کافه رگبار

اهل طهرانم . روزگارم بد نیست . . .

کافه رگبار

اهل طهرانم . روزگارم بد نیست . . .

خرداد 1388

 

 

 

تقلب می کنم ...پس هستم !

نوشته شده در شنبه دوم خرداد 1388 ساعت 15:38 شماره پست: 151

 

 

         من می دونم که یا الان دانشجو هستی یا این که قبلا دانشجو بودی یا این که بعدا دانشجو می شی ( اینو می گن منطقی که مو لا درزش نمی ره ها !) پس چیزی رو که می خوام بگم ، حتما ، حتما ، حتما با گوشت و پوست واستخونت حس کردی و کاملا موضوع برات آشناست . چیزی که انگار اگه نبود خیلی از دانشجوهای مملکت اصلا فارغ التحصیل نمی شدند و کماکان د رراهروهای دانشگاه ها بدو بدو می کردند و آن چیزی نیست جز امر شریف ، محترم و همه  گیر تقلب .

آهان ...الان می بینم که یه تعدادیتون لبخند بر لب مبارک آورده و  در دل می گویید :"یادش بخیر چه تقلبهای جانانه ای کردیم ( از جزوه سر جلسه بردن تا استفاده از موبایل ) و از همه مهتر این بود که گیر هم نمی افتادیم و جلوی چشم مراقب تقلب می کردم و آب هم از آب تکون نخورد و نمره رو گرفتیم و اون درس 3واحدی لعنتی رفت پی کارش دیگه . " خب البته این نوع تقلب که اظهر من الشمسه و عین خورشید که می درخشه و عادی شده همه انجام می دن و خیالی نیست . چه بسا دانشجویی که از این فن بی بهره باشه ببو گلابی و بی ..ایه و بی عرضه لقب بگیره و اگه تقلب هم نرسونه که خائن و لوس و ننر و باید قید رفاقت با یه عده رو بزنه .

حالا اینها به کنار ، چیزی که خیلی نرماله و ماها واقعا احساس می کردیم که داشتیم کاری انجام می دادیم درباره مقاله نوشتن . تحقیق ارائه دادن و پایان نامه بود . که اگر می شد یه کتابی پیدا می کردیم و از روش کپی می زدیم می دادیم یه جا از روش تایپ کنه ، یا از توی اینترنت مقاله ای گیر می آوردیم و می دادیم دارالترجمه که برامون ترجمه کنه چون خودمون سوادش رو نداشتیم و آخر سر هم کمی عوض وبدلش کرده و می دادیم استاد که بله این تحقیق رو ما انجام دادم و جالب اینجاست که صدی نود تحقیق ها و پایان نامه ها نوشتن از روی دست یکی دیگه است نه زحمت خود دانشجو و باز بامزه تر اینجاست که استاد مربوطه هم این موضوع رو خیلی خوب می دونه و اهمیتی  به این چیزا نمی ده و خلاصه این که همه یه جورایی با کمک هم موضوع رو ماسمالی می کنن .

ولی انگیزه من از نوشتن این مطلب چیزی بود که یارا از کانادا نوشته بود  :  تقلب کردن تو دانشگاهای این جا واقعا کار خطرناکیه منظور از تقلب هم فقط بردن یه نوشته سر جلسه یا نوشتن از روی دست کسی نیست بدتر از اون چیزیه که به نام سرقت ادبی معروفه و یعنی نوشتن از روی گزارش کار یا آزمایشگاه کس دیگه یا کپی کردن تکالبف درسی و از اون بدتر درآوردن جوابهای یه تحقیق از توی اینترنت  که اگه این جور بشه و دست دانشجو رو بشه  برات تودانشگاه دادگاه می ذارن و ...   کل مطلب رو از ( این جا ) بخونید . اینه واقعا تفاوتهای فرهنگی ما به یه کشوری مثل کانادا . اینه که اونا جهان اولند و ما جهان آخر و جوری شدیم که دروغ و تقلب اصلا برامون عادی عادی عادی شده .  چقدر وبلاگ دیدین که مطالبی رو نوشتن که بعدا معلوم شده مال یه بنده خدای دیگه است و به نام خودشون قالب کردن؟ البته زحمت کپی پیست رو نباید نادیده گرفت ها !

 

 

دروغ آبا اجدادی

نوشته شده در یکشنبه سوم خرداد 1388 ساعت 13:41 شماره پست: 153

 

 

              این پست به نوعی ادامه پست دیروز ( تقلب و دروغ گویی) است :       

 یک سالی که از ازدواج من و همسر جان گذشته بود و هنوز پسر عزیزمون به زندگیمون اضافه نشده بود ، رفته بودیم برای گردش شیراز و طبعا پاسارگاد هم جزء برنامه ما بود و حتما دیدن مقبره کوروش بزرگ ومحوطه باستانی حول و حوش مقبره .  آنجا به کتیبه ای برخوردکردیم که قدیمی ترین کتیبه خط میخی جهان بود که از زبان کوروش بیان شده بود . همه مطالبش یادم نیست ولی چیزی که خیلی به یادم مونده ، این بود که گفته بود خدایا کشور مرا از چند چیز حفظ کن : از قحطی ، از دشمن و یکی از آن چند چیز دروغ بود . این چیزی بود که قبلا هم خوانده بودم و بعدا هم خواندم که پادشاهان باستانی از دروغ به عنوان یک صفت زشت یاد کرده بودند و از آن تبری جسته بودند . می دونین چی جالبه ؟ اکثریت هم وطنان راستگو و درست کردار من ، از این نوشته ها به عنوان سندی یاد می کنند که نشان می دهد ما ایرانیان از اول راستگو بودیم و این عربهای مهاجم وحشی اومدند و ما رو مجبور کردند که دروغ گو بشیم !! حالا زیرسیبیلی هم در کنیم که چه جوری  در دینی که همین عربهای وحشی برای کشور ما آورده اند هم دروغ و دروغگویی به شدیدترین الفاظ رد شده ،  به طوری که ضرب المثل معروف دروغگو دشمن خداست ورد زبانها است .

ولی راستشو بخواین من یه نظری دارم بر خلاف باور رایج ، به نظر من این نوشته های باستانی با کمال تاسف نشان دهنده این است که همانطور که ما ایرانیان دشمن داشته ایم ، خشکسالی داشته ایم ، در کمال تاسف و تاثر و تالم دروغگو هم بوده ایم ، از هزاران سال پیش تا حال حاضر. وگرنه سران قوم شکوه نمی کردند و این همه درباره فواید راستگویی داد سخن نمی دادند . فکرشو بکنین ، چیزی که همیشه انجام میشه دیگه گفتن و توصیه کردن نداره که ! اصلا به طور عادی آدم درباره اش حرف نمی زنه . مثل این که یکی بیاد هم توصیه کنه که نفس بکش ! نفس بکش!  این که دیگه گفتن نمی خواد خب نفس می کشی دیگه . چیزی که نیست رو هی باید گفت .همینجور که در سفرنامه های اروپاییانی هم که به ایران آمده بودند هم  می بینیم که یکی از صفات بارز ایرانیان را دروغگویی می دانند . با خودمون که تعارف نداریم .

حالا بیا مقایسه اش بکن با آمریکا . ماجرای معروف بیل کلینتون و منشی اش مونیکا لوینسکی رو که یادتونه ؟ هر چند در ایران داد و قال کردند که به "آی رییس جمهور آمریکا رو با منشیش تو رختخواب گرفتن ! " تعبیر شد، اما در خود ایالات متحده بیش از آنکه روابط خصوصی این دو مد نظر باشد، دروغی که رییس جمهور گفته و مدعی عدم وجود چنین رابطه ای شده بود، برایش گران تمام شد و یک رابطه جنسی را تبدیل به یک رسوایی سیاسی کرد. این جوریه که اونا می شه جهان اول ، ما هم می شیم جهان آخر !

 

 

وای بر ریا کاران (سوره ماعون )

نوشته شده در دوشنبه چهارم خرداد 1388 ساعت 15:48 شماره پست: 154

 

 

قبل از این که پست امروز رو بخونین ، بگم که مدتی بود که با این که همیشه وبلاگ دوستای خوبم رو می خوندم ولی فرصتی نداشتم تا براشون کامنتی بگذارم . خب یه عده فکرکردن که من دیگه تو وبلاگستان نیستم ویه عده هم فکرکرده بودن دیگه به اونا سر نمی زنم . دیدم حق دارن . واقعا یه وبلاگ نویس از کجا باید بفهمه که کی امده کی خونده ؟ کی براش جالب بوده و کی نبوده ؟ سیستم دیگه ای که نیست . البته می شه از رو وبگذر یه چیزایی فهمید ولی خیلی ناقص . خب با این که چند وقتیه که وقتم کم شده ولی تلاش می کنم حتما برای وبلاگهایی که خواهم خواند  نظرم را بگویم .

این پست در ادامه موضوع چند پست اخیر ( دروغ و تقلب ) است :

جونم براتون بگه از دوتا عروسی که در دو هفته اخیر رفتیم . اولیش یه عروسی که توی یه باغ در اطراف تهران برگزار شده بود و دومیش توی یه باشگاه که داخل تهران بود . اولی هوای خوب و مناسب ، ارکستر شاد و پرانرژی ، فضای مناسب ، شادی و بزن برقص به اندازه مکفی . دومی برای ما که تو قسمت مردونه نشسته بودیم فقط عذاب الیم بودو بس . یه نوازنده و یه خواننده آورده بودند با بلندگوهای هیئتی . و مهمانانی که نشسته و فقط نگاه می کردند .کسی که نمی رقصید . در قسمت مردانه اصلا کسی نمی رقصه . شاید با اصرار های خواننده آن هم وقتی شا داماد آمد ، چند نفری بلند شدند و 5 دقیقه ای خودشونو تلو دادن و گرفتند نشستن سر جاهاشون . خواننده مثل یه آدم وظیفه شناس ، کاری به مجلس نداشت که کسی پا می شه برقصه یا شاده فقط میخوند ، بلا انقطاع . به قیافه مردها که نگاه می کردم در هم بود و به خودشون فشارمی آوردند تا اخم نکنند . از صدای وحشتناک او بابا با بغل دستیت حتی نمی تونستی حرف بزنی مگر با داد و بی داد و اون هم در حد یکی دو جمله  ونتیجه این که همه عین مطب دندانپزشکی نشسته بودن تا زود تر وقت شام شود و بخورنند و بزنند به چاک .

حالا اون یکی عروسی که بین افراد فاصله نیانداخته بودند . محل ارکستر و بزن و برقص سوا بود و کسانی که نمی خواستند می تونستن در گوشه ای بنشینند و با هم حرف بزنند و کسانی هم که اهل بزن وبرقص بودند می رقصیدن و شادی می کردند  و برعکس عروسی قبلی اصلا کسی دلش نمی خواست که مجلس تمام شود و خلاصه تا آخرش شادی بود و شادی و شادی . واقعا حس می کردی رفتی عروسی ،  نه دور از جون عزا .

حالا شاید یه عده تون بگه که خب خرج کردن همینه دیگه ، ولی بهتون بگم این دوتا عروسی هیچ فرقی از جهت هزینه ها نداشت و چه بسا که این عروسی توی باغ یه جاهایی هم سبک تر گرفته بود ولی چیزی که بود . به خاطر این که یکی از خانواده ها که از جهت اقتصادی مرتبط با یه سری جاها بود برای حفظ ظاهر ، عروسی شان رو مجبور شده بودند توی باشگاه بگیرند . فقط یه خاطر این که بتونن یک سری از آدمهای خاص! رو هم دعوت کنند . حالا چه ربطی اون مجلس به عروسی داشت رو باید خودشون ربط بدن . می دونین کاری به این موضوع ندارم که بعضیها اصلا معتقد به عروسی عادی نیستند و باید حتما زن و مرد از هم جدا بنشینند . که عقیده محترمی است و همه باید در ابراز عقیدشون آزاد باشن و بتونن اون عقیده رو اجرا کنن . ولی از این تیپ آدمایی که وقتی با تو هستن یه جوری عمل می کنن و وقتی که با دیگران ! هستند صد تا جانماز آب می کشند حالم به هم می خوره . بوقلمون صفت . کم هم نیستند ها . تا بخوای و چشم کار می کنه فرواونند . بامزه اینجاس که کسایی رو هم که این جوری نیستن و و آدمهای صادقی اند حسابی مسخره کرده و لقب بی عرضه می دهند .

گفتار نیک

نوشته شده در سه شنبه پنجم خرداد 1388 ساعت 13:41 شماره پست: 155

 

از خیابون جمهوری که گذر کنی بعد از پل حافظ ونرسیده به چهارراه استامبول ، سمت چپ خیابونی است به نام میرزا کوچک خان که قبلا به نام خیابان استالین معروف بود که به سفارت روسیه منتهی می شه . درابتدای این خیابان بنای زیبایی قرار داره که چندان شناخته شده نیست ولی برای کسایی که میلی به خوردن لقمه های خوشمزه رضا لقمه دارن ، منظره کاملا آشناییه و چه بسا که فقط نگاهش کردن و رد شدن . اونجا آدریان تهرانه که درواقع معبد و آتشکده زرتشتیه . این ساختمان کمی کمتر از 100سال قدمت داره و درست جنب این آتشکده ، دبیرستان فیروز بهرام ساخته شده که 77 سال از عمرش می گذره .

نمی دونم این فقط حس منه یه شما هم دارین که نسبت به پیروان کیش زرتشت حس واقعا خوبی دارم از این جهت که به نظر می رسه در این هنگامه پر دروغ و دغل جامعه تونستن خودشون روخوب و سالم نگه دارن . شاید این تصویر مناسبی باشه که در اذهان همه ما ایرانیا باشه چنان چه به فرج الله سلحشور اصول گرا و حزب اللهی هم در سریال یوسف پیامبر ، یوزاسیف را به شمایل زرتشت تصویر کرده است .

 

 

اون 20%

نوشته شده در شنبه نهم خرداد 1388 ساعت 11:59 شماره پست: 156

 

 

تو پستای قبل راجع به تقلب در دانشگاهامون ، راجع به دروغگویی آبا و اجدادیمون ، راجع به عروسی هاو مجالس ریایی مون و راجع به پاکی هموطنان زرتشتیمون نوشتم . دوستای عزیزم خیلی باهام همراهی کردند و گفتند که متاسفانه همه این چیزا صحت داره . ولی ای کاش ما این جوری نبودیم . ای کاش می شد در این وبلاگها و نوشته ها از خصوصیات خوب اخلاقی ایرانی ها بنویسیم و خوشحال باشیم . خب چی بگم ؟ شاید باید گام برداشت و از کوتاهی گامهامون غصه نخوریم که اولین گام یعنی یک قدم به هدف نزدیک تر شدیم . حالا چون بحث انتخابات داغ داغ داغ شده ما هم گاهی یه پستایی تواون زمینه ها می نویسیم .

تو این پست می خوام با دوستایی که معتقدند یه رئیس جمهور تو مملکت کاره ای نیست و خونه پرش شاید فقط 20% قدرت داشته باشه ، پس چرا باید به کسی رای داد که کاره ای تو مملکت نیست  ، چیزی رو بگم .

منم باهاتون موافقم . یه رئیس جمهور درست حسابی که برآمده از رای خود ملته ، در کشور ما فقط قدرت داره که 20% کار مفید انجام بده چون این قدر اره و اوره و شمسی کوره ریختن که مهلت کار به هیچ آدم از جون گذشته ای هم نمی دن چه برسه به این بنده خدا . ولی خب یه نکته ای این جا هست . یه رئیس جمهور افتضاح اون 20% کار مفید رو که انجام نمی ده هیچ ،  50% هم کار ضایع و به درد نخورو همراه با آبروریزی که کل سرمایه این نسل و نسل بعدی رو به باد می ده سرمملکت میاره  .

خب حالا می رسیم به درس شیرین ریاضی که می گه  فرق یه رئیس جمهور خوب با یه رئیس جمهور بد  اقلا 70% است . اقلا هفتاد درصد ها !!

 

حقوق بشر ؟!

نوشته شده در یکشنبه دهم خرداد 1388 ساعت 12:30 شماره پست: 157

 

 

            جونم براتون بگه که اصولا یه عده فکرمی کنن که خوب ما نمی ریم رای بدیم که دنیا ( یعنی همون آمریکا و غرب ) بفهمه تو این مملکت چه خبره و کسی پشتیبان حکومت نیست و بیاد و ما رو نجات بده . آخه من نمی فهمم کی میخواین شماها اینو متوجه بشین که اون دنیایی که بهش دل بستین هیچ کاری به شماها به عنوان انسانهای تحت ستم نداره ...نداره و نداره ؟

تو این کره زمین گنده خیلی حکومتای دیکتاتوری و تک نفره و تک حزبه هستن که همون آمریکا جون ازشون حمایت می کنه و باهم کافی شاپ و حموم سونا هم می رن و چه بسا اون جا پشت هم دیگه رو کیسه ای هم بکشن !  چون دارن باهم معامله می کنن و منافع جفتشون تامینه . این نفت می ده اون پول میده . این جنس می ده اون جنس می گیره . این اسلحه می خره اون پول می ده . اون ناامنی ایجاد می کنه بقیه بترسن اسلحه از اون نفر سوم بخرن . سودش رو هر سه به جیب می زنن 

خواهشا هم به این ژستای حقوق بشری و خزعبلاتی که می بافن اصلا دل خوش نکنین که فقط ویترین دکونشونه و بس .دنیای الان دنیای منافع ملیه . فکرمی کنین نرین رای بدین ، منافع ملی آمریکا به خطر افتاده که هلک هلک بیاد اینجا و عملیات نجات رو اجرا کنه؟؟!!!

 

اتوبوس 30نفره

نوشته شده در دوشنبه یازدهم خرداد 1388 ساعت 14:5 شماره پست: 158

 

 

            تو پست قبلی گفتم که بعضیا نمی خوان رای بدن برای اینه که آمریکا بیاد و ملت رو نجات بده . چند نفر از دوستای خوبم هم نکات کامل کننده ای گفتن که زیر همون پست آوردم . تو این پست از کسان دیگه ای بگم که رای نمی دن ولی نه به خاطر آمریکا یا جای دیگه ای . این جماعت فکر میکنن ، حالا که این حکومت به رای ما احتیاج داره ما هم نمی ریم رای بدیم و باهاش مبارزه می کنیم .

والا این فکر عجیب نمی دونم از کجا اومده ؟ آخه فکر کردین حکومت به رای شما احتیاج داره ؟ مثلا نرین رای بدین زانوی غم بغل می گیره می گه آی مردمی که رای ندادین ،  به خاطر رای ندادن شما من دیگه خودم رو اصلاح می کنم و اصلا دیگه هرچی شماها گفتین . اصلا می خواین ما بریم کنار شما بیاین سر کار؟ این رای ندادن شما ما رو متوجه کرد که اصلا پایگاهی بین مردم نداریم پس دیگه موندن ما اصلا صلاح نیست . ما که می ریم کنار خودتون یکی رو وردارین بیارین .

جالب نیست ؟ یه عده بشینن کنار ، روز انتخابات ، تفریحی برن خارج شهر ، تو خونه بخوابن و حکومت خودش خودش رو عوض کنه . خیلی حال می ده ها . حکایت اون یارو ابلهه هخا بود که یه عده ابله تر از خودش هم دنبالش راه افتادن . به این خوشی که آره من که اومدم همه رفتن و ما موندیم و خودمون . بدون این که کسی انگشتشو تکون بده . نه داداش من نه آبجی جان ، این اتوبوس جامعه 30نفر جا داره . هفت هشت نفر همیشه از آشناهای راننده گرفتن توش نشستن . حالا شمام نیای اون راه میافته و می ره هر کی دیگه رو هم بخواد سوار می کنه چه شما بخوای چه شما نخوای .

تو پست بعدی اگه خدا بخواد درباره این ضرب المثل سگ زرد برادر شغاله می نویسم .

 

 

سگ زرد !

نوشته شده در یکشنبه هفدهم خرداد 1388 ساعت 14:1 شماره پست: 159

 

 

           آقا شرمنده . خانوم شرمنده . همینجوری سرمو چرخوندم عین باد یه هفته از آخرین پستم گذشت همین طور الکی الکی ها . واقعا روزگار عجب می گذره عین ابر از برابر باد . والا جونم براتون بگه که دو روز تعطیل بود ،  دو روز هم درگیر کارام بودم ، دوروزم  اینترنتمون قطع بود . این شد 6 روز ناقابل تو این روزای پر از حادثه و هیاهو . اگه اجازه  بدین بریم سر اصل مطلب بدون فوت وقت . تو این دوتا پست آخر راجع به این گفتم که چرا نباید انتخابات رو تحریم کرد و اینم آخرین دلیل و از فردا برم سر مصداق یعنی میرحسین موسوی .

یه چیزی بعضی از حامیان تحریم انتخابات می گن اینه که چه فرقی داره بابا . اینم مثل اونه ...اونم مثل اینه ...اون یکی هم مثل این دوتا و الا آخر . سگ زرد برادر شغاله ...اولا این که خب چه جوری می خواین بگین  همه عین همن ؟ بالاخره تو روشها یه فرقهایی هست .نیست؟ مثلا شما یه کار روتین مثل چای ریختن رو در نظر بگیرین . یکی قشنگ دم می کنه و خوب می ریزه تو استکانهای تمیز و تو سینی مرتبی براتون میاره و پذیرایی می کنه . یکی دیگه هم هست که چایی رو دم نکشیده از رو قوری بر می داره و و با دست و بال کثیف توی یه لیوان کثیف تر دستش می گیره و میاره جلوتون و آخرش هم ممکنه بریزه روتون و تمام آل و اوضاعتون رو بسوزونه !! یعنی تو هر کاری کسی هست که از اون یکی بدتر باشه یا بهتر باشه . حالا گیریم تو هر چهار چوبی که براشون تعریف کردن .

اما یه چیزی هم هست و اون اینه که این آدما از کره مریخ یا سایر کرات منظومه شمسی نمیان و نمی شن رئیس جمهور ماها که ! اینا از بین ماها بلند شدن . اشتباه نشه ها . حالا ممکنه یه عده تون بگه اینا که شبیه ما نیستن .اصلا خانواده ما با اینا متفاوته . بله ولی من کلیت جامعه ایرانی رو می گم . ماها همه سر و ته یه کرباسیم اخوان و اخوتان گرامی . نباید انتظار کسی رو داشته باشیم که با روحیه جمعی ما ایرانی ها 180درجه تفاوت کنه . باید با خودمون بسازیم  و سعی کنیم بهتر از قبلمون بشیم

باید همه چیمون به همه چیمون بیاد دیگه و مگه نه؟  

 

 

دقایق آخر

نوشته شده در چهارشنبه بیستم خرداد 1388 ساعت 14:55 شماره پست: 160

 

 

                  این روزا برای من و برای خیلیا روزای خیلی خیلی شلوغیه . کلا آدم حرافی نیستم و بیشتر گوش میدم تا بگم . اما تو این روزا از صبح حرف می زنم و تا شب دیگه دهنم که کف کرده  و بیشترین حرفم هم با  تحریمی ها هست . خوشبختانه با گروهی که با اطلاعات غلط که از طرف دولت بهشون داده شده بود بحثهای پر ثمری داشتم .

از کوتاهی مطلب عذر می خوام فقط اومدم که نگین مرده ام !!! انشالله از هفته آینده وبلاگم دوباره بر می گرده سر خونه اولش .

 

جمعه 8 صبح

نوشته شده در پنجشنبه بیست و یکم خرداد 1388 ساعت 13:35 شماره پست: 161

  

          دوستای خوب و همراهان همیشه صمیمی من ، تا رای گیری برای انتخاب ناخدای این کشتی از الان 18 ساعت دیگر بیشتر باقی نمانده است  که در چشم به هم زدنی می رسد و در چشم به هم زدنی دیگر تمام می شود . امروز تبلیغات ممنوع است .

یک اعتراف

نوشته شده در پنجشنبه بیست و هشتم خرداد 1388 ساعت 15:49 شماره پست: 165

 

 

          باید این جا ، همین جا در محضر شما اعتراف کنم . ا زخدا پنهون نیست از شمام نباشه . من چندین ساله که با مردم کشورم ، با هموطنای خودم احساس نزدیکی خاصی نمی کردم . فکر می کردم خدا اصلا اشتباهی منو تو این جا آفریده . چرا باید با مردمی زندگی کنم که دروغ گو هستند ؟ چرا باید با مردمی باشم که آسان ترین تفریحشان غیبت پشت سر نزدیک ترین دوستشان است ؟ چرا همسایه من شارژ آپارتمانش را ماهها نمی ده ؟ چرا تو تصادف می زنن و در می رن ؟ چرا راحت ازت رشوه می خوان ؟ چرا کم فروشی و گند فروشی می کنن ؟ چرا دزدی با راحتی تمام رواج داره ؟ چرا یه نفر برای یه پیرمرد یا پیرزن پا نمیشه تا تو اتوبوس یا مترو بشینه؟ چرا ؟ چرا ؟ و چراهای بیشترو بیشترو بیشتر دیگه ؟

اما اکنون و در حال حاضر جلوی همه شما اعتراف می کنم که من مردم رو درست نمی شناختم . من اعلام می کنم که دیگه از ایرانی بودن ناراحت نیستم . این وقایع اخیر هر جور که باشه ، هر جور که تموم شه ، باعث شده که در معیارهام تغیراتی بدم و این خودش یه تنهایی زیباست .