کافه رگبار

اهل طهرانم . روزگارم بد نیست . . .

کافه رگبار

اهل طهرانم . روزگارم بد نیست . . .

فروردین 1389

بهار خوش باد

نوشته شده در یکشنبه پانزدهم فروردین 1389 ساعت 12:37 شماره پست: 321

 

بابا ملت مگه شما کار و زندگی نداری که روز عید هم ویلاگ می نویسی ؟ بله با خود تو هستم که خودت رو زدی به کوچه علی چپ ( شهید علی چپ فعلی ) و دور و برت رو نیگا نیگا میکنی ! چه معنی داره بیام بعد از دو هفته ، روز 14فروردین و در گوگل ریدر رو بردارم و یهویی ببینم تو این 14 روز که همه تعطیل کردن و رفتن دنبال زندگیشون ، شوما ورداشتی 28تا پست گذاشتی ؟ هان ؟ بقیه هم همین طور ها . حالا 28 تا ننوشته باشی ، 14 تا رو نوشتی . اون رو هم ننوشته باشی اقلا 7 تایی پست روونه نت کردی . همینه که در گوگل ریدر رو که ورداشتم دیدم یا العجب 720تا پست نخونده دارن می زنن تو سرو کله هم و یکی بیاد اینا رو از هم سواشون کنه . آخه شما فکر خودت نیستی نباش . من ِ خواننده چه جوری باید این همه رو بخونم آخه ؟  خدا انصافت بده .

این از التیوماتوم بنده .

هم پالکیهای عزیز سلام و درود که ما هم برگشتیم . این عیدی رو طبق روال این چند سال اخیر موندیم تهران و از دو هفته تهران بی ترافیک و گرفتاری لذت بردیم . یه چن جایی عید دیدنی رفتیم یه چند جایی رو هم دیگه امسال نرفتیم و یه چن نفری هم اومدند عید دیدنی خونَمون و این جوری دید و بازدید ها رو زدیم به بدن .

یه روز قبل از عید هم ژیان رسما وارد گاراژ شد و ما باجناق دار شدیم و باران ، شوهر خواهر دار و بنیامین شوهر خاله دار و من هم عید امسال رو با یه عنوان پرطمطراق که همون باجناق باشه طی کردم . همون روزها هم شماره پرونده مهاجرت کانادا رو دادن که از الان 3ماه وقت داریم که همه مدارکمون رو کامل کنیم و بفرستیم برای بررسی .

دیگه زیاده عرضی نیست . وقتتون رو نمی گیرم تا فردا رخصت .

 

همه با هم می ریم دوبی

نوشته شده در دوشنبه شانزدهم فروردین 1389 ساعت 10:56 شماره پست: 322

 

یادمه که تو کتابهای بینش اسلامی دبیرستان یه استدلالی در اثبات وجود معاد و دنیای دیگه بود و اون این بود که هر چیزی که بشر دوست داره و بهش احساس نیاز می کنه ما به ازای بیرونی اون موجوده . مثلا نیاز گرسنگی داره ؟ خب غذا موجوده ، نیازه جنسی داره ؟ جنس مخالف هست و می تونه ، نیاز به جاودانگی داره ؟ پس معاد هم هست و دنیای دیگه و زندگی جاویدان .

خب این از این و مقدمه .

در نوروز امسال فقط تو دوبی بیشتر از 40 خواننده کنسرت اجرا کردند ( حالا کنسرتهای ارمنستان و آذربایجان و عراق بماند ) و از دو سه هفته قبل از عید هر کانالی رو که می زدی می دیدی که داره درباره کنسرت نوروزی چند تا خواننده تبلیغ می کنه و به هرکدوم هم یه لقب همچین گنده و پر طمطراق می ده . مثلا به شهره می گفت ملکه صحنه ها ! و معین رو استثنای موسیقی و سپیده رو ستاره جنجالی ! لقب می داد . این طور که متوجه شدم حتی بعضی شبها دوتا گروه با هم رقابت می کردند . یه نیگاه به این اسمها بندازین  .

گوگوش ، ابی ، داریوش ، لیلا ، نوش آفرین ، کامران و هومن ، معین ، امید ، مایکل ، شهره ، شهرام صولتی ، شهرام شب پره ، سیاوش قمیشی ، عارف ، حبیب ، پسرش محمد ، سپیده ، هنگامه ، شادمهر و آرش و اضافه کنین به اینها ستاره لبنانی هیفا وهبی رو .  خواننده دیگه مونده که نیومده باشه ؟! 

خب این به من یه چیزی رو اثبات می کنه و اون این که ایرانی جماعت بعد از 30سال هنوز هم که هنوزه نیاز و علاقه زیادی به خواننده های اون ور آبی داره به طوری که حاضره خرج سفر نوروزی رو بده که دست پایین بگیریم و از خیلی چیزا کسر کنیم برای هر نفر 500هزارتومن آب می خوره ( حالا اگه بخواد خوب سفر کنه که تو عید این رقم تا یه میلیون هم میرسه ) و بلیط کنسرتی بخره که از 200هزار تومن هست تا 400هزار تومن .  

همین میشه که کنسرت گذار میاد واین همه هزینه می کنه و این خواننده ها رو با دستمزدهای از شبی 10میلیون تا  90میلیون ور میداره میاره این جا چون مطمئن ِکه  ایرانی هایی که تو کشور خودشون از این چیزا ندارند پا میشن و میان و سالن رو شلوغ شلوغ شلوغ می کنن .

والسلام .

------------------- 

 پا نوشت در سه شنبه 

این کامنت جالب ارکیده رو بخونید :

خب کسی که می خواد بره کنسرت به خاطر اون هیجان و جوش میره.
اینجا صد نفر هی میان بهت اخطار می دند خانم خودتو تکون نده. آقا دست هاتو بنداز.
خواننده هزار بار تشکر می کنه بابت همکاری کردن و حرکت اضافی در نیوردن.
تازه اگر شانس بیاری و عین بدبخت ها خداد تومن پول کنسرت نداده باشی و همون شب وزیر محترم ارشاد هم هوس هنر به سرش زده باشه و بخواد ردیف اول رو پر کنه که ممکنه بشنوی خانم آرایش داری خانم مانتوت کوتاهه و کلا راهت ندند تو.
یه چیزی رو می دونی؟ من هر بار که کنسرت های همون خواننده های اون ور آبی رو رفتم دیدم خیلی هم خوبه اونقدر که باید خرج کنم و مهمونی بگیرم تا 4 تا آدم دور هم جمع بشند و برقصند اونجا خرج می کنم و خیالم هم راحته نه نگران بد گذشتن به مهمونی رو دارم نه دغدغه کی رو دعوت کنم کی رو نگم که به کسی بر بخوره و بی اغراق اندازه نیم سال هم شارژ میشم و بر می گردم...

 

یک درویش دلسوخته

نوشته شده در سه شنبه هفدهم فروردین 1389 ساعت 10:0 شماره پست: 323

 

این نوشته را به دو مناسبت  می نویسم : اول 5ساله شدن مهار بیابان زایی و دوم کاندید شدنش در بین 11وبلاگ زیست محیطی دنیا برای انتخاب بهترین وبلاگ .

دقیقا یادم نیست ولی گمان می کنم که حدود 6ماهی گذشته است از اولین کلیکی که روی مهار بیابان زایی کرده ام و نوشته های محمد درویش عزیز و خستگی ناپذیر را می خوانم . من خودم نیز گهگاه به مناسبتهایی گاه از زخمهایی که بر این طبیعت می خورد چیزهایی نوشته ام ، ولی این ها ، پیش نوشته های درویش چون موری در برابر فیل است . که می گویم خستگی ناپذیر نه از باب احترام تملق آمیز (عادت منحوس ما ) و تعارف کردنهای مسخره است که به واقع و به جد می گویم خستگی ناپذیر ، که چون او کمتر وبلاگ نویسی را دیده ام که روزی چند مطلب جدید بنویسد ( مطالبی که محشون از ارجاعات و لینکهای مفید است ) و روی نت قرار بدهد .مطالبی که نوشتن هر کدامشان نیاز به مدتها وقت دارند که نه فقط تایپ کردنشان بلکه حتی فکر کردن درباره آنها .او همچنین وبلاگ را بی تصویر رها نساخته که عکسهایی از سفر هایی که رفته است و زیبایی ها و زشتی های این خاک اهورایی را از پس لنز دوربین و مانیتور ما به نمایش عموم می گذارد .

در واقع این خستگی ناپذیری و پر کار بودن خصلت دوم محمد درویش است . اولین آن دلسوختگی و تلاش برای نجات این آب و خاک مادری از چنگال بدسگالان و اهریمن سرشتان طبیعت ستیز است . یعنی مای خواننده در جای جای نوشته های او این دلسوختگی و بیداری وجدان را می فهمیم و می بوییم . و این بسیار برای منِ نوعی ارزشمند است در این هنگامه ای که طبیعت دوستان کم شمارند و طبیعتا کسی چون محمد درویش خودش را در جمعی نمی یابد که همگان با اون همراه باشند که من بر عقیده ناصر کرمی همراهم که ( هرچند با بدبینی غلیظی ) گفته : ما طرفداران محیط زیست در سراسر ایران مجموعا 1000 نفر هم نیستیم. اما مخالفان محیط زیست دست کم  70میلیون نفرند! فرهنگ ملی و آموزه های دین و سنت و این حرفهارا بگذارید برای مجریان بی مایه رادیو و تلویزیون. 99% مردم ایران یک گوزن زرد را به صورت 50 کیلو گوشت در حال حرکت میدانند که میبایست تا دیر نشده آن را متوقف و مورد استفاده قرار داد! بیخود نیست  که در کمتر از 30سال جمعیت حیات وحش ایران بیش از 90% کاهش داشته و از نظر پایداری زیستی ، رتبه ایران حتی پایینتر از کشورهایی مثل توگو و آنگولا و کامرون است که هنوز مردمان آن به عنوان یک فریضه مذهبی مادر بزرگ متوفای خود را آب پز کرده و میخورند !

حال در یک چنین هنگامه ای محمد درویش بیاید و بنویسدو تحقیق کند و عکس بگیرد و این جا سخنرانی کند و آن جا مقاله بدهد تا اذهان را روشن و روشن تر کند که ای ملت سد سازی شده است قاتل این خاک ، قله دماوند را آسفالت نکنید ، جنگل گلستان را تخریب نکنید ، وسط دریاچه ارومیه پل نزنید ، خاک را هدر ندهید و بیاید و مثالهای خوبی برای ما بزند از فلان کس که با فلان ابتکارش چه مقدار در انرژی صرفه جویی کرده و در یک نوشته خود چندین و چند لینک بدهد که مطالبش مستدل و عینی باشد و ... و ....و  در ضمن وقت هم بگذارد وبه وبلاگ تو هم سری بزند و آخرین مطلبت را بخواند و نظری بنگارد .

خب به این آدم جز دلسوخته و خستگی ناپذیر دیگر چه باید گفت ؟ و من دوست دارم در این جا به خاطر این چیزهایی که در این 6ماهه از او آموخته ام ( با این که چند سالی بیش از من بزرگتر نیست ) به او استاد درویش بگویم .

 اما داستان این مسابقه چیست که این گونه باعث افتخار خواهد شد ؟ خود درویش نوشته که ماجرا از این قرار است که در مسابقات بین‌المللی وبلاگ‌های برتر جهان که امسال ششمین دوره‌ی آن توسط سرویس جهانی دویچه وله – صدای آلمان – و همکاری بسیاری از رسانه‌های مشهور و معتبر جهان برگزار می‌شود، در مجموع 8300 وبلاگ در رقابت پذیرفته شدند که در نهایت، از جمع آنها، 187 وبلاگ توانستند به مرحله‌ی نهایی مسابقه که از 24 اسفند سال گذشته (15 مارس) شروع شده، برسند. 
  خوشبختانه در حوزه محیط زیست هم،
وبلاگ مهار بیابان زایی یکی از 11 وبلاگ برگزیده این بخش است که به همراه 10 وبلاگ دیگر از 10 کشور جهان تا 14 آوریل (25 فروردین ماه جاری) فرصت دارد تا در نظرسنجی جهانی و مردمی این مسابقه بخت خویش را بیازماید.
    البته رقابت خیلی جدی است؛ به خصوص که یکی از وبلاگ‌های محیط زیستی حاضر
از کشور چین و با پیج رنک 7 در آن شرکت دارد و یا وبلاگی دیگر که پیج رنک 6 در رده‌بندی گوگل را به خود اختصاص داده و می‌دانید که در بین وبلاگ‌های فارسی زبان در هیچ رشته‌ای، ما پیج رنک هفت نداریم! داریم؟

    با این وجود نباید دلسرد شد و در فرصت محدود 9 روز باقیمانده، امیدوارم دوستان و همرهان مهار بیابان‌زایی با همراهی سزاوارانه‌ی خود و تبلیغ معنادار خویش، رقبای چینی و انگلیسی را از میدان به دربرند!
     برای شرکت در این مسابقه و رأی دادن به وبلاگ محبوب خود، باید نخست به
این صفحه رفته و سپس بخش مسابقه محیط زیستی (تغییر اقلیم) را پیدا کرده و بر روی وبلاگ مهار بیابان‌زایی کلیک کنید تا احضار شود و سپس بر روی این علامت کلیک کنید و در انتهای صفحه نام خود و کد مربوطه را درج نمایید تا یک رأی به حساب محیط زیست و ایران وارد گردد.


بیایید پایین صفحه و این قسمت را پر بکنید و تیک اول رو بزنید و دکمه ارسال رو کلیک کنید:

 

 

 

 

تبریک به تو و به همه !

نوشته شده در چهارشنبه هجدهم فروردین 1389 ساعت 9:53 شماره پست: 324

 

دیروز فرهاد رو دیدم که داشت از خیابون رد می شد و هم زمان او هم منو دید و به طرفم اومد . روبوسی و غیره ذالک عیدش که تموم شد گفت : «کجایی بابا ؟ خبری ازت نیست ؟ » بهش گفتم : «حالا من خبری ازم نیست ، مگه تو خبری ازت هست ؟» با شگفت زدگی گفت : «چطور نیست ؟ مگه مسیج منو نگرفتی که بهت تبریک عید فرستادم ؟! »  گفتم : «همون مسیج فورواردیه رو می گی که برای بقیه هم send to all کرده بودی دیگه ؟! » خنده ای کرد و گفت : «بالاخره دیگه !»

از فرهاد که جدا شدم به این نوع مسخره تبریک گفتن فکر کردم که مد شده و سال به سال مزخرف تر از پارسال می شه . حالا کاری ندارم به خیلی قبل تر که افراد برای تبریک از راه دور کارت پستال زیبایی که گاه خودشون با دستهای خودشون درست کرده بودند یا برای تو انتخاب کرده بودند می فرستادند با متنی که اختصاصا برای تو نوشته می شد .

تا چن سال قبل شاید اگه طرف می خواست مسیجی بفرسته اقلا وقت می ذاشت و یه متنی تایپ می کرد و اختصاصا برای تو می فرستاد . امسال که خیلی باحال بود . چندین نوع مسیج گرفتم که همشون یه متن بودند و فقط آخرشون عوض شده بود و بامزه که یکی حتی اسم نفر قبلی رو هم پاک نکرده بود و همون رو فوروارد کرده بود برای من !

تو بین مسیجهای تبریک ، دوتا مسیج هم از کسایی داشتم که می دونم سال تا سال نه من یادشون دیگه می افتم ، نه اونها یاد من . الان هم همو ببینیم حرفی نداریم با هم بزنیم ولی به حکم این که شماره تلفن من تو دفترتلفن موبایلشون ِ و با جادوی send to all برای من هم مثلا تبریک فرستادند و روحشون هم خبر نداره !

 

فوروارد

نوشته شده در پنجشنبه نوزدهم فروردین 1389 ساعت 10:36 شماره پست: 325

 

-الو ...سلام . ببخشین آقای رگبار که مزاحمتون شدم .

- اِ . سلام . خوبین ؟ آراد جون چطوره ؟

- خوبه ممنونم . باران جان چطوره ؟ بنیامین ؟ نمیاین دیگه پیش ما !

-الحمدالله . هردوشون خوبن . بنیامین یه کمی سرما خورده ولی رو به بهبوده . ایشالا بهتر بشه خدمت می رسیم .

-راستش آقای رگبار مزاحمتون شدم . تو اتاق تنهایین ؟ حسین نیست ؟

- نه . کسی نیست . چطور مگه ؟!

-یه چیزی می خوام بپرسم ولی خواهشا به حسین بروز ندین . بین خودمون بمونه . شمام عین برادر منین .

-چی هست ؟! ...خواهش می کنم بفرمایین . پیش خودم می مونه .

- من دو روز قبل که ای میلهای حسین رو چک می کردم  متوجه شدم یه خانومی تا به حال ده بیست بار براش ای میل فرستاده .

- خوب چی بوده تو ای میلهاش ؟

-چیز خاصی نبوده . موضوعات عمومی مثل پزشکی و عکسهای گوناگون و سیاسی و از این جور چیزا . از خود حسین پرسیدم که این کیه که اینها رو برات می فرسته ؟ گفته یکی از این شرکتایی که شما باهاشون کار می کنین ، ای میلش رو دارن و اون خانوم از کارمندای اون جاست . آخه چه معنی داره ؟ خودش ولی می گه تا به حال نه با این خانوم حرف زده و نه دیدتش

-ای بابا سارا خانوم ، شما هم حرفایی می زنی ها  . ای میل فورواردی ندیدین تا حالا ؟ روزی 20تا از اینا برای من و هر که که هست می فرستن فقط به خاطر این که توی آدرسهاشون اسم ما هم سیو شده  

-خب اون که آره ولی می خواستم ببینم شما که باهم  همکارین تو این مدت چیزی ندیدین ؟ رفت و آمد مشکوکی ، تلفنی ، چیزی؟ تورو خدا به من بگین

-آخه سارا خانوم شمام یه حرفی می زنین ها ! اون اگه بخواد کاری بکنه میاد از ای میلش می کنه که پسوردش دست شماست ؟!! .... نخیر من چیزی ندیدم و این حسینی که من میشناسم سرش به زندگیشه . این قد خیالای الکی نکنین .

- مطمئن باشم ؟ خواهش می کنم اگه چیزی هست به من بگین ها . پای یه زندگی در میونِ .

- نخیر من تا حالا چیزی از این بنده خدا ندیدم . شما خیالت راحت باشه

-والا چی بگم . خیالم کمی ناراحت بود . حالا با حرفای شما کمی راحت تر شدم . با باران و بنیامین تشریف بیارین منزل ما

-چشم خدمت می رسیم . آراد رو ببوسین .  

 

 

آسیا به نوبت؟

نوشته شده در شنبه بیست و یکم فروردین 1389 ساعت 11:51 شماره پست: 326

 

پیرمرد به میله اتوبوس خط ونک – ولی عصر، آویزون شده بود و یهو در بین همهمه خیابون و مسافرای توی اتوبوس بلند گفت : نمی دونم کی دوره ما میشه ؟!

تقریبا همه سکوت کردند و بهش نگاه کردند . پیرمرد ِ با نمک و بامزه ای به نظر می رسید با قد متوسط و سبیل سفید انبوه !

-ما که جوون بودیم نوبه پیرمردا بود بگیرن تواتوبوس بشینن و ما باآس واسشون بلن می شدیم . حالا که خودمون پیر شدیم نوبه جووناس که بشینن و ما باآس ایستاده بمونیم !!

 

 

منو بکش ، لاغرم کن !

نوشته شده در یکشنبه بیست و دوم فروردین 1389 ساعت 11:17 شماره پست: 327

 

آهای باران خانوم ! خانوم خانوما ! ما نخوایم شما لاغر شی باید کی رو ببینیم ؟ اصلا مگه آخه تو چاقی ؟ ملت بیاین خودتون قضاوت کنین که زنی که 165قدشه و 60کیلو وزنش ، تازه یه شیکم هم زاییده ،چاق به حساب میاد ؟! تازه نه شیکم داره نه پهلو نه غبغب نه هیچ چیز چاق دیگه ؟!

آخه زوجَه جان ! یه وقتا که که از بس درست درمون غذا نمی خوردی که لاغر شی ، مشکل گوارشی و معده پیدا کردی که اون هیچ چی و بعد کلی دکتر و آندوسکوپی و دوا درمون و قرص و شربت و اینا ، گذشت . تموم شد . رفت پی کارش الحمدالله . دیگه قرص خوردنت چی بود ؟

این آه و فغان من از اون جا شروع می شه که چن روز قبل یهو باران بهم گفت دوست داری لاغر شی ؟ بی زحمت ؟ ( همینو درگوشی از من داشته باشین که من از بعد از 30سالگی یه شکمکی یا حالا خودمونی تر که باشیم یه شیکمی دارم که تو اوقات فراغت بتونیم دستی روش بذاریم و به بحر تفکر فرو بریم ! ) منم که شصتم خبر دار شد که حتما شکم بند لاغری ای یا قرصی چیزیه سرریع  گفتم نه . باران با خوشی گفت که یه قرص 100% گیاهی اومده که کم اشتهایی میاره  و عالیه و از اینجور تبلیغای مثبت و اسمشم هست اسلیم کوئیک . منم نه این که کلا از هر چیر غیر روتین فراریم ، گفتم که نوچ عیال جان . اونم برای این که نشون بده چه قده از قافله عقبم زودی گفت که  خواهرات هم خریدن و پریسا و سمانه هم خریدن و خاله فلانی قبلا خریده و خیلی راضیه  و کلی چیزای دیگه .

آقا این پروپاگاندا ها رو داشته باشین که ما تموم این جمعه رو با اجازتون سر این قرصهای کوفتی ِ 100% گیاهی ! تو بیمارستان بودیم که حال خانوم از بابت خوردن این قرصا بد شده بود . به حدی که صبح عدم تعادل در راه رفتن پیدا کرده بود که از دیروزش شروع شده بود و ناچار سر صبح جمعه زنگ زدیم اورژانس که اومدن و بهش سرم وصل کردن تا بتونه راه بره و بره بیمارستان .

بعد نه این که بنیامین خودش کمی مریض بود ، ما  ترسیدیم با خودمون ببریمش بیمارستان و بردیمش دم خونه پدرباران تا اونجا بمونه که این هم اشک می ریخت به پهنای صورت که من نمی مونم و می خوام باهاتون بیام ! و مادر باران ناچار شد همراهمون بشه و تو محوطه بیمارستان بچرخونش که نیاد تو محیط آلوده بیمارستان .

اونجا هم از 11بودیم تا 5بعد از ظهر که یه سری آزمایش ازش وردارن که طوریش نشده باشه . هر کدوم از دکترها هم که می دیدن و می شنیدن که از این قرصا خورده با تعجب بهش می گفتن آخه خانوم شما کجات چاقه؟!

و جالب یا ناجالب این جاس که از 5 نفری که این قرصها رو خوردن یکیشون از (گلاب به روتون )اسهال شدید اوضاعش خراب شده و ول کرده ، یکی دچار حال به هم خوردگی مداومه ، دوتاشون هم رسما تو محل کارشون بالا آوردن ، یکی تودستشویی شرکت ، یکی هم روی میز کارش !  

 

 

بندکفش

نوشته شده در سه شنبه بیست و چهارم فروردین 1389 ساعت 10:46 شماره پست: 328

 

قطار مترو به ایستگاه آخر رسید و همه پیاده شدند و من هم همراه بقیه از پله های ایستگاه شروع به پایین رفتن کردم . چشمم خورد به کفشی که بندش باز بود و روی زمین کشیده می شد .

از ذهنم گذشت که برای خنده ، پام رو بذارم روی بندش و عکس العمل صاحبش رو ببینم ! فکرم کامل تموم نشده بود که ، متوجه شدم به یه جا گیر کردم . بند کیف خودم گیر کرده بود به نرده های پله ها !!!

 

 

گام به گام

نوشته شده در چهارشنبه بیست و پنجم فروردین 1389 ساعت 12:30 شماره پست: 329

 

وقتی همه چرتکه هات رو انداختی تا ببینی که دلت می خواد و آمادگیش رو داری که ایران رو  ، محل زندگیت رو ، عوض کنی و اصطلاحاً مهاجرت کنی و برای مهاجرت هم گشتی و کانادا رو انتخاب کردی و خواستی ببینی که شرایطش رو داری که تو رو به عنوان مهاجر بپذیرن و از روش سرمایه گذاری که توش باید 400میلیون تومن داشته باشی جهت سرمایه گذاری در خاک کانادا نتونی استفاده کنی یا با یه کانادایی هم ازدواج نکرده باشی که از روش خویشاوندی استفاده کنی ،

پس باید ببینی که امتیازاتت برای روش نیروی ماهرکار ( Skill Worker ) به حداقل 67 امتیاز می رسه یا نه ؟ که شامل تحصیلات ، تجربه کاری ، سن ، مهارت در زبان انگلیسی است و اگر رسید که می تونی فرم درخواست رو پر کنی و بفرستی . معمولا بعد از دو تا سه ماه که فرم رو فرستادی ، بهت یه شماره پرونده ( File Number ) می دن و چهار ماه وقت داری تا مدارکی که مربوط به احراز همون چیزا مثل سابقه شغلی ، مدرک آیلتس ، مدارک تحصیلی و گواهی عدم سوءپیشینه رو جمع و جور کنی و بفرستی .

اونا ( همون مسئولین اداره مهاجرت کانادا) مدارک تو رو یه بررسی اولیه می کنن و طی چند ماه بعد برات قبولی اولیه رو می فرستن مبنی بر این که خب اوکی ، تو می تونی تو نوبت قرار بگیری و مدارکت قابل قبوله . بعد باید صبر کنی و صبر کنی و صبر کنی که این کاملا بستگی به میزان متقاضی ها تو حوزه سفارت کانادا در سوریه داره که شامل ایران و سوریه و لبنان و پاکستان و عراق میشه و انتهای این صبر کردن ها از 6ماه شروع می شه به بالا !

البته خودشون اعلام کردن تا 2سال ولی احتمال داره که با توجه به این ازدحامی که هست تا 4سال هم طول بکشه . بعد بهت ممکنه یه وقت مصاحبه بدن و یک سری چکاب (Medical  ) که ببینن مریضی ای چیزی ور نداری بیاری اونجا و آخرش یه ویزا بهت می دن که می تونی با اون وارد خاک کانادا بشی و ...

خب این پروسه این کار ِ . ما الان تو قسمت اولش هستیم .یعنی شاید 5% پیشروی کردیم !  از طریق باران اقدام کردیم ، چون شغل اون جزء لیست مشاغل مورد نیازشون بود و متقاضی اصلی (Main Applicant  )   ایشونه ( البته هنوز باران مدرک آیلتسش رو نگرفته که اواخر اردیبهشت امتحانشه ) و باید تا آخر خرداد مدارکمون را کامل کنیم و بفرستیم .

این ها رو نوشتم تا هم کمی اطلاع رسانی کرده باشم و هم شما که دوستان من هستید رو تو جریان وضعیت الآنم گذاشته باشم . فعلا مرحمت زیاد

 

هیب هیب هورا !

نوشته شده در پنجشنبه بیست و ششم فروردین 1389 ساعت 9:25 شماره پست: 330

 

آقایی که چن روزه داری تشویق می کنی که 5میلیون نفر از ما تهرانی ها از شهرمون بریم  بیرون ( این جا ) ، که شما بتونی راحت تر امور رو ضبط و ربط کنی ،

بهتر نیست که خود شما و همکاراتون اول برین بیرون و اون مزایایی رو هم که وعده دادین رو ، خودتون بردارین؟

 

اوتو کردن یا اوتو نکردن ؟!

نوشته شده در شنبه بیست و هشتم فروردین 1389 ساعت 11:15 شماره پست: 331

به نظر من که اتو کردن یکی از سخت ترین کارهاست !

دیشب باران که می رفت زودتر از من بگیره بخوابه ، یه کپه لباس شامل هفت ، هشت تیکه لباس من و خودش و بنیامین رو نشونم داد و به من که تازه داشتم فیلم "هری پاتر و شاهزاده دو رگه"  رو می دیدم گفت که بی زحمت این ها رو هم در حین فیلم دیدن اتو کن و رفت خوابید .

خب من هم چون مجموعا آدم حرف گوش کنی هستم ، اتو رو زدم به برق و اولین لباس رو گذاشتم جلوم و تا فیلم که حدود 2ساعت زمانش بود ،تموم شه با کمال موفقیت تونستم یه شلوار بنیامین و یه روسری باران رو اتو کنم !!!

به نظر من که اتو کردن یکی از سخت ترین کارهاست !

حالا دوره مجردی رو کار ندارم که چه جوری از کنار هیولای اتو می گذشتم که شاخش به من بند نشه ولی وقتی ازدواج کردم ، دیدم که این بابا این جا دیگه قرار نیست بی خیال ما بشه . یعنی بعد از هر سری شستشوی لباس که ماشین لباسشویی برای ما انجام می داد ، می موند اتو کشی اون لباسهای پر از چروک .

البته که  من سعی می کردم در کمال دقت و مظلومیت این یه فقره رو بندازم گردن باران ولی چه فایده که هر سه چهار دفعه پر این اتو به من گیر می کرد و من هم مجبور به اتوکشی می شدم . یه مدت گمون می کردم ایراد از نوع اتو است و رفتیم یه رقم اتو خریدیم این شکلی که دیگه راحت بشیم و با خوشحالی لباسهامون رو اتو کنیم .

ولی مشکل این جا بود که این مدل اتو واقعا ایده آله فقط برای پرده و شلوار و بابای آدم میاد جلوی چشمش تا بخواد یه پیراهنی لباسی چیزی رو اتو کنی که هم صاف در بیاد هم طرف دیگه که قبلا اتو شده دوباره چروک نشه و کج دار و مریز با همین سر می کردم که یه بار دسته اش شکست و من هم از خدا خواسته به باران گفتم اصلا نمی خواد درستش کنیم این لندهور رو . جا هم که گرفته بهتر نیست جمعش کنیم برگردیم سر همون اتوی قدیمی مون ؟

به نظر من که اتو کردن یکی از سخت ترین کارهاست!

یه وقتا هم سر اوتو نکردن من ، جروبحث می کنیم و من برای این که خودم رو راحت کنم می گم که اصلا من اتو کشی بلد نیستم و باران هم فشار خونش زده بالا ، دست به کمر می گه والا منم از بدو تولد اتوکش نبودم ها !

آخه نمی شد واقعا تکنولوژی به سمتی بره که بعد از شستشوی لباس نیاز به اتو کردن نبود و لباسها همشون صاف می موندن و مبحث اتو کشی اصلا به کل حذف می شد ؟

 

 

 

بچه که عمر و نفسه ...

نوشته شده در دوشنبه سی ام فروردین 1389 ساعت 10:37 شماره پست: 332

 

ما هر چی خواستیم این چن روزه بی خیال این یه فقره نظر کارشناسی شده و خیلی خیلی عمیق ، بشیم ، نشد که نشد که نشد . باور کنین نشد لامصّب . هر چی نشستم و سعی بلیغ کردم در حد تیم ملی که به خودم بقبولونم که زیر سیبیلی در کن بره پی کارش خب نشد یعنی یه جورایی این قده گل درشت بود که قابل زیرسیبیلی در کردن نبود اصلا این استدلالِ ( هر چی هم سیبیل آدم بلند و تابیده مثل سیبیل این درویشای حرفه ای باشه ) باز هم از زیر سیبله خودش رو نشون میده .

خب وقتی بفهمی که نسلتون داره همین جوری دستی دستی منقرض می شه و همین جوری که از قرصای ال .دی و کان .دوم و آی .ودی و وازکت .ومی و ... استفاده می کردی و خیال می کردی به اِند  شهروندیت و تمدن رسیدی ، در واقع داشتی  آتیش می زدی به مملکتت و تاریخ چند هزار ساله ات  ، تیشه می زدی به ریشه این نسل آریایی ، حالِت گرفته می شه دیگه . نمی شه ؟ و وقتی بفهمی که بیست ساله که یه عده آدم نادون و خیانت پیشه اومدن و هی شعارهای مسخره  دادن که "اول فکرکنید بعد بچه دار شین "یا  "بچه که عمر و نفسه یکی خوبه دوتا بسه " و از این جور لاطاعلات ! چه حالی بهت دست می ده ؟ خوشت می اومد کورورش کبیر هم ( با این که جمعیت ایران هنوز به انفجار نرسیده بود ) الکی می اومد اعلام می کرد دوتا بچه کافیه؟!

وقتی فهمیدیم که قدیم ندیم ها ، ننه باباهامون هرکدوم بین 5تا 7تا بچه داشتند و مشکل خاصی جز فقر ! هم نبود ، پس این سوسول بازیا چیه که فقط دو تا بچه کافیه ؟ خونه اتون 60متریه و همین جورش هم با دوتا بچه جاتون نمی شه ؟ خیالی نیست ، مهربون تر کنار هم بخوابین طوری نمیشه که . کنسرو رو دیدین ؟ شما خانوادشونین !

درآمدتون زیر خط فقره ؟ عیبی نداره که . خط فقر رو بکش بیاد پایین تا بره زیر درآمد شما  و شما بری بالای خط فقر . الان دو جا کار می کنی و درامدت کفاف نمیده ؟ بابا چقدر سخت می گیری عزیزم ؟ خب برو سه جا کار کن یا چهار جا . شکر خدا که این همه شغل ریخته تو این ولایت . حالا فوقش بچه هات تورو دیگه شبانه روز نمی بینن و نمی شناسن . تازه خوبی بچه زیاد اینه که کوچیکه لباسهای بچه قبلی رو می پوشه و دیگه یه بار لباس بخری دیگه کافیه .

البته یه ناراحتی هم داشتم و اون اینه که تازه فهمیدم که پدر بی سوادی هم باید بسوزه . چون من با این بی سوادی ذاتی که در من غلیان داره خیلی بی خردانه ، نشستم یه حساب دو دوتا چهار تا برای خودم کردم و دیدم که : اگه فرض کنیم همین الان دختر پسری با هم عروسی کنند و خدا بهشون فقط دوتا بچه عنایت کنه میشن 4نفر یعنی دوبرابر و بعد این دوتا بچه تا 30سال بعد با دوتای دیگه عروسی می کنند و هرکدوم هم فقط دوتا بچه داشته باشند که اونها هم بعد از 30سال ازدواج کنند و بچه دارشوند ( همون دوتا ) یعنی در عرض حدود  60سال جمعیت این خانواده میشه 16نفر که نصفشون مال خانوداه های دیگه هستند  و  خب اگه در عرض این 60سال همون وسط مسطا  4نفرشون هم در اثر پیری و بیماری و تصادف و ... دار فانی رو وداع بگن که میشه 4نفر یعنی 2برابر که ! یعنی در حدود نیم قرن جمعیت دو برابر میشه انگار .

پس یعنی ما منقرض نمیشیم ؟! یعنی تو بدترین حالت هم که بگیرین جمعیت رو به رشد داره حالا رشد همچین زیادی نداره که نسل به طور عادی اضافه میشه و امکانات کشورهم انشالله به تناسب تقسیم خواهد شد . من عاجزانه خواهش می کنم که لطف کنند و این استدلال علمی خودشون رو جهت تنویر افکار نادان هایی چون من بیان کنند تا از این جهل مرکب بیاییم بیرون  .