کافه رگبار

اهل طهرانم . روزگارم بد نیست . . .

کافه رگبار

اهل طهرانم . روزگارم بد نیست . . .

یادی دوباره از ملبورن 76


بنا به درخواست دوستی پستی که چندسال قبل درباره صعود تاریخی ایران در بازی با استرالیا گذاشته بودم رو دوباره می ذارم:


هشتم آذر ، هفدهمین سالگرد یکی از وقایع تاریخی این سرزمین است . 17سال قبل ساعت 2 بعد از ظهر به وقت تهران ، گزارشگر فوتبال ، جواد خیابانی ، این جور شروع کرد : عزیزان ، صدای من رو از ورزشگاه ملبورن کریکت در شهر ملبورن در جنوبی ترین نقطه استرالیا می شنوید .  

 

اون روز شنبه 8 آذر 1376 بود و فقط شش ماه از شگفتی دوم خرداد و انتخاب سیدمحمد خاتمی به ریاست جمهوری ایران گذشته بود . در جامعه ایران ،مخصوصا در جوونای ایران ، نوعی امید به آینده وجود داشت و نوعی خوشبینی نسبت به همه چیز ، بوی بهبود از اوضاع جهان می شنیدیم،  ایران 20سال بود که به جام جهانی نرفته بود و بیشتر ماها اون 20 سال قبل رو ندیده بودیم . ما دوست داشتیم تیممون رو ببینم که به جام جهانی فرانسه میره . شور و هیجان اون موقع بی سابقه بود. 

 

تیم فوتبال ما تو بازیهای مقدماتی با مایلی کهن نسبتا خوب شروع کرده بود و بد ادامه داده بود و به تدریج به یک تیم از هم پاشیده ،بی روحیه و بی اعتماد به نفس بدل شده بود . تیمی که امیدی به او نمی رفت . تیم مایلی کهن بسیار بد و قابل پیشبینی برای حریفان ادامه می داد . تمام تیمها صعود کرده بودند و فقط تکلیف دو تا تیم معلوم نبود که باید از بین ایران ، ژاپن و استرالیا یکیشون حذف می شد. ناامیدانه مربی رو عوضش کرده بودن و یه مربی برزیلی به اسم ویرا رو جاش گذاشته بودن که در کنار ذوالفقار نسب وظیفه بازسازی تیم رو به عهده داشت. ولی باز هم فرصتها رو در اخرین لحظات و باوجود بازی متفاوت و جذاب تیم ، با شکست از ژاپن برای صعود مستقیم به جام جهانی از دست داده بود ولی حالا یه فرصت داشت . فرصتی که به نظر چندان در دسترس نبود تیم ملی استرالیا . 

 

تیمی که همه بازکنانش در لیگ برتر انگلیس توپ می زدند و این یعنی یک تفاوت خیلی زیاد . بازیکنای ما ، اون موقع ما هنوز پاشون رو از آسیا بیرون نذاشته بودن و استرالیا برای ما خیلی با هیبت بود . بازیمون رو در تهران یک - یک کرده بودیم که خیلی برای ما خوب بود اما بازی در استرالیا ؟ اون جا هم می شد ؟ 

 

من اون موقع کلاس زبان کیش ناهید می رفتم ، روبروی پارک ملت و درست تو همون زمان بعد از ظهر ، امتحان فاینال داشتیم . معلم مون قبول کرده بود که تا پایان بازی صبر کنه بعد امتحان رو بگیره . یه جمعیت 60نفره از ما توی سالنی که تلویزیون داشت و نهایتا 30نفر ظرفیتش بود جمع شده بودیم . 

 

بله . خیابانی این جوری شروع کرد: عزیزان ، صدای من رو از ورزشگاه ملبورن کریکت در شهر ملبورن در جنوبی ترین نقطه استرالیا می شنوید . صداش می لرزید . بازی شروع شد. استرالیایی ها بهمن وار به دروازه ما نزدیک می شدند و پشت سر هم شوت به دروازه داشتند . دقیقه 1 ، دقیقه 2 ، دقیقه 3 . ما همه در ایران خشک زده به این فوتبال نابرابر نگاه می کردیم . سرعت بازیکنای اونا دو برابر بازیکنای مابود انگار ، فیلم رو روی دور تند گذاشته بودن انگار . 

 

اما عابدزاده دلاور ، توپهاشون رو خراب می کرد و نمی ذاشت گل بشن . چند بار که از پشت سرش زدن که سعداوی و زرینچه روی خط برگردوندن . لاکردارها دروازه ما رو به توپ بسته بودن . بالاخره دروازه ما بعد از نیم ساعت فرو ریخت . دست بردار نبودن و باز هم بسیار حمله کردند . پاشازاده مدافع ،یه توپ رو درست از خط دروازه با سرش برگردوند . نیمه اول که تموم شد . تازه یادمون افتاد که نفس بکشیم ! 

 

بچه ها با هم بحث می کردن و امیدواری کمی ، بسیار کم ، برای جبران گل داشتیم . تیم ما حتی یه موقعیت هم روی دروازه اونا نداشت . تیم اونا از ما خیلی سرتر بود . 

 

نیمه دوم و همون اولش ، دوباره گلی دیگه برای استرالیا . انصافا تا اون موقع باید 20گل می خوردیم و به دو گل قناعت کرده بودیم . بازی همون جور ادامه داشت . من که غصه تموم وجودم رو گرفته بود و حالم بسیار گرفته شده بود  و غمناک به صفحه تلویزیون نگاه می کردم . یک ربع دیگه بازی تموم می شد و مگه معجزه ای می شد . 

 

ناگهان داد و بیداد کلاس رو برداشت . روی پاس گل خداداد فرز و زبل به کریم باقری و دایی ، این کریم سخت کوش بود که ناباورانه توپ رو به تور اونا چسبوند . ناگهان امید زیادی همه ما رو فرا گرفت باورمون نمیشد که ما تونستیم یه گل به استرالیایی ها بزنیم . تو همین نیمه  چند بار دیگه به تیر ما کوبیده بودن و چند بار دیگه هم عابدزاده منجی دروازه ما شده بود و حالا 2 به 1 عقب بودیم . 

 

شور و هیجان بی مانندی در کلاس حاکم شد . می دونین که به خاطر قانون گل زده در خونه حریف اگه ما یه گل دیگه به اونا می زدیم ما بودیم که صعود می کردیم نه اونا . اگه می تونستیم یه گل دیگه بزنیم ،رفته بودیم جام جهانی بی حرف پیش . واقعا می شد ؟ 

 

هنوز شادیمون رو هوا بود که مارک بوسنیچ دروازه بانشون ، شوت می کنه تو وسط زمین . کریم باقری با سر توپ رو جلوی پای دایی می اندازه و اون هم با تیز هوشی ذاتی اش معطل نمی کنه و یه پاس تمیز به خداداد و اون هم مثل برق و باد می دوه این غزال تیزپا و گــــــــــــــــــل گل برای ایران  !!   

 

و فریادهای از ته دل ما 60 نفر و ما 6میلیون نفر و ما  60میلیون نفر ، گوش فلک رو کر کرده بود . و بعد از اون لحظه تاریخی ، باز هر چی استرالیایی های خشمگین و مبهوت ، زدند به تیر دروازه و دستان چسبناک عابده زاده زدند و سوت پایان . ایران بعد از 20 سال به جام جهانی راه پیدا کرده بود  . 

 

با مربع طلایی احمدرضا عابدزاده ، علی دایی ،کریم باقری و خداداد عزیزی .  

 

حالا همه اون حس و حال رو گفتم که این چیزی رو که الان می خوام بگم رو بگم . اون واقعه تاریخی بی مثل و مانند ،این چیزیه که الان می خوام براتون بگم .  

 

اون شادی جمعی بعد از اون موفقیت رو که من به چشم خودم تو سطح شهر دیدم و فرداش از خیلی ها در جای جای شهر شنیدم ، اون غلغله و شور و هیجان رو ، اون رقص و هیاهو رو ، اون شیرینی پخش کردن ها و دست افشانی ها رو ، اون اشک شوق های عمومی رو ، من نه قبلش دیده بودم و نه دیگه بعدش دیدم . ندیدم که ندیدم . ندیدم .  

 

خیابون ولی عصر قفل شده بود . همه به خیابون ریخته بودند . ماشینها همه درجا ایستاده بودند . همه برف پاک کن ها رو به حرکت در آورده بودند ، همه چراغها رو روشن کرده بودند ،روی سقف اتوبوسها پر آدم بود ، بالای پل های عابر پیاده ، بالای تیرهای چراغ برق ، توی پنجره خونه ها ، پر آدم بود  . خیلی ها با آهنگ و بی آهنگ می رقصیدند . از همه ماشینها صدای موسیقی بلند بود . ماشینها چه شخصی و چه عمومی بوق بوق می کردند ، مامورها می خندیدند و دست می زدند ، سربازها قری می دادند . خونه ما اون موقع تجریش بود . پیاده به سمت خونه راه افتادم .  

 

 

توی راه بارها همراه با بقیه فریاد زدم و ایران ایران کردم . شیرینی فروشی هایی دیدم که شیرینی شون رو به رایگان بین مردم پخش می کردند . هر قشر و تیر و طایفه ای توی خیابون شادی می کرد . پیر و جوون ، دختر و پسر ،ریشو و بی ریش، با حجاب و کم حجاب .  

 

گله به گله آدمها ایستاده بودند و دست می زدند و عده ای می رقصیدند . چند جا دیدم که مردم از پنجره ها کاغذ و نوار کشی روی سر مردم می ریختند ، جایی عده ای کرد رو با لباسهای کردی دیدم که دستای هم رو گرفته بودن و با دستمالشون کردی می رقصیدن . جایی عده ای جوون تکنو می زدند . سرپل تجریش عده ای می رقصیدند و برف شادی می زدند . جوونای با ظاهر حزب اللهی دیدم که کف می زدند و ایران ایران می کردند . من از بس فریاد زده بودم و شادی کرده بودم ،صدایم گرفته بود و دیگر در نمی اومد ! 

 

همه چهره ها خنده بود . همه صورتها شادی بود . هم روح ها به هم پیوسته بود .   

 

اون شادی دیگه در این کشور تکرار نشد که نشد .  تکرار نشد .   

 

پیوست : خلاصه نیمه اول (۶دقیقه) رو از این جا دانلود کنید . خلاصه نیمه دوم (۱۴دقیقه) رو از این جا .  پسود فایل رر هست www.topgoal.ir. حتما ببینیدشون .

 

نظرات 4 + ارسال نظر
نیره یکشنبه 9 آذر‌ماه سال 1393 ساعت 12:27

یادش به خیر
من اون موقع دبیرستانی بودم
یادمه همسایه مون فوت کرده بود توی کوچه صدای قرآن گذاشته بودن
بعد انقدر صدای شادی مردم زیاد شد که قران رو خاموش کردن
واقعا یک شادی تکرار نشدنی بود. یادش به خیر.
علی دایی هم خیلی تیزهوشی کرد که به خداداد پاس داد. اگه خودخواهی کرده بود هرگز رنگ جام جهانی رو نمیدیدیم!

تیزهوشی از صفات بارز علی دایی بود !!

بولوت یکشنبه 9 آذر‌ماه سال 1393 ساعت 14:12 http://maryamak.blogfa.com

انقدر لحظات شادی و موفقیتمون کمه، بعد از این همه سال واسه چنین مناسبتی سالگرد میگیریم! طفلکی ما!

Remember The Good Old Days یکشنبه 9 آذر‌ماه سال 1393 ساعت 17:24

بسیار بسیار متشکرم که درخواستمو قبول کردید و دوباره این پستو گذاشتید...
امیدوارم که در آینده ای نه چندان دور امید به زندگی و شور و شوق به این کشور برگرده..
البته متاسفانه این روند نوستالژی و گذشته گرایی در سطح جهانی هم هست...کلا انگار هیچ پدیده یا هنری جذابیت خودشو نداره و زندگی بشر رو به یکنواختی و کسالت میره..علی رغم تمام پیشرفتهای تکنولوژیک..

منم از شما ممنونم که یادآوری کردین . شور و شوق اکسیر گمشده امروز ماست دوست گرامی

سها پنج‌شنبه 13 آذر‌ماه سال 1393 ساعت 11:25

رگبار عزیزم نوشته ات به تنهایی کافی بود که اشک هام سرازیر بشه .خوشحالم که توی اون خاطره شیرین با شماها شریکم.

منم خوشحالم که دوستش داشتی

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد