کافه رگبار

اهل طهرانم . روزگارم بد نیست . . .

کافه رگبار

اهل طهرانم . روزگارم بد نیست . . .

درختکاری ما در کهریزک


آقا الانه که دارم این کلمات رو واسه شما تایپی می کنم دلم می خواد یه ماساژور حرفه ای بیاد و همه کت و کول و کمرم رو ماساژ و مشت و مال بده ، هر مدلی هم داد بده ، از مشت و مال حمومی گرفته تا ماساژ سوئدی و تایلندی !


احتمال 90درصد ذهنتون داره می ره سمت این که دیروز خونه تکونی عید کردم و به این روز افتادم ولی باید بگم که نوچ و اون هنوز مونده و این کوفتگی بدن بنده از بابت فقره دیگه ایه . راستش دیروز برای من و باران و بنیامین روز خیلی خوبی بود. با یه عده از رفقای جدید و با یه اتوبوس راه افتادیم به سمتی و سر از کهریزک ،جنوبی ترین نقطه تهرون درآوردیم . همیشه کهریزک برای من یادآور دو تا چیز بوده . اول آسایشگاه سالمندانش دوم زندانش که توش زدن چند نفر رو نفله کردن . حالا برای من یاد آور دو تا چیز دیگه هم میشه . یکی درختکاری ای که اون جا با اهل و عیال انجام دادیم ،دوم مرکز بازیافتو پردزاش زباله ها که چند کیلومتر اون ور ترش بود .


راستش مرکز زباله ها مرکز خیلی جالب و خاصی برای من بود و فردا دربارش براتون مفصل می نویسم که نکات واقعا جالب و تکون دهنده ای برای شخص من داشت و فکر کنم شمام از خوندش مستفیذ شین !


اما امروز براتون درباره درخت کاری عظیمی می نویسم که ما و یه عده زیاد دیگه ای که اون ها هم از جاهای دیگه اومده بودن . اون جا قبلا مرکز دفن زباله ها بود یه زمین بزرگی به مساحت حدود 200هکتار که شهرداری روی اونا به ضخامت 1 متر خاک ریخته و تبدیل شده به چندین تپه گنده که حالا دارن اون رو درختکاری انجام می دن .


اون جا برای جماعت بیل گذاشته بودن با کلنگ و دبه آب و نهال های درخت و جاهای مشخصی که ما باید درختا رو اون جا می کاشتیم . ما بودیم و یه جماعت چندصد نفره که به سرعت برق و باد بیابون برهوت رو تبدیل به درختزاز می کردن ! یه جورایی انگاری که مسابقه بود .


من و باران و بنیامین هم یه تیم شدیم و شروع کردیم . باران خانوم نقش مدیریتی حمایتی رو به عهده داشت و بنده و بنی هم بیل و نهال به دست جلو می رفتیم و زمین رو آباد می کردیم . آقا و خانومی که شما باشین از ساعت 9 تا 11 تیم سه نفره ما روی هم 19 تا درخت کاشت . حالا شما ببین منی که مدتهاست فعالیت بدنی اون جوری نداشتم نباید بدن درد بگیرم ؟!


      


این ها رو تا این جا داشته باشین تا فردا که بقیه اش رو که راجع به مرکز اصلی زباله هاست براتون بنویسم .


فعلا رخصت

 


 

 

نظرات 15 + ارسال نظر
سهیلا شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 14:17

سلام
نخسته کافه چی مهربونه باغبون روز درختکاری....

والوووووووووووو با این فعالیت یهویی بایدم بدن درد بگیری..اصن نگیری باعث تعجبه آقووووووووو......خدا قوت خوش تیپ بلاگستان همراه با بانو باران و بنی عزیز

چاکر سهیلا خانوم هم هستیم

شیرین شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 15:50

رگبار عزیز از راه دور دست اعضای تیم سپهری را میفشارم و تشکر می کنم. کار بسیار عالی ای کردید و عالی تر از آن، روایتش برای خوانندگان. خوب است بدانیم هر از گاهی هستند افراد -کمیابی البته - که بجای شعار دادن از پشت کامپیوتر از خود مایه گذاشته و قدمی واقعی در حفاظت از محیط زیست و بهبودش بر میدارند.
بی صبرانه منتظر مطلب بعدی هستم چون از مقوله پردازش زباله ها در ایران هیچ چیز نمی دانم. هر چند ... چون جمع آوری زباله در ایران تفکیک شده نیست فکر نمی کنم زباله کاربرد خاصی بتواند پیدا کند.

مرسی از این دست فشاری . خستگی در کردیم
البته ما که چندان اهل عمل نیستیم ولی من هم این جور آدمها رو که فراتر از حرف عمل می کنن می ستایم
داستان زباله ها شماره بعدی ما !

یه مریم جدید شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 17:23 http://newmaryam.blogsky.com

سلام

خدا قوت. چه کار جالبی. دست شما و هم تیمی ها، شهرداری و همه شرکت کنندگان درد نکنه.

مرسی

نیره شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 17:48

دستتون درد نکنه. از طرف ارگان خاصی رفتید یا خودتون شخصا اقدام کردید؟
حالا می فهمید امثال پدر من برای نگهداری یک باغ چقدر زحمت میکشند. البته پدرم چند سالیه که تقریبا خودش رو بازنشسته کرده و کارهای سبک و تفریحی رو انجام میده و کارهای سنگین رو میده به کارگر.
اونجایی که رفتید مرکز بازیافت و تفکیک بود؟ یعنی زباله های قاطی رو جدا میکردن یا زباله های تفکیک شده از مبدا رو بازیافت میکردن؟
امیدوارم شهرداری از این درختها خوب نگهداری کنه تا زحماتتون هدر نشه.

نه از طرف ارگانی نبود . من با گروه دیده بان کوهستان رفتم که یه ان جی او هستند و با منابع طبیعی هماهنگ کرده بودند . اون جا ان جی او های دیگه ای هم اومده بودند .
اتفاقا من زحمات پدر شما رو خوب می فهمم چون خودمون هم زمانی باغی داشتیم که از زمین خالی و لم یزرع با دستای خودمون درستش کرده بودیم
درباره مرکز تو پست بعدی حتنما می نویسم

علی شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 20:02

بسیار عالی ولی یه چیزی که هست اینکه درخت رو کاشتیم بعدش باید بهش رسیدگی کرد وگرن از بین می ره، اینم کار شهرداری که فکر نکنم درست حسابی این کارو انجام بده ،
والله ما تو حیاط باغچه داریم نمی دونم جزو درخت کار حساب می شه یا نه

البته فکر نکنم .
چون درختهای ساللهای قبل هنوز از بین نرفته بودند و کمی هم بزرگ شده بودند .
درختکاری توی یه گلودن هم درختکاریه چه برسه به باغچه تون

سایه یکشنبه 18 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 10:31

یک خسته نباشید بزرگ به ویژه به بنیامین خان عرض می کنم! از ظواهر امر این جور پیداست که بیشتر از پدرش بیل زده است

از لطفت ممنونم . اتفاقا آره اون تلاش بیشتری داشت .
راستش 60% این برنامه به خاطر اون بود که این چیزها رو ببینه و لمس کنه

بهینه یکشنبه 18 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 11:20 http://daftarcheyeyavashaki.persianblog.ir/

آفرین به شما . اراده شما و خانواده همراهتون. اگر الان تو خونه ما همچین پیشنهادی را بدی کلی برات دست می گیرن و می خندن بهت انگار فقط می توانند به عنوان ناظر کسانی را که چنین کارهای پسندیده ای می کنند را تشویق کنند و به به چه چه کنند حوصله پرداختن به آنها را هم ندارند. منم بی شباهت به انها نیستم انگار چون تا به حال چنین کارهایی نکردم.

خب اره متوجهم . بیشتر ما مردم دوست داریم از دور نظاره گر بشیم و یاس و نامیدی داشته باشیم . همین درختها این بیم رو دارند که دیگه رسیدگی نشند و خشک شن ولی ما باید دست رو دست می ذاشتیم؟
فرهنگ ما این شده پای گود نشستن و ....

مهسا یکشنبه 18 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 12:22

خداقوت به خودت و خانواده رگبار جان و دستتون درد نکنه
و باشد که این بدن درد درس عبرتی باشد برایت و به فعالیت بدنی منظم روی بیاری مخصوصا از این به بعد که هوا خوبه و جون میده برای پیاده روی و ورزش

ممنون مهسا جان .
نه بابا من یکی که درست بشون نیستم

من یکشنبه 18 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 15:20

آفرین به شما چقدر خوب :)

nayyere یکشنبه 18 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 16:08 http://salimi.blogfa.com/

منظورم همون گروه بود نه صرفا دولتی. دستشون درد نکنه و شما هم.
شیرین جان قبل از فشردن دست، دستکش دست کردی یا نه؟ والا خانوم اشتون هم وقتی میاد ایران مجبوره روسری سر کنه!
باغ پدرتون چی شد؟ الانم پدر بهش رسیدگی میکنن؟

اون باغ رو سالها قبل فروخت

شیرین یکشنبه 18 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 16:19

یک سئوال ... "نیره" و "nayyere" ، یک نفر هستند؟ همان نیره عزیز خودمان در "زیرزمین" ؟ رگبار جان ممنون میشوم اگر شفاف سازی کنید
و بعد هم ... نیره جان کار ما از این حرفها گذشته دیگه! فتوای قتلمون قابل اجراست

بله ایشون همون نیره عزیز خودتان در زیزمین می باشند !

nayyere یکشنبه 18 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 20:06 http://salimi.blogfa.com/

قابل توجه شیرین عزیز بابای من یه اسمی روم گذاشته که از بین صدنفر هم قابل شناسایی هستم! هرچند چندان ارادتی بهش ندارم! ولی همینکه از سمیه و سمانه های اوایل انقلاب جستیم باعث بسی خرسندی است. نه اینکه بگم این اسم ها بد بودن ها، از اینکه یه چیزی زیاد باشه خوشم نمیاد.
این اسامی مختلف هم در کامپیوترهای مختلف سیو شده است که در هر فرصتی سعی میکنم برم سراغشون!!!
حیف شد که اون باغ رو فروختید. دلم سوخت. حتما پدر هم خیلی سخت بوده براش...یک چیزی که ادم با تلاش خودش ایجاد میکنه مثل بچه س برای ادم دلبستگی میاره. نقاشی رو می شناسم که خونه ش پر از تابلو شده و حاضر نیست حتی یکی شون رو بفروشه. همچنین یکی از دوستای مامانم که آموزشگاه قالی بافی داره همه کارهاش رو نگه داشته.
گاهی چاره نیست البته...

بله حیف !
تنها چیزی که گاهی حسرت نداشتنش رو می خورم نیره همون باغه

nayyere یکشنبه 18 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 20:07 http://salimi.blogfa.com/

جناب رگبار این کلمه "خودتان" که در جواب شیرین جان گفتید خیلی جالب بود
نشون میده هوش زبانی بالایی دارید!

nayyere یکشنبه 18 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 20:09 http://salimi.blogfa.com/

الان دیگه نمیتونیم بریم اونجا؟ من که تنهایی نمیتونم برم
کاش قبلا اینجا اطلاع رسانی میکردید...

نه فکر نکنم بشه تنهایی اون جا رو بازدید کرد

بولوت دوشنبه 19 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 20:51 http://maryamak.blogfa.com/

اسمتون رو نوشتید رو درختا که سال بعد که رفتید پیدا کنید درختاتون رو؟

نه !

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد