کافه رگبار

اهل طهرانم . روزگارم بد نیست . . .

کافه رگبار

اهل طهرانم . روزگارم بد نیست . . .

ارائات !


آقا این فوق لیسانس با لیسانس تومنی دوزار فرق داره ها .


مهمترین فرقشم اینه که خیلی وقت گیره . یعنی یه ساعت می ری سر کلاس ، اقلا باید 5 ساعت روی ارائه و مقاله و پرزنت و این قرتی بازی ها کار کنی . به خدا ما تو 4 سال لیسانس اگر کلا 3 بار یه چیزی تو کلاس ارائه داده باشیم . تو همین دو ماه اخیر باید 4تا آماده و تحویل بدم.


حالا خدا باز بابای اینترنت و مخترعش رو بیامرزه که می تونیم همین جا بشینیم و سرچ کنیم . قبل از اون بود که لابد همش باید تو کتابخونه لای این کتاب رو باز می کردیم لای اون کتاب رو !!

اندر مرارتهای تحصیلات عالیه !



یه چیزی حدود 10ساله ، بلکه هم بیشتر ،که من خیلی زود از خواب بیدار شدم و از خونه زدم بیرون 7.5 یا 8 صبح بوده . خب چیه ؟ کارم طوریه که ساعت 9 شروع میشه و خب از اون طرف هم تا 7شب یه سره کار می کنیم . منظور این بود که بگم عادت به زود بیدار شدن ندارم اما از وقتی که دانشگاه رفتن دوباره من شروع شده مجبورم یکی دو روز رو تو هفته ساعت 6 صبح تو تاریک روشن بیدار شم که بتونم کلاس اول رو برسم . والا سخت نیست ؟!

برو علم آموز !


فردا و پس فردا تعطیل رسمیه . پسون فرداش چارشنبه است و پس پسون فرداش هم پنجشنبه است و خود به خود ماده اش مستعده که بین التعطیلینی باشه و تق و لق باشه همه جا .


یکی از کلاسای من امروز یکشنبه برگزار می شد چون قبل از تعطیلی بود می شنیدم که عده ای از همکلاسیا نغمه کوک کرده بودن که امروز رو هم نریم سر کلاس که تو اقلیت قرار گرفتن و ناچار شدن اونا هم بیان و ما اون تعداد دانشجوی ساعی و درس خون به رغم ناملایمات تعطیلینی مملکت صبح اول وقت خودمون رو رسوندیم سر کلاس .


اما و اما


توی کلاس پر هرچی نشستیم و نشستیم خبری از اومدن استاد نشد که نشد . یه ربع گذشت ، نیم ساعت گذشت ، 45 دقیقه و استاد تشریف نیاوردن و به این وسیله درسی گرانقدر به ما انسانهای ناپخته دادند: 


وقتی فرداش همچین تعطیلی ایه، عین بچه آدم بگیرین بشینین تو خونه هاتون و نیاین دانشگاه . دهه !!!


به مجلس عزاداری امام حسین خوش آمدید


من با این که الان سالهاست دیگه توی هیات ها و دسته ها و تکایا توی ایام محرم نمی رم ، سالهای ساله .اما امسال قراره برم .


یه دوره ای البته دوست داشتم برم پای صحبت یه عالم آگاه بشینم و از صحبتاش درس بگیرم که همچین آدمی تو اون دوره گیر ما نیومد ! یه دوره ای هم شور حسینی داشتم که سینه ای بزنم که عزاداری ای کنم که از رفتار و اعمال خلق الله این قدر زده شدم که دیگه پام رو تو این جور جاها نذاشتم که نذاشتم . اهل نذری خوری و این که ثواب داره خوردنش ،هم نیستم .


اما امسال ما داستان دیگه ای داریم . توی محل ما هم مثل خیلی محلهای دیگه جوونا و بچه ها علم و کتل راه انداختن و علامت آوردن و تکیه ای راه انداختن و چایی ای می دن و دور هم جمعن و از دم غروب طبلا و سنجاشون رو به صدا در میارن و از این قسم کارها .


امسال بنیامین ، که رفته تو 9 سال ، گیر داده که چرا شماها مثل بقیه نمی رین تو این دسته ها ؟ یا چرا لباس مشکی نمی پوشین؟ و شما فکر کنین که کار من چقده سخته که هم نخوام دروغ بگم و هم نخوام زور بگم و هم این که حقیقت واقعی رو فهم بچه کنم!؟ هم این که این دور همی ها برای بچه ها یه جور اسباب سرگرمی و کسب تجربه است و هم این که بخوام بگم نه تو هم نباید بری و این مراسما حقیقت وجودی امام حسین نیستند خب روش درستی نیست و درک نمی کنه . بهش گفتم که عقیده من با اینا فرق می کنه و ....


ولی دست آخر دیدم که چه اشکالی داره امسال با خودم ببرمش توی یکی از این هیات ها ؟ که سخنرانی ای بشنوه ؟ روضه خونی ای بشنوه ؟ توی دسته سینه ای بزنه ؟ و فکر نکنه اینا چیزای خیلی عجیب غریب و خارق العاده ای هستن .


شما چی می گین ؟

 


در مهدکودک دست بالای دست بسیار است


دانیال ، پسر کوچیکترم که چند ماه دیگه سه سالش میشه به نموره از بچه های هم سن و سال خودش شیطون تره و اینو به عینه وقتی با بچه های هم قد خودش بازی می کنه تو پارک یا تو مهمونی می شه دید. از اینایی که بدش نمیاد با طرف دست به یقه بشه و زد و خوردی هم بکنه که ما جلوشو می گیریم که نه ، نینی رو ناز کن و بوسش کن و از این حرفا .


در چرایی این که چرا این جور خشانت ! به خرج می ده به نظرم هم خودش ماده اش مستعد شیطنت بود و هم دلیل مهمترش این که یه داداش بزرگتر از خودش داره که اونم ماشالله شیطونه و کوچیکه کلی تحت تعالیمش قرار می گیره . اصلا بزرگه هم یاد نده ،کوچیکمه فقط نگاه کنه به اندازه چند تا واحد دانشگاهی روشهای رزمی و پرتاب و دفاع شخصی رو برداشته !


دیشب که خونه رفتم دیدم یه طرف صورت دانیال زخم و زیلی شده و معلومه جای ناخنه . پرسیدم چی شده ؟ باران گفت وقتی که رفته از مهدکودک بیارتش دیده این جوری شده و مربیش گفته اومده ماشین یه بچه دیگه رو برداره که اون بچه یه دفعه این کار رو کرده و شرمنده و اینها .


من خندیدم و گفتم کاشکی اون بچه رو می دیدی تا بفهمیم اون دیگه کی بوده که تونسته این فسقل رو این جوری کنه ، همیشه میگن دست بالای دست بسیار است ها !