کافه رگبار

اهل طهرانم . روزگارم بد نیست . . .

کافه رگبار

اهل طهرانم . روزگارم بد نیست . . .

در ستایش لبخند

 

بنیامین کالسکه خوبی داشت که تا ماه پیش ما برای دانیال هم استفاده می کردیم اما تصادفا وقتی گوشه پارکیینگ بود زیر چرخ ماشینی رفت و شکست و هر کاری هم کردیم درست نشد که نشد . دیروز موقعیتی شد که بریم از خیابون بهار برای دانیال یه کالسکه بخریم . بچه دار  ها می دونن که کالسکه بچه از اوجب واجاباته .   

 

حالا کاری ندارم شلوغی خیابون و ترافیک سرسام آور رو تا ما به اون جا برسیم .وقتی رسیدیم جفت بچه ها عقب ماشین خوابشون برده بود و باران گفت که پس من تو ماشین می شینم خودت برو و یدونه بخر .درست جایی که ایستاده بودیم مغازه ای بود که کالسکه هم داشت و من هم اولین جا رفتم اون تو و کالسکه هاش رو دیدم . صاحب مغازه با یه بی حالی خاصی کالسکه ها رو نشون می داد و قیمت هاشون رو می گفت  . انگار زورکی با آدم داشت حرف می زد .یکیش بد نبود ولی بهش گفتم که یه دور می زنم و بر می گردم .   

 

آقا و خانومی که شما باشین خیابون بهار شلوغ شلوغ شلوغ بود و زن و مرد و بچه تو هم وول می خوردن و من هم گله به گله هز جا کالسکه ای می دیدم قیمت می گرفتم و ادامه مسیر می دادم . قیمت کالسکه از 150هزار تومن بود تا 650هزار تومن! بعد از 15 تا مغازه ای که دیدم متوجه شدم همون مدلی که تو مغازه اول دیدم برای ما مناسب ترین بوده به قیمت 190هزارتومان و تصمیم به خرید همون گرفتم .   

 

بین این تعداد مغازه ای که دیده بودم و عین همون مدل رو داشتند ، یکیشون صاحب خوش برخورد و خنده رویی داشت که من از همون آدم کالسکه رو خریدم و با این که قیمتش با اونی که اول دیده بودم فرقی نمی کرد و به نفع من بود که به جای این که 10دقیقه کالسکه رو کول کنم تا به ماشین برسم ، از همون اولی که مغازه اش درست روبروی ماشینمون بود می خریدم ولی اخلاق خوشش منو ترغیب کرد که این کار رو بکنم . به خودش هم گفتم که خوشحال تر شد .  

 

واقعا این روی خوش و چهره بشاش عجب نعمتیه که خدا نصیب بعضی ها کرده ها

 

 

جوجه از تخم دراومده

 

آقا ما دیگه از خودمون اختیار نداریم که نداریم .  

 

4تایی نشستیم توی ماشینمون و داریم می ریم یه طرفی . پخش ماشین رو روشن کردم و داره یه آلبوم جدید گوگوش رو که باران گرفته بود پخش می کنه و ما گوش میدیم . بد نبود .   

 

یهویی بنیامین فسقلی برگشته با اوقات تلخی به ما می گه این مسخره ها چیه دارین گوش میدین ؟ من دوست دارم همه چی آرومه رو گوش بدم . اونو بذارین !  

 

یعنی ما دیگه برای آهنگ گوش دادن هم باید از آقا اجازه بگیریم!! 

  

 

.... 

 

 

کامنت برگزیده   

 

عطیه گفته : آی گفتی برادر! ما که آهنگ پس زمینه ماشینمون یا انواع و اقسام شعرهای "چرا"ست یا هر چی از اهنگهای قدیم و جدیدی که خانوم خانوما بپسنده! تازه جدیدا داداش ش هم بهش ملحق شده و دائم دستور عوض کردن آهنگ و گذاشتن آهنگ قری میده!!!!
بچه ست ما داریم؟! 

 

 

ساعت دیروز ، باطری امروز

 

 

یکی دو روز بود که ساعتم از کار افتاده بود. معلوم بود که باطریش تموم شده .

باران گفته بود که ساعتت رو بذار ، طبقه پایین دفترم ساعت سازیه ، بدم باطری نو بهش بندازن .

شب اومدم ،ساعت درست شده بود و دوباره کار می کرد .  

 

گفتم: «دستت درد نکنه باران خانوم . چند شد؟ »

باران دانیال رو از روی زمین بلند کرد و داد بغل من و گفت : «ناقابل ، 8هزار تومان .»

دانیال رو از این دست دادم به اون دست و با تعجب گفتم : «8تومن !؟ دفعه قبل که 2تومن شده بود.»

باران لبخند عاقل اندر سفیهی زد و روی مبل نشست .

من هم روی مبل نشستم . گفتم: « اگه می دونستم این قده گرون میشه ،ترجیح می دادم ساعت رو تو خیابون از بقیه بپرسم !!» 

 

  

..... 

 

 کامنت برگزیده  

 

سهیلا گفته : طفلیها اون بقیه که تو خیابونن هم اگه یه روز به این نتیجه برسن باید از کی پرسند....اونوقت ؟!!!

 

بنیامین با سواد من

 

وقتی شب خونه رفتم و بنیامین بدو بدو رفت و دفتر آورد و دیکته ای رو که بی غلط نوشته بود و معلمش براش مثبت نوشته بود (ظاهرا تو دبستان دیگه نمره نمی دن) رو نشونم داد ، همچین ذوق کردم که انگار بچم از پایان نامه دکتراش دفاع کرده بود و با درجه عالی فارغ التحصیل شده بود !!

 

 

اولین دیکته بنیامین رگبارزاد ! 

 

 

آخر شب هم داشتم براش از روی کتاب ، قصه آخر شبش رو می خوندم که درباره 7 برادر بود که خاقان چین قصد داشت زمین کشاورزی پدرشون رو تصاحب کنه و اینها اومده بودند باهاش بجنگند و یکی از برادرها آب دریا رو به سمت قصر خاقان روانه کرده بود که یهو به زیر انگشتم اشاره کرد و گفت : پدر ببین این جا نوشته آب .

.

.

.

آقا این پسر ما با سواد شد رفت ! 

 

.... 

 

کامنت برگزیده  

 

شیرین گفته : چشمتون به دستخط گل پسر روشن رگبار عزیز.
زمان زود میگذره و تا چشم به هم بگذارید میبینید که با نوستالژی این پستتون رو میخونید و به همسرتون هم نشون میدین - که حالا دو تایی توی خونه پیش هم موندید و پسرها رفته اند دنبال کار و زندگیشون - و به هم میگین: یادته اولین دیکته بنیامین رو؟ چقدر زود گذشت ... کی فکرشو میکرد...!