کافه رگبار

اهل طهرانم . روزگارم بد نیست . . .

کافه رگبار

اهل طهرانم . روزگارم بد نیست . . .

جاهای جدید و ناشناخته !


تو این گروهی که رفته بودیم سفر ،به جز من و بنیامین ، 30 نفر دیگه هم تو اتوبوس بودن که همون دو ساعت اول سفر بنا به رسمی که ظاهرا تو این سفرا مرسومه دونه دونه اومدن جلوی اتوبوس و خودشون رو معرفی کردن که چند سالشونه و شغل و تحصیلاتشون چیه و چجوری با این ان جی او آشنا شدند و از علاقمندیهاشون گفتند و یکی دو تا جای دیدنی رو که به نظرشون جالب بود معرفی می کردن و راستش جاهایی رو اینا اسم می بردن که من نه تنها نرفته بودم بلکه اصلا اسمشون هم به گوشم نخورده بود و اون جا متوجه شدم که من اصلا ایرانمون رو نمی شناسم که !


خب نوبت من هم که شد با شرمندگی بلند شدم و وقتی نوبت به این رسید که جای دیدنی ای رو معرفی کنم گفتم متاسفانه من بار اولمه که میام به همچین سفرایی ولی دوست داشتم و دارم که همه جای ایران رو ببینم و ایشالا منبعد .


الان فرصت کافی ندارم ولی تو پست بعدی یه فسقل سفرنامه از اون جا براتون می نویسم


می زنیم به جاده


خدمت رفقای خودم عرض کنم که من یه آدمیم که به رغم این که از سفر رفتن و دیدن جاهای جدید خیلی خوشم میاد و اصلا هم آدم سختگیری نیستم که وقتی می رم سفر باید یه امکانات ویژه ای باشه تا به من خوش بگذره ، ولی راستش توی سفر رفتن خیلی تنبلم و یه جورایی ترجیح می دم که همون کار روتینی رو که همیشه می کنم انجام بدم یعنی صبح از خونه برم سر کار و شب هم برگردم .

نمی خواد بگین که این دیگه چه صیغه ایه  و خودم معترفم که این جوری ام دیگه و شما بیش از این ما رو نزنین که افتاده را زدن جوانمردی نیست !


اما این قبولی ما تو رشته محیط زیست یه تاثیراتی برای من داشته که یکیش این بود که متوجه شدم که اگه می خوام یه طبیعت مرد درست حسابی باشم و الکی نرفته باشم دانشگاه و وقت و پول خود رو هدر نداده باشم اینه که پاشنه هام رو ور بکشم و بزنم به جاده و به دل طبیعت و خب این جوری مجبورم از اون پیله ای که توشم خارج شم و بذارم سفر رفتن عادت ثانویه من هم بشه.


روی همین حساب آخر این هفته برنامه ای رو با یکی از این جی اوهایی که باهاشون در ارتباطم هماهنگ کردم که بریم سفر دو روزه کویر و کوه ،سمتای دامغان و راستش این برای من یه چیز کاملا جدیده و تا حالا توی گردش کویری به این شکل نبودم .


خلاصه ای ایران ، ما دیگه راه افتادیم !


شیرین خانوم عاشق میشه !


                               


دیشب یه فیلمی دیدم که یه جورایی بامزه بود . شیرین عاشق(  (Shirin In Loveبازیگر اصلیش نازنین بنیادی بود که اخیرا توی سریال سرزمین مادری (Homeland ) هم بازی کرده بوده و چهره شده بود . نقش دختری زیبا، باهوش ولی‌ بی‌ انضباط ایرانی‌آمریکایی رو بازی می کنه که قراره با نامزد موفق ایرانیش که جراح پلاستیکه ازدواج کنه اما دخالتهای مادر و آشنا شدن با یک جوان بی چیز ولی‌ خوش تیپ آمریکایی در کالیفرنیا همه چیز رو عوض می‌کنه و . . .


راستش فیلمش خیلی خاص نبود و یه جاهایی هم فیلم ضعیف و سطحی می شد اما اولا دیدنش اذیت نمی کرد و فکر کنم دیدنش برای ما که ایرانی هستیم جالبه. زندگی بخشی از ایرانی های آمریکا رو به تصویر می کشه که اون جا مشغول کار و زندگی اند و در عین حال خصائص ایرانی بودنشون رو هم فراموش نکردن . داستان فیلم اصلا هم وارد سیاست و این جا و اون جا نمیشه و از این لحاظ فیلم راحتیه .


نازنین بنیادی هم بازیگر فتوژنیک و مستعدیه و فکر میکنم اگه راهش رو درست انتخاب کنه به جاهای خوبی برسه . در مجموع اگه دستتون رسید بد نیست ببینینش .


خدمت فروش ها


سال 71 ما دو نفر همسایه توی محله بودیم . من رفتم سربازی ، اون غیبت کرد و نرفت و رفت مشغول کار شد . وقتی من بعد از 2سال که پدرم رسما تو بیابونای سیستان بلوچستان دراومده بود به خونه برگشتم اون 2 سال سابقه کار داشت و همچنان خدمت نرفت و جزء مشمولین غایب بود . منم هر چند وقت یه بار بهش می گفتم حسین ، اشتباه کردی همون موقع به وقتش نرفتی خدمت الان من کارت پایان دارم ولی تو هنوز گیری ها . حسین شونه بالا می انداخت .


چند سال گذشت و هر دو ازدواج کرده بودیم که یه روز توی مهمونی با دوق به من گفت مام دیگه داریم کارت پایان خدمت می گیریم . چطور؟ مشمول عفو رهبری شدم و مبلغی میدم و کارت پایان خدمتم رو بهم می دن !! راستش حس خیلی خیلی بدی اون موقع بهم دست داد و تا آخر مهمونی اوقاتم تلخ بود . این حس که بی عدالتی محض توی این کشور حاکمه . به خدا منم بدم نمی اومد اون دوسال رو از کار و زندگی نیافتم و توی شهر و خونه خودم باشم اگه می دونستم قراره همه چی همین جوری کشکی تموم شه .


اون دوره هرکی دستش به دهنش می رسید، هرکی مایه دار بود خدمت سربازی نرفت و دست به دهن و بدبخت بیچاره ها که محتاج نون شبشون بودن مجبور شدن برن سربازی و 2سال به مملکت با جسم و جونشون خدمت کنن . پولدارا کمی سر کیسه رو شل کردن. همین !



این حرفا رو چرا دارم می زنم ؟ به خاطر این که توی برنامه دولت روحانی این هست که دوباره سربازی رو به مشمولین غایب بفروشن این خبر رو دیروز شنیدم . خودشون می گن که یه میلیون و نیم مشمول غایب داریم که حاضریم ازشون پول بگیریم و بهشون کارت پایان خدمت بدیم . خب آقای روحانی عزیز ، برادر جان ، تکلیف اون عده ای که از روی وظیفه شناسی و قانون مندی و یا اجبار توی این مدت اومدن سربازی چیه ؟ عدالت کجاست ؟ شما با خودتون نمی گین هر کسی که یه موقعی کاری کرده و وقت و انرژی گذاشته از خودش و از قوانین این مملکت بدش میاد ؟ نمیگین حس می کنه که اگه جایی قانون مندی داره میکنه ابلهه؟


 

غلبه شیطان بر من !


                   


امروز می خواستم درباره این علامتی دیشب عکسش رو تو اتوبوس گرفتم و چند وقتیه توی وسایل نقلیه عمومی نصب شده بنویسم که چه کار خوبیه که یواش یواش این فرهنگ دادن صندلی به افراد کم توان رو به فرهنگی رایج تبدیل کنیم که امروز صبح اتفاقی برام پیش اومد که دیدم واقعا هر آدمی می تونه دو شخصیت متضاد داشته باشه .

ایستگاه مترو صادقیه اولین ایستگاه خط 2 است و صبح ها تقریبا هر 3 دقیقه یه بار یه قطار میاد و تقریبا طوریه که همه اگه 5 – 6 دقیقه صبر کنن می تونن روی صندلی ها بگیرن بشینن . خب منم معمولا میشینم و بین راه اگه پیرمردی ، بچه به بغلی اومد پا میشم و صندلیم رو بهش میدم .


امروز که قطار اومد و نشستم سربالا کردم و مردی رو دیدم که صاف بالاسر من ایستاده و به من نگاه می کنه . مردی بود حدودا 60 ساله با کت و شلوار و ریش تراشیده . سرم رو پایین انداختم و کتابم رو از کیف درآوردم و ورق زدم ولی حس کردم که هنوز داره به من نگاه می کنه . حدسم درست بود و باز که سربلند کردم چشم تو چشم شدیم . به نظرم رسید توقع داره که من از جام پاشم و جا رو بهش بدم . به نظرم یه کمی پررویی بود چون می تونست دو سه دقیقه صبر کنه و بعد راحت بشینه .


کتاب رو توی کیف گذاشتم و سرفه کردم و باز چشم تو چشم شدیم . راستش یهو ازش لجم گرفت که این قده پررو و وقیحه. این دفعه صاف تو چشاش نگاه کردم که چیه ؟

یهو گفت سرما خوردی؟

کلافه گفتم شما دکتری؟

گفت بله !؟

گفتم اگه دکتری بگو منو ویزیت کن وگرنه که ...

گفت : نه آخه من حساسم گفتم اگه سرماخوردی برگردم اون طرفی

شونه بالا انداختم و گفتم خودت می دونی می خوای برگرد اون طرفی و باز صاف تو چشاش ذل زدم و دیگه مرده حرفی نزد و کله تکون داد


منم تا اخر مسیر سر جام نشستم و تکون نخوردم . آخرای مسیر به این فکر کردم که ور شیطان داخل وجودم به ور فرشته داخل وجودم خوب غلبه کردها !