کافه رگبار

اهل طهرانم . روزگارم بد نیست . . .

کافه رگبار

اهل طهرانم . روزگارم بد نیست . . .

یک صندلی


اولا از رفقایی که تا حالا تو این بازی کتاب ها شرکت کردن ممنونم . برای کسایی که تا الان کتابی رو معرفی نکردن هم تا آخر امشب وقت هست .


و اما بعد


ایستگاه صادقیه که من صبح ها سوار مترو می شم اولین ایستگاست .کسایی که وضع این ایستگاه رو نمی دونن به نظرشون خوبه که اولین ایستگاه باشی چون بدون دغدغه و فشار و هل دادن میتونی بگیری روی صندلی بشینی .اما گرفتاری از اون جا شروع می شه که ایستگاه صادقیه نقطه پایانی قطار دو طبقه اییه که از کرج می رسه هم هست و مسافرای کرج اکثرا با داد و بیداد ( این رو به واقع می گم اکثر با داد و بی داد و جیغ و داد میان و همون جوری هم بر عکسش با داد و بی داد و جیغ و داد میرن!) و دووون دوون میان خودشون رو میاندازن توی قطار متروی صادقیه به شرق .


معمولا تا قطار بعدی کرج برسه دو تا قطار میاد و من تا پارسال اکثرا صبر می کردم تا اولی بره و خلوت تر بشه و حتی اون موقع هم تلاشی برای هل دادن و دویدن به داخل کوپه و نشستن نمی کردم . واقعا ارزشی نداره .شما فکر کن دست بالا می خواستم یه ربع بیس دقیقه سر پا وایسم . به جایی بر می خورد ؟


اما مدتیه که رویه ام رو عوض کردم و منم مثل بقیه هول می دم و می دوم و می رم یه صندلی می شینم . چرا این کار رو می کنم ؟ دلیلی دارم که دوست دارم براتون بگم . تنها دلیلش اینه که یه جا بگیرم و به یه پیرمرد یا پیرزن بدم تا بتونه بگیره بشینه ،از بس که جوونای امروزی ما ماشاالله هزار ماشالله با غیرت و جوونمردند و براشون سر سوزنی اهمیت نداره اونی که نتونسته بشینه یه آدم پیره یا مریضه یا بچه داره . فقط خودشون بشینن و دیگه بقیه دنیا به . . . (استغفرالله آدم رو مجبور به گفتن چه چیزایی تو این مکان خانوادگی می کنن !)


دهلیز قصاص در ایران


قصاص اسلام حکم بسیار خوبی بوده ، در زمان خودش . زمانی بوده که اسلام برای مقابله به مثل ،حدی تعیین کرده . به بشر خشن و وحشی و زیاده خواه اون موقع گفته که اگه کسی دستت رو شکست و خواستی انتقام بگیری فقط همون دستش رو بشکن ،شکمش رو هم سفره نکن . اگه یه چشمت رو کور کرد تو هم همون چشمش رو کور کن نه جفت چشماش رو . اگه زنت رو کشت تو زنش رو بکش جون بچه اش رو هم نگیر ، اگه . . .


میل به انتقام همیشه بوده و هنوز هم هست . چند بار شده وقتی بچه بودین و همکلاسیتون از روی شیطنت روی دفتر مشقتون خط کشیده شما هم همون کار رو سرش در آوردین ؟ یا حتی زیاده روی کرده باشین و دفترش رو پاره کرده باشین؟ این حس همیشه بوده و بشر نسبت به مایملکش حس ویژه ای داره و نمی ذاره کسی بهش تعرض کنه .ولی خشم ، انسان رو از حودش به در می کنه و باعث میشه تو انتقام زیاده روی کنه . اسلام اومد این انتقام گرفتن رو برای بشر اون موقع محدود کرد به همون مورد آسیب دیده شده .

تا این جا کار اسلام قابل قبول و ستودنی بود.


اما مشکل امروزه قصاص به نظر من از این جا داره شروع می شه که زمان احکام اسلامی که به نوعی برگرفته از فرهنگ قبیلگی عرب بوده هنوز بدون تغییرات چندانی داره برای بشر امروز نیز اجرا می شه . مثلا هنوز که هنوزه میزان دیه ای که برای یه انسان در نظر گرفته میشه با شتر محاسبه می شه !


سوال من واقعا اینه که آیا هنوز فرهنگ ایرانی ما این قده نباید رشد کرده باشه که دیگه مجازات مرگ نداشته باشیم؟ نمی گم کسی که جان انسان دیگه ای رو سهوا یا عمدا گرفته نباید مجازات بشه خب چرا باید بشه ولی کشتن راه چاره است آخه ؟ چیزی که دیگه راه برگشتی درش نیست ؟ راه های دیگه ای برای مجازاتشون نداریم ؟ اون هم در حالی که تا حالا 102 کشور جهان، مجازات اعدام رو لغو کرده‌اند و به جای آن، از طریق فرهنگ سازی مجازات حبسِ ابد را جایگزین کردند که در عین دارا بودن عامل بازدارندگی ای همانند اعدام، از اثرات منفی کمتری هم برخورداره؟ 


این نوشته رو بعد از دیدن فیلم زیبای دهلیز نوشتم . به علاقمندای مسائل اجتماعی و همین طور روابط عاطفی خانوادگی و ارتباط پدر و فرزندی ،توصیه به دیدنش رو دارم . سکانس فوتبالش که اشک من رو در آورد !



سریال دنباله دار عوض کردن اسامی خیابان ها

 

 

چند روز قبل باید اداره ای می رفتم و آدرس داده بودند که خیابون آذربایجان ، حیابون پیروز . چندین و چند بار این خیابون آذربایجان رو بالا پایین کردیم و اگه شما پیروز رو دیدی من هم دیدم و پیداش نکردم که نکردم . آخر سر از ماشین پیاده شدم و پرسون پرسون از کسبه و رهگذرها و دست فروشا پرسیدم که اونام هی آدرس می دادن که برو جلو ،دو چهار راه ، اون طرف تر و مام هی دو تا چار راه رو می رفیتم بالا و پایین و چیزی به اسم خیابون پیروز نمی دیدم که نمی دیدم تا این که پس از تلاشهای بسیار  کاشف به عمل اومد که بله آقای شهرداری اسمش رو جدیدا عوض کرده و گذاشتند شهید سلیمانیه! و این همون خیابونی بود که از جلوش 6بار رد شده بودم. آخه یعنی چی این کار ؟ پیروز چه بدی داشت که یک هو عوضش کردین؟ هیچ کدوم از اهل محل و کسبه هم اسم جدید رو بلد نبودند . 

 

می دونین ، انقلاب که شد یه موجی راه افتاد که اسمای طاغوتی عوض بشه و هیچ چیزی از دوره شاه به یادگار نمونه که مردم رو یاد اون موقع بندازه .برای همین خیابون پهلوی شد ولی عصر ، شاهرضا شد انقلاب ، سپه شد امام خمینی ، میدون توپخونه شد میدون امام خمینی ، نیاوران شد باهنر ،تخت جمشید شد طالقانی ، فوزیه شد امام حسین ، فرح شد سهروردی ، میدون ولیعهد شد میدون ولیعصر ، تخت طاووس شد مطهری ، عباس آباد شد بهشتی ، جردن شد آفریقا ، آیزنهاور شد آزادی ، میدون شهیاد شد میدون آزادی ، میدون ژاله شد میدون شهدا ، . . . . و این فهرست حسابی پر پیمونه ماشاالله . 

 

جنگ هم که شد یه عالمه ملت شهید شدند و باید ازشون جوری تقدیر می کردند برای همین اسم شهدای عالیمقام روی بزرگراه ها و میدونهای اصلی و اسم شهدای گمنام روی کوچه های فرعی گذاشته شد . اسامی بزرگراه های همت ، زین الدین ، باکری ، دوران ، باقری ، آبشناسان ، بابایی ، . . . یادگار اون دورانه . 

 

خب عیبی نداره و خوبم هست . باید یاد و خاطره کسایی که برای من و شما از جونشون گذشتن باقی بمونه و این هم یه روشیه . اما از جنگ و انقلاب 25سال گذشته و نمی دونم چجوریه که هنوز هم که هنوزه شهرداری ها دارن اسم معابر رو با اسم شهدا عوض می کنن؟ هویت کوچه ها و محلات رو ازشون می گیرن و اسمایی بهشون می دن که هیچ هویت و سابقه ای برای اهل اون محل ندارن . جالبه اسامی ای که الآن بهش گیر دادن و عوض میکنن هیچ اشکال شرعی و عرفی هم نداره مثل همون خیابون پیروز . چه ایرادی داشت آخه ؟  

 

سال قبل یه روز عصر بر می گشتیم خونه ، دیدیم که شهرداری زحمت کشیده اسم کوچه ما رو عوض کرده از گلستان 6 تبدیل کرده به شهید غیاث الدینی. من از چند نفر از اهل محل و کوچه پرسیدم که این شهید کیه و کی شهید شده و هیچ کس هم خبری نداشت! چند بار هم تا به حال مردم روی آن رنگ پاشیده اند که فایده نداشته و شهرداری 3 سوت اومده دوباره یه تابلوی دیگه نصب کرده تا آخر سر مردم روی دیوار جانبی کوچه با اسپری همون گلستان 6 رو نوشتند تا کسی سرگردون نشه . 

 

و جالبه که این تغییر نام معابر یکی از دلایلی بود که نذاشت نجفی وزیر آموزش پرورش بشه ( هرچند که خوشحالم شیخ حسن سریع تو یه پست مهم دیگه یعنی رئیس سازمان میراث فرهنگی ازش استفاده کرد )  . اون موقعی که نجفی در شورای شهر بود با تغییر نام میدانی به اسم حق شناس به 9دی مخالفت کرده بود ! 

 

آقایون والا به خدا با این کار شما اون شهدا اجر و قرب پیدا نمی کنن . هدف واقعیتون رو از این زیر و رو کردن اسامی بیان کنین مام تکلیفمون رو بدونیم .

 

 

توران

 

 

قبل از این که این پست را بخوانید بدانید که به نسبت پستی طولانی است اما باید برای ادای دین هرچند ناقص خودم به استادی بزرگ که بیش از 60سال است که برای فرهنگ کودکان این وطن کوشیده است این مطلب را می آوردم . هرچندکه پاسخی است کم مایه در حد بضاعتم به توهینی که به وی و کارهای سترگش از جانب متعصبان تندرو طالبان صفت شد . اگر به حوزه فرهنگ کشور علاقمندید پیشنهاد می کنم وقتی بگذارید و این نوشته را بخوانید .   

 

6سالم بود و بین مادر و مادر بزرگم در اولین روز مدرسه حرکت می کردم . کلاس آمادگی می رفتم . وارد حیاط مدرسه شدیم . به نظرم خیلی بزرگ بود . سال 56 بود . اسم مدرسه ، فرهاد بود . رفتیم نشستیم سر کلاسها .مادرها عقب کلاس ایستادند . خانم معلم آمد . اسمش اخترخانم بود . مادرها کمی بعد رفتند . آرام آرام دلمان برای آنها تنگ شد ولی زنگ تفریح دیدیم بیرون نشسته اند . خوشحال شدیم . بازی کردیم و تعریف کردیم به ما چه ها داده اند . دوباره رفتیم سر کلاس . بازی کردیم و نقاشی کشیدیم . مادرها بیرون مدرسه منتظر ما بودند . یکی دوروزه ننرترین بچه ها با مدرسه فرهاد و اخترخانم اخت شدند.  

 

آمادگی خیلی خوش گذشت . هر هفته یک موضوع به طور کاملا دموکراتیک و با رای گیری در کلاس انتخاب می شد . یک بار هم من پرندگان را پیشنهاد دادم . هر موضوعی که آن هفته انتخاب می شد تا یک هفته رویش کار می کردیم . یک بار پوشاک بود انواع پوشاک ، الیافهای مختلف از لباس اسکیموها تا قبایل آفریقایی . یک بار اسباب بازی بود که آن هفته کلاس پر بود از اسباب بازی . یه پرونده برای هر کدوممان درست کردند با کلی کاردستی که هنوزهم مادر نگاهشان داشته . ازما پرسیدند دوست داریم چه کاره شویم . دستمان را روی کاغذ گذاشتیم و دورش خط کشیدیم و دست را رنگ کردیم و اخترخانم بالای هر دست شغل آینده را نوشت . همه پسرها گفتند خلبان چندتایی هم دکتر . آن موقع ولیعهد هم خلبانی می کرد خلبانا مقبول بودند . دخترا یا پرستار شدند یا معلم .  

 

جشن چهارشنبه سوری در مدرسه برگزار شد . بالماسکه بود که هر کس خودش را قرار شد شکل چیزی بکند . دختر خوشگل کلاس هم قرارشد بشود بهار . من گربه شدم . بچه ها دمم را هی می کشیدند . من هم دمم را وسط چهارشنبه سوری کندم انداختم آن طرف . عمو نوروز آمد . دستهای هم را گرفتیم دور آتیش چرخیدیم .  

 

سال بعد کلاس اول بود . 57 . چند وقت مدرسه ها تعطیل شد . بعد دوباره باز شد . مدرسه در خیابان فرح بود که شد سهروردی . خانه ما دور بود ولی می بردند و میاوردند .با این که ما کلاس اول بودیم ولی ما هم زنگ کتابخانه داشتیم . بقیه کلاسها هم داشتند . می رفتیم کتابخانه . شاید بی اغراق بگم عادت پیوسته و خستگی ناپذیرم به کتاب از همان جا نشات گرفته . ما اصلا هیچ مشقی را در خانه انجام نمی دادیم . فارسی ، علوم و ریاضی ،در مدرسه و سر کلاس انجام می شدند.  

 

اسم مدیر این مدرسه عالی توران خانم بود . خانمی بود با عینک دور مشکی و موهای جوگندمی که همیشه بالای سرش جمع می کرد . جذبه داشت ولی همه دوستش داشتند . سال بعد نمی دانم چرا ولی  مدرسه را تعطیل کردند و مارا فرستادند مدرسه های دیگر . خاطره مدرسه هیچ از یادم نرفت که نرفت .  توران خانم مدرسه فرهاد از ذهنم نرفت بیرون .  

 

سالهای سال گذشت ، بیش از 30 سال . عیالوار شده بودم . روزی از تلویزیون زنی را دیدم که آب دهانم خشک شد . خودش بود . توران خانم . خانم توران میرهادی . از کتابهایش می گفت . مادر و 50 سال زندگی در ایران . ذوق زده فردا رفتم خریدم . خاطراتش بود . پدر برای تحصیل آلمان رفته بود بعد از جنگ جهانی اول . با یه دختر آلمانی ازدواج می کند به ایران بر می گردند . توران دنیا می آید سال1306 . پدر آدم گرفتاریست . مهندس و کلی پروژه . 80% تربیت بچه ها بر عهده مادر است . کتاب اصلا یه کتاب تربیتی است واقعا . کلی ازش استفاده کردم .   

 

               

  

سیستم آموزشی ایران را اصلا قبول ندارم . تکیه فراوانی می کنند روی محفوضات . مثلا این قدر  شیمی در دبیرستان حفظ میشود که حد نداره . ما  چهار سال دبیرستان یک بارنرفتیم بینم آزمایشگاه این اسید کلریدریک اصلا چی هست ؟ 1000صفحه شیمی می خونیم ولی هیچ کدامش یادم نیست الان . در آمریکا 150 صفحه شیمی خوانده میشه ولی 10برابر آزمایش انجام می دهند . کدام بیشتر در ذهن می ماند؟ خانم میرهادی می خواست این روش را در ایران پیاده کند ولی هنوزم که هنوز است آموزش پرورش قبولش ندارد .  

 

حقیقت این است که وقتی زندگی توران میرهادی را می خوانیم و بررسی می کنیم با یک مبارز واقعی مواجه می شویم .توران میرهادی استاد ادبیات کودکان، نویسنده و متخصص آموزش و پرورش بیش از 60سال در گسترش فرهنگ کودکی و ادبیات کودکان کوشیده . او ۲۵ سال مدرسه فرهاد را اداره کرده. همچنین او یکی از بنیان‌گذاران شورای کتاب کودک است و از سال5۸ تا کنون سرپرستی تدوین و تالیف فرهنگنامه کودکان و نوجوانان را نیز برعهده داشته است.  

 

او بعد از پایان دبیرستان در رشتهٔ علوم طبیعی دانشگاه تهران پذیرفته شد. در همین دوره او نخست با جبار باغچه‌بان که طرح سوادآموزی بزرگسالان را پیش می‌برد، آشنا شد. حضور در کنار جبار باغچه‌بان به او اهمیت آموزش سواد پایه را یادآوری کرد. در کنار این کار او به عنوان دانشجوی آزاد به کلاس‌های درس محمدباقر هوشیار در دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران می رفت که علوم تربیتی و اصول آموزش و پرورش درس می‌داد. تجربه‌هایی که او از این دو استاد به دست آورد سبب شد که تصمیم بگیرد در راهی دانش بیاموزد که علاقه‌اش را داشت.  

 

به این سبب از تحصیل در رشته علوم طبیعی انصراف داد و تصمیم گرفت برای آموزش در زمینهٔ علوم تربیتی و روان‌شناسی به اروپا برود. نخست قصد رفتن به سوئد را داشت، اما در نهایت در پاییز ۱۳۲۵ از پاریس سردرآورد. در این هنگام یک سال از پایان جنگ جهانی دوم گذشته بود و اروپا ویرانه‌ای بود که از داغ جنگ و گرسنگی می‌سوخت. ارادهٔ توران برای آموختن سبب شد که این دشواری‌ها مانعی در راه هدف او نشود. خود را با وضعیت ناگوار پس از جنگ در اروپا سازگار کرد.  

 

با جیره خوراک روزانه می‌ساخت و حتا در پروژه‌های بازسازی بخش‌های گوناگون اروپا که با همیاری دانشجویان اجرا می‌شد مشارکت می‌کرد. با این هدف یک بار به بوسنی هرزگوین|هرزگوین و یک بار هم به کوه‌های تاترا چکسلواکی رفت و در بازسازی راه‌آهن آن مناطق شرکت کرد. این سفرها و دیدن چهرهٔ اروپا پس از این جنگ ویرانگر چنان تاثیر عمیقی بر او گذاشت که از همان هنگام به نقش آموزش و پرورش در پاسداری از ارزش‌های انسانی یا ویران کردن آن پی برد. در این دوره او نخست رشتهٔ روانشناسی تربیتی را در دانشگاه سوربن به پایان رساند و پس از آن رشتهٔ آموزش پیش دبستان را در کالج سوونیه ادامه داد.  

 

شانس بزرگ او در این دوره این بود که توانست در کلاس‌های درس هنری والون و ژان پیاژه دو غول روان شناسی و شناخت‌شناسی کودک در سدهٔ بیستم بودند، حضور یابد. موضوع نظریه‌های رشد هنری والون و ژان پیاژه در این دوره حتا در اروپا تازه بود و میرهادی فرصتی نادر داشت که این دیدگاه‌ها را بیاموزد و در ایران به کار ببندد.  

 

او ۱۳۳۰ به ایران بازگشت و کودکستان فرهاد آغاز شد. پدر و مادرش پشتیبان‌های بزرگ او در این کار بودند. پدر محل کودکستان را که خانه‌ای خالی بود در اختیار او گذاشت و افزارهای آموزشی مانند نیمکت و غیره را برای او ساخت و مادر با گرفتن پروانهٔ کودکستان به یاری او شتافت. محل این کودکستان ابتدا در خیابان ژالهٔ تهران قرار داشت. طولی نکشید که روش کار میرهادی با استقبال والدین ایرانی روبرو شد و او توانست از سال ۱۳۳۶ دبستان فرهاد را در کنار کودکستان پایه بگذارد. از این دوره به بعد همسرش همکار و همراه همیشگی او در ادارهٔ کودکستان و دبستان شد. مدرسهٔ راهنمایی فرهاد نیز از سال ۱۳۵۰ کارش را آغاز کرد. از سال ۱۳۵۶ این مجتمع که بیش از ۱۲۰۰ دانش‌آموز داشت در ساختمانی بزرگ در خیابان سهروردی نزدیک سیدخندان به کار ادامه داد. در بیشتر سال‌های دههٔ ۴۰ و ۵۰ مدرسه فرهاد به واحد تجربی تعلیمات عمومی تبدیل شد و پیشرفته‌ترین دیدگاه‌های درون آموزش و پرورش ایران نخست در این مجتمع بررسی و تجربه و در صورت کسب اعتبار در نظام آموزش و پرورش جاری می‌شد. مدرسه فرهاد از همان آغاز به صورت مختلط اداره می‌شد. 

 

توران میرهادی سبب گرایشش به ادبیات کودکان را علاقه ای می داند که در کودکی و در خانواده پیدا کرد. دو کتاب به زبان آلمانی به نام فیدل استارماتس و مایا دختر گریزان از کندو داستان هایی هستند که برای یک عمر روی او تاثیر گذاشتند. داستان اول که سرگذشت پسرکی در جنگ جهانی اول است در او روحیه صلح طلبی و ضد جنک را پدید آورد و داستان دوم انگیزه های کار برای جامعه را در او کاشت. در کنار این ها خدمتکاران خانه برای او افسانه های و ترانه های عامیانه می گفتند که همواره منبعی سرشار از لذت و آگاهی را برای او می ساختند. میرهادی خود براین باور است که گروهی که به همراه او ادبیات کودکان را در ایران گسترش دادند، همگی در خانواده هایی رشد کردند که در آن ها کتاب هایی برای کودکان وجود داشت. 

 

پس از آن توران میرهادی ادبیات کودکان را هنگامی از جنبه علمی و اجتماعی شناخت که در فرانسه بود. در این کشور و در چارچوب نظام آموزشی به نقش بدون جانشین ادبیات و هنر کودکان در رشد اجتماعی و فرهنگی کودکان پی برد و پس از آن هنگامی که به ایران برگشت، این تجربه ها را در قالب گفت و گوهایی با دوست دوران نوجوانی خود لیلی ایمن در میان گذاشت.  

 

پس از آن از سال ۱۳۳۲ این دو در کنار آذر رهنما که مجله سپیده فردا را منتشر می کرد قرار گرفتند و نتیجه کارشان این بود که در سال ۱۳۳۵ نخستین نمایشگاه کتاب کودک را در دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران برگزار کردند. این نمایشگاه از آن جهت اهمیت دارد که موضوع کمبود کتاب کودک و کتابخانه های ویژه کودکان را به جامعه فرهنگی آن روزگار یادآوری کرد. پس از این کار بود که جنبشی در گسترش ادبیات کودکان راه افتاد که تا زمان پایه گذاری شورای کتاب کودک در سال ۱۳۴۱ به طور غیر رسمی و پراکنده ادامه یافت. 

 

راه اندازی شورای کتاب کودک در ایران به معنای رسمیت یافتن نهاد ادبیات کودکان در ایران است. از هنگام پایه گذاری این نهاد تا اکنون که نیم سده از این رخداد می گذرد، توران میرهادی نقش برجسته ای را در هدایت و راهبری ادبیات کودکان ایران در عرصه ملی و بین المللی داشته است.   

 

 

این مقدمه طولانی برای این بود که بدانید سایت رجانیوز که تریبون جناحی است که همیشه طوری صحبت می کتند که گویا نماینده تمام ملتند و در انتخابات امسال معلوم شد با کلی ارفاق و تک ماده در اصل نماینده حداکثر 8% مردم ایرانند! مطلبی مغرضانه و عقده گشایانه درباره یادگار و ثمره تلاش توران میرهادی یعنی شورای کتاب کودک و همین طور بسیار بی انصافانه درباره خود ایشان منتشر کرده که قبلا هم در هفته نامه 9 دی خودشان به چاپ و انتشار رسانده بودند .

 

به طور مثال آنها برخی از گناهان خانم میرهادی را این گونه بر شمرده اند:

1- چرا توران میرهادی پس از پنجاه سال همچنان عضو هیئت مدیره شورای کتاب کودک است!؟

2- چرا او سال‌ها مدیریت مدرسه فرهاد را بر عهده داشت !؟

3- چرا فرهاد مدرسه ای مختلط بوده است !؟

۴- چرا در محتوای آموزشی این مدرسه شعر و رقص و شادی در نظر گرفته می‌شد!؟

۵- چرا جایی گفته ادبیات کودکان هیچ محدوده ای را نمی‌پذیرد، نه اعتقادات، نه مکان، نه زمان، باید فراتر از اعتقادات برود. باید به مرحله ای برسد که هیچ نوع اعتقادی نتواند او را محصور کند!؟

۶- چرا  او جای دیگری می‌گوید که با هم بودن دختر و پسر را تا یازده سال در مدرسه از نکات ضروری تعلیم و تربیت می‌داند!؟

۷- . . .

۸- . . .

 

 

یعنی شما تصور کنید که در این نوشته سراسر خشم و غضب علیه شورای کتاب کودک و اعضای آن همه محاسن آن ها را نادیده گرفته و فقط به این چند به زعم خود ایراد پرداخته اند . آن هم علیه شورایی غیر دولتی ،که 50 سال است در حوزۀ ادبیات کودک و نوجوان فعالیت می کند و اعضاء آن نیروهای داوطلب هستند. شورایی که در حال حاضر حدود 700 عضو رسمی و وابسته دارد و هزینه های خود را از راه حق عضویت، حمایت های مردمی، اجرای پروژه های فرهنگی و حق التالیف فرهنگنامه به دست می آورد (لینک وب سایت شورای کتاب کودک)  

 

بخوانید این نوشته مغرضانه و کوته بینانه رجانیوز را . به طور کامل بخوانید و خود قضاوت کنید .وقتی افق دید آدمی کوتاه باشد همین می شود که می خوانید. نوشته ای تخت این عنوان درخشان! : وقتی بهائیان و شرکا برای کودکان ایران نسخه می‌پیچند/ 50 سالگی شورایی که چند نفر بهائی، توده‌ای، شاهدوست، غربزده و ضد انقلاب تاسیس کردند!

 

 

کارت های عروسی جدید

 

 رفته بودیم خونه پدرم و نشسته بودیم که خواهرجان ،کارت دعوت عروسیش رو که تازه از چاپخونه در اومده بود آورد و نشونمون داد . بالاش اسم کوچیک عروس و دوماد و پایین ترش یه قطعه ادبی و پایین ترش تاریخ و ساعت مراسم . . .  

 

اما از آدرس مراسم خبری نبود ! 

 

گفتم : مثل این که کارت فروشه یادش رفته که آدرستون رو چاپ کنه . خندید و گفت : نه دیگه الان کسی آدرس رو اون جا چاپ نمیکنه . خودمون جداگونه با کامپیوتر خونه پرینت گرفتیم و با نقشه باغ می ذاریم روی کارت . الآن خود کارتی ها می گن آدرس نزنین که اماکن میان توی چاپخونه و آدرس رو بر می دارن و روز موعود میان سراغتون !!