویج شود، داریم به نام و اعتبارش و خانواده‌اش زخم می‌زنیم. چرا؟ که چه بشود؟

در زمانه‌ای که آدم زنده و حریم شخصی‌اش حرمت ندارد، هنرمند هم احترام ندارد، حریم شخصی هم معنا ندارد، اخلاق هم وضعیتش روشن است، کاش لااقل معرفتش را داشتیم که به درگذشتگان و حریم شخصیشان احترام بگذاریم. »