کافه رگبار

اهل طهرانم . روزگارم بد نیست . . .

کافه رگبار

اهل طهرانم . روزگارم بد نیست . . .

جلال بابا می شود؟


آخیییییش !!

تموم شد . امتحانام تموم شد و الان با دلی خوش و قلبی آرام دارم این چند سطر رو براتون می نویسم . خدایی سخت بودها . این که بشینی و یه کله درس بخونی و بخوای اون چه که می دونی رو بیاری روی کاغذ . اونم برای منی که سالهای سال بود از از درس و مشق دور بودم .


راستی سلام !

چند وقتی نبودیم و کافه رو گرد و خاک برداشته بود . از صبح که اومدم افتادم به گردگیری و رفت و روب و الان که فارغ شدم مجدد درب این کافه برای دوستانش بازه و پذیرای قدوم شما دوستان عزیز و گرامی.


دیروز و امروز توی مترو، کتاب سنگی بر گوری جلال آل احمد رو خوندم . جلال این رو سال 42 نوشته بود ولی بنا به دلایلی که می تونه شرم و قضاوت مردم باشه منتشرش نکرد و این اتفاق موند تا 22سال بعد وقتی که جلال چندین سال بود که به رحمت خدا رفته بود .

سراسر کتاب شرح و واگویه این هست که چرا خودش و سیمین دانشور بچه دار نمی شوند و چه کارها و تلاشهایی کرده اند و چه ناخوشی هایی از سر گذرانده اند ( همه اش هم واو به واو و بی هیچ پرده پوشی ای !) و نمونه خوبی از نثر جلال است .


اما چیزی که همین جور که کتاب رو می خوندم و جلو می رفتم ، فکر من رو مشغول می کرد این بود واقعا از لابلای همین سطر و خط ها میشه تغییر خلقیات ملت رو دید که اون موقع یه نویسنده مطرح دربدر بچه دار شدن بود و براش چه تلاشی می کرد و الان زن و شوهرها حاضر نیستند اصلا اسم بچه دار شدن رو بیاورند !

 

 

یه بچه ی تِرون رفت


                                  


خدابیامرزه مرتضی احمدی رو امروز تشییعش کردیم . همه کارهای هنریش که اولین چیزی که من ازش به یاد میارم دوبله کارتون معروف پینوکیو بود ،یه طرف ، این توجهی که به مرام تهرونی داشت یه طرف . اینی که می خوام الان بگم دلیل به داشتن امتیازخاص تهرونی بودن نیست که برای من هیچ فرقی نمی کنه که کسی تهرانی الاصل باشه و اجدادش تهرانی باشن ، یا اینکه همین دیروز پاشو این جا گذاشته باشه و الان ساکن این شهر باشه (و ازش که می پرسی کجایی هستی می گه بچه تهرونم ! ) همه از نظر من یکی هستن و یه اندازه حق دارن .


منم مثل آقامرتضی یه تهرونی ام ، بابام تهرونی بوده ، مادرم تهرونی بوده ، بابابزرگ و مادر بزرگم هم تهرونی بودن و پدر مادرشون هم تهرونی بودند اما این واقعیتیه که از 8میلیون تهرانی که الان همشهریا و دوستای من هستند ، درصد کمیشون همین جا دنیا اومدن ، و درصد کمتریشون دارای پدر مادری هستند که همین جا دنیا اومدند ، و باز درصد کمتری هستند که پدربزرگ مادربزرگهاشون همین جا دنیا اومده باشند و یه کمی عقب تر بریم به اعدادی می رسیم که قابل محاسبه نیستند و همین اختلاط جمعیت از جنوب و شمال و شرق و غرب کشور ،باعث صفت خوشآیند تساهل نسبت به فرهنگ های مختلف و متاسفانه باعث صفت ناخوشایند بی توجهی به سنن و فرهنگ بومی شده .


چند سال قبل که کتاب فرهنگ بر و بچه‌های تِرون رو که جلد زیبایی داشت خریدم و خوندم دیدم آقامرتضی احمدی ، مردیه که آستین بالا زده تو این زمینه توجه به فرهنگ بومی ما تهرانی ها کاری انجام داده و این واقعا قابل ستایش بود توی معرفی کتابش نوشته بود: بچه تهران بلند حرف نمی زند ، با لبهای بسته ، نرم و ملایم سخن می گوید . شیرینی این ربان به حدی مهمان هایش را زیر بلیت خودش کشیده که تک تک وارد به تعقیب و تقلید شده اند . زبان تهرانی زبانی است جذاب و شیرین و همه پسند و همه گیر که در این شصت هفتاد سال اخیر به همه جا نفوذ کرده و در آینده نیز به نفوذش می افزاید و به همه جا سرک می کشد. اگر این حرکت تداوم خود را حفظ کند – که می کند- شاید صد الی صدوپنجاه سال دیگر زبان تهرانی جایگزین سایر لهجه ها شود. اما خود بچه های تهران آن هنگام دیگر نیستند که برپایی امپراتوری زبانشان را جشن بگیرند. من برای جمع آوری فرهنگ برو بچه های ترون به یاری حافظه ام متکی بودم و گپ زدن با بچه محل های هم سن و سالم و بچه های اصیل تهران و یادداشت کردن نکاتی که در گفته هایشان می یافتم. امیدوارم با این کار کمی از دینم را به زادگاهم ادا کرده باشم.


                              


کتاب از دو بخش کلمات ویژه و واژه ها عبارات تشکیل میشه که بر حسب الفبا مرتب شده اند . تقریبا از کلمه و عبارتی صرفنظر نکرده است . کلماتی مثل اوهون ، بدشگون ، پرملات ، تنگ و تُرُش ، جی جی باجی ، .... که با معنی آورده و در انتهای کتاب هم ضرب المثلهای مخصوصمون رو مثل زورشو من می زنم ، اهنشو کس دیگه میگه !


اگه تهرانی هستین خوندن این کتاب رو خیلی دوست خواهین داشت .


آقامرتضی جات جای خوب بهشت ، لوطی !

 

 

پاک کردن تصمیم کبری . چرا؟!!


هف هش ده روز دیگه دوباره مدرسه ها باز می شن .


سالهای سال توی کلاس دوم دبستان ،داستان کوتاهی بود به نام تصمیم کبری که همه میشناسینش ولی برای اون یه درصدی که نمی شناسنش عرض کنم که روزی کبری کتابش رو زیردرخت حیاط خونه شون جا گذاشته و وقتی فردا که میره برش داره متوجه می‌شه که متاسفانه دیشب بارون باریده و کتابش خیس شده و همون جا تصمیمی می گیره و . . .


         

                                         کبری پس از انقلاب                                                               کبری پیش از انقلاب 

(به پسرفت کیفیت نقاشی از  40سال قبل به 20سال قبل دقت کنید !)


سال قبل که بنیامین رفت کلاس دوم متوجه شدم که ای بابا این درس دیگه توی کتاب نیست و پرس و جو کردم دیدم دو سه سالی هست که آقایون آموزش پرورشی فرموده اند که این درس دیگه به درد نسل امروز نمی خوره و باید چیزای دیگه ای رو یاد بگیرن .


ای بابا !

 

ما اصلا دوست نداریم چیزی یاد بگیریم . زوره ؟!

 

هفته قبل کتاب 500صفحه ای ما چگونه ما شدیم دکترصادق زیباکلام رو تموم کردم . کتاب خوب و جالبیه که با نگاهی به نسبت تازه به دلایل عقب موندگی ما ایرانی ها در جهان می پردازه . تو پست بعدی حتما براتون درباره اش می نویسم اما امروز نه درباره خود کتاب که در که درباره این می خوام بگم که بعد از لذتی که از خوندن این کتاب بردم دوباره متوجه مطلبی در کشور شدم که تاسف باره.


فکر نکنم که کسی باشه که ادعا کنه که ما ملت اهل مطالعه ای هستیم . همه دیده ها و آمارهای رسمی و غیر رسمی دارن این مطلب رو می گن که ما جزء کم خوان ترین ملل دنیاییم و همه می دونیم بخش اعظمی از ملت ایران سال تا سال هیچ مطلبی رو نمی خونن (حتی مجله و روزنامه هم نمی خونن ) البته اگه اسم ام اس و یا وایبر خوانی را در این معادله نیاریم ! بعضی می گن که ما 2 دقیقه در روز چیز می خونیم و ژاپنی ها 90دقیقه . البته بماند که معاون وزیرارشاد احمدی نژاد در اظهار نظر شگفت انگیزی اعلام کرده بود که نخیرهم و ایرانی ها جزء 5 ملت اول مطالعه دنیا هستند!!


خب من اینجا روی صحبتم با خیل کثیری از مردممون نیست که سال به سال هیچ چیزی مطالعه نمی کنن و طبیعتا این جا رو هم . روی صحبت من با اقلیتیه که من و شمای نوعی هم جزوشونیم . کسایی که روزی یکی دو ساعت توی اینترنت چیز می خونن . این خوندن می تونه از فیس بوک و توییتر باشه ، از وبلاگ باشه ، از سایتای خبری باشه ، از گروهای اجتماعی باشه . اگه بخوایم با گروه قبلی مقایسه اشون کنیم خب اینا دارن کار ارزشمندتری می کنن اما متاسفانه این همه چیز خوانی خودش یه آفتیه که به جون تخصص داشتن و در مطلبی عمیق شدن افتاده .یه جورایی یه حس بی نیازی هم به دانش به اون افراد می ده و دیگه دست به مطالعه جدی تر نمی زنن .


این که چرا ما ایرانی ها ، حداقل طبقه تحصیلکرده ، تن به مطالعه جدی نمی دن یه سری خرده دلایلی همیشه ردیف میشه که مثلا وقت ندارن ، کتاب گرونه ، گرفتاری زیاد هست ، . . .  که واقعا اینا موارد نقضشون بسیاره . مثلا کم دیده نمی شه افراد رو که ساعتها پای تلویزیون لم می دن و کانال ها رو عوض می کنن ، ساعتها توی اینترنت ولگردی می کنن ، توی همین گرونی رستورانهای گرون می رن ، لباسای مارک دار می پوشن . . .


امابه نظر من واقعا دلایل مهم تری برای این بی مطالعگی ما وجود داره . همون طور که ساعات مفید کار کمی داریم و تنبلیم ،خواندن و تلاش برای درک کردن امور جدید هم برامون سخته . همون درسی که تو دانشگاه زورکی خوندیم هم از سرمون زیاده بوده ! دیگه این که یه جورایی احساس بی نیازی از دانستن داریم ، وقتی آدمی به چیزی نیاز نداره دنبالشم نمی ره . خیلی از ما ها دنبال ادامه تحصیل نمی ریم که دانسته هامون رو تکمیل کنیم،  دنبالش می ریم که شغل بهتر و حقوق بالاتری به ما پیشنهاد بشه .


من فکر می کنم یکی از دلایلی که مملکتمون سالهاست نسبت به دنیای پیشرفته در حال در جا زدنه همین حسه . همین که فکر میکنیم که دیگه همه چیز رو می دونیم نباید دیگه مطالعه جدیدی کنیم نباید چیز جدیدی یاد بگیریم .


 

هفت خوان چاپ رمان


 

اگه از مشتریهای قدیم این کافه باشین حتما خبر دارین که سالها قبل رمانی رو نوشته بودم و می خواستم ببینم که میشه چاپش کنم یا نه و دادم رمان رو چند نفر آدم اهل ادبیات و داستان و رمان خوندند و اون ها هم خوششون اومد و تشویقم کردند پس داستان رو برداشتم و راه افتادم توی انتشاراتی های تهران و به خیلی هاشون سر زدم .


اونها هم ازم می گرفتند و بعد از چند ماه می گفتند که یا نمی خواهند و یا می گفتند اگر خودم سرمایه گذاری کنم حاضر به چاپش هستند و من هم ویرم گرفته بود که حتما خود اونها روش سرمایه گذاری کنند و من و ناشرین اون موقع نتونستیم با هم کنار بیایم . حتی داستانم رو برای چندین و چند سایت ادبی اینترنتی ایمیل کردم و به کسانی دادم که معتقد بودند آشناهایی در این زمینه دارند و این قدر این طرف اون طرف رفتم و فرستادم که الان یادم نیست دیگه کجا رفتم و نرفتم و این داستان به دست چه کسایی رسید!!


ولی بازهم نشد و همون موضوع بیان می شد. دیگه به این نتیجه رسیده بودم که حتما داستان من قابلیت چاپ نداره و بعد از مدتی تلاش بی حاصل دیگه بی خیالش شدم و راستش یه باری تو عصبانیت می خواستم هرچی نسخه ازش دارم رو بندازم دور و فایلش رو هم پاک کنم بره پی کارش!


تو این مدت وبلاگ نوشتم ، قرآن رو ترجمه کردم ، چندتا داستان دیگه نوشتم (که نصفه نصفه مونده اند!) و این ها گذشت . چندسال قبل که کلا موضوع رو یادم رفته بود به طور اتفاقی فایل داستان رو دیدم و خواستم توی نت به شکل پاورقی منتشرش کنم و چند قسمتیش رو هم منتشر کردم که خواننده های عزیز به من گفتند که این کار رو نکنم و حتما چاپش کنم . من هم که حرف گوش کن ، زود برداشتم اما باز دست به کاری نزدم !


اما فروردین امسال با خودم گفتم دیگه امسال می رم برای چاپش و یه چیزی حدود 3ماه پیوسته وقت گذاشتم تا دوباره ویراستاریش کنم و ایراداتش رو رفع کنم و ماه قبل بالاخره به نسخه نهایی رسیدم . چند نفری که این سری خوندنش ازش خوششون اومده و معتقدند که داستان خوب و پرکششیه ( به جان شما تعریف از خود نیست ها !!) و خب الان دوباره همون جایی بودم که چندسال قبل بودم . هفت خوان چاپش !


با دوتا از دوستای این کاره مشورت کردم و فهمیدم که الان اگه بخوام خودم به خرج خودم چاپ کنم برای 1000نسخه ( حداقل چاپ) باید یه چیزی حدود 7میلیون تومن هزینه کنم ، حالا پخش و فروشش هم بماند . دیدم ترجیح اول اینه ناشری حرفه ای این کار رو بکنه و در صورتی که به هر دری زدم و بسته بود خودم چاپ کنم. با ناشرا دونه دونه تماس گرفتم و به چندتا از اونایی که ابراز تمایل کردن یه نسخه دادم که گویا پروسه جواب دادنشون 2 تا 3 ماه طول می کشه و بعد می ره تو مراحل بعدی هفت خوان !


و همین جا از اون دو تا دوست عزیز که تا این مرحله کمکم کردن تشکرات بلیغ می نمایم .