کافه رگبار

اهل طهرانم . روزگارم بد نیست . . .

کافه رگبار

اهل طهرانم . روزگارم بد نیست . . .

لذت اطوکشی

 

 

اون جوکه رو شنیدین که می گه اگه ته یه کوچه بن بست گیر ۵تا قزوینی افتادی چی کار می کنی ؟ میگه تو که کاری ازت بر نمیاد، بهترین کار اینه که چشمات رو ببندی و از موقعیت به وجود اومده لذتش رو ببری !! 

 

حالا شده حکایت من و اتو کشی لباسهامون . الان یه سال و نیمی هست ( از موقع دنیا اومدن دانیال) ، که وظیفه شاق و طاقت فرسای اتوکردن لباسها رو من به عهده گرفتم  . که هم دیگه برای باران سخت شده بود و هم به خودم گفتم که یه کاری هم من برای مادر خونه انجام بدم .  

 

قبلش به هر بهانه ای بود از زیر اتو کردن در می رفتم و می گفتم :تو هر کاری رو تو خونه به عهده من بذار الا اتو کردن که من اصلا اتوکشی بلد نیست . بنده خدا باران هم می گفت که والا من هم از شیکم مادرم اطوکش دنیا نیومدم !  

 

اما حالا مرد است و حرفش . هر روزه باران خانوم ، لباسها رو که از ماشین میاره بیرون می ذاره یه گوشه تا من بیام و میز اتو رو بردارم و اتو رو بزنم تو برق و آب بریزم توش و بیفتم به جون لباسها و برای 20تیکه لباس خودم و زنم و دو تا بچه ام ، یک ساعت ، یک ساعت و نیم وقت بذارم .  

 

حالا می رسیم به اون بخش لذت بردن از صنعت اطوکشی . چند وقتیه دیدم که اگه بیام لباس ها رو بخش بخش کنم ، مثلا اول همه پیراهن ها رو اطو کنم ، بعد شلوارها رو ، بعد روسری ها ، بعد شلوارک های بچه هارو ، و بعد ... ، بیشتر حال می ده . یا این که یه مدت بنا به رنگ بندی اطو می کردم و با خودمون حالی می کردیم با این ابتکارات ! 

 

بله رفقا کنفوسیوس حکیم گفته که در برابر طوفان ، نی هایی که خم می شوند باقی می مانند ولی نی هایی که ایستادگی گنند ار کمر خواهند شکست. این است حکمت اطو کشی رگبار سپهری !!

 

  

.... 

 

 

کامنت برگزیده  

 

مریم گفته : بابا ای استاد بزرگ... ای اتو کشنده قهار... خدا خیرش بده این باران خانوم رو منم همیشه به مهران همینو می گم وقتی می گه من آشپزی بلد نیستم می گم والا منم با دیگ و دیگچه بدنیا نیومدم... البته مهرانم خدایی کار خونه می کنه ها... بعدشم من اصلا نمی فهمم مگه اتو کشی یا کارهای خونه به اسم زنا زده شده که مردا می گن کمک می کنم... کمک چی برادر من ...
ببخشید یهو حرصی شدم ... آها این هنر اتو کشی واقعا کار سخت و طاقت فرسایی است ماشالا به شما که همه چیز رو اتو می کنین.. والا من هر لباسی رو از ماشین که در میارم خوب می تکونم بعدشم اگه اتویی باشه فورا روی چوب لباسی آویزون می کنم اینجوری دیگه اتو نمی خواد... این روش رو امتحان کن حالش رو ببر برادر من

جوانمردان

 

حداقل روزی دوبار سوار قطار مترو می شم ،گاهی هم بیشتر از دوبار.  گاهی اتوبوس هم سوار می شم .  

 

خیلی کم می بینم ، خیلی کم ، که وقتی پیرمردی فرتوت ایستاده ، یا زنی بچه به بغل ، یا آدمی عصا به دست ، یا ....،   

 

جوونی از روی صندلی اش پاشه و جاش رو به اون ها بده . عمدتا اگر هم کسی پاشده یه جوون رعنای شاخ شمشاد نبوده،  کسی که پاشده و جاش رو به اون ها داده ، خودش آدمی بوده با موهایی  که دیگه یا به سفیدی زده یا کلا سفید شده!   

 

بله . این جوریاست حال و روز جوونمردی فعلی مردمان این ولایت .

 

 

.... 

 

 

کامنت برگزیده  

  

شیرین گفته : یکی از اولین چیزهایی که در ورود به اروپا به چشم میاد تعداد زیاد سالمندان است. اکثرا هم از وسایل نقلیه عمومی استفاده می کنند و تا بحال نوچ نوچ کسی را بابت کندی حرکاتشان نشنیدم. از راننده گرفته تا مسافران همه با صبر و لبخند دقایق ممتد منتظر می مانند تا بتوانند راحت و بدون استرس سوار یا پیاده شوند. برای نشستن هم همین منوال است.
تا بحال ندیده ام زن باردار، زن یا مرد بچه به بعل یا سالمندی سرپا بماند. ممکن است پیش بیاید اما قطعا خیلی نادر است.
نکته دیگر که زود به چشم می آید کم بودن تعداد بچه هاست. بچه ها و زن باردار یا با کالسکه بچه همیشه بر همه مقدمند. حتی در پیاده رو ها همه برایشان راه باز می کنند. در اتوبوس و واگن مترو مکان مخصوص دارند تا کالسکه بچه را مستقر کنند.
خیلی زود فهمیدم آنچه که خیلی از مردم ما به ان می نازند - انسانیت و اخلاق و دیگر دوستی و ... - و آنچه به ناف مردم دیگر می بندند - سرد، بی عاطفه، خودخواه و ... - مزخرفی بیش نیست.
روابط انسانی، برخورد اجتماعی و حرمت بین شهروندان در تهران اسفبار است. (سالهاست به شهرهای دیگر سفر نکرده ام و چیزی نمی دانم)

عادت می کنیم

 

بانک مرکزی اعلام کرده تورم در ایران 30درصده . فقط 30% ! که ماها 100% و بیشتر حسش کردیم . ولی اینا می گن 30% و خب باشه . اما گرفتاری عمده تری که هست اینه که متاسفانه و با قلبی پر اندوه باید بگم که ما به این وضع افتضاحمون عادت کردیم .  

 

اگه توی اتاق کثیفی زندگی کنیم که چرک از در و دیوارش بره بالا و آشغال همه جاش ریخته شده باشه ،یه مدتی که بگذره این وضع برامون عادی می شه . این عددها هم برای ما خیلی عادی شده و باهاش خیلی هم عادی برخورد می کنیم . 

 

ای مردم این رو بدونین که همچین تورم مسخره ای دیگه تو دنیا نیست که نیست . ای ملت  این رو بدونین که سال قبل مجموعا از 220کشور دنیا ، 18 کشور تورم منفی داشتن و  5 کشور تورم صفر . ای امت این رو بدونین که 192 کشور هم تورم تک‌رقمی داشته‌اند در حد 4 یا 5درصد ! و ای ایرانیان غیور این رو بدونین که فقط سه کشور ابر تورم داشته اند . یکی از اون سه تا ماییم .  

 

گرفتاری اینه که دیگه برای ما تورم 20درصدی و 30درصدی و 40درصدی فرقی نمی کنه . در حالی که یک درصد افزایش تورم در کشورهای دیگه  می‌تونه مخاطرات سیاسی زیادی براشون داشته باشه. تا زمانی که این پذیرش همگانی هست  طبیعتا اراده‌ای هم برای کنترل تورم وجود نخواهد داشت. 

 

ماها رو به این وضع عادت دادند . 

 

قوام در خیابون 30تیر

 

 

چند روز قبل برای تعمیر و شارژ کارتریج پرینترمون رفته بودم خیابون قوام السلطنه که خیابون یه طرفه ای هست که امام خمینی(سپه) رو به جمهوری متصل می کنه و بعد از انقلاب به سی تیر تغییر نام پیدا کرده . کار دستگاه، بیش از اندازه طول کشید و من هم از مغازه طرف زدم بیرون به گشت و گذار تا وقت بگذره . کمی اون طرف تر از مغازه چشمم خورد به عمارتی که تبدیل شده بود به موزه آبگینه و با این که چندین بار از جلوش رد شده بودم ها ولی تا حالا پام رو توی حیاطش هم نذاشته بودم ( از بس که این زندگی ماشینی برای ادم وقت آزاد می ذاره!) و تصمیم گرفتم که از وقتم استفاده بهینه کنم برم اون جا رو ببینم .  

 

بلیط 1500تومانی رو که خریدم  وارد شدم دیدم بیشتر از سفالینه ها و جامهای شیشه ای،این خود عمارت دو طبقه است که نظرم رو بیشتر جلب کرده . عمارت اصلی مال احمد قوام ملقب یه قوام السلطنه بود که تا 60سال قبل هم محل زندگی و دفتر کارش بوده و بعد به سفارت مصر واگذار می شه . البته 40سال قبل ، دولت می خرتش و تبدیلش می کنه به موزه ولی ساختمانش همون جور دست نخورده باقی می مونه .  

 

ساختمونش رو که چندان هم بزرگ نبودو بیشتر یه خونه معمولی بود تا چیزی که آدم فکر می کنه یه آدمی مثل قوام السلطنه باید داشته باشه رو دوست داشتم که یه جورایی حس قدیمی بودن و اصالت داشت .  

 

برای اونایی که قوام رو نمی شناسن بگم که از اون استخوندارای سیاست دوره محمدرضا پهلوی بود که 3بار نخست وزیر شاه شد و به نظر من بالاترین کارش این بود که بعد از پایان جنگ جهانی دوم، که روسها آذربایجان رو خالی نمی کردند و عملا اشغالش کرده بودن، تونست با لطابف الحیلهایی از جمله سفر به مسکو و فریب استالین که اگه برید بیرون امتیاز نفت شمال رو براتون می گیرم و از اون طرف لابی کردن با آمریکایی ها که نتیجه اش اولتیماتوم اونها به استالین بود ، روسها  عرصه رو تنگ دیدند و آذربایجان رو بعد از 5 سال اشغال خالی کردند و این قسمت از ایران دوباره به وطن بازگشت . این رو قابل ذکر می دونم که روسها بعد از جنگ جهانی هر جایی رو که اشغال کرده بودن خالی نکردند . اروپای شرقی و بلوک شرق که دیگه معرف حضور همه هست ؟ 

 

قوام اگه تنها یه کار مفید کرده باشه به نظر من همینه و در کنار ضعفهای هر آدمی در جایگاه اون ، مجموعا آدم لایق و وطن دوستی بود . البته این بنده خدا در آخر عمر چندان قدر ندید و 10سال بعد تو سن 80سالگی از صحنه سیاست به وضع ناخوشی محو شد . خودش اون اواخر عمرش جایی نوشته بود «بالاخره روزی خواهد رسید که مردم بی غرضی در این مملکت اوراق تاریخ را ورق بزنند و از میان سطور آن، حقایق مربوط به زمان ما را بخوانند... من می‌روم و تاریخ ایران قضاوت خواهد کرد که به روزگار این ملت چه آمده‌است و به پاداش فداکاریهای خادمین مملکت چه رفتاری شده است» 

 

بگذریم . در ادامه چند تا عکس که با موبایل از محل زندگی و کار قوام السلطنه براتون گرفتم رو تماشا کنید .  

 

 

 

  

  

گردشگاهی به اسم نمایشگاه کتاب

 

1- جمعه ،کتاب فروشی کردم . مشتریانم بچه ها بودند و به نظر من هیچ شغلی بهتر از کار فرهنگی ای که مشتریانش بچه ها باشند نیست . می آمدند و می رفتند و قیمت می گرفتند و آستریکس ها را ورق می زدند .بعضی ها مشتری قدیمی بودند و سراغ چاپهای جدید را می گرفتند و بعضی هم با کنجکاوی به کتابها و نقاشی ها نگاه می کردند و قیمت می پرسیدند و می خریدند یا نمی خریدند و می رفتند . همه شان خوب و بامزه بودند .  

 

2- حکومت برای کتاب و کتاب خوانی ارزشی قائل نیست . می گوید روزی نیم میلیون نفر بازدید کننده دارند ،بیش از بزرگترین نمایشگاه کتاب اروپا در فرانکفورت آلمان .اما کتاب در سبد خرید مردم اولویت 26 ام است و سرانه مطالعه در ایران 1 دقیقه در روز ! اما هنوز که هنوز است یک نمایشگاه کتاب قابل نداریم .هنوز که هنوزاست  عمده انتشاراتی ها زیر چادرها غرفه دارند و در گرمای زیر چادرها خودشان را باد می زنند . ارکیده می گفت که تعداد فروششان در این دوره نصف شده . از بقیه غرفه دارها هم کم و بیش همین چیزها را شنیدم . کتابی که سال قبل چاپ کرده بودند و درآمده بود 5هزار تومن با چاپ امسال شده بود 15هزار تومان ! چندتا مشتری هم بحث کرده و به گران فروشی متهمشان کردند. 

 

3- در نمایشگاه کتاب بلندگوها جزوه های درسی را تبلیغ می کنند . بیش از نصف نمایشگاه کتب درسی است و همه چیزهای دیگر، غیر از کتاب، در نمایشگاه به نحو چشمگیرتری عرضه می شود، از اسباب بازی های کودکان تا انواع خوراکی، اشتراک اینترنت، افتتاح حساب بانکی، مشاوره روان شناسی و هر چیز دیگری که نمایشگاه کتاب را به یک کارناوال تفریحی عوامانه تبدیل می کند. چند درصد این نیم میلیون نفر برای خود کتاب آنجا هستند و نه برای اجبار خرید کتاب درسی و نه برای گذراندن اوقات فراغت؟ 

 

4- کتاب در ایران کالایی لوکس و فانتزی است . اصلا تا غم نان هست ،کتاب و کتاب خوانی دیگر چه صیغه ای است؟  کتاب در سبد خرید مردم اولویت 26 ام است و سرانه مطالعه در ایران 1 دقیقه در روز ! یادمان نرود آمازون، سالی 45هزار میلیارد تومان کتاب به خلق الله می فروشد ، یعنی 15برابر گنده ترین اختلاس تاریخ ایران .