کافه رگبار

اهل طهرانم . روزگارم بد نیست . . .

کافه رگبار

اهل طهرانم . روزگارم بد نیست . . .

سیرکان ، سراوان ، بلوچستان ، ایران


پنجشنبه قبل ، عده ای تروریست که خودشون رو جیش العدل نام داده اند به پاسگاهی در بلوچستان حمله کرده بودند و 14نفر نظامی رو کشته بودند .قرایی ، پارادال ، آبراش ، عارفی ، عبدالهی ، زبردست ، شاهوند ، لزگی ، صادق نژاد ، معصومی ، . . .  را کشتند . نظامیایی که حتما تعدادیشون سرباز وظیفه بودند .


شنبه ، دو روز بعدش ، حکومت در پاسخ به این کشتار،  16نفر محکوم بلوچ رو که جرمشون عضویت و همکاری با گروه تروریستی ریگی بود و همین طور حمل و قاچاق مواد مخدر ، اعدام کردند. اسامیشون ملازهی ، ریگی ، نارویی ، بهرام زهی ، توتازهی ،شه بخش ، دهمرده ، براهویی ، . . .بود ،نامهای خانوادگی رایج بلوچستان .


همیشه توی این اتفاقهای ناگوار بیشتر همدلیها می ره سمت اون سربازایی که بی گناه جونشون رو از دست دادند . جوونایی که از خونشون دور شدند تا 2 سالی رو به نظام خدمت کنند و همشون حتما مادر و پدر و کسایی دارند که دلتنگشون بودند و منتظر که برگردند و براشون آستینی بالا بزنند و عروسیشون رو ببینند . واقعا دلسوختن هم داره . آدم دلش کباب میشه به خدا  .


اما این تراژدی یه طرف دیگه هم داره . اون گروهی که اعدام شدند . اونها کی هستند ؟


گروه جیش العدل عکسهایی رو به نمایش گذاشته که به نظر من بیشتر تبلیغاتیه تا واقعی .بچه های کوچیکی که توی کوه و کمر دارن مثلا آمورش نظامی می بینن و نوشته که ازاین بچه ها برای مجاهدت های آینده استفاده خواهد کرد . کاری به محتوای ضعیف تبلیغی عکس ها ندارم که فرضا پای بچه دمپایی پاره است ! اما این مطلب و عکسهاشون چیزی رو برای من روشن تر کرد .


این جور گروه ها بودند و هستند و خواهند بود تا وقتی که بیسوادی و فقر دامن بلوچستان رو رها نکنه . تا حالا با خودتون فکر کردین این کسایی که توی این گروه ها می رن کی هستن ؟ آدمایی پست فطرت حرومزاده و جانی بالفطره و آدمکش مادرزاد؟! نه که این طور نیست .


قاطبه اونام کسایی هستند که ایرانی اند و هم وطن من و شما و مثل من و شما دنبال زندگی خوب و یه لقمه نون راحت خوردن و سر آسوده به بالین گذاشتن اند . ولی از ناآگاهی و بی سوادی و فقر و نداریه که جذب همچین گروهایی می شن که اونا رو یا حتی بچه های اونا رو با دستمزد اندکی به خدمت خودشون در میارن .


رفقا ، من دوسال از زندگیم رو در روستاهای بلوچستان گذروندم و به بچه هاشون درس دادم اما هنوز که هنوزه می بینم که از 2.5میلیون بلوچ ایرانی یه چیزی حدود 32% بی سواد مطلق اند و این میزان در روستاها به 40% هم می رسه ! و این چقدر می تونه افراد رو طعمه های مطلوبی قرار بده . سوادهای ابتدایی خوندن و نوشتن که توی این آمار به عنوان با سواد حساب شده هم قابل حساب نیست اصلا . فقر مالی خانواده‌ها باعث می‌شه به ادامه تحصیل بچه ها به عنوان فانتزی نگاه بشه و بیشتر بچه ها رو بفرستن برای کار به عنوان دست‌فروش یا قاچاق یا به یه همچین گروه هایی .


بلوچستان کلا سرزمینی خشک و بی آبیه ولی با خشکسالی این سالیان اخیر، این مشکل براشون حادتر هم شده . کشاورزی و باغداریشون شدیدا لطمه خورده و اون اندک در آمد سالمی رو هم که داشتند از دست داده اند . سدها هم چاره ساز نیستند و دردی به دردها اضافه می کنند . به جای این که آب سیلابهای سالیانه چاهها و قناتها رو مشروب کنه پشت سد ها جمع می شوند و بخار می شوند ! بخش صنعت قابل قبولی که مزد خوبی بده و این ها رو هم جذب کنه واقعا نیست.


حالا خداییش شما جای این آدمها باشین چند درصد احتمالا داره که جذب یک گروه تروریستی که منابع مالی خوبی هم داره نشین!؟

 

....


کامنت برگزیده


شیرین گفته : بلوچ ها، کردها، خوزستانی ها ... کم نیستند اقوامی که ابدا جزو ایران، در عمل، محسوب نمی شوند و هیچ اقدامی برای بهبود زندگی شان صورت نمیگیرد. وقتی این اقدامات ناشی از تنفر به ایرانی را میبینم و با جدایی طلب ها صحبت می کنم اصلا برایم تعجب انگیز نیست. کم نیستند دوستان کرد نزدیکم که خود را ایرانی نمی دانند و هیچ حسی نسبت به این کشور ندارند. اصلا بود و نبود این مملکت برایشان بی تفاوت است و حق هم دارند.
لطفا هرکس خواست اعتراض کند به این واقعیت و در مدح وطن پرستی خطبه اجرا کند اول سری به بانه، قروه، اسد آباد و روستاهای اطراف اهواز و شهر و روستاهای سیستان و بلوچستان و چهار محال و بختیاری بزند و بعد سخنرانی اش را شروع کند!


من سید نیستم



من سید نیستم . بابام هم سید نیست ، بابابزرگم هم سید نیست ، بابای بابابزرگم هم سید نیست و طبیعتا پسرم ، بنیامین ، هم سید نیست . طبیعتا من آدم گنده می دونم که سید بودن یا نبودن صفت خاصی نیست که کسی باهاش مباهات کنه یا احیانا باعث خفتش بشه .


ظاهرا نشون میده که جد اعلای اون آقا سید یا اون سیده خانوم ، حضرت علی بوده و کاری هم به این ندارم که خیلی کسای دیگه ای هم هستند که جدشون حضرت علی بوده ولی چون از سمت مادری بوده این صفت به اینها ارث نرسیده و کاری هم به این ندارم که پدران قابل توجهی از سیدهای ما ، از احترامی که سده های گذشته به اولاد پیامبر می شد بهره جویی کردن و خودشون  رو منتسب کردند به اون حضرت و یا پول دادند و موقع شناسنامه گرفتن دوره رضاشاه سیداول اسم گذاشتند .


چند روزیه که بنیامین گیر داده که من دوست دارم سید باشم . چرا اسم من سیدبنیامین نیست ؟ چرا خدا من رو سید نیافریده ؟ چرا پدر سید نیست ؟ و از این جور سوالا . حالا منم ازش پرس و جو کردم که این چه اهمیتی داره ؟ بالاخره بعضیا هستند بعضیا نیستند و همه مثل همیم پسرم و فرقی نداره مهم اینه که آدم خوبی باشیم و . . . تو کتش نمی ره که نمی ره و کلی بچه غصه داره .


حالا دلیلش چیه ؟ اینه که اولیای محترم مدرسه اش برای عیدغدیر از یه هفته قبل ،داشتن برنامه ریزی می کردن و بچه سیدای هر کلاس رو می خواستن و بهشون جایزه می دادن و بوسشون می کردند و تحوبلشون می گرفتن و باهاشون عکس یادگاری می گرفتن و کلی سیدبازی راه انداختن و دل این بچه ما رو آب کردند نامردها .


....


کامنت برگزیده


سارا گفته :
عجبا! با بچه و احساساتش چطور بازی می کند.
اینهمه دزد و قاتل، اسمهاشون اسم انبیا و امامان و حضرت زهرا و ... است. اونوقت موقع عید و تولد امامان که میشه، مثلا به بچه هایی که همون اسم رو دارند، هدیه می دهند (توی مدرسه کلی بدم میومد از این کادو دادن به خاطر اسم). سید بازی هم یه چیزی مثل همونهاست. الان هر کی سید هستش، خیالمون راحت باشه که آدم خوبیه؟!
شما به عنوان یکی از اولیا چه عکس العملی نشون دادید به این مساله؟! سال دیگه هم همین آشه آخه!

 

انگلیسی را پاس بداریم !



یعنی تو شهرداری ما یه آدم انگلیسی دون ( در حد اول راهنمایی) نبود که بدونه دیکته اول نمی شه FERST ؟!!



معجزه مردی از جنس مردم


بابک زنجانی در اواسط مصاحبه اش با مجله آسمان برای بار چندم گفت -همه کارهای من خدایی بود. اتفاقات و معجزاتی بود که در زندگی ام رخ داد و خبرنگار سوال کرد که آقای زنجانی! چرا از این معجزات در زندگی ما اتفاق نیفتاده است؟!


واقعا چرا این جوری بوده ؟ چرا کسی که سن من رو داره و به نظر میاد که شرایط ابتدایی زندگی اش هم مثل شرایط ابتدایی زندگی من بوده تونسته از تقریبا هیچ ،این جوری از لحاظ مالی موفق و فوق العاده برجسته بشه ولی من و میلیونها امثال من نتونستیم ؟ یعنی من نوعی یا شمای نوعی از پول بدت می اومده ؟ قدرت رو دوست نداشتی ؟ هواپیمای شخصی ات رو سوار می شدی کهیر می زدی؟ دوست نداشتی اگه خدای نکرده مریضی ای برای خودت و کس و کارت رخ می داد دغدغه مالی نداشتی؟ می تونستی سفرهای مختلف بری بدت می اومد؟ دوست نداشتی . . .


خب این طبیعیه که همه ما پول و رفاه حاصل از اون رو دوست داریم. اما چرا ما پولدار نشدیم ؟ نمی خوام ایده آلیستی و خیلی خیلی اخلاقی به این موضوع نگاه کنم ها . می گین سوار خر مراد شده  زند و بندهایی کرده ؟ جاهایی حق دیکران رو ناحق کرده و خودش رو جلو انداخته ؟ تعارف که نداریم صدی نود مردمی که می شناسیم این جوری نیستن ؟ توی رانندگیشون ؟ توی صف نون ؟ توی تلاش برای نشستن روی صندلیهای مترو ؟ توی نمره گرفتن از استاد ؟ توی پول چایی دادن به کارمندی که زودتر از بقیه کارت رو راه بندازه ؟ توی بی نوبت وارد مطب دکتر شدن ؟ . . .


جوابش یه کلمه است رفقای من .  بابک زنجانی به سوال اول مطلب این حوری جواب داد  -به خاطر اینکه شما نخواستی. بخواه ببین می افتد یا نمی افتد. شما به همین زندگی آرامی که داری، راضی هستی اما من دوست داشتم کاسبی کنم. اگر مشکلی هم برایم پیش می آمد دست و پا می زدم و یک چیز از داخل آن در می آوردم. شما هیچ وقت دست و پا زده ای؟


بابک زنجانی یه آدمیه مثل همه آدمهایی که ما هر روز می بینیم . اون هم مثل بقیه ما از پول خوشش میاد فقط فرقش اینه که برای به دست آوردن پول زحمت کشیده و دست و پا زده .منتها عرضه اون از ماها بیشتر بوده و کاری رو کرده که ماها فقط خیالش رو داریم


پیوست : در ضمن اگه وقت دارین من مصاحبه زنجانی رو با مجله آسمان به اضاقه یک سری حواشی و مطالب افزودنی جالب در این لینک به شکل فایل پی دی اف در آوردم . برای شناخت زنجانی مطلب خوب و غنی ای هست .

نقدی بر قانون ازدواج سرپرست با فرزندخوانده . ز گهواره تا حجله !!


از فتحعلی شاه قاجار با قریب هزار زن عقدی و حرمسرایی بزرگ، به عنوان هوس بازترین پادشاه تاریخ ایران یاد می شود. درسایه‌ حکمرانی چنین فردی، با دو عهدنامه ننگین گلستان و ترکمانچای، هفده ولایت قفقاز از ایران جدا شد.


وی بر اثر تمرین و ممارست، در ارزیابی جنس لطیف دیده بصیرت یافته و مرغوب را از نامرغوب به سهولت تشخیص می داد! نقل است که روزی با مشاهده دخترکی سه، چهار ساله که در گوشه چهارباغ گریه می کرد، جمال آینده او را دریافت و به حرم سرایش فرستاد تا ده، دوازده سال بعد با لقب تاج الدوله، عزیزترین زن او گردد...!

نمی دانم چرا به محض شنیدن خبر تصویب ماده 27 لایحه حمایت کودکان بی سرپرست و بد سرپرست در مجلس شورای اسلامی که اجازه ازدواج سرپرست با فرزند خوانده چه درزمان حضانت و چه بعد از آن را ممکن می کند (با اجازه دادگاه و مصلحت فرزندخوانده) ناخودآگاه به یاد این روایت جالب و البته فاجعه آمیز تاریخی از فتحعلی شاه افتادم!

این قانون چنانچه از سوی شورای نگهبان تایید شود، بیشتر بسترساز ازدواج پدرخوانده با دختر، یا دست کم اجازه تصور چنین امری است چرا که ازدواج مادرخوانده و پسر، با واقعیتهای امروزی جامعه ما از احتمالات ضعیفی برخوردار است. نمی دانم چگونه می توان از مهر پدر و مادری به اشتیاق زناشویی تغییر حاصل کرد؟

به زعم قانونگذاران کشورمان، ظاهرا از نقشی که بر پایه محبت، ایثار و از خودگذشتگی بنا شده است میتوان به نقشی قدم گذاشت که به تصریح و تاکید شرع و عرف و علم، بر پایه پاسخگویی به نیازهای غریزی و کسب لذت های حلال جنسی و تولید مثل استوار شده است!

کدام مصلحت به نفع فرزندخوانده می تواند توجیه کند که یک رابطه الهی و تمام ثواب، تبدیل به رابطه زناشویی شود؟ دیروز پدر، امروز همسر! مگر غیر از این است که وظیفه یک پدر اعم از خوانده یا ناخوانده، حمایت مادی و معنوی از فرزندش است به نحوی که پناهگاهی برای فرزندش باشد و فرزند خوانده مخصوصا دختر خوانده با پشتیبانی پدرانه احساس امنیت و آرامش کرده و به سوی کمال حرکت کند؟

حال تصور کنیم پدرخوانده با چرخش نگاه، شیفته و طالب معاشقه با دختر شود . برای اینکه وی را ناچار به ازدواج با خود کند، دست از حمایت او برداشته و به قول معروف این روزهای کشورمان، تحریمش کند! دختری که جز پدرخوانده کسی را ندارد که اگر داشت دختر خوانده نمیشد! به فرض اینکه خود دختر آزادانه طالب و راضی به این امر شود، آیا فطرت و وجدان بشری، عزیمت دختر خوانده از گهواره و آغوش پدرانه به حجله و زفاف همان پدر  را درک می کند؟

این موضوع زاویه محتمل دیگری هم دارد؛ از سال 91 طرحی در خصوص فرزند خواندگی در مجلس تهیه شده است که در صورت تصویب نهایی؛ دختران مجرد و زنان بدون شوهر نیز می توانند حضانت و فرزند خواندگی برعهده بگیرند پس به طریق اولی، چنین مادرخوانده هایی هم می توانند ابایی از ازدواج با پسر خوانده هایشان نداشته باشند اینجاست که تصور تبدیل مهر مادری به شوق زناشویی بسیار چندش آور می شود!!

ولی ظاهرا قانونگذار فکر اینجایش را کرده و درصدد محدود کردن حضانت مادران مجرد به دختران هستند که معقول و منطقی به نظر می رسد. طرفداران تجویز ازدواج والدین با فرزندخوانده به عدم منع شرعی و محرم نبودن والدین و فرزند خوانده استناد کرده و دلیل تصویب این قانون را حمایت و حفاظت از فرزندخوانده اعلام می کنند. ایشان از عرف رایج و مقبول و البته سخت گیر امروزی غافل بوده یا خود را به غفلت زده اند! "عرف" و اخلاق سنگ بنای قانون یک جامعه می باشد.

یقینا وجدان و اخلاق، اجازه همخوابگی و لذت جویی والدین از فرزندخوانده را نمی دهد و آنرا گناهی بزرگ و مغایر با فلسفه و طبع حضانت و سرپرستی می داند چه در قالب ازدواج و چه در قالب رابطه نامشروع! فاصله سنی که طبیعتا در چنین ازدواج هایی وجود خواهد داشت خود حدیثی مفصل و سوزناک است.

مردم اخلاق مدار و معطوف به حیای ایران از دیرباز بر همین اعتقاد بودند که اگر نبودند، داستان زیبا و شور انگیز "داش آکل" که بیش از هشتاد سال پیش نوشته و منتشر شده است، این قدر به مذاق ایرانی ها و مردم بسیاری از کشورهای دیگر خوش نمی آمد و فیلم آن که محصول دهه چهل است این همه طرفدار پیدا نمی کرد! داش آکل طبق وصیتی که  حاجی صمد کرده بود، بعد از فوتش وصی و سرپرست خانواده و دارایی های آن مرحوم شد و ناخواسته دلباخته "مرجان" دختر کم سن و سال حاجی صمد شد؛ ولی به رسم لوطی گری، فتوت و مردانگی تا آخرین لحظه زندگی داغ عشق را تحمل کرد و فاش نکرد؛ تا جاییکه به دست خود معشوقه اش (بخوانیم فرزند خوانده اش) را در حجله به داماد سپرد و بعد با قلبی اندوهگین و به تیغ کینه و دشمنی از دنیا رفت... .

داش آکل نمونه بارز اعتقادات ارزشی و اخلاقی حاکم بر ایرانیان است که قریب یک قرن بر سر زبانهاست. ای کاش قانونگذاران ما در میان انبوه و متعدد!! مطالعاتشان، نگاهی هم به داستان "داش آکل" بکنند، به فکر صیانت و ترویج اخلاق و فتوت و جوانمردی بودند، برای این همه ضعف و کاستی و فرسودگی در سایر مقررات خانواده فکری می کردند، ای کاش حداقل کاری به عـرف و اخــلاق « داش آکلی » مردم این مرز و بوم نداشتند، کاش حداقل سکوت می کردند... 

 

نوشته سبحان نجفقلیان برگرفته از عصرایران