کافه رگبار

اهل طهرانم . روزگارم بد نیست . . .

کافه رگبار

اهل طهرانم . روزگارم بد نیست . . .

بهمن 1388

بی رحمی

نوشته شده در پنجشنبه یکم بهمن 1388 ساعت 10:45 شماره پست: 294

 

دیشب که رسیدم خونه دیدم خانوم همسر عصبانیه . ازش پرسیدم چی شده ؟گفت : «یه وقتا که می گم چرا این بلاها سر این مملکت و مردم میاد ؟ جوابشو امروز گرفتم » . پرسیدم چی شده مگه ؟

گفت که دیروز که بیرون از خونه بوده ، تو خیابون حس می کنه کمی حالش بده و درد مبهمی توی دلش پیچیده . داروخانه ای همون نزدیکیها بوده . رفته تو تا مسکنی بگیره که دردش آروم تر بشه که همونجا ازشدت درد مجبور میشه بشینه روی زمین و تقریبا از حال رفته .

و متاسفانه تمام کسایی که تو داروخانه بودند فقط بهش نگاهی انداخته اند و به بقیه کارهای خودشون پرداخته اند !! اصلا انگار نه انگار که یه آدم جلوی پاشون ولو شده . بالاخره خانوم همسر بعد از یک دقیقه ولو بودن ، تونسته بلند شه و کشان کشان بیاد بیرون و خودش رو بندازه تو ماشینمون و از اونجا دور بشه .

 

تنوره

نوشته شده در شنبه سوم بهمن 1388 ساعت 10:26 شماره پست: 295

 

سقلمه زدنها و از خواب پروندن های من  توسط خانوم همسر کافی نبود ...(در نیمه های شب ، وقتی که با خیال راحت هفت پادشاه رو خواب دیدم و مشغول خرخر مختصر و خفیفی !هستم ) ...

...که چندوقتی است که بنیامین هم به مادرش  پیوسته و شبی یکی دو نوبت هم اون منو از خواب می پرونه که :......« پدر ... خرخر نکن !»

 

 

ز نیرو بود مرد را راستی؟!

نوشته شده در یکشنبه چهارم بهمن 1388 ساعت 11:36 شماره پست: 296

 

من موندم از این ملت تنبل و تن پلول که چه جوری نونشون رو درمیارن ؟!

این عکس رو دو روز قبل گرفتم . البته دستم تکون خورد کمی تار شد ولی خب فکر کنم مقصودم رو برسونه . اوائل روز بود و قطار مترویی که توش بودم رسیده بود به ایستگاه و مردم از قطار پیاده شده اند و می خوان از ایستگاه خارج بشن و مثل همه ایستگاههای مترو باید چند تا پله رو بیان بالا تا به کف خیابون برسن .

اون جمعیت سمت چپ عکس رو می بینین که چه ازدحامی کردن تا بتونن با پله برقی بالا بیان؟ درست دوبرابرش هم آدم پشت دیوار وایسادن تا اونها هم بتونن سوار پله برقی بشن که هم نکنه از قافله عقب بیافتن و هم این که کمتر این انرژیهای ذخیره شده اشون رو بسوزونن و بنابراین هیچ کدومشون از تنبلی حاضر نیستن که چند تا پله صاف و خوشگل و گوگولی مگولی رو بیان بالا که هم زودتر به کارشون برسن و هم یه تحرکی انجام داده باشن . با خودم می گفتم که اگه آخر وقت بود اقل کم با خودم می گفتم که بیچاره ها تا الان کارکردن و دیگه خسته شدن اما تازه اوائل روز بود ! و حالا خنده دار اینه که کل پله ها که اینا باید طی می کردن و من هم ازاون رو  این عکس رو انداختم بیشتر از 25 پله نبود !

 

 

رادیو رگبار - سی و ششم زمستان 1388

نوشته شده در دوشنبه پنجم بهمن 1388 ساعت 13:52 شماره پست: 297

 

 دخترها و پسرها ، خانمها و آقایان ، شنوندگان عزیز

خوشحالیم که بالاخره در نیمه زمستان امسال هوایی پاییزی را تجربه کردیم و صبح که از منزل به در شدیم نم بارانی زده بود . خب چه می شود کرد دیگر ؟ این آب وهوا ظاهرا که دست ما نیست نه گرمایش و نه سرمایش . پس فعلا فقط می توانیم که از اتفاقات پیش آمده خدا را شکرکنیم و از چیزی که فعلا هست لذت ببریم . فعلا که ظاهرا هوا رو به سردی خواهد رفت و کمی طعم زمستان را خواهیم چشید .

هفته قبل از طریق روابط عمومی رادیو ، متوجه شدیم که بخش تماس شنوندگان با رادیو خیلی مورد توجه شما قرار گرفت و چون ما هم یک برنامه شنونده محور و همیشه حق با مشتری است هستیم ، تصمیم گرفتیم که مدت این بخش را  زیادتر کنیم . دیگر بیش از این شما را معطل نکرده و می رویم به سراغ گزیده تلفنهای شما .

×××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××

الو رگبار ؟ /بله بفرمایین / یک پیامی داشتم برای به اصطلاح آقایون کارگردانهای به اصطلاح معروف بهرام بیضایی ، ناصر تقوایی ، عباس کیارستمی ، بهمن فرمان آرا ، داریوش مهرجویی ، خسرو سینایی ، احمدرضا درویش ، .../ ببخشین حرفتونو قطع می کنیم ولی پیام شما برای این همه کارگردان چیه ؟/ آقا جان صبر کن هنوز اسمها تموم نشده .. چقده عجولین شماها ...بله می گفتم رخشان بنی اعتماد ، رسول صدر عاملی ، مسعود کیمیایی ، بهروز افخمی ، مجید مجیدی ، اصغر فرهادی و چن تای دیگه که الان اسمشون یادم نیست که اگه فکر کردین که امسال فیلم به جشنواره فجر نفرستین چراغ جشنواره خاموش میشه کور خوندین از نوع بریلش / دوست عزیز این طور که ما شنیدیم چند نفری از این کارگردانهای معروفی که نام بردین اصلا فیلمی نساختن / نه داداش شما تو جریان نیستی اینا همشون امساله رو دست به یکی کردن که جشنواره رو از تک و تا بندازن ولی به مدد یوزارسیف امسال با شکوه ترین جشنواره فجر رو برگزار خواهیم کرد / خوتونو معرفی نکردین / به تو ربطی نداره !

×××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××

هلو رگبار ؟ /بله بفرمایین / ایف یو پرامیس می (اگه قول بدین)  که نام و نشون من مخفی می مونه یه پیامی بدم / البته بفرمایین /فقط زنگ زدم شگفتی خودم رو از تیزی یکی از روزنامه های مستقل شما ابراز کنم و بگم چیزی رو که ایشون فهمیدن هیچ کشور دیگه ای نفهمید . چون تلفن ایشون رو نداشتم به شما زنگ زدم / ما نفهمیدیم که منظورتون کدوم روزنامه و کدوم تیزی است . میشه توضیح بیشتری بدین / من ... هستم از سرویس جاسوسی ... کشور ... در اروپا . این زلزله مهیب هائیتی که اومد هیچکس نفهمید الا روزنامه ... از کشور شما که این زلزله دست ساز سیستم هارپ آمریکایی هاست برای این که بتونن برن و هائیتی رو دوباره اشغال کنن / منظور شما اینه که آمریکایی ها الان به سیستمی دست پیدا کردن که می تونن زلزله مصنوعی 7 ریشتری درست کنن !!!؟/ اون که فقط یه کارشونه . همه این تغییرات آب و هوایی و طوفانها هم کارخودشونه . فقط ما موندیم که دیگه چکار می تونیم در مقابل این آمریکاانجام بدیم (قابل توجه این که این مکالمه  کلا به زبان انگلیسی انجام شد و ما برای شما ترجمه اش کردیم )

××××××××××××××××××××××××××××××××××××

الو رگبار؟ / بله بفرمایید / از آقای حمید نژاد فیلمساز متعهد و مردمی تشکر دارم . من بچگی و خامی کرده بودم و در آمریکا و خارج از ایران حواسم نبود و روسری ام از سرم افتاده بود و ناغافل چند خبرنگار نما از من عکس گرفتند و خب دیگه می دونین اینترنت است و هزار کلیک . ولی ایشون بدون توجه به سرنوشت گلشیفته فراهانی از من در فیلم جدیدشون «آناهیتا » بازی گرفتند و من به آغوش گرم سینمای مملکتم برگشتم / جنابعالی ؟ / میترا حجار هستم .

××××××××××××××××××××××××××××××××××

الو رگبار؟ / بله بفرمایید / ما خیلی از دولت تشکر می کنیم که بر ایرادات ما چشم پوشی می کند و جهت رونق کارخانه ها فعالیت کرده و باعث شده که صنایع هواپیماسازی ما روز به روز رونق بیشتری بگیرد / شما ؟ / جمعی از کارگران کارخانه هواپیماسازی توپولوف روسیه . در ضمن آقای پوتین هم ممنون هستند .

××××××××××××××××××××××××××××××××××

الو رگبار ؟/ بله بفرماین / الله جمیل  و یحب الجمال / بله ؟! / همین / لااقل خودتونو معرفی کنین / من ؟ یه بنده خدا . فقط اومدم اینو بگم که همان طور که شما زیبایی رو که هدیه ای خداوندی است دوست دارین ،آقای ... هم دوست داره و هم اهل هنره . اون موقع خوب بود که هیچ کستون رو تو 200متری دفتر راه نمی دادن ؟  / خب برادر من دوست داشته باشه . مگه ما بخیلیم ؟ / خودتو به موش مردگی نزن نسناس . هر طرفتون رو بگیرن از یه طرف دیگه کج میشین . عوضی ها . / آقا جان لطفا عفت کلام داشته باش / خفه بابا ! همین شماها بودین که خبر داده بودین که بعد از دیدارهای خصوصی گلزار و تهرانی با ... ، امروز نوبت به مهتاب کرامتی و مهناز افشار رسید که وارد دفتر ایشون بشن . اون وقت می گم نسناسی بگو نه .

  

×××××××××××××××××××××××××××××××

الو رگبار ؟/ بله بفرماین / می خواستم تو برنامتون یه موقعیت خوب برای سرمایه گذاری معرفی کنین / به سلامتی مثل این که پولی رسیده ها / پس چی ؟ دارن یارانه ها رو می دن . ما که نیاز مالی نداریم گفتیم سرمایه گذاریش کنیم / خب خوشحالیم . خودتون رو معرفی می کنین؟ / بله . مستضعف سابق ، آسیب پذیر فعلی و خوشه اول آینده هستم .

×××××××××××××××××××××××××

شنوندگان عزیز ، به انتهای برنامه این هفته رسیدیم . به ما تلفن بزنید و ما را از نقطه نظرات خود درباره موضوعات روز آگاه کنید .

فرکانس برنامه روی ستلیات بلاگفا / طول موج کوتاه دبلیو دبیلو دبلیو  دات رگبارها دات بلاگفا دات کام  می باشد . وعده ما هفته آینده با خبرهای داغ و جالب از رادیو رگبار  . آرزو می کنیم که لااقل هفته بعد نیم سانتی برف آمده باشد از بس گفتیم زمستان خوب و پر برفی داشته باشید  و برفی نیامد که حالمان  گرفته شده .خدانگهدار !  

 

 

عربهای ملخ خور ؟!

نوشته شده در سه شنبه ششم بهمن 1388 ساعت 14:3 شماره پست: 298

 

امروز صبح با یکی از مشتریانمون که مهندس باتجربه و کاربلد ساختمون و پیمانکار پروژه های ساختمونی دولتیه ، تو محل کارش یه قرار کاری داشتم و در ضمن کارها و بیزینس خودمون ، گپ هم از دور و اطراف می زدیم . صحبت کشیده شد به این برج  828 متری خلیفه دوبی ( برای دیدن عکسهای فوق العاده و بازدید از سایت این برج ( این جا )  رو یه فشاری بدین ) که چند وقت پیش افتتاح شد و بلند ترین ساخته دست بشره تا حال حاضر . و خب طبیعتا مقایسه اش کردیم با برج 435 متری میلاد تهران .

این شازده ما ، برج میلاد رو می گم ،  بالای 15 سال طول کشیده تا به اتمام برسه و هنوز هم که هنوزه کاملا افتتاح نشده و اگه قرار بود که به اندازه برج دوبی ای ها مرتفع می شد لابد ۳۰سال ساختش طولانی میشد . در حالی که این برج خلیفه فقط 6 سال از پی ریزی تا اتمام و افتتاحش زمان برده !( انگار لامصب ها رو دنبالشون کرده بودن ).  

دیگه این حساب کتاب رو یه کودک اول دبستانی هم می تونه انجام بده که  کاری که یک سوم اون یکی زمان می بره چقدرتو هزینه هایش صرفه جویی میشه و تو این دومی که کلی علافی داره چقدر خسارت و بخور بخور انجام میشه .

تازه خود مهندس رحمتی که  آدم فعال و کار راه اندازیه می گفت تو این پروژه های دولتی یکی بتونه دو سه تا دونه کار تو عمرش بگیره دیگه 30سال کار مفیدش رو کرده ! از بس طولانی میشن و خرج رو دست ملت می ذارن . تازه کاربری برج خلیفه کجا و کاربری برج میلاد اون کجا ؟ اون هم مسکونی و هم تجاری و هم مخابراتی و هم تفریحیه و برج میلاد؟! مثل تفاوت بین عقاب کوهستانه و مرغ خونگی !

 

 

گنجیشک لالا ... ما هم لالا !

نوشته شده در چهارشنبه هفتم بهمن 1388 ساعت 15:39 شماره پست: 299

 

یکی از صحبتهایی که دیروز با این دوستمون انجام دادیم درباره زلزله هائیتی بود و نه این که چند وقتیه که اخبار این زلزله هائیتی هم تو بورسه ، برای اطلاع خودم از مهندس رحمتی که دستی هم تو شهرداری داره سوال کردم که مهندس حالا خداییش چقدر تو مبحث مقاوم سازی بناها در برابر زلزله کار شده ؟ که خنده مسخره آمیزی که مهندس زد ، متوجهم کرد که کلاهمون واقعا پس معرکه است . درباره همین زلزله و تخریبها و غیره ذالک عرض می کنم .

خب خواهرا و برادرهای مسئول و در یک کلام مسئولین زحمتکش و خستگی ناپذیر ما ، وقتی این زلزله هائیتی و خیلی از زلزله های مشابه که تو نقاط مختلف دنیا رخ میده , یعنی داره به شما تلنگر زده میشه که ای ملت ایران ، ای اهالی تهران ، اهالی تبریز ، اهالی مشهد ، اهالی اصفهان ، اهالی مازندران و گیلان ، اهالی فلان جا و بیسار جا ، شما روی کمربند زلزله زندگی می کنید و همیشه برای شما خطر 10برابر نقاط دیگر دنیاست و بارها زمین زیر پاتون لرزیده و خونه هاتون رو سرتون خراب شده و هموطناتون مرده اند . دست به کار بهسازی شدین؟ تو این سالها چی کار کردین ؟ هیچ چی ؟ تلنگر شاید فایده نداشته . شاید باید به این مسئولین محترم لگد می زدند تا بخودشون بیایند . وگرنه که در مبحث زلزله از دست مردم عادی چه کاری بر میاد؟

آقای دولت چرا نرفتی از ژاپن یاد بگیری که الان با 7 ریشتر زلزله هم ککشون نمی گزه و خیلی راحت زندگیشون رو بعد از زلزله هه ادامه میدن ؟ از کجا یاد گرفتی این جوری مدیریت زلزله رو ؟ یعنی اگه الان یه زلزله ۷ریشتری هم تو تهران بیاد فاجعه ای خواهیم داشت که تا ده ها سال نمیشه جبرانش کرد و کشور که شکر خدا همین جوریش هم عقب افتاده است و اون موقع دیگه رسما می ره جزء کشورهایی مثل بنگلادش و جیبوتی و اتیوپی !

این طور که دکتر عکاشه زلزله شناس گفته فقط در تهران تا 2میلیون نفر کشته خواهیم داشت . ( برای این که به بزرگی این عدد واقفتون کنم باید بدونین که کل کشته شده های جنگ ۸ساله ایران و عراق ۵۰۰هزار نفر بود!) خیابونها به طور کامل از تخریب ساختمونها و توقف ماشینا قفل خواهندشد ، جاده های خارج شهری هم همینطور ، به علاوه از بین رفتن تاسیسات زیر بنایی مثل خطوط انتقال آب ، گاز و برق .آب گرفتگی و سیل فاضلابها و شاه لوله های آب در راهروهای مترو و آتش سوزی در جای جای شهر .

بیش از نیمی از بیمارستانها که علی القاعده باید مراکز امداد رسانی باشند به طور کامل تخریب می شند و الباقی مخروبه هایی هستند که توان ضبط و ربط مجروحین و بازمانده ها رو ندارن . بسیاری از پرسنل انتظامی و امدادرسانی یا خودشون زیر آوارها از بین رفته اند و یا توش و توانی برای مدیریت بر خود ندارند .

اونهایی که مرده اند رو خدا رحمت کنه وایشالا ببرتشون بهشت . درواقع حالا بد یا خوب راحت میشن و دیگه اون دنیا خودشون می دونند و اعمالشون . اما و اما زندگی برای بازمانده ها آنچنان ترسناک می شه ، آن چنان که ضرب المثل سالهای سال بعد خواهدشد . اوباش و دزدان می خواهند از آب گل آلود ماهی بگیرند ،به نوامیس مردم ت..اوز میشه ( یادم نرفته گروه هایی از تبهکاران رو که بعد از زلزله بم  ، بچه ها و زنان و دختران وحشتزده بازمانده از زلزله رو برای مقاصد شوم شون به هوای این که می بریمتون به کمپ و ازتون نگهداری میشه ، دزدیده بودند که فی المثل در40 کیلومتری بم یک کامیون پر از بچه ها رو که به سمت مسیر نامعلومی می رفته رو توقیف کردن ) و اموالشون به سرقت می ره ،  انواع بیماریهای واگیردار و عفونی منتشر خواهد شد ، گرسنگی و ترس و وحشت عمومی حاکم بر شهر آن چنان جهنمی درست می کنه که تا سالهای سال نه از تاک نشانی ماند و نه از تاک نشان .

اصلا تا حالا کدوم یکی از ما دیدیم که از طرف دولت یا شهرداری بیان و به مای مثلا شهروند بگن که ساختمون محل سکونت یا کارتون رو مقاوم سازی کنید و کمکی بکنن تا این کار انجام بشه ؟ اصلا این طرح اتاق امن ( که خودش فقط یه جور تسکین دهنده بود ) کدوم گوری رفت ؟ به نام خودتون زدین ، دست کم اجراش کنین . چه کاری انجام شده ؟ چه کار مفیدی واقعا انجام شده ؟

قالیباف عزیزم ، داری تهران رو نو نوار می کنی ، خوب هم کار می کنی ، نقاشی ها  و نقاشی ها ی دیواری قشنگ قشنگ تو حاشیه خیابونها انجام میدی ، داری تونل توحید می زنی ، گلکاری و درختکاری می کنی ، جدول بندی های زیبا می کنی . دستت درد نکنه . به نظر من تو از بهترین شهردارهایی هستی که تهران به خودش دیده .

ولی داچ باقر عزیز ، کار ما این شعر نباشه : خانه از پای بست ویران است ... خواجه در بند نقش ایوان است !

 

 

 

یک آتلیه

نوشته شده در شنبه دهم بهمن 1388 ساعت 11:15 شماره پست: 300

 

من از نوشته قبلی که چهارشنبه منتشرش کردم ( چه تحویلی می گیریم خودمون ها!) و از کامنتهایی که گرفتم متوجه شدم که نوشته یه کمی رک و بی پرده بود و جماعتی از شنیدن واقعیت موجود بسیار ناراحت شدند . والا دوستای خوب من خودم هم دوست ندارم همچین چیزهایی پیش بیاد و فاجعه ای در اون حد داشته باشیم ولی خب یکی از راههایی که میشه اثراتش کاهش داد همین بیان کردن واقعیاته دیگه . بلکه به سهم خودم تونسته باشم یه موضوعی رو که اهمیت حیاتی هم داره کمی شکافته باشم و نتیجه ای در حد حتی یک اپسیلون به ما بده .

خب بگذریم بریم سر داستان امروزمون :

مدتی بود ، مدتی نبود ( یاد یکی بود یکی نبود به خیر! ) که همسر خانوم به من می گفت که بیا ما هم مثل هدا و فاطمه و صبا و ... بنیامین رو ببریم عکاسی و ازش عکس آتلیه ای بگیریم . من هم لبخند زنان می گفتم یعنی اینها بنیامین رو بردند عکاسی ؟! و همسر خانوم هم می گفت که خیر اینها بچه های خودشون روبردند بامزه ! و من هم رد می کردم که همچین خیلی راغب نبودم و هم به اون هم خودم می گفتم وقتی عکسی که آتلیه می گیره رو آدم خودش هم خب می تونه بگیره ، چرا باید رفت اونجا حتما ؟ تا این که بالاخره در برابر اصرارهای زیاد هفته پیش سپر انداختم و راضی شدم که ما هم مثل بقیه متمدنین بریم آتلیه .

البته ناگفته نمونه که این سپر انداختن من چند ماه قبل اتفاق افتاد و ما قرار بود چند ماه قبل بریم برای عکس گرفتن و با خواهر یکی از دوستام که به طور ذوقی عکاسی حرفه ای می کنه و چند وقت یه بار آتلیه ای هم اجاره می کنه و نمونه کارهاش رو که از بچه های این دوستمون گرفته بود رو دیده بودیم  ، قرار گذاشته بودیم که بریم تا یه مقداری عکس بامزه از بنیامین بگیره .

اما درست روز قبل از قرارمون رفته بودیم یه مهمونی که دختر 7 ساله صاحبخونه در خاله بازی ای که داشتند داشت نقش آرایشگرو بازی کرده بود با یه قیچی واقعی جلوی موهای بنیامین رو از ته چیده بود ! خب ما کلی اون روز همه خندیدیم ولی دیگه موهای بچه جوری شده بود که نشد بریم عکس بگیریم و قرارمون رو با خواهر دوستم کنسل کردیم .

این گذشت تا هفته پیش که خواستیم بریم ، متوجه شدیم که اون خواهر دوستم هم مدتیه که آلرژی داشته و کهیر زده و حالا حالا ها نمی تونه بره آتلیه اش و عکس بگیره و دیگه خانوم همسر که کاری رو که می خواد باید حتما انجام بده یه عکاسی دیگه رو که آتلیه مخصوص کودک داشت و ظاهرا بهش گفته بودند جای خوبیه رو انتخاب کرد و رفتیم دیروز عصر اونجا .

حالا باید خدمتتون بگم که چیزی که من ازآتلیه کودک و کلا عکاس کودک مدنظرم هست و به نظرم هم باید این جوری باشه اینه که یه مکانیه که شاد و سرحال کننده است و شخص عکاسی داشته باشه که با تکنیکهای عکاسی مختلف و شکار لحظه ها آشنا باشه و بتونه بچه رو در موقعیتهای جالب و سرگرم کننده ای قرار بده و ازش عکسهای زیبا و طبیعی و ناب بگیره . کاری که مثلا من آدم عادی  با دوربین 5 مگاپیکسلی ام تو خونه نتونم بکنم .

ولی این به اصطلاح آتلیه کودک چه جوری بود ؟ زحمت کشیده بودند و چند تا پرده معمولی که نقاشی بادکنک و مثلا کلبه بود در پشت آویزون کرده بودند ، یه تعدادی هم خرس و ببر عروسکی هی می دادند به بچه که اینا رو بچه جون مثلا بغل کن تا من ازت عکس بگیرم یا بچه جون به من نگاه کن ،یا گردنتو ببر بالا یا پاتو بنداز رو پات و اون ور رو نگاه کن . انگار که این بچه آدم بزرگه و می خواد نامزد انتخاباتی چیزی بشه ! یعنی می خوام بهتون بگم در کمال مصنوعیت و بی مزگی کار می کردند .

و بدبختی این جا بود که هرچی هم به خانوم عکاس باشی عزیز می گفتیم که خانوم بذارین بچه خودش باشه و مجبورش نکنین ، محیط رو بذارین طبیعی باشه و شما مترصد فرصت بشین و عکس رو بگیرین و تو تعدادی عکس بالاخره خوب توش در میاد که حرف تو مخ پوکش نمی رفت و می گفت که نه شماها اشتباه می کنین .اگه هر کاری بخواد بکنه پس من چه جوری عکس بگیرم ؟ انگار قرار بود از یه گلدون عکس بگیره نه از یه پسر سه سال و نیمه پر جنب و جوش !

 

در پوستین خلق می افتم !

نوشته شده در یکشنبه یازدهم بهمن 1388 ساعت 19:37 شماره پست: 301

 

گاهی وقتا دوست دارم که نمازم رو تو مسجد بخونم . در نزدیکی محل کار من مسجد بزرگ و پر رفت و آمدیه که حیاط بزرگ و ساختمونهای قدیمی و با اصل و نسب داره و حوض آب و فواره ها و گلکاری و درختکاری . با صفاست مخصوصا در تابستون که همه خیابونها شلوغ و سرسام آورند و هوا هم گرم و خفه کننده . اون وقت اونجا که درختهای چنار کهن 60-50 ساله داره خنکه و ساکت و جون می ده برای دمی آساییدن و با پروردگار خود خلوت کردن و مدیتیشن . تو زمستونها هم که هوا سرده و یخبندون ، مسجد گرم و دلپذیره و آب گرم دائمی ای برای وضو محیاست .

ولی یه چیز بدی هست که وقتی می رم اونجا منو آزار می ده . کم نیست اوقانی که منی که رفته ام تا تا نمازی بخونم و از خاک فاصله بگیرم یه کمی به افلاک نزدیک تر بشم ، متوجه می شم که به طور ناخودآگاه راجع به افراد دیگه ای که اومدند اونجا و طبیعتا از دور یا نزدیک خیلی هاشون رو می شناسم ، دارم قضاوت می کنم و فقط هم قضاوت منفی ! همکارهایی رو  می بینم که اونها هم برای نماز خوندن میان و وضویی می گیرن و اذانی می دن و وای می ایستن به نماز ، و بین اینها همه جور آدمی هست  آدم خوب هست ، آدم بد هم هست . اما کافیه تا فلان شخص رو که از نظر من کارهاش ایراد داره و آدم بدی می دونم رو ببینم به طور ناخودآگاه فکرم می ره سمت این جمله که :«ای مرتیکه فلان شده ...نمازت تو کمرت بزنه !» و با مغز از افلاک سقوط کنم به قعر خاک !

والا البته چندان هم تقصیر من نیستا خب خودشون واقعا کار خرابند . مثلا یکیشون (م) نزول خور درجه یکی هست و همیشه هم تو صف اول نماز وای میسته و معروفه به بی رحمی با بدهکارهاش که از یک روز بهره ای که می گیره هم نمی گذره . یا سر برمی گردونم چشمم می خوره به اون یکی (ل) که خیس آب وارد مسجد داره میشه . این تخصصش خرید اجناس دزدیه و چند بار تا حالا خودم دیدم مال خری کرده  و عادتش اینه که از همون وسط حیاط مسجد آستینهاشو می زنه بالا و بعد از وضو هم خیس خیس وارد مسجد می شه . یا یکی دیگه (ش) رو می بینم که نشسته و با انگشتهاش تسبیح میگه که حتما شنیده انگشتها روز قیامت این جوری شهادت به نفع صاحبشون میدند ، جنس تقلبی چینی می فروشه به همه مشتریهاش می گه که این جنس اصل آلمانه و خود آنجلا مرکل بالا سرکار بوده .

نفر بعدی (ر) که به سجده رفته و الله اکبرهایش رو با غلظت و شدت میگه هم ، چند وقته که پول یه عده رو بالا کشیده و از بس ناتو بوده دست کسی هم به جایی بند نیست و مجبوری باهاش مدارا می کنن . یکی دیگه (ع) که داره می ره به رکوع رو خبر دارم که با مامور خریدای شرکتها شدیدا گاوبندی و زد و بند می کنه و به کمک هم جنس صد تومنی رو صدو پنجاه تومن فرو می کنن به شرکتهای بیچاره . یا اون یکی (ن) که که مخرج حرف صاد رو  تو الله الصمد غلیظ و با سوت می گه هم تا می تونه طلب مردم رو دیرتر می ده و با پولشون برای خودش کار می کنه و نفع می بره .

من اگه ببینم کسی از نظر اسلام گناهی می کنه مثلا چه می دونم مشروب بخوره و بعد بیاد نماز بخونه برام عجیب نیست . هردوی اینها به خودش و خدا ربط داره . اگه ببینم دختر پسری با هم رابطه دارند حتی رابطه 6ی و ببینم اهل نماز خوندن هم هستند ، بازهم رابطه بین خودشونه و خدای خودشون . اگه روزه نگیره اگه ... به من چه . به کسی چه ؟ اینا حق الله ئه . خدا خودش می دونه . شاید اون آدمها خیلی از آدمهای ظاهر الصلاح پیش خدا عزیز تر هم باشن . اما وقتی اینایی که می شناسمشون که مشغول حروم خوری ، دزدی ، مال غصبی ، دروغ گویی ، غیبت کردن و بهتون زدن هستند و حق الناس رو زیر پا گذاشتن نمی تونم نماز خوندن و دولا راست شدنهاشون رو باور کنم و لجم می گیره .

یه وقتا با خودم می گم اصلا نباید برم مسجد . من مثلا خیر سرم دارم می رم جهت تزکیه روح ولی بدتر تو پوستین خلق می افتم . اصلا یه وقتا طوری میشه که این قدر فکر این باباها رو می کنم که نمی فهمم تو نماز چی دارم می گم و رسیدم به السلام علیکهای آخر !

 

 

باز همون خر سیا ... باز همون راه آسیا

نوشته شده در سه شنبه سیزدهم بهمن 1388 ساعت 11:45 شماره پست: 302

 

 واقعا ماها هم آدمهای مجموعا جو گیری هستیم ها . منی که تا سال قبل اصلا نمی دونستم سریال خارجی رو با چه سه ای می نویسن و نمی دونستم آخه سریال خارجی رو هم مگه میشه مثل فیلم خارجی از فیلمی محل اجاره کرد یا خرید ، حالا همچین سریال ببین شدم که اگه یه هفته سریال تو خونه نباشه فشارم می افته پایین  و باید زنگ بزنن 110 ، ببخشین 115 !

البته یه حفظ آبرو هم بکنم و بگم منظور من از سریال هر سریالی نیستا . ویکتوریا ، جومونگ یک و دو و سه و چهار و پنج و شیش ، مونوس و مونوس و ... از این جور چیزا رو نمی گم ها  .

گرفتاری من با Lost (گمشدگان ) شروع شد در 103 اپیزود. بعد رسیدم به Prison break  (فرار از زندان ) در 81 اپیزود و بعد ادامه دادم با Heroes  (قهرمانان ) در 71 اپیزود و حالا نوبت 24 و جک باور بود در 168 اپیزود که وقت ما رو بگیره . این هم که تموم شد  دیگه نوبت رسیده بود به ) Desperate housewives زنان سرسخت) در 119 اپیزود که دیدم و سریالهای مطرح تموم شد و دیگه کلا که بی سریال شدم یه دوستی Flash forward  ( نگاهی به آینده ) رو پیشنهاد داد که تا الان 10اپیزودش پخش شده که گرفتم و دیدم .

یعنی تو طول یه سال هر روز اقلا دو اپیزود رو گرفتیم دیدیم . حالا ببینین که تو این سریالها به جز فراراز زندان ، هیچکدومش هم تموم نشده خیال ما رو راحت کنه و هر از چند گاهی باید یکی دواپیزود جدید بگیریم و ببینیم . ای بابا عجب گرفتاری شدیم ها .

حالا همه این روضه خونی ها و مرثیه سرایی ها واسه این بود که بهتون بگم ای ملت ، فردا صبح ، چهارشنبه 14بهمن ساعت 5 صبح ، سریال لاست پخش می شه  ،اولین اپیزود از آخرین سیزن . 

   

 

 

 

هوا دلپذیر شد

نوشته شده در چهارشنبه چهاردهم بهمن 1388 ساعت 13:40 شماره پست: 303

 

خب ملت ! امروز صبح به وقت تهران لاست پخش شد  و ما هنوز چیزی ندیدم ( توقع بالا رو دارین؟) ولی براتون از مراسم فرش قرمز اولین اپیزود از آخرین سیزن در هاوایی یه لینک باحال دارم که پیشنهاد می کنم برای دیدن عکسهای اینها  ( این جا ) رو فشار بدین .

خب بریم سر مطلب امروزمون .... وقتی بچه کوچیکی بودم ، وقتی نوجوونی شدم ، وقتی پا به جوونی گذاشتم ، وقتی تشکیل خانواده دادم ، این سرود برایم بسیار قشنگ و دلپذیر بود . سرودی که از بهار و جوشش طبیعت میگه ، سرودی که از مبارزان راه آزادی سخن میگه ، سرودی که از محو فقر و نادانی سخن میگه ، و همه اینها رو با رویش ناب بهار پیوند میزنه ، این سرود برایم بسیار دلچسب و گواراست . برای دانلود و شنیدنش رو ( این جا ) رو یه فشار بدین . متنش هم در پایین اومده :

 هوا دلپذیر شد، گل از خاک بردمید /پرستو به بازگشــت زد نغمـهٔ امید  /به جوش آمدست خون درون رگ گیاه / بهار خجسته‌فال خرامان رسـد ز راه / بهار خجسته‌فال خرامان رسـد ز راه 

 به خویشان، به دوستان، به یاران آشنا /به مردان تیزخشـم که پیکار می‌کنند /به آنان که با قلم تباهـی دهـر را به چشـم جهـانیـان پدیدار می‌کنـند /بهاران خجسته باد، بهاران خجسته باد

 و این بند بندگی، و این بار فقر و جهل/به سرتاسر جهان، به هر صورتی که هست /نگون و گسسته باد، نـگون و گسسته باد

 به خویشان، به دوستان، به یاران آشنا /به مردان تیزخشـم که پیکار می‌کنند /به آنان که با قلم تباهـی دهـر را /به چشـم جهـانیـان پدیدار می‌کنـند /بهاران خجسته باد، بهاران خجسته باد

جالبه که بدونین این سرود زیبا که همیشه در آستانه انقلاب از رسانه های دولتی هم بارها و بارها پخش می شه مسیری 17 ساله را طی کرده تا تبدیل به یک همچین ترانه ماندگاری بشه . تقریبا 50سال قبل یعنی 20سال قبل از انقلاب اسلامی بود که پاتریس لومومبا رهبر انقلابی مشهور و دوست داشتنی کشور کنگو در  آفریقا را کشتند . دکتر بهزادی از اعضای حزب توده در سوگ لومومبا و در همدردی و خطاب به همسر او در آغاز بهار سال 1340 شعری سرود که بخشی از آن چنین بود: به آن بانوی سوگوار که در غم شهید بنالید...بهاران خسته باد ...

چند سال بعد ، آموزگار دبستانی روستایی به نام کرامت دانشیان که بعدها با خسرو گلسرخی اعدام شد ،با چند بیت از این شعر این سرود بهاران خجسته باد را ساخت که به بچه‌های مدرسه روستایی که در آن درس می داد هم آن را یاد داده بود تا آنها صبح‌ها سر صف مدرسه، به جای سرود شاهنشاهی این سرود را بخوانند. زمانی‌که دانشیان به‌خاطر فعالیتهای سیاسی‌اش به زندان افتاد، این سرود را به همراه دیگر دوستانش در زندان می خواندند و بعدها با اوج‌گیری قیام مردمی و آزادی زندانیان سیاسی، این سرود نیز توسط زندانیانی که آنرا می‌شناختند به میان مردم آمد .

این ها گذشت و شاه ، گلسرخی و دانشیان را به جرم اقدام جهت ربودن ولیعهد در فستیوال فیلم کودک سال ۵۲ به قصد آزادسازی زندانیان سیاسی ، در سن 27سالگی اعدام کرد . 5سال بعد و در یک هفته فاصله به 22بهمن ۵۷ و در سالروز اعدام آنان ، رفقایشان که خود را آماده برگزاری بزرگداشت این سالروز می نمودند تصمیم به اجرای آن سرود که به «بهاران خجسته باد» در بین آنان معروف شده بود می‌گیرند. وظیفه نوشتن نت این سرود به آهنگ سازی به نام اسفندیار منفردزاده که خودش هم قبلا در رابطه با پروندۀ گلسرخی توسط ساواک دستگیر و مدتی زندانی بود، سپرده می‌شود و او به دلیل نبودن امکانات کافی و دسترسی نداشتن به ارکستر، خود به تنهایی تمام سازها را ابتدا تک‌ تک مینوازد و بعد همه را با هم میکس می‌کند.

او درباره سابقه اجرای این سرود بعدها چنین می‌گوید: «. . . سرود «بهاران خجسته‌باد» با شتاب و با سازهایی در حد اسباب بازی، با وسائل ضبط زیر متوسط سال انقلاب ـ یعنی بسیار ابتدائی امروز ـ با صداهایی کاملا غیر حرفه‌ای در منزل و نه در استودیو، ضبط شده است. . . اگر سرود «بهاران خجسته‌باد» بدون کمک امتیازات ویژه با چنین اقبالی ماندگار می‌شود، عشق و ایثار انسانی بزرگ و عاشق، نیروی پرتوان ماندگاری آن بوده است، نه موسیقی و اجرا با صدای من. . . » 

 

سرعتی در حد نور

نوشته شده در پنجشنبه پانزدهم بهمن 1388 ساعت 11:40 شماره پست: 304

 

چند ماهی هست که این ADSL  دفترکار ما که من هم به طور فوق برنامه ازش استفاده وبلاگی و وبگردی ام رو می کنم افتاده به ریپ زدن . هر چی هم با شرکت ارائه دهنده اش (پارس آنلاین معظم )تماس می گیرم که خواهر من ، برادر من ما چی کار کنیم که این256 Kی که به ما فروختین و نزدیک ماهی 30تومن هم پولش رو می گیرین ، گاهی به اندازه Dial up  هم سرعت نداره و سرعت دانلودش که باید به طور معمول روی 50 یا 48 باشه روی عدد محترم 3 می شینه!؟ یکی به داد ما برسه . کارهامون لنگ شدند ، منو حواله می دادند به روزهای بعد که ایشالا درست می شه و گاهی هم دیگه کلی حال می دادند و چند ساعت اینترنت رو بالکل قطع می فرمودند !

چند روزه که سعی می کنم با یه مقام مسئولشون تماس بگیرم که دیروز بالاخره حضرت خانوم (م)مفتخر کردند وسعادت داشتم مشکلم رو با ایشون درمیون بذارم و جالبه که به من گفت : «این مشکل منطقه مخابراتی شماست و چیزیه که هست و به قولی می خوای بخوا نمی خوای هم نخوا ، کلی آدم تو لیست انتظار هستند» . بهش گفتم : «خانوم جون خب شما می گی این ایراد رو دارین ؟ باشه خیالی نیست فعلا . ولی چرا پول 256 رو از من می گیرین ولی چیزی که من باید استفاده کنم زیر 128 حتی باشه؟» که دختر خانوم عین نوارضبط شده  دوباره همون حرفهای قبلی رو تکرار می کرد و تکرار می کرد !

متاسفانه منطقه مخابراتی ما هم جوریه که اکثر سرویس دهنده های اینترنت ، براش پهنای باند ندارن و ما یه جورایی مجبوری اینها رو باید تحمل کنیم . فقط وقتی خواستم قطع کنم به خانوم سوپروایزر گفتم که : «می دونین مشکل ماها چیه ؟ همه ما دولت رو سرزنش می کنیم که حق و حقوق بقیه رو رعایت نمی کنه واز اوضاع حاضر درمملکتمون ناراضی هستیم ، ولی نوبت خودمون که می رسه تا کار و وظیفه ای که داریم رو انجام بدیم ، همون کارهای ناشایستی که اون می کنه و ما راضی نیستیم رو خودمون انجام میدیم .» که خانوم بهشون بر هم خورد و گفت: « نه ...کی ما مثل دولتیم؟!»  بهش گفتم : «یه کمی اگه تونستی فکر کن . حتما خواهی فهمید. واقعا برای خودم متاسفم و برای مملکتم که تک تک آدمها فرصت طلبند و مسئولیت نپذیر  ».

پی نوشت : همین چند خط بالا رو کلی طول کشید تا بتونم روی نت قرار بدم . نه این که اینترنتمون خیلی عالیه و هیچ صفحه ای از جمله بلاگفا باز نمی شد . از اون جهت عرض کردم

 

هوای پاک و آسمان آبی

نوشته شده در شنبه هفدهم بهمن 1388 ساعت 10:29 شماره پست: 305

 

امروز صبح از معدود صبح هایی بود که هوای دم صبح تمیز و قابل نفس کشیدن بود ( به خاطر بارندگی پنجشنبه و وزش باد جمعه ) و وقتی دیدم رو کله کوه ، برفی نشسته و کمی به فضای زمستونی نزدیکیم و آلودگی هم ، افق دید رو هنوز کور نکرده گفتم یک عکسی به یادگار بگیرم که آیندگان بدانند گاهی هم در تهران از این جور منظره ها می شد دید !

پی نوشت : احتمالا از فردا اینترنتم قطع میشه و یه چند وقتی دسترسی محدود تری خواهم  داشت . با یه سرویس دهنده دیگه صحبت کردم که 10روزی طول میکشه تا وصل کنه . ببینیم اونا چه کار خواهند کرد؟