کافه رگبار

اهل طهرانم . روزگارم بد نیست . . .

کافه رگبار

اهل طهرانم . روزگارم بد نیست . . .

بلاگرهای مفقوده


خب می دونین که یه چند وقتیه که زندگیم افتاده رو دور تند . کارهام (هم کار تجاری خودم ، هم امور دفتر بیمه باران ) ، هم ادامه تحصیل تو دانشگاه ، هم اداره کردن زندگی و رسیدگی به اهل و عیال ، هم حضور تو یکی دو تا ان جی اوی زیست محیطی و کودکانی و یه سری چیزای دیگه و . . .  که شما فکر کن این وسط یه آدمی مثل من بیاد وبلاگ هم بنویسه و اونم هر روز و در ضمن وبلاگ دوستاش رو هم که هر دفعه به روز می کنن بخونه . خل نیستم یه کمی بنده ؟!


اوه شرمنده . البته این نوشته درباره میزان خل بودن یا نبودن من نبود و نمی دونم چی شد به این جا کشید ! می خواستم چیز دیگه ای رو خدمتتون بگم . می خواستم امروز وبلاگ خوب و حال خوب کنی رو خدمتتون معرفی کنم که اصلا موضوع عوض شد و با اجازتون اون رو فردا معرفی می کنم . اما همون طور که گفتم من تمام نوشته های دوستای وبلاگی رو از طریق فیدشون می خونم ولی خب این جوری ، تو این سر شلوغی کمتر دقیق می شم که کی مدتیه ننوشته . دیشب به شکلی استثنایی فرصتی یه ساعته گیر آوردم و به وبلاگای دوستا دونه دونه سر زدم و متوجه یه چیز غمناکی شدم .


سارا دیگه به کل نمی نویسه ، الی تصمیم گرفته که جای دیگه ای یواشکی بنویسه ، پرسیسکی وراچ هم کلا رفته ، تیراژه نوشتن رو تقریبا قطع کرده ، سیلوئت ماهی یه بار اگه بنویسه ، جواد دیگه نمی نویسه ، زویا دیگه نمی نویسه ، ارکیده کلا تعطیل کرده ، سعید هم همین طور ، و این فهرست همین جوری ادامه داره . یهویی لپ تاب رو بستم و رفتم تو فکر . انگار که به امید ملاقات با دوستای قدیم بری به یه مهمونی و ببینی که هیچکدوم دیگه ایران نیستند .


یعنی دوره وبلاگ نویسی گذشته و من تو باغ نیستم ؟ یا چیز دیگه ایه ؟

غمگین شده ام .


هاگیر واگیر خونه ما


بابا دانیال دفتر مشق من رو برداشته

بابا دانیال اسپایدرمنم رو نمی ده

بابا دانیال نمی ذاره من پلی استیشن بازی کنم

بابا دانیال ماشین کنترلیم رو شیکوند

بابا . . .

بابا. . .

بابا . . .


این جمله های بالا بخشی از سناریوییه که هرموقع من خونه هستم داره رخ می ده و من رو متوجه این کرده که مدیریت کردن دوتا بچه چقده می تونه کار سختی باشه . راستش الان هم دانیال داره شیطنت می کنه و هم بنیامین  لجبازی . قدیم تر ها که همچین موردهایی رو می دیدم تو دلم پوزخند می زدم که نمی تونن دو تا بچه رو تربیت درست کنن و الان خودم توی همون وادی گرفتار شدم .


یه وقت فکر نکنین که من و مامانشون دست رو دست کذاشتیم و فقط غصه می خوریم .نه . ما کلی از این طرف اون طرف می خونیم ، از نصایح پیشکسوتا استفاده می کنیم ولی باز وقتی پای عمل میاد یه اوضاع اون جوری قرار بوده انجام پیش نمی ره و کار خراب میشه و ما دعوا و اوقات تلخی رو بین این دوتا داداش داریم و این چیزیه که دوست نداریم .


یه وقتایی فکر می کنم که رشته امور این دوتا از دستم در رفته و جایی که باید حق رو به بزرگه بدم می دم به کوچیکه و جایی که باید حق مال کوچیکه باشه بزرگه رو محق می دونم و این شهور وقتی به من می رسه که آخر شبه و این دوتا خوابند و خونه در سکوت فرو رفته .اون موقع موقعیه که فکرا کمی داره کار میکنه .


این بود درد دل من با شما دوستان گرامی ام !!


آقا کمال خودمون !

 

هر چیز بگندد نمکش می زنند وای به روزی که بگندد نمک . بعد از نامه 151 نفره نمایندگان دانشمند و دلسوز مجلس به روحانی برای کشیدن جاده از وسط جنگل ابر معلوم شد که یکی از امضاکننده های نامه کذایی آقای رییس فراکسیون محیط زیست مجلس جناب آقای کمال پیرموذن بود.

جالب این جاست که حالا که مشخص شده ایشون مدعی شده که من نامه رو نخونده امضا کرده بودم. !!!

 

خدایا این جور نماینده های با مسولیتی و از ما نگیر. الهی آمین        

نماینده های ابردوستمون


کیا تا حالا اسم جنگل ابر رو شنیدن ؟


جنگل ابر شاهرود قسمتی از قدیمی‌ترین و زیباترین جنگلهای کهن هیرکانیه که با گونه‌های گیاهی و جانوری نادر، یکی از زیباترین نقاط شاهروده .  این جنگل با ۳۵ هزار هکتار وسعت در ادامه جنگل‌های سرسبز شمال کشور به دلیل این که در اغلب مواقع فضای این جنگل را اقیانوسی از ابرهای سفید و پنبه ای فراگرفته به این نام مشهور شده . در این جنگل ابرها آنقدر به درخت‌ها نزدیک اند که به‌نظر می‌رسه جنگل بر روی ابرها سوارشده و میشه بین ابرها گشت و گذار کرد و خیلی ها که این جا رو دیدن فکر می کنن که یکی از زیباترین چشم‌اندازهای طبیعت ایران محسوب می‌شه .


دولت قبلی در ادامه سیاستهای نابودی مملکت طرحی رو به راه انداخته بود که از وسط این گنجینه طبیعی جاده بکشه ! که با مخالفتهای زیادی که  از طرف کارشناسای محیط زیست و منابع طبیعی، خبرنگارا و علاقمندای طبیعت رخ داد نتونستن طرح رو اجرایی کنن . مخالفا می گفتن که این جنگل یه لایه حفاظتی برای زمین اون منطقه است واحداث این جاده به جنگل زیبای ابر و اکوسیستم منطقه آسیب جدی می‌زنه و جنگل رو که بدون شک یکی از منحصر به فردترین و زیباترین زیست‌بوم‌های ایران محسوب می‌شه برای همیشه محو می کنه .


ساعاتی قبل مطلع شدم که 151 نماینده فرهیخته و ایران دوست مجلس کشورمون در نامه به روحانی ازش خواستند که جاده رو بسازه و بهش گفتند که در دولت نهم و دهم (احمدی نژاد) 3 بار مصوبه هیئت دولت بوده است لذا مستدعی است دستور فرمایید تا نسبت به عملیات اجرایی جاده مذکور اقدام نمایند.


یعنی هیشکی مثل اینا نمی تونه مملکت رو آباد کنه . الهی !



 

 

یادی دوباره از ملبورن 76


بنا به درخواست دوستی پستی که چندسال قبل درباره صعود تاریخی ایران در بازی با استرالیا گذاشته بودم رو دوباره می ذارم:


هشتم آذر ، هفدهمین سالگرد یکی از وقایع تاریخی این سرزمین است . 17سال قبل ساعت 2 بعد از ظهر به وقت تهران ، گزارشگر فوتبال ، جواد خیابانی ، این جور شروع کرد : عزیزان ، صدای من رو از ورزشگاه ملبورن کریکت در شهر ملبورن در جنوبی ترین نقطه استرالیا می شنوید .  

 

اون روز شنبه 8 آذر 1376 بود و فقط شش ماه از شگفتی دوم خرداد و انتخاب سیدمحمد خاتمی به ریاست جمهوری ایران گذشته بود . در جامعه ایران ،مخصوصا در جوونای ایران ، نوعی امید به آینده وجود داشت و نوعی خوشبینی نسبت به همه چیز ، بوی بهبود از اوضاع جهان می شنیدیم،  ایران 20سال بود که به جام جهانی نرفته بود و بیشتر ماها اون 20 سال قبل رو ندیده بودیم . ما دوست داشتیم تیممون رو ببینم که به جام جهانی فرانسه میره . شور و هیجان اون موقع بی سابقه بود. 

 

تیم فوتبال ما تو بازیهای مقدماتی با مایلی کهن نسبتا خوب شروع کرده بود و بد ادامه داده بود و به تدریج به یک تیم از هم پاشیده ،بی روحیه و بی اعتماد به نفس بدل شده بود . تیمی که امیدی به او نمی رفت . تیم مایلی کهن بسیار بد و قابل پیشبینی برای حریفان ادامه می داد . تمام تیمها صعود کرده بودند و فقط تکلیف دو تا تیم معلوم نبود که باید از بین ایران ، ژاپن و استرالیا یکیشون حذف می شد. ناامیدانه مربی رو عوضش کرده بودن و یه مربی برزیلی به اسم ویرا رو جاش گذاشته بودن که در کنار ذوالفقار نسب وظیفه بازسازی تیم رو به عهده داشت. ولی باز هم فرصتها رو در اخرین لحظات و باوجود بازی متفاوت و جذاب تیم ، با شکست از ژاپن برای صعود مستقیم به جام جهانی از دست داده بود ولی حالا یه فرصت داشت . فرصتی که به نظر چندان در دسترس نبود تیم ملی استرالیا . 

 

تیمی که همه بازکنانش در لیگ برتر انگلیس توپ می زدند و این یعنی یک تفاوت خیلی زیاد . بازیکنای ما ، اون موقع ما هنوز پاشون رو از آسیا بیرون نذاشته بودن و استرالیا برای ما خیلی با هیبت بود . بازیمون رو در تهران یک - یک کرده بودیم که خیلی برای ما خوب بود اما بازی در استرالیا ؟ اون جا هم می شد ؟ 

 

من اون موقع کلاس زبان کیش ناهید می رفتم ، روبروی پارک ملت و درست تو همون زمان بعد از ظهر ، امتحان فاینال داشتیم . معلم مون قبول کرده بود که تا پایان بازی صبر کنه بعد امتحان رو بگیره . یه جمعیت 60نفره از ما توی سالنی که تلویزیون داشت و نهایتا 30نفر ظرفیتش بود جمع شده بودیم . 

 

بله . خیابانی این جوری شروع کرد: عزیزان ، صدای من رو از ورزشگاه ملبورن کریکت در شهر ملبورن در جنوبی ترین نقطه استرالیا می شنوید . صداش می لرزید . بازی شروع شد. استرالیایی ها بهمن وار به دروازه ما نزدیک می شدند و پشت سر هم شوت به دروازه داشتند . دقیقه 1 ، دقیقه 2 ، دقیقه 3 . ما همه در ایران خشک زده به این فوتبال نابرابر نگاه می کردیم . سرعت بازیکنای اونا دو برابر بازیکنای مابود انگار ، فیلم رو روی دور تند گذاشته بودن انگار . 

 

اما عابدزاده دلاور ، توپهاشون رو خراب می کرد و نمی ذاشت گل بشن . چند بار که از پشت سرش زدن که سعداوی و زرینچه روی خط برگردوندن . لاکردارها دروازه ما رو به توپ بسته بودن . بالاخره دروازه ما بعد از نیم ساعت فرو ریخت . دست بردار نبودن و باز هم بسیار حمله کردند . پاشازاده مدافع ،یه توپ رو درست از خط دروازه با سرش برگردوند . نیمه اول که تموم شد . تازه یادمون افتاد که نفس بکشیم ! 

 

بچه ها با هم بحث می کردن و امیدواری کمی ، بسیار کم ، برای جبران گل داشتیم . تیم ما حتی یه موقعیت هم روی دروازه اونا نداشت . تیم اونا از ما خیلی سرتر بود . 

 

نیمه دوم و همون اولش ، دوباره گلی دیگه برای استرالیا . انصافا تا اون موقع باید 20گل می خوردیم و به دو گل قناعت کرده بودیم . بازی همون جور ادامه داشت . من که غصه تموم وجودم رو گرفته بود و حالم بسیار گرفته شده بود  و غمناک به صفحه تلویزیون نگاه می کردم . یک ربع دیگه بازی تموم می شد و مگه معجزه ای می شد . 

 

ناگهان داد و بیداد کلاس رو برداشت . روی پاس گل خداداد فرز و زبل به کریم باقری و دایی ، این کریم سخت کوش بود که ناباورانه توپ رو به تور اونا چسبوند . ناگهان امید زیادی همه ما رو فرا گرفت باورمون نمیشد که ما تونستیم یه گل به استرالیایی ها بزنیم . تو همین نیمه  چند بار دیگه به تیر ما کوبیده بودن و چند بار دیگه هم عابدزاده منجی دروازه ما شده بود و حالا 2 به 1 عقب بودیم . 

 

شور و هیجان بی مانندی در کلاس حاکم شد . می دونین که به خاطر قانون گل زده در خونه حریف اگه ما یه گل دیگه به اونا می زدیم ما بودیم که صعود می کردیم نه اونا . اگه می تونستیم یه گل دیگه بزنیم ،رفته بودیم جام جهانی بی حرف پیش . واقعا می شد ؟ 

 

هنوز شادیمون رو هوا بود که مارک بوسنیچ دروازه بانشون ، شوت می کنه تو وسط زمین . کریم باقری با سر توپ رو جلوی پای دایی می اندازه و اون هم با تیز هوشی ذاتی اش معطل نمی کنه و یه پاس تمیز به خداداد و اون هم مثل برق و باد می دوه این غزال تیزپا و گــــــــــــــــــل گل برای ایران  !!   

 

و فریادهای از ته دل ما 60 نفر و ما 6میلیون نفر و ما  60میلیون نفر ، گوش فلک رو کر کرده بود . و بعد از اون لحظه تاریخی ، باز هر چی استرالیایی های خشمگین و مبهوت ، زدند به تیر دروازه و دستان چسبناک عابده زاده زدند و سوت پایان . ایران بعد از 20 سال به جام جهانی راه پیدا کرده بود  . 

 

با مربع طلایی احمدرضا عابدزاده ، علی دایی ،کریم باقری و خداداد عزیزی .  

 

حالا همه اون حس و حال رو گفتم که این چیزی رو که الان می خوام بگم رو بگم . اون واقعه تاریخی بی مثل و مانند ،این چیزیه که الان می خوام براتون بگم .  

 

اون شادی جمعی بعد از اون موفقیت رو که من به چشم خودم تو سطح شهر دیدم و فرداش از خیلی ها در جای جای شهر شنیدم ، اون غلغله و شور و هیجان رو ، اون رقص و هیاهو رو ، اون شیرینی پخش کردن ها و دست افشانی ها رو ، اون اشک شوق های عمومی رو ، من نه قبلش دیده بودم و نه دیگه بعدش دیدم . ندیدم که ندیدم . ندیدم .  

 

خیابون ولی عصر قفل شده بود . همه به خیابون ریخته بودند . ماشینها همه درجا ایستاده بودند . همه برف پاک کن ها رو به حرکت در آورده بودند ، همه چراغها رو روشن کرده بودند ،روی سقف اتوبوسها پر آدم بود ، بالای پل های عابر پیاده ، بالای تیرهای چراغ برق ، توی پنجره خونه ها ، پر آدم بود  . خیلی ها با آهنگ و بی آهنگ می رقصیدند . از همه ماشینها صدای موسیقی بلند بود . ماشینها چه شخصی و چه عمومی بوق بوق می کردند ، مامورها می خندیدند و دست می زدند ، سربازها قری می دادند . خونه ما اون موقع تجریش بود . پیاده به سمت خونه راه افتادم .  

 

 

توی راه بارها همراه با بقیه فریاد زدم و ایران ایران کردم . شیرینی فروشی هایی دیدم که شیرینی شون رو به رایگان بین مردم پخش می کردند . هر قشر و تیر و طایفه ای توی خیابون شادی می کرد . پیر و جوون ، دختر و پسر ،ریشو و بی ریش، با حجاب و کم حجاب .  

 

گله به گله آدمها ایستاده بودند و دست می زدند و عده ای می رقصیدند . چند جا دیدم که مردم از پنجره ها کاغذ و نوار کشی روی سر مردم می ریختند ، جایی عده ای کرد رو با لباسهای کردی دیدم که دستای هم رو گرفته بودن و با دستمالشون کردی می رقصیدن . جایی عده ای جوون تکنو می زدند . سرپل تجریش عده ای می رقصیدند و برف شادی می زدند . جوونای با ظاهر حزب اللهی دیدم که کف می زدند و ایران ایران می کردند . من از بس فریاد زده بودم و شادی کرده بودم ،صدایم گرفته بود و دیگر در نمی اومد ! 

 

همه چهره ها خنده بود . همه صورتها شادی بود . هم روح ها به هم پیوسته بود .   

 

اون شادی دیگه در این کشور تکرار نشد که نشد .  تکرار نشد .   

 

پیوست : خلاصه نیمه اول (۶دقیقه) رو از این جا دانلود کنید . خلاصه نیمه دوم (۱۴دقیقه) رو از این جا .  پسود فایل رر هست www.topgoal.ir. حتما ببینیدشون .