کافه رگبار

اهل طهرانم . روزگارم بد نیست . . .

کافه رگبار

اهل طهرانم . روزگارم بد نیست . . .

بقچه خالی ایندیا استوکر

 

 

 

گاهی اوقات بقچه ای را می بینی که چندین و چند گره سفت و محکم خورده . خب بشر هم ذاتا کنجکاوه و هی با ناخن و دندون می افتیم به جون گره ها و هر کدوم که باز می شه ذوق می کنیم که داریم به اصلا داستان نزدیک میشم . ولی وقتی بالاخره بعد از این همه تلاش به آخرش می رسیم می بینیم ای دل غافل بقچه خالی بوده و گره ها رو بی خودی و سر کاری زده اند . 

 

داستان این فیم استوکر هم همین جوریه .  

 

فیلم میاد هی گره تو گره می زنه و من بیننده منتظرم ببینم که خوب بعد چی می شه و چی پس پرده است و اصلا چرا ولی گره که باز می شه می بینیم که یه چیز بی خود منتظره و دلیل مثلا این بند و بساط الکی بوده . فیلم که شروع میشه به نظرمون می رسه با یه درام معمایی و پرتعلیق خانوادگی روبروییم . شحصیت اول فیلم یه دختر بهت زده 18ساله است که پدرش تو تصادف رانندگی مرده و اون و مادرش به تنهایی تو خونه بزرگی زندگی می کنن و موقع مراسم تدفین عمویی که تا به حال ندیدتش میاد تو مراسم شرکت می کنه و تو خونه اینا می مونه و . .  

 

کارگردان روشش اینه که همه‌ی حدس­‌های ما رو کنار بزنه و به ما بفهمونه که دیدی اونی که فکر می کردی نشد!؟ اما به جای اون چیزی هم تو چنته نداره که ارائه بده . مثلاً مخاطب گمان می‌­کنه این عموهه، برادرش رو با هم‌دستی همسرش کشته اما خیلی زود رودست می­‌خوریم.  تصور می­‌کنیم عمو رازی بزرگ و ناگفته داره، اما از راز هم خبری نیست. منتظریم ایندیا پس از پی بردن به واقعیت، دست به کاری بزرگ بزنه. اما حتی کشف جنازه‌ی پیشخدمت قدیمی هم واکنشی از سوی او به دنبال ندارد. در نهایت پاسخ همه‌ی این رازها این است که این عمو جان از بچگی روانی بوده ! همین! آهان یه چیز دیگه هم کشف می کنیم و اون این که ایندیا خانوم هم ذاتا مشکل روانی داره ! 

 

جالبه که یک همچین فیلم بی محتوایی ، فقط به خاطر فضاسازی ها و گره در گره هاش ،امتیاز نسبتا خوب 7 از 10 رو از IMDB گرفته!

 

نظرات 2 + ارسال نظر
مهرابه یکشنبه 27 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 10:50

این فیلم رو دیدم. حس تعلیق ابتدای فیلم انگار من رو گرفت و پرت کرد در وسط ماجرا.راستش برعکس شما فکر می کنم آخر زیبایی داشت.شاید انتظار خارق العاده تری از انتهای فیلم داشتید اما برای من همین که معلوم شد پدرش چطور مرده، عوض شدن کفش ها، شباهت حرکت عمو بر روی جایی که برادرش رو زنده به گور کرده و دختر بر روی تختش، حس لذتی که دختر از کشتن ْآن پسر می برد و از همه مهمتر نجات جون مادرش برام کافی بود. گرچه من عاشق صحنه رنگی شدن گل ها از خونی که از گلوی پلیس پاشیده میشد شدم.
و بدتر اینکه فکر می کردم نکنه درون آدم ها یک قاتل هست که از دیدن جنازه ای تو سردخونه هیچ عکس العملی نشون نمیده.

ببین تک صحنه های خوبی داره من منکرش نیستم ولی سرجمعش چیزی ازش درنیومد .

سارا یکشنبه 27 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 13:03 http://biadonyabesazim.blogfa.com

تبلیغش رو دیده بودم. و حتی اسمش رو یادداشت کردم که حتما ببینم.
پس نظر شما اینه!
فیلم معمایی درست و حسابی هم اگر دیدید، معرفی نمایید لطفا.

سرنوشت ایران !

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد