کافه رگبار

اهل طهرانم . روزگارم بد نیست . . .

کافه رگبار

اهل طهرانم . روزگارم بد نیست . . .

از مجاز تا رئال

 

 

تا مدتها بعد از این که شروع به وبلاگ نویسی کردم یعنی از 5سال قبل ، فقط و فقط مجازی بودم و علاقه ای هم نداشتم که با بلاگرهای دیگه تماسی خارج از وب برقرار کنم . ارتباطات کامنتی برقرار بود و مخصوصا که اون موقع ها من فعال تر هم بودم و برای کلیه وبلاگهایی که می خوندم کامنت می ذاشتم و بعضی هم به رسم بازدید به وبلاگ من سر می زدند معاشرتی تو صفحات وب می کردیم و این جریان 2 سالی ادامه داشت . 

 

اولین معاشرت من از 3سال قبل شروع شد و از نمایشگاه کتاب و غرفه یکی از دوستان بلاگری که برای هم کامنت می ذاشتیم و توی وبلاگش نوشته بود که کجا غرفه داره . راستش شما که غریبه نیستین اینقده دلهره داشتم که الان برم خودم رو چی معرفی کنم و چی بگم و طرف چه شکلیه و چی قراره بگیم که نگو نپرس . اما خب ، هم رو دیدم و اون دوست خوب کلی محبت کرد و به ما کتاب هدیه داد کلی خوشحال شدیم از این که این دوست مجازی به واقعی تبدیل شد . (مدیونین اگه فکر کنن فقط برای کتاب مجانی ای بودکه بهم داده بود ها !)  

 

خب این معاشرت ها با این قبیل دوستان کم کم اضافه شد و جالبه که بگم هر دفعه که قرار بود یه مجازی رو تو عالم واقع ببینم همین افکار کنجکاوانه برانگیز توی ذهنم رژه می رفتن و شکر خدا همه اونها الان دوستای خوبی شدن و گهگاه بیرون توی کافی شاپی جایی قرار می ذاریم و چای و قهوه ای میخوریم و وبلاگستان رو شخم می زنیم و بر می گردیم خونه هامون . 

 

راستش به نظر من ، خوبی دوستی های وبلاگی یه چیز خاصیه متفاوت از دوستی های معمولی که ما دوست رو توی کلاس و سر کار و این ها می بینیم .معمولا یه نقابی روی صورت داریم و نمی خوایم همه اموراتمون بیافته دست بقیه اما وقتی شما وبلاگ می نویسی مخصوصا روزمره نویسی هم می کنی خود به خود بازتر فکر میکنی و در حاشیه امن و پناه مونیتور و کیبرد چیزایی رو می گی که به طور معمول شاید جایی نگی . برای همین توی وبلاگ بیشتر خودتی پس وقتی با یکی دوستی حقیقی پیدا می کنی قبلا بخشی از اون ماسک رو کنار زدی و دوستیت کمی عمیقتره . 

 

خلاصه این که اینه این دوستیهای وبلاگی . اما مزایای این دوستی ها به همین جا ختم نمی شه که ! 

 

پریشب دوستی از اون دوستان ، ما و اهل و عیال و عده ای دیگه از این وبلاگستانی ها رو دعوت کرد که بریم شب خونه شون و شامی به ما بده و فیلم عروسیشون رو که آماده شده بود و ما هم توش شرکت داشتم ببینیم و جای شما سبز بسی به ما خوش گذشت و چند رقم غذا خوردیم فیلمی هم دیدیم در حد بوندس لیگا. حالا بگم خدمتتون که این عروسی واقعا مرهون بلاگستان فارسی بود که عروس و داماد هر دو وبلاگ داشتند و سر همین کامنت گذاری ها و بعدش قرار های بیرون از وبلاگ و . . .  با هم آشنا شدن و بعدش هم دی ری دی دی ری . . . ای یار مبارک بادا و افتادن تو دام عاشقی و بعد . . . با هم عروسی کرده بودند .  

 

بله ، این است وبلاگستان بزرگ و مجرب فارسی !

 

 

نظرات 9 + ارسال نظر
گلدونه چهارشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 08:27

من هم معتقدم اون هایی که وبلاگشون رو زود به زود آپ میکنن تو دنیای مجازی خود واقعیشون خیلی واقعی تر تا دنیای حقیقی

چه ایده جالبی . اون وقت دلیلش ؟

ترمه چهارشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 10:48

حالا برعکسش چی؟ تا حالا شده آدم های حقیقی رو به دنیای مجازیتون وارد کنید؟
حقیقی شدن آدم های مجازی بیشتر وقت ها خیلی خوب و شیرینه. علتش هم اینه که این آدم ها هم صحبتی با همدیگه رو انتخاب کردن و هیچ اجباری در کار نبوده. در واقع اینترنت این فرصت رو بهشون داده که از بین این همه آدمی که هر روز می بینن اونی که باهاشون همفکره پیدا کنن. اما وارد شدن آدم های حقیقی به دنیای مجازی بیشتر اوقات سخته. مخصوصا اگر رابطه خیلی عمیق نباشه.
یه چیز دیگه هم دوست دارم بگم. یه وبلاگی بود که روزانه نویس بود. به نظر من خوب می نوشت. البته نویسنده در عین حال آدم مهربون و خوش مشربی بود (یعنی هست). بعد کم کم این نویسنده دنیای مجازی و حقیقی رو با هم یکی کرد. چیزی که به دست آورد کلی دوست خوب بود. اما وبلاگش به نظر من دیگه اون جذابیت قبل رو نداره. مشخصه که ملاحظه ی خیلی چیزها رو میکنه. البته هنوز هم وجود این آدم حتی به من انرژی میده اما وبلاگ نویسیش حیف شد. خیلی هم حیف شد.

اتفاقا این چیزی که پرسیدی برای من خیلی زود اتفاق افتاد . وقتی وبلاگ رو راه انداختم به همه دوستا وآشناها ای میل زدم که برن وبلاگ من رو ببینن!! این جوری همون اول شرایطی رو برای خودم درست کردم که نتونم هرچی دل تنگم می خواد بنویسم ! قبول دارم که جذابیت یه وبلاگ به اینه که بلاگر بتونه خارج از محذوریات عادی حرفش رو بزنه خب این از من سلب شد . کم نبوده مواردی که دوستی یا آشنایی حرکتی داشته که دلم می خواست درباره اش تبادل اطلاعات با خواننده هام بکنم ولی به خاطر این که نکنه اون آشنا بخونه و ناراحت بشه خود سانسوری کردم .
بنابراین این ارتباط یه سر خوب داره و یه سر ناخوب ولی باز مجموعا سر خوبش بهتره

نیره چهارشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 11:11

همه اینها درصورتیه که فرد از اول مجازی باشه
اگه مقل من با اسم حقیقی بنویسه خواه ناخواه بعد مدتی دچار خودسانسوری میشه

دقیقا همین طوره و خود سانسوری عارضه ایه که من هم تا حدی بهش گرفتارم

ترمه چهارشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 11:29

درست برعکس من. خیلی شده مطالب یه وبلاگ رو دوست داشتم و دلم می خواست دوستانم هم بخونن. اما هر کاری کردم نتونستم بهشون بگم . ترسیدم کامنت من رو بشناسن. نمی تونم دائم پاسخگوی کامنت هام باشم. همون حرف هام توی دنیای واقعی رو مدیریت کنم دلخوری پیش نیاد خیلی هنر کردم.

خب ابن به جوری به ریسک پذیری هر آدمی هم بر می گرده

تیراژه چهارشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 14:27 http://tirajehnote.blogfa.com

دنیای مجازی...دنیای واقعی...ادمهای مجازی...ادمهای واقعی...

راستش به نظر من..بعد از دوسال و نیم وبلاگ نویسی و به خصوص ارتباط داشتن با خیلی از ادمهای مجازی که واقعی شده اند تفاوت خاصی بین این ادمها با ادمهای حقیقی زندگی ام ندیده ام..همانقدر خوب و ممکنه همانقدر هم خطرناک
شمشیر دو دم
گاهی میبینی به ازدواج ختم میشه یا به یه دوستی عمیق و رفاقت چند ساله
گاهی هم میبینی به کلاه برداری یا سو استفاده و از این قبیل
روابط و معادلات چندان فرقی با دنیای واقعی نداره..فقط نحوه ی آشنایی این است که غیر حضوری است..در هر حال باید محتاط باشی..
و اما سانسور..
من اوائل راحت مینوشتم..خیلی هم بی پروا..بعد ها مواجه شدم با واقعی هایی که وبلاگم را میخواندند وهمچنین با بلاگرهایی که کم کم داشتند برایم واقعی میشدند.. با خودم گفتم تو همینی تیراژه.. اینها هم ادمهای زندگی ات..چرا باید چیزی سانسور بشه؟..هر چیزی که فکر میکنی نوشتنی هست رو جدا از تفکرت در مورد دید بقیه بنویس
اما خب...دیگه نوشتن آنی نشد که باید..اما هنوز دارم مینویسم
به محسن باقرلو و بابک اسحاقی و خیلی های دیگر که با اسم واقعیشان مینویسند فکر میکنم و میگویم یا باید خیلی رها و سبکبال باشند یا اینکه آنقدر حرفه ای مینویسند که سانسورجاتشان به چشم نیاید که با وجود اسم و فامیل واقعی شان راحت خیلی چیزها را مینویسند
در مورد شما هنوز نمیدانم با اسم و فامیل واقعیتان مینویسید یا نه اما در کل مطالبتون کمتر راه به اندرونی داره..قبول دارید؟ ندیده ام از حس و حال و خلوت شخصیتان بنویسید..اگر هم بوده به ندرت و خیلی سربسته.
مگر اینکه سانسورتان به این شکل باشد در مورد نشر مطالب سیاسی و اجتماعیتان محتاط باشید و سانسور رو در این مورد اعمال کنید که خب حق دارید.
برای زوجی که عروسیشان دعوت بودی آرزوی خوشبختی دارم

خب طبیعتا من به دیدی مثبت به جریان این جور آشنایی ها نگاه کرده بودم و ریزش بشی می بینی که می تونه آسیب زننده هم بشه مثل همه روابط دیگه ولی نکته ای که من گفته بودم این بود که تو قبل از آشنایی واقعی با طرفت کمی خودت رو بهش شناسوندی واین می تونه امتیاز خوبی باشه .
جدا از سانسوری که شرایط سیاسی اجتماعمون به ما تحمیل می کنه نوع سانسور من هم مثل مال توست . بی پروا نمی تونم بنویسم .نمی تونم نظرم رو راجع به هر کسی و هر آنچه که می دونم بنویسم همه اش به خاطر این که ما پرهیز می کنیم از بیان کردن عریان حقایق از بیم این که دوستان و نزدیکانمون ناراحت نشند و این پرده پوشی ای که در هر کسی به مقیاس کم و زیاد هست این جا رخ می نماید در وبلاگی که دیگه 100%مجازی نیست.
محسن باقرلو رو دیگه نمی خونم ولی مشتری همیشگی بابک اسحاقی هستم و باید بگم اتفاق بابک جوری خوب و حرفه ای و تقریبا بی سانسور می نویسه که باعث غبطه است. نوشته آخریش را برای معلمش خوندی؟!
خب من نه طبیعتا با اسم واقعیم نمی نویسم ( فکر نکنم اسم واقعی هیچ آدمی تو شناسنامه رگبار باشه !!) اما به هر حال کم نیستند این تعداد که خود واقعی ام را می شناسند و من هم ناچارم کمتر از حس و خلوتم بنویسم (که بسیار هم دوست دارم البت)
شاید این نوشته ات تیراژه عزیز تلنگری باشه برای من که بتونم یه کمی به دنیای شخصی ترم پنجره باز کنم که بسی دوستش دارم

تیراژه چهارشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 22:33 http://tirajehnote.blogfa.com

بله
نامه اش به معلم زبانش را خواندم
و یک کامنت همه جانبه هم برایش نهادم!

آقای رگبار عزیز میتواند هر چه که فکر میکند نوشتنش صحیح است را به خوبی بنویسد.. حالا شاید با کمی سانسورجات و چشم پوشیدگی هایی همراه باشد اما به هر حال خواندن نوشته های شخصی جناب رگبار به اندازه ی باقی نوشته هایشان باید خاص و جذاب باشد..این نظر تیراژه است.

بله کامنت همه جانبه ات رو دیدم و حظی بردم از همه جانبه نگری ات .
شما به این قلم ناتوان لطفت مزیده دوست عزیز و مهریان

حافظ کوزه کشسته پنج‌شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 02:42 http://jamewazhehha.blogfa.com/

سلام؛
کلاً یه ماه نمی شه وبلاگ نویس شدم اما دوساله که سعادت دارم دوستان وبلاگی رو زیارت می کنم.قبلاً توی خنیاگر konyagar.com مرحوم می نوشتم.
دقیقاً منم دلهوره همین چی بگم نگم ها رو دارم! آخه حافظ اینجا با حافظ بیرون از اینجا فرق داره! اینجا خودمم. شیطنت،شوخی،گلایه،غُر، ... آزاد! اما تو دنیای واقعی زیاد این خبرا نیست!
نمی دونم چرا هرکی اولین بار منو می بینه می شه!!!

بله سخته اولش که تازه باید ببینی چحوری می خوای مطلب بذاری

حافظ کوزه شکسته پنج‌شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 02:46 http://jamewazhehha.blogfa.com/

توکامنت قبل اسمم رو هم اشتباه نوشتم! الان درست شد!!

دنیا شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 16:25

دنیای مجازی هم به گونه ای شکل متراکم و پیچیده تری از دنیای واقعیست. خیلی ها به فکر این که می تونند توی دنیای مجازی جوری باشند که در دنیای حقیقی نیستند پا به این عرصه می گذارند ولی کم کم متوجه می شوند همون قوانین دست و پاگیر و همون بندهای نامرئی جامعه حقیقی هم به دنیای مجازی حکم فرماست.
گاهی همون تنگ نظری ها و گاهی همون محبت ها
در هر صورت من هم در دنیای مجازی با افراد مختلفی آشنا شدم. کسانی که ازم سواستفاده کردند و کسانی که بهترین دوستانم شدند.
اصلا بهترین دوستم که از خواهر بهم نزدیک تره را توی همین دنیای مجازی پیدا کردم که برام واقعی شد

البته اون افراد اگه همیشه مجازی بمونن بندی بر دست و پاشون نیست الا بندهای فیلی !

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد