کافه رگبار

اهل طهرانم . روزگارم بد نیست . . .

کافه رگبار

اهل طهرانم . روزگارم بد نیست . . .

فروردین 1389

بهار خوش باد

نوشته شده در یکشنبه پانزدهم فروردین 1389 ساعت 12:37 شماره پست: 321

 

بابا ملت مگه شما کار و زندگی نداری که روز عید هم ویلاگ می نویسی ؟ بله با خود تو هستم که خودت رو زدی به کوچه علی چپ ( شهید علی چپ فعلی ) و دور و برت رو نیگا نیگا میکنی ! چه معنی داره بیام بعد از دو هفته ، روز 14فروردین و در گوگل ریدر رو بردارم و یهویی ببینم تو این 14 روز که همه تعطیل کردن و رفتن دنبال زندگیشون ، شوما ورداشتی 28تا پست گذاشتی ؟ هان ؟ بقیه هم همین طور ها . حالا 28 تا ننوشته باشی ، 14 تا رو نوشتی . اون رو هم ننوشته باشی اقلا 7 تایی پست روونه نت کردی . همینه که در گوگل ریدر رو که ورداشتم دیدم یا العجب 720تا پست نخونده دارن می زنن تو سرو کله هم و یکی بیاد اینا رو از هم سواشون کنه . آخه شما فکر خودت نیستی نباش . من ِ خواننده چه جوری باید این همه رو بخونم آخه ؟  خدا انصافت بده .

این از التیوماتوم بنده .

هم پالکیهای عزیز سلام و درود که ما هم برگشتیم . این عیدی رو طبق روال این چند سال اخیر موندیم تهران و از دو هفته تهران بی ترافیک و گرفتاری لذت بردیم . یه چن جایی عید دیدنی رفتیم یه چند جایی رو هم دیگه امسال نرفتیم و یه چن نفری هم اومدند عید دیدنی خونَمون و این جوری دید و بازدید ها رو زدیم به بدن .

یه روز قبل از عید هم ژیان رسما وارد گاراژ شد و ما باجناق دار شدیم و باران ، شوهر خواهر دار و بنیامین شوهر خاله دار و من هم عید امسال رو با یه عنوان پرطمطراق که همون باجناق باشه طی کردم . همون روزها هم شماره پرونده مهاجرت کانادا رو دادن که از الان 3ماه وقت داریم که همه مدارکمون رو کامل کنیم و بفرستیم برای بررسی .

دیگه زیاده عرضی نیست . وقتتون رو نمی گیرم تا فردا رخصت .

 

همه با هم می ریم دوبی

نوشته شده در دوشنبه شانزدهم فروردین 1389 ساعت 10:56 شماره پست: 322

 

یادمه که تو کتابهای بینش اسلامی دبیرستان یه استدلالی در اثبات وجود معاد و دنیای دیگه بود و اون این بود که هر چیزی که بشر دوست داره و بهش احساس نیاز می کنه ما به ازای بیرونی اون موجوده . مثلا نیاز گرسنگی داره ؟ خب غذا موجوده ، نیازه جنسی داره ؟ جنس مخالف هست و می تونه ، نیاز به جاودانگی داره ؟ پس معاد هم هست و دنیای دیگه و زندگی جاویدان .

خب این از این و مقدمه .

در نوروز امسال فقط تو دوبی بیشتر از 40 خواننده کنسرت اجرا کردند ( حالا کنسرتهای ارمنستان و آذربایجان و عراق بماند ) و از دو سه هفته قبل از عید هر کانالی رو که می زدی می دیدی که داره درباره کنسرت نوروزی چند تا خواننده تبلیغ می کنه و به هرکدوم هم یه لقب همچین گنده و پر طمطراق می ده . مثلا به شهره می گفت ملکه صحنه ها ! و معین رو استثنای موسیقی و سپیده رو ستاره جنجالی ! لقب می داد . این طور که متوجه شدم حتی بعضی شبها دوتا گروه با هم رقابت می کردند . یه نیگاه به این اسمها بندازین  .

گوگوش ، ابی ، داریوش ، لیلا ، نوش آفرین ، کامران و هومن ، معین ، امید ، مایکل ، شهره ، شهرام صولتی ، شهرام شب پره ، سیاوش قمیشی ، عارف ، حبیب ، پسرش محمد ، سپیده ، هنگامه ، شادمهر و آرش و اضافه کنین به اینها ستاره لبنانی هیفا وهبی رو .  خواننده دیگه مونده که نیومده باشه ؟! 

خب این به من یه چیزی رو اثبات می کنه و اون این که ایرانی جماعت بعد از 30سال هنوز هم که هنوزه نیاز و علاقه زیادی به خواننده های اون ور آبی داره به طوری که حاضره خرج سفر نوروزی رو بده که دست پایین بگیریم و از خیلی چیزا کسر کنیم برای هر نفر 500هزارتومن آب می خوره ( حالا اگه بخواد خوب سفر کنه که تو عید این رقم تا یه میلیون هم میرسه ) و بلیط کنسرتی بخره که از 200هزار تومن هست تا 400هزار تومن .  

همین میشه که کنسرت گذار میاد واین همه هزینه می کنه و این خواننده ها رو با دستمزدهای از شبی 10میلیون تا  90میلیون ور میداره میاره این جا چون مطمئن ِکه  ایرانی هایی که تو کشور خودشون از این چیزا ندارند پا میشن و میان و سالن رو شلوغ شلوغ شلوغ می کنن .

والسلام .

------------------- 

 پا نوشت در سه شنبه 

این کامنت جالب ارکیده رو بخونید :

خب کسی که می خواد بره کنسرت به خاطر اون هیجان و جوش میره.
اینجا صد نفر هی میان بهت اخطار می دند خانم خودتو تکون نده. آقا دست هاتو بنداز.
خواننده هزار بار تشکر می کنه بابت همکاری کردن و حرکت اضافی در نیوردن.
تازه اگر شانس بیاری و عین بدبخت ها خداد تومن پول کنسرت نداده باشی و همون شب وزیر محترم ارشاد هم هوس هنر به سرش زده باشه و بخواد ردیف اول رو پر کنه که ممکنه بشنوی خانم آرایش داری خانم مانتوت کوتاهه و کلا راهت ندند تو.
یه چیزی رو می دونی؟ من هر بار که کنسرت های همون خواننده های اون ور آبی رو رفتم دیدم خیلی هم خوبه اونقدر که باید خرج کنم و مهمونی بگیرم تا 4 تا آدم دور هم جمع بشند و برقصند اونجا خرج می کنم و خیالم هم راحته نه نگران بد گذشتن به مهمونی رو دارم نه دغدغه کی رو دعوت کنم کی رو نگم که به کسی بر بخوره و بی اغراق اندازه نیم سال هم شارژ میشم و بر می گردم...

 

یک درویش دلسوخته

نوشته شده در سه شنبه هفدهم فروردین 1389 ساعت 10:0 شماره پست: 323

 

این نوشته را به دو مناسبت  می نویسم : اول 5ساله شدن مهار بیابان زایی و دوم کاندید شدنش در بین 11وبلاگ زیست محیطی دنیا برای انتخاب بهترین وبلاگ .

دقیقا یادم نیست ولی گمان می کنم که حدود 6ماهی گذشته است از اولین کلیکی که روی مهار بیابان زایی کرده ام و نوشته های محمد درویش عزیز و خستگی ناپذیر را می خوانم . من خودم نیز گهگاه به مناسبتهایی گاه از زخمهایی که بر این طبیعت می خورد چیزهایی نوشته ام ، ولی این ها ، پیش نوشته های درویش چون موری در برابر فیل است . که می گویم خستگی ناپذیر نه از باب احترام تملق آمیز (عادت منحوس ما ) و تعارف کردنهای مسخره است که به واقع و به جد می گویم خستگی ناپذیر ، که چون او کمتر وبلاگ نویسی را دیده ام که روزی چند مطلب جدید بنویسد ( مطالبی که محشون از ارجاعات و لینکهای مفید است ) و روی نت قرار بدهد .مطالبی که نوشتن هر کدامشان نیاز به مدتها وقت دارند که نه فقط تایپ کردنشان بلکه حتی فکر کردن درباره آنها .او همچنین وبلاگ را بی تصویر رها نساخته که عکسهایی از سفر هایی که رفته است و زیبایی ها و زشتی های این خاک اهورایی را از پس لنز دوربین و مانیتور ما به نمایش عموم می گذارد .

در واقع این خستگی ناپذیری و پر کار بودن خصلت دوم محمد درویش است . اولین آن دلسوختگی و تلاش برای نجات این آب و خاک مادری از چنگال بدسگالان و اهریمن سرشتان طبیعت ستیز است . یعنی مای خواننده در جای جای نوشته های او این دلسوختگی و بیداری وجدان را می فهمیم و می بوییم . و این بسیار برای منِ نوعی ارزشمند است در این هنگامه ای که طبیعت دوستان کم شمارند و طبیعتا کسی چون محمد درویش خودش را در جمعی نمی یابد که همگان با اون همراه باشند که من بر عقیده ناصر کرمی همراهم که ( هرچند با بدبینی غلیظی ) گفته : ما طرفداران محیط زیست در سراسر ایران مجموعا 1000 نفر هم نیستیم. اما مخالفان محیط زیست دست کم  70میلیون نفرند! فرهنگ ملی و آموزه های دین و سنت و این حرفهارا بگذارید برای مجریان بی مایه رادیو و تلویزیون. 99% مردم ایران یک گوزن زرد را به صورت 50 کیلو گوشت در حال حرکت میدانند که میبایست تا دیر نشده آن را متوقف و مورد استفاده قرار داد! بیخود نیست  که در کمتر از 30سال جمعیت حیات وحش ایران بیش از 90% کاهش داشته و از نظر پایداری زیستی ، رتبه ایران حتی پایینتر از کشورهایی مثل توگو و آنگولا و کامرون است که هنوز مردمان آن به عنوان یک فریضه مذهبی مادر بزرگ متوفای خود را آب پز کرده و میخورند !

حال در یک چنین هنگامه ای محمد درویش بیاید و بنویسدو تحقیق کند و عکس بگیرد و این جا سخنرانی کند و آن جا مقاله بدهد تا اذهان را روشن و روشن تر کند که ای ملت سد سازی شده است قاتل این خاک ، قله دماوند را آسفالت نکنید ، جنگل گلستان را تخریب نکنید ، وسط دریاچه ارومیه پل نزنید ، خاک را هدر ندهید و بیاید و مثالهای خوبی برای ما بزند از فلان کس که با فلان ابتکارش چه مقدار در انرژی صرفه جویی کرده و در یک نوشته خود چندین و چند لینک بدهد که مطالبش مستدل و عینی باشد و ... و ....و  در ضمن وقت هم بگذارد وبه وبلاگ تو هم سری بزند و آخرین مطلبت را بخواند و نظری بنگارد .

خب به این آدم جز دلسوخته و خستگی ناپذیر دیگر چه باید گفت ؟ و من دوست دارم در این جا به خاطر این چیزهایی که در این 6ماهه از او آموخته ام ( با این که چند سالی بیش از من بزرگتر نیست ) به او استاد درویش بگویم .

 اما داستان این مسابقه چیست که این گونه باعث افتخار خواهد شد ؟ خود درویش نوشته که ماجرا از این قرار است که در مسابقات بین‌المللی وبلاگ‌های برتر جهان که امسال ششمین دوره‌ی آن توسط سرویس جهانی دویچه وله – صدای آلمان – و همکاری بسیاری از رسانه‌های مشهور و معتبر جهان برگزار می‌شود، در مجموع 8300 وبلاگ در رقابت پذیرفته شدند که در نهایت، از جمع آنها، 187 وبلاگ توانستند به مرحله‌ی نهایی مسابقه که از 24 اسفند سال گذشته (15 مارس) شروع شده، برسند. 
  خوشبختانه در حوزه محیط زیست هم،
وبلاگ مهار بیابان زایی یکی از 11 وبلاگ برگزیده این بخش است که به همراه 10 وبلاگ دیگر از 10 کشور جهان تا 14 آوریل (25 فروردین ماه جاری) فرصت دارد تا در نظرسنجی جهانی و مردمی این مسابقه بخت خویش را بیازماید.
    البته رقابت خیلی جدی است؛ به خصوص که یکی از وبلاگ‌های محیط زیستی حاضر
از کشور چین و با پیج رنک 7 در آن شرکت دارد و یا وبلاگی دیگر که پیج رنک 6 در رده‌بندی گوگل را به خود اختصاص داده و می‌دانید که در بین وبلاگ‌های فارسی زبان در هیچ رشته‌ای، ما پیج رنک هفت نداریم! داریم؟

    با این وجود نباید دلسرد شد و در فرصت محدود 9 روز باقیمانده، امیدوارم دوستان و همرهان مهار بیابان‌زایی با همراهی سزاوارانه‌ی خود و تبلیغ معنادار خویش، رقبای چینی و انگلیسی را از میدان به دربرند!
     برای شرکت در این مسابقه و رأی دادن به وبلاگ محبوب خود، باید نخست به
این صفحه رفته و سپس بخش مسابقه محیط زیستی (تغییر اقلیم) را پیدا کرده و بر روی وبلاگ مهار بیابان‌زایی کلیک کنید تا احضار شود و سپس بر روی این علامت کلیک کنید و در انتهای صفحه نام خود و کد مربوطه را درج نمایید تا یک رأی به حساب محیط زیست و ایران وارد گردد.


بیایید پایین صفحه و این قسمت را پر بکنید و تیک اول رو بزنید و دکمه ارسال رو کلیک کنید:

 

 

 

 

تبریک به تو و به همه !

نوشته شده در چهارشنبه هجدهم فروردین 1389 ساعت 9:53 شماره پست: 324

 

دیروز فرهاد رو دیدم که داشت از خیابون رد می شد و هم زمان او هم منو دید و به طرفم اومد . روبوسی و غیره ذالک عیدش که تموم شد گفت : «کجایی بابا ؟ خبری ازت نیست ؟ » بهش گفتم : «حالا من خبری ازم نیست ، مگه تو خبری ازت هست ؟» با شگفت زدگی گفت : «چطور نیست ؟ مگه مسیج منو نگرفتی که بهت تبریک عید فرستادم ؟! »  گفتم : «همون مسیج فورواردیه رو می گی که برای بقیه هم send to all کرده بودی دیگه ؟! » خنده ای کرد و گفت : «بالاخره دیگه !»

از فرهاد که جدا شدم به این نوع مسخره تبریک گفتن فکر کردم که مد شده و سال به سال مزخرف تر از پارسال می شه . حالا کاری ندارم به خیلی قبل تر که افراد برای تبریک از راه دور کارت پستال زیبایی که گاه خودشون با دستهای خودشون درست کرده بودند یا برای تو انتخاب کرده بودند می فرستادند با متنی که اختصاصا برای تو نوشته می شد .

تا چن سال قبل شاید اگه طرف می خواست مسیجی بفرسته اقلا وقت می ذاشت و یه متنی تایپ می کرد و اختصاصا برای تو می فرستاد . امسال که خیلی باحال بود . چندین نوع مسیج گرفتم که همشون یه متن بودند و فقط آخرشون عوض شده بود و بامزه که یکی حتی اسم نفر قبلی رو هم پاک نکرده بود و همون رو فوروارد کرده بود برای من !

تو بین مسیجهای تبریک ، دوتا مسیج هم از کسایی داشتم که می دونم سال تا سال نه من یادشون دیگه می افتم ، نه اونها یاد من . الان هم همو ببینیم حرفی نداریم با هم بزنیم ولی به حکم این که شماره تلفن من تو دفترتلفن موبایلشون ِ و با جادوی send to all برای من هم مثلا تبریک فرستادند و روحشون هم خبر نداره !

 

فوروارد

نوشته شده در پنجشنبه نوزدهم فروردین 1389 ساعت 10:36 شماره پست: 325

 

-الو ...سلام . ببخشین آقای رگبار که مزاحمتون شدم .

- اِ . سلام . خوبین ؟ آراد جون چطوره ؟

- خوبه ممنونم . باران جان چطوره ؟ بنیامین ؟ نمیاین دیگه پیش ما !

-الحمدالله . هردوشون خوبن . بنیامین یه کمی سرما خورده ولی رو به بهبوده . ایشالا بهتر بشه خدمت می رسیم .

-راستش آقای رگبار مزاحمتون شدم . تو اتاق تنهایین ؟ حسین نیست ؟

- نه . کسی نیست . چطور مگه ؟!

-یه چیزی می خوام بپرسم ولی خواهشا به حسین بروز ندین . بین خودمون بمونه . شمام عین برادر منین .

-چی هست ؟! ...خواهش می کنم بفرمایین . پیش خودم می مونه .

- من دو روز قبل که ای میلهای حسین رو چک می کردم  متوجه شدم یه خانومی تا به حال ده بیست بار براش ای میل فرستاده .

- خوب چی بوده تو ای میلهاش ؟

-چیز خاصی نبوده . موضوعات عمومی مثل پزشکی و عکسهای گوناگون و سیاسی و از این جور چیزا . از خود حسین پرسیدم که این کیه که اینها رو برات می فرسته ؟ گفته یکی از این شرکتایی که شما باهاشون کار می کنین ، ای میلش رو دارن و اون خانوم از کارمندای اون جاست . آخه چه معنی داره ؟ خودش ولی می گه تا به حال نه با این خانوم حرف زده و نه دیدتش

-ای بابا سارا خانوم ، شما هم حرفایی می زنی ها  . ای میل فورواردی ندیدین تا حالا ؟ روزی 20تا از اینا برای من و هر که که هست می فرستن فقط به خاطر این که توی آدرسهاشون اسم ما هم سیو شده  

-خب اون که آره ولی می خواستم ببینم شما که باهم  همکارین تو این مدت چیزی ندیدین ؟ رفت و آمد مشکوکی ، تلفنی ، چیزی؟ تورو خدا به من بگین

-آخه سارا خانوم شمام یه حرفی می زنین ها ! اون اگه بخواد کاری بکنه میاد از ای میلش می کنه که پسوردش دست شماست ؟!! .... نخیر من چیزی ندیدم و این حسینی که من میشناسم سرش به زندگیشه . این قد خیالای الکی نکنین .

- مطمئن باشم ؟ خواهش می کنم اگه چیزی هست به من بگین ها . پای یه زندگی در میونِ .

- نخیر من تا حالا چیزی از این بنده خدا ندیدم . شما خیالت راحت باشه

-والا چی بگم . خیالم کمی ناراحت بود . حالا با حرفای شما کمی راحت تر شدم . با باران و بنیامین تشریف بیارین منزل ما

-چشم خدمت می رسیم . آراد رو ببوسین .  

 

 

آسیا به نوبت؟

نوشته شده در شنبه بیست و یکم فروردین 1389 ساعت 11:51 شماره پست: 326

 

پیرمرد به میله اتوبوس خط ونک – ولی عصر، آویزون شده بود و یهو در بین همهمه خیابون و مسافرای توی اتوبوس بلند گفت : نمی دونم کی دوره ما میشه ؟!

تقریبا همه سکوت کردند و بهش نگاه کردند . پیرمرد ِ با نمک و بامزه ای به نظر می رسید با قد متوسط و سبیل سفید انبوه !

-ما که جوون بودیم نوبه پیرمردا بود بگیرن تواتوبوس بشینن و ما باآس واسشون بلن می شدیم . حالا که خودمون پیر شدیم نوبه جووناس که بشینن و ما باآس ایستاده بمونیم !!

 

 

منو بکش ، لاغرم کن !

نوشته شده در یکشنبه بیست و دوم فروردین 1389 ساعت 11:17 شماره پست: 327

 

آهای باران خانوم ! خانوم خانوما ! ما نخوایم شما لاغر شی باید کی رو ببینیم ؟ اصلا مگه آخه تو چاقی ؟ ملت بیاین خودتون قضاوت کنین که زنی که 165قدشه و 60کیلو وزنش ، تازه یه شیکم هم زاییده ،چاق به حساب میاد ؟! تازه نه شیکم داره نه پهلو نه غبغب نه هیچ چیز چاق دیگه ؟!

آخه زوجَه جان ! یه وقتا که که از بس درست درمون غذا نمی خوردی که لاغر شی ، مشکل گوارشی و معده پیدا کردی که اون هیچ چی و بعد کلی دکتر و آندوسکوپی و دوا درمون و قرص و شربت و اینا ، گذشت . تموم شد . رفت پی کارش الحمدالله . دیگه قرص خوردنت چی بود ؟

این آه و فغان من از اون جا شروع می شه که چن روز قبل یهو باران بهم گفت دوست داری لاغر شی ؟ بی زحمت ؟ ( همینو درگوشی از من داشته باشین که من از بعد از 30سالگی یه شکمکی یا حالا خودمونی تر که باشیم یه شیکمی دارم که تو اوقات فراغت بتونیم دستی روش بذاریم و به بحر تفکر فرو بریم ! ) منم که شصتم خبر دار شد که حتما شکم بند لاغری ای یا قرصی چیزیه سرریع  گفتم نه . باران با خوشی گفت که یه قرص 100% گیاهی اومده که کم اشتهایی میاره  و عالیه و از اینجور تبلیغای مثبت و اسمشم هست اسلیم کوئیک . منم نه این که کلا از هر چیر غیر روتین فراریم ، گفتم که نوچ عیال جان . اونم برای این که نشون بده چه قده از قافله عقبم زودی گفت که  خواهرات هم خریدن و پریسا و سمانه هم خریدن و خاله فلانی قبلا خریده و خیلی راضیه  و کلی چیزای دیگه .

آقا این پروپاگاندا ها رو داشته باشین که ما تموم این جمعه رو با اجازتون سر این قرصهای کوفتی ِ 100% گیاهی ! تو بیمارستان بودیم که حال خانوم از بابت خوردن این قرصا بد شده بود . به حدی که صبح عدم تعادل در راه رفتن پیدا کرده بود که از دیروزش شروع شده بود و ناچار سر صبح جمعه زنگ زدیم اورژانس که اومدن و بهش سرم وصل کردن تا بتونه راه بره و بره بیمارستان .

بعد نه این که بنیامین خودش کمی مریض بود ، ما  ترسیدیم با خودمون ببریمش بیمارستان و بردیمش دم خونه پدرباران تا اونجا بمونه که این هم اشک می ریخت به پهنای صورت که من نمی مونم و می خوام باهاتون بیام ! و مادر باران ناچار شد همراهمون بشه و تو محوطه بیمارستان بچرخونش که نیاد تو محیط آلوده بیمارستان .

اونجا هم از 11بودیم تا 5بعد از ظهر که یه سری آزمایش ازش وردارن که طوریش نشده باشه . هر کدوم از دکترها هم که می دیدن و می شنیدن که از این قرصا خورده با تعجب بهش می گفتن آخه خانوم شما کجات چاقه؟!

و جالب یا ناجالب این جاس که از 5 نفری که این قرصها رو خوردن یکیشون از (گلاب به روتون )اسهال شدید اوضاعش خراب شده و ول کرده ، یکی دچار حال به هم خوردگی مداومه ، دوتاشون هم رسما تو محل کارشون بالا آوردن ، یکی تودستشویی شرکت ، یکی هم روی میز کارش !  

 

 

بندکفش

نوشته شده در سه شنبه بیست و چهارم فروردین 1389 ساعت 10:46 شماره پست: 328

 

قطار مترو به ایستگاه آخر رسید و همه پیاده شدند و من هم همراه بقیه از پله های ایستگاه شروع به پایین رفتن کردم . چشمم خورد به کفشی که بندش باز بود و روی زمین کشیده می شد .

از ذهنم گذشت که برای خنده ، پام رو بذارم روی بندش و عکس العمل صاحبش رو ببینم ! فکرم کامل تموم نشده بود که ، متوجه شدم به یه جا گیر کردم . بند کیف خودم گیر کرده بود به نرده های پله ها !!!

 

 

گام به گام

نوشته شده در چهارشنبه بیست و پنجم فروردین 1389 ساعت 12:30 شماره پست: 329

 

وقتی همه چرتکه هات رو انداختی تا ببینی که دلت می خواد و آمادگیش رو داری که ایران رو  ، محل زندگیت رو ، عوض کنی و اصطلاحاً مهاجرت کنی و برای مهاجرت هم گشتی و کانادا رو انتخاب کردی و خواستی ببینی که شرایطش رو داری که تو رو به عنوان مهاجر بپذیرن و از روش سرمایه گذاری که توش باید 400میلیون تومن داشته باشی جهت سرمایه گذاری در خاک کانادا نتونی استفاده کنی یا با یه کانادایی هم ازدواج نکرده باشی که از روش خویشاوندی استفاده کنی ،

پس باید ببینی که امتیازاتت برای روش نیروی ماهرکار ( Skill Worker ) به حداقل 67 امتیاز می رسه یا نه ؟ که شامل تحصیلات ، تجربه کاری ، سن ، مهارت در زبان انگلیسی است و اگر رسید که می تونی فرم درخواست رو پر کنی و بفرستی . معمولا بعد از دو تا سه ماه که فرم رو فرستادی ، بهت یه شماره پرونده ( File Number ) می دن و چهار ماه وقت داری تا مدارکی که مربوط به احراز همون چیزا مثل سابقه شغلی ، مدرک آیلتس ، مدارک تحصیلی و گواهی عدم سوءپیشینه رو جمع و جور کنی و بفرستی .

اونا ( همون مسئولین اداره مهاجرت کانادا) مدارک تو رو یه بررسی اولیه می کنن و طی چند ماه بعد برات قبولی اولیه رو می فرستن مبنی بر این که خب اوکی ، تو می تونی تو نوبت قرار بگیری و مدارکت قابل قبوله . بعد باید صبر کنی و صبر کنی و صبر کنی که این کاملا بستگی به میزان متقاضی ها تو حوزه سفارت کانادا در سوریه داره که شامل ایران و سوریه و لبنان و پاکستان و عراق میشه و انتهای این صبر کردن ها از 6ماه شروع می شه به بالا !

البته خودشون اعلام کردن تا 2سال ولی احتمال داره که با توجه به این ازدحامی که هست تا 4سال هم طول بکشه . بعد بهت ممکنه یه وقت مصاحبه بدن و یک سری چکاب (Medical  ) که ببینن مریضی ای چیزی ور نداری بیاری اونجا و آخرش یه ویزا بهت می دن که می تونی با اون وارد خاک کانادا بشی و ...

خب این پروسه این کار ِ . ما الان تو قسمت اولش هستیم .یعنی شاید 5% پیشروی کردیم !  از طریق باران اقدام کردیم ، چون شغل اون جزء لیست مشاغل مورد نیازشون بود و متقاضی اصلی (Main Applicant  )   ایشونه ( البته هنوز باران مدرک آیلتسش رو نگرفته که اواخر اردیبهشت امتحانشه ) و باید تا آخر خرداد مدارکمون را کامل کنیم و بفرستیم .

این ها رو نوشتم تا هم کمی اطلاع رسانی کرده باشم و هم شما که دوستان من هستید رو تو جریان وضعیت الآنم گذاشته باشم . فعلا مرحمت زیاد

 

هیب هیب هورا !

نوشته شده در پنجشنبه بیست و ششم فروردین 1389 ساعت 9:25 شماره پست: 330

 

آقایی که چن روزه داری تشویق می کنی که 5میلیون نفر از ما تهرانی ها از شهرمون بریم  بیرون ( این جا ) ، که شما بتونی راحت تر امور رو ضبط و ربط کنی ،

بهتر نیست که خود شما و همکاراتون اول برین بیرون و اون مزایایی رو هم که وعده دادین رو ، خودتون بردارین؟

 

اوتو کردن یا اوتو نکردن ؟!

نوشته شده در شنبه بیست و هشتم فروردین 1389 ساعت 11:15 شماره پست: 331

به نظر من که اتو کردن یکی از سخت ترین کارهاست !

دیشب باران که می رفت زودتر از من بگیره بخوابه ، یه کپه لباس شامل هفت ، هشت تیکه لباس من و خودش و بنیامین رو نشونم داد و به من که تازه داشتم فیلم "هری پاتر و شاهزاده دو رگه"  رو می دیدم گفت که بی زحمت این ها رو هم در حین فیلم دیدن اتو کن و رفت خوابید .

خب من هم چون مجموعا آدم حرف گوش کنی هستم ، اتو رو زدم به برق و اولین لباس رو گذاشتم جلوم و تا فیلم که حدود 2ساعت زمانش بود ،تموم شه با کمال موفقیت تونستم یه شلوار بنیامین و یه روسری باران رو اتو کنم !!!

به نظر من که اتو کردن یکی از سخت ترین کارهاست !

حالا دوره مجردی رو کار ندارم که چه جوری از کنار هیولای اتو می گذشتم که شاخش به من بند نشه ولی وقتی ازدواج کردم ، دیدم که این بابا این جا دیگه قرار نیست بی خیال ما بشه . یعنی بعد از هر سری شستشوی لباس که ماشین لباسشویی برای ما انجام می داد ، می موند اتو کشی اون لباسهای پر از چروک .

البته که  من سعی می کردم در کمال دقت و مظلومیت این یه فقره رو بندازم گردن باران ولی چه فایده که هر سه چهار دفعه پر این اتو به من گیر می کرد و من هم مجبور به اتوکشی می شدم . یه مدت گمون می کردم ایراد از نوع اتو است و رفتیم یه رقم اتو خریدیم این شکلی که دیگه راحت بشیم و با خوشحالی لباسهامون رو اتو کنیم .

ولی مشکل این جا بود که این مدل اتو واقعا ایده آله فقط برای پرده و شلوار و بابای آدم میاد جلوی چشمش تا بخواد یه پیراهنی لباسی چیزی رو اتو کنی که هم صاف در بیاد هم طرف دیگه که قبلا اتو شده دوباره چروک نشه و کج دار و مریز با همین سر می کردم که یه بار دسته اش شکست و من هم از خدا خواسته به باران گفتم اصلا نمی خواد درستش کنیم این لندهور رو . جا هم که گرفته بهتر نیست جمعش کنیم برگردیم سر همون اتوی قدیمی مون ؟

به نظر من که اتو کردن یکی از سخت ترین کارهاست!

یه وقتا هم سر اوتو نکردن من ، جروبحث می کنیم و من برای این که خودم رو راحت کنم می گم که اصلا من اتو کشی بلد نیستم و باران هم فشار خونش زده بالا ، دست به کمر می گه والا منم از بدو تولد اتوکش نبودم ها !

آخه نمی شد واقعا تکنولوژی به سمتی بره که بعد از شستشوی لباس نیاز به اتو کردن نبود و لباسها همشون صاف می موندن و مبحث اتو کشی اصلا به کل حذف می شد ؟

 

 

 

بچه که عمر و نفسه ...

نوشته شده در دوشنبه سی ام فروردین 1389 ساعت 10:37 شماره پست: 332

 

ما هر چی خواستیم این چن روزه بی خیال این یه فقره نظر کارشناسی شده و خیلی خیلی عمیق ، بشیم ، نشد که نشد که نشد . باور کنین نشد لامصّب . هر چی نشستم و سعی بلیغ کردم در حد تیم ملی که به خودم بقبولونم که زیر سیبیلی در کن بره پی کارش خب نشد یعنی یه جورایی این قده گل درشت بود که قابل زیرسیبیلی در کردن نبود اصلا این استدلالِ ( هر چی هم سیبیل آدم بلند و تابیده مثل سیبیل این درویشای حرفه ای باشه ) باز هم از زیر سیبله خودش رو نشون میده .

خب وقتی بفهمی که نسلتون داره همین جوری دستی دستی منقرض می شه و همین جوری که از قرصای ال .دی و کان .دوم و آی .ودی و وازکت .ومی و ... استفاده می کردی و خیال می کردی به اِند  شهروندیت و تمدن رسیدی ، در واقع داشتی  آتیش می زدی به مملکتت و تاریخ چند هزار ساله ات  ، تیشه می زدی به ریشه این نسل آریایی ، حالِت گرفته می شه دیگه . نمی شه ؟ و وقتی بفهمی که بیست ساله که یه عده آدم نادون و خیانت پیشه اومدن و هی شعارهای مسخره  دادن که "اول فکرکنید بعد بچه دار شین "یا  "بچه که عمر و نفسه یکی خوبه دوتا بسه " و از این جور لاطاعلات ! چه حالی بهت دست می ده ؟ خوشت می اومد کورورش کبیر هم ( با این که جمعیت ایران هنوز به انفجار نرسیده بود ) الکی می اومد اعلام می کرد دوتا بچه کافیه؟!

وقتی فهمیدیم که قدیم ندیم ها ، ننه باباهامون هرکدوم بین 5تا 7تا بچه داشتند و مشکل خاصی جز فقر ! هم نبود ، پس این سوسول بازیا چیه که فقط دو تا بچه کافیه ؟ خونه اتون 60متریه و همین جورش هم با دوتا بچه جاتون نمی شه ؟ خیالی نیست ، مهربون تر کنار هم بخوابین طوری نمیشه که . کنسرو رو دیدین ؟ شما خانوادشونین !

درآمدتون زیر خط فقره ؟ عیبی نداره که . خط فقر رو بکش بیاد پایین تا بره زیر درآمد شما  و شما بری بالای خط فقر . الان دو جا کار می کنی و درامدت کفاف نمیده ؟ بابا چقدر سخت می گیری عزیزم ؟ خب برو سه جا کار کن یا چهار جا . شکر خدا که این همه شغل ریخته تو این ولایت . حالا فوقش بچه هات تورو دیگه شبانه روز نمی بینن و نمی شناسن . تازه خوبی بچه زیاد اینه که کوچیکه لباسهای بچه قبلی رو می پوشه و دیگه یه بار لباس بخری دیگه کافیه .

البته یه ناراحتی هم داشتم و اون اینه که تازه فهمیدم که پدر بی سوادی هم باید بسوزه . چون من با این بی سوادی ذاتی که در من غلیان داره خیلی بی خردانه ، نشستم یه حساب دو دوتا چهار تا برای خودم کردم و دیدم که : اگه فرض کنیم همین الان دختر پسری با هم عروسی کنند و خدا بهشون فقط دوتا بچه عنایت کنه میشن 4نفر یعنی دوبرابر و بعد این دوتا بچه تا 30سال بعد با دوتای دیگه عروسی می کنند و هرکدوم هم فقط دوتا بچه داشته باشند که اونها هم بعد از 30سال ازدواج کنند و بچه دارشوند ( همون دوتا ) یعنی در عرض حدود  60سال جمعیت این خانواده میشه 16نفر که نصفشون مال خانوداه های دیگه هستند  و  خب اگه در عرض این 60سال همون وسط مسطا  4نفرشون هم در اثر پیری و بیماری و تصادف و ... دار فانی رو وداع بگن که میشه 4نفر یعنی 2برابر که ! یعنی در حدود نیم قرن جمعیت دو برابر میشه انگار .

پس یعنی ما منقرض نمیشیم ؟! یعنی تو بدترین حالت هم که بگیرین جمعیت رو به رشد داره حالا رشد همچین زیادی نداره که نسل به طور عادی اضافه میشه و امکانات کشورهم انشالله به تناسب تقسیم خواهد شد . من عاجزانه خواهش می کنم که لطف کنند و این استدلال علمی خودشون رو جهت تنویر افکار نادان هایی چون من بیان کنند تا از این جهل مرکب بیاییم بیرون  .

 

اسفند 1388

پنبه زنی بی حاصل

نوشته شده در یکشنبه دوم اسفند 1388 ساعت 12:14 شماره پست: 306

 

من امروز فهمیدم اگه یه معتاد کلاسیک و واقعی می شدم خیلی سخت بود که ترک و توبه نصوح و حقیقی بکنم . تو این دوهفته تموم که از اینترنت و وب محروم بودم ، روزای اول واقعا خیلی سخت بود . خب عادت کرده بودم هر روز یا هر یه روز در میون ، هم یه مطلبی بنویسم و بذارم رو وب و هم کلی وبلاگهای مختلف رو بخونم و برای یه عده هم نظر بدم که خوب چیزی نوشتین یا این چرت و پرتا چیه ورداشتی وقت ما رو باهاشون گرفتی داداش ( آبجی هم ایضا ) ؟

بالاخره این چند روز اول که گذشت دیدم نه خیلی هم سخت نیست میشه ترک کرد و چسبید به بخشای دیگه زندگی . مثلا میشه تو اوقات فراغت ، کمی زبان خوند ، ترجمه قرآن رو جدی تر پیگیری کرد ، یه دستی به سر و گوش کامپیوتر کشید و درایو تکونی ای توش انجام داد  و پیش خودم فکر کنم که نه بابا همچین ترک کردن سخت هم نیستا . چیه می گن معتادا همیشه معتاد می مونن ؟ من که فقط چن روز اول بود که بدن درد داشتم !

اما چه فایده  دست تقدیر منو با این مواجه کرد که بیخودی دارم حرف اضافه می فرمایم و پنبه معتادین محترم رو می زنم .

بیت : چو گویی که وام خرد توختم ...سخن هرچه بایستم آموختم.... یکی نغز بازی کند روزگار ....که بنشاندت پیش آموزگار!

از یه ساعت قبل که وب من دوباره وصل شده ، هرچی سعی کردم نیام سراغ اینترنت و وبلاگ و چک کردن ای میلهایم و .... نشد که نشد که نشد . باورکنین که نشد . اول که دیدم حدود 500 تا مطلب تازه و نخونده تو گوگل ریدرم جمع شده که تو همین ساعتای اول 100تاش رو تندخونی کردم که ببینم چی شده و نشده تو این دو هفته . الان هم که درخدمتتون دارم این مطلب رو می نویسم که زود بزارم رو وبلاگ که نکنه از غافله عقب بمونم .

ای داد بی داد از اعتیاد !

 

چگونه از آب ، کره بگیریم ؟

نوشته شده در دوشنبه سوم اسفند 1388 ساعت 9:28 شماره پست: 307

 

قبل نوشت : راستی تشکر کنم از این که تو این دو هفته ما رو از یاد نبردین و عذرخواهی بابت این که دو هفته تشریف نداشتیم و کامنتهاتون بی جواب موند . به بزرگواری خودتون می بخشین دیگه . نه ؟

الان نوشت : یکی از فامیلا تعریف کرد که براشون قبض برق اومده که 8برابر دوره قبلی باید به اداره برق پول می داده . یعنی می گفت دوره قبلی 29هزار تومن بوده این دفعه شده 250هزار تومن!! خودش که می گفت کفش ( این کفش که پا می کنند نه ها ! کف اش ) بریده بود با این که وضع مالی خوبی هم داره . بهش گفتم شاید مشمول این طرح افزایش پلکانی بهای انرژی شده چون اون جوری مثلا اگه دو برابر مصرف کنی هزینه برقت فقط دوبرابر نمیشه ، یه وقت ممکنه چهار برابر بشه .

اما گفت که چیز جالب تر این بوده که تو این قبض 35هزار تومن هم بدهکارشون کردند به عنوان خرید لامپ کم مصرف و این که اونها تا الان لامپ کم مصرف نخریدن . اینم برای چرایی قضیه پاشده رفته اداره برق تجریش و دیده یا العجب ، از شلوغی نمی شه رفت تو و خر تو خره  اساسی . بالاخره یه کم که گذشته تونسته بره تو و با پرس و جو فهمیده که هرکی که اومده برای همین داستان پاشده اومده . یعنی رو قبض برق همه اون معترضین نوشتن شما 35هزار تومن لامپ کم مصرف از ما خریدین و اینهاهم اعتراض که نه بابا چه خریدی ؟!

می گفت جالب این بوده که هر کسی اعتراض می کرده به راحتی بدهی رو از تو قبضش پاک می کردند و قبض نو بهشون میدادن و اون وسط مسطا هم یه کارمندی بهش گفته بوده که این مبلغ ، رو قبض خیلی ها اومده بوده و رئیس به ما گفته اشتباه شده .

این حرفهای فامیلمون که تموم شد و رفت با خودم یه دو دوتا چار تا کردم که : حتما اداره  برق اومده این 35هزار تومن رو رو قبض یه عده آورده و دو حالت رو در نظر گرفته . یا اون مردم میان اعتراض می کنن ، که اون وقت ما قبضشون  رو درست می کنیم و پسشون می دیم و فقط می گیم یه اشتباهی شده بوده یا این که طرف می ره و پرداخت می کنه و چیزی به ما نمی گه که اون وقت یه پول باد آورده اومده توحسابمون .

مثلا کافیه که از 3میلیون خانواده تهرانی  فقط یک شیشمشون ، یعنی 500هزار خانواده ، این رقم رو پرداخت کنن ، اون وقت 17میلیارد تومن دیگه هم ، به راحتی بدست میاد و تو جیب ... می ره ( از دانستن اون سه نقطه محرومیم ما ) . به همین راحتی و ملسی . اون وقت وقتی می گن تو این مملکت راحت میشه پول دار شد بعضیها قبول نمی کنن .

قبول کن دیگه . لا اله الا الله . (آیکون یه آدم خشن )  

 

 

و اینک آخر الزمان

نوشته شده در چهارشنبه پنجم اسفند 1388 ساعت 10:28 شماره پست: 308

 

دیشب با همسرخانوم ، یه فیلم دیدیم که هنوزم که هنوزه حالم خرابه و من رو سخت تحت تاثیر خودش قرار داده . راستش مدتهای زیادی بود که این جوری تحت تاثیر یه فیلم قرار نگرفته بودم که به طور دائم بهش فکر کنم .   2012    . وقتی فیلم تموم شد یه جورایی شاکر بودم که زمین زیر پایم هنوز محکمه . خود فیلم واقعا عالیه  .یعنی یک اکشن فوق العاده با بهترین جلوه های ویژه است . وقتی می گم بهترین جلوه های ویژه یعنی بهترین . یعنی ما که تو خونه ، رو تلویزیون 29اینچ این فیلم رو دیدیم این قدر تحت تاثیر قرار گرفتیم چه برسه به این که می تونستیم تو سینما و صدای دالبی و با پرده عریض ببینیم .

وسط فیلم گاهی به خانوم همسر نگاه می کردم که با چشمهای گشاد شده و دستهای به هم کلید شده فیلم رو دنبال می کرد . حال و روز خودم هم بهتر از اون نبود . این  2012 لعنتی آنقدر آدرنالین خون رو  بالا می بره که حد نداره .صحنه های نابودی کره زمین و حیات روی اون اعم از انسان و حیوان و گیاه به قدری تکان دهنده و واقعی دراومدن که حد ندارن . نوع کار جوری بود که منو شدیدا یاد توصیفات قرآن از روز قیامت می انداختند .

ای داد بی داد ....

مثلا وقتی که مشخصا در سوره زلزال می گه : در اون روز زمین شدیداً به لرزه درآید و بارهاى سنگینش را خارج سازد و انسان مى‏پرسد : «زمین را چه مى‏شود که این گونه مى‏لرزد؟»  در آن روز زمین تمام خبرهایش را بازگو مى‏کند چرا که پروردگارت به او فرموده است . در آن روز مردم بصورت گروه‏های پراکنده خارج مى‏شوند تا اعمالشان به آنها نشان داده شود!

البته خدا در قرآن تعابیر دیگه ای هم برای توصیف قیامت داره . مثلا اون رو حادثه‌ی هولناکی می دونه که به‌طور ناگهانی برای کره‌ی زمین رخ می‌ده.  به نظر من که این حادثه احتمالاً می تونه تصادمی بزرگ و نابودگر با اجرام آسمانی باشه یا طغیان داخلی هسته خود زمین مثل همین فیلم . یعنی همین زلزله ها و سونامی ها رو چند میلیون برابرش کنین . در سونامی چند سال قبل آسیای جنوب شرقی ، کاری از دست کسی ساخته بود ؟!  خدا در قرآن گفته که این  واقعه خیلی ناگهانی روی می‌ده و زمین را از هرچه آبادانی است تهی می کنه و این احتمالاً همون چیزیه که ازش به صحرای محشر تعبیر شده ، یعنی همون بیابون برهوتی که بر جا می مونه  .

با این چنین ضربه‌ی مهیبی و فعل و انفعالات زمین شناسی ای که بعدش پیش میاد ( و اینو بدونین که پوسته ای که تمام حیات و تمدن بشری رویش قرار گرفته خونه پرش ، 60کیلومتر بیشتر ضخامت نداره ، در حالی که شعاع زمین 6400کیلوتره .یعنی چیزی که ما رویش ایستادیم و تکیه داریم ، فقط 9هزارم شعاع کره زمینه ) ، لایه های پوسته زمین به راحتی خمیر بازی بچه ها ، چین بر می دارند و کوه‌های بزرگ و سترگ خرد و متلاشی می‌شوند . کوه‌ها حرکت می‌کنند و گویی سرابی بیش نبودند چون ذرات پشم زده شده .  

یا مثلا به همزمانیِ ایجاد ابرها و شکافته شدنِ آسمان در روزِ قیامت اشاره می‍ کنه که به نظر می ‍رسه اون نفخ صور یا صفیری که همه عالم آن را خواهند شنید ، احتمالاً بر اثرِ سقوط  همون جرم آسمانیِ بزرگی بر کره زمین رخ می ده . یک صیحه عظیم . یک همچین سقوطی ایجادِ دودهای غلیظ رو انجام می ده ، و دیگه از منظر سطح زمین، خورشید و ستارگان، کدر و سیاه به نظر می‍رسند. اتمسفرِ زمین هم از بین میره یا به تعبیر قرآن آسمان گشوده می‌شه .

در همچین وضعیتی هرکس از شدتِ  نگرانی دیگه متوجه برادر ، پدر،  مادر ، همسر و فرزندانش نیست و زنان باردار از هول و نگرانی بچه های خودر ا سقط خواهند کرد .. .به دنبال آن صفیرِ وحشتناک، مرگِ ناگهانیِ عمومی خواهد آمد و قبض روح ناگهانی موجودات و نیز غافلگیر شدنِ دیگر ارواحِ رویِ زمین .

ای داد بیداد از اون روز...

خب ، عمده اینها تو فیلم 2012 دیده میشه یعنی قیامتی رو که به ما مسلمونا گفتند رو اونجا میشه به چشم دید ، تو فیلمی که آمریکایی ها ساختند . جایی که آدمها در برابر قهر طبیعت بازیچه ای بیش نیستند  . جایی که برجهای عظیم ، معابد کهن و باستانی  و تمام مظاهر تمدن بشری در چشم به هم زدنی نیست و نابود میشن . جای که کوههای مرتفع چند هزار متری زیر سونامی امواج مهیب و کوه آسا فرو میروند .

 

پررو پررو

نوشته شده در شنبه هشتم اسفند 1388 ساعت 13:14 شماره پست: 309

 

صبح کنار خیابون منتظر تاکسی بودم  . می خواستم از میدون توپخونه برم میدون فردوسی . خیابون نه خیلی شلوغ و نه چندان خلوت بود . مثل همیشه . بعد از چند دقیقه ایستادن بالاخره  یه پژو روآی دودی من رو سوار کرد . وقتی تازه نشستم متوجه شدم که راننده تاکسی یه زنه . به جز من بقیه مسافرها هم مرد بودند . یه حس معذبی و همینطور احساس گناهی بهم دست داده بود که : «عجب نگاه کن تورو خدا ، این زن بیچاره مجبوره بیاد وسط شهر مسافر کشی ! آخه مسافر کشی هم مگه شغل زنهاست ؟ با هر جور عمله عکره ای باید سرو کارش بیافته . اصلا کار خطرناکیه برای یه زن .معلوم نیست که کی سوار ماشینش بشه ؟! » زیر چشمی بهش نگاه کردم . پوشش درست حسابی داشت و حتی یه تار مویش هم معلوم نبود . کانال رادیوی ماشینش هم روی رادیو قرآن تنظیم شده بود . کمی جلوتر یکی از مسافرا پیاده شد و دیدم که خانوم ازش 500تومن گرفت و رفت . 50متر جلوتر هم دوتا دیگه از مسافرا پیاده شدند و از اونها هم نفری 500تومن گرفت . دیدم  اون دونفر یه تعجبی کردن ها .با خودم گفتم که حتما خیلی جلوتر از من سوار شده بودند .

دیگه رسیده بودم به میدون فردوسی  کلا 4الی 5 دقیقه ای تو راه بودیم . منم که پول خرد نداشتم از خانوم پرسیدم :« ببخشین چقدر تقدیم کنم ؟ » گفت : «500تومن  » فکر کردم اشتباه کرده . چون مسیری بود که کلا همیشه 200تومن می دادم و نهایتا 250تومن . بهش گفتم : «خانوم ببخشین من توپخونه سوار شده بودم ها ! » برگشت گفت : «خب همه توپخونه سوار شدن .همه هم 500تومن دادن ». موندم چی گم به این زنیکه که داشت تو روز روشن دوبرابر بقیه ماشینا گرونتر حساب می کرد . راستش روم نشد باهاش دهن به دهن بشم .هیچی دیگه 500ی رو ازَم گرفت و گاز داد و رفت .

تو دلم گفتم حیف من که این قدر دلم برای تو سوخته بود زنیکه . اون نوار قرآنت هم بخوره تو سرت . بعد که تو یه جمعی این موضوع رو تعریف کردم دیدم چن نفر دیگه هم همین تجربه منو داشتن و گفتن که راننده های زن کرایه رو خیلی گرونتر می گیرن . شاید حس کرده اند که دارن به مسافرا لطف دارن می کنن که راننده اشون یه زنه و اینا باید جواب این لطف رو این جوری بدهند !

دیگه تصمیم ندارم سوار تاکسی هیچ زن جماعتی بشم .اگه طرف مرد باشه اقلا دوتا می گی دوتا می شنوی . با اینا چی ؟ باید لال بمونی که نکنه آبرو ریزی بشه !

 

برو ته صف وایسا

نوشته شده در یکشنبه نهم اسفند 1388 ساعت 13:37 شماره پست: 310

 

امروز با این وکیل مهاجرتمون صحبت می کردم که : «جناب، این جور که به ما گفته بودین قرار بود تا قبل از دو ماه شماره پرونده یا همون File number ما بیاد . چی شد ؟ الان سه ماه شد ! » که جواب داد : «ای بابا شما هم عجله داری ها . هنوز قبلیهای شما هم شماره پرونده شون رو نگرفتن ». پرسیدم : «چی شده مگه ؟ »

گفت : «هیچ چی . الحمدالله ، یه دفعه ای این قدر متقاضی زیاد شد ، که این کانادایی ها وقت نمی کنن سرشون رو بخارونن و برنامه ریزیهاشون همه به هم ریخته . الان به هر زمانی که قبلا روش حساب می کردین باید 50% اضافه کنین ، تازه اگه خوش شانس باشین ! »

 

 

گند گنده

نوشته شده در دوشنبه دهم اسفند 1388 ساعت 13:16 شماره پست: 311

 

یه چن روزی بود که نمی دونستم دقیقا چه مرگم شده و چم شده بود که اصلا غمگین غمگین بودم و هستم . یعنی هرچی هم می نشستم و  فکر می کردم که آخه تو چته ؟ راستش رو بخواین به هیچ جای درست درمونی  نمی رسیدم که نمی رسیدم . حالا یه وقتی هست که آدمی یه گیری تو زندگیش میافته که حل نمی شه .

مثلا چه می دونم زبونم لال زبونم لال ، روم به دیفال ، یه مریضی ای میاد سراغ خودت و خونوادت که یا لاعلاجه یا صعب العلاج . مثل سرطانی ، ایدزی ، چیزی . که می بینی مقابله باهاش خیلی سخته و حالت گرفته می شه .

یا یه گرفتاری مالی ای میاد سراغت که بدهکارات پولت رو می خورن ، طلبکارات پولت رو نمی دن ، قراره اخراج بشی ، کاری که می کنی همیشه خراب میشه و زیر پای وضعیت شغلیت پوست موزه یا می ری تو فاز چک های برگشتی و حالت نیمه ورشکستگی  .

یا یه گرفتاری ای داری از نوع عاطفی حاد . مثلا با شوهرت یا زنت قهری ، یا اصلا درکت نمی کنه و حس می کنی شما دوتا از اولش هم برای هم ساخته نشده بودین و شاید فقط 6 شما رو کشونده بوده سمت هم ، یا شک داری نکنه زیر سر شوهره بلند شده و کاری ازت ساخته نیست و باید با بچه قد ونیم قد بمونی و بسوزی و بسازی یا زنت ترکت کرده و رفته با یه لندهور گردن کلفت تا اون لندهور گردن کلفت ،  کت و کول و جای دیگه اش رو بماله .

ولی خب وقتی می بینم الان که گرفتاری و غم و غصه من ،هیچ کدوم از این چیزای تابلو و رو نیست ، چیه پس؟! چه مرگمه این چند روزه ؟ .... بالاخره و ظاهرا به یه نتایج مختصری امروز رسیدم که متاسفانه دیگه حال تایپ کردنشون رو ندارم . ایشالا فردا از یه مورد عینی بنویسم که ببینین چه چیزهای ظاهرا بی ارزشی می تونن گند گنده به روح و روان آدم بزنن .  

 

 

هوی !

نوشته شده در سه شنبه یازدهم اسفند 1388 ساعت 12:58 شماره پست: 312

 

اولش از شما چند دوست عزیزی که برام کامنت گذاشتین تشکر کنم که یه جورایی دلداری و به یاد بودن رو هم در بر داشت و وخصوصا از محمد درویش عزیزم که نکته ای جدید به من یاد داد و فنجون  یه تجربه شخصی اش رو با من در میون گذاشت . پاسخهای مربوط رو تو جوابهای همین یکی پست خواهم نوشت چون این دوتا در واقع یک پست هستند .

دیروز ظهر از پنجره دفترکار به خیابون نگاه می کردم که دیدم یه آشنایی که با دفتر ما هم همکاری می کنه و خیلی هم جوون معقول و مودبیه با یه موتوری داره دعوا می کنه و کار به زد و خورد کشیده شده و یه جمعیت همچین پر باری هم اطراف اینا حلقه زدند و بالاخره هم چند جوونمرد از هم سواشون کردند . این آشنای ما اومد سمت ما و وارد دفتر شد .دیدم به شدت برافروخته و عصبیه و یقه و دکمه پیراهنش هم پاره شده . با خنده ازش استقبال کردیم که آقا مهران چی شده بود ؟ یه لیوان آب که خورد و کمی آروم گرفت گفت : هیچ چی ،داشتم از خیابون رد می شدم که بیام سمت شما که موتوریه به من گفت هوی ! و من هم عصبی شدم یه چیزی بهش گفتم و دعوامون شد .

خب ظاهرا خنده داره که آدم به خاطر یه دونه هوی ! دست به یقه بشه و احیانا کارش به کلانتری و بیمارستان هم کشیده بشه و چند روز از کارو زندگی بیافته . مگه نه ؟ خب تو یه جامعه آرمانی و متعادل آره این جوریه . آخه یه هوی گفتن چیه مگه ؟ ولی نه این که این آقا مهران ما و خیلی های دیگه از جمله من و شمای نوعی توی شهر و کشوری هستیم که پر از کمپلکسهای ریز و درشتیه که برای رفعشون کاری ازمون بر نمیاد و یا حتی برای بیانشون اجازه ای نداریم ، همین می شه که این عقده ها و غم ها و گرفتاری ها ، همچین ریز ریز ریز روی هم جمع شده و تبدیل می شن به فشارهای عصبی که عین فنجون آب لب پری هستند که فقط منتظر یه قطره اضافه هستند تا کلی آب از لبه فنجون لبریز بشن .

خب من هم به نظرم رسید که این غم سنگینی که این چند روز روی من خیمه زده بعید نیست یه همچین چیزی باشه . چیزهای مختلفی که در ظاهر اهمیتشون چندان بالا نیستند ولی روی هم کوه رو تکون خواهند داد . می دونین ، در واقع چیزی که به نظر من در مردم  و من هم به عنوان عضوی از این ملت وجود داره اینه که احساس بدبختی در ما خیلی زیاده ، حالا خدا وکیلی شاید واقعا به بدبختی مردم خیلی کشورها از جمله عراق ، افغانستان ، بورکینا فاسو ، سودان ، زیمبابوه و کلا کشورهای قحطی زاده آفریقایی نباشیم ولی این حس بدبختی تو ماها خیلی خیلی زیاده .برای اثباتش هم فقط کافیه تو خیابون و مکانهای عمومی نگاه به چهره مردم بکنین تا ناراحتی و اندوه رو که به طور غیر ارادی ازشون ساطع میشه ببنین و اگه پاتون از این کشور بیرون گذاشتین ، مقایسه کنین با چهره مردم عادی کوچه و خیابون اون کشورها ( هر کشوری هم باشه مهم نیست ). یعنی آدم شاد و سرحال تو مملکت یا نیست یا اگه هست مثل سوزن تو انبار کاهه .

در پایان چندان بدنیست 10ملت شاد دنیا رو بشناسین که از بین 220ملت مشخص شده اند : 1- دانمارک 2 - سوئیس 3- اتریش 4-ایسلند 5- باهاما 6-  فنلاند ۷ – سوئد  ۸ – بوتان 9-برونئی 10-  کانادا  و .... البته فکر نکنین ایران رو یادشون رفته ها . نخیر ماهم تو لیستیم با رتبه غرور برانگیز 202!  

پی نوشت(حدود ۵ساعت بعد) :  گردلیلت باید از وی برمتاب ...آفتاب آمد دلیل آفتاب (مولانا جلال الدین مولوی) . هفته نامه وزین ایران دخت و روزنامه اعتماد نیز توقیف شدند! الحمدالله .

 

مهربون و بخشنده

نوشته شده در چهارشنبه دوازدهم اسفند 1388 ساعت 15:7 شماره پست: 313

 

درباره مطلب دیروز ( با موضوعیت غم و اندوه حاکم بر جامعه ) چند تا نظر خوب و دوست داشتنی از دوستهای خوب و دوست داشتنی ام گرفتم که باهاتون در میون می ذارم تا شما هم بدونین چقدر این نظرها خوب ودوست داشتنی هستند !

خب اول از همه درویش  نوشت که :البته حالات جسمی و روحی و فکری آدمها از منحنی بیوریتمولوژی پیروی می کنه که بد نیست همین حالا مورد خودت را چک کنی.  و سپس نارسیس از اعماق غارها سخن گفت : این جور وقتا که آدم خودش هم نمی دونه چشه و باید بره بشینه تو غارش تا اول خودش دردش رو کشف کنه مقابله و انکارش به نظرم کار رو بدتر می کنه و فنجون از اون طرف با حرارت فراوونی قل قل کرد :من هم گاهی اوقات فکر می کنم بی دلیل دلم گرفته انقدر ناراحتم بیخودی که حتی یه فصل گریه می کنم تو همون عالم گریه میبینم مشکلات ریزو درشت وگاهی بی ارزشی که در گذشته و حالم وجود داشته و داره داره از جلو چشام رد میشه و اون موقع است که میفهمم چم شده . دینا  با حفظ سمت در حالی که تعجب کرده بود اعلام کرد :چرا تو این لیست مردم آمریکای لاتین اون بالا بالاها نیستند! خاله من قبل از دوران چاوز برای مدتی ونزوئلا زندگی می کرد گفته که عصر که می شد مردم تو ساحل مشغول بزن و برقص و ساز و اواز و خوشی های دست جمعی و ... اصلا تو آلونک هم زندگی کنند خوشند! وفروغ  با حالتی عرفانی اضافه کرده : با مقایسه که چیزی عوض نمی شه فقط رنج آدمو بالا می بره .باید پذیرفت .اگرمی تونم کاری بکنم که حتما انجام می دم اگه نه که دیگه ایران بد رو چماقش نمی کنم . البته کیارش با عینک زیبایی کمی رادیکال به قضیه خیره شده که : در آسیای شرقی نشاط در صورت مردم موج میزنه اما در ایران دقیقا درسته حس بدبختی در ملت موج میزنه. بدبختی رو خودمون برای خودمون به ارمغان آوردیم از ماست که بر ماست  و سودابه از ورای اقیانوسها ندا در داد : این خشم نهفته رو از بچگی در همه ما ایجاد کردن! از گیر دادن به همه چیز .از اونجایی که این کودک درونمون اونقدر تحقیر شده در مقابل کوچکترین چیزی که تحقیرش کنه و حس کنه توانایی دفاع کردن داره تبدیل میشه به کودک پرخاشگر.

خب دیگه اینه دیگه ! به قول گفتنی ، گفتنی ها گفته شده و چیز دیگه ای به اون شکل نمیشه بهش اضاف کرد داچ ! یه کار بامزه افشین جان ورداشته و یه سال زحمت کشیده و یه سری از جشنای ایرانی رو فهرست کرده ( در این جا )  برین ببینین و دستت درد نکنه خوبی بهش بگین . چون همه اش جشن و سرورهای ایرانی های قدیم رو فهرست کرده ( نمی دونم این اجداد باستانی ما غم و غصه نداشتند مَگه . خجالت هم خوب چیزی بود والا!) یه چیز بامزه هم دینا گفته :این معصومین ما قربونشون برم یک روز تولد دارند بدون هیچ شک و شبهه ای و 100 تا نقل قول و روایت برای وفات در صورتی که اگه روایت چندگانه ای باشه باید برای تولد باشه چون موقع تولد معلوم نبوده امامند ولی موقع شهادت که معلوم بوده دیگه !  

حالا و با این وجود فردا یه جشن تولدیه که شخصاً خیلی خیلی دوستش دارم . فردا جشن تولد پیامبر منه . تولد محمد مصطفی . تولد پیامبری که من اونو به محبت و رحمت و مهربونی می شناسم . شما رو خبر ندارم ولی اسلامی که محمد به من معرفی کرده توش دریا دریا بخشش و مهربونی و محبت موج می زنه . شاید اسلام شما و دین شما با مال من فرق کنه . اللهُ اعلم . همیشه این ترانه فرهاد رو درباره محمد دوست داشتم اگه خواستیم گوش کنین ( این جا ) رو فشار بدین .

 

 

 

آب میل دارین قربان؟!

نوشته شده در شنبه پانزدهم اسفند 1388 ساعت 15:15 شماره پست: 314

 

در پیرو پستهای قبلی که درباره ناامیدی و اندوه بود گفتیم بیاییم و به خودمون یه مرخصی ای بدیم و یه  چن وختی بود که خانوم همسر بهم می گفت که یه قرار مدار بذاره با دختر عمه اش که تازه شوهر کرده و چهارتایی بریم بیرون .خب ما هم که همیشه حرف گوش کن ، گفتیم اوکی زمانش رو شوما ریدیف کن ، ما میایم حتما . خب این شد که دیشب چهارتایی ، من که جناب آقای رگبار باشم ، همسرم که سرکار خانوم همسر باشند ( به من می گه برای اون هم اسم بگم که چشم ، خانوم باران !) پس همسرم ، باران خانوم گل گلاب ، دختر عمه باران و شوهر دختر عمه باران ،تصمیم گرفتیم خیلی شیک و مجردی بریم یه رستورانی ، شامی بخوریم و کمی از روزگار گپ بزنیم .

بنیامین رو گذاشتیم خونه پدرم و ماشین رو روشن کردیم و رفتیم سر قرار که دیدیم اونا از ما زودتر به بوکا ( همون رستورانه که عمدتا پیتزا سرو می کنه ) رسیدند . بعد از دیده بوسی های ابتدایی ، شوهر دخترعمه گفت که : «بوکا گوش تا گوش پر از آدمه و دربونش به ما فهمونده که اگه بخواین صبر کنین یه ساعتی معطلی دارین تا فقط بتونین برین تو . ما موندیم چی کار کنیم . شما چی می گین ؟ » من و باران (همون خانوم همسر سابق) کمی به هم نیگا نیگا کردیم و گفتیم : «والا جای دیگه ای مد نظرتون هست؟ » که شوهر دخترعمه ، سریع از تو کتش یه بروشور کشید بیرون و گفت : « اینو دربونه داده به ما و گفته که این شعبه دومشونه که وسطهای خیابون نیاورانه و اگه خواستین می تونیم بریم اونجا که اونجا رو هنوز کسی نمیشناسه و خلوت تره مجموعا . »

ما هم دیگه رو حرف شوهر دخترعمه نه نیاوردیم و چهارتایی راهی شدیم به سوی رستوران بعدی که اسمش بود لونا (شعبه شماره دوم بوکا) . جونم براتون بگه که دم درش یه کم تعارف کردیم که شما اول بفرما و نه جون من نمیشه شما بفرما و بالاخره سرمون رو انداختیم پایین و رفتیم تو .اولش که تا چند لحظه چشمامون جایی رو ندید و نزدیک بود بخورم به میز و صندلی .از بس ورداشته بودند همه جا رو مدل تاریک درست کرده بودند و نهایتا یه شمع پیزوری روی هر میز ، محض خالی نبودن عریضه گذاشته بودند . ما هم یه جایی اون پشت مشتا گیر آوردیم و گرفتیم نشستیم که آقاهه اومد یه شمع هم برای ما روشن کرد و محفلمون نورانی شد .

نشسته بودیم ومنوها رونگاه می کردیم که یه گارسون اومد جلو و خیلی با ژست یه شیشه آب با نوشته فرانسوی نشونمون داد که بریزم . من هم خیلی معمولی گفتم بریز که آب گاز دار بود . خلاصه زیر چشمی به باران خانوم نیگا کردم که این جا رو ببین که ارزون ترین غذاش 20هزار تومنه و اصلا پیتزا هم نداره ،چی کار کنیم ؟ که باران اشاره کرد که یه امشب رو بی خیال دیگه بابا . منم گفتم خب عیبی نداره یه شب که هزار شب نمیشه و از این جور خزعبلات بارخودم کردم و دو پرس غذا سفارش دادیم که وقتی غذاهه رو آوردند دیدیم تنها فرقی که با جاهای دیگه داره اینه که همه مخلفات رو بار همون یه تیکه گوشت کرده بودند ( به جای این که تو بشقاب بچینند ) . خلاصه ما خوردیم و دلم گرم بود به کارت عابر بانکی که تو کیف پولم داشتم و هر چند وقت یه بار از اون آبه هم می ریختم تو لیوان و می رفتم بالا .

چشممون که یه کمی به تاریکی عادت کرد دیدم رستورانه همچین خلوت هم نیست و چند گروه دیگه هم از دختر پسرا سر میزای دیگه نشستن و از ورای شمع به هم خیره میشن و احیانا دست همو می گیرن و از این جور کارا . یعنی می خوام بهتون بگم کلا رمانتیک بازار بود و ما هم یه حظ بصری گاه بی گاه میبردیم البته . یه چیز دیگه که برام عجیب بود این بود که گارسونای رستوران همشون افسرده بودن یعنی با ناراحتی منو میدادن ،با ناراحتی سفارش می گرفتند و با ناراحتی می اومدند و می پرسیدن چیز دیگه ای میل ندارین قربان؟!

خب این شام خوردن و گفتمان ما که تموم شد گفتیم صورتحساب رو بیارن ببینیم چقده باید بسلفیم . منو می گی ،چشام داشت می زد بیرون وقتی که دیدم  برای یه شام چهار نفره باید 120هزار تومن پول می دادیم و از همه بدتر اون آبی بود که اول به ما نشون داد ( همون یه بطری آب ناقابل 15هزارتومن پولش شده بود ) !!!!

 

 

اخ کن بینیم !

نوشته شده در یکشنبه شانزدهم اسفند 1388 ساعت 15:2 شماره پست: 315

 

هر سال وسطهای تیرماه  که می شه هول و ولا می افته تو فعالای بخش خصوصی که باید برن تا آخر برج مالیات عملکرد سال قبلشون رو درسته به دولت تقدیم کنن و بستگی به حال و هوا ، درصدی هم بیشتر از سال قبلش باید بدن . مثلا اگه سال قبل یک میلیون تومن مالیات سالیانه می دادند امسال باید یک میلیون و دویست ، اخ کنند و سال بعد مثلا یک و پونصد چوق بریزن به حساب دولت.  نه این که سال به سال اوضاع اقتصادی هم بهتر میشه ، از این جهت حق دارن خب !

اما  امسال وقتی تیرماه شد و ما رفتیم برای پر کردن فرمهامون با کمال تعجب و مسرت دیدیم که دولت ورداشته اعلام کرده که ای ملت عزیز ( که قربون همتون بریم الهی) ،امسال از شما درست به اندازه پارسال مالیات خواهیم گرفت و حتی یه قرون اضافه تر لازم نیست به ما بدین مردم عزیز و دوست داشتنی . رو همین حساب  هر کی که می اومد تو اداره دارایی از شنیدن این خبر ،از تعجب فکهایش می افتاد روی پله های اداره و با عجله و ترس از این که نکنه نظرشون عوض شده می رفت و سریع پرداخت می کرد .

اما ، اما و اما  ، وقتی می گن تب تند زود عرق می کنه اینه دیگه . دیروز نشسته بودیم تو دفتر و واسه همکارا از رستوران ۱۲۰هزارتومنیه تعریف می کردیم که یهو دیدیم یه بابایی عین اجل معلق از طرف دارایی یه قبض آورد که یالا پاشین بیاین دارایی که اون درصدی که اون موقع ازتون نگرفتیم رو ما پشیمون شدیم . الانه باید بیاین بالا که شب عیده و ما خرج داریم !

 

 

جنگهای مدرن

نوشته شده در دوشنبه هفدهم اسفند 1388 ساعت 14:44 شماره پست: 316

 

والا من یکی که هنوز نفهمیدم که چه مرضی است که ما داریم که باید ( به قید تاکید زیاد ) تو هر عقد و عروسی ای این قده به سر و کول هم بپریم که اصلا نفهمیم الان جشنه یا جنگ هفتاد ودوملت ؟  

مدتی پیش برای خواهر باران ( که همون نون زیر کباب بنده باشه ) یه آقای خواستگاری اومده ( توضیح واضحات رو حال می کنین ؟! خب آی کیو ، طبیعتا برای یه خانوم یه آقا میاد خواستگاری دیگه ) که خواهر باران و خواستگار از هم خوششون اومده و مدتیه محض آشنایی و شناخت ،باهم می رن و میان و یه لاو تو لاوی شدن که بیا و بیین . آدم اصلا این دوتا رو که می بینه چه جوری یه وقتا به هم خیره میشن کیف می کنه و یادی می کنه از ایام ماضی .

اینا بعد که دیگه قشنگ هم رو پسند کردند ، یه نوبت خونواده پسر بابت خواستگاری رسمی اومدن نشستن و چای و میوه ای خوردند و از آسمون ریسمون گفتن و رفتن و یه سری هم خونواده دختر که ما هم شاملش هستیم ،رفتند برای بازدید پس دادن و میوه و چایی خوردن و از چیزای حاشیه ای گفتن و الان رسیده به بله برون و مسائل ظاهرا جدی تر که مثلا کی عقد کننند و چند وقت عقد کرده بمونند و خونه کجا بگیرند و مهریه چقدر باشه و از این جور چیزا . این که می گم ظاهرا جدی تر منظورم اینه که واقعا مهم تر از این حرفها همراهی این دوتا بوده نه این جور کارهای صرفا مادی .

خب حالا نه این که دختر و پسر هم ازهم خیلی خوششون اومده ، می خوان یه جوری هم عمل کنن که به طرف مقابل فشار نیاد برای همین طرف دعوا شده اند با خونواده خودشون . مثلا سر همین قضیه لعنتی مهریه . خونواده دختر دوست دارن بالا بگیرن مثلا 600یا 700تا سکه براشون نسبتا مطلوبه و خونواده پسر دیگه خیلی زور زدن و چشم رو خیلی چیزا بستن رسیدن به 300سکه .

حالا از اون طرف که من زیاد خبر ندارم که چه می کنند و چه نمی کنند اما این دختربیچاره مونده بین پدر ،مادرش و  داماد که هر کدومشون هم به یه طرف می کِشَنِش  و خب یه جورایی در هر دو جبهه می جنگه که بتونه هر دو رو راضی کنه که از هم هم اوقاتشون تلخ نشه .ولی نتیجه اش چی شده ؟ این که حالا که باید اوقاتش خوب و خوش باشه  ، بیچاره همه اش در حال دعوا مرافعه است !!

 

بله بریه ، پول وده !

نوشته شده در چهارشنبه نوزدهم اسفند 1388 ساعت 12:5 شماره پست: 317

 

فردا قراره پسر و خانواده اش بیان برای بله بری نون زیرکباب .  راستش سر صبحی داشتم راجع به این اصطلاح بله بری فکر می کردم و استفاده ای که کلمه بریدن تو زبون فارسی داره . مثلا این که می گن فلانی به دام یه گوش بری حسابی افتاد که منظور اینه که حسابی بهش کلک زدند و مالش رو از دست داده . حالا فکر می کردم مثلا چرا گفتند بله بری ، نگفتند بله گویان ؟ یا مثلا چه جوری می شه بله رو برید که به هر دو طرف مساوی بیافته و دعوا نشه ؟! با توجه به این که بله کلا سه حرفِ . ب ل ه . یعنی هر جور قسمت کنی به یه خونواده دوتا می افته به یه خونواده فقط یه دونه !

بعد که اومد سر کامپیوتر و کامنتهایم رو جواب می دادم دیدم مریم پرسیده که فلان حق ها رو گرفته عروس؟ و یادم افتاد درسته که ما اسماً جامعه مردسالاری داریم و فیمینستهای عزیز نازنین برای تبدیل اون به جامعه زن سالار خیلی و بسیار زحمت می کشند ولی در همین جامعه مرد سالار ، حق و حقوقی هم زن داره که در خیلی از جوامع نیست .

مثلا اولیش مهریه است که نیاز به توضیح نداره . بعضی ها از مرد شیربها می گیرند . بعد نفقه است که مرد موظفه به زن پرداخت کنه . مورد بعدی اجرت المثله که مرد باید جهت انجام کارهای منزل به زن پرداخت کنه . مورد بعدی هم نحله است که در هنگام طلاق مرد باید به زن در ازاء کارهای منزل بهش هدیه بده . زن میتونه از شوهرش بابت شیر دادن بچه پول طلب کنه .یه موردی هم هست که بخشی از نفقه که به زن تعلق می گیره بابت هم بستریش با شوهرش است . یعنی مرد باید بابت 6هم با زنش بهش پول پرداخت کنه .

حالا کاری ندارم که چقدر از اینها اجرا می شند و یا نمی شند یا چی . ولی خب تو قوانین همین مملکت اینا لحاظ شدند . ما هم بااجازتون زودتر در بریم تا اناث عزیز به ما حمله ور نشدند !! فعلا رخصت زیاد !( آیکون آدمی که یه سرعت داره می دوه )

 

 

ماهی ها و آدم ها

نوشته شده در شنبه بیست و دوم اسفند 1388 ساعت 15:22 شماره پست: 318

 

امروز سرم خیلی شلوغه و وقت نداشتم بیام براتون مطلب تازه ام رو بنویسم . این بمونه برای فردا ( یکشنبه ) اما فقط اومدم بهتون بگم که برای سفره هفت سین امسالمون

 

بعداْ نوشت و فردا نوشت:

ظاهرا این سوال ایجاد شد که چرا نخریم ؟ فقط و فقط به یه دلیل ساده و اون این که خودتون صادقانه قضاوت کنین که تو این چند سالی که از عمرتون گذشته و هر سال ماهی قرمز سفره هفت سین خریدین  ، چند تاشون زنده موندند ؟! 

پس ما ماهی نمی خریم که بیهوده موجود زنده ای رو نکشیم . اون هم برای مراسمی که اصلا ماهی قرمزی توی اون نبوده که نبوده .

 

 

صفحات شمالی

نوشته شده در یکشنبه بیست و سوم اسفند 1388 ساعت 13:33 شماره پست: 319

 

وقتی که باران خانوم ، به آقای رگبار اعلام کرده بود که قراره پنجشنبه ، خواستگار و والدینش برای بله بری بیایند خدمت پدرزن و مادر زن برسند، آقای رگبار قبلش برای خودشون یه برنامه مسافرت دوشب و سه روزه  به صفحات شمالی رو در جوار دریای خزر چیده بود که چهارشنبه و پنجشنبه و جمعه بروند و نفسی بکشند . خب طبیعتا وقتی قرار است برای خواهر باران ( از مانی.ب  می ترسم که بگم همون نون زیر کباب معروف !) برای بله بری بیایند ، آقای رگبار و باران خانوم هم باید در مجلس باشند و نبودشان یک طرف کار را لنگ خواهد گذاشت البته .

اما از آن جا که همیشه گفته اند اگر ژیان ماشین شد باجناق هم فامیل می شود ، فامیل آینده محترم چهارشنبه تماس گرفته و گفته که عذر خواهی و از این جور صوبتا که ما اگر اجازه بدین یکشنبه میاییم . یعنی رگبار با خودش فکر کرد که این باجناقِ هنوز نیامده ، فقط قصدش خراب کردن سفر سه روزه  او بوده و بس . اما رگبار بیدی نیست که از این بادها به خود بلرزد پس بلافاصله با باران تماس گرفت و اعلام کرد که رخت و لباس را جمع کند که فردا صبح پنجشنبه راه می افتند و فوقش جمعه بر می گردند . البته باران بنده خدا که مدتهای مدیدی است که پایش را از تهران به قصد تفرج بیرون نگذاشته اعلام شادمانی کرد و به این ترتیب این خانواده سه نفره پنجشنبه صبح از در تهران بیرون زدند .

به رغم این که سفر واقعا کوتاه بود ولی همین که انسان تغییر آب و هوا را به خود ببیند خودش باعث تغییر در روحیه و حال و احوالات رگبار و باران و بنیامین می شود . اول این که جاده فوق العاده خلوت و دوست داشتنی بود یعنی وقتی رگبار تصور همین جاده را به فاصله فقط 7روز بعد می کرد ، بیشتر جاده فعلی به چشمش می آمد و لذت می برد . بعد این که بنیامین خیلی ذوق زده بود و کیف دنیا را می کرد . علی الخصوص که در حوالی گچسر و دیزین ، آنها مقادیری برف دیدند و مانند انسانهای برف ندیده سریع ترمز کرده و سه تایی به برف بازی و تو سرهم زدن برف مشغول شدند !

بعد این که جمعه صبح سوار تله کابین شدند و در هوای ابری و بارانی و البته سرد نمک آبرود ، از کوه بالا رفتند و تعجب فراوانی کردند وقتی دیدند که بالای کوه هوا اقلا 10درجه گرمتر از پایین کوه است . آنها متوجه شدند که کل صفحات شمالی مشغول آماده سازی خویش جهت استقبال از مسافران نوروزی است ، از رنگ زدن و نظافت و بنایی گرفته تا جمع آوری خوراک و غیره و البته و متاسفانه انبوه زباله های ریخته شده در کوی و برزن و دشت و دمن مازندران ، دل هر طبیعت دوستی را به درد می آورد چه برسد به آقای رگبار را ! در راه برگشت هم وانتهای مملو از پرتقال را دیدند که جملگی به سمت تهران در حرکت بودند تا به دست مردم عیددار تهران و حومه برسند و نوش جان کنند .

این گونه شد که آقای رگبار و باران خانوم و بنیامین سفری کوتاه انجام دادند و جمعه شب به منزل خود بازگشتند . تمام .

 

بهاریه

نوشته شده در دوشنبه بیست و چهارم اسفند 1388 ساعت 13:21 شماره پست: 320

همیشه و بسیار دوست داشتم تا در استقبال عیدنوروز مجله محبوبم را بخرم  و بهاریه هایش را بخوانم . با کیهان بچه ها شروع شد و ادامه یافت با دانستنیها ، دانشمند و مجله فیلم . کلا بهاریه خوانی را دوست داشتم . حسی هست که  در آن لحظه ناب داری . سالی است که سپری شده و سالی است که قراراست  بیاید . به گونه ای بین بیم و امید ، شادی و غم ،  هیجان و رخوت هستی . همیشه این لحظه را دوست داشتم . حتی بیشتر از لحظه تحویل سال نو و خود عید نوروز .

بهاریه امسال من می تواند این باشد :  این چند روز اخیر که وبلاگستان را می خواندم و می خواندم ، بسیار دیدم که دوستان وبلاگ نویس من از سال 88  و اتفاقات تلخی که در آن  ماه های میانی سال افتاد ، شکایت زیادی کرده اند.  آرزوی بلیغ کرده بودند که این سال 88 زودتر تمام شود و سال بعدی بهتری بیاید . اما .... من نظری بر خلاف این دوستان شریفم دارم . از نظر من این سال که الان روزهای آخرش را می پیمائیم ،  نه تنها سال بدی نبود بلکه از بهترین سالها در تاریخ معاصر ما محسوب می شود . اگر بخواهم در یک کلام برای سال 88 نامی انتخاب کنم ، ترجیح می دهم آن را این گونه بنامم  ، سال 88 ، سال آگاهی عمومی . و مگر این کم غنمیتی است از یک سال  و حتی یک زندگی؟  

ما هرچه می کشیم و هر چه کم داریم از نبود آگاهی و نادانی خودمان است . از این که اطلاع نداریم در دور و اطراف ما چه می گذرد . از این که خبر نداریم این که جلویمان است دوغ است یا دوشاب ؟! که اگر آگاه بودیم به تدریج می فهمیدیم که بهترین راه کدام راه است و در همان مسیر قدم می گذاشتیم . که من معتقدم اولین گام هر مسیری آگاهی است و امسال ، سال 88 سالی بود که قاطبه مردم آگاه شدند و بذری نشانده شد در این خاک .

علی شریعتی بزرگ گفته که آگاهی واقعیت هایی است که مردم به آن نیاز حیاتی دارند و انسان مسئول کسی است به رغم همه مخاطرات و دشواری ها، مسوولیت انتشار این آگاهی را به عهده می گیرد. کسی که نه فقط در نقش یک فیلسوف یا عالم یا زاهد یا ادیب و شاعر و هنرمند، بلکه در کسوت یک پیامبر نیز بر آگاهی بخشی و انذار و بشارت مردم تمرکز می کند .

البته همیشه در این اوان بهار ، هر چقدر هم که انسان بی حس و حال باشد ، هر چه قدرهم که با خودش سر جنگ داشته باشد ، هر چقدرهم که  شامه اش پر باشد از خزعبلات و نتواند  بوی گلها را حس بکند ، باز  چیزی هست ، چیزی در فضا هست که حالت را دگرگون می کند . تشویقت می کند تا نفسهای عمیقی بکشی . سینه ات را پر از هوای تازه و پر جان بهاری  کنی و بخواهی نخواهی  لبخندی بنشیند بر روی صورتت .

و یک چیز دیگر هم هست در پس این آگاهی  . و آن امید است و عشق به زندگی . بشر از صدها هزار سال پیش همیشه در خوشی و ناز و نعمت زندگی نکرده . همیشه اوضاع بر وفق مرادش نبوده . همیشه آنچه می خواسته در دسترسش نبوده . سختی کشیده و رنج آن هم فراوان . خوبی و خوشی هم داشته آن هم فراوان  .

ولی همیشه نوع بشر از این کوره حوادث آبدیده تر و سخت تر برخواسته و این همه ممکن نبود مگر با تکیه به عشق ، به زندکی ، به امید و شاد زیستن . آیا اصلا اگر این مشکلات نبود ، این زشتی ها و پلشتی ها رخ نمی نمود ، زیبایی معنی حقیقی خود را پیدا می کرد ؟ اصلا  اگر همه چیز همیشه بر دایره انصاف و مدارا و خوشی می گذشت این لذتی که از خوشی و رفاه هست ، چشیده می شد ؟

این آخرین پست من در امسال خواهد بود  وعذر خواهی بکنم از دوستانم که در این 10 روز اخیر چندان به ایشان سر نزدم و اگر سرزدم کامنت نگذاشتم که شدیداً گرفتار بودم و عذر تقصیر دارم  . دوست دارم که سال 89 برای شما سالی پر از انرژی ، آگاهی ، امید و خوشبختی باشد .

نوروزتان شادباش .

 

بهمن 1388

بی رحمی

نوشته شده در پنجشنبه یکم بهمن 1388 ساعت 10:45 شماره پست: 294

 

دیشب که رسیدم خونه دیدم خانوم همسر عصبانیه . ازش پرسیدم چی شده ؟گفت : «یه وقتا که می گم چرا این بلاها سر این مملکت و مردم میاد ؟ جوابشو امروز گرفتم » . پرسیدم چی شده مگه ؟

گفت که دیروز که بیرون از خونه بوده ، تو خیابون حس می کنه کمی حالش بده و درد مبهمی توی دلش پیچیده . داروخانه ای همون نزدیکیها بوده . رفته تو تا مسکنی بگیره که دردش آروم تر بشه که همونجا ازشدت درد مجبور میشه بشینه روی زمین و تقریبا از حال رفته .

و متاسفانه تمام کسایی که تو داروخانه بودند فقط بهش نگاهی انداخته اند و به بقیه کارهای خودشون پرداخته اند !! اصلا انگار نه انگار که یه آدم جلوی پاشون ولو شده . بالاخره خانوم همسر بعد از یک دقیقه ولو بودن ، تونسته بلند شه و کشان کشان بیاد بیرون و خودش رو بندازه تو ماشینمون و از اونجا دور بشه .

 

تنوره

نوشته شده در شنبه سوم بهمن 1388 ساعت 10:26 شماره پست: 295

 

سقلمه زدنها و از خواب پروندن های من  توسط خانوم همسر کافی نبود ...(در نیمه های شب ، وقتی که با خیال راحت هفت پادشاه رو خواب دیدم و مشغول خرخر مختصر و خفیفی !هستم ) ...

...که چندوقتی است که بنیامین هم به مادرش  پیوسته و شبی یکی دو نوبت هم اون منو از خواب می پرونه که :......« پدر ... خرخر نکن !»

 

 

ز نیرو بود مرد را راستی؟!

نوشته شده در یکشنبه چهارم بهمن 1388 ساعت 11:36 شماره پست: 296

 

من موندم از این ملت تنبل و تن پلول که چه جوری نونشون رو درمیارن ؟!

این عکس رو دو روز قبل گرفتم . البته دستم تکون خورد کمی تار شد ولی خب فکر کنم مقصودم رو برسونه . اوائل روز بود و قطار مترویی که توش بودم رسیده بود به ایستگاه و مردم از قطار پیاده شده اند و می خوان از ایستگاه خارج بشن و مثل همه ایستگاههای مترو باید چند تا پله رو بیان بالا تا به کف خیابون برسن .

اون جمعیت سمت چپ عکس رو می بینین که چه ازدحامی کردن تا بتونن با پله برقی بالا بیان؟ درست دوبرابرش هم آدم پشت دیوار وایسادن تا اونها هم بتونن سوار پله برقی بشن که هم نکنه از قافله عقب بیافتن و هم این که کمتر این انرژیهای ذخیره شده اشون رو بسوزونن و بنابراین هیچ کدومشون از تنبلی حاضر نیستن که چند تا پله صاف و خوشگل و گوگولی مگولی رو بیان بالا که هم زودتر به کارشون برسن و هم یه تحرکی انجام داده باشن . با خودم می گفتم که اگه آخر وقت بود اقل کم با خودم می گفتم که بیچاره ها تا الان کارکردن و دیگه خسته شدن اما تازه اوائل روز بود ! و حالا خنده دار اینه که کل پله ها که اینا باید طی می کردن و من هم ازاون رو  این عکس رو انداختم بیشتر از 25 پله نبود !

 

 

رادیو رگبار - سی و ششم زمستان 1388

نوشته شده در دوشنبه پنجم بهمن 1388 ساعت 13:52 شماره پست: 297

 

 دخترها و پسرها ، خانمها و آقایان ، شنوندگان عزیز

خوشحالیم که بالاخره در نیمه زمستان امسال هوایی پاییزی را تجربه کردیم و صبح که از منزل به در شدیم نم بارانی زده بود . خب چه می شود کرد دیگر ؟ این آب وهوا ظاهرا که دست ما نیست نه گرمایش و نه سرمایش . پس فعلا فقط می توانیم که از اتفاقات پیش آمده خدا را شکرکنیم و از چیزی که فعلا هست لذت ببریم . فعلا که ظاهرا هوا رو به سردی خواهد رفت و کمی طعم زمستان را خواهیم چشید .

هفته قبل از طریق روابط عمومی رادیو ، متوجه شدیم که بخش تماس شنوندگان با رادیو خیلی مورد توجه شما قرار گرفت و چون ما هم یک برنامه شنونده محور و همیشه حق با مشتری است هستیم ، تصمیم گرفتیم که مدت این بخش را  زیادتر کنیم . دیگر بیش از این شما را معطل نکرده و می رویم به سراغ گزیده تلفنهای شما .

×××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××

الو رگبار ؟ /بله بفرمایین / یک پیامی داشتم برای به اصطلاح آقایون کارگردانهای به اصطلاح معروف بهرام بیضایی ، ناصر تقوایی ، عباس کیارستمی ، بهمن فرمان آرا ، داریوش مهرجویی ، خسرو سینایی ، احمدرضا درویش ، .../ ببخشین حرفتونو قطع می کنیم ولی پیام شما برای این همه کارگردان چیه ؟/ آقا جان صبر کن هنوز اسمها تموم نشده .. چقده عجولین شماها ...بله می گفتم رخشان بنی اعتماد ، رسول صدر عاملی ، مسعود کیمیایی ، بهروز افخمی ، مجید مجیدی ، اصغر فرهادی و چن تای دیگه که الان اسمشون یادم نیست که اگه فکر کردین که امسال فیلم به جشنواره فجر نفرستین چراغ جشنواره خاموش میشه کور خوندین از نوع بریلش / دوست عزیز این طور که ما شنیدیم چند نفری از این کارگردانهای معروفی که نام بردین اصلا فیلمی نساختن / نه داداش شما تو جریان نیستی اینا همشون امساله رو دست به یکی کردن که جشنواره رو از تک و تا بندازن ولی به مدد یوزارسیف امسال با شکوه ترین جشنواره فجر رو برگزار خواهیم کرد / خوتونو معرفی نکردین / به تو ربطی نداره !

×××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××

هلو رگبار ؟ /بله بفرمایین / ایف یو پرامیس می (اگه قول بدین)  که نام و نشون من مخفی می مونه یه پیامی بدم / البته بفرمایین /فقط زنگ زدم شگفتی خودم رو از تیزی یکی از روزنامه های مستقل شما ابراز کنم و بگم چیزی رو که ایشون فهمیدن هیچ کشور دیگه ای نفهمید . چون تلفن ایشون رو نداشتم به شما زنگ زدم / ما نفهمیدیم که منظورتون کدوم روزنامه و کدوم تیزی است . میشه توضیح بیشتری بدین / من ... هستم از سرویس جاسوسی ... کشور ... در اروپا . این زلزله مهیب هائیتی که اومد هیچکس نفهمید الا روزنامه ... از کشور شما که این زلزله دست ساز سیستم هارپ آمریکایی هاست برای این که بتونن برن و هائیتی رو دوباره اشغال کنن / منظور شما اینه که آمریکایی ها الان به سیستمی دست پیدا کردن که می تونن زلزله مصنوعی 7 ریشتری درست کنن !!!؟/ اون که فقط یه کارشونه . همه این تغییرات آب و هوایی و طوفانها هم کارخودشونه . فقط ما موندیم که دیگه چکار می تونیم در مقابل این آمریکاانجام بدیم (قابل توجه این که این مکالمه  کلا به زبان انگلیسی انجام شد و ما برای شما ترجمه اش کردیم )

××××××××××××××××××××××××××××××××××××

الو رگبار؟ / بله بفرمایید / از آقای حمید نژاد فیلمساز متعهد و مردمی تشکر دارم . من بچگی و خامی کرده بودم و در آمریکا و خارج از ایران حواسم نبود و روسری ام از سرم افتاده بود و ناغافل چند خبرنگار نما از من عکس گرفتند و خب دیگه می دونین اینترنت است و هزار کلیک . ولی ایشون بدون توجه به سرنوشت گلشیفته فراهانی از من در فیلم جدیدشون «آناهیتا » بازی گرفتند و من به آغوش گرم سینمای مملکتم برگشتم / جنابعالی ؟ / میترا حجار هستم .

××××××××××××××××××××××××××××××××××

الو رگبار؟ / بله بفرمایید / ما خیلی از دولت تشکر می کنیم که بر ایرادات ما چشم پوشی می کند و جهت رونق کارخانه ها فعالیت کرده و باعث شده که صنایع هواپیماسازی ما روز به روز رونق بیشتری بگیرد / شما ؟ / جمعی از کارگران کارخانه هواپیماسازی توپولوف روسیه . در ضمن آقای پوتین هم ممنون هستند .

××××××××××××××××××××××××××××××××××

الو رگبار ؟/ بله بفرماین / الله جمیل  و یحب الجمال / بله ؟! / همین / لااقل خودتونو معرفی کنین / من ؟ یه بنده خدا . فقط اومدم اینو بگم که همان طور که شما زیبایی رو که هدیه ای خداوندی است دوست دارین ،آقای ... هم دوست داره و هم اهل هنره . اون موقع خوب بود که هیچ کستون رو تو 200متری دفتر راه نمی دادن ؟  / خب برادر من دوست داشته باشه . مگه ما بخیلیم ؟ / خودتو به موش مردگی نزن نسناس . هر طرفتون رو بگیرن از یه طرف دیگه کج میشین . عوضی ها . / آقا جان لطفا عفت کلام داشته باش / خفه بابا ! همین شماها بودین که خبر داده بودین که بعد از دیدارهای خصوصی گلزار و تهرانی با ... ، امروز نوبت به مهتاب کرامتی و مهناز افشار رسید که وارد دفتر ایشون بشن . اون وقت می گم نسناسی بگو نه .

  

×××××××××××××××××××××××××××××××

الو رگبار ؟/ بله بفرماین / می خواستم تو برنامتون یه موقعیت خوب برای سرمایه گذاری معرفی کنین / به سلامتی مثل این که پولی رسیده ها / پس چی ؟ دارن یارانه ها رو می دن . ما که نیاز مالی نداریم گفتیم سرمایه گذاریش کنیم / خب خوشحالیم . خودتون رو معرفی می کنین؟ / بله . مستضعف سابق ، آسیب پذیر فعلی و خوشه اول آینده هستم .

×××××××××××××××××××××××××

شنوندگان عزیز ، به انتهای برنامه این هفته رسیدیم . به ما تلفن بزنید و ما را از نقطه نظرات خود درباره موضوعات روز آگاه کنید .

فرکانس برنامه روی ستلیات بلاگفا / طول موج کوتاه دبلیو دبیلو دبلیو  دات رگبارها دات بلاگفا دات کام  می باشد . وعده ما هفته آینده با خبرهای داغ و جالب از رادیو رگبار  . آرزو می کنیم که لااقل هفته بعد نیم سانتی برف آمده باشد از بس گفتیم زمستان خوب و پر برفی داشته باشید  و برفی نیامد که حالمان  گرفته شده .خدانگهدار !  

 

 

عربهای ملخ خور ؟!

نوشته شده در سه شنبه ششم بهمن 1388 ساعت 14:3 شماره پست: 298

 

امروز صبح با یکی از مشتریانمون که مهندس باتجربه و کاربلد ساختمون و پیمانکار پروژه های ساختمونی دولتیه ، تو محل کارش یه قرار کاری داشتم و در ضمن کارها و بیزینس خودمون ، گپ هم از دور و اطراف می زدیم . صحبت کشیده شد به این برج  828 متری خلیفه دوبی ( برای دیدن عکسهای فوق العاده و بازدید از سایت این برج ( این جا )  رو یه فشاری بدین ) که چند وقت پیش افتتاح شد و بلند ترین ساخته دست بشره تا حال حاضر . و خب طبیعتا مقایسه اش کردیم با برج 435 متری میلاد تهران .

این شازده ما ، برج میلاد رو می گم ،  بالای 15 سال طول کشیده تا به اتمام برسه و هنوز هم که هنوزه کاملا افتتاح نشده و اگه قرار بود که به اندازه برج دوبی ای ها مرتفع می شد لابد ۳۰سال ساختش طولانی میشد . در حالی که این برج خلیفه فقط 6 سال از پی ریزی تا اتمام و افتتاحش زمان برده !( انگار لامصب ها رو دنبالشون کرده بودن ).  

دیگه این حساب کتاب رو یه کودک اول دبستانی هم می تونه انجام بده که  کاری که یک سوم اون یکی زمان می بره چقدرتو هزینه هایش صرفه جویی میشه و تو این دومی که کلی علافی داره چقدر خسارت و بخور بخور انجام میشه .

تازه خود مهندس رحمتی که  آدم فعال و کار راه اندازیه می گفت تو این پروژه های دولتی یکی بتونه دو سه تا دونه کار تو عمرش بگیره دیگه 30سال کار مفیدش رو کرده ! از بس طولانی میشن و خرج رو دست ملت می ذارن . تازه کاربری برج خلیفه کجا و کاربری برج میلاد اون کجا ؟ اون هم مسکونی و هم تجاری و هم مخابراتی و هم تفریحیه و برج میلاد؟! مثل تفاوت بین عقاب کوهستانه و مرغ خونگی !

 

 

گنجیشک لالا ... ما هم لالا !

نوشته شده در چهارشنبه هفتم بهمن 1388 ساعت 15:39 شماره پست: 299

 

یکی از صحبتهایی که دیروز با این دوستمون انجام دادیم درباره زلزله هائیتی بود و نه این که چند وقتیه که اخبار این زلزله هائیتی هم تو بورسه ، برای اطلاع خودم از مهندس رحمتی که دستی هم تو شهرداری داره سوال کردم که مهندس حالا خداییش چقدر تو مبحث مقاوم سازی بناها در برابر زلزله کار شده ؟ که خنده مسخره آمیزی که مهندس زد ، متوجهم کرد که کلاهمون واقعا پس معرکه است . درباره همین زلزله و تخریبها و غیره ذالک عرض می کنم .

خب خواهرا و برادرهای مسئول و در یک کلام مسئولین زحمتکش و خستگی ناپذیر ما ، وقتی این زلزله هائیتی و خیلی از زلزله های مشابه که تو نقاط مختلف دنیا رخ میده , یعنی داره به شما تلنگر زده میشه که ای ملت ایران ، ای اهالی تهران ، اهالی تبریز ، اهالی مشهد ، اهالی اصفهان ، اهالی مازندران و گیلان ، اهالی فلان جا و بیسار جا ، شما روی کمربند زلزله زندگی می کنید و همیشه برای شما خطر 10برابر نقاط دیگر دنیاست و بارها زمین زیر پاتون لرزیده و خونه هاتون رو سرتون خراب شده و هموطناتون مرده اند . دست به کار بهسازی شدین؟ تو این سالها چی کار کردین ؟ هیچ چی ؟ تلنگر شاید فایده نداشته . شاید باید به این مسئولین محترم لگد می زدند تا بخودشون بیایند . وگرنه که در مبحث زلزله از دست مردم عادی چه کاری بر میاد؟

آقای دولت چرا نرفتی از ژاپن یاد بگیری که الان با 7 ریشتر زلزله هم ککشون نمی گزه و خیلی راحت زندگیشون رو بعد از زلزله هه ادامه میدن ؟ از کجا یاد گرفتی این جوری مدیریت زلزله رو ؟ یعنی اگه الان یه زلزله ۷ریشتری هم تو تهران بیاد فاجعه ای خواهیم داشت که تا ده ها سال نمیشه جبرانش کرد و کشور که شکر خدا همین جوریش هم عقب افتاده است و اون موقع دیگه رسما می ره جزء کشورهایی مثل بنگلادش و جیبوتی و اتیوپی !

این طور که دکتر عکاشه زلزله شناس گفته فقط در تهران تا 2میلیون نفر کشته خواهیم داشت . ( برای این که به بزرگی این عدد واقفتون کنم باید بدونین که کل کشته شده های جنگ ۸ساله ایران و عراق ۵۰۰هزار نفر بود!) خیابونها به طور کامل از تخریب ساختمونها و توقف ماشینا قفل خواهندشد ، جاده های خارج شهری هم همینطور ، به علاوه از بین رفتن تاسیسات زیر بنایی مثل خطوط انتقال آب ، گاز و برق .آب گرفتگی و سیل فاضلابها و شاه لوله های آب در راهروهای مترو و آتش سوزی در جای جای شهر .

بیش از نیمی از بیمارستانها که علی القاعده باید مراکز امداد رسانی باشند به طور کامل تخریب می شند و الباقی مخروبه هایی هستند که توان ضبط و ربط مجروحین و بازمانده ها رو ندارن . بسیاری از پرسنل انتظامی و امدادرسانی یا خودشون زیر آوارها از بین رفته اند و یا توش و توانی برای مدیریت بر خود ندارند .

اونهایی که مرده اند رو خدا رحمت کنه وایشالا ببرتشون بهشت . درواقع حالا بد یا خوب راحت میشن و دیگه اون دنیا خودشون می دونند و اعمالشون . اما و اما زندگی برای بازمانده ها آنچنان ترسناک می شه ، آن چنان که ضرب المثل سالهای سال بعد خواهدشد . اوباش و دزدان می خواهند از آب گل آلود ماهی بگیرند ،به نوامیس مردم ت..اوز میشه ( یادم نرفته گروه هایی از تبهکاران رو که بعد از زلزله بم  ، بچه ها و زنان و دختران وحشتزده بازمانده از زلزله رو برای مقاصد شوم شون به هوای این که می بریمتون به کمپ و ازتون نگهداری میشه ، دزدیده بودند که فی المثل در40 کیلومتری بم یک کامیون پر از بچه ها رو که به سمت مسیر نامعلومی می رفته رو توقیف کردن ) و اموالشون به سرقت می ره ،  انواع بیماریهای واگیردار و عفونی منتشر خواهد شد ، گرسنگی و ترس و وحشت عمومی حاکم بر شهر آن چنان جهنمی درست می کنه که تا سالهای سال نه از تاک نشانی ماند و نه از تاک نشان .

اصلا تا حالا کدوم یکی از ما دیدیم که از طرف دولت یا شهرداری بیان و به مای مثلا شهروند بگن که ساختمون محل سکونت یا کارتون رو مقاوم سازی کنید و کمکی بکنن تا این کار انجام بشه ؟ اصلا این طرح اتاق امن ( که خودش فقط یه جور تسکین دهنده بود ) کدوم گوری رفت ؟ به نام خودتون زدین ، دست کم اجراش کنین . چه کاری انجام شده ؟ چه کار مفیدی واقعا انجام شده ؟

قالیباف عزیزم ، داری تهران رو نو نوار می کنی ، خوب هم کار می کنی ، نقاشی ها  و نقاشی ها ی دیواری قشنگ قشنگ تو حاشیه خیابونها انجام میدی ، داری تونل توحید می زنی ، گلکاری و درختکاری می کنی ، جدول بندی های زیبا می کنی . دستت درد نکنه . به نظر من تو از بهترین شهردارهایی هستی که تهران به خودش دیده .

ولی داچ باقر عزیز ، کار ما این شعر نباشه : خانه از پای بست ویران است ... خواجه در بند نقش ایوان است !

 

 

 

یک آتلیه

نوشته شده در شنبه دهم بهمن 1388 ساعت 11:15 شماره پست: 300

 

من از نوشته قبلی که چهارشنبه منتشرش کردم ( چه تحویلی می گیریم خودمون ها!) و از کامنتهایی که گرفتم متوجه شدم که نوشته یه کمی رک و بی پرده بود و جماعتی از شنیدن واقعیت موجود بسیار ناراحت شدند . والا دوستای خوب من خودم هم دوست ندارم همچین چیزهایی پیش بیاد و فاجعه ای در اون حد داشته باشیم ولی خب یکی از راههایی که میشه اثراتش کاهش داد همین بیان کردن واقعیاته دیگه . بلکه به سهم خودم تونسته باشم یه موضوعی رو که اهمیت حیاتی هم داره کمی شکافته باشم و نتیجه ای در حد حتی یک اپسیلون به ما بده .

خب بگذریم بریم سر داستان امروزمون :

مدتی بود ، مدتی نبود ( یاد یکی بود یکی نبود به خیر! ) که همسر خانوم به من می گفت که بیا ما هم مثل هدا و فاطمه و صبا و ... بنیامین رو ببریم عکاسی و ازش عکس آتلیه ای بگیریم . من هم لبخند زنان می گفتم یعنی اینها بنیامین رو بردند عکاسی ؟! و همسر خانوم هم می گفت که خیر اینها بچه های خودشون روبردند بامزه ! و من هم رد می کردم که همچین خیلی راغب نبودم و هم به اون هم خودم می گفتم وقتی عکسی که آتلیه می گیره رو آدم خودش هم خب می تونه بگیره ، چرا باید رفت اونجا حتما ؟ تا این که بالاخره در برابر اصرارهای زیاد هفته پیش سپر انداختم و راضی شدم که ما هم مثل بقیه متمدنین بریم آتلیه .

البته ناگفته نمونه که این سپر انداختن من چند ماه قبل اتفاق افتاد و ما قرار بود چند ماه قبل بریم برای عکس گرفتن و با خواهر یکی از دوستام که به طور ذوقی عکاسی حرفه ای می کنه و چند وقت یه بار آتلیه ای هم اجاره می کنه و نمونه کارهاش رو که از بچه های این دوستمون گرفته بود رو دیده بودیم  ، قرار گذاشته بودیم که بریم تا یه مقداری عکس بامزه از بنیامین بگیره .

اما درست روز قبل از قرارمون رفته بودیم یه مهمونی که دختر 7 ساله صاحبخونه در خاله بازی ای که داشتند داشت نقش آرایشگرو بازی کرده بود با یه قیچی واقعی جلوی موهای بنیامین رو از ته چیده بود ! خب ما کلی اون روز همه خندیدیم ولی دیگه موهای بچه جوری شده بود که نشد بریم عکس بگیریم و قرارمون رو با خواهر دوستم کنسل کردیم .

این گذشت تا هفته پیش که خواستیم بریم ، متوجه شدیم که اون خواهر دوستم هم مدتیه که آلرژی داشته و کهیر زده و حالا حالا ها نمی تونه بره آتلیه اش و عکس بگیره و دیگه خانوم همسر که کاری رو که می خواد باید حتما انجام بده یه عکاسی دیگه رو که آتلیه مخصوص کودک داشت و ظاهرا بهش گفته بودند جای خوبیه رو انتخاب کرد و رفتیم دیروز عصر اونجا .

حالا باید خدمتتون بگم که چیزی که من ازآتلیه کودک و کلا عکاس کودک مدنظرم هست و به نظرم هم باید این جوری باشه اینه که یه مکانیه که شاد و سرحال کننده است و شخص عکاسی داشته باشه که با تکنیکهای عکاسی مختلف و شکار لحظه ها آشنا باشه و بتونه بچه رو در موقعیتهای جالب و سرگرم کننده ای قرار بده و ازش عکسهای زیبا و طبیعی و ناب بگیره . کاری که مثلا من آدم عادی  با دوربین 5 مگاپیکسلی ام تو خونه نتونم بکنم .

ولی این به اصطلاح آتلیه کودک چه جوری بود ؟ زحمت کشیده بودند و چند تا پرده معمولی که نقاشی بادکنک و مثلا کلبه بود در پشت آویزون کرده بودند ، یه تعدادی هم خرس و ببر عروسکی هی می دادند به بچه که اینا رو بچه جون مثلا بغل کن تا من ازت عکس بگیرم یا بچه جون به من نگاه کن ،یا گردنتو ببر بالا یا پاتو بنداز رو پات و اون ور رو نگاه کن . انگار که این بچه آدم بزرگه و می خواد نامزد انتخاباتی چیزی بشه ! یعنی می خوام بهتون بگم در کمال مصنوعیت و بی مزگی کار می کردند .

و بدبختی این جا بود که هرچی هم به خانوم عکاس باشی عزیز می گفتیم که خانوم بذارین بچه خودش باشه و مجبورش نکنین ، محیط رو بذارین طبیعی باشه و شما مترصد فرصت بشین و عکس رو بگیرین و تو تعدادی عکس بالاخره خوب توش در میاد که حرف تو مخ پوکش نمی رفت و می گفت که نه شماها اشتباه می کنین .اگه هر کاری بخواد بکنه پس من چه جوری عکس بگیرم ؟ انگار قرار بود از یه گلدون عکس بگیره نه از یه پسر سه سال و نیمه پر جنب و جوش !

 

در پوستین خلق می افتم !

نوشته شده در یکشنبه یازدهم بهمن 1388 ساعت 19:37 شماره پست: 301

 

گاهی وقتا دوست دارم که نمازم رو تو مسجد بخونم . در نزدیکی محل کار من مسجد بزرگ و پر رفت و آمدیه که حیاط بزرگ و ساختمونهای قدیمی و با اصل و نسب داره و حوض آب و فواره ها و گلکاری و درختکاری . با صفاست مخصوصا در تابستون که همه خیابونها شلوغ و سرسام آورند و هوا هم گرم و خفه کننده . اون وقت اونجا که درختهای چنار کهن 60-50 ساله داره خنکه و ساکت و جون می ده برای دمی آساییدن و با پروردگار خود خلوت کردن و مدیتیشن . تو زمستونها هم که هوا سرده و یخبندون ، مسجد گرم و دلپذیره و آب گرم دائمی ای برای وضو محیاست .

ولی یه چیز بدی هست که وقتی می رم اونجا منو آزار می ده . کم نیست اوقانی که منی که رفته ام تا تا نمازی بخونم و از خاک فاصله بگیرم یه کمی به افلاک نزدیک تر بشم ، متوجه می شم که به طور ناخودآگاه راجع به افراد دیگه ای که اومدند اونجا و طبیعتا از دور یا نزدیک خیلی هاشون رو می شناسم ، دارم قضاوت می کنم و فقط هم قضاوت منفی ! همکارهایی رو  می بینم که اونها هم برای نماز خوندن میان و وضویی می گیرن و اذانی می دن و وای می ایستن به نماز ، و بین اینها همه جور آدمی هست  آدم خوب هست ، آدم بد هم هست . اما کافیه تا فلان شخص رو که از نظر من کارهاش ایراد داره و آدم بدی می دونم رو ببینم به طور ناخودآگاه فکرم می ره سمت این جمله که :«ای مرتیکه فلان شده ...نمازت تو کمرت بزنه !» و با مغز از افلاک سقوط کنم به قعر خاک !

والا البته چندان هم تقصیر من نیستا خب خودشون واقعا کار خرابند . مثلا یکیشون (م) نزول خور درجه یکی هست و همیشه هم تو صف اول نماز وای میسته و معروفه به بی رحمی با بدهکارهاش که از یک روز بهره ای که می گیره هم نمی گذره . یا سر برمی گردونم چشمم می خوره به اون یکی (ل) که خیس آب وارد مسجد داره میشه . این تخصصش خرید اجناس دزدیه و چند بار تا حالا خودم دیدم مال خری کرده  و عادتش اینه که از همون وسط حیاط مسجد آستینهاشو می زنه بالا و بعد از وضو هم خیس خیس وارد مسجد می شه . یا یکی دیگه (ش) رو می بینم که نشسته و با انگشتهاش تسبیح میگه که حتما شنیده انگشتها روز قیامت این جوری شهادت به نفع صاحبشون میدند ، جنس تقلبی چینی می فروشه به همه مشتریهاش می گه که این جنس اصل آلمانه و خود آنجلا مرکل بالا سرکار بوده .

نفر بعدی (ر) که به سجده رفته و الله اکبرهایش رو با غلظت و شدت میگه هم ، چند وقته که پول یه عده رو بالا کشیده و از بس ناتو بوده دست کسی هم به جایی بند نیست و مجبوری باهاش مدارا می کنن . یکی دیگه (ع) که داره می ره به رکوع رو خبر دارم که با مامور خریدای شرکتها شدیدا گاوبندی و زد و بند می کنه و به کمک هم جنس صد تومنی رو صدو پنجاه تومن فرو می کنن به شرکتهای بیچاره . یا اون یکی (ن) که که مخرج حرف صاد رو  تو الله الصمد غلیظ و با سوت می گه هم تا می تونه طلب مردم رو دیرتر می ده و با پولشون برای خودش کار می کنه و نفع می بره .

من اگه ببینم کسی از نظر اسلام گناهی می کنه مثلا چه می دونم مشروب بخوره و بعد بیاد نماز بخونه برام عجیب نیست . هردوی اینها به خودش و خدا ربط داره . اگه ببینم دختر پسری با هم رابطه دارند حتی رابطه 6ی و ببینم اهل نماز خوندن هم هستند ، بازهم رابطه بین خودشونه و خدای خودشون . اگه روزه نگیره اگه ... به من چه . به کسی چه ؟ اینا حق الله ئه . خدا خودش می دونه . شاید اون آدمها خیلی از آدمهای ظاهر الصلاح پیش خدا عزیز تر هم باشن . اما وقتی اینایی که می شناسمشون که مشغول حروم خوری ، دزدی ، مال غصبی ، دروغ گویی ، غیبت کردن و بهتون زدن هستند و حق الناس رو زیر پا گذاشتن نمی تونم نماز خوندن و دولا راست شدنهاشون رو باور کنم و لجم می گیره .

یه وقتا با خودم می گم اصلا نباید برم مسجد . من مثلا خیر سرم دارم می رم جهت تزکیه روح ولی بدتر تو پوستین خلق می افتم . اصلا یه وقتا طوری میشه که این قدر فکر این باباها رو می کنم که نمی فهمم تو نماز چی دارم می گم و رسیدم به السلام علیکهای آخر !

 

 

باز همون خر سیا ... باز همون راه آسیا

نوشته شده در سه شنبه سیزدهم بهمن 1388 ساعت 11:45 شماره پست: 302

 

 واقعا ماها هم آدمهای مجموعا جو گیری هستیم ها . منی که تا سال قبل اصلا نمی دونستم سریال خارجی رو با چه سه ای می نویسن و نمی دونستم آخه سریال خارجی رو هم مگه میشه مثل فیلم خارجی از فیلمی محل اجاره کرد یا خرید ، حالا همچین سریال ببین شدم که اگه یه هفته سریال تو خونه نباشه فشارم می افته پایین  و باید زنگ بزنن 110 ، ببخشین 115 !

البته یه حفظ آبرو هم بکنم و بگم منظور من از سریال هر سریالی نیستا . ویکتوریا ، جومونگ یک و دو و سه و چهار و پنج و شیش ، مونوس و مونوس و ... از این جور چیزا رو نمی گم ها  .

گرفتاری من با Lost (گمشدگان ) شروع شد در 103 اپیزود. بعد رسیدم به Prison break  (فرار از زندان ) در 81 اپیزود و بعد ادامه دادم با Heroes  (قهرمانان ) در 71 اپیزود و حالا نوبت 24 و جک باور بود در 168 اپیزود که وقت ما رو بگیره . این هم که تموم شد  دیگه نوبت رسیده بود به ) Desperate housewives زنان سرسخت) در 119 اپیزود که دیدم و سریالهای مطرح تموم شد و دیگه کلا که بی سریال شدم یه دوستی Flash forward  ( نگاهی به آینده ) رو پیشنهاد داد که تا الان 10اپیزودش پخش شده که گرفتم و دیدم .

یعنی تو طول یه سال هر روز اقلا دو اپیزود رو گرفتیم دیدیم . حالا ببینین که تو این سریالها به جز فراراز زندان ، هیچکدومش هم تموم نشده خیال ما رو راحت کنه و هر از چند گاهی باید یکی دواپیزود جدید بگیریم و ببینیم . ای بابا عجب گرفتاری شدیم ها .

حالا همه این روضه خونی ها و مرثیه سرایی ها واسه این بود که بهتون بگم ای ملت ، فردا صبح ، چهارشنبه 14بهمن ساعت 5 صبح ، سریال لاست پخش می شه  ،اولین اپیزود از آخرین سیزن . 

   

 

 

 

هوا دلپذیر شد

نوشته شده در چهارشنبه چهاردهم بهمن 1388 ساعت 13:40 شماره پست: 303

 

خب ملت ! امروز صبح به وقت تهران لاست پخش شد  و ما هنوز چیزی ندیدم ( توقع بالا رو دارین؟) ولی براتون از مراسم فرش قرمز اولین اپیزود از آخرین سیزن در هاوایی یه لینک باحال دارم که پیشنهاد می کنم برای دیدن عکسهای اینها  ( این جا ) رو فشار بدین .

خب بریم سر مطلب امروزمون .... وقتی بچه کوچیکی بودم ، وقتی نوجوونی شدم ، وقتی پا به جوونی گذاشتم ، وقتی تشکیل خانواده دادم ، این سرود برایم بسیار قشنگ و دلپذیر بود . سرودی که از بهار و جوشش طبیعت میگه ، سرودی که از مبارزان راه آزادی سخن میگه ، سرودی که از محو فقر و نادانی سخن میگه ، و همه اینها رو با رویش ناب بهار پیوند میزنه ، این سرود برایم بسیار دلچسب و گواراست . برای دانلود و شنیدنش رو ( این جا ) رو یه فشار بدین . متنش هم در پایین اومده :

 هوا دلپذیر شد، گل از خاک بردمید /پرستو به بازگشــت زد نغمـهٔ امید  /به جوش آمدست خون درون رگ گیاه / بهار خجسته‌فال خرامان رسـد ز راه / بهار خجسته‌فال خرامان رسـد ز راه 

 به خویشان، به دوستان، به یاران آشنا /به مردان تیزخشـم که پیکار می‌کنند /به آنان که با قلم تباهـی دهـر را به چشـم جهـانیـان پدیدار می‌کنـند /بهاران خجسته باد، بهاران خجسته باد

 و این بند بندگی، و این بار فقر و جهل/به سرتاسر جهان، به هر صورتی که هست /نگون و گسسته باد، نـگون و گسسته باد

 به خویشان، به دوستان، به یاران آشنا /به مردان تیزخشـم که پیکار می‌کنند /به آنان که با قلم تباهـی دهـر را /به چشـم جهـانیـان پدیدار می‌کنـند /بهاران خجسته باد، بهاران خجسته باد

جالبه که بدونین این سرود زیبا که همیشه در آستانه انقلاب از رسانه های دولتی هم بارها و بارها پخش می شه مسیری 17 ساله را طی کرده تا تبدیل به یک همچین ترانه ماندگاری بشه . تقریبا 50سال قبل یعنی 20سال قبل از انقلاب اسلامی بود که پاتریس لومومبا رهبر انقلابی مشهور و دوست داشتنی کشور کنگو در  آفریقا را کشتند . دکتر بهزادی از اعضای حزب توده در سوگ لومومبا و در همدردی و خطاب به همسر او در آغاز بهار سال 1340 شعری سرود که بخشی از آن چنین بود: به آن بانوی سوگوار که در غم شهید بنالید...بهاران خسته باد ...

چند سال بعد ، آموزگار دبستانی روستایی به نام کرامت دانشیان که بعدها با خسرو گلسرخی اعدام شد ،با چند بیت از این شعر این سرود بهاران خجسته باد را ساخت که به بچه‌های مدرسه روستایی که در آن درس می داد هم آن را یاد داده بود تا آنها صبح‌ها سر صف مدرسه، به جای سرود شاهنشاهی این سرود را بخوانند. زمانی‌که دانشیان به‌خاطر فعالیتهای سیاسی‌اش به زندان افتاد، این سرود را به همراه دیگر دوستانش در زندان می خواندند و بعدها با اوج‌گیری قیام مردمی و آزادی زندانیان سیاسی، این سرود نیز توسط زندانیانی که آنرا می‌شناختند به میان مردم آمد .

این ها گذشت و شاه ، گلسرخی و دانشیان را به جرم اقدام جهت ربودن ولیعهد در فستیوال فیلم کودک سال ۵۲ به قصد آزادسازی زندانیان سیاسی ، در سن 27سالگی اعدام کرد . 5سال بعد و در یک هفته فاصله به 22بهمن ۵۷ و در سالروز اعدام آنان ، رفقایشان که خود را آماده برگزاری بزرگداشت این سالروز می نمودند تصمیم به اجرای آن سرود که به «بهاران خجسته باد» در بین آنان معروف شده بود می‌گیرند. وظیفه نوشتن نت این سرود به آهنگ سازی به نام اسفندیار منفردزاده که خودش هم قبلا در رابطه با پروندۀ گلسرخی توسط ساواک دستگیر و مدتی زندانی بود، سپرده می‌شود و او به دلیل نبودن امکانات کافی و دسترسی نداشتن به ارکستر، خود به تنهایی تمام سازها را ابتدا تک‌ تک مینوازد و بعد همه را با هم میکس می‌کند.

او درباره سابقه اجرای این سرود بعدها چنین می‌گوید: «. . . سرود «بهاران خجسته‌باد» با شتاب و با سازهایی در حد اسباب بازی، با وسائل ضبط زیر متوسط سال انقلاب ـ یعنی بسیار ابتدائی امروز ـ با صداهایی کاملا غیر حرفه‌ای در منزل و نه در استودیو، ضبط شده است. . . اگر سرود «بهاران خجسته‌باد» بدون کمک امتیازات ویژه با چنین اقبالی ماندگار می‌شود، عشق و ایثار انسانی بزرگ و عاشق، نیروی پرتوان ماندگاری آن بوده است، نه موسیقی و اجرا با صدای من. . . » 

 

سرعتی در حد نور

نوشته شده در پنجشنبه پانزدهم بهمن 1388 ساعت 11:40 شماره پست: 304

 

چند ماهی هست که این ADSL  دفترکار ما که من هم به طور فوق برنامه ازش استفاده وبلاگی و وبگردی ام رو می کنم افتاده به ریپ زدن . هر چی هم با شرکت ارائه دهنده اش (پارس آنلاین معظم )تماس می گیرم که خواهر من ، برادر من ما چی کار کنیم که این256 Kی که به ما فروختین و نزدیک ماهی 30تومن هم پولش رو می گیرین ، گاهی به اندازه Dial up  هم سرعت نداره و سرعت دانلودش که باید به طور معمول روی 50 یا 48 باشه روی عدد محترم 3 می شینه!؟ یکی به داد ما برسه . کارهامون لنگ شدند ، منو حواله می دادند به روزهای بعد که ایشالا درست می شه و گاهی هم دیگه کلی حال می دادند و چند ساعت اینترنت رو بالکل قطع می فرمودند !

چند روزه که سعی می کنم با یه مقام مسئولشون تماس بگیرم که دیروز بالاخره حضرت خانوم (م)مفتخر کردند وسعادت داشتم مشکلم رو با ایشون درمیون بذارم و جالبه که به من گفت : «این مشکل منطقه مخابراتی شماست و چیزیه که هست و به قولی می خوای بخوا نمی خوای هم نخوا ، کلی آدم تو لیست انتظار هستند» . بهش گفتم : «خانوم جون خب شما می گی این ایراد رو دارین ؟ باشه خیالی نیست فعلا . ولی چرا پول 256 رو از من می گیرین ولی چیزی که من باید استفاده کنم زیر 128 حتی باشه؟» که دختر خانوم عین نوارضبط شده  دوباره همون حرفهای قبلی رو تکرار می کرد و تکرار می کرد !

متاسفانه منطقه مخابراتی ما هم جوریه که اکثر سرویس دهنده های اینترنت ، براش پهنای باند ندارن و ما یه جورایی مجبوری اینها رو باید تحمل کنیم . فقط وقتی خواستم قطع کنم به خانوم سوپروایزر گفتم که : «می دونین مشکل ماها چیه ؟ همه ما دولت رو سرزنش می کنیم که حق و حقوق بقیه رو رعایت نمی کنه واز اوضاع حاضر درمملکتمون ناراضی هستیم ، ولی نوبت خودمون که می رسه تا کار و وظیفه ای که داریم رو انجام بدیم ، همون کارهای ناشایستی که اون می کنه و ما راضی نیستیم رو خودمون انجام میدیم .» که خانوم بهشون بر هم خورد و گفت: « نه ...کی ما مثل دولتیم؟!»  بهش گفتم : «یه کمی اگه تونستی فکر کن . حتما خواهی فهمید. واقعا برای خودم متاسفم و برای مملکتم که تک تک آدمها فرصت طلبند و مسئولیت نپذیر  ».

پی نوشت : همین چند خط بالا رو کلی طول کشید تا بتونم روی نت قرار بدم . نه این که اینترنتمون خیلی عالیه و هیچ صفحه ای از جمله بلاگفا باز نمی شد . از اون جهت عرض کردم

 

هوای پاک و آسمان آبی

نوشته شده در شنبه هفدهم بهمن 1388 ساعت 10:29 شماره پست: 305

 

امروز صبح از معدود صبح هایی بود که هوای دم صبح تمیز و قابل نفس کشیدن بود ( به خاطر بارندگی پنجشنبه و وزش باد جمعه ) و وقتی دیدم رو کله کوه ، برفی نشسته و کمی به فضای زمستونی نزدیکیم و آلودگی هم ، افق دید رو هنوز کور نکرده گفتم یک عکسی به یادگار بگیرم که آیندگان بدانند گاهی هم در تهران از این جور منظره ها می شد دید !

پی نوشت : احتمالا از فردا اینترنتم قطع میشه و یه چند وقتی دسترسی محدود تری خواهم  داشت . با یه سرویس دهنده دیگه صحبت کردم که 10روزی طول میکشه تا وصل کنه . ببینیم اونا چه کار خواهند کرد؟

 

دی 1388

رادیو رگبار آغاز به کار می کند - اول زمستان 1388

نوشته شده در سه شنبه یکم دی 1388 ساعت 10:7 شماره پست: 277

 

خانم ها و آقایان ، دختر ها و پسرها  ، شنوندگان عزیز

اولین صبح زمستان تون رو با رادیو رگبار شروع کردید. زمستان خوبی را برایتون آرزو می کنیم  . زمستانی پر از برف و آدم برفی و لوژ بازی و ...و چه زمانی بهتر از حالا که هم آغاز فصلی نو است و هم آغاز سالی نو ؟ ( میلادی اش را عرض می کنیم) رادیوی ما افتتاح شد . فصل زمستان که طلیعه آن با شب یلدا شروع می شود و سال 2010 که امیدواریم سالی نکو باشد و علی الخصوص به هموطنان ارمنی خودمان تبریک مخصوص ارسال می نماییم . البته گزارش ها از بازار حاکی از آن است  که متاسفانه یک سری از اجناس تزئینی جهت شب کریسمس مثل کاج و بابا نوئل و... این ارمنی های عزیز تا 30% گران تر از هفته های قبل به فروش می رسد که ظاهرا عده ای از کسبه شریف که از کسادی شدید این ماههای اخیر به تنگ آمده بودند  دندانی تیز کرده اند که تلافی اش را سر شما هم وطنان عزیز در بیاورند .

بگذریم . ما هر هفته برای شما از این رادیو مروری می کنیم بر رویدادهاو اتفاقات جالب و شنیدنی از اقصی نقاط جهان و ایران . امیدواریم با  ما در تماس باشید و ما را راهنمایی فرمایید .

××××

129 کشور و مقادیر متنابهی رئیس جمهور و پادشاه و نخست وزیر چند روزآخر سال 2009 را راهی کپنهاک شدند تا یک جوری ترمز گرم شدن هوای کره زمین را بگیرند ولی ظاهرا کلا این قطار بی ترمز شده و قرار نیست حالا حالا ها بایستد و جایی توقف کند و این ها به هیچ نتیجه الزام آوری نرسیدند . جالب این جا بود که معلوم شد که 90% دلیل گرم شدن کره زمین مربوط به 20کشوراست که بازهم از بین اینها چین و آمریکا آلوده کننده ترین و بیشترین عامل انتشار گازهای گلخانه ای هستند . خب برادران ارجمند بهتر نبود که اول خودتان بین خودتان مسئله تان را حل و فصل می کردید و بعد اگر به نتیجه مناسبی می رسیدید آن 100 کشور را می کشیدید دانمارک ؟

××××

خانم هدیه تهرانی پس از مدتها غیبت باز به صحنه بازگشت . البته این صحنه صحنه ای بود کمی متفاوت از جلوی دوربین فیلمبرداری . ایشان خود دوربین به دست گرفته و عکاسی کرده بودند و نمایشگاهی برای فروش و بازدید از عکسهایشان فراهم نموده بودند . همان طور که ما پیش بینی کرده بودیم این نمایشگاه بسیار شلوغ شد و خیلی از طرفداران دیدن چهره های مشهور برای دیدن روی ماه خانم تهرانی  وارد این صحنه شدند . به طوری که مدیر سالن بارها و بارها از تماشاگران خواست حداقل نگاهی هم به تابلوهای عکاسی شده بیاندازند !

هدیه خانم که بعد از رضا کیانیان و نیکی کریمی سومین هنرپیشه ای است که نمایشگاه عکس برگزار کرده است . برای تابلوهای خود رقمی بین 400هزار تومان تا 4میلیون تومان تعیین کرده بودند . اما گران ترین تابلو را  اسفندیاررحیم مشایی به مبلغ 3میلیون و هفتصد هزار تومان برای تزئین دفتر خود خرید ( سیصد هزار تومان تخفیف را داشتید؟!) این تخفیف هم بی جهت نبود که قبلا همین آقای مشایی از بودجه دولت 80میلیون تومان جهت برپایی این نمایشگاه که در خانه هنرمندان برگزار شده بود به هدیه تهرانی کمک مالی کرده بود ( اصل خبر ) و فقط در راستای حمایت از هنر و هنرمندان ، اشتباه برداشت نشود ! از آن طرف هم عده ای خبرنگار که از خودشان حسودی در کرده بودند تا توانستند خانوم تهرانی را به باد انتقاد گرفتند که شما فقط نان شهرتت را می خوری وگرنه اینها که عکس نیستند که . به طوری که از انتقادهای غیر منصفانه آنها اشک ایشان درآمد و با بغض مصاحبه را ترک کردند .

××××

گزارشها از سطح شهر و متروی تهران حاکی از این است که علی الظاهر مترو ، مجددا نظم و نسقی پیدا کرده و از آن ازدحامهای طاقت فرسا و جان سوز و پدر دربیار کمتر نشانی مانده و این باعث ایجاد سوالاتی شده . آیا قبلا که گفته می شد مترو بودجه ندارد و قطار ، مشکل بودجه شان حل شد ؟ حل نشد که .  یا این که وقتی رئیس دولت تهدید کرد که مدیریت مترو را خودمون به دست می گیریم . مدیران فعلی به خودشان آمدند و شیوه مدیریتشان را بهتر کردند؟ یا سوال سوم که به نظر منطقی تر می رسد این است که با توجه به این که مترو جزء معدود دستگاههای دولتی بود که واقعا خوب عمل کرده بود و مدیران فعلی مترو لیاقتشان را در این زمینه اثبات کرده بودند ، آیا این تاخیرهای مذکور از روی عمد ایجاد نمی شد ؟!! بی صبرانه در انتظار پاسخگویی مدیران مترو و جناب آقای هاشمی هستیم .

××××

خبر رسیده که عده ای از کارکنان فروشگاه هایپر استار غرب تهران اعتراض و شکایت کرده اند که چرا مجبورند تا روز تاسوعا هم به سر کار بیایند ؟ مگر تعطیل رسمی نیست ؟ ولی مدیر هایپر استار فقط روز عاشورا را تعطیل کرده و کلیه پرسنل در تاسوعا باید طبق روال همیشه از 9 صبح بیایند سر کار  . قابل توجه شنوندگانی که تا به حال از هایپر استار چیزی نشنیده اند باید بگوییم هایپراستار وال مارت خاورمیانه خوانده می‌شود و 60‌میلیون دلار پشتوانه اقتصادی دارد . دو سال و نیم پیش شرکت خرده فروشی کرفور فرانسه برای احداث فروشگاهی بزرگ در تهران تصمیم گرفت . این فروشگاه، که آرم، فضای گسترده انتخاب‌ و پارکینگ دو طبقه آن برای مشتریان کرفور در همه جا آشنا است با نام‌هایپراستار افتتاح شده و گروه مجید الفطیم یک شرکت بزرگ خرده فروشی در دبی، شریک قدیمی کرفور در منطقه محسوب می‌شود و یک شرکت خصوصی خانوادگی مستقر در دبی است. این شرکت از طریق یک شرکت سرمایه‌گذاری مشترک اداره کلیه فروشگاه‌های کرفور فرانسه در منطقه را بر عهده دارد.

در این فروشگاه می توانید اکثر کالاهای مورد نیاز خود را با قیمتی ارزان تر از بقیه فروشگاه ها نهیه کنید . مدیرعامل ‌هایپراستار درباره دلیل قیمت پایین‌تر محصولات در این فروشگاه گفته : «این به نوع مذاکرات ما با تولیدکننده‌ها برمی‌گردد. همچنین ما با دولت ایران توافق کردیم که کالاها با قیمت‌ پایین‌تری به دست مردم برسد و به همین دلیل از هر فرصتی برای تحقق این امر استفاده می‌کنیم و به سودهای کم قانع هستیم.  فروشگاه‌های دیگری نیز در «تهران، کرج، مشهد، اصفهان و شیراز» راه‌اندازی خواهیم کرد. و در این جا با خنده خاصی اضافه کرده که : البته لازم به ذکر است که ساخت فروشگاه‌های این شرکت معمولا «شش ماه» طول می‌کشد، اما در ایران این کار «دو سال» طول کشیده است! ( چیزی در حدود 4برابر)

این سوال برای آگاهان پیش می آید که حالا که شرکتی خارجی 1100 نفر  پرسنل دارد و  تنها 10 نفر آنها خارجی هستند  . آیا نباید بتواند برای ساعات کاری خود تصمیم بگیرد؟ یا آن طور که این عده از پرسنل شاکی مطرح کرده اند آیا سرکار رفتن بی حرمتی به امام حسین (ع) محسوب می شود ؟

××××

خب شنوندگان عزیز ، به انتهای برنامه رسیدیم . ما را از نقطه نظرات خود آگاه کنید . فرکانس برنامه روی ستلیات بلاگفا / طول موج کوتاه دبلیو دبیلو دبلیو  دات رگبارها دات بلاگفا دات کام  می باشد . وعده ما هفته آینده با خبرهای داغ و جالب از رادیو رگبار  . زمستان خوب و پربرفی را در پیش رو داشته باشید .خدانگهدار !

 

اشک ، آه ، مدح و ... اسکناسهای رنگارنگ

نوشته شده در چهارشنبه دوم دی 1388 ساعت 12:21 شماره پست: 278

 

یه یارو نواریه است که همیشه خدا کارش اینه که تو یه ساعتی از روز میاد درست زیر پنجره محل کار من بساط می کنه وتخصصش هم اینه که CD  و نوار مداحی و روضه و غم و غصه بفروشه و فرقی هم براش نداره که اون موقع ، روزی عادی باشه یا عید فطر و قربان باشه  یا تولد چهارده معصوم یا عزا ، این کاری به این حرفا نداره . فقط گریه و روضه اش می فروشه !  البته خداییش و ازحق نگذریم ( که فردا تو 2متر جا می خوان بذارنمون ) یه وقتا هم مولودی می ذاره که گوش که میدی می بینی با روضه و گریه همچین توفیری هم نمی کنه چون این مولودی ها هم بیشتر گریه آورند تا فرح بخش! آدم فعالی هم هست چون یه ضبط صوت از این خرکیا جلوی بساطش می ذاره و صداش روتا ته زیادهم می کنه . یه وقتا برای تنوع مداحی ترکی و لری هم می ذاره که مشتریهای این جوری هم نرن جای دیگه . حالا تصور کنین یه همچین آدمی تو محرم و صفر چه ذوقی می کنه ؟ درست از چند روز مونده به محرم اومده و همش مداحی و روضه خونی و گریه و حسین حسین حسین پخش می کنه .

واقعا یکی از بهترین مشاغل توی این مملکت شده مداحی . می دونین این مداحا چه در آمدهای هنگفتی دارن ؟ همین مداح های عادی عادی میان نیم ساعت سه ربع مداحی می کنن و می رن ، دیگه کم کم کمش 100هزار تومن می گیرن . الان دیگه مداحی که یه کمی هم مشهور شده باشه تو هر جلسه که کمتر از یه ساعت هم هست کمتر از نیم میلیون تومن نمی گیره . بگذریم از مداحایی که دستمزدشون 2 میلیون تومنیه . اون وقت یک استاد دانشگاه ، یک پزشک ، یک استاد اقتصاد ، یک مدیر لایق صنعتی که سالهای سال زحمت کشیده و درس خونده وتحقیق کرده و آدم مفیدیه برای جامعه ، با کار پر زحمت و استرسش ، چقدر درآمد داره ؟

و جالبه که الان شان آخوند و روحانی بعد از مداح قرار گرفته و مردم بیشتر به مداح اهمیت  می دن تا به روحانی . مثلا چند وقت قبل در مجلسی مربوط به یکی از سرداران شهید جنگ ، واعظ وروحانی مشهوری که سخنرانی کرد بیشتر از 200هزار تومان گیرش نیامده بود ولی مداح مربوطه بعد از او جیرینگی 500 هزار تومان حق الگلو گرفت ( اینم سندش)  . کاری ندارم که خیلی از این واعظ ها هم چیز بدر بخوری از تو حرفاشون در نمیاد ها ! مثلا تا حالا کم شنیدم که بیایند و فلسفه قیام امام حسین رو آپتودیت کنن و بگن چه درسی باید برای امروزمون ازش یاد بگیریم . نشنیدم یکیشون بگه امام حسین تا قبل از 57 سالگی اش که شهید شد چه کار می کرد و چه زندگی ای داشت ، که تونسته اون نوع جانبازی و ایثاری که شما می گین رو انجام بده . فقط تنها چیزی که از اومی گویند یه چیزی در حد 10 تا 12روز ازروزهای آخر زندگی اش است . ولی باز اون آخوند و روحانی چهار تا کلام درس خونده و یه اطلاعاتی داره . ولی مداح چی خونده و چی بلده ؟ تو رو خدا به متنهایی که اینا می خونن گوش بدین . چی از توش در میاد ؟ مثلا این چیه آخه ؟

«ارباب زمین خوردت منم، نون و نمک خوردت منم ، راست و حسینی که بگم، یار قسم خوردت منم ، یه عمریه خرابتم، تشنه ی اون نگاهتم ، صد بار بهت سلام دادم، منتظر جوابتم ، دنیا اگه حسین نداشت، یه ذره آبرو نداشت ، خدا توی می خونه ها، یه جرعه هم سبو نداشت  ، بی تو دلم غرق از غمه، دنیا برام جهنمه ، هر چی برات گریه کنم، بازم میگم خیلی کمه »

اینا مداحیه ؟! اینا کفره ! یعنی چی که خدا این دنیا رو آفریده فقط برای حسین؟! اینا همش یه مشت دری وریه برای آدمی که دوست داره از حال خودش بیاد بیرون و فراموش کنه که امروز چی بوده و چی می خواد بشه . تو عاشق حسینی ؟ تو عاشق چیه حسینی ؟ خودت می دونی اصلا ؟ فقط سینه زدن ، زنجیر زدن ، گل مالیدن ، هیکلی بستن و علامت کشیدن ، نذری خوردن ؟! از حسین اصلا چی می دونی تو ؟

حالا باز خدا بیامرزه بابای مداح هایی رو که فقط حقیقت و واقعیات کربلا رو در قالب مرثیه بیان می کنن . بدبختانه مداحهایی داریم که میان یه پک کامل از دروغ و خرافه و خزعبلات ... رو قاطی شعرهاشون می کنن و تحویل ملت سینه زن میدن . هرچی جفنگ تر بگن  . یه عده هم بیشتر تحویلشون می گیرین و ذوق می کنن که ببین چه قده عاشق حسین و امامت و ولایت و اسلام داریم . حال می کنن که هم اجر دنیوی برای خودشون می خرن و هم اجر اخرویشون تضیمن شده است که بهشون گفته اند: خنده کنان می رود روز جزا در بهشت... هر که به دنیا کند گریه برای حسین ! همین گریه رو بکن و دیگه حله داداچ ! نمی خواد سر در بیاری که چی بود وچی شد . و کی بهتر از این آقایون جماعت مداح ها که فقط جمعی رو می گریونند بدون هیچ نتیجه عملی و ایمانی .

نه این که جو جامعه هم مسموم و پر از غم و غصه است ، اینه که آین آقایون مداحا از این آب گل آلود ماهی می گیرن به این درشتی ! و همینه که این یارو نواریه زیر پنجره ما ، فقط تخصصی رفته تو این کار !

----------------------------

مرثیه امروز : حالا فکر نکنین که من احساس و عاطفه ندارم و ناراحت نمیشم . نخیر اتفاقا من هم مثل خیلی ها بدم نمیاد یه وقتا تو خودم برم و غوری بکنم . این مرثیه که ظاهرا از قول زینب (س) ودر آخرین لحظات عمر امام حسین گفته میشه به نظرمن زیباست با تضادی که درونشه :

آندم بریدم از زندگی دل ،کامد به مسلخ شمر سیه دل / او می دوید و من می دویدم ، او سوی مقتل من سوی قاتل / او می دوید و من می دویدم، او سوی مقتل من سوی قاتل/او می نشست و من می نشستم،او روی سینه من در مقابل/ او می کشید و من می کشیدم، او از کمر تیغ من آه باطل/او می برید و من می بریدم،او از حسین سر من از حسین دل /او می برید و من می بریدم،او از حسین سر من از حسین دل !  ( لینک دانلود )  

 

یک فتوا

نوشته شده در سه شنبه هشتم دی 1388 ساعت 10:38 شماره پست: 279

 

فتوای شریح قاضی بر علیه امام حسین(ع) :

«به یقین حسین بن علی بن ابی طالب موجب تفرقه در اجتماع مسلمانان شده و با امیرمومنان ،یزید مخالفت کرده و از دین جدش خارج گشته است. این امر نزد من ثابت و محقق شده. من به مبارزه با او و کشتن او حکم می کنم و رای می دهم به خاطر حفظ شریعت سید رسولان! »

 

حتما گفتار درخشان آیت الله سیدمصطفی محقق داماد  را در این زمینه در  ادامه مطلب بخوانید . تاریخ همیشه تکرار می شود : 

اعوذبالله من الشیطان الرجیم

«ومنزل من القران ما هو شفاء و رحمته للمومنین ولا یزید الضالمین الا خسارا» (الاسراء، 82)

حادثه کربلا نشان دهنده یک حقیقت بسیار بزرگ است؛ اینکه دین به طور کلی در طول تاریخ یک چاقوی دوبر است، اگر درست درک شود آدمی را به اعلا علیین می رساند و اگر کج اندیشیده شود نه تنها بی اثر نیست بلکه آدمی را در سیر نزول به طور بسیار موثری کمک کرده و او را به اسفل سافلین می رساند. یعنی خطر دیندار کج اندیش از بی دین مطلق بسیار بیشتر است. انسان بی دین گاهی از یک نوع خصلت های انسانی برخوردار است، رادمرد است، جوانمرد است؛ تمام شوالیه ها و لوطی ها، صفت های خوبی داشته اند که از آموزش دینی سرچشمه نمی گرفته است ولی دینداری کج اندیشانه خطرش این است که تمام آن صفات در قالب دین درست جای خود را به عکس خود در پوشش دین بدهد.عوامل کج اندیشی دینی چیست و چرا انسان دین را بد می فهمد؟ کج اندیشی علل مختلفی دارد ولی به نظر من علت عمده این است که مردم دین را به تعقل و تفهم انتخاب نکنند. من فکر می کنم معنای ایمان یعنی انتخاب یک مرام با آزادی کامل و معرفت مبتنی بر تدبر عمیق. به دور از هرگونه سیطره یی حتی سیطره کاریزماتیک یا عشق. قرآن می فرماید؛  «پس تذکر ده که تو تنها تذکردهنده یی.» بر آنان سیطره نداری؛ سیطره همیشه چوب و فلک نیست. اکراه در مباحث حقوقی یک معنایی دارد که واژه سیطره اعم از آن است. اکراه یعنی تهدید. کسی را با تهدید به امری وادار کنند که از ترس جانش کاری را بکند اگر چیزی را بفروشد غیرنافذ است و اگر حرامی را مرتکب شود عقابی بر او نیست. اما سیطره حاوی مفهوم بسیار دقیقی است. سیطره از ریشه سطر است. تسطیر را به معنای تسلط ترجمه می کنند ولی باز این کلمه دارای باری است مخصوص به خود. سیطره از «سطر» یعنی خط است. کسی که عقیده اش را بر دیگری تحمیل می کند، سیطره است، فکر را از او می گیرد و به او خط می دهد، گویی بر مغزش چیزی نقش می کند. به نظر من بهترین معنا و ترجمه مقابل برای کلمه سیطره همان کلمه یی است که در فرنگی دیکته کردن قرار داده اند و دیکتاتور نیز از همین واژه اخذ شده است که فکر خودش را به دیگران دیکته می کند. شخصی که مطلبی را به دیگری دیکته می کند به این نحو است که مطالب خودش را سطر به سطر می گوید و او باید همان گونه که او می گوید، بنویسد. در تفسیر «لا اکراه فی الدین» برخی از مفسرین گفته اند منظور این است که نباید هیچ نوع اکراهی برای دین انجام گیرد ولی نظر دیگر این است که مدلول این آیه شریفه بیان یک واقعیت است و به معنای آن است که دین یک امری است قلبی و اکراه در آن امکان ندارد، آدمی با آزادی کامل باید انتخاب کند. افزون آنکه دین انتخاب شده با آزادی کامل نقش تربیتی دارد و در غیر این صورت نه تنها موجب رشد نیست، چه بسا آفت عقب افتادگی است.دینی که تحت چنین شرایطی پذیرفته شده عاملی است خطرناک یا بی فایده و پوچ. اینکه می بینیم دین که باید انسان را به یک فرد اخلاقی مبدل کند و جامعه دینی را یک جامعه انسانی بسازد ولی چنین نیست، راز اصلی و علت عمده آن این است که دینداران معمولاً دین را با تحلیل و آزادانه انتخاب نکرده اند. بیشتر ما مسلمانان چنینیم که اگر در هلند متولد شده بودیم یقیناً مسیحی بودیم، و اگر هند متولد شده بودیم هندو. این گونه دین های غیرمبتنی بر معرفت و درک صحیح موجب فلاح و رستگاری نخواهد بود.

 وقایع تاریخی این حقیقت را به خوبی به اثبات رسانید که که چگونه با حربه دین و جهاد مقدس و به امید رفتن به بهشت، معاویه مردم را برای جنگ با علی(ع) بسیج کرد. ابن سعد در روز عاشورا فرمان حمله به اردوگاه سید الشهدا(ع) را با این جمله صادرکرد؛ «ای لشگر خدا، سوار شوید و به سوی بهشت حرکت کنید.»

به هرحال «شقاوت» از نوع خدا داده، دقیقاً همان آفتی است که از ناحیه کج اندیشی دینی نصیب بشر می شود. ضلالتی را هم که خدا می دهد همین است؛ ضلالتی که در قرآن به خدا نسبت داده شده ضلالتی است که از کج فهمی دین نصیب او شده که در حقیقت ناشی از تقصیر و کوتاهی خود آدمی است.در داستان کربلا چنان جنایاتی انجام گرفته که در دوران جاهلیت هم سابقه نداشته است. مردم در دوران جاهلیت به تربیت جاهلی دارای صفاتی بودند که آنان را گاهی از ارتکاب برخی اعمال باز می داشت. جوانمردی، وفای به عهد و امثال این گونه خصائل مبتنی بر فتوت در میان شان دیده می شد. جاهلیت- دوران قبل از اسلام- قابل مطالعه است. مطالعه آن دوران می تواند نقش تربیتی خوبی داشته باشد.

به گفته ایزوتسو ژاپنی جاهلیت مقابل عالمیت نیست، مقابل عاقلیت است. دورانی است که انسان ها در فضایی خاص با فرهنگی خاص زندگی می کنند. جامعه نسبتاً آزادی است، هرکس هرکاری می خواهد، می تواند بکند و هیچ چیز جلوی او را نمی گیرد. در چنین جامعه یی برخی افراد هر چند بسیار قلیل با مراجعه به عقل و هدایت عقلانی به یکسری از ارزش ها پایبند می شوند که نشانه رقاء فکری آنان است ولی این دسته افراد بسیار اندک اند. البته آفات چنین جامعه یی این است که همین صفات ناخود آگاه مورد اطاعت هوا و هوس قرار می گیرد. مثل حمیت که در یک جهت ممکن است بسیار خوب باشد ولی خطرش این است که گاهی به صفتی بسیار زشت و خطرناک تبدیل می شود. این جامعه را مقایسه کنید با جامعه دینی پس از بعثت پیامبر(ص). دین نعمت بسیار بزرگی است و شاید نعمتی برای بشر بزرگ تر از نعمت دین نباشد ولی می تواند این باران رحمت تبدیل به مایه عذاب شود. و به قول سعدی؛
باران که در لطافت طبعش خلاف نیست/ در باغ لاله روید و در شوره زار خس.
در جامعه جاهلی همه صفات زشت بد بود هر چند مرتکب می شدند ولی در جامعه دینی خطر این است که دین ابزار توجیه همه زشتی ها شود، که پس از پیامبر شد. تمام دروغ ها به نام دین جایز بلکه واجب شود. تمام جنایت ها، قتل ها، خیانت ها، حتی اشاعه فحشا جایز بلکه واجب شود. در این صورت هر جنایتکاری بدون ناراحتی وجدان جنایت می کند. این بار با اعتقاد و ایمان ولی ایمان به طاغوت یعنی شیطان تمام کارهای او را توجیه می کند.


شریعت نبوی در جامعه یی که دین به نحو صحیح درک نشود، می تواند وسیله ایجاد فاجعه عظیمی شود.ساده انگاری بیندیشم که جانیانی که به کربلا برای قتل سیدالشهدا(ع) آمده بودند برای رسیدن به پول یا همه برای مقام بوده است. شواهد تاریخی به وضوح گویای آن است که انگیزه قوی که موثر ترین نقش را در بسیج علیه آن بزرگوار داشت، حربه های دینی بوده است. نباید از فتوای قضاتی مانند شریح غافل بود که به نظر می رسد با توجه به اینکه وی قاضی کوفه است افراد زیادی از قاتلان کربلا کوفی بوده اند یا لااقل در بی وفایی آنان موثر بوده است.
علامه حلی کتابی دارد به نام «الفین» که از آثار کلامی مهم ایشان است.1 در کتاب الفین علامه حلی متن فتوای شریح، قاضی رسمی کوفه را به شرح زیر آورده است؛«به یقین حسین بن علی بن ابی طالب موجب تفرقه در اجتماع مسلمانان شده و با امیرمومنان (یزید) مخالفت کرده و از دین جدش خارج گشته است. این امر نزد من ثابت و محقق شده. من به مبارزه با او و کشتن او حکم می کنم و رای می دهم به خاطر حفظ شریعت سید رسولان.»

بر اساس نقل مورخان لشگر عمرسعد عصر تاسوعا جنگ را آغاز کردند و امام برادر خود عباس بن علی(ع) را فرستاد تا شبی را مهلت بخواهد. مشهور این است که دلیل این مهلت طلبی تدارک شبانه برای راز و نیاز با خدا بوده است. اما در تاریخ بلعمی جمله یی آمده است که حاوی نکته یی است بسیار تکان دهنده. او می نویسد؛ «پس حسین این مردمان را یکان یکان که به نصرت او آمده بودند، بنشاند و همه مهتران و بزرگان بودند و ایشان را خطبه کرد و گفت آنچه بر شما بود، کردید و من شما را نه به حرب آوردم، اکنون حرب پیش آمد و من از جان خویش نومید گشتم و شما را از بیعت خویش بحل کردم. شما بازگردید و بروید و مرا امشب زمان خواستن، به کار نبود، از بهر شما خواستم تا هر که خواهد رفتن، برود.»
امام می فرماید من اگر مهلت خواستم برای خودم نبود برای شما بود. امام می خواست با استفاده از تاریکی شب یک انتخاب آزاد صورت گیرد. به دور از هرگونه تحمیل و رودربایستی هرکس بتواند تصمیم بگیرد.امام(ع) می خواهد هیچ کس تحت فشارها و جاذبه های دوستی و سیطره آشنایی یا از روی نااندیشی و نابخردانه اقدام به دینداری نکند با آزادی کامل در فضایی کاملاً باز تصمیم بگیرد.پس از سخنان امام(ع) هرچند عده یی رفتند ولی آنان که ماندند هریک سخنانی ابراز داشته اند که تاریخ به نقل آن سخنان مفتخر است. معرفتی از دین ارائه داده اند که از عمق جان آگاه شان نشات گرفته بود. مطالبی در آن سخنان وجود دارد که هر جمله یک دنیا معرفت است. آنگاه امام(ع) از یکایک آنان تقدیرکرد.

ملولان همه رفتند در خانه ببندید/ بر این جمع ملولانه همه جمع بخندید /به معراج در آیید که از آل رسولید/رخ ماه ببینید که بر بام بلندید

سلام خدا بر تو ای سرور شهیدان. سلام بر تو و بر یاران با وفایت. والسلام

 

 

رادیو رگبار - یازدهم زمستان 1388

نوشته شده در پنجشنبه دهم دی 1388 ساعت 10:45 شماره پست: 280

 

خانم ها و آقایان ، دخترها و پسرها ، شنوندگان عزیز

اولین روز سال نوی میلادی یعنی سال 2010 را که مصادف با یازدهمین روز زمستان است ( البته تا الان که اسما زمستان بوده ولی هوا ، با 14 درجه بالای صفر که دست کم 8درجه از میانگین پارسال و پیارسال بالاتر است ، هوایی تقریبا بهاری است ) را به همه علی الخصوص هم وطنان کانادا نشین ، استرالیا نشین ، مالزی نشین ، آلمان نشین ، انگلیس نشین ، آمریکا نشین و سوئد نشین خودمان تبریک می گوییم و آرزو می کنیم که این سال ، سال خوبی باشد برای همه شما . البته شاید بعضی اخباری که این روزها به دست ما می رسد چندان بر وفق مراد نباشد و غم و اندوهی را به قلبهای ما سرازیر نماید ولی از همه شما که این رادیو را گوش می کنید می خواهیم که کسانی باشید که به نیمه پر لیوان نگاه می کنند و به ظرفیتهایی که دارید که در سال گذشته به وجود آمد و در سال پیش رو  انشاالله به بهره برداری می رسد . توجه نمایید که آدمهای موفق کسانی اند که از مشکلات و تهدید ها برای خود و جامعه اطرافشان فرصت ساخته اند .

بگذریم . ما هر هفته برای شما از این رادیو مروری می کنیم بر رویدادهاو اتفاقات جالب و شنیدنی از اقصی نقاط جهان و ایران و تهران . امیدواریم با  ما در تماس باشید و ما را راهنمایی فرمایید .

××××

وقتی صدام حسین افلقی بعثی یزید کافر ( چی فکر کردین ؟ایشان همین قدر لقب داشتند!) ، با مساعی جرج بوش وحشی و آدمخوار ، به درک واصل شد و نخست وزیر و رئیس جمهور عراق ، از نیروهای نزدیک به جمهوری اسلامی انتخاب شدند دیگر همگان می گفتند که ماه عسل شروع شده چه شروع شدنی . اما ظاهرا خبرهایی از اواخر این ماه عسل رویایی می رسد . آن از اختلاف مرزی ای که چندی قبل سر میدان نفتی فکه پیش آمد و نیروهای جمهوری اسلامی پرچمی برافراشتندو دو روز بعد عراقی ها پرچم را انداختند ، تا این خبر  که عراق ایران را تهدید کرده که در صورتی که مشخص شود ایران قصد دارد تاسیسات هسته ای را در نزدیکی مرز عراق ایجاد کند ، عراق نیز برای مقابله با این فعالیت ها دست به تحرک گسترده بین المللی خواهد زد.  

تهران خبرهای مربوط به ساخت تاسیسات هسته ای در نزدیکی مرزهای عراق را نیز رد نکرده و قصد دارد در فاصله 70 کیلومتری شهر بصره در جنوب عراق تاسیسات هسته ای ایجاد کند ،در منطقه دارخوین واقع در جنوب غربی استان خوزستان  و عراقی ها از این ترسیده اند که مبادا تشعشعات اتمی این نیروگاه احتمالی دامنگیر آنها هم بشود .

××××

در عصر تاسوعا  سخنرانی سیدمحمد خاتمی در حسینیه جماران به درگیری و تشنج کشیده شده و نیمه تمام ماند. او که در عزای امام حسین در حال سخنرانی بود با حضور عده‌ای مواجه شد که وارد حسینیه شده بودند و تمایلی به ادامه سخنرانی وی نداشته و از با صدای بلند از وی می‌خواستند سخنرانی‌اش را قطع نماید  و سعی هم داشتند تا مردم حاضر در حسینیه را نیز متفرق کنند و کار را به جایی رساندند که عزای امام حسین به تشنج و درگیری کشیده شد . اطرافیان خاتمی نیز با ایجاد حلقه‌ای در اطراف او، مانع از نزدیک شدن آن عده به وی شدند و جلسه کلا به هم خورد و نیروی انتظامی هم مردم باقیمانده را به منازلشان راهنمایی کرد .

ما در جهت و راستای روشن شدن افکار عمومی متن سخنرانی آسد ممد را می آوریم تا شما هم آگاه شوید که چه چیزهایی می گفته است . این هم متن سخنرانی 

××××

به یک خبر اقتصادی توجه کنید ، البته نه صرفا اقتصادی . همیشه برای ما جالب است که بدانیم کشور ما در کجای این جامعه جهانی قرار دارد . مگر نه ؟ مثلا چندمین کشور پر جمعیت دنیا هستیم ؟ یا این که نرخ تورم در کشور ما چند است و در بقیه دنیا چند ؟ یا این که در میزان امید به زندگی چندم هستیم ؟ یا این که ما با با پاسپورت ایرانی مان به چند کشور می توانیم سفر کنیم و کشورهای دیگر چه ؟( لینک مربوطه )  درست است ؟ خب چندی قبل هم نشریه اقتصادی یورو مانی که به صورت ماهانه ارقام مربوط به ریسک زندگی و سرمایه گذاری کشورهای دنیا را اعلام می‌کند، اعلام کرد که در میان 143 کشور جهان، .ایران در رتبه نازل 124 جهانی قرار دارد، که این عدد نشان دهنده بالا بودن ریسک کلی کشور در دنیاست و معلوم می کند که تنها 19 کشور عقب افتاده از ایران ریسک بیشتری را دارند و حتی در منطقه آشوب زده خاورمیانه نیز ریسک اقتصادی ایران ، عدد تاسف بار 16 را نشان می دهد .

 لوکزامبورگ، نروژ و سوئیس به ترتیب کشورهای دارای کمترین شاخص ریسک در جهان هستند و در همین رتبه‌بندی، کشورهای ازبکستان، نپال و بولیوی در رتبه‌های آخر جهانی قرار دارندو در منطقه خاورمیانه و آسیای میانه نیز کشورهای کویت، امارات و بحرین در سه رتبه اول منطقه قرار دارند. به ما خبر رسیده که این اعداد و ارقام توسط مجلس شورای اسلامی نیز تایید شده است ( این هم سندش ) 

یک خبر ورزشی هم داریم و آن این که بالاخره علی دایی دوری از فوتبال را طاقت نیاورد و بعد از آن اخراج فضاحت بار دستوری بعد از بازی ایران و عربستان ، دوباره با مربیگری پرسپولیس به فوتبال بازگشت . البته احمدرضا عابدزاده گفته که او با وساطت حسین رضازاده توانسته به فوتبال بازگردد . دایی در محل این باشگاه با حبیب کاشانی مدیرعامل سرخپوشان دیدار و گفت‌وگو کرد بلافاصله به همراه مدیرعامل این باشگاه برسر تمرینات سرخپوشان حاضر شد. . او جانشین کرانچار در پرسپولیس شده و قرار است برای برگزاری یک اردوی یک هفته‌ای همراه با تیم عازم امارات شوند . شایان ذکر است که عابدزاده نیز از سمت مربیگری دروازه بانهای تیم پرسپولیس اخراج شده و حق همراهی با تیم را به امارات  ندارد  . البته ناگفته نماند که حسین رضا زاده هم کلا همچین وساطت و دخالتی را به کل تکذیب کرده و گفته من وزنه بر می دارم نه این که توپ شوت کنم و منو سننه ؟!

و یک نکته بی مزه هم از فوتبال این که دیشب تیم ملی فوتبال ایران از تیم فوتبال مالی ! هم شکست خورد و بامزه این که گزارشگر رادیوی اینا اواخر بازی اعلام می کرد خب بازیکنان ما خسته شدند و حق دارند چون به هر حال در قطرداریم بازی می کنیم و هوای گرم قطر هم معلومه که چقدر گرمه . متاسفانه کسی آن جا نبود تا به او بگوید مردک، وسط زمستان و هوای ۲۰ درجه بهاری قطر کجایش گرم است ؟!!!   

××××

 خب شنوندگان عزیز ، به انتهای برنامه این هفته رسیدیم . امیدواریم هفته بعد خبرهای شاد و فرح بخش تری نصیبمان بشود که تقدیم حضورتان کنیم . الهی آمین . ما را از نقطه نظرات خود آگاه کنید .

فرکانس برنامه روی ستلیات بلاگفا / طول موج کوتاه دبلیو دبیلو دبلیو  دات رگبارها دات بلاگفا دات کام  می باشد . وعده ما هفته آینده با خبرهای داغ و جالب از رادیو رگبار  . زمستان خوب و پربرفی را در پیش رو داشته باشید .خدانگهدار !

 

 

فلفل نبین چه ریزه ...!

نوشته شده در چهارشنبه نهم دی 1388 ساعت 13:14 شماره پست: 281

 

سه سال  و پنج ماه قبل که خدا بنیامین رو به ما داد ، بالشخصه دچار یک تناقضی شده بودم که آیا اصلا کار ماها درست بوده که یه موجود آسمانی و بی گناه رو  آوردیم به این دنیای عوضی و آشغال؟ ( تازه توجه کنین که اون موقع یعنی 3 سال و پنج ماه قبل ، دنیا از دنیایی الان که توشیم همچین یه نموره بهتر هم بودها ! ) خیلی تو این فکرا بودم و راستش تا مدتها هم به جای درست درمونی نمی رسیدم . یه وقتا واقعا احساس گناه می کردم وقتی چهره معصومش رو می دیدم که داره شیر می خوره یا وقتی که در کمال آرامش چشمهاش رو رو هم گذاشته و خوابیده . یه وقتا هم از دیدنش لذت می بردم و یه خنده اش به همه سختیهاش می ارزید .

خب اون دوره الان طی شده و چیزی که در حال حاضر می دونم اینه که می شه این دنیا ( همین دنیای ظاهرا بد رو ) رو با کمک همین بچه های معصوم  جای بهتری کرد .همین حالاش وقتی اینا پا به یه جمعی می ذارن اون جمع هر چقدرم عبوسش و گرفته باشه ، به طرفه العینی  تغییر می کنه  و شاد و خوش می شه . یعنی می خوام بگم بچه ها یه همچین موجوداتی اند .

وقتی با خانوم همسر آشنا شده بودم بین عشقولانه ها و نومزدنگی ها یکی از صحبتهامون این بود که آیا بریم خارج از ایران زندگی کنیم یا نه ؟ که تو جمع بندی هایمان به نتیجه ای نرسیدیم که منتج به خروج ما از ایران بشه و طبیعتا ترجیح دادیم که در همین کشور جد و آبائی بمونیم و کار و زندگی کنیم . زمان همین طور گذشت و گذشت و گذشت و دولت ها عوض شدند و زمانه تغییر کرد .

در این بین بنیامین هم با 50سانت قد و 4کیلو وزن پا به عرصه این خاک گذاشت و درست از همون موقع بود (یا یک سال بعدترش ؟) که ما هم من و هم خانوم همسر ، احساس کردیم که اگه بتونیم فرصتی رو برای بنیامین محیا کنیم تا امکان زندگی بهتری رو هم داشته باشه باید دیگه دست به کار بشیم . خب زمانهای زیادی صرف تحقیق و بررسی شد که اصلا بریم یا کجا بریم بهتره و زمان زیادی هم صرف غلبه بر تردیدهای خودمون کردیم تا بالاخره به این نتیجه رسیدیم که کانادا خوب کشوریه و اقداممون رو گذاشتیم برای اون جا . حالا فراز و فرودهایی که داشتیم بماند ولی این رو بدونین که ما حدود دو هفته قبل فرمهای درخواستمون رو پر کردیم و فرستادیم و ظاهرا 2 ماه طول خواهید کشید تا شماره پرونده ما بیاید و درخواست مدارک بکنند .

دیروز که قد بنیامین رو گرفتیم هردومون با ذوق و شعف دیدیم پسر کوچیک ما دقیقا یک متر قد داره نه یک سانت کمتر و نه یک سانت بیشتر ، دقیقا یک متر . و متوجه شدیم که عمده دلیل جراتی که ما کردیم و این تحول عظیم رو می خواهیم در زندگیمون بدیم و زندگی این جای خود را به هم بزنیم و در کشوری دیگر از نو شروع کنیم ،از زندگی که در اون جا افتادیم و آموخته شده ایم ، همین پسر یک متری ماست . او بود که این شجاعت رو به ما هدیه کرد .  

 

 

پویزنینگ

نوشته شده در شنبه دوازدهم دی 1388 ساعت 13:20 شماره پست: 282

 

این چه جو مسمومیه افتاده تو وبلاگستان ؟ هر وبلاگی رو باز می کنی یا داره فحش می ده یا ناامیده و دپرزیسایون (؟!) حاد گرفته ؟ و متاسفانه تنها وبلاگهای خارج نشینهاست که روحیه خوبی ازشون مستطع داره میشه . هر کی که تو ایرانه ناامید و افسرده است . واقعا که . این جوری می خواین آینده خودتون رو بسازین ؟ آدم چی بگه والا ؟ فکر کردین مردم کشورهایی که الان زندگی بهتری از ماها دارن ، همین سختی ها و مشکلات رو نداشتن و به راحتی آسایششون رو به دست آوردن ؟ بشر همینه دیگه . زندگیش سختی داره . بالا داره ، پایین داره . شادی هم داره فقط نباید نامید بشه . باید تو اوج سختی ها هم به فرج بعد از شدت فکر کنه . این جوریه که خوشبخت و شاد خواهد بود .

حالا که ناراحتی ( خیلی ناراحتی ها ) و در اون لحظه هم کاری ازت بر نمیاد تا مشکل رو حل کنی ،تو چی کار می کنی ؟ یا  از عصبانیت دندون قروچه می کنی و حرص می خوری و زیر لب فحش می دی ؟یا  پناه می بری به الکل و تریاک و بنگ و چرس و حشیش و شیشه و اشک خدا و کراک و کلی کوفت و زهرمار که اصلا یادت بره چی شده بود بری تو عالم هپروت، از اون ورهم با مخ به قعر خلا.  یا  فقط این قدر از درون غصه می خوری  و و غصه می خوری و غصه می خوری و می ذاری این غم و ناراحتی این قدر بهت مستولی بشه که دست آخر بری خودت رو خلاص کنی . اصلا از دنیا و فیه مافیه خلاص کنی .از بالای پل خودت رو بندازی پایین یا اصلا از بالای یه برج ،  تا ببینی تو اون فاصله چند ثانیه ای حالت بهترمی شه یا نه ؟!

خب اینا که یه سری بیراهه بود ولی چیزایی هم هست که غم و غصه ات رو کم کنه و روحیه ات رو اضافه کنه تا بتونی با اون مشکلت خوب برخود کنی و توان داشته باشی تا بتونی راحت رو ادامه بدی . مثلا بهتر نیست که سعی کنی بخندی .مطالب طنز بخونی . فیلمهای خنده دار ببینی ؟ جوک بگی و بشنوی ؟ روحیه ات قوی بشه و بتونی از پس مشکلات بر بیای و از اون نا امیدی مطلق کم کم خارج بشی ؟ مثلا این مطلب واقعی که کمی دست کاریش کردم چطوره ؟

 8 روش برای این که بتوانید همسر دوم بگیرید و ( قانون )  هم از شما حمایت کند !!

1- رضایت همسر اول را بگیرین ، چجوریش با خودتون !

2-وانمود کنین که همسرتون تو رختخواب همچین همسری نیست که باید باشه و از 6 با شما عاجزه ،

 3-اگه دیدین زنتون تو خونه به حرفاتون گوش نمیده و ازتون تمکین نکرد دیگه خیالتون راحت باشه که اوکی شده  ،

 4-اگه بنده خدا یه مریضی سختی گرفت بهش اهمیت ندین . راحت برین زن بعدی رو بگیرین . می خواست مریض نشه ،

5-یه کاری کنین دست کم یه سال بره زندان . از همون لحظه که حکم زندانش در اومد شما می تونین برین زن مجدد بگیرین ،

6-سو رفتار یا سو معاشرت زن به حدی که ادامه  زندگی را برای مرد غیر قابل تحمل کند، یعنی زن بداخلاق و بد رفتار ، سزایش هووی خوش اخلاق و خوش رفتار است

7-می تونین بفرستینش مسافرت و بعد اعلام کنین که 6ماهه که زنم خونه رو ترک کرده ،

و 8-اگه نازا بود که دیگه تو ..ونتون عروسیه . راحت برین یکی دیگه بگیرین  

 البته امیدوارم خانومای محترم به جای خندیدن ، بیشتر عصبانی نشده باشن !!

 

 

آآآآآآی

نوشته شده در یکشنبه سیزدهم دی 1388 ساعت 16:18 شماره پست: 283

 

مرجع تقلید بنا بر تعریف جلد اول کتاب توضیح المسائل همه مراجع تقلید، به مجتهد جامع الشرایطی گفته می شود که مرد، بالغ، عاقل، شیعه دوازده امامی، حلال زاده، زنده و عادل باشد و بنا بر احتیاط واجب حریص به دنیا نباشد و از دیگران اعلم باشد. همچنین انتخاب مرجع تقلید نیز با سه شرط همراه است؛ 1- «خود انسان یقین یا اطمینان پیدا کند، مانند اینکه انسان خود از اهل خبره باشد و بتواند مجتهد اعلم را بشناسد.»2- آنکه اجتهاد و اعلم بودن شخص به حدی شایع باشد که از شیوع و شهرت برای انسان اطمینان حاصل شود. 3- تشخیص مجتهد اعلم توسط «دو نفر عالم عادل » است تا «اعلم بودن کسی را تصدیق نمایند، به شرط آنکه دو نفر عالم عادل دیگر با گفته آنان مخالفت ننمایند.» .

 

من ، اور دوز می کنم !

نوشته شده در دوشنبه چهاردهم دی 1388 ساعت 14:45 شماره پست: 284

 

      ما نزدیک بود که دیروز غزل خداحافظی رو بخونیم و به ملکوت اعلا ( یا درک سفلا ؟) برویم .

من یه جور سردرد میگرنی مزخرفی دارم که سالهاست با منه . یه بار 9سال قبل رفتم  درمانگاه دانشگاهمان توی خیابون انقلاب ، دکتر متخصص مغز و اعصاب ، منو ویزیتی کرد و گفت که «خدا رو شکر توموری چیزی نیست و میگرنه دیگه و نمیشه کاریش کرد باید باهاش مدارا کنی » و ما هم حسب الامر آقای دکتر ملاحظاتی داشتیم در این باب . و عادت داشتم اگر حس می کردم سره داره شروع به درد می  کنه یه استامینوفن می انداختم بالا تا با یک لیوان آب بره پایین که تو 90% مواقع سرم خوب میشد و البته شده بود گاهی که بیشتر طول کشیده بود و 2تا و3تا هم قرص خورده بودم تا خوب شده بود .

البته یه رکورد هم داشتم !  تو عروسی خواهرم از ظهرش سر درد گرفته بودم که یه قرص می خوردم و تا می اومد خوب بشه و این قدر این طرف اون طرف می رفتم که دوباره سر درد می گرفتم و مجبور بودم که یک قرص دیگه بخورم و تا نصف شب 8 عدد قرص ناقابل استامینوفن خوردم تا آروم بمونم .خب طبیعتا باید می نشستم و استراحت می کردم نه این که اون وسط بابا کرم برقصم و ارکستر هم مجلس رو بذاره روی سرش .

دیروز اواخر وقت کاری بود که سر درده شروع شد و نه این که یه نموره شدید هم بود ،من هم از هول 2 تا قرص با هم خوردم . نیم ساعت گذشت دیدم نه تنها خوب نشدم بلکه بدتر هم شده ام . سر بیچاره ام را با دست گرفته بودم و فشار می دادم و خدا خدا می کردم که زودتر قرص ها اثر کنند که نمی کردند و من هم دو تا قرص دیگر خوردم . یک ساعت از خوردن 4 قرص گذشته بود و دریغ از یک ذره که این سر خوب بشه و من هم در کمال نادانی ، دوتا قرص دیگه خوردم . و اون جا بود که شد آن چه نباید می شد ! دوتا رو خوردن همان و بعد از چند دقیقه نشستن عرق به تن و افتادن فشار و حال تهوع همان .

طوری شده بود که حس کردم الانه که سنکوب کنم و همین جا وسط دفترمون جان به جان آفرین تقدیم نمایم  . که بالاخره یکی از همکارا متوجه شد و بنده خدا اومد و من رو برداشت برد درمانگاه و پرسنل هم همشون وقتی شنیدند من 6تا قرص رو با هم خوردند کپ کرده بودند و شک کرده بودن که نکنه می خواستم خودکشی کنم ! یکیشون هم گفته بود  بفرستینش بیمارستان لقمان تا معده اش رو شستشو بدهند و یکی هم گفت بهش اکسیژن وصل کنید . بالاخره دکتر اومد وقتی منو مقادیری دعوا کرد ، یه سرم بهم وصل کرد .گلاب به روتون کمی که اون وسطا بالا آوردم ، حالم یه کمی  بهتر شد  . وقتی بعد از 1 ساعت سه روم تموم شد و از روی تخت بلند شدم تازه متوجه شدم بله این تهوع و ضعفه  برطرف شده ولی سردرد لعنتی هنوز خوب نشده بود که نشده بود !

پس پستی : اون موقع که حالم خیلی خراب بود و ترسیده بودم که الان است که سنکوب کنم ، فکرم رفته بود سمت بنیامین که وقتی من بمیرم چی به سرش میاد ؟!

 

دنیای بی پهلوان ؟

نوشته شده در چهارشنبه شانزدهم دی 1388 ساعت 9:35 شماره پست: 285

 

از وقتی 15-16 ساله بودم ، عاشق تختی شده بودم و عاشق مرام و جوانمردی ها و پهلوانی هایش . عاشق کشتی اش ، عاشق مدال هایش ، عاشق گرده بازویش ، عاشق مرید مصدق بودنش ،

عاشق اون داستانی بودم که ازش تعریف می کردند که تو المپیک وقتی تو فینال رودرروی کشتی گیر روس قرار می گیره و متوجه میشه کتف چپ روسی ضرب دیده است و درد می کنه یک بار هم دستش رو سمت کتف اون نبرد و کشتی که تموم میشه مربی تیم ملی کشتی شوروی میاد و در حالی که تختی کنار تشک نشسته بود اونو می بوسه که تو فقط یه قهرمان نیستی جوون ، تو یه پهلوون واقعی هستی . 

 

عاشق عکسی بودم که با سیدمحمود طالقانی داشت که وقتی آیت الله طالقانی در زندان بود تختی اقلا هفته ای یک مرتبه به منزل سید محمود سرکشی می کرد و هر کمکی که ازش بر می آمد را انجام میداد . عاشق حکایتی بودم که در زلزله بوئین زهرا ازش تعریف می کردند که چجوری کمکهای مردمی رو برای کمک به زلزله زده ها جمع کرده بود .

عاشق لحظه ای بودم که وقتی که دکتر مصدق وفات یافت و او از معدود کسانی بود که علی رغم تهدیدهای دولت ، با شجاعت برای تشییع پیکر او به احمد آباد رفت ، جلوی اسلحه نظامی ها سینه سپر کرد که اگر می خواهید دستگیرم کنید ولی من به احمد آباد ( محل تبعید مصدق ) می روم .

عمرش که با مرگی افسانه وار با اتمام رسید و هیچ کس باور نکرد که غلامرضا تختی خودش را کشته باشد که جلال آل احمد نوشت :«مگر می شد تو باشی و با بودنت ،نبودنیهای دیگران را جبران کنی و خودت را بکشی ؟ از آن همه جماعت عزادار هیچ کس، حتا برای یک لحظه، به احتمال خودکشی فکر نمی­کرد. »

و حالا که در فردا ۱۷دی ماه ، 42سال از مرگ او می گذرد جای خالی یک همچین پهلوانی را بیشتر و بیشتر احساس می کنم  که در این سال ها هر چه قهرمان در دور و بر خود دیدم و امید بستم که او نیز پهلوانی خواهد شد گندی زد و حسرت دیدار یک قهرمان پهلوان را بر دل ما گذاشت .

و درانتها اگه تونستید ( این خاطره قشنگ ) رو هم از دکتر زیبا کلام درباره غلامرضا تختی بخونید .

 

 

پز عالی ، در واقع بسیار بسیار عالی !

نوشته شده در پنجشنبه هفدهم دی 1388 ساعت 10:57 شماره پست: 286

 

رفته بودیم خونه مهران . زنش برگشت گفت : «امروز خیلی ناراحتم بچه کلاش رو انداخت تو شومینه .» گفتم :« خب عیبی نداره . فقط یه کلاه بود دیگه .» با تغیر نگاهم کرد : «نه بابا یه کلاه چیه ؟ 50هزار تومن پولش رو داده بودیم .» چشمهام رو گشاد کردم :« چی 50هزار تومن کلاه بچه ؟!! » . زنش گردن چرخوند : «آره دیگه آلمانی بود با کرکهای موهر»

رفته بودیم خونه مهران . یه دوچرخه خوشگل و براق توی راهروشون بود . خانوم همسر گفت : «این مال کیه ؟» زنش گفت :« برای سهیل خریدیم . وقتی رفتیم بخریم مهران گفت بهترین و گرونترینش رو بخرین که کار کنه . همه دوچرخه ها 100هزار تومن بود ما اینو 300هزار تومن خریدیم ! خوبه؟!»

رفته بودیم خونه مهران  . مهران به من می گه : «رگبار من دارم یه سفر می رم انگلیس دوربین فیلم برداری ات رو بهم قرض می دی ؟ » گفتم :« چرا که نه ؟ مبارکه برای چی داری می ری ؟ » گفت : « می رم مجردی یه دوری تو اروپا بزنم !» پایش رو می اندازه رو پاش و یواشکی میگه :« شاید هلند هم رفتم !»

رفته بودیم خونه مهران . پوتینم رو جلوی در درآوردم . مهران نگاهی به پوتین کرد : «به به برای خودت خرج کردی .» رفتیم تو نشستیم . گفتم :« نه بابا ارزون خریدم . 30تومان » چایی رو از دست زنش گرفت گذاشت روی میز : « من که این بوتم رو خریدم 300 تومن . اصل کاترپیلاره .» چای رو برداشتم : « بله ... اطلاع دارم همه چیز تو مارک داره . فقط از مارک شورتت خبر ندارم !» 

رفته بودیم خونه مهران  . می بینم که یه کاناپه خیلی شیک گذاشته جلوی تلویزیونش . خانوم همسر گفت : «به به مبارکه کی خریدین ؟ » زنش گفت : «چندروز قبل . » گفتم : «خیلی حسابیه چند در اومده ؟ 3میلیون تومن ؟! چی ؟! همین یه دونه سه میلیون تومن؟! » مهران اومد جلو : «آره پس چی ؟ ترکه دست بکش به پارچه اش . بشین ببین 4 ساعتم روش بشینی خسته ات نمیکنه .» زنش گفت : « البته نصفش رو دادیم بقیه اش قسطی !»

رفته بودم خونه مهران . زن و بچه اش نبودند . کاغذی را برده بودم تا امضا کند . امضا کرد . دم در گفت : «به نظرت ماشین چی بخرم ؟» کاغذ رو چپاندم توی کیفم : «چه می دونم هر چی دوست داری . چقدری پول داری ؟» . گفت :«7ملیونی میتونم جور کنم .» گفتم :«خب باید پراید بخری » گفت : «نه پراید دوست ندارم . 206 صفر چطوره ؟»  خندیدم: «با 7میلیون ؟» شانه بالا انداخت «مهم نیست لیزینگ می کنم .» گفتم : «خاک تو سرت نکنن قرض می کنی ماشین مدل بالا بخری؟! »

خب شما خواننده عزیز می تونی حدس بزنی آقا مهران چه خونه ای داره و چه در آمدی ؟ باید حسابی بالا باشه دیگه . نه ؟!

.

.

ولی متاسفانه حدستون کاملا غلطه . جالبه که بدونین این آقا مهران ما ، بعد از جندین و چند سال زندگی مشترک در حالی که هنوز مستاجره و هر سال به خاطر بالا بردن اجاره توسط صاحبخانه ها مجبوره از یه خونه به یه خونه بدتر یا تو محله پایینتر بره و به علاوه این که کار و بار و درآمد ثابتی هم نداره ُ ولی مطابق آدمی زندگی می کنه که 10برابر ایشون درآمد و امکانات داره و همیشه هم در حال آه و ناله است که چرا من نمی تونم بعد از سال ها زندگی حداقل یه خونه تو این مملکت بخرم ؟!!! 

 

رادیو رگبار - نوزدهم زمستان 88

نوشته شده در شنبه نوزدهم دی 1388 ساعت 13:5 شماره پست: 287

 

خانم ها و آقایان ، دخترها و پسرها ، شنوندگان عزیز

اولین روز هفته رو با رادیو رگبار شروع کردید. نوزدهمین روز زمستان است و هوای زمستانی آرام آرام خودش را نشان خواهد داد و از گرمای غیر طبیعی این فصل کم خواهد شد . به نظر ما هرچیزی وقتی خوب است که در جای خود باشد . وقت تابستان هوا گرم باشد و وقت زمستان سرد . 

××××

با یک خبر بامزه شروع می کنیم ، بالاخره برای چلسی دختر هیلاری وبیل کلینتون خواستگار پیدا شد . چند روز قبل که هیلاری به کنیا سفر کرده بود یک فروشنده کنیایی در حضور همه  از چلسی خواستگاری کرد !! او به هیلاری گفت : حاضرم 40 بز و 20 گاو مهر دخترت کنم. آن را به یکباره پرداخت خواهم کرد. او در گفتگو با شبکه خبری CNN در این باره گفته: "چلسی کلینتون" دختری زیبا و نیک دل است. من تا بحال او را از نزدیک ندیده‌ام اما او و خانواده‌اش را دوست دارم و این خانواده را خانواده‌ای خوشبخت می‌دانم. سال‌های بسیار زیادی انتظار کشیده‌ام تا با "چلسی" دیدار کنم و به او بگویم که دوستش دارم . البته باید دید که چلسی می تواند با هوو کنار بیاید یا نه ؟چون این آقای خواستگار سه سال پیش با همسر اول خود که از هموطنانش است، ازدواج کردو البته گفته : همسرم با ازدواج مجدد من به هیچ وجه مخالف نیست، مخصوصا با دختر "کلینتون".   مادر عروس هم در واکنشی جالب گفته : پسرم من که تصمیم گیرنده نیستم. "چلسی" دختر بزرگ و مستقلی است. پیشنهاد شما را به او خواهم گفت. تصمیم با خود اوست !

 

 ××××

 از عالم پزشکی خبری داریم که زندگی ماشینی کنونی نسل جدید را چاق تر و شکمها را برجسته تر کرده اما متاسفانه 90 درصد مردم از خطرات مربوط به داشتن چربی اضافه دور کمر آگاهی ندارند. اکثر آنها نمی دانند که دور کمر پهن یکی از نشانه های انباشت یک نوع چربی خطرناک در اطراف ارگان های داخلی بدن است.  خطر چربی درونی به انتشار پروتئین ها و هورمون هایی مربوط می شود که می توانند باعث التهاب و در نتیجه آسیب دیدن سرخرگ ها شده و وارد کبد شوند - مشکلی که بر نحوه تجزیه قند و چربی در بدن اثر می گذارد. و متاسفانه تنها یک چهارم کسانی که از آنها در این مورد سوال شد تصور می کردند که داشتن اضافه وزن می تواند خطری برای سلامتی در دراز مدت باشد. تحقیقات نشان داده است که اندازه دور کمر یکی از علائم قابل اعتماد دایر بر وجود چربی درونی و در نتیجه نشانه خطرات مربوط به اضافه وزن همچون دیابت نوع دو است. پس لطفا اگر شکم گنده و کمر گنده دارید از همین امروز جهت وزن کم کردن و ورزشهای مخصوص کوچک کردن کمر و شکم را شروع نمایید . البته شروع نموده و قطع هم نکنید لطفا !

 

 ××××

شنیده شده است سید حسن خمینی و سایر اعضای خانواده امام تصمیم گرفته اند در حرکت اعتراض گونه، ایران را ترک و به نجف اشرف عزیمت کنند و این تصمیم را با تعدادی از نزدیکان خود در میان گذاشته اند.البته این که می خواهند بطور دائم به عراق مهاجرت کنند یا صرفا یک تصمیم کوتاه مدت و مقطعی است هنوز معلوم نیست . گفته می شود حمله اخیر جمعی به حسینیه جماران در هنگام سخنرانی سید محمد خاتمی، یکی از دلایل رنجش شدید ایشان است . او  بعد از انتخابات خرداد 88 ، در بسیاری از مراسمات رسمی در حرم امام غایب بود.مراسم سنتی شبهای احیاء و محرم نیز امسال در حرم امام خمینی (که سید حسین خمینی تولیت آن را برعهده دارد) برگزار نشد.بر اساس این گزارش، برخی از چهره های شاخص جریان اصولگرا و اصلاح طلب که از این تصمیم مطلع شده اند، از سیدحسن خمینی خواسته اند در تصمیم خود تجدیدنظر کند و تلاش دارند کدورت های ایجاد شده را برطرف کنند.

 

 ××××

 عالم سینما نیز امروز سهمی در خبرهای ما دارد . فیلم خصوصی ای که سه سال قبل زندگی و سرنوشت زهرا امیر ابراهیمی را به کل عوض کرد ظاهرا هنوز از ذهن بعضی افراد خارج نشده است . زهرا خانم همان موقع ها در یک فیلم سینمایی با مضمون به اصلاح ارزشی به کارگردانی مجتبی راعی ، نقش کوتاهی در حد چند دقیقه بازی کرده بود ولی فیلم را به کل ممنوع النمایش کرده بودند . اخیرا مسئولین به این نتیجه رسیده بودن که خب مانعی ندارد که فیلم نمایش داده شود که سایت جهان نیوز با ذوق زدگی تمام خبری را کار کرده با عنوان فیلم زهرا امیر ابراهیمی ! مجوز اکران می گیرد و جالب این جاست که زهرا فقط صجنه های کوتاهی از فیلم را بازی کرده و فیلم قاعدتا نباید فیلم ایشان باشد ، ولی آقای خبرگزاری ، فیلم را به کل به وی نسبت داده است تا خبرش جذاب تر شود .

متاسفانه آن جریان حقایق هولناکی را از خوی جامعه ما نشان داد که چقدر تشنه دانستن روابط خصوصی پشت پرده اشخاص است و حال اگر آن شخص ، معروف و زن هم باشد که فبها  و نبود در ایران کسی که ، آن فیلم خصوصی را ندیده باشد . گفتنی است که زهرا امیرابراهیمی 28ساله اکنون در فرانسه سکنی گزیده است و در فیلم «زنان بدون مردان» ساخته شیرین نشاط و تاتر جنجالی «رویای طاهرگان خاموش» به همراه شبنم طلوعی به ایفای نقش پرداخته است. او در عکاسی نیز فعال است.

 ××××

 

 شهید صدام حسین؟!!! 

نامگذاری یک خیابان اصلی در یکی از شهرهای اردن به نام "شهید صدام حسین" با واکنش هاش شدید رسمی و مردمی تعدادی از کشورها از جمله کویت و عراق مواجه شده است.  هنوز جمهوری اسلامی واکنشی نشان نداده است . این تصمیم که با موجی از واکنش های اعتراضی همراه بوده است موجب شد تا نمایندگان مجلس اردن این تصمیم دولت اردن را فتنه انگیز بخوانند. از سوی دیگر تشکل های سیاسی و افراد و احزاب محتلف عراق نیز این حرکت را محکوم کرده اند و مجلس اعلای عراق به رهبری عمار حکیم نیز خواستار قطع فوری روابط عراق با اردن شده است.  البته گفتنی است که اردن همواره روابط نزدیکی با صدام حسین داشت و بعد از سقوط صدام نیز به اعضای خانواده وی با توجیه آنچه که "دلایل انسانی" توصیف کرده بود، پناهندگی داده است .

 

 ××××

خب شنوندگان عزیز ، به انتهای برنامه این هفته رسیدیم . از هفته بعد بخ تلفنهای شما نیز جوابهای مقتضی خواهیم داد . به ما تلفن بزنید و ما را از نقطه نظرات خود درباره موضوعات روز آگاه کنید .

فرکانس برنامه روی ستلیات بلاگفا / طول موج کوتاه دبلیو دبیلو دبلیو  دات رگبارها دات بلاگفا دات کام  می باشد . وعده ما هفته آینده با خبرهای داغ و جالب از رادیو رگبار  . زمستان خوب و پربرفی را در پیش رو داشته باشید .خدانگهدار !

 

 

7 ، عدد مهمی است . باور بفرمایید !

نوشته شده در یکشنبه بیستم دی 1388 ساعت 10:6 شماره پست: 288

 

عرضم به حضور انور با سعادت تون بکنم که دیروز هفتمین سالگرد ازدواج من و خانوم همسر بود . اصلا از اول این هفت خیلی نقش مهمی تو زندگی ما داشت . از مهریه خانوم همسر که  7صد جلد کتاب و 7 تاد شاخه گل بود بگیر تا مثلا 7 شهر عشق را عطار گشت و ترشی 7بیجار و 7کچلون و 7آسمان و 7طبقه بهشت و جهنم ، 7 سین و 7 خوان رستم و کلی 7 دیگه که ریخته توی مملکت ما که مشخص می کنه که این 7 خیلی برای ایرانی ها عدد ارزشمندیه ها !

حالا هم که 7سال از شروع زندگی مشترک ما گذشت و ما هم خب خواستیم یه برنامه ای داشته باشیم دیگه . البته اول تو فکر بودیم که یه جشن سالگرد خودمونی ای بگیریم و عده ای رو هم دعوت کنیم ولی خب امکان پذیر نشد و تصمیم گرفتیم که سه تایی ( من ، خانوم همسر و بنیامین ) یه برنامه جالب و هیجان انگیز دیگه ای داشته باشیم .

می دونین چی جالب بود ؟ و شاید هم ناجالب ؟ اون این بود که هرچی فکر کردیم که تو تهران به این بزرگی و پایتختی چه مکان مناسبی هست که بشه مدتی برای سالگرد ازدواج وقت گذروند عقلمون به هیچ جا قد نداد . فقط ذهن می رفت سمت رستوران و فست فود و باز هم رستوران که بریم بگیریم یه جا بشینیم و یه لقمه بندازیم توی حندق بلا و برگردیم بیاییم خونمون . تازه همون رستوران هم به درد ما نمی خورد . خب وقتی با یه پسر 3 سال و نیمه بری یه جا چقدر می تونی آروم بشینی ؟ فوقش یه ربع . بعد باید هی بگی نکن ،دست نزن ، نرو اون طرف ، نشکنه ( لیوان رو مثلا ) . نه دانسینگی هست ، نه کافه ای که یه آوازی توش بخونن و بساط لهو و لعبی بر پا باشه ، چه می دونم نه نایت کلابی ، اصلا هیچ جا نداریم . بعد گفتم زودتر می رم خونه می ریم با تله کابین توچال بالا که اونم بسته بود و پوزمون خورد .

دیگه من هم دست از پا درازتر وقتی عصر برگشتم خونه که خانوم همسر گفت بهترین جا که می شه رفت با بچه ، اینه که بریم شهر بازی سرزمین عجایب که هم مسقفه و هم میشه مدتی توش وقت گذرونی کرد و بنیامین هم سرگرم میشه . خب ما هم دیشب رفتیم اونجا  و مقادیر معتانبهی پول خرج کردیم که هم بنیامین بازی کنه و هم خودمون هم یواشکی بعضی از بازی ها رو انجام دادیم . اون وسط مسطا ، من از فرصتی استفاده کردم و کادوی خانوم همسر رو بهش دادم که یک DVD MAN بود و کادوی خودم رو گرفتم که یک سری از CDهای همایون شجریان بود . وقتی هم رفتیم برای شام خوردن خوشبختانه بنیامین اینقدر خسته شده بود که مثل آقاها گرفت نشست روی صندلیش و تا آخرش تکون نخورد و ناگفته نماند که ما هم چون او خسته بودیم و وقتی شب به خونه برگشتیم هر سه تایی مثل بچه های خوب و مودب ، راس ساعت 10 خواب خواب بودیم .

 

 

فرشته مرگ !

نوشته شده در سه شنبه بیست و دوم دی 1388 ساعت 13:46 شماره پست: 289

 

تو پست قبلی که از مزایای عدد 7و ارتباطش با عروسی و زندگیمون گفتم یاد یه موضوعی افتادم که واقعا ( به معنی واقعی کلمه ) به عدد 7ربط داشت . عرضم به حضور سرورای خودم که من و خانوم همسر اواخر تیر ماه عقد کرده بودیم و نیت این رو داشتیم که تو مهر (برج ۷ !!) هم یه عروسی خوبی بگیریم توی باغی جایی . تو زمانی که نه هوا گرم باشه ونه سرد و مهمونها هم بتونن برای نشستن و لهو لعب از فضای آزاد استفاده کنن . اما ... اما ... و اما صد اما  که چرخ فلک یه چیز دیگه بود و جوردیگه ای می خواست .

ما که عقد کردیم ، هنوز دوهفته نگذشته بود که یکی از فامیلهای خانوم همسر فوت کرد .ای داد بی داد ، فامیلی که نسبتش نزدیک بود و خواه ناخواه برنامه ازدواج ما از مهر عقب تر رفت و بزرگای قوم به ما گفتن که اقلا سه ماهی صبر کنین بعد مراسم جشن و پایکوبی بگیرین . خب ما هم بچه های خوب و ناچار حرف گوش کنی بودیم ، از مهر انداختیم به آبان . هنوز آبان نیومده بود که این دفعه یکی از فامیلهای ما فوت کرد و طبیعتا باز هم نمی تونستیم عروسی بگیریم و عروسی افتاد عقب تر . چهلم اون فامیل که گذشت و داشتیم برنامه ریزی می کردیم برای مراسم عروسی ،باز یکی دیگه از فامیلهای ما فوت کرد و باز هم چهلم سومی نشده بود چهارمین فامیل ما فوت کرد !

دیگه همه با ترس به ما نگاه می کردند که نکنه اینا عقد کردند نسلمون داره منقرض میشه ؟ چهلم این فامیل که گذشت ماه رمضون بود و نمیشد عروسی بگیری . یه شبی اواخر ماه رمضون ، خانوم همسر با پدر مادرش اومدن خونه ما و بعد از صحبتهای مختلف دیگه قرار شد که بعد از عید فطر عروسی رو بگیریم و زمانش رو به اصطلاح فیکس کردیم . ولی فردا صبح زود به ما زنگ زدند که یکی دیگه از فامیلها ( پنجمین فامیل ) هم فوت کرد ! ترس و وحشت عمومی تمام اقوام رو فرا گرفته بود . من هم دیگه این قدر بهشت زهرا و قبرستون رفته بودم حوصله ام سر رفته بود .

البته ما خودمون هم مونده بودیم چی کار باید بکنیم ؟! عروسی بگیریم ؟ بریم سر خونه مون بعد بگیریم ؟ اصلا عروسی نگیریم؟ حساب کتاب کردیم که اگه چهلم این آخری هم تموم شده می تونیم تو اواخر دی عروسی رو بگیریم و قالش کنده بشه . نوزدهم رو جور کردیم و به همه کارت دعوت دادیم و صندلی و کارت عروسی و آشپز و داربست برای پوشوندن حیاط و غیره غیره و دیگه خیال جفتمون و بقیه فامیل هم داشت راحت می شد که یک هفته مونده بود به عروسی ششمین نفر هم از فامیل ما فوت کرد !

باورتون نمیشه ؟ راست می گم به جون خودم . اصلا مونده بودیم چی کار کنیم ؟! من که خودم رسما از این همه مرگ و میر لجم گرفته بود و بد بیراه به اموات و جناب عزرائیل می فرستادم که چه وقت مردن بود آخه ؟ ولی دیگه هم این ششمی فامیل کمی دورتری بود و هم دیگه از شل کن و سفت کن های بسیار ما ،پدر و مادر ما راضی شدند که عروسی رو به هر حال بگیرن و فوقش اونا رو مطلع نکنیم .

اینا رو داشته باشین که کارهای عروسی و مراسم جشن به سرعت آماده می شد و قرار بود 19دی که پنجشنبه هم بود عروسی ما بالاخره برگزار بشه و چهارشنبه وسائل و تجهیزات رو هم آورده بودند خونه و داشتند داربست می زدند و خدمه هم وسایلشون رو آورده بود که ناگهان زنگ تلفن خونه به صدا در اومد و اطلاع دادند که یکی دیگه از اقوام (7مین نفر )  هم فوت شده !!! حالا از شانس بد این فامیل هم به نسبت نزدیک بود و نمیشد زیرسیبیلی در کرد . اصلا برای خانوم همسر غیر قابل باور بود و فکر می کرد که دارم شوخی می کنم . ولی خب خوشبختانه دخترهمون مرحوم که الهی نور به قبرش بباره اومد و گفت شما به هر طریق شده باید این مراسم رو بگیرین . نمیشه که این جوری . شما همه رو دعوت کردین و تدارک دیدین . پدر من هم راضی است و دوست داشت که مراسم انجام بشه . شاید هم بقیه هلش داده بودن جلو که برو بهشون بگو زودتر عروسیشون رو بگین تموم شه . دیگه کسی تو فامیل نمونده ها !

بالاخره با مرحمت این خانوم ، ما بعد از به قتل رسوندن 7 نفر از قوم و خویش ها تونستیم عروسی بگیریم و بریم سر خونه و زندگیمون . و خوشبختانه بعد از عروسی ما دیگه تا سالهای سال  هیچ کس دیگه ای از فامیل نمرد !   هورا !!!!

 

 

توپخونه یا امام خمینی (ره) ؟!

نوشته شده در پنجشنبه بیست و چهارم دی 1388 ساعت 9:49 شماره پست: 290

 

چند روز قبل اومدن و اسم کوچه مارو عوض کردند . کل کوچه های خیابون ما اسامی گلها رو خودشون داشتند . یعنی کوچه های خیابون ما از نسترن یک شروع می شد تا نسترن 12 و خیابون بالایی هم از رز یک شروع می شد تا رز 8 . هم اسمها زیبا بودند و هم پیدا کردنشون برای یه آدم جدید راحت بود یه چیزی در حد باقلوا  .

ولی اومدند نمی دونم اسم یه کسی رو که ظاهرا شهید بوده گذاشتن رو کوچه ما  و چند تا در میون کوچه ها رو همین جوری بی هویت کردند و رفتند . اصلا مگه الان هنوز تو جبهه ها جنگه و شهید داریم هنوز ؟ هویت کوچه هایی که بالای 20ساله همین اسم رو دارند ،عوض کردند و رفتند ، به راحتی آب خوردن .

این اسمای قدیم و جدید خیابونا و میدونا که گفته میشن منو یاد اون لطیفه ای میاندازن که یه بنده خدای عرب خوزستانی ، سالها بود از قبل از انقلاب به تهران نیومده بود و حالا که اومده بود ، فقط اسم قدیم خیابون ها رو بلد بود و طبیعتا وقتی هم می خواست تاکسی سوار شه ، بلند داد می زد مثلا فوزیه که مامورا می گرفتنش و بهش می گفتن که فوزیه مال قبل از انقلاب بود و والان عوض شده و بار دیگه مثلا می خواست تاکسی بگیره و داد می زد شاهرضا که باز همون مامورا با عصبانیت بهش می گفتن اسم اینجا شده انقلاب و بار سوم که اسم خیابونی رو اشتباه می گه همن مامورا ( چه بدشانس بوده این بنده خدا که همش با همون مامورا تو تهران به این گل گشادی مواجه می شده !!) با عصبانیت به نیت دستگیریش میان و بازرسی بدنی اش می کنند و دستشون می خوره به چیز ! آقا . یکیشون با خشونت میگه که این چیه این جا بستی ؟ طرف با ترس و لرز می گه : «والا وولک تا قبل از انقلاب اسمش چیز ! بود . الان رو نمی دونم چی شده . خود شما بگین !!»

یه موقعی که انقلاب پیروز شد و رژیم شاه رفت اسم خیلی از خیابونها عوض شد بعضیهاش خب نمی شد بمونه مثلا خیابون شاهرضا که بعدا شد خیابون انقلاب ، یا خیابون پهلوی که اول شد مصدق و بعد دوباره عوضش کردند به ولی عصر ، یا سلطنت آباد که بعد شد پاسداران ، یا فوزیه ( زن اول شاه ) که شد امام حسین ؛ با خیابون فرح ( زن سوم شاه ) که به سهروردی تغییر نام داد . خب اینها نشانه های رژیم گذشته بودند که برای اکثریت مردم ، موندنشون قابل تحمل نبود .

ولی فلسفه تغییر نام خیلی از خیابونها مشخص نبوده و نیست . مثلا چرا باید اسم خیابون جردن عوض می شد ؟ (دکتر مارتین جردنی که موسس و رئیس کالج و دبیرستان البرز بود و ایران را وطن دوم خود می‌‌نامید ). چرا باید اسم میدون توپخانه ( که از دوره قاجار در آن توپ هایی نصب بود و در زمان سحر و افطار و اعیاد در میشدند) و بیش از صد سال از مسما کردنش به این نام می گذشت عوض بشه ؟ چرا باید خیابون کوروش تغییر نام میداد ؟ ( مگه خودتون نمی گین در قرآن از کوروش به عنوان پادشاهی دادگر نام برده شده ؟) چرا باید اسم نیاوران رو عوض می کردید ؟ اسم خیابون سپه چه ایرادی داشت ؟ اینا هویتهای یه شهر بودند . یا خیابون گیشا رو گذاشتین کوی نصر .

دوست دارم بیاین تو همون محلات ببینین کی اسم بعدی اینها رو می گه ؟ یه جورایی تو اسم گذاری خیابونها هم دو رو شدیم انگار . اسم رو دیوار یه چیز دیگه است ها . اونوقت طرف صاف تو چشمت نگاه می کنه و اسم قبلی رو می گه ( یه جورایی حکایت تیم فوتبال پرسپولیس و اسمی که به زور روش گذاشتن ،پیروزی . کی میگه ما پیروزی ای هستیم آخه ؟!) حالا این خیابونها و میادینی بود که من الان حضور ذهن داشتم  . شما هم می تونین مثالهای دیگهای ذکر کنین ، روشن شیم؟

البته همیشه جای شکر باقیه ها . باز خدا باباشونو بیامرزه که اسم خیابونهای مولوی ، سعدی ، فردوسی ، حافظ رو عوض نکردند !!

 

 

رادیو رگبار -بیست و هفتم زمستان 88

نوشته شده در یکشنبه بیست و هفتم دی 1388 ساعت 10:25 شماره پست: 291

 

خانم ها و آقایان ، دخترها و پسرها ، کلا شنوندگان عزیز

به همه شما سلام و درود می فرستیم و آرزوی شادی و نشاط را برایتان داریم . در ابتدای هفته بارش مختصری داشتیم که کمی اول صبح در اولین روز هفته را تر و تازه کرد . هوای تازه ای برای همه هموطنان می طلبیم . از امروز در انتهای برنامه چند تا از تلفنهای شما را پخش خواهیم کرد

با اولین خبر خوش شروع می کنیم  .اگر در زنده بودن زیاد راحت نبودید غمین نباشید که در زمان مرگ راحتی و رنگهای شاد و آرام بخش به شما روی خواهند کرد که مدیر عامل بهشت زهرا گفته است : در آینده نزدیک اجساد آقایان با تابوت سبز و اجساد خانم‌ها با تابوت آبی حمل می‌شود. البته فعلا جنازه‌ها با برانکارد به محل دفن منتقل می‌شوند. جنس تابوت‌های آینده از فایبرگلاس و قابل شست‌وشو است. به پیمانکارها هم  پیشنهاد داده‌ایم تا جنازه‌ها را با بنز ، فولکس یا تویوتا حمل کنند تا مرده‌ها با کلاس شوند که این کار نوعی احترام گذاشتن به مرده است.

مدیر عامل بهشت زهرا افزوده : تغییری هم در هزینه‌ها ایجاد نکرده‌ایم. هر قبر برای شهرداری تهران 2 میلیون و 200 هزار تومان هزینه دارد، اما هیچ رقمی از بستگان متوفی دریافت نمی‌شود. فقط شهرداری 60 هزار تومان دریافت می‌کند و بقیه ‌پول یارانه‌ای است که برای مردن در نظر گرفته‌ایم. اگر کسی استطاعت مالی نداشته باشد همین رقم نیز از آنها دریافت نمی‌شود. پس ملاحظه می کنید که همه گونه رفاه برای بعد از مرگ شما در حال فراهم شدن است . خدا همه را بیامرزد!

 

××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××

اینروزها سریال زیبای لاست حتی کاخ سفید را هم به خود مشغول کرده است . کاخ سفید اعلام کرده بود  که سخنرانی باراک اوباما رییس‌جمهور آمریکا وقفه‌ای در پخش سری پایانی یکی از اپیزود‌های سریال «لاست» ایجاد نمی‌کند.  در پی ابراز نگرانی علاقه‌مندان سریال «لاست» از همزمانی پخش سخنرانی باراک اوباما با پخش قسمت اول از سری آخر این مجموعه  ، مسؤولان کاخ سفید اطمینان دادند که وقفه‌ای در پخش سریال «لاست» ایجاد نمی‌شود.

رابرت گیبس، سخنگوی کاخ سفید ضمن اطمینان‌دادن به مخاطبان خاطرنشان کرد: نمی‌توانم عاقبت سناریویی را پیش‌بینی کنم که در آن میلیون‌ها بیننده به‌دلیل صحبت‌های رییس‌جمهور کشورشان از تماشای سریال مورد علاقه‌ی خود باز می‌مانند!

 


××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××

 

یک خبر هنری دیگر هم داریم و آن این که با این که جشنواره دولتی فیلم فجر تا چند روز دیگر شروع میشود اما هنوز داور ندارد . فاطمه گودرزی بازیگر سینما هم داوری جشنواره فیلم فجر را نپذیرفت. قبلا هم  اصغر فرهادی و عزت الله انتظامی از پذیرش داوری جشنواره فجر خودداری کرده بودند . انتظامی گفته که به دلیل بیماری از پذیرش داوری خودداری کرده  و فرهادی هم دلیلی را برای عدم پذیرش داوری ذکر نکرد. فاطمه گودرزی هم گفته که به دلیل مسافرت نمی توانم داوری را بپذیرم اما امیدوارم داوری های خوبی در این دوره از جشنواره داشته باشیم.  

مسئولین در دقایق 90 دست به دامان افراد دیگری هم شده اند از جمله  ابوالقاسم طالبی، محسن علی اکبری، فرهاد توحیدی و سیروس الوند . اما در این میان تنها ابوالقاسم طالبی از پذیرش مسوولیت داوری سخن گفته است و این موضوع را تایید کرده است.

 

××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××

 

خبری جالب هم از ترکیه داریم  . ترکیه این روزها به یک بازیگر جالب در عرصه سیاست تبدیل شده . چند روز قبل  اسرائیل که از یک سریال تلویزیونی که در ترکیه نمایش داده می شود ناراحت بود سفیر ترکیه را جهت ادای توضیحات احضار کرد و برای تحقیر ترکیه ، او را روی یک صندلی کوتاه تر نشاند. ترکیه خواستار عذرخواهی شده بود . ترکها گفته اند اسرائیلیها باید از ما عذر خواهی کنند و به ضوابط حاکم بر شئون دیپلماتیک احترام بگذارد .

تصاویر نشان می دهد که آن مقام اسرائیلی خبرنگاران را ترغیب می کند که نشان دهند سفیر ترکیه روی یک مبل کوتاه نشانده شده است، درحالی که مقام های اسرائیلی روی صندلی های بسیار بلندتری نشسته اند .او همچنین به زبان عبری اشاره می کند که "تنها یک پرچم اینجاست" و اینکه "ما لبخند به لب نداریم." او به رویترز گفت : "با توجه به تحریکات مکرر بازیگران در ترکیه، از لحاظ تاکتیک های موجود دیپلماتیک این حداقل کاری بود که باید می کردیم."

و جالب این جا بود که این تاکتیک دیپلماتیک ! اسرائیل بلافاصله و در اثر فشار ترکیه خنثی و مجبور به عذر خواهی رسمی از آنکارا شدند .

 

××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××

 

آخرین خبر ما مربوط به اسامه بن لادن است که به قولی نقش زبل خان را بازی می کند . بن لادن این جا ، بن لادن اونجا ، بن لادن همه جا . مردی که 9سال است از دست آمریکای ابرقدرت در حال فرار است و گوشه انگشت هیچ آمریکایی تا به حال به نوک عبای او هم نرسیده است . دیروز وزارت خارجه آمریکا عکس‌هایی منتشر کرده که پس از تغییرات دیجیتالی تصویر احتمالی اسامه بن لادن را در سن 52 سالگی نشان می‌دهد. این وزارتخانه از تصویر آرشیوی سال 1998 استفاده کرده تا یک دهه سالخوردگی و تغییرات احتمالی ریش اسامه بن لادن را نمایش دهد.

 

×××××××××××××××××××

 

حالا به چند تلفن وارده می پردازیم  

-الو رگبار ؟ / بله بفرمایید / می خواستم از شهریار علی دایی تشکرکنم و بگویم که از باخت 4 بر 1 به شاهین بوهشر ناراحت نباش . شما بهترین مربی تو تاریخ پرسپولیس بودی و هستی و خواهی بود . به حرف هیشکی هم گوش نکن / خودتونو معرفی می کنین ؟ / جاسم هستم از طرفدارای شاهین بوشهر!

-الو رگبار ؟ / بله بفرمایید/ آقا این که یک مسئولی گفته اند خط فقر 700هزار تومان است و مسئول دیگری گفته اند 400 هزار تومان ، ما دچار ابهاماتی شده ایم  که کدام درست است . می خواستم لطف کنند و توضیح بدهند / حالا شما می خواهی بدانی که چه بشود؟ / راستش ما با عیال شرط بندی کرده ایم که بنده می گویم ما فقط 200هزار تومان زیرخط فقریم و ایشان بنده را دائما تحقیر کرده و می گوید که نخیر نیم میلیون تومن زیرخط فقریم . جهت حفظ هویت شهروندی سوال می کنم .

-الو رگبار ؟ / بله بفرمایید / آقا ما متوجه شدیم که یه چیزی خورده بود تو سرمون یا یه چیزی خورده بودیم که این شعر مشعشع  همه چی آرومه ... من چقدر خوشبختم  رو تو این اوضاع و احوال خونده بودیم  / ببخشین شما ؟  /حمید طالب زاده هستم !

-الو رگبار ؟/ بله بفرمایید / من میخواستم تظلم خواهی کنم . می خواستم صدای من پخش بشه و اعلام بشه که من اونی نیستم که بعضی گفته اند /میشه شما خودتون رو معرفی کنین ؟ /اوه ببخشین ..من لوگوی روزنامه تهران امروز هستم که به من بهتون زدند که من زنی هستم در حال رقص ((لینک ) ). اما نیستم . من کسی هستم که از خستگی گرفته نشسته روی مبل !!

- الو رگبار ؟ / بله بفرمایین / اولا خواستم از شما تشکر کنم که به وسیله رسانه شما می تونیم با همه دنیا حرف بزنیم ! دوما می خواستم از مسئولین تشکغ کنم که اجازه دادند فیلم سینمایی شیرین ،از استاد کیارستمی 30دی از سینماها پخش بشه / عذر می خوام تا انجا که ما اطلاع داریم این فیلم قرار نیست در ایران پخش بشه بلکه در فرانسه .../ بله خودم میدونم ...خودم ساکن پاریس هستم ها ! 

 

×××××××××××××××××××××××××××××××××

خب شنوندگان عزیز ، به انتهای برنامه این هفته رسیدیم . به ما تلفن بزنید و ما را از نقطه نظرات خود درباره موضوعات روز آگاه کنید .

فرکانس برنامه روی ستلیات بلاگفا / طول موج کوتاه دبلیو دبیلو دبلیو  دات رگبارها دات بلاگفا دات کام  می باشد . وعده ما هفته آینده با خبرهای داغ و جالب از رادیو رگبار  . زمستان خوب و پربرفی را در پیش رو داشته باشید .خدانگهدار !

 

 

 

الدنگ خان !

نوشته شده در دوشنبه بیست و هشتم دی 1388 ساعت 18:10 شماره پست: 292

 

 هر داستانی از یه جا شروع میشه و داستان این رفیق قدیمی و گرمابه و گلستان و بزن و برقص و  شیطانی ها و مسجد و عبادات و بیابون و کوه ما کامران ، از اونجا شروع شد که به فکرافتاد که یللی تللی بسه و بهتره که اون هم مثل من و الباقی دوستان ، بره تو لونه . یه دختری رو دید و تا با خودش فکر می کرد که بد نیست که این دختر بشه زن من ، نشسته بود پای سفره ای به نام سفره عقد و بالای سرش جماعتی از نسوان و ضعفا ( جمع مکسر ضعیفه !)  ، قند می سائیدند و این دوست قدیمی و شفیق باید بله می گفت آن هم در بار اول ( سه بار مخصوص زوجه است البته ) . حالا تا این جاش همچین ایرادی نداره و خب بالاخره تنها خداوند است که تنهاست و همه چه دختر و چه پسر باید بروند و یه سر و همسری پیدا کنند و سر بروی یک بالش و جای دیگر بر جای دیگر نهند ( انشاالله که افکار نامناسب نداشته باشید !) و ما هم به عنوان دوستان کامران خوشحال بودیم که بالاخره این بچه هم کسی رو ست خودش پیدا کرد و تو سن سی و چند سالگی رفت خونه بخت .

اما و اما داستان این جوری ادامه پیدا می کنه که زهرا خانوم که زوجه این کامران گردن شکسته شده کلا و جزئا اهل معاشرت و مراوده و حشر و نشر نیست و حالا این که فقط با ماها نمی پره و یا این که کلا عزلت و چله نشینه رو نمی دونیم و فقط این مشخصه که از وقتی که این خانوم ، دست دوست ما رو گرفت ، گذشتن از دیوار چین ساده تر از حصاری است که دور خودش و دوست ما کشید .

حالا شاید عده ای از شمایان که جزء نسوان و بانوان شریف این جامعه هستید با خود گمان برید که نکنه ما ( همون دوستان و معاشرین کامران جان !) یک عده از اراذل و اوباش سابقه دار و کهریزک رفته ایم که خب زهرا خانوم هم حق داره جهت حفظ کیان خانواده همچین دلاوری ای بکنه و دست اجانب رو از خونه زندگی اش کوتاه کنه ، اما حاشا و کلا که چنین نیست که قاطبه دوستان رو آدمای با اصل و نسب و خانواده دار و تحصیل کرده و با پرنسیب دکتر و مهندس و نویسنده و شاعر تشکیل می دهند که بنده حقیر سراپا تقصیر ، بی کمالات ترین ایشانم .

چندین بار که با این کامران بدبخت تونستیم صحبتی کنیم و بخوایم که تو مهمونی ای بیاد و بریم خونشون و یا اونا بیان خونه ما ،  از هر 10بار 8بارش را پیچونده و  عز و جز کرده که من باید برم یه مراسمی و یه جورایی آدم رو تابونده و در رفته . این قدر خوشم میاد از شما نسوانایان (؟!) که زود هر چه درددل و ناخوشی و مشکل دارید سینه خود گشوده و می ریزید روی دایره . حتی دیدم و شنیدم که زنان متاهل درباره مشکلات رختخواب خود نیز با هم دیگر صحبت می کنند و راه حل می طلبند ! ولی بدی مرد جماعت اینه که اگه مرض موت هم بگیره ، لال مونی داره و صداش در نمیاد که چه مرگشه . مثلا اگه رفتارهای زنش و زندگی اش عیب و ایرادی داشته باشه هیچ وقت نمیاد راست و حسینی بریزه رو همون دایره تا شاید دوستای شفیقش بتونن راهی برای حلش پیدا کنند و یا این که حداقلش پیش خودشون بفهمند که چه موردی هست و باهاش کنار بیان .

حالا فکر نکنین این اتفاق فقط برای این بابا افتاده ها . درصد قابل توجهی از دوستی های قدیم من با دوستان قدیمی ام ، از ازدواجشون به این طرف ، یا از بین رفته یا کم رنگتر از قبل شده ، چون زن اون دوست ، طالب نبوده با یه سری آدم جدید معاشرت کنه و شوهره هم که اول کمی مقاومت کرده که بابا پاشو بیا بریم خونه مثلا رگبار . آدم خوبیه من می شناسمش . با خودش و زنش کلی رفتم مسافرت و جاهای باحال . ولی زنه که اصلا تو ان مودها نیست با حیله و قر و قمبیل و تهدید مرد رو منزوی می کنه تا فقط راه خونه پدر مادر و کس و کار خودش رو بلد باشه .

مرد بدبخت هم د رنهایت دستها رو به نشونه تسلیم بالا می بره ، تسلیم شده و قید گذشته خودش رو زده و شده یه آدم مکانیکی و بی هویت بیچاره .  جالب اینه که مثل معتادا که قبول ندارند معتادند ، اون هم خودش رو گول میزنه که نه اصلا مشکلی نیست که به این مشکل دچار شده و تا بتونه خودش رو گول می زنه . پس مرده وا می دهد و قید دوستان قدیم و صمیمی خود را می زند و سابقه دوستی سالیان سال در چشم به هم زدنی به کرشمه یک زن ، دود می شود و می رود هوا !

حالا اصلا چی شد که یاد این داستانا افتادم ؟ آهان قضیه این بود که چند روز قبل گفتم به این جنازه یه زنگی بزنم ببینم چی کار می کنه ؟ هنوز مرده است یا زنده ؟ که فهمیدم الدنگ خان دو ماهه که بابا شده و اصلا صداش رو هم در نیاورده بود . خداییش شما جای من بودین به یه همچین آدمی چی می گفتین ؟!! 

 

 

 

یکی به صد تا

نوشته شده در چهارشنبه سی ام دی 1388 ساعت 14:24 شماره پست: 293

 

30دی 76 ( دقیقا 12سال قبل توی همچین روزی  ) بود و خاتمی تازه رئیس جمهور ایران شده بود . تو روزنامه خوندم که امروز که سالگرد فوت مهندس بازرگانه ُ مراسمی جهت یاد و خاطره ایشون در حسینه ارشاد به همین مناسب هست و منم دست دوستی دیگه رو که تازه نامزد هم کرده بود ،گرفتم و با لباسهای پلو خوریش ( قرار بود شب بره خونه پدر مادر نامزدش ) دوتایی رفتیم حسینیه ارشاد . مراسم قرار بود از 4 تا 6 برگزار بشه که ما زودتر رسیده بودیم و دیدیم جمعیت زیادی توی خیابون شریعتی ولو هستند و درهای حسینه بسته است .

ما جمعیت رو رد کردیم و جلوی در رسیدیم که دیدیم چند نفر از برادرها درهای حسینه ارشاد روبه طور کاملا خودجوش بسته اند و اجازه ورود به کسی نمی دهند و حتی ما هم که زیادی نزدیک شده بودیم رو بازرسی بدنی کرده و کیفهامون رو گشتند و با تشر دور کردند . جمعیت هی بیشتر و بیشتر می شد و درها کماکان بسته مونده بود . یواش یواش جمعیت شروع به دادن یه سری شعارها کردند مثل درود بر مصدق ، درود بر خاتمی ، درود بر بازرگان .

و وقتی که دیدند که هیچی فایده نداره و درها باز نمیشه شعار دادند که : خاتمی ... خاتمی .... برس به فریاد ما ! ... تناسب این طرفی ها با اون طرفی ها ولی جالب بود . شاید بالغ بر 2هزار نفر بودیم به حدی که خیابون شریعتی کلا بند اومده بود و برادران مجموعا بیشتر از 20نفرنبودند ! اما گاهی که یکیشون به میان جمعیت هجوم می آورد که کسی رو که شعاری داده بود رو بگیره وتادیبش کنه ، جمعیت عین گله ای که گرگ بهش زده از هم می شکافت و همه فرار رو برقرار ترجیح می دادند .یعنی بارها دیدم که یه نفر از برادران  خودش رو می زد به میون اقلا 300 نفر آدم و همه اون 300 نفر (من هم تو همون ها بودم ) هم فرار می کردند . بعضی ها که از ترس فرار می کردن و می افتادند توی جوی های آب خیابون شریعتی ، از جمله این دوست تازه نامزد کرده ما که با لباسهای جینگول پینگول و موهای اونجوری ، افتاد توی جوی پر از گل ولای اول زمستون ( که مثل حالا هم نبود که هوا گرم باشه ) و از رویش هم کلی آدم هراسون رد شدندو قشنگ پرسش کردند . دیگه خودتون باید ریخت و قیافه و سرو وضع این بیچاره رو حدس بزنین . من که از خنده نمی تونستم جلوی خودم رو بگیرم . می خندیدم و اونم با عصبانیت و حرص به من نگاه می کرد و فکر می کرد که با این ریخت و قیافه آخه چجوری برم خونه نامزدم؟!!

بالاخره هم مراسم سالگرد فوت مهندس بازرگان برگزار نشد که نشد .

آذر 1388

شیطنت

نوشته شده در یکشنبه یکم آذر 1388 ساعت 11:59 شماره پست: 259

از پنشنبه شب تا الان که به عبارتی می کنه سه شب و دو روز که خانوم همسر و بنیامین رفته اند تبریز ،و بنده در منزل تنها شده ام ، چندین نفر از زوجه های دوستان که تماس گرفتن و فهمیدن من تنها هستم ، اصرار کرده اند که  تنها نمون ،بیا خونه ما ، با شوهر من برین استخر ، شام بیا پیش ما ، سعی کن تو هم خوش بگذرونی و خواستن محبت کنن و نذارن دلتنگی کنم و گوله گوله تو تنهایی خودم اشک بریزم و کلی محبت و مهربونی و ..و ...و ...

اما و بالاخره و در انتهای مکالمه سراسر محبت آمیز و دوست داشتنیشون و قبل از این که تلفن رو قطع کنن ، شوخی جدی و با خنده اضافه کردن که یه وقت شیطونی نکنی ها ! آفرین پسر خوب  ! بای بای . پس می بینیمت .

و امروز فکر می کردم که زنها ، مردها رو موجوداتی به شدت مستعد شیطنت و گول زدن و گول خوردن از زنهای دیگه می دونن و یه زن موفق اونیه که تا می تونه شوهره رو مهار کنه و نذاره که به وظیفه تاریخیش ( که همون هرز پریدنه)  برسه !

------

فیلم امروز : اگه خواستین برین سینما و فیلم آقای هفت رنگ با بازی رضا عطاران و نیکی کریمی رو ببینین خب برین ببینین ولی فقط نیم ساعت اولش رو که کلی خنده داره ولی بعدش پاشین از سینما بیایین بیرون چون بقیه اش مزخرفه و وقتتون تلف میشه .

 

بدون دخل و تصرف

نوشته شده در سه شنبه سوم آذر 1388 ساعت 12:41 شماره پست: 260

 

خب به سلامتی و میمنت این بحثهای غم انگیز TAJوزات به زور به زن و دختر مردم ، انگاری داره به یه جاهای مناسبی ختم می شه (البته این که می گم انگاری همون معنی دقیق انگاری رو داره . چون خیلی چیزا فقط این جا گفته میشه و اجراش دیگه با نوه و نتیجه همون آدمیه که در افشانی فرموده چون ما مکلف به حرف زدنیم اونم از نوع زیادش وبقیه اش به ما ربطی نداره .)

این نقل قول ها که در زیر خواهد آمد، بدون هیچ گونه دخل و تصرف ماهوی آورده می گردد ( فقط کمی محاوره ای تر شده)  باشد که شاد گردید .

در ابتدا یکی از این آقایون که اتفاقا رئیس آگاهی هم هست با شعف فراوان از یافتن کشفی جدید ابراز داشته که :« بله وقتی بهره‌برداری مشروع جنسی آسون بشه که در شرع هم پیش‌بینی شده است، TAجاوز به عنف هم کم میشه .»

از اون طرف یکی از آقایون که اتفاقا نماینده تهران هست و قبلا پسر آقای مطهری بوده و الان برای خودش دکتر شده اومده و خیلی روشنفکرانه و باحال اضافه کرده که :« بله وقتی که صدی نود دانش‌آموزا و دانشجوها ( کلا جوونا دیگه ) از زیر و بم همه مسائل ازدواج با خبرن ، پس بذاریم با ازدواج مشکلات غریزیشون حل شه و دیگه بتونن راحت برن سر درس و مشقشون . (ما که میدونیم حالا به روی خودمون نمیاوردیم که ) امروزه روز ، دختر پسرا با هم دوست می‌شن و رابطه هم دارن که خب نامشروعه و حتی می دونیم خیلی وقتا هم خونواده‌ها شون هم در جریان هستند. خب باشه خیالی نیست ما هم می‌گوییم باشه رابطه تون رو داشته باشین عیبی نداره که اما به صورت مشروع. بیاین و یه ازدواج موقتی بکنین تا دیگه مجلی نباشه ( همون مشکلی نباشه ).»

اما خب طبق معمول همیشه یه خانومی که اتفاقا تو آموزش پرورش کاره ایه در حد معاونی چیزی ، دوباره همون ساز قبلی رو کوک کرده که : « نخیر و اصلا و ابدا با این موضوع مخالف هستیم و فکر می‌کنم که نباید با طرح این مسائل جامعه را ملتهب کرد(سرمون رو مثل کبک همین جوری تو برف نگه داریم بهتره ها ) اصلا کی گفته که بیشتر دانش‌آموزان درگیر روابط غیرمشروع پسران یا دختران هستند؟! وا ، حرفایی می زنینا »

ولی از همه باحال تر یه آقای دیگه اس که اتفاقا شغلش این بود ...( از گفتن شغل ایشون معذورم !) برگشته بود و همچین خودمونی گفته بود که :« بابا وردارین جمع کنین این دانشگاه های مختلط رو . به جای درس خوندن پسرا گیس دخترا رو می بافن ! اصلا اگه گوشت رو جلوی گربه بندازی محاله که گربه گوشت رو نخوره . همین میشه که دختر و پسر تو یه کلاس کنار هم درس می‌خونن و دختره با یه لبخند، پسره رو می‌دزده و از همین روابطه که به جاهای خطرناک ! می‌رسن دیگه.» (البته من نفهمیدم بالاخره کی گربه است و کی گوشت؟!)

این بود ماحصل راهکارهایی برای کم کردن TA جاوزات به زور . خب ماهم بریم به کارمون برسیم .

-------

خواننده برتر امروز : رادیو NPR یک نظرسنجی را با هدف کشف صداهای برتر جهان در گذر زمان انجام داده است که در میان اسامی نامزدان این عنوان جهانی نام استاد محمدرضا شجریان نیز دیده می‌شود.طبق گفته‌ NPR نتایج این نظرسنجی عمومی در دی‌ماه  اعلام می‌شود. همه شما می تونین پس از مراجعه به ( این جا )   به استاد شجریان و ۴ خواننده‌ای که معتقدین  باید صدای آنها در این لیست ‌٥٠ نفره باشد، رأی بدهید.  سایت جالبیه . با عکس هر خواننده قطعه ای کوتاه از نمونه صدای او نیز موجود است  .

 

سه اپیزود در یک هفته

نوشته شده در چهارشنبه چهارم آذر 1388 ساعت 10:53 شماره پست: 261

 

فردا خانوم همسرو بنیامین از تبریز برمی گردند . اولین باری بود که این قدر از هم دیگه دور بودیم . تجربه ای بود درهر حال که سخت بود . حس و حال فراق  سخت بود .ولی در هر حال خدا بخواد فردا تمام می شود و سه تایی دوباره دور هم جمع می شویم .

 

اپیزود اول (گذشته) : یک روز قبل از این که خانم همسر به سفر تبریز رفته باشد :

خانه تمیز و همه چیز در سر جای خود است . لباسها در جا لباسی آویزان است . کفشها در جا کفشی قرار دارند وظرفها همگی شسته و تمیز در جا ظرفی . مبل ها با مدل خاص خانوم همسر چیده شده و آنکادراند  . همه جا گردگیری شده و براق و تمیز . رختخواب در کمال سلیقه مرتب شده و رو تختی و بالشها خیلی زیبا روی تخت قرار گرفته اند . کف خانه جارو برقی کشیده شده و بدون هیچ خرده آشغالی . کف دستشویی و حمام از تمیزی برق می زند .

 

اپیزود دوم (حال )  : یک روز بعد از این که خانم همسر به سفر تبریز رفته است  :

خانه هنوز تمیز و همه چیز در سر جای خود است ! لباسها روی مبلها افتاده اند . شلوار روی یک مبل و پلیور روی مبلی دیگر . کفشها همان جلوی در افتاده اند و هر کدام به طرفی نگاه می کنند . چند بشقاب شسته نشده و چرب در آشپزخانه و چند بشقاب پر از پوست پرتقال در نشمین رها شده اند  کنار دو قاشق و چنگال نیز . مبل جلوی تلویزیون این قدر عقب داده شده که فرم کل پذیرایی خانه عوض شده . روی کتابخانه خاک نشسته . لحاف و بالش از جنگ برگشته اند و به هم پیچیده اند و روتختی معلوم نیست اصلا کجاست ؟ کف خانه خرده آشغالی هست . کف دستشویی و حمام کدر است و دستمال توالت آویزان .

 

اپیزود سوم ( آینده ): یک روز قبل از این که خانم همسر از تبریز برگرد :

خانه تمیز و همه چیز در سر جای خود است . لباسها در جا لباسی آویزان است . کفشها در جا کفشی قرار دارند وظرفها همگی شسته و تمیز در جا ظرفی . مبل ها با مدل خاص خانوم همسر چیده شده و آنکادراند  . همه جا گردگیری شده و براق و تمیز . رختخواب در کمال سلیقه مرتب شده و رو تختی و بالشها خیلی زیبا روی تخت قرار گرفته اند . کف خانه جارو برقی کشیده شده و بدون هیچ خرده آشغالی . کف دستشویی و حمام از تمیزی برق می زند .

 

موخره : ما اینیم دیگه ! فکر کردین چی ؟ می ذارم خونه زندگی همین جوری شلخته ای بمونه و خانوم همسر ببینه ؟ فوتینا !!!

 

شیر گرم با عسل

نوشته شده در یکشنبه هشتم آذر 1388 ساعت 11:33 شماره پست: 262

 

نی نی ها که دنیا میان دو دسته اند : دسته ای که شیر دوست داره و شیرمامانش رو تا دوسال می خوره  و دسته ای که یا مامانش شیر نداره یا اون شیر دوست نداره و با رودربایستی یه مدتی با شیر خشک امورات می گذرونه و به محض این که پا بده شیر خشکه رو می اندازه اون طرف . این دسته دوم که خب تکلیفش معلومه دیگه . اما یه نوع گرفتاری پدر و مادر دسته اول باهاش برخورد می کنن که کم گرفتاریی هم نیستش .

خب باید تصورش رو بکنین که بچه ای که دوسال تموم چسبده بوده به ..مه مامانش و هی شیرخورده چقدر سخته که بهش بگن دیگه نباید بخوری . اصلا نمی تونه درک کنه که یعنی چی ؟! یعنی بهتون بگم که چه داستان سخت و تلخی من و خانوم همسر داشتیم وقتی که دیگه وقتش شده بود که بنیامین رو از شیر مادر بگیریم ! این که رفتیم یه چیز تلخی گرفتیم و سر ..مه مالیدیم و تا دیگه نخوره و اونم نصف شب طبق عادت می خواست میک بزنه  که تو دهنش مزه تلخی می اومد و آی گریه می کرد ، آی گریه می کرد ، آی گریه می کرد ( سه دفعه هم که نوشتم آی گریه می کرد کم نوشتم به خدا ) . جیگرمون کباب می شد . ولی خب چاره ای نبود دیگه . تا یه هفته ، شب که می شد ، غصه مون می گرفت که امشب رو چه کنیم ؟! از گریه زیاد خونه رو می ذاشت روی سرش . نصف شب می بردمش تو کوچه یا پشت بوم که تو بغل و حین راه رفتن آروم بشه . خب بالاخره این گذشت و بعد یه هفته سخت و دشوار تونست با این قضیه یه جورایی کنار بیاد .

ما بعد از دوسالگی بهش شیر پاستوریزه دادیم توی شیشه شیر و یه سال و نیمی هم با همین کیف کرد . بیشتر موقع خواب یا صبح که بیدار می شد صدا می زد که پددددر شیر گرم بیار . این آخریا هم می گفت شیر گرم با عسل تو شیشه . که  من فکر می کنم با این مکیدنه بیشتر حال می کرد . اما چن وقت قبل دکترش به ما گفت که کار اشتباهی دارین انجام میدین هنوز با شیشه بهش شیر می دین . برای مشکل فک و دندانش . پس باید این رو هم ازش می گرفتیم ولی ترس اون ..مه گرفتن هنوز تو ذهن ما بود

ولی بالاخره که پنجشنبه هفته قبل دوتایی شون ( خانوم همسر و بنیامین ) از تبریز برگشتند و یه کمی استرس امتحان از خانوم همسر دور شد دیدیم بد نیست که حالا سعی کنیم شیشه رو هم ازش بگیریم و فقط تو لیوان شیر بخوره . دیروز صبح به مناسبت عید قربان ، ما هم پستونک شیشه شیر رو قربونی کردیم و سرش رو بریدیم . وقتی بنیامین طبق عادت شیر خواست و همین شیشه سر بریده رو به اون وضع ناراحت کننده و دلخراش! دید با ناراحتی تموم پرسید : این چرا این جوری شده ؟ ما هم انداختیم تقصیر پیشی که اومده و سرش رو برده و گفته چون دیگه بنیامین بزرگ شده باید با لیوان و نی شیر بخوره ! و همش نگران بودیم که چه عکس العملی نشون بده . خوشبختانه با قول پیشی که گفته بود برای بنیامین تیر کمان بخرین ، خیلی ناراحتی نکرد . اما امروز صبح زود که باز طبق عادت مالوف می خواست دوباره با پستونک شیرش رو بخوره ، باز هم یادش رفته بود و بی تابی شیشه شیرش رو کرد .

صبح وقتی می اومدم تا به سر کار برسم پیش خودم فکر می کردم واقعا اینایی که بچه شون رو لوس می کنن ، دارن راحت ترین کار تربیتی رو انجام می دن ها . چون دیدن ناراحتی جیگرگوشه آدم خیلی خیلی کار سخت و تحمل ناپذیریه و پا رو دل گذاشتن و اشکای بچه رو دیدن دل قوی ای می خواد .

------------

فیلم امروز : اگه مسعود کیمیایی باز هستین و چن ساله دلتون لک زده تا یه فیلم درست درمون از استاد ببینین پاشین برین محاکمه در خیابان رو ببینین . همون المانها ،همون قرارها ،همون تلخی های همیشگی . به اضافه یه انسجام و آپگرید شدن ترهای بیشتر کیمیایی . مجموعا از دیدنش پشیمون نمیشین . من که وقتی رئیس و حکم رو دیده بودم با خودم می گفتم دیگه نمی رم فیلمی از کیمیایی بینیم .ولی این یک فرق داره . تلخ تر و منسجم تره .

 

 

بکس و بات های شبانگاهی

نوشته شده در دوشنبه نهم آذر 1388 ساعت 16:10 شماره پست: 263

 

نگاهم که افتاد به مخزنهای زردی که روی همشون نوشته بود شن مخصوص برف و یخبندان و گله به گله کنار اتوبان مدرس چیده شده بودند ،یادم افتاد پارسال هم باقرخان  این مخزن ها رو علم کرده بود ولی تا آخر زمسون همیطوری عاطل و باطل افتاده بودن . ای بابا ، حالام که یکی اومده و خواسته دوراندیشی کنه این جوری زحماتش به باد می ره . یه مثلی هست که می گه آدم عاقل از یه سوراخ دوبار گزیده نمیشه شنیدین که ؟ خب باقرخان هم بنده خدا یه برنامه ای چن سال قبل سرش پیاده شد که چشش ترسید و این جوری دور اندیشی کرد . البته باز خدا باباشو بیامرزه که دور اندیشی کرد چون تو بورکینا فاسو که هیچ وقت هیچ چی برای هیچ کی درس عبرت نمیشه .

امان از روزگار ..هی !

اما داستان چن سال قبل باقرخان این بود که زمستون پیرارسال ما یه دوستی داشتیم سیروس نام ، که مدتها بود خارج بود و برده بودنش گرگان و جنگلهای ناهارخوران و قرار بود دوشب هم بیاد خونه ما و یاد قدیم ندیما بکینم و بعدش بره همون فرانسه که بود کنار برج ایفل . اینا از گرگان کوبیده بودن ( منظور اینه که به سرعت اومده بودن ) و 4ساعته رسیده بودن به اتوبان چمران یخ زده و تا صبح همونجا بکس و بات کرده و گرفتار شده بودند . جوری هم بود که کسی نمی تونست بره یعنی اتوبان کلا بند اومده بود و ملت همین جوری نشسته بودن و حرص می خوردن . خودش بعدا میگفت ما از اونجا رو 4 ساعته رسیدیم تهران و اونوقت تا برسیم به خونه شما 8ساعت طول کشید!! حالا تو این فرصت که اینا حرص می خوردن و از سرما و خشم به خودشون می لرزیدن ، ما هم از بس تو خونه به این ور اون ور زنگ زده بودیم که ببینیم این خرابی رو کی باید ضبط و ربط کنه و همه به هم پاسمون می دادن و کسی هم جوابگو نبود نصف شبیه ، ذله شده بودیم .

بالاخره گفتن که این کارا به شورای ترافیک مربوطه که این هم شماره تلفنشه . ما هم گرفتیم ولی همه مسئولین رفته بودن لالا و یه آبدارچی برداشت ( یعنی از لهجه و نوع حرف زدنش معلوم بود که آبدارچی یا نظافتچی یا نگهبانی چیزیه ) گفتم : «آقا سلام » گفت : «سلام علیکم و رحمه الله» گفتم : «ببخشین شما مگه اطلاع ندارین که این اتوبان چمران ... » گفت : «شهید چمران ؟ » گفتم : «بله »گفت : «خدا بیامرزه خوب مردی بود . خوب مردی بود آقا »گفتم : «آقا من به شهید چمران کار ندارم راجع به اتوبان ...» گفت : «می دونم برادر من حیف که شهید شد خوب آدمی بود خوب »خنده ام گرفته بود فهمیدم هرچی به این بگم حرف خودش رو تکرار می کنه . با خنده گفتم : «شما خوبی  آقا ؟بچه ها خوبن تو ولایت؟! »گفت :« بله بسیار خوب سلام می رسونن . شما دیگه امری نداری ؟» و تق قطع کرد و دیگه هرچی گرفتیم کسی برنداشت . حیف که ضبط نکرده بودم  چون شنیدن نوع صداو لحنش کلی خنده دار بود .

خب این سیروس بیچاره ما هم بالاخره دم صبح خسته و نیمه جون رسید و تا غروب خوابید . غروب باقر خان رو دیدم که اومده تو تی وی اینا و عذر خواهی که ما غافلگیر شدیم و تصور همچین سرما و یخبندونی رو نمی کردیم. همینه که حالا این جوری حاضر یراق و آماده است . آفرین باقر خان . آفرین .

------------

شعر امروز : الان با توجه به هوای سرد این روزها  ابه  دکلمه  زمستان ( هوا بس ناجوانمردانه سر است ) با صدای خود  اخوان ثالث  گوش کنید . ( این جا ) را فشار دهید تا هم گوش کنید و طالب شدید دانلود هم کنید .

 

شاه ماهی

نوشته شده در سه شنبه دهم آذر 1388 ساعت 16:18 شماره پست: 264

 

من یکی که اصلا فکر نمی کردم تو این اوضاع بد اقتصادی دوبی و وضع خراب مالی مردم ایران ، برای کنسرت اخیر گوگوش دوازده هزار نفر ، نفری سیصد تا چهارصد هزار تومن فقط برای بلیط کنسرت یه شب برن بدن ( حالا هزینه ایاب و ذهاب و خورد و خوراک پیشکش ) .

اصلا واقعا چی میشه که یه نفر خواننده زن 60ساله که تا سوم راهنمایی بیشتر درس نخوند ، کسی بشه که قبل از انقلاب بهش بگن شاه ماهی موسیقی ایران با اون محبوبیت و شهرت کم نظیر و بعد هم که 10سال قبل تونست از ایران خارج بشه و آواز بخونه ، دوباره همون محبوبیت و آوازه رو پیدا کنه و این جور ازش استقبال کنن؟            

               

 -----------------------------

موسیقی امروز : یکی از آهنگهای مورد علاقه ام که گوگوش خونده غریب آشنا است . اون رو از ( این جا ) دانلود کنید و گوش بدید . (تو از شهر غریب بی نشونی اومدی/ تو با اسب سفید مهربونی اومدی /تو از دشتای دور و جاده های پر غبار / برای هم صدایی هم زبونی اومدی /تو از راه میرسی پر از گرد و غبار/ تموم انتظار میاد همرات بهار / چه خوبه دیدنت چه خوبه موندنت /چه خوبه پاک کنم غبارو از تنت.
غریب آشنا دوست دارم بیا / منو همرات ببر به شهر قصه ها / بگیر دست منو تو اون دستات /چه خوبه سقفمون یکی باشه با هم/بمونم منتظر تا برگردی پیشم/تو زندونم با تو من آزادم .)

 

دو زار و ده شایی

نوشته شده در چهارشنبه یازدهم آذر 1388 ساعت 17:51 شماره پست: 265

 

ای شیطون چشمت کور ، ای شیطون گوش تو کر ، ای شیطون دستات بریده باد ، ای شیطون پاهات قلم بشه ایشالا ...که چی ؟ که این که این همه سنگ انداختی در راه آن کارمندای شریف بانک که له له می زدن و التماس و درخواست به ما که چی ؟ که جون ما بیاین تا بهتون بتونیم ما وام بدیم . اما تو ای شیطون بلا گرفته خواستی تا ما نتونیم دوزار ده شایی وام بگیریم و اونا رو از ثواب وام دادن به ما محروم کنی و چن بار ما رو بردی تا لب پرتگاه عدم وام دهی و امیدمون رو ناامید کردی . اما فکر کرده بودی که چی ؟ مگه می تونستی حریف بشی ببم جان ؟!

مردمی که می گن خواستن توانستنه درست می گن آیا؟ یا نه یه چیزی از خودشون همین جوری در می کنن ؟ خب من فکر کنم اون آیا اولیه درست تر باشه که اگه بخوام از دست اندازای وام گرفتن تو بورکینا فاسو (نه که توی ایران ، که تو کشور خودمون که اصلا پرابلمی تو این جور موارد نداریم و به راحتی پول یا مفت تو دست و بال ملت ..پرور ریخته !) بگم که مثنوی هفتاد من می شه و همتون یه جورای باهاش آشنایین می فهمین وام گرفتن واقعا کار علیا حضرت الفانت پنجمه . اولا که ورداشتن در صندوق بانکا رو سه قلفه کردن که نکنه دست یه آدم محتاجی برسه به پول و گیرو گرفتاریش حل شه . دویوما اگه هم یه شرایطی جور بشه و بخوان که وام رو بدن ،جدو آباءت رو باید ببری تا ضمانتت کنن و سیوما برای دو زار وام دست کم دوتومن گرو بذاری .

البته اینا هم به فکر ماهان ها ! اگه من میرفتم در بانک رو می زدم و یه دست پر پول می اومد بیرون و راحت بهم وام میدادن ، قدر اون پول رو می دونستم آیا ؟ نه که نمی دونستم . که مزد گرفت جان برادر ...آن که کار کرد . این دوزار ده شایی هم شد مزد ما .

--------------------

کتاب امروز : داستان خاک غریب نوشته جومپا لاهیری نویسنده آمریکایی هندی تباری (یا هندی ساکن آمریکایی ) است که مجموعه ای است درباره خانواده های مهاجران هندی ساکن آمریکا .داستان ها زیبا و پر جزئیات اند وخانواده محور اصلی داستانهاست . من که وقتی می خوندمش حس گرم و شیرینی وجودم رو فرا می گرفت . شاید یه جورایی مثل داستانهای زویا پیرزاد باشند البته قوی تر و عمیق تر .

 

 

این روزها همه به کپنهاک نگاه می کنند ، شما چطور؟

نوشته شده در دوشنبه شانزدهم آذر 1388 ساعت 15:4 شماره پست: 266

 

لیدیز اند جنتلمن ، خانمها و آقایان ، من از همین تریبون و پشت همین کیبرد ،اعلام می کنم که به خدای احد و واحد قسم که آینده نگری کار بدی نیست که نیست . اگه برای آینده خودتون سرمایه گذاری کنین ضرر نمی بینین که نمی بینین . اگه جوری زندگی کنین ، جوری عمل کنین که قراره اقلا 50 سال دیگه زنده باشین ، اگه به فکر خودتون نیستین به فکر بچه هاتون که هستین . اگه بابابزرگای من و شما به فکر ما بودن و کارهای کوتاه مدت و مقطعی رو به اهداف بلند مدت ترجیح نمی دادن الان وضع زندگی من و شما خیلی خیلی خیلی بهتر و عالی تر و زیباتر از حالا بود . نبود ؟ جون من نبود؟

کی می گه فکر کردن و وقت گذاشتن برای حفظ محیط زیست تفریح مرفهین بی درده ؟  کی می گه به کوه هاو دشتها و جنگلها فکر کردن تفننه ؟ کی می گه حیوانات رو فقط باید کشت و خورد بهره برداری کرد؟ و گیاهان هم ایضا ؟ آقایان . دوستان من . من فقط روی سخنم با چهار تا آقا نیست ، من روی سخنم با شماست . بیاییم یه کمی امروزی تر بشیم . یه کمی فکر کنیم که ما هم تو این جامعه جهانی داریم زندگی می کنیم . همش فکر نکنیم کشور ما یه سیاره جداست و هیچ چیزی به ما هیچ ربطی نداره .

وقتی کشور ما که در اقتصاد دنیا نقشی داره در حد 0.004 ( یعنی اگه اندازه کل اقتصاد 1000 تومن بیارزه ما فقط 4 تا یه تومنی می ارزیم !) اون وقت چرا باید سهم ما از انتشار گازهای مسموم گلخانه ای طوری باشه که جزء7 کشور اول آلوده کننده دنیا باشیم ؟!!!

ای داد بیداد!!

سالهاست  که کشورهای مترقی دنیا فهمیدن که روشهاشون تو نگهداری محیط زیستشون غلط بوده و جنبشهایی از بین خود مردم برخواسته که این فشار رو به دولتمردهاشون میارن تا رویه هاشون رو عوض کنن . تا نذارن طبیعت خراب تر از این که هست بشه و دولتها هم کم و کم به این رویه رسیدن . نمونه اش همین اجلاس امروز در کپنهاک،که حتی باراک اوباما شخصا توش شرکت می کنه .تا راهکارهایی داشته باشن برای جلوگیری از انتشار گارهای گلخانه ای . ولی سهم ما از این ها چیست ؟ یه چیزی در حد عطسه پشه !

بازهم بگم . تا ملت ما ، تا خود ما به عنوان آحاد این جامعه حفظ و نگهداری محیطی رو که توش زندگی می کنیم از حکومت نخواهیم و طلب نکنیم  کسی از اون آقایون هم انگشتی در این باره بلند نخواهد کرد . فکر نکنین کار سترگ و غیر عملی ایه . نه . حتی کوچکترین گامهای عملی هم جلوبرنده خواهد بود . مثلا تو بیا به عنوان شروع ، وقتی می ری فروشگاهی خرید کنی اگه واقعا به کیسه نایلون نیاز نداری ازشون نگیر . این کیسه نایلونی که از بین نمی ره و خاک رو درب و داغون می کنه رو واقعا لازم نداری ، نگیر . این می تونه اولین و کوچکترین گام من باشه و تو . دوست من ما باید از خودمون شروع کنیم . از خود خودمون .

-----------------------------

روزنامه سبز آنلاین امروز : همشهری آنلاین جزء معدود روزنامه هایی است که مطالب محیط زیستی اش هر روزه و با دغدغه است . می تونید اون رو هر روز تو ( این آدرس ) بخونید .

 

 

نامها و نشانه ها

نوشته شده در سه شنبه هفدهم آذر 1388 ساعت 14:23 شماره پست: 267

 

از همون وقتی که خانوم همسر با ذوق بهم خبر داد که داریم پدر مادر می شیم ، پروسه طولانی ، وقت گیر و لذت بخش اسم پیدا کردن برای اون نی نی شروع شد . کتابهای زیادی رو گشتیم و گشتیم ،هم اسم دختر هم اسم پسر . وقتی هم که نتیجه سونوگرافی معلوم شد فقط دنبال اسم پسر می گشتیم . تعصب خاصی نداشتیم که حالا اسم عربی و مذهبی باشه یا ایرانی یا هرچی . بیشتر دنبال یه اسم خوش آوا بودیم که یه ربطی هم به نام خانوادگیش داشته باشه . یوسف ، دانیال ، سیاوش ، سهراب ، بهرام و بالاخره بعد از چندین و چند بار انتخاب کردن و مصمم شدن و باز هم تغییر نظر دادن ،پسر کوچولوی ما شد بنیامین .همین که الان هست .

وقتی برای ثبت احوال رفته بودم متوجه شدم که دولت هر اسمی رو قبول نمی کنه که خوشبختانه بنیامین با این که ریشه عبری داره ، از صدقه سر حضرت یوزاسیف ،جزء اسامی مجاز بود . اون موقع مقایسه می کردم با یه شهروند کانادایی که چه جوری می تونه هر اسمی رو که بخواد برای بچه هاش انتخاب کنه . مثلا خود من دخترعمویی دارم که با یک کانادایی ازدواج کرد و اسم پسرشون رو گذاشتن «تنزین منصور» که تنزین یک اسم بودایی و تبتیه ( در اصل اسم دالایی لاما است ) و منصور هم که اسمی عربی و اسلامی . ولی اون مامور ثبت احوال کانادا نیومد مانع اینها بشه و آزادی اینها رو محدود کنه .

حالا مقایسه بکنیم با این جا که به پدر دانیال گفته اند که اگه اسم بچه ات رو از دانیال به علی عوض کنی بچه ات خوب میشه . چون او نام دیگری داشت که شما از سر خودمحوری، به راه خود رفته اید .اینها هم خب تن داده ان . که هر غریقی به هر خسی آویزون میشه تا غرق نشه . من اگه خودم هم این جوری جای اون بودم و بچه کوچیکم رو میدیدم که مثل شمع آب میشه ،از روی استیصال ، حتما تن می دادم که خب شاید حرف اونا درست باشه . خب هر اسمی زیبایی خودش رو داره . مخصوصا نام «علی» که خب از زیباترین نامهاست .

ولی حالا که جای بابای دانیال نیستم و در کناری دیگر نشسته ام و احساسات صرف بر من حاکم نیست باید بگم هر خری این حرف رو به اینها زده باید بره تو طویله خودش رو معرفی بکنه تا ببندنش که یهویی در نره . آخه مرتیکه یا زنیکه کره خر بی شعور نفهم !  ، یعنی فهم تو از ذات خدا و عدالتش اینه که اگه اسم بچه ای اون چیزی نباشه خداوند دوست داره و براش مقدر کرده ( بگذریم که خود این حرف چقدر چرنده) پس امکان داره که خدواند دوست داشته باشه که اون بچه از بین بره ولی اگه اسمش عوض بشه نه ؟ این قده تو  خر و نفهمی ؟ این قدر؟!! باز صد رحمت به خر که اقلا ادعایی نداره و بارش رو می بره . تو چی یابو ؟

-------

موسیقی امروز : ویگن یه آهنگ خیلی دل نوازی داره به اسم لالایی .مناسبتی داره با نوشته امروزم . برای گو.ش دادن ودانلود اون ( این جا )  رو فشار بده .... لالایی کن مرغک من /دنیا فسان است/لالایی کن مرغک من/دنیا فسان است/هر ناله شب گیر این گیتار محضون/اشک هزاران مرغک بی آشیانم/هر ناله شب گیر این گیتار محضون/اشک هزاران مرغک بی آشیانم...

 

 

رویایی دارم

نوشته شده در پنجشنبه نوزدهم آذر 1388 ساعت 10:41 شماره پست: 268

 

وقتی چند سال قبل در روزنامه ای خوندم که در جنگلهای گیر هندوستان چندین  شیر ازنوع و همان نژاد ایرانی که بیشتر از 100 سال است که در اثر شکار بی رویه ، دیگر در ایران دیده نشده اند ، وجود دارند ، کلی ذوق زده شدم که خب اگه آقایان بخواهند می تونیم دوباره نسل شیربا شکوه و زیبای ایرانی رو احیا کنیم و دوباره سلطان جنگل در ایران بغرد . شیری که سالهای سال است  روی پرچم شیر و خورشید نشان ما ، روی حجاریهای تخت جمشید ، در ادبیات ما ، در ... نقشی به سزا و در خورتوجه داره .

    

فهمیدم که بازگرداندن شیر ایرانی از هند به کشور در سال‌های پیش از انقلاب هم مورد توجه جدی شاه قرار داشت و حتی دشت ارژن استان فارس در 50کیلومتری جنوب شیراز رو برای این منظور در نظر گرفته بود . بخش وسیعی از زمینهای کشاورزی دشت ارژن و مراتع اطراف آن‌که مالکیت خصوصی داشت خریده شد و به تملک سازمان حفاظت محیط زیست درآمد تا محل زندگی سلطان جنگل ما محیای ورود ایشان شود .

اما با وقوع انقلاب و بعد از اون جنگ عراق و ایران ، طبیعتا یه همچین طرح سوسولی ای اولویت خودش رو از دست داد و به‌دلیل اهمال سازمان حفاظت محیط زیست، زمین خوارها و زمین بازها و زمین چی چی ها به دشت ارژن و اطراف دریاچه پریشان هجوم آوردند به حدی که نه تنها زمینهای خریداری شده دوباره به تصرف افراد درآمد، بلکه حتی بخش وسیعی از اراضی مرتعی و منابع ملی هم تغییر کاربری یافت و تبدیل به اراضی کشاورزی شد!

اصلا در همچین شرایط اسف باری حتی اگه بخواهیم دوباره شیر ایرانی مون رو برگردونیم باید کجا زندگی کنه بدبخت ؟ وسط تراکتورها و جاده ها و کمباین ها ؟ اصلا چی بخوره ؟ شکاری دیگه براش مونده ؟ در هند هر کدوم از همین شیرها و ببرها سالی 30هزار توریست به خودشون جلب می کنن که فقط تماشا می کنن و عکسی می گیرن و میرن و مشت مشت پوله که توی هند خرج می کنند . ولی برای ما که پول ارزش نداره . کانه چرک کف دست .

اما در نومیدی بسی امید است که خوشبختانه متوجه شدم که آقایان ما چندان هم به محیط زیست بی علاقه نیستند . چون دو روز قبل که کشور دوست و برادر ، روسیه عزیز و دوست داشتنی و گوگولی مگولی ، که می خواد جهت احیای نسل پلنگ قفقاز از ایران چند پلنگ ایرانی بگیره  ، اینها هم بدو بدو  آمادگی خود را برای همکاری درباره برنامه احیای جمعیت این حیوان در روسیه اعلام کرده اند و بد نیست بدونین که پروژه احیای پلنگ با حمایت ولادیمیر پوتین جون  راه اندازی شده .

اما من هم رویایی دارم

رویایی در اون ببینم روزی رو که دوباره در دشتهای جنوبی ایران  شیر ایرانی بغرد .

 

 

 

چتری فقط برای دو نفر (1)

نوشته شده در شنبه بیست و یکم آذر 1388 ساعت 15:13 شماره پست: 269

 

پیش پستی : این پست و پست بعدی درباره روابط زناشویی است و خواندنش به افراد زیر 16سال توصیه نمی شود .

چند وقته که می خوام راجع به یه موضوع بنویسم ولی نمی نوشتم چون از عواقبش کمی واهمه داشتم که خواننده ها و آشناها یه جورایی موضوع بحث رو ربط بدهند به خود من و لنگ ما رو بکشن وسط و بگن پس معلوم شد تو خودت هم این کاره ای ها! . ولی بالاخره دیروز در پس نوشته آوامین مطلبی دیدم و از من خواست منم از دید یه مرد چیزی درباره اش بنویسم . مرجان هم چیزی در همین باره نوشته بود . پس دیگه دودلی رو گذاشتم کنار و گفتم آن که حساب پاک است از محاسبه چه باک است؟  پس نوشتم با موضوع خیانت جن..ی مرد به همسرش را ( بحث خیانت عاطفی خیلی مطوله و اگه پا بده میتونم یه وقت دیگه در باره اش صحبت کنم ) . همه چیزهایی رو هم که خواهم نوشت برای مرد و زن علاقمند به خونه و خانواده و ادامه اون صدق می کنه نه برای کسایی که همیشه دنبال بوالهوسی و هوسرانی هستند و این موضوع براشون به شکل یه جور اعتیاد دراومده .

خب ببینید ، اول از همه باید یه چیزی رو روشن کنم و اون اینه که اصلا ذات و شخصیت و فیزیولوژی مرد با زن تفاوت می کنه و تلقی که یه مرد از رابطه جن..ی داره با یه زن متفاوته . برای همین که این تفاوت فهمیده نمیشه و منجر میشه به یک رشته سوءتفاهم ها و ناسازگاری ها . یک مرد که فرقی هم نمی کنه که مال کدوم فرهنگ و کشور و نژاد باشه این طوری آفریده شده . چه طوری ؟ این طوری که یک مرد توانایی داره که در یک زمان با زنی غیر از همسر خودش رابطه  6ی داشته باشه و از محبت و علاقه اش به همسرش هم کم نشه و واقعا هم زنش رو هم دوست داشته باشه و بتونه باهاش سالهای سال به خوبی و محبت زندگی بکند . و این فقط به خاطر ساختار فیزیولوژیک و منتالی ایه که خدا تو بدن جنس نر قرار داده .

فرضا شما بیایین در خیل موجودات زنده نگاه کنین . دورو بر یک خروس چند تا مرغ هست ؟ یک شیر نر چند تا شیر ماده رو در دور و برش داره ؟ خانواده گوریلها هم همین طور ،یک گوریل نر داریم که یک گله ماده و بچه دور برش رو گرفته . گوزنهای نر هم همین طور . از گذشته تاریخ بگیریم بیایم جلو همیشه می دیدیم این مردها بودند که حرمسرا  داشتند و چند همسری رواج داشته . حتی می خوام بگم که اسلام هم نیومده چند همسری رو ایجاد کنه بلکه فقط برایش یه حد و اندازه ای در نظر گرفته و شرط و شروط گذاشته که  اگه می تونین بین زن هاتون عدالت رو رعایت کنین بیشتر از 4زن نگیرین . وگرنه چند همسری سنتی قابل قبول و پذیرفته شده بود .

اما یک زن نمی تونه . یعنی نه این که نخواد ها ! نه اون اصلا نمی تونه اگه با مرد دیگه ای رابطه جن..ی داشته باشه ، شوهرش رو هم دوست داشته باشه . یعنی قانون صفر یا 100 کاملا صدق می کنه . یا این یا اون .( البته باز هم باید بگم منظورم من باز عموم زن ها هستند نه هر زنی ) و باز هم اتفاقا زنها ، ماده شان بیشتر مستعد خیانت عاطفی و بعد جن..ی است و بحث روابط جن..ی بین یک زن و مرد غریبه وقتی پیش میاد که اون زن دیگه شوهرش رو دوست نداشته باشه و بدش نیاد که کیس دیگه ای رو برای پشت گرمی خودش انتخاب کنه . برای همینه که وقتی زنی متوجه شد که شوهرش بهش خیانت جن..ی کرده ، با افکار و اعمال خودش مقایسه می کنه و حس می کنه که دیگه هرچی عشق و علاقه بینشون بوده تموم شده و کارشون خیلی خیلی ممکنه بالا بگیره و به جاهای خطرناکی برسه .

اینا  رو تا اینجا داشته باشین تا فردا و در ادامه این نوشته بگم چطور این خیانت جن..ی پیش میاد و وقتی پیش اومد چی کار باید کرد ؟

 

چتری فقط برای دو نفر (2)

نوشته شده در یکشنبه بیست و دوم آذر 1388 ساعت 13:30 شماره پست: 270

 

پیش پستی : این پست وپست قبلی  درباره روابط زناشویی است و خواندنش به افراد زیر 16سال توصیه نمی شود .

به کسایی که الان وارد بحث شدند پیشنهاد می کنم که اول ( پست قبلی ) رو بخونند و باز هم ذکر کنم که  همه چیزهایی رو هم که خواهم نوشت برای مرد و زن علاقمند به خونه و خانواده و ادامه اون صدق می کنه نه برای کسایی که همیشه دنبال بوالهوسی و هوسرانی هستند و این موضوع براشون به شکل یه جور اعتیاد دراومده .

البته الان که عصر تاریخی و دوران قبیله و گله حیوانات نیست که . حالا که خیر سرمون مدرن شدیم و یه سری غرایز رو گذاشتیم کنار ، الان باید چه جوری برخورد کرد؟ الان که اومدیم به عصر مدرن و وارد قرن 21 شدیم ؟ خب الان شرایط طوریه که دیگه یه مرد نه می تونه از پس خرج چند تا زن بر بیاد و نه از پس زبون و احساسات اون چند تا زن . چون الان مثل قدیم ندیم ها هم نیست که زن ها بپذیرن که آقاشون چند تا هوو هم سر ایشون بیاره و این رو سرنوشت محتوم خودشون بدونند . حتی زنی که بعدا وارد گود میشه و زن یک مرد متاهل میشه هم ، دوست داره زن قبلی رو از میدون به در کنه و خودش تنها همسر اون مرد باشه . و اون مرد دو زنه همش باید گرفتار باشه و اره بده و تیشه بگیره . پس ترجیح میده که تو این هاگیرواگیر فقط یک زن داشته باشه .

حالا که آقاهه تصمیم گرفته فقط یک زن داشته باشه و راهش رو از نیاکان و موجودات زنده دیگه جدا کنه و بشه یه انسان مدرن تر ، این جا دو حالت پیش میاد . حالت اول اینه که اگه اون جفت مرغ عشق تو زندگیشون همه چیزشون رله بود (حالا همه چیز منظورم بخش تخت خوابشه وگرنه که همه چیز که خیلی سخته رله بشه ) و نیاز ج..سی زن و شوهر با هم جفت و جور بود . طوری بود که هردوشون تو رختخواب از هم راضی بودند خب ، آقاهه با همین یه دونه زنش می مونه و به خوبی و خوشی با هم زندگی می کنن و کیف دنیا رو می برن . تازه اگه هم مواردی پیش بیاد که نتونن هم دیگه رو راضی کنن کاری نداره که . انواع و اقسام قرص و کرم و دستگاه و اینا هست که سیستم رو ریبوت می کنه و خانوم و آقا می تونن به راحتی به اموراتشون برسن . (من از همین تریبون به مردا بگم که واقعا اگه کسی مشکلش امور صرفا جسمیه و نمی ره درستش کنه خودش مقصره . فقط تقصیر زنش نندازه ها !)

اما خب یه وقتایی هست که اینا جفت و جور نمیشن . یعنی دو علت داره : یکی این که اون خانوم هیچ گونه تنوعی تو کارش نمی ده و بعد از 10سال یا 15 سال زندگی هنوز مثل همون روزای اول برنامه رو اجرا می کنه ! دیگه هردفعه هم جلوت غذا رو به یه طعم و مزه بذارن بالاخره زده میشی دیگه ! ولی یه علت دیگه هم هست که ربطی به تنوع تو عملیات نداره ولی خانومه جوری تو رختخواب با شوهره رفتار می کنه که  شوهره همه چیز می فهمه جز همون کاری که براش وارد رختخواب شده رو ! این قدر مسائل حاشیه ای و کدورتهای از قبل مونده میان وسط ، که مامانت این جوری کرد و خواهرت اون جوری گفت و باید فلان چیز رو بخریم و فلان جا بریم و که آخر معلوم نمیشه چی به چی شد !؟ و تصمیم می گیره مثلا انتقام فلان حرکت شوهره رو تو رختخواب ازش بگیره . یعنی لحاف دشک میشه براش سنگر و جان پناه و مرد رو دست خالی برمی گردونه . در حالی که مرد اصلا اون موقع دیگه کاری نداره که قبلش چی شد و بعدش قراره چی بشه ؟

که همین دو عامل باعث میشه آقاهه دوباره هورمونهای کهن و تاریخی مردانگیش شروع به فعالیت می کنند و یواش یواش و دوباره غیر مدرن میشه و همچین نرم نرم سر و گوشش شروع کنه به جنبیدن و یواش یواش به زنهای دیگه هم به چشم خریداری نگاه کنه و ممکنه که تن به ارتباطات دیگه ای بده . حتی شاید دیده باشین که مردی که زن داشته ، زن قشنگ و 6ی هم داشته رفته سراغ یه زن دیگه که به قول معروف انگشت کوچیکه زن خودش نمی شده از بس بی ریخت تر و بد لباس تر بوده و بقیه بهش می گن خاک بر سرت کنن مردک ، که با وجود زن به این هلویی رفتی سراغ اون آکله . خب این چیزیه که فقط یه طرفش دیده می شه . طرف دیگه اش می تونه این باشه که شاید اون مردک مزبور وقتی که با اون زن بی ریخت هست بهش فقط خوش می گذره و وسط برنامه دیگه صحبت از قسط و اجاره و شهریه دانشگاه و مامانم اینا و مامانت اینا نیست . خودشه و اون زن بی ریخت که فقط و فقط بهش 6 می ده و خیالش راحته . یعنی اون کاری رو که زن هلوی خودش نمی تونه انجام بده . یعنی اون آقا وقتی با اون زن دوم می خوابه کاملا خودش رو رها می کنه و به اون تخلیه جسمی و ذهنی که می خواد میرسه . اما زن هلو و کدبانو و زیبای خودش تو موقع رختخواب هم ول کن مسائل بیرون رختخواب نیست .

خب تو خاتمه باید بگم درسته که مردایی هستند که که بوالهوس و زنباره هستند و کاری هم ندارند که زنشون چه جوری باهاشون تا می کنه چون اونا ساز خودشون رو می زنند و نیاز به ارتباط با جنس مخالف براشون به شکل یک اعتیاد دراومده ، اما عمده و بیشتر مردهایی که تن به ارتباط با زنی غیر از زن خودشون رو دادند کسایی هستند که همین مشکلات بالا کشوندتشون به سمت ایجاد یک نوع رابطه جدید . البته حس می کنم که این دوتا پست ظرفیت بحث زیادی داره چون حتما شما با همه نظرات من موافق نیستین و شاید هم نظرات تکمیلی تری بخواید بدین که بقیه متوجه بشن ، برای همین کامتهای شما و جواب کامنتهای پست قبلی و این پست رو به طور مشروح  در پست بعدی خواهم آورد  .

 

چتری فقط برای دو نفر (3)

نوشته شده در سه شنبه بیست و چهارم آذر 1388 ساعت 12:28 شماره پست: 271

 

این پست و دو پست قبل مربوط به مسائل زناشویی است و خواندنش به افراد زیر ۱۶سال توصیه نمی شود .

بذارین ابتدا و خیلی MP3  وار ، لب کلام این دو پست قبلی رو بریزم رو دایره :

این نوشته صرفا از دید یک مرد ( که حالا اون مرد فکر نکنین که من هستم ها !) و با نگاهی مردانه نوشته شده و بیان می کنه که : 1- ذات و شخصیت و فیزیولوژی مرد با زن تفاوت می کنه و تلقی که یه مرد از رابطه جن..ی داره با یه زن متفاوته . یک مرد توانایی داره که در یک زمان با زنی غیر از همسر خودش رابطه  6ی داشته باشه و از محبت و علاقه اش به همسرش هم کم نشه و واقعا هم زنش رو هم دوست داشته باشه . اما یک زن نمی تونه اگه با مرد دیگه ای رابطه جن..ی داشته باشه ، شوهرش رو هم دوست داشته باشه . (قانون صفر یا صد)

و اما اگر  2-در دوره مدرن که مرد می خواهد فقط یک زن داشته باشه ، اگر در رختخواب از زنش راضی بود معمولا مشکلی پیش نمی آید .اما اگر زنش او را راضی نکرد . یعنی دو علت دارد : یکی این که اون خانوم هیچ گونه تنوعی تو کارش نمی ده و دوم این که این قدر مسائل حاشیه ای و کدورتهای از قبل مونده میان وسط و خانوم تصمیم می گیره مثلا انتقام فلان حرکت شوهره رو تو رختخواب ازش بگیره .

و این که مطالب نوشته شده اصلا و اصلا ربطی به زندگی شخصی خود من و خانوم همسر نداره(آخه  اگه داشت می اومدم این جوری دادار دودور  راه بندازم و همه رو خبر کنم ؟ !! لا الااله الله ! )

حالا بریم سر سوالات و ابهامات و جوابهای من :

=====================================

آشکوت گفته : شما که صحبت از قرص و مسائل دیگه کردید که البته مربوط به بخش جسمانی قضیه هست چرا صحبت از روانشناسان و   s..ual disorderd doctorو  couple therapyنمی کنید ؟ چرا این دو تا آدمی که نمی تونند توی این رابطه با هم کنار بیان ، نرند پیش یک مشاور تا مشکلاتشون رو حل کنند؟ رفتن و خوابیدن با دیگری یک جوری صورت مساله رو پاک کردنه.من می گم آدم همه راه ها رو اگه امتحان کرد و جواب نگرفت خب اون وقت به راههای دیگه فکر می کنه که اون راههای دیگه باز هم خیانت نیست .

پاسخ :  اشتباه نشه . من نیومدم جواز صادرکنم تا مردا برن و روابط خارج از منزل داشته باشن و خیانت بورزن . من فقط اومدم از دید یک مرد بررسی کردم که چی باعث میشه که این موضوعات پیش بیاد . طبیعتا یکی از همون موارد تمدن هم اینه که شریک زندگیمون رو از خودمون نرنجونیم و بهش اهانت نکنیم و اگه راهی برای بهبود روابطمون هست مثل همین مواردی که شما بهش اشاره کردی استفاده کنیم .

========================================

عرعری گفته : شاید این چیزی که شما میگی تو طبیعت مرداست وفرض هم که تمام حیوانات همینطوری باشن. پس چرا ادعا میکنیم اشرف مخلوقاتیم؟  میخوام این رو بگم که حتی اگه مرد بودن طبیعتش به اینه، حداقل باید به خاطر محکم شدن پایه های زندگیش، از اینکار امتناع کنه. شاید یکی از دلایل جن..ی باشه، ولی مسایل دیگه ای هم میتونه دخیل باشه. مثلا روابط عاطفیشون قوی نباشه، یا عشقی تو میان نباشه و ...در هر صورت به نظر من این راهش نیست. اول بهتره تمام سعیشون رو بکنن که مشکلاتشون رو برطرف کنن و در نهایت اگه نتیجه نداد، از هم جدا بشن.

پاسخ : ببین من نخواستم بگم راهش چیه یا راهش چی نیست که آیا این کار درسته از نظر مثلا فلان مکتب و مذهب و گروه یا نه ؟ من فقط خواستم مطرح کنم که چه جوری این اتفاق پیش میاد و در واقع بیان کردم که مردی که می ره دنبال رابطه ج..سی با یک نفر دیگه می تونه این دلایلش باشه . و اصلا حتما قرار هم نیست که از زنش جدا بشه و بره سراغ رابطه دیگه ای .

=================================================

آیلار گفته : تا حدی ساختار فیزویلوژیک و منتال مرد رو قبول دارم اما اینکه بیاییم با جک و جونور مقایسه اش کنیم درسته آیا ؟ اون چیزا که فرمودین تا حدی درسته اما نباید این جناب مرد بر خلاف خروس یه چیزی تو مخش باشه تا نره ور دل هر کسی بخوابه ؟

پاسخ : طبیعتا ما با جک و جونور مقایسه اش نمی کنیم ولی این رو هم ببین که همه ما یک جور ساختار  داریم و اون هم جنسیت ماست . ما تا یه حدی می تونیم از حصار فیزیکیمون خارج شیم . مثلا می تونیم گیاه خوار شیم ولی آیا میشه اصلا غذا نخورد؟

===============================================

خانوم زیگزاگ گفته : خیلی از مردها هستند که با داشتن زن خوب و مورد علاقه شون باز هم سراغ روابط جن..ی میرن و ادعا میکنن که شخصی که باهاش رابطه داشتن رو اصلن هیچ احساسی بهش ندارن و زنشون رو دوست دارن! اینو من بارها شنیدم.
در ضمن در مورد اسلام. اگه خوب اسلام رو بشناسیم میبینیم که خدا این حق چند زنی رو فقط برای پیامبر مجاز دونسته و تلویحن اعلام کرده که اگر "میتونید" عدالت رو رعایت کنید بیشتر از یک زن بگیرید اما چون "نمیتونید" نباید این کار رو بکنید. یعنی فقط پیامبر تونسته عدالت ایجاد کنه. منتها چون مردها قربونشون برم یکی از یکی پیامبرترند این قانون یهو از آسمون وضع شده که همه میتونن بین 4 تا زن عدالت برقرار کنند!!!!! یعنی میخوام بگم اسلام گفته بیشتر از 4 تا حرومه ولی اصراری هم نکرده که تو رو خدا بیا 4 تا زن بگیر!! شما 3 تام بگیری مشکلی نداره به شرطی که بتونی عدالت رو رعایت کنی که نمیتونی!!! پس همون یکی از سرتم زیاده

پاسخ : خب با بخش اول که با من موافقی کاری نداریم !!!

اما اسلام ! ...این نبوده که فقط برای پیامبر مجاز بوده باشه . برای پیامبر اصلا حدش برداشته شده بوده ! یعنی می تونسته 20تا زن بگیره ! ولی اگه قرار بوده که خدا واقعا چندهمسری رو نقض کنه رودربایستی که با مردم نداشت مثل خیلی احکام دیگه اش مثلا که صریح گفته روزه بگیرین ،می اومد صریحا می گفت فقط یک زن می تونین بگیرین و والسلام . غیر از اینه زیگ زاگ جان؟!

=============================================

صحرا گفته : من معتقدم تنها دلیلی که باعث می شه مردی در عین اینکه همسرش رو دوست داره و بهش علاقه هم داره بازم بهش خیانت جنسی کنه اینه که او مرد بوالهوسی است . دلیلم هم اینه که کمتر مردیه که با داشتن علاقه کامل به همسرش بره سراغ این کار . مگر مردایی که بولهوسن.

پاسخ : نه صحرا جان این تنها دلیل نیست . خیلی پیش میاد که مرد زنش رو هم دوست داره و بوالهوس هم نیست . اما دست به این کار می زنه .

=======================================

دینا خانومی گفته : ببینید شما از زاویه دید یک مرد به این قضیه نگاه می کنید! میگید اگه یک مرد نتونه از لحاظ ج..سی تخلیه بشه میره سراغ یکی که می تونه صرفا بهش یک دید فیزیکی داشته باشه و نه عاطفی! حالا این جا برای من دو تاسئوال پیش امد!

 
1- من خیلی جاها شنیدم 6 برای خیلی از آقایون قسمت مهمی از زندگی زناشوییشون محسوب میشه و اگه زندگیتون یک جاهایی لنگ می زنه روابطتون را تنوع ببخشید و مطمئن باشید احساسات کم کم بیشتر میشه! یعنی در واقع خیلی از مشکلات و دلخوری ها تو زندگی یک جورایی از سرخوردگی جنسی نشات می گیره! خوب پس این جوری مرد می تونه کم کم به زنی که از لحاظ فیزیکی بهش بیشتر حال میده احساسات پیدا کنه و احساسات کم کم از خونه اش رنگ ببازه و چون نیازش جای دیگه ای برطرف میشه و اصولا سوپرمن نیستند مردها دیگه این روابط تو خونه و با زن محبوبش!!!!!!!! جایی نداره و زندگی کم کم سردتر میشه! به نظرتون این نظرم اشتباهه؟


2- یک سئوال دیگه برام پیش امده که اگه مردهایی هستند که از نبودن تنوع و کیفیت و کمیت روابط جنسیشون می نالند و دنبال یک جایی و یک کسی برای برطرف کردن نیازشون هستند، من هم به عنوان یک هم جنس زن هایی را می شناسم که از کوتاهی روابط یا نبودن تنوع و یا عدم توجه شوهرشون به نیازهای اون ها می نالند! یعنی به نحوی سرخورده شدند از این روابط با همسرشون! خوب حالا تکلیف اون ها چیه؟ اون ها به نظر شما چی کار کنند؟!؟!؟!؟ چون شما از دید خودتون قضیه مردها را گفتید و سعی کردید این موضوع را از دید یک مرد برای زن ها باز کنید ولی مسلما می تونید اذعان داشته باشید که همون قدر که ما نسبت به افکار و احساس یک مرد نا آشناییم شما هم همون قدر نسبت به احساس و جنس و نیاز زن ناآشنایید! و چه بسا بیشتر! چون زن از لحاظ روحی و ساختاری پیچیده تر از مرده! ولی این که زن موجودیه که با احساسش زندگی می کنه نمی تونه کمبودش در ار ضای میل جنسیشو توجیه کنه!!!!! شما تو بحثتون مسائل جنسی را از بحث احساسی جدا کردید! حالا منم سئوالم این بود اگه یک روزی به عنوان یک مرد احساس کردید زنتون از لحاظ فیزیکی از شما راضی نیست چه کاری می کنید؟

مسلما وقتی یک زن راضی نباشه مرد هم اون رابطه را رابطه هیجان انگیزی نمی بینه! گاهی سردی یک زن از طبع سردش نیست از اینه که به عنوان یک زن که دوست داره تو رابطه اش نقشی تابع را بازی کنه نیاز داره مردش یک سری نکات را رعایت کنه و اگه نکنه زنش به اون رضایت نمی رسه و خودبه خود می کشه کنار! خوب حالا اگه این مرد به واسطه باحال نبودن رابطه اش بره سراغ یک زن دیگه تلکیف این زن که از لحاظ میلی بدون مشکل بوده ولی نیازهاش دیده نشده چی میشه؟ اون سراغ کی بره؟ اونم می تونه بره؟ یا باید میل هاشو سرکوب کنه؟! به عنوان یک مرد نظرتون چیه؟؟؟

پاسخ : 1- خب من که گفتم از دید یک مرد دارم صحبت می کنم . اما دینا خانوم ! مگه اصلا میشه زنها رو شناخت ؟! زنها موجوداتی اند به غایت پیچیده و غامض . خداییش ما مردها ساده تر و سرراست تریم نسبت به شماها !!
ولی از توضیحات روشنگرانه ات در باب شناخت زنها ممنونم . مثلا این که زن دوست داره در همبستری نقش تابع شوهرش رو بازی کنه و .... اما منظور کلی تو این بود گویا که اگه مردی با زنش حال نمی کنه تقصیر خودشه که زنش رو اون جوری که باید ، سر حال نمیاره که اون هم به این دوباره حال بده و ...؟ درسته؟
اما خب با همه این احوال واقعا برای مرد و زن تفاوتهایی هست . چون مردی که بره دنبال ار..ای نیازهای ج..سیش احتمال زیادی هست که بتونه برگرده سر خونه اش ولی زنی برای ار..ای نیازهای ج..سیش بخواد بره دنبال کیسهای بیرون خونه اوضاع یه کم بیریخت تر می شه . چون زندگیشون دیگه کلا از هم خواهد پاشید به خاطر همون تفاوتی که تو ساختار ذهنی و جسمی این دونفر هست . برای همینه که در مورد زنها واقعا باید جدایی رو انجام بدهند تا دیر نشده . موافق نیستی؟

=============================================

آوامین گفته : من قبول ندارم مردها اینطوری هستند که با یه نفر فقط  6داشته باشند و ازون طرف علاقه شون به زنشون سر جاش بمونه ! سنگ هم باشه اگه اون رابطه ی 6 با زن دیگه براش لذت بخش باشه بالاخره پس راضیش کرده و براش خوشانید و لذت بخشه و خب توی تننهایی وخلوتش دلش اون 6 رو میخواد ! داره زن خودش رو نگاه میره توی هپروت اون قضایا با اون زن رو میبینه ! خواسته یا ناخواسته علاقه به زن اول صد در صد به مرور کم میشه !!! من نمی تونم بپذیرم مردها این قابلیت رو دارند ! می تونم بپذیرم مرد هم از 6 بازن دیگه لذت ببره و هم از زنش اما زنش رو بیشتر دوست داشته باشه اما نمی تونم بپذیرم از رابطه با زن دیگه لذت ببره و همونطور علاقه اش نسبت به زن اولش زیاد بمونه ...

پاسخ : این که تو قبول نکنی یه چیزه و این که واقعا وجود داشته باشه یه چیز دیگه . این چیزی که راجع به مردها گفتم واقعا صحت داره و هست . مرد می تونه با زن دیگه ای رابطه ج..سی داشته باشه و فقط در اون حد بمونه . شاید بعدا یادی بکنه از اون رابطه .ولی این جوری نیست که یک بار که 6داشت دیگه زنش رو دوست نخواهد داشت . اصلا خمیره مردجماعت این جوری نیست . ولی زن نمی تونه این جوری باشه چون ذاتش این نیست . برای همینه که توهم پذیرش این جریان برات سخته . ولی من از خودم حرف نمی زنم . این مشاهدات و شنیده های مستقیم من از مردانی بسیار است  .

==============================================

فافا گفته : اینی که گفتید درسته متاسفانه خانم‌ها دید دیگری نسبت به زندگی مشترک و روابطش دارند ولی کی‌گفته آقایان می‌تونند این علاقه به همسرشون رو بعد از رابطه‌ای جدید با دیگری حفظ کنند...! به نظرم نمیشه...ولی حالا واقعا اگه خانمی چنین احساسی نسبت به روابطش بهش دست بده چی‌کار باید بکنه؟
اصلاً یه مثال  ..من خانمی را می‌شناسم که با آقایی عقد کرد و خب در همون دوران متوجه شد که آقا مشکلاتی در روابطش داره و خلاصه درخواست طلاق کرد و جدا شد و فقط شما باید حرف‌های مردم رو می‌شنیدید : که حالا مگه چقدر مهمه! حالا چرا این بیچاره را بدنام کرد...
ولی آقایان در تمام این زمینه‌ها حق دارند و محق هستند چرا؟ چون طبیعتشون اینه؟! نه..

پاسخ : خب ببین ، این که کی‌گفته آقایان می‌تونند این علاقه به همسرشون رو بعد از رابطه‌ای جدید با دیگری حفظ کنند؟ رو من تنها نمی گم . این هست . البته اگه فراموش نکرده باشی منظور من رابطه عاطفی با کس دیگری نبود فقط و فقط یک نوع رابطه ج..سی صرف بود و بس .
و این که واقعا زنها در جامعه از جهت احقاق حقوقشون مظلومترند حرفیه که من خودمم باهاش موافقم و چندین بار درباره اش نوشتم

===========================================

بیتا گفته : پس از خوندن این دوپستت دو مسئله ذهن منو درگیر کرده
اول اینکه خانمهایی که کامنت گذاشتن (که تا اینجای این پست ظاهرا فقط خانمها نظر دادن) به هیچ عنوان این تفاوت فیزیولوژیک زن و مرد رو که فکر کنم هدف اصلی شما بازگو کردن اون بوده نمی پذیرند.
دوما اینکه میان ونصیحت میکنن این راهش نیست،خب مگه قراره شما(خدای ناکرده)مرتکب چنین اشتباهی بشین؟
بنظرم بهتره بدون تعصب به روح این نکاتی که گفتید توجه کنیم

پاسخ : این که خانمها فقط کامنت گذاشتند شاید به این برمی گرده که احساس می کنند که یکی پاشو از گلیمش درازتر کرده و به حقوقشون داره توهین میشه ولی اون 250نفری که فقط مطلب رو خوندند و آقایونی که چیزی ننوشتند شاید موافقند و سکوت می کنند که علامت رضاست! ( خب چیه مگه ؟! باید کمی خودمون رو تحویل بگیریم . موافقان که چیزی در دفاع ننوشتند !!)  

=============================================

مریم گفته : یه چیزی در مورد تمام این صحبت ها من رو آزار داد و اون این که همه شما ها مردها رو مثل یه بچه در نظر گرفتین که هیچ اختیاری نداره و بنده میل جن..یشه و یا باید ار..ا بشه یا بره خیانت کنه راه دیگه نداره.... من فکر می کنم که یه خورده ماسکولیستی به قضیه نزدیک شدی اتفاقا این مردها هستند که امروزه آمار نا توانی هاشون از ار..ای همسرانشون داره بالا میره و اون هم به نظرم بیشتر به خاطر اینه که زنها بیشتر در مورد این مسائل صحبت می کنند... به نظر من یه رابطه جن..ی یه تلاش دو نفره است و اینجوری نیست که مثلا خانوم تصمیم می گیره 20 سال یه مدل اینکار رو بکنه بلکه قضیه سر اینه که هر دو نفر از خلاقیت درین زمینه تهی می شن....

کی گفته که خانومها مدل این قضیه و یا کیفیتش رو کنترل می کنند که حالا آقا ناراضیه بره سراغ یکی دیگه؟ به نظر من اگر مردی اینقدر با قضیه مشکل داره و اگه حتی به اندازه یک ابسیلون به زنش علاقه داره یا سعی می کنه این ایراد حالا به هر طریقی رفع بشه و یا قبل از خیانت کردن به همسرش طلاقش می ده.... به نظر من خیانت در ازدواج رو هیچ جوری نمی شه توجیح کرد.... اما در مورد برعکسش فکر می کنم بدونی که قدرت و فشار جن..ی در خانومها تقریبا 9 برابر مردهاست و طبیعیه که در جامعه ای مثل جامعه اسلامی (که زنها تنها از طریق ازدواج حق دارند این غریزه رو ار..ا کنند ) این مسله در زندگی زناشویی براشون خیلی مهمتره....

اما حالا نظر شخصی من اینه که وقتی کسی کس دیگه ای رو واقعا دوست داره آدم های دیگه جنس مخالف براش از جنسیت عاری می شن.... این که قبلا هم گفتم اگر کسی یه بار پاش می لرزه و در یک مورد خاص یه هوس بازی ای می کنه برای ما زنها خیلی قابل بخشش تره تا اینکه طرف اینجوری در موردش فکر کرده باشه و سعی کنه اشتباهی رو که کرده به گردن ما بندازه و تازه یه چیزی هم طلبکار باشه... راستش رو بخوای من تا به حال به مردها به عنوان یه انسان نگاه می کردم اما با خوندن این پست احساس بدی بهم دست داد چون اگر اینها درست باشه پس همه روابط عاشقانه درست بعد ازینکه دو نفر خوی هم رو گرفتن و برای هم عادی شدن از هم می پاشه چون به هر حال همیشه یکی خوشگلتر یکی 6ی تر یکی تازه تر از من و جود داره .... شوهرم هم که ساختار فیزیو لوژیکیش اینه پس ول معطلیم همه . 

من می دونم که 6 برای زن و مرد دو تا مفهوم جدا داره (البته نه در هوس کردن ها بلکه در انتظارات) و نمی گم که هر دو یه مدل هستند اما من معتقدم که این تفاوتها قابل احترامند تا جایی که به قرارداد زندگی من و همسرم آسیب نرسونه یعنی اگه قراره اون به خاطر این تفاوتها بتونه به من خیانت کنه و من هم بگم اخی دست خودش نیست که نمی شه می شه؟ شما مثلا فرض کن یه خانومی دچار مشکل بشه و 24 ساعته هوس کنه و طبیعتا مرده نمی تونه . حالا پس این خانوم حق داره بره با همه مردهای شهر... !؟

می دونی یه چیزی که تو این بحثها من رو ناراحت می کنه اینه که اصل تساوی زن و مرد از بین میره یعنی مردها می گن فیزیولوژیک بدن من اینه حالا زنها هم فیزیو لوژیکی بچه رو بدنیا میارن مگه نه پس حضانتش چرا با اونا نیست؟ اگه قضیه فیزیو لوژیکیه چرا وقتی یه زن بعد از کللی کمبود عاطفی میره دوست پسر میگیره همه جامعه طردش می کنه؟ منظورم فقط ایران نیست ها حتی در خارج از ایران هم وقتی یه رد خیانت می کنه همه می گن اشتباه کرده اما اگه خانومه خیانت کنه هوس بازه و.....

پاسخ : ببین من با اکثر حرفهات خودم هم موافقم . مثلا با این قسمت که گفتی ... به نظر من یه رابطه جنسی یه تلاش دو نفره است و اینجوری نیست که مثلا خانوم تصمیم می گیره 20 سال یه مدل اینکار رو بکنه بلکه قضیه سر اینه که هر دو نفر از خلاقیت درین زمینه تهی می شن.... کی گفته که خانومها مدل این قضیه و یا کیفیتش رو کنترل می کنند که حالا آقا ناراضیه بره سراغ یکی دیگه؟.... خب این یه حرف درست و درجه یکه و مو لای درزش نمی ره . ولی توجه کن که من موضوع رو از زاویه دید یه مرد نوشتم نه یه زن و نه هردوشون . خواستم نشون بدم که چه اتفاقی می تونه بیافته وقتی اون شرایط حاکم بشه بر رفتار ج..سی زن و مرد . من گفتم که یه مرد اگه از رختخوابش راضی باشه نمیاد بره سراغ موردهای دیگه تا عطشش رو فرو بنشونه . و حالا اینی که هستند مردایی که نمی تونن زنشون رو تو رختخواب راضی کنن و بهشون حال بدن امری علی حده و من مخالفش نیستم . ولی موضوع صحبت من نبود .
اصلا بحث سر طلبکار بودن و این چیزها نیست . بحث سر اینه که چکار بشه تا این مسائل به حداقل خودشون برسن . اما درباره این جملات که نوشتی . مردها انسان اند همین جور که زنها هستند . ولی باید باید توجه به تفاوتهای فردی بین خودمون بکنیم تا بتونیم با توجه به این تفاوتها زندگی بهتری رو برای خودمون پی بگیریم . اگه تا حالا فکر می کردی که شوهر هر زنی دقیقا عین زنش فکر می کنه و عمل میکنه . باید بگم که در اشتباه بزرگی بودی مریم خانوم . 6 برای هر کدوم از ماها یک معنی داره جدا از معنی که برای پارتنرمون داره . اینو باید فهمید .

من هدف اصلی نوشته ام این بود که اگر دیدی جوانی بر درختی تکیه کرده ( اوخ ببخشین این اصلا ربطی نداشت !!) اگر دیدی که فرضا شوهری رفت و رابطه جنسی با یه زن دیگه برقرار کرد . همون حسی بهتون دست نده که یه زن می ره و این رابطه ج..سی رو با یه مرد دیگه برقرار می کنه . چون فیزیولوژی و منتالی این دوتا متفاوته خیلی ممکنه که مرد به قول تو فقط یه هوس زودگذر انجام داده باشه ولی برای زن این جوری نیست و نخواهد بود .

راستش من هیچ وقت فکر نمی کنم که زن و مرد با هم مساوی هستند چون تفاوت روحی و جسمی ماها رو که نمیشه ندید گرفت . فی المثل زنها تحمل دوران قاعدگی و همین طور زایمان رو می کنند . آیا باید از شما توقعی همچون یک مرد داشته باشیم که بگوییم اصلا به ما مربوط نیست و شما با ما مساوی هستین و باید هم وقتی حامله هستی عین ما کار کنین ؟ موارد و تفاوتهای جسمی و روحی مردو زن زیادند ولی منظور من باز برتری یا نقصان یکی به دیگری نیست . اشتباه نشه .

حالا این که یه زنی 24 ساعته هوس کنه و یا مردی باشه که روزی 5تا زن هم کمش باشن مورد صحبت ما نیستند . اینا استثنائات هستند . اون بحث بچه دنیا آوردن و حضانت هم که بحث حقوقی داره و ربطش رو به این موضوع نفهمیدم . اینی هم که زن متاهلی بره دوست پسر بگیره به بدی مرد متاهلی که بره دوست دختر بگیره هست ولی باز هم کمی بدتره . چون باز به خاطر همون فیزیولوژی ای که تو ازش بدت میاد ! زنه کاملا از شوهرش می بره و جدا میشه ولی مرد نه .

=============================================

درویش گفته : به شدت با نظرت مخالفم برادر من. ممکن است در جزییات ،اینگونه رخدادها و معلول ها هم وجود داشته باشد؛ اما علت اصلی چیز دیگری است. آنها که روابط سالم و عاشقانه ای با هم دارند ... آنها که در بیرون از رختخواب روابطی شایسته و گرم دارند؛ در درون رختخواب هم همان مهرورزی را امتداد می دهند و برعکس!

پاسخ : ولی درویش جان تو به چیزی به اسم عدم تفاهم ج..سی اعتقاد نداری ؟ یعنی مرد با همسرش بسیار خوب و خوش هستند و مشکل و گرفتاری عدم تفاهم هم ندارند ولی در رختخواب نمی توانند درست عمل کنند . همچین چیزی رو نشنیدی ؟

 

حکایت ملا و سوزن جوالدوزش

نوشته شده در چهارشنبه بیست و پنجم آذر 1388 ساعت 13:3 شماره پست: 272

 

روزی روزگاری ملانصرالدین یه سوزن جوالدوز ( که سوزنی است به غایت بزرگ و ضخیم و طبعا تیز !) برداشته بود می زد به ت..مش و از درد فریاد می زد که : «آآآآی ت..مم ....آااای ت..مم.» و باز هم ادامه می داد و ادامه می داد !

حال این حکایت ماست که ملت رو ارسال کردیم برن عربستان سعودی و آنفولانزای مرغوب نوع آ تهیه کنند و و برگردن جهت سوغات بیاورند به ایران جهت قوم و خویش و آشنایان ولیمه خور و ولیمه نخور ! و اهمیتی ندهیم به حرف کارشناسای بهداشت و پزشکان خودفروخته که گفته اند نفرستین ملت را نفرستید . می روند می گیرند می اورند پخش می کنند . همه می گیریم ها . اما مگه مهمه نظر اونا ؟

و بعد مجبوریم تا اعلام کنیم که نرین پیش حاجی ها . باهاشون روبوسی نکنین ها . بغلشون نکنین ها ! و از این پوستر های بالا در اماکن مختلف بزنیم . که خود کرده را تدبیری نمی باشد . 

خدا به خیر بگذرونه این موج دوم آنفولانزا رو . نکات ایمنی رو لطفا خیلی رعایت کنین مثلا ( این موارد را ) و اگه نگرانین که این عطسه هایی که احیانا می کنین آنفولانزای خوکیه یا نه ؟ این دیاگرام پایین رو ببینین  بد نیست :

 --------

غذای امروز : یکی از بهترین غذاهایی که عموما در ایران کم خورده میشه و جهت جلوگیری از خیلی بیماری ها موثره ماهیه . بیشترین علتش هم بعد از تیغ های ماهی اینه که هنوزم که هنوزه آشپزهای ما ماهی رو خوب درست نمی کنن . یکی از راه های خوشمزه تر کردن ماهی شنیتسل کردن اونه . اگه خواستین طرز پخت شنیتسل ماهی قزل آلا  رو یاد بگیرین به ( این جا ) مراجعه کنید . ما که اجرا کردیم قزل آلای خیلی لذیذی شد .

 

 

یکی به ده تا !

نوشته شده در پنجشنبه بیست و ششم آذر 1388 ساعت 10:25 شماره پست: 273

 

می دونین چی آدم رومی کشه ؟ تکرار مکررات ...تکرار مکررات ... تکرار مکررات ...تکرار مکررات ...و بله باز هم تکرار مکررات . این که از صبح که بیدار میشی تا شب که می خوای بخوابی همون کارهایی رو بکنی که دیروز کردی ، پس پریروز کردی ، پسون پریروز کردی ، پس پسون پریرزو کردی ، پس پس .... . اینه دیگه متاسفانه .

مخصوصا آدمایی مثل ما که دیگه زندگیشون تشکیل شده و ازدواج کرده اند و چند سالی هم از تشکیل زندگی و خانه و خانواده اشون گذشته ، بیشتر تو معرض این ویروس دردآور قرار دارن !  چون کارهامون یه جورایی افتاده رو غلطک . حالا غلطک غلطک هم نه ها ولی ای یه جورایی تکرار روز قبل رو انجام می دیم و می دیم و می دیم تا شب .

می دونین آدم تا وقتی داره همش تکرار مکررات می کنه از وجود این بیماری خبر نداره . انگار که داری تو یه اتاق با هوای سنگین که بخاری گازی اکسیژنش رو کم کرده ، نفس می کشی و وقتی پا میده و یه دقیقه از اتاق خارج میشی تازه می فهمی این هوایی که توش بودی چه هوای مزخرفی بود و خودت خبر نداشتی .

دیشب شرایطی جور شد و با آقایان (م) و (ش) رفتیم بولینگ سرزمین عجایب . من البته خیلی وقت پیش یه بار با استوایی رفته بودم ولی دیگه نرفته بودم تا دیشب . از سر کار مستقیم رفتم اونجا . ساعت 6 قرار داشتیم و خوشبختانه (م) و (ش) اثبات کردند که هنوز ایرانی اند و یکیشون یه ربع به 7 رسید و اون یکی هم 7و نیم !

یک ساعت و نیم هم توپ های 10کیلویی بولینگ رو پرت می کردیم سمت گوی ها و تونستیم 4 دور بازی کنیم که دو دور من بردم و دور هم (م)  . بیچاره (ش) سه بارکاملا نزدیک بود که ببره ولی تو آخر،  تمرکزش رو از دست میداد و دوم می شد . به نظر من که بولینگ بازی باحالیه . یعنی در عین حال که توانایی خاصی نمی خواد ولی تمرکز حواس و دقت رو می طلبه و هیجان انداختن همه اون گوی ها هم که جای خودش محفوظ ! خیلی هم گرون نیست . هر بار می تونین 5 نفر بشین (ورود دخترو پسر هم با هم آزاده ) و روی هم رفته برای هر ساعت ازتون 20هزار تومن می گیرن یعنی می افته نفری 4 هزار تومن .

دیگه 9 شب بود که نخود نخود هر که رود خانه خود ... ولی گرفتگی و خمودگی هر روزه رو دیگه نداشتم . یعنی همین تغییر 1.5 ساعتی روحیه من رو نسبت به روزهای قبل کلی عوض کرد ؟!!  

------------

موسیقی امروز : چون یه کمی حال و هوا به تحرک و ورزش نزدیک شد همین جوری حال کردم براتون موزیک پر انرژی فیلم سینمایی راکی رو بذارم که می تونین از ( این جا ) گوش داده و دانلود فرمایید .اگه  هدفون  تو گوشتون باشه و در حال دویدن باشید سرعتتون ۱۰برابر ! میشه . تضمینی تضمینی !( منتها قبلش اگه راکی رو ببینین)

 

 

محبوب دیروز ... منفور امروز؟!

نوشته شده در شنبه بیست و هشتم آذر 1388 ساعت 16:49 شماره پست: 274

 

دلم برای حسین رضا زاده می سوزه .

بعد از اون همه افتخار آفرینی، اون همه  رکورد شکنی ، اون همه مدال آوری ، بعد از بارها قوی ترین مرد دنیا شدن ،و سالهای سال محبوب و مورد توجه همه مردم ایران بودن ...

متاسفانه جوری سقوط کرد و همه می دانید که چگونه ، که وقتی دو روز قبل خبر رسید که ، خودشون به خاطر دوپینگ و ...از وزنه برداری انداختنش بیرون و محروم از مربی گری شده اون هم مادام العمر (که متن اصلی خبر رو می تونید ( این جا ) بخونید) ،

مردم خوشحال هم بشن و بگن :«حقش بود گنده بک ، دلم خنک شد ! چوب خدا صدا نداره .»

خدا آخرو عاقبت همه و از جمله ما رو به خیر کنه که یک وقت خسرالدنیا و الاخره نشیم . دوست دارم این خاطره قشنگ دکتر زیبا کلام رو هم از مرحوم تختی بخونید .

------------

فیلم امروز : همیشه که نباید بگم چه فیلمی رو باید دید . اتفاقا یه وقتا آدم بگه چی رو نبینین ثوابش بیشتره . اگه تا حالا فیلم جفنگ پسر تهرونی رو ندیدن که خوش به حالتون اگه هم خریدین و ندیدین برین بشکونین و بندازنی تو سطل آشغال . ما که دیروز خریدیم و به زور ۲۰دقیقه اش رو دیدیم .از بس آشغال و حال به هم زن و مسخره بود . دست امین حیایی درد نکنه با این فیلمی که توش بازی کرد !

 

شب یلدای خاطره انگیز در 10گام

نوشته شده در دوشنبه سی ام آذر 1388 ساعت 12:49 شماره پست: 276

 

1- برید خونه یه بزرگتر و قبلا از بزرگترتون بخوایید که چند تا دیگه رو مثل شما مثلا خواهری برادری عمویی خاله ای  ... رو هم  دعوت کنه .

2- وقتی دیگه همه جمع شدین اول از همه برای روح مرحوم آقای منتظری و همه مرحومین امسال فاتحه بفرستین و طلب بخشش و علو درجات روحانی از خدا براشون بکنین .

3- اگه شومینه هست روشنش کنین . رسم نیاکان ما هم همین بوده که در این شب آتش روشن می کردند و از خورشید طلب برکت.

4- یه گوشه خونه سفره ای مثل سفره هفت سین درست کنین و خوراکی شب چله رو انجا بچینین . آجیل ، فندق ، پسته ، بادوم ، گردو ، هندوانه، انار ، شیرینی های سنتی نخودچی، کشمش، حلواشکری، رنگینک و خرما و میوه های فصل رو بچینین . با ذوق و سلیق بچینین ها ! سفره حسابی رنگارنگ و قشنگ میشه و هر دقیقه چشمتون بهش بیافته لذتش رو می برین . اینا همه نمادهای برکت، تندرستی، فراوانی و شادکامی هستند.

5- خداییش یه امشبه رو دور فارسی وان رو قلم بگیرین و از خیر ویکتوریا و خواهر دوست داشتنی من و خانه مد و ...بگذرین . چیه وقتی که دور هم هم ظاهرا جمع میشین ، بازهم چشم از تلویزیون برنمی دارین؟!  غصه نخورین فردا باز هم اونا هستن ولی این یه شب دیگه تکرار نمیشه تا سال بعد ها ! یک امشب رو با خانوادتون باشین و کاراهایی انجام بدین که شبهای قبل و بعد انجام نخواهید داد . اصلا خاموش باشه و سیم برقش کشیده شده باشه بهتره .

6- اونی که بیشتر اهل شعر و ادبه دیوان شعر حافظ رو باز کنه و برای تک تک فامیل که جمع شدن شعر بخونه و تفال بزنه

7 – باز یکی دیگه که اهل شعر و حماسه است ، شاهنامه خوانی کنه . بد نیست آدم گاهی با ایرانی بودن خودش هم حال کنه . من بهتون هفت خوان رستم و نبرد با دیو سفید رو پیشنهاد می کنم . با حال و هوای روز هم جوره .

8- از پدربزرگ و مادربزرگتون بخواین که خاطره از قدیماشون تعریف کنن  . هم اونا خوشحال میشن که مورد توجه قرار گرفتن و هم شما شاید یه چیزی ازشون شنیدین که کلی به دردتون بخوره .

9- یادتون نره که شب چله یا همین شب یلدا یعنی این که از فردا روزها بلند تر میشه و خورشید بیشتر به زمین می تابه و جشن اصلی جهت شادمانی از این امره . پس با خودتون تکرار کنین که از فردا صبح من آدم بهتر و قوی تر از الان خواهم بود .

10- یه وقت مدیون شیکمتون پا نشین برین ها ! همه اون روی سفره چیده شده برای اینه که بخورین و قوت بگیرین برای اهداف عالی ای که قراره تو این سه ماه انتهایی سال داشته باشین . پس رودرواسی نکنین وسط نقالی و حافظ خوانی و خاطره گوش کردن از خودتون هم پذیرایی کنین . 

------------------

کتاب امروز : چه کتابی بهتر از شاهنامه فردوسی رو می تونم معرفی بکنم برای شب یلدا . از همین ( این جا )  دانلودش کنین داشته باشین .