کافه رگبار

اهل طهرانم . روزگارم بد نیست . . .

کافه رگبار

اهل طهرانم . روزگارم بد نیست . . .

محمد حسنی مرسی مبارک مصری

 

 

 

 

 

 

دوسال قبل مصری ها ریختن تو میدون التحریر و مبارک رو کله پا کردن . سال قبل بعد از سالهای سال دیکتاتوری حسنی مبارک ،یه انتخابات آزاد داشتن که محمد مرسی نامزد اخوان المسلمین ،حائز بیشترین آرا و رئیس جمهور شد ، دوره اش بود 4سال .

یه سال گذشت . بعضی ها ازش راضی نبودن و از جمعیت 84میلیونی مصر ، چند صد هزار نفر ( تو بگو  چند میلیون نفر) ریختن تو خیابون و خواستار کناره گیریش شدن و ارتش هم یقه مرسی رو گرفت و از روی صندلی ریاست برش داشت و یکی دیگه رو نشوند رو صندلی و معلوم نیست مرسی رو اصلا کجا بردتش!

 

این وسط می شنوم عده ای ذوق می کنن که خوب شد که اسلام گراهای سلفی و بدوی اخوان المسلمین مخالف دموکراسی رو برداشتند و این حرکت یعنی تقویت دموکراسی . خب ببینم مگه این بابا با رای مردم نیومده بود بالا ؟ این دموکراسی نبود ؟ اگه این باب بشه که ارتش یا نیروی نظامی هر کشوری به صلاحدید و فتوای خودش و با پشتوانه جمعیتی محدود کودتا کنه و رئیس جمهور قانونی کشور رو برداره و کس دیگه ای رو بذاره سر کار ، خب این امر می تونه بارها و بارها تکرار بشه که .   

 

حالا فکر نکنین که من موافق ایده ها و روشهای این بنیادگراها هستم ، نخیر نه تنها موافق نیستم که وجودشون رو مخل آزادی اندیشه و روش صحیح زندگی می دونم ولی راه غلط که نباید باب بشه حتی اگه تو اون مقطع خاص به نفع ما باشه . این گفته شاعر آلمانی، برتولت برشت، یادمون نره که گفته بود :«وقتی نازی های آلمان کمونیست ها را گرفتند هیچ نگفتم زیرا کمونیست نبودم .وقتی که یهودی ها را کشتند هیچ نگفتم زیرا یهودی نبودم .وقتی کاتولیک ها را گرفتند باز هیچ نگفتم زیرا کاتولیک نبودم اما وقتی مرا گرفتند دیگر کسی نمانده بود تا اعتراض کند!»

 

 

.... 

 

کامنت برگزیده  

 

افسانه گفته : آقای رگبار من هم موافق این اتفاق بودم و هستم. در مقاله‌ای خوندم- به زبان ایتالیایی ترجمه شده یک روزنامه مصری زبان که اگر خواستید منبع را براتون می‌گذارم - که ریاست جمهوری و رای را به گرفتن وکیل در یک امر حقوقی تشبیه کرده بود. ما با رضایت خودمون طبق یک قرارداد وکیلی را برای انجام برخی‌ کارها استخدام می‌کنیم. اگر به هر دلیلی‌ دیدیم که وکیل دنبال منافع خودش هست و به نیازهای ما کاری نداره و دنبال کار ما نیست این حق را داریم که وکالتش را باطل کنیم و به وکیل دیگری رشته امورمون را بسپاریم. در کشورهای پیشرفته و دموکراتیک وقتی‌ مشکلی‌ و نارضایتی عمومی پیش بیاد یا اینکه به هر دلیلی‌ رئیس جمهور متوجه بشه که رای دهندگان نظرشون برگشته خود رئیس جمهور یا نخست وزیر استعفا میده یا در مرحله بعدی اگر نخواد مسند قدرت را ترک کنه این کار را پارلمان انجام میده.
در مصر نارضایتی به وجود آمد. کارنامه دولت در طی‌ یک سال افتضاح بود و از بد بدتر شد. سرکوب و شکنجه بیشتر از قبل شد و فساد اداری در نهاد‌های حقوقی و رسانه یی بیشتر از قبل. مردم به خیابانها ریختند و کمپین تمرّد بیشتر از ۲۰ میلیون امضا برای برکنار شدن آقای مسری گردآوری کرد. این بیشتر از رقمی‌ هست که تون دور دوم انتخابات به آقای مصری رای داده شده بود. مردم صدای خودشون را رساندند. ایشون هیچ علاقه یی به ترک قدرت نداشت. پارلمانی هم در مصر نیست هنوز. حدود ۵۰ نفر در این روزها جانشون را از دست دادند. آیا یک قدرت سومی‌ نباید وارد عمل میشد تا به این خشونتها پایانی داده بشه؟ این یک نه قاطع اکثریت بود به دولت. و ارتش صدا را شنید و لبیک گفت. این به این معنا نیست که مشکلات حل شد. اما تون کشورهایی مثل مصر همین قدم پیروزی بزرگی‌ برای مردم هست. و دیگر اینکه - این تجربه شخصی‌ خود من هست تون چند ماهی‌ که قاهره برای تحقیقات دانشگاه بودم - که اخوان مسلمین را به عنوان یک گروه سیاسی مردم نمی‌بینند، بلکه بیشتر به یک شاخه مذهبی‌ بهش نگاه می‌شه هرچند که مردم بی‌نهایت مذهبی‌ هستند و روز به روز به تعداد کسانی‌ که مذهبی‌ می‌شند اضافه‌تر می‌شه. مردم به این آقا رای دادند بدون اینکه درست بشناسندش به این خاطر که رقیبش که از حزب آقای مبارک بود به قدرت نرسه.
بعد هم پشیمان شدند. چرا باید تا پایان دوران ریاست جمهوری ایشون را تحمل میکردند؟ به نظر من تمامی‌ کشورهای منطقه باید از این روزهای مصر درس بگیرند. به شخصه برای من بهار عربی‌ از تابستان امسال آغاز شد ... 

 

اخوان سپهری

 

 

دیروز این متن برام تو ایمیلم فوروارد شده بود . معمولا ایمیلای فورورادی رو دقیق نمی خونم و زود ازشون رد می شم . اما دست من نبود خوندمش و ناخواسته این ایمیل چشمهام رو تر کرد .  

 

«پل ، یک دستگاه اتومبیل سواری به عنوان عیدی از برادرش دریافت کرده بود. شب عید هنگامی که پل از اداره اش بیرون آمد متوجه پسر بچه شیطانی شد که دور و بر ماشین نو و براقش قدم می زد و آن را تحسین می کرد. پل نزدیک ماشین که رسید پسر پرسید: " این ماشین مال شماست ، آقا؟" پل سرش را به علامت تائید تکان داد و گفت: برادرم به عنوان عیدی به من داده است".

پسر متعجب شد و گفت: "منظورتان این است که برادرتان این ماشین را همین جوری، بدون این که دیناری بابت آن پرداخت کنید، به شما داده است؟ آخ جون، ای کاش..." البته پل کاملاً واقف بود که پسر چه آرزویی می خواهد بکند. او می خواست آرزو کند. که ای کاش او هم یک همچو برادری داشت.  اما آنچه که پسر گفت سرتا پای وجود پل را به لرزه درآورد:" ای کاش من هم یک همچو برادری بودم."

پل مات و مبهوت به پسر نگاه کرد و سپس با یک انگیزه آنی گفت: "دوست داری با ماشین یه گشتی بزنیم؟""اوه بله، دوست دارم." تازه راه افتاده بودند که پسر به طرف پل بر گشت و با چشمانی که از خوشحالی برق می زد، گفت: "آقا، می شه خواهش کنم که بری به طرف خونه ما؟".

پل لبخند زد. او خوب فهمید که پسر چه می خواهد بگوید. او می خواست به همسایگانش نشان دهد که توی چه ماشین بزرگ و شیکی به خانه برگشته است.   اما پل باز در اشتباه بود.. پسر گفت: " بی زحمت اونجایی که دو تا پله داره، نگهدارید.".

پسر از پله ها بالا دوید. چیزی نگذشت که پل صدای برگشتن او را شنید، اما او دیگر تند و تیـز بر نمی گشت.  او برادر کوچک فلج و زمین گیر خود را بر پشت حمل کرده بود. سپس او را روی پله پائینی نشاند و به طرف ماشین اشاره کرد :.. " اوناهاش، جیمی، می بینی؟ درست همون طوریه که طبقه بالا برات تعریف کردم. برادرش عیدی بهش داده و او دیناری بابت آن پرداخت نکرده.  یه روزی من هم یه همچو ماشینی به تو هدیه خواهم داد . اونوقت می تونی برای خودت بگردی و چیزهای قشنگ ویترین مغازه های شب عید رو، همان طوری که همیشه برات شرح می دم، ببینی."

پل در حالی که اشکهای گوشه چشمش را پاک می کرد از ماشین پیاده شد و پسربچه را در صندلی جلوئی ماشین نشاند. برادر بزرگتر، با چشمانی براق و درخشان، کنار او نشست و سه تائی رهسپار گردشی فراموش ناشدنی شدند.» 

 

 

حس کردم که با تمام وجودم دوست دارم که بنیامین و دانیال هم همیچین برادرهایی بشوند و می دونم که این وظبفه مای پدر مادر و نوع تربیت ماست که جوری باهاشون رفتار کنیم که این جوری به هم علاقمند باشند و با تمام وجودم آرزو کردم که ما بتونیم همین جوری بارشون بیاریم .

 

این عکس رو ماه قبل دم ساحل رامسر ازشون گرفتم .دانیال داره یه بطری ای رو که از روی زمین برداشته توی دهنش می کنه و بنیامین داره سعی می کنه که نذاره این کار رو بکنه . (ببخشین عکسه خیلی تار افتاده .تو این کامپیوترم همین رو داشتم ) 

 

 

..... 

 

کامنت برگزیده  

 

مهتاب گفته : عنوان پست رو که خوندم فکر کردم راجع به شاعراست گفتم یعنی آقای رگبار چه ارتباطی بین اخوان ثالث و سهراب سپهری پیدا کرده آیا!
پست جالبی بود ولی می خواستم بدونم علاوه بر این که آرزو کردید این دو تا گل پسر درآینده همچین برادرایی باشن خودتونم تصمیم گرفتین با خواهر و برادر احتمالیتون همچین رابطه نزدیکی داشته باشید اگر اینجوریه مطمئن باشید بچه ها ام ازتون یاد می گیرند. 

 

یک فرصت شغلی !

 

یه آدم باحالِ بامرامِ غیرتمند هست که برای فیدلی هم یه چیزی مثل گوگل چرخان درست کنه ؟ 

 

آقای گودر ، بنده به مکان آقای فیدلی مهاجرت نمودم و همون جا فید خوانی می کنم ، این از این . فکر کردی نباشی دنیا زیر و رو میشه و وبلاگستان تعطیل؟ نخیر دااش من .   

 

وبلاگای مورد مطالعه مون رو هم طبق رسم سابق که وبلاگدونی هامون ساده بود دوباره گذاشتیم . اما بالاغیرتا ما که جز کافه داری کار دیگه ای بلت نیستیم ، یه آدم وارد بیاد و جوونمردی کنه و کد نویسی هم بکنه که وبلاگای به روز شده فیدلی رو تو بُرد کافه مون هم بتونیم ببینیم دیگه نور علی نور می شه .  

 

خیر از جوونیش ببینه . الهی آمین ! 

 

 

.... 

 

کامنت برگزیده  

 

سارا گفته : والا خوبه که شما کافه داری رو بلتید، ما اونم بلت نیستیم... اما شنیده ها حاکی از آن است که گویا چنین امکانی در جیب های آقای فیدلی، وجود ندارد... لیکن اگر چنین فردی پیدا شد و دست به این عملیات خطیر زد، جداً ما هم دعا می کنیم که خیر از جوانیش ببیند الهی... چرا که کد نویسی، الحق و الانصاف، مغزی می خواهد، مستطاب...

ملکه مصری

 

پریروز فوزیه، اولین زن محمدرضا شاه ، تو سن 91سالگی تو مصر ، همزمان با اوج درگیری های اخیر مصر که منجر به برکناری مرسی هم شد ، فوت کرد .  

 

دوره بچگی من نزدیکیهای میدان فوزیه گذشت، میدونی که بعد از انقلاب بهش گفتن میدون امام حسین . میدون فوزیه که یکی از میدونای مهم خیابون شاهرضا بود (خیابونی که بعد از انقلاب به خیابون انقلاب اسلامی تغییر نام پیدا کرد) یه ویژگی تقریبا منحصر به فرد داشت و اون داشتن زیر گذری بود که فوزیه رو از بقیه میدونای اون دوره متمایز می کرد .   

 

این عکسی است که از غرب به شرق میدان فوزیه انداخته شده . شما می تونین خیابون دماوند و کوههای شرق تهران رو در بالای عکس ببینین . به نظرم این عکس باید مال دهه ۴۰ باشه قبل از ساخت زیرگذر معروفش. 

 

تو عالم بچگی شنیده بودم که فوزیه زن اول شاه و مادر شهناز پهلویه و شاه چون بچه اولش پسر نشده بوده طلاقش داده بوده و اون هم برگشته بوده به خونه باباش توی مصر! اون موقع از زن دوم شاه ، ثریا چیز زیادی نمی دونستم فقط این که مادرم می گفت فوق العاده زیبا بود. اما از وقتی که من خودم رو شناختم فرح ،زن شاه بود و مادر ولیعهد ، رضا پهلوی .  

 

بعدها درباره فوزیه بیشتر خوندم و عکساش رو دیدم که اون هم زن واقعا زیبایی بود و یه جورایی دلم براش می سوخت . احساس می کردم بنده خدا تک و تنها تو ایران چه می کرده ؟ اون موقع هم که اینترنت و وب کم و چت نبودکه راه به راه با مادر و خواهرش تو قاهره درد دل کنه . راه به راه هم که نمی شد سوار طیاره بشه و بره و بیاد که . باید بغ می کرده تو غربت و با خوارشوهر و مادرشوهر سرو کله می زده .    

 

عکس یادگاری فوزیه و محمدرضا و شهناز در حیاط کاخشون  

 

 

در ضمن اگه بخواین آلبوم عکس فوزیه رو می تونین اینجا تماشا کنین .  

 

خانه سر زنده

 

شب خسته و مونده در خونه مون رو باز کردم و رفتم تو که دیدم بنیامین با خنده یه ملافه اسپایدرمنی دور خودش پیچیده و رو پارکتا غلت می زنه و دانیال هم با قلدری می خواد ملافه رو ازش بگیره و این هم نمی ده و جیغ و داد خونه رو برداشته بود! 

 

یادمه موقعی که تصمیم به این گرفتیم که چهارمین نفر رو وارد خونه زندگیمون کنیم، خیلی دو به شک بودیم من و باران . و نه این که الحمدلله اصلا بچه دار شدن (حتی یه دونه شم) از مد افتاده و همه زن و شوهرا بعد 10 سال زندگی زیر یه سقفشون هم، همون جوری بی بچه راست راست برا خودشون می چرخن ، چشممون هم به کسی تو سن و سال خودمون نبودکه ببینیم بچه دوم داشتن چه صیغه ای می تونه تو این دوره زمونه باشه . اونایی هم که یدونه داشتن ما رو بر حذر می کردن که فلانی تو خیلی اوستایی همین یکی رو درست تربیت کن ، درست کردن دومی رو بی خیال و یا قاچ زین رو بچسب نیافتی،سوار کاری پیشکشت ! 

 

خب تو این همه نظرات بسیار مشوق و مثبت! بود که ما بالاخره نظر آخر رو دادیم و نظر این جوری شد که برا بنیامین داداشی یا خواهری بیاریم . داستان این جوری بود که دیدیم همونی که قدیمیا می گفتن درسته . بچه یکی یدونه یا خل می شه یا دیوونه! یه بچه تنها همین جوری تنها بزرگ می شه و تجربه دست اولی از حسادت و رقابت و دوستی پیدا نمی کنه ، تو مهارتهای اجتماعی براش مشکل درست می شه ، منزوی و گوشه گیر بار میاد ، ممکنه که دچار کاهش اعتمادبه نفس یا خودشیفتگی، خیال پردازی و محدودشدن رابطه اش با اجتماع بشه ، ننه بابا بیش از حد به یه بچه توجه می کنن و لی لی به لالاش می ذارن و این باعث متوقع شدن بچه و خواسته های نابجاش از دیگران می شه ، بزرگ که شد به هیشکی نمی تونه بگه برادر ، خواهر ، بچه هاش عمو و عمه و خاله و دایی ندارن و . . . از این دست افکار بود که باعث شد ما دست به کار شیم!  

 

حالا آقا بنی ما 7ساله است و آقا دنی مون چند ماه دیگه می شه 2ساله . روز به روز زندگیمون رنگ و بوی جدیدی داره و هر لحظه اش یه رنگه . توش خستگی و بی حوصلگی نگهداری دو تا پسربچه انرژیک و شیطون هم داشته ، نمی گم نداشته . اینم بوده که وقتایی با خودمون فکر کردیم که یدونه بچه رو ضبط و ربط کردن خیلی راحت تر بود . ولی الان اگه یکی بپرسه حالا نظرت چیه؟ بش می گم که شما یا نباید اصلا بچه دار شی یا اگه میشی دو تا رو در نظر بگیر . خوبی های داشتن دو تابچه بیش از حد تصور ماست . مخصوصا برای خودشون .

 

لباسام رو عوض می کنم و دست و رو می شورم و می رم رو مبل می شینم و بهشون نگاه می کنم و غرق در لذت می شم . حس می کنم یه خونواده کامل دارم با یه خونه شاد و سرزنده .