کافه رگبار

اهل طهرانم . روزگارم بد نیست . . .

کافه رگبار

اهل طهرانم . روزگارم بد نیست . . .

دی 1387

عروسی شب یلدا

نوشته شده در دوشنبه دوم دی 1387 ساعت 12:19 شماره پست: 64

 

      

        ۱- چه یلدایی داشتیم ما پریشب . عرضم به خدمت انورتان که پسر جان رو امانت گذاشتیم پیش مامان بزرگ و بابابزرگ جانش و آتیش کردیم سمت خارج شهر تا برویم عروسی دختر عمه جان عزیز نازنین . زود تر کارو پیچونده بودیم که سر عقد کنانش برسیم و خوردیم به ترافیک بدقیافه ای  که هر چی جلوتر رفتیم گره اش بیشتر می شد و باز نمی شد بالاخره به صجنه موصوف رسیدیم و دیدیم که بله . یک 405 بدبخت از عقب و جلو تا شیشه جمع شده و گذاشتنش کنار ولی هر کی رد می شده وایستاده به تمشا و کارشناسی و ترافیک رو بیشتر کردن . ولی از شانسمون درست نرسیده به محل عروسی ، ماشین عروس و دوماد رو گل زده و فلاشر زنان دیدیم و خوش خوشانمان شد که دیگه مجبور نیستیم از بیست نفر آدرس بپرسیم . این آدرسی که به ما داده بوند عین نقشه گنج بود از بس که بالا و پایین داشت . (جای لانگ جان سیلور مرحوم خالی) . ماشین پارک کردنمون بعد از طی مراسمی نام پرسون و شماره دادن و گرفتن کد شناسایی و اثر انگشت  به پایان که رسید . د بدو تو سالن عقدکنان تا آقا که می خواد عروس و داماد رو عقد کنه جا نمونده باشیم . فک و فامیل هم مارو دیدن کلی خوشحال شدند و ما هم دیدیم و دستی دادیم و حالی پرسیدیم . جناب حاج آقا دکتر عاقد منتظر نشسته بود . با خانوم همسر رفتیم پیشش و خودمون رو معرفی کردیم .بنده خدا پیرمرد سعی کرد ابراز خوشحالی کنه از دیدن مجدد ما ولی فکر نکنم ما رو یادش اومد . به خانوم همسر گفتم این بنده خدا از 6 سال قبل تا حالا اقلا 600 نفر رو عقد کرده یادش نمیاد که . ولی خب یه چاق سلامیتی کردیم و گفت از خانومی که برات عقد کردم راضی هستی که !!  ماهم تشکرو امتنان فراوان کردیم و چشم دوختیم به سفره عقد تا جناب داماد و سرکار عروس خانوم که از حال و احوال با بقیه فارغ شند و بشینند سر سفره . عاقد محترم این دو گل نوشکفته را دست یه دست داد و محرمشان کرد و اعلام کرد دیگه زن و شوهرین . یه روحین در دوجسم و از این شعرای عاشقانه . بعد نوبت به کادو ها رسید که چه جوری بدیم و کی اول بده و کی بعدا بده . حرف و حدیث و چشم هم چشمی بین دو خانواده البته از نوع مختصرش پیش اومد . ما که فقط لبخند عنایت می کردیم ویاد حرف ابوی محترم افتادیم که می فرماید تو هیچ عزایی نیست که خنده نباشه و تو هیچ عروسی نیست که گریه نباشه . البته عروسی خودما الحمدالله گریه ای انجام نشد و اوقات تلخی پیش نیومد . (شایدم  به خاطر این که تو فاصله عقد تا عروسیمون که کوتاه هم بود 7 نفراز فامیلها دارفانی رو  وداع گفتن !) خب این قسمت هم تموم شد ورفتیم نشستیم تامهمونای دیگه هم برسن . گروه موزیک هم هنوز نیومده بود .با داماد قبلی خانواده شوخی می کردیم ومی گفتیم که آقای س دیگه دوره ات تموم شده وکسی تحویلت نمی گیره واز این حرفا اونم تهدبد می کرد که نوبت توهم می ریسه و همومی ببینیم و از این حرفا . 

نشسته بودیم و فکرمی کردم که چه سوژه ای گیر بیاریم برای نوشتن که از پشت بلند گو اعلام کردند بفرمایین به مناسبت شب یلدا انارخوری . نمی دونم چرا ولی تا حالا هیچ انار خوردنی این جوری به من  یکی که نچسبیده بود . جاتون خالی . البته شاید هم نه چون بعید می دونم کسی انار شب یلدا رو نخورده باشه . بگذریم و یواش یواش که مهمونا اومدن و ارکستر هم شروع به کارکرد و مجلس گرم شد و ملت ریختن وسط و بزن و بکوب و برقص و از این جور حرکات لغو و مستهجن ! من و خانم همسر جفتی به لباس نسوان دقت می کردیم تا ببینیم این داستان لباس عیال ختم به خیر می شه بالاخره ؟ لباس خوشگلتری هم هست یا نه ؟ که تا بخوایین بودند لباسهایی که خوشگلتربودند . عیال یواشکی به من گفت راست می گفتی ها لباس از مال منم خیلی بهتر هستا ! ما هم  بادی به غبغی انداخته و فرمودیم دیدی همسر عزیز گرامی ، که ما هیچ وقت بی راه نمی فرماییم . و جفتی پقی زدیم زیر خنده . البته خداییش به نظر من این مجالس عروسی علی الخصوص که دیر به دیر هم برگزار بشند محلی هستند برای خودنمایی و فخر فروشی و به رخ کشیدن لباسها و زیورآلاتی که نسوان استفاده می کنند . الحمدالله که ما جنس ذکور از این مورد خاص مبرا هستیم  . این بود خاطره من از شب یلدا !

 

        ۲- خب حالا فیلم دیشب :   فراتر از مرزها Beyond Borders  یه فیلم واقعا قشنگ ، رمانتیک و انسانی بود  با بازی آنجلینا جولی زیبا و دلفریب . فیلمیه کاملا تاثیر گذارو قشنگه . اول فیلم نیک کالاهان (کلایو اوون) که یه پزشک معترض و انساندوسته که در اتیوپی قحطی زده با ایجاد یک کمپ به مداوا و کمک گرسنگان مشغوله با یه بچه آفریقایی پاشده شاکی اومده لندن و جشنی روکه ثروتمندان خیر راه انداخته اند می ریزه به هم که چرا بودجه اردوگاه ما رو قطع کردین . در این مهمونی سارا (آنجلینا جولی)  هم هست که تازه عروسه و بعد از این برخورد دچار تحول فکری می شه و کلی پول برمی داره و سه تا کامیون خوراکیشون  می کنه با خودش می بره اتیوپی و در راه چه صحنه های دلخراشی مای بیننده باید با سارا ببینیم . اونجا هم که می رسن آقای پزشک هم که از ایناییه که اعصاب ندارن ولی زیر اون ستاره حلبی اش ( اوخ ببخشین اون مربوط به معاون کلانتر بود که ) قلبی از طلا داره ، مسخره اش می کنه و . . . بقیه اش بماند تا خودتون ببینین . این فیلم واقعا باید دیده بشه . حتما ببینینش البته اگه ندیدین چون فیلم مال 5سال قبله شاید بعضیها دیده باشین . ظاهرا آنجلینا جولی بعد از بازی تو این فیلم بود که جذب کارهای انسان دوستانه سازمان ملل شده . فیلمی است درباره عشق ، ایثار واز خود گذشتگی ، انسان دوستی و در یک کلام فیلمی کاملا انسانی و تفسیر این شعر سعدیه که  بنی آدم اعضای یک پیکرند .....که در آفرینش زیک گوهرند .... چو عضوی به درد آورد روزگار .... دگر عضوها را نماند قرار .

 

چه خوب لاست

نوشته شده در سه شنبه سوم دی 1387 ساعت 15:55 شماره پست: 65

 

 

چه خوبه که لاست رو می بینیم اونم تا 30روز دیگه

چه خوبه که دوباره جک رو ببینیم /       چه خوبه که دوباره کیت رو ببینیم    /    چه خوبه که دوباره ساویر رو ببینیم   /  چه خوبه که دوباره جان لاک رو ببینیم   /  چه خوبه که دوباره هوگو رو ببینیم  / چه خوبه که دوباره بن رو ببینیم  /   چه خوبه که دوباره سعید رو ببینیم  /   چه خوبه که دوباره جولیت رو ببینیم  / چه خوبه که دوباره سان رو ببینیم .

چه بده که دیگه چارلی رو نمی بینیم  /  چه بده که دیگه آنا لوسیا رو نمی بینیم / چه بده که دیگه مستر اکو رو نمی بینیم /  چه بده که دیگه لیپی رو نمی بینیم  / چه بده که دیگه شارلوت رو نمی بینیم / چه بده که دیگه کلیررو نمی بینیم  /  چه بده که دیگه جین رو نمی بینیم  / چه بده که دیگه مایکل رو نمی بینیم .

 

 

فاصله فقط یک بند انگشت

نوشته شده در چهارشنبه چهارم دی 1387 ساعت 13:41 شماره پست: 66

 

         ۱- دیشب از پله های مترو پایین می رفتم . بارانی که می بارید ، مردم رو مجبور کرده بود کاپشن و پالتویشان را به خودشان بپیچند . جلوتر از من هیکلی پیچیده در کاپشن مشکی می رفت . کمی از صورتش که پیدا بود خیلی شبیه به (م) بود . قدمهام رو تندتر کردم و از جلو بهش نگاه کردم . فقط شکل (م) بود . نشستم روی صندلیهای ایستگاه ومنتظر که تا قطار برسه و یهو پریدم به سالها قبل .

هیچ کس رو مثل این (م) در زندگیم ندیدم که این قدر به سرعت دچار تحول فکری ورفتاری بشه . اولین بار که دیدمش هردو 23 ساله بودیم و تو یه محیط کار می کردیم . من دیپلم گرفته بودم و هنوز دانشگاه نرفته بودم . زبانی هم خونده بودم . اون دیپلم ردی بود و فقط به شعر علاقه داشت  . البته فقط با هم سلام و وسلامی داشتیم تا یه بار تو صف جشنواره فیلم دیدمش و فهمیدم علائق مشترک کم نداریم . رفته رفته رفت و اومدمون بیشتر و بیشتر شد . باهم شب شعر رفتیم . باهم انگلیسی خوندیم . با هم با دخترا بیرون رفتیم . یه روز زنگ زد گفت علی رفتم کل کتابای دکتر شریعتی رو خریدم همه مجموعه اش رو ، با این که حقوقش کم بود . حقوق هردومون کم بود . ولی بابای من دستش به دهنش می رسید بابای اون به سختی خانواه 6 نفریشون رو می گردوند . یه جوری شده بود که کلی روشنفکر شده بود برای خودش . رفت دیپلم گرفت . کلاس کامپیوتر رفت .یه روز گفت علی تو کلاس یه دختر خوبی دیدم میخوام باهاش ازدواج کنم . رفت و بهش دختر و هم دادند .

از همون موقع زندگیش تو دست انداز افتاد از گرفتاریهای  مالی . شش ماه عقد کرده بودند که دختر دلشو زد . یه کم تفاوت فکری داشتند  دختر تو عوالم این نبود . یه روز خبر دار شدم که (م) دوست دختر هم گرفته . بهش گفتم نکن که با من دشمن شد . از همون روز با من دشمن شد. بهش گفته بودم تازه عقد کردی نکن ولی پوزخند زده بود . با کسای دیگری رفیق شد . سیگاریش کردند . دختررو هم طلاق داد . یه روز بعد از مدتی دیدمش گفت می خواد با همین دختره که باهاش دوسته ازدواج کنه . می گفت فقط اون حرف منو می فهمه ماتم برد  . با اونهم عقد کرد ولی نتونست باهاش بمونه . رفت کلاه چند نفر رو برداره . مخارجش بالا رفته بود . طرفها انداختنش زندان . چند ماه اونجا بود از طرفهاش رضایت گرفتند . اومد بیرون . تازه پرروتر هم شده بود . زن قبلیش  رو دم پارک شهر به روزی دیدم . بهم گفت چه خبر از (م) ؟بنده خدا هنوز دلش با این بود  گفتم خانوم اون از ما هم برید . گذشت اون دورانی که رفیق گرمابه و گلستان بودیم . دوسال قبل برای آخرین بار دیدمش . زن دومی روهم طلاق داه بود و بی کار شده بود . می گفت اصلا دیوانه بود زنیکه . دیگه هم ندیدمش . این آخریها از یکی از آشناهای مشترک شنیدم که (م) معتاد به کراک شده  .

قطار رسید و آهی از ته دل کشیدم و سوار شدم . دلم برایش تنگ شده بود .

 ۷ - خب بریم سراغ فیلم مون : Eternal Sunshine of the Spotless Mind (درخشش ابدی ذهن پاک)   با بازی جیم کری و کیت وینسلت . فیلم مثل اسمش یه کمی کشداره . یعنی باید حوصله کنین ولی موضوع بدی نداره . البته با دیدن جیم کری یاد کمدی نیافتین و با شنیدن کیت وینسلت یاد عاشقی و از این حرفا . چون کاملا متفاوته . جول (جیم کری) که آدمی خجالتیه در یک مسافرت ساحلی با دو نفر از دوستانش، با کلمنتاین (کیت وینسلت ) که دختری کم‌فکر و پرانرژیه آشنا می‌شه . بعد از مدتی این دوستی به پایان می‌رسه  و کلمنتاین دست به یک عمل پاک‌سازی حافظه از طریق یه شرکت می زنه . بعد وقتی جول اونو می‌بینه اوهم تصمیم می‌گیره تا کلمنتاین را از خاطرات خودش پاک کنه اما در میانه‌ی راه پاک‌سازی و در حالت یادآوری خاطرات، متوجه می‌شه که مایل به این کار نیست و سعی در منحرف‌کردن مسیر پاک‌سازی داره و ....... بقیه اش بمونه تا ببینیین . همنیجوری اش هم عمده فیلم رو لو دادم . از اون فیلماست که حوصله می خواد . راستی اگه واقعا می شد حافظه رو از چیزایی که نمی خوای پاک کنی ، چی می شد؟!

 

مخابرات متشکریم

نوشته شده در شنبه هفتم دی 1387 ساعت 14:45 شماره پست: 67

۱- ای لعنت به شما بیاد که این قدر بی مسئولیت و باری به هر جهتین . آخه کی می خواین آدم شین ؟ کی می خواین بفهمین که بقیه مردم هم حق دارن درست زندگی کنن؟ تا کی باید برنامه های زندگی مردم رو این جور به هم بزنین ؟ یه کم آدم باشین به کم چیز یاد بگیرین . فکر کنین بقیه هم آدمن . یه سوزن به خودتون بزنین بعد یه جوالدوز به مردم . دو روزه که موبایلم قطع شده . اول گفتم شاید ایراد از گوشی باشه . هی خاموش کن و روشن کن و باطری در بیار و سیم کارت در بیار و جا بزن ولی بی فایده . پنج شنبه و جمعه هم که تعطیل بود و کاری ازمون بر نمی اومد . صبح پاشدیم اومدیم سر کار . چند نفر از مشتری ها زنگ زدند که ای بابا کجا بودی ؟ باهات کار داشتیم کارمون لنگ شد . پاشدم و رفتم سراغ یکی ز این دفترهای امور مشترکین تلفن همراه که شدیدا خر تو خر بود . بالاخره که تونستم صدامو به گوش خانم متصدی بداخلاق و بی حوصله برسونم ، بعد از مدتی اعلام کرد که مخابرات سیم کارتتون رو سوزونده وبرین آخرین قبض موبایل با کارت ملی تونو بیارین تا سیم کارت جدید بگیرین . داره سیم کارتا رو عوض می کنه . دادم دراومد که یعنی چی ؟! واسه چی ؟! الان اطلاعات تو سیم کارتو چی کار کنم تمام تلفنهام که پاک شده  .که خانوم فقط شانه ای بالا انداختند و به کارهای خویش پرداختند .

 ۲- یک اتفاق عجیب برای سنگ قبر خسرو شکیبایی افتاده : علاقه‌مندی فردی به خسرو شکیبایی و تلاش برای نصب سنگ قبر دلخواهش بر مزار شکیبایی، مشکلاتی را برای خانواده این هنرمند به وجود آورده است.

 ۳- این مسئله ارتباط بین دختر و پسر قبل از ازدواج هم شده مثل چوب دوسر نجس برای جامعه . همه بر طبل می کوبن که آره خیل اخلاقی هستیم و اصلا این چیزا نیست و از این حرفهای دوزاری ولی حالا سازمان جوانان اعلام کرده  56 درصد جوانان ما بر اساس اظهارات خود اعلام کرده اند در طول دوران جوانی با جنس مخالف در ارتباط بودند که از این تعداد 26 درصد منجر به رابطه نامشروع جنسی شده است و  13 درصد روابط نامشروع جنسی در بانوان منجر به حاملگی ناخواسته شده که این افراد ناچار به سقط جنین شده اند. تازه این مقدار از آمار فقط نوک کوه یخ رو نشون می ده . خیلی از دختر پسرها که نمیان روابطشون رو به اینا بگن . حالا آقا تو جشنواره مطلع عشق فرموده اند باز خدا باباشو بیامرزه که گوشه ای از واقعیت رو فقط بیان کرده .

۴- موسیقی زیبای سریال از سرزمین شمالی رو یادتونه ؟ می تونی از اینجا دانلودش کنی . 

۵- ماه بالای سَر تنهایی است (سهراب سپهری)

۶ - ما پریشب Eden Lake (دریاچه بهشتی) رو دیدیم و تا الان هم درگیرشیم . این قدر که این فبلم تاثیر گذار و واقع گرایانه بود . ژانرش ترسناک و مهیج بود ولی نه از این آشغالای اره مانند که تا ۵ بار هم ساخته شده اند . همه چی این قدر واقع گرایانه است که آدم فکر می کنه برای خودش هم همه این چیزا می تونه اتفاق بیافته . فیلمیه که علیرغم داشتن بسیاری از عناصر ژانر وحشت از جمله ترس، تعلیق، شوک، خون، شکنجه و لحظات دلخراش، باز هم به سختی می شه در این ژانر قرار داد چرا که واقعی بودن عناصر، فضاها، آدم‌ها و رویدادها، نداشتن عناصر متافیزیکی و قدرت‌های ماورالطبیعی، آن را از فیلم‌های متعارف ژانر وحشت متمایز می‌سازد.

" جنی که معلم مدرسه است به همراه دوست پسرش استیو برای تعطیلات آخر هفته، به ساحل دریاچه‌ای در میان یک پارک جنگلی پرت و دورافتاده می‌روند و زوج جوان با خیال داشتن لحظاتی خوش در سکوت جنگل و در کنار آب، سوار بر اتومبیل خود در دل تاریکی می‌رانند. آن‌ها حتی فکر کم‌ترین حادثه ناگواری را به ذهن راه نمی‌دهند، اما مای تماشاگر از همان آغاز نشانه‌های فاجعه را حس می‌کنیم و هر لحظه حادثه وحشتناکی را انتظار می‌کشیم . آنها وارد جنگل شده و کنار آب خیمه می‌زنند و به عشق‌بازی مشغول می‌شوند، اما ورود ناگهانی دسته نوجوانان شرور که سردسته آن‌ها پسر شریر و بی‌رحمی است به نام برت، آرامش آنها را تباه می‌کند.آن‌ها با دوربین‌شان، به چشم‌چرانی مشغول می‌شوند، سگ درنده‌شان را به سراغ‌شان می‌فرستند و با موزیک بلند و آزار‌دهنده‌شان، وضعیت ناراحت‌کننده و غیرقابل‌تحملی برای آن‌ها به وجود می‌آورند.استیو و جنی ابتدا سعی می‌کنند آن‌ها را نادیده بگیرند، اما با شدت گرفتن آزارها و شرارت‌ها، استیو ناچار می‌شود واکنش نشان دهد و به رفتارشان اعتراض کند. بعد از آن‌که بچه‌های شرور، اتومبیل آن‌ها را می‌دزدند، کشمکش بین آن‌ها و استیو بالا می‌گیرد و پس از کشته شدن سگ آن‌ها به دست استیو در میانه دعوا، این کشمکش به اوج خود می‌رسد.بچه‌ها که به دنبال عاملی برای ایجاد شر بودند، کشتن سگ را بهانه کرده و در صدد انتقام برمی‌آیند.از این‌جا به بعد‌، شاهد خشن‌ترین، بی‌رحمانه‌ترین، سادیستی‌ترین و غیرانسانی‌ترین رفتاری می‌شویم که از یک مشت نوجوان بین ۱۴ تا ۱۶ ساله می‌تواند برآید.آن‌ها استیو را با سیم خاردار به بند کشیده و با چاقو به شکنجه او می‌پردازند و . . ."

 میزان خشونت این صحنه‌ها بسیار بالا و خارج از حد تحمل تماشاگر عادی است.ایدن لیک،  جوانان را در شکل هیولاهایی درنده و خون ریز نشان می‌دهد.اما هیولاهایی که دست‌پرورده پدران و مادرانی‌اند که در خشونت، بی‌رحمی، فساد اخلاقی و ابتذال دست کمی از آن‌ها ندارند  جوانان شرور فیلم از طبقه محروم و فقیر جامعه نیستند، بلکه فرزندان طبقه متوسط‌اند که در خانه‌های نسبتاً لوکس زندگی می‌کنند که دارای جکوزی و استخر است. آن‌ها برای نیاز مادی دست به سرقت اتومبیل استیو و آزار و شکنجه او و دوست دخترش نمی‌زنند. این کودکان، افرادی خیابانی و بی‌پدر و مادر نیستند، بلکه آن‌ها صاحب خانه و زندگی و پدر و مادرند. اما پدر و مادری که اگر معلم مدرسه، بچه آن‌ها را به خاطر بی‌ادبی تنبیه کند و از کلاس بیرون اندازد، به سراغش رفته و جوابش را با مشت می‌دهند.این‌ها همان پدر و مادری‌اند که در یک دعوای خیابانی با آچار ماشین به سراغ شما می آیند. آن‌ها همین آدم های دور وبر ما در این جامعه‌اند که تا سروکارت به آن‌ها نیفتد، هرگز نمی‌توانی فکر کنی که تا چه حد می‌توانند خشن و بی‌رحم و آکنده از نفرت باشند.این بچه‌ها ذاتاً شرور و تبهکار نیستند. آن‌ها دست‌پرورده چنین پدران و مادرانی‌اند. این کودکان قطعاً ثمره آموزه‌های محیط اجتماعی و خانوادگی‌اند. آن‌ها محصول بی‌تفاوتی، بی‌مسوولیتی و غفلت پدران و مادرانی هستند که حساسیت‌های اخلاقی خود را از دست داده‌اند.شخصیت‌های فیلم عمق دارند و یک بعدی نیستند. آن‌ها نه شر مطلق‌اند و نه خیر مطلق و در طول فیلم به تدریج متحول می‌شوند. با گسترش ابعاد جنایت، برخی از یاران برت به مخالفت با او برمی‌خیزند و یکی یکی راه‌شان را از او جدا می‌کنند. از سوی دیگر استیو و جنی در کشمکش و جدال خون‌بارشان با آن‌ها، به تدریج از شکل انسانی‌شان خارج شده و لحظه لحظه به دشمنان‌شان شبیه‌تر می‌شوند.تحول جنی از یک خانم معلم ظریف، آرام، خونسرد و خوش‌بین و در عین حال ترسو به زنی بی‌باک، خشن و بی‌رحم کاملاً باورپذیر است. او به موجود بی‌رحمی تبدیل می شود که می‌تواند با تکه‌ای شیشه، گلوی یکی از بچه‌ای شرور را ببرد یا بدون نمایش کمترین ترحمی، دختر وقیح گروه را که تمام مدت با موبایل اش خونسردانه از اعمال هم پالکی‌هایش فیلم می‌گیرد، با اتومبیل زیر کند.برخلاف بیشتر قهرمانان شوربخت فیلم های ترسناک که آن‌ها را قربانیان ساده‌لوح و احمقی نشان می‌دهد که حماقت‌شان آن‌ها را به سمت فاجعه می‌برد، جنی و استیو آدم‌های احمقی نیستند.آن‌ها ممکن است خوشبین باشند و به بچه‌ها احترام بگذارند، اما خیلی زود متوجه می‌شوند که آنها با یک عده بچه عادی و معمولی طرف نیستند. بنابراین رفتار آن‌ها در برابر این بچه‌ها و واکنش‌های‌شان به اعمال آن‌ها، کاملاً منطقی و پذیرفتنی است.ایدن لیک، یک داستان تخیلی وحشتناک نیست که بتوان زود آن را فراموش کرد. بلکه ترسی واقعی و ملموس است که بعد از پایان فیلم و خارج شدن از سالن سینما در ما باقی می‌ماند و همه جا، در کوچه و خیابان، در ایستگاه مترو، در پارک‌ها، در اتوبوس‌ها و ترن‌ها در ساعات دیروقت شب ما را دنبال می‌کند.پیام فیلم، روشن و آشکار است. کارگردان با نمای نهایی ضربه اصلی را وارد می‌کند.پوزخند زهرآگین و فاتحانه برت در آینه با آن عینک تیره بعد از پاک کردن تمام تصاویر موبایل از صحنه‌های شکنجه و جنایت که تنها مدرک جرم او و دارودسته‌اش بود، بسیار ترسناک‌تر از تصویر هر هیولا و روح شیطانی در سینماست. (نقد ازجاهد)

  

غزه

نوشته شده در یکشنبه هشتم دی 1387 ساعت 15:35 شماره پست: 68

 

      ۱-  این قدر این صدا و سیمای ما ، فلسطین فلسطین ، حماس حماس کرده که یه جورایی بی تفاوتی عمیقی تو مردم ریشه دوونده که بابا به ما چه ؟ ولشون کنین اونا رو . ما خودمون کم گیر و گرفتاری داریم؟  ولی متاسفانه یه چیزایی رو آدم می بینه و می شنوه که اگه یه کمی وجدان داشته باشه وجدانه به درد میاد .

آخه بی شرف ها این بچه کوچولو چه گناهی داشته؟!!  اون هنوز حتی نتونسته بلند شه و بدوه . اون هنوز شاید حتی تازه مامان و بابا می گفته . تازه می خندیده . تازه تنهایی بدون کمک می نشسته . اون وقتی که آتش بدون دود رو خوندم و نامه پسر ۱۹ساله آلنی در شب قبل از اعدام رو که براش نوشته بود  ناراحتم از این که در حالی می میرم  که هنوز عاشق نشدم  وحرارت بدنم در کنار کسی به سی ونه درجه نرسیده . هنوز عطر خیلی از گل ها رو نبوئیده ام . اون موقع غصه دار شدم . اما حالا چه باید گفت ؟!!!!

این کوچولو چی باید می گفت آخه ؟ بیشرف ها ، هنوز راه نرفته بود . هنوز درست حرف نزده بود . هنوز با هیچ بچه ای کشتی نگرفته بود . عروسک بازی و و ماشین بازی نکرده بود . لباس هاشو خودش انتخاب نکرده بود . حسودی نکرده بود . دعوا نکرده بود . فوتبال بازی نکرده بود . وحشی ها ! هنوز از هیچ درختی بالا نرفته بود . هنوز تو هیچ دریایی شنا نکرده بود . هیچ کتابی نخونده بود . هیچ کارتونی ندیده بود .... ای لعنت به شما . نفرین بر روح پلیدتون 

اون وقت مرتیکه سخنگوی کاخ سفید برگشته گفته که  اگر این آدمکشان و تروریستهای حماس،  پرتاب راکت را به اسرائیل متوقف می کردند، اصلا نیازی به حمله هوایی اسرائیل به غزه نبود. طی ده روزی که از پایان آتش بس میان اسرائیل و حماس می گذشت، بیش از یکصد راکت از سوی اینها به جنوب اسرائیل پرتاب شده بود و هدف اسرائیلی ها از حملات هوایی گسترده دیروز به غزه، فقط حفاظت از شهروندان اسرائیلی بوده است. به گفته منابع اسرائیلی بالغ بر 110 موشک و خمپاره از داخل نوار غزه به مناطق جنوبی اسرائیل شلیک شده است. البته این موشک های کوچک و دست ساز خسارات نسبتا کمی بر جای گذاشته اند .

آخه بی ناموسها برین عین مرد با هم بجنگین به این بچه چی کار داشتین شماها ؟

   ۲- دیگه حوصله ندارم چیزی اضافه کنم . حالمو این عکس گرفت . قلبم به درد اومد . بغض گلومو گرفت . یه کمی شکل کوچولوتریهای پسر جان افتاده . از فکرش هم قلبم می گیره . ای لعنت بهتون 

 

 

ریط دادن بعضی چیزا به هم

نوشته شده در سه شنبه دهم دی 1387 ساعت 14:53 شماره پست: 69

۱- رفقای گرام ونازنین  . از پریروز تا الان حالم کمی گرفته بود . خب بی راه هم نبود . آدمه دیگه گاهی به یه غوره سردیش می کنه  گاهیم با یه مویز گرمیش . البته خداییش خودم که این چن روز هروقت یاد عکس اون کوچولو می افتم دوباره حالم گرفته میشه و آب روغن قاطی میکنم . هرکیم که دیده همینطور ولی خب ....زندگیه دیگه . به قول زیدی این قدر سختی و مشکلات هست و آدم می یینه ومی شنوه دیگه حالت ضد ضربه پیدا کرده و گاهیم میشه که بی خیال می شیم .

مثلا خودم یه اعترافی بکنم  یادمه خودم چن سال قبل تو گاندی می رفتم و خیابون  خلوت خلوت بود . یهو دیدم گوشه خیابون یه بابایی دمرافتاده و سرش سمت جوی آبه . وا که نایستادم هیچ چی پامو بیشتررو گاز فشار دادم که ردم رو نگیرن و بگن تو زدیش . البته بگم ها که ماه پیشش یکی از آشناها یکی رو از کنار خیابون جمع کرده بود و رسونده بود بیمارستان تا 3 ماه درگیر بود . یارو نامرد هم می گفت تو منو زدی . بدبخت بعدا که کلی پول سلفید  می گفت دفعه بعد یکی رو لب چاه ببینیم هولش می دم . ماهم رو همین حساب گاز دادیم ورفتیم و وای نستادیم . حالا شاید اون بنده خدا واقعا طوریش بود . شایدم فیلمش بود . فقط خدا عالمه و ما نه .

۲ – اصلا چه معنی داره خارجیا بیان و فروشگاه بزنن ؟!! برین کشکتونو بسابین . یه دفعه دیگه هم این جا پیداتو بشه مثل فروشگاه بنتون که سوزونده شد می شین ها . شیرفهم شد؟؟؟ 

۳-  اینقدر خوشم میاد . این قدر خوشم میاد . این قدر خوشم میاد که ملت از ما راستگوتر نیست . اصلا از اول هم راستگویی سرلوحه همه برنامه ای زندگیمون بوده تا خال حاضر و ادامه هم داره . اصلا اگه کسیم بیاد ودروغی از خودش در کنه بقیه جلوشو می گیرن . شاهدش؟ باور نمی کنین ؟ جل الخالق . مثلا همین فرم اطلاعات اقتصادی رو سیر کنین . طبق گزارش ها معلوم شده که حداقل نصف مردم در آمدشون رو دروغ اعلام کردن . می بینین باز هم همین که نصف دیگه راست گفتن معلومه که خیلی از بقیه دنیا جلوتریم دیگه . دم هممون گرم

۴- این بی حجابیم برای این خارجیا شده فقط گرفتاری . فقط دردسر . آخه زن حسابی میایی جلو انظار عموم همه جاتو میندازی بیرون که چی بشه . اون وقت مجبوری خدا تومان پول رخت و لباس و سرخاب سفیدابات کنی . آخه درسته تو ای بحران اقتصادیتون فکر این باشین که شیک پوش ترین و خوش لباس ترین بانوی کاخ سفید کیه ؟ یه کمی فکر کنین . این قدر فکر قرو فرتون نباشین .

۵-  یکی از آهنگایی که همیشه منو تکون می داده می فرستاده سر سیاه زمستون تو کله سحر ورزش موزیک متن فبلم راکی  بوده . از همون رو اسمش دانلودش کنین برین ورزش . عقل سالم تو بدن سالمه . یادتون که نرفته ؟!!  راستی چن روزه هر فیلمی دیدم مزخرف بوده . ارزش تعریف کردن ندارن . به جاش این شعر سهراب خان سپهری رو بخونین خیلی لطیفه . اصلا همه شعرای سهراب لطیفه .  

من مسلمانم .

قبله ام یک گل سرخ .

جانمازم چشمه ، مهرم نور .

دشت سجاده من .

من وضو با تپش پنجره ها می گیرم

در نمازم جریان دارد ماه ، جریان دارد طیف .

سنگ از پشت نمازم پیداست :

همه ذرات نمازم متبلور شده است .

من نمازم را وقتی می خوانم

که اذانش را باد ، گفته باشد سر گلدسته سرو

من نمازم را ، پی (( تکبیرة الاحرام )) علف می خوانم

پی (( قد قامت )) موج .

 

 

 

مرگ در دو ثانیه

نوشته شده در پنجشنبه دوازدهم دی 1387 ساعت 11:38 شماره پست: 70

 

 

۱- قبل از هر حرفی این عکس رو ببینین:

 والا نمی دونم یعنی دقیقا مطمئن نیستم ولی علی الظاهر و طبق گفته ها این عکس در روز 11سپتامبر وروی ساختمون تجارت جهانی گرفته شده .درست قبل از برخورد هواپیما با برج . حالا این عکس چه جوری رسیده دست ماها و سالم مونده اونشو دیگه نمی دونم خدا عالمه . ولی تن آدم می لرزه .درست 2 ثانیه قبل از مرگ اون بابایی رو نشون می ده که خیلی بی خیال و با کوله پشتی توریستیش رفته اون بالا وبه رفیقش گفته : هی جک یه عکس باحال ازم می گیری؟ یه جوری باشه که نیویورکم تو عکس باشه ها . میخوام رفتم شهرمون به بچه محل ها نشونش بدم . جکم یهش گفته : جو اون کلای بی ریختتو وردار اقلا .جو هم گفته : بگیر بابا یخ کردیم . جک هم دوربین رو تنظیم کرده وعکسه رو گرفته و ....تمام .  نمی دونم تو دوثانیه چه عکس العملی یه آدم می تونه از خودش نشون بده .شاید فقط جیغ بزنه ، شاید دهنش باز بمونه ، شایدم تو خودش از ترس بشاشه . شایدم فکر کنه نه بابا این ساختمونه که با این چیزا خراب بشونیست . ولی به نظر من که تصویر ترسناکیه .

2- از نکته سنجی ساروی کیجا خوشم اومد البته کلا نکته سنجه . ظاهرا یه عالم دینی عرب گفته شیر خوردن مردان بزرگ از زنان نامحرم اشکالی ندارد و مرد با شیر خوردن در بزرگ‌‌سالی نیز پسر رضاعی آن زن می‌شود. این امر حتا اگر شیر خورنده از شیردهنده بزرگ‌تر باشد، امکان‌پذیر است. بعد ساروی کیجا پرسیده که کدام مرد را در جهان پیدا می‌کنید که از سینه‌ی زن نامحرم اقدام به شیرخوارگی کند و در حین انجام فقط و فقط احساس شیر خوردن داشته باشد و لاغیر؟!!  . ساروی کیجا احسنت بر تو و اون شیری که تو خوردی !! البته در مثل مناقشه نیست ها ! برین کل مطلبشو بخونین . خیلی بامزه نوشته .

۳- یه جورایی خودمونو داریم کاس می کنیما . نشستیم پای کامپیوتر و فکر میکنیم که الان اقل کم نصف ایران به طور بالقوه دارن حرفای منو می خونن و تحت تاثیر قرار می گیرن . بابا جون پاشیم بریم جمع کنیم این بساطو . آش چی ؟ کشک چی ؟ کامپیوتر چی ؟ آی ایها الناس تو ایران 70% مردم هنوز کامپیوتر هم ندارن . می گی نه ؟ گزارش آقای مرکز آمار ایران رو بخون بعد بیا جلو . تازه اشم یه چیز  دیگه. اون 30 % که دارن  چن درصدشون به اینترنت دسترسی دارن ؟ آدم حالش گرفته میشه . ولی خب برای رفع ناراحتی و حالگیری مزمن به این کاریکاتور بامزه درباره سرعت فوق العاده بالای اینترنت در ایران توجه فرمایید .

۴- راستی یادمون رفت همون اول بگوییم که دوستان خارجکی ما و ایضا دوستان داخلکی ما ! سال نوی میلادی تون مبارک . اینم عکسهای مراسم شادمانی مردم دنیا به مناسبت سال نو . ۲۰۰۹ . در این باره یادم باشه بعدا یه چیزی بگم .

 

 

 

دکــترها به بهشت می روند

نوشته شده در شنبه چهاردهم دی 1387 ساعت 15:36 شماره پست: 71

 

            ۱ - دیشب یه دوست قدیمی با خانوم ودخترشون اومدن شب پیش ما . خدا هم داره بهشون یه نی نی دیگه هم عنایت می کنه  بحث دکتر زایمان پیش اومد که خانومش گفت دوباره می خوام برم پیش همون دکتر (م) . ولی خانوم همسر گفت من که دیگه حاضر نیستم پیش اون برم (دکتراشون یکی بود). ما 2سال ونیم قبل ، وقتی که فهمیدیم پسر جان (که البته هنوز نمی دونستیم پسر جانه واقعا یا دخترجان ! ) نیت کرده بود پاشوبذاره تو این دنیا،  با مامانش رفتیم پیش یه دکترزنان و زایمان معروف تهران که مبادا خالی بیافته به پای مادر و نی نی . می دونین آدمیه دیگه . اگر بچه دوست باشه و بچه هم بچه اول آدم باشه آدمی کلی براش خیال وآرزوها داره . اولین چیزش هم اسم گذاریه که چی بذاریم و چی نذاریم . هرکیم اولش می خواد یه چیزی بگه . یکی میگه اسم ائمه بذارین یکی اسم ایرانی بت پیشنهاد میده بعضیا برات کتاب اسم میارن .خودتم عین اسب می افتی تو علفزار اسمها و دبگرد دبگرد که یه اسم خوب پیدا کنی .ما که تو این 9 ماه و 9 روز و 9 ساعت 50 تا اسم دیدیم و پسندیدیم و بعد بازم نظرمون عوض شد .تازه یکی اومد بهمون گفت که بی خودیم نشینین آسمون ریسمون واسه خودتون ببافین .ثبت احوال اجازه نمیده هر اسمی روانتخاب کنین که .مام اون موقع شاکی که به اونا چه؟!  پرروها .من خودم یه فامیلی تو کانادا دارم که چن وقت پبش پسر دار شده بود واسم بچش ترکیب اسم اسلامی و بوداییه . باورتون میشه ؟ ولی خب اینجا اینجاس  دیگه .نه و نونداره . بگذریم  . ما اسم روانتخاب کردیم ولی این قدر شل کن سفت کن شده بود که آخریش رو به کسی نگفتیم . هرکیم می گفت چیه ؟لو ندادیم تا روزی که اولین اوه  اوه ( صدای گریه بچه همینه دیگه؟) پسر بلندشد . و اون موقع به همه اعلام کردیم که چی گذاشتیم . از حرف اصلیم پرت افتادم .دکتره رو می گفتم . دکتره یه دکتر با تجربه ومتخصص ولی کلا سوپر نفهم بود . می دونین ، به نظر من دکتر زنان و زایمان باید با دکترای دیگه فرق کنن .باید ملاطفت وانسانیت بیشتری داشته باشن . مخصوصا که زنای حامله که خیلیاشونم بار اولشونه که حامله شدن و از همه چیز زود نگران می شن باید خیلی مراقبشون باشه .دلداری بهشون بده .بهشون لبخند بزنه و از این جور محبتا .تازه شم ماچ که نمی گرفت کلی هم برا هر دفعه ویزیت می گرفت . ولی این آقا دکتره از انسانیت و این جور چیزا اصلا بویی نبرده بود و یا مریضا مثل چوب خشک برخورد می کرد .خانوم همسر که یکی دودفه با ناراحتی اومده بود که این بی شعوره و نمی دونه چه جوری باآدم برخورد کنه واز این جور حرفا . بعد مثلا ما مایل بودیم که زایمان طبیعی انجام بشه ولی دکترخان با کمال نامردی گفت میخوای طبیعی زایمان کنی بکن . بچت می میره .ماهم دست و پامون شل شد .گفتیم خب اگه این قده خطرناکه سزارین کنین .که بعدها از طریق چن تا دیگه از آشناها فهمیدم این دکی جان شگردش اینه که همه روبترسونه وسزارینشون کنه . که سزارین فقط در موارد اورژانسی انجام میشه البته خب از حق نباید گذشت فردا درازمون میکنن تویه وجب جا ( حالا به وجب نه دومتر. چه فرقی داره؟) سزارین خوبی انجام داد ولی خب تو زمینه انسانیت صفر بود . حالا بیا و مقایسه شون کن با رفتار دکترای اروپایی و آمریکایی . حالا همه دنیام بگن اونا بدن و ما خوبیم واز این خزعبلات ، قبول نمی کم . چندین بار از کسانی از فامیل مجبور شده بودن برای عمل برن اروپا . اصلا جوری از رفتار محبت آمیز و با ملاحظه دکتر جراح و متخصص با خودشون به عنوان بیمار و همراه بیمارحرف می زدن که میمونیم اونا آدمن یا دیوونن ؟ یا ما دیوونه ایم ؟ از غرب فقط قروفر و یاد گرفتیم .رفتارهای انسانیشون که به در ما نمی خوره .

 ۲- از آقای رئیس جمهور تشکر می کنیم که علاوه بر مسئولیتهای پرشمارشان به مانیز کمک  کردند . خداقوت و خسته نباشین . (جمعی از کارگران ریل گذار)

۳- از آقای مخابرات تشکر می کنیم برای سرعت طوفانی اینترنت در ایران  .با این سرعت ما تمام سریالها وفیلمهای سینمایی را به طور آن لاین تماشا می کنیم . دانکه شون . (جمعی از خوره های فیلم)

 

مسعود بهنود

نوشته شده در یکشنبه پانزدهم دی 1387 ساعت 15:43 شماره پست: 72

 

        ۱- این صدای آمریکایی ها (همون وی او ای )هر کسی روبه عنوان میزگرد یا گفتگو میارن به نوعی مرعوبشونه .خیلی راحت اون چیزایی رو که می خوان تو دهن اونا می ذارن و اونا هم قبول می کنن . خیلی راحت حقایق رو می پوشونن و فقط اون چه که در راستای اهداف شبکه باشه رو می گن . تنها کسی که دیدم خیلی همه جانبه و کامل صحبت می کنه ومرعوب اونا نمیشه مسعود بهنوده . یادمه که چن وقت قبل در گفتگویی شرکت کرده بود و در بین صحبتهاش داشت می گفت که این نوعی از دموکراسی درایران است این دعواها و این بحثها ، که یهو مجری پرید وسط و گفت پس منظورتون اینه که در ایران دموکراسی هست ؟( با یه لحن طلبکارانه ) . بهنود مکثی کرد وبعد لبخندی زد و گفت آقای فلانی من 45 ساله که تو کار روزنامه نگاریم ودیگه سخته که به من بشه گفت تو داری این حکم روصادر می کنی .من آموخته ام که تو هیچ چیز 100درصدی نباشم وبقیه حرفاش . من خودم همیشه مطالب و مقالاتش رومیخونم .داستانها و تاریخ نگاریهای با ارزشش رو هم همچنین .حسنی که آقای بهنود داره جامع نگری وپا بیرون ننهادن از دایره انصاف است . ما خیلی اوقات یک طرفه به قضاوت حوادث می ریم و دفعتا وارد بحت و نتیجه گیری میشیم  . ولی بهنود سعی داره با ریشه یابی ودیدن تمامی جوانب به مسائل بپردازه .خدا حفظش کناد . این هم چند منبع خوب برای آشنایی بیشتر با مسعود بهنود : 

۱- بهنود چگونه خبرنگار شد؟      ۲-  مجموعه مقالات       ۳- شب نوشته ها

 

۲- بعضی از علاقمندان و مشتاقان و سینه چاکان هنر هفتم  ازم می پرسن که چرا چن روزه که فیلم جدیدی رو معرفی نمی کنی؟ راستشو بخواین تو این چن روزه چنتایی فیلم دیدم ولی اصلا ارزش حرف زدن و وقت تلف کردن نداشتن .نه برای من که بخوام راجع بهشون بنویسم وصفحه رو سیا کنم و نه شما ها که برین بخرین وببینین . ولی به جاش دیشب به فیلم قشنگ دیدم یه اسم The Children of Huang Shi که مبنای واقعی داشت . در سال 1937 یه خبرنگار انگلیسی جووونی که برای تهیه عکس از حمله ژاپنی ها به چین رفته، توسط سربازای ژاپنی دستگیر می شه اما گروهی از پارتیزانای چینی نجاتش می دن و اونو به یه پرستار استرالیایی خوشگل صلیب سرخ می سپارند و خانوم پرستار هم آقای خبرنگار رو به یتیم خونه ای دوردست می فرسته تا یه سر و سامانی به وضعیت بچه های اونجا بده . خبرنگار ما اول قبول نمی کنه ولی بعدها با دیدن بیچارگی اون بچه ها تصمیم به موندن می گیره و .....الباقی داستان . فیلم خیلی سریع می ره سر اصل مطلب و ما رو با صحنه های دهشت باری از جنگ آشنا می کنه . مثلا یه صحنه اعدام دسته جمعی داره که خیلی با حال و هوای این روزای فلسطبن واسرائیل جوره ( متاسفانه) . فکر کردم واقعا بشر وقتی بخواد جنایت کنه از هر حیوون درنده ای درنده تر میشه . ولی خوشبختانه خود فیلم درباره انسانیته و ایثار و از خود گذشتگی . درباره کیمیای امروز دنیای ما . داستان مردیه  که برای نجات دیگران ، دیگرانی که با اون هم نژاد نیستن همه چیز خودشو فدا می کند تا وظیفه انسانی خودش رو انجام داده باشه . در ضمن فیلمبرداری و موسیقی زیبایی اونو همراهی می کنه .

۳- این پنج دروغ بزرگ اسرائیل درباره‌ی حمله به غزه را بخوانید .

 

 

 

محیط زیست مظلوم وبی پناه ما

نوشته شده در دوشنبه شانزدهم دی 1387 ساعت 14:26 شماره پست: 73

 

دوستای من ، زندگی یه جوری پیش می ره که آدم اصلا یادش میره کجاست و کجا داره می ره . کجا داره زندگی میکنه . یادمون می ره یه نگاهی به دورو برمون بکنیم ببینیم داریم کجا زندگی میکنیم بابا جون داری روی یه جایی به اسم کره زمین زندگی می کنی تو یه یخشیش یه اسم ایران . که ده تا هم ازش نیست . همین یه دونست .از بقیه دنیا خیلی درست و دقیق خبر ندارم . ولی تو کشور عزیز و سرافراز ما اصلا .اصلا برامون مهم نیست . آشغالو می ریزیم وسط خیابون . میریم گردش خارج شهر ، گند می زنیم به طبیعت .شاخه و برگها رو می کنیم باهاشون آتیش درست کنیم کیف کنیم . گور بابای طبیعت . ما که دیگه اونجا نیستیم . بر می گردیم خونمون . ماشینامون دود زا و وحشتناکن  به اونورمون .از اعضای شورای شهر گفته : آلودگی ماشینهای انژکتوری تولید داخل 5 برابر کاربراتوریهای قدیمه چون بعد از 8000کیلومتر تصفبه کننده شون از بین رفته و د بفرست تو ریه های خلق الله . از جهت حفظ محیط زیست تو 146 کشور ، 132 باشیم .مهم نیست .ولش کن بابا .حالا مگه توبقیه چیزا خیلی جلوئیم ؟ باید به همه چیزمون بیاییم دیگه . امروز رو بچسب گوربابای فردا .اصلا معلوم نیست تا فردا زنده باشیم . روزی 3 میلیون کیلو (3000تن ) منوکسید کربن می ره تو حلقمون . خب بره . فقط نفری 300گرم به هر کدوممون میرسه .خیالی نیس.تا حالا که نمردیم . سالی 10میلیارد دلارزیان خسارت به محیط زیست رو می خوریم ؟ بخوریم این همه خسارت خوردیم اینم روش .داداش آب که از سر گذشت چه یک وجب چه صد وجب. تازه کی اینا رو حساب می کنه ؟! ولش کن . در این ماه دوبرابر بیشتر در اثر سکته در تهران مرده اند ؟ خب چه می دونیم .فعلا ما که زنده ایم .  سقط جنین 40% بالاتره ؟ عجب .خب شاید قسمت نبوده .درختا رومیکنن جاش بیابون میشه ؟ خب بشه . حیوونای وحشی از بین می رن  .نسلشون منقرض میشه .همونطور که دیگه شیر و ببر نداریم ؟ خب نداشته باشیم مثلا اگه داشتیم چه به درد ما می خوردن؟ فاضلابها آکنده از مواد خطرناک و مسمومه ؟ ای آقا ولمون کن گیردادی به محیط زیست .بذار راحت باشیم . سرمون روبا این چیزا درد نیار . به ما این چیزایی که گفتی مربوط نیست . ما سرمون تو لاک خودمونه به کسی هم کار نداریم . تمام .بازم حرفی داری؟!!! .......

 

 

من جر می زنم اثر شیوا پورنگ

نوشته شده در سه شنبه هفدهم دی 1387 ساعت 18:7 شماره پست: 74

 

 

من چند روز قبل نقد کوتاهی بر کتاب من جر می زنم نوشته خانم شیوا پورنگ در وبلاگ ایشون نوشته بودم که باعث سوء تفاهمی از جانب او شد  در زیر اول نقد خودم  بعد جوابیه ایشون و بعد جواب به جوابیه خانم پورنگ را می آورم 


نقد من :

با عرض سلام خدمت شما وخسته نباشین برای داستانی که مشغول نوشتنش هستین .
کتابتون رو خوندم .همون من جر میزنم رو که کلی هم طول کشید تا پیدایش کنم . با اجازتون خیلی کوتاه نظرم را بگویم.
فصل اول یک فصل فوق العاده ضعیف و مسخره است . به حدی که پهلو به پاورقیهای سطح پایین زردنامه ها می زند . و از همه غیر قابل قبول تر برخورد شوهر با زن خطاکار است که حتی درفیلمهای هالیوودی هم نمونه اش به سختی یافت می شد .
فصل دوم بهتر شروع می شود ولی این خوبی تا نیمه های فصل بیشتر ادامه نمیابد . لحن داستان تند و سریع شده و گویا نویسنده را مکلف کرده اند که مطالبی را بگوید و زودتر برود .فضا سازی نیمه دوم فصل اول به شدت اسیر کلیشه هاست .آن هم کلیشه هایی سر دستی وبدون هیچ عمق و فراز و فرودی . البته نیمه اول کمی بهتر است و از فضا سازی به نسبت مناسبتری نیز برخوردار است .
فصل سوم به نوعی فصل غافلگیری است . دختر سرایدار که دختر پدر خانواده ار آب در می آید .در واقع می شود عنوان کرد که بهترین فصل کتاب به حساب می آید .
و فصل آخر که به نظر من فصل اضافی و زایدی است و نکته جدیدی به خواننده ارائه نمی کند .
البته چیزی که برای من شخصا عجیب بود این بود که نثر شما در وبلاگتان چندین سر و گردن از داستانتان بالاتر است . ریز بینی و دقتی که در وبلاگ از خود نشان می دهید اثر فوق العاده نازلی در داستانتان دارد .
بیش از وقت شما را نمی گبرم . درانتظار نظرات سازنده شما هستم . فعلا با اجازه


جوابیه شیوا :

من اولین داستان زندگی ام راهفت سالگی نوشتم آن موقع شاید هیچ وقت فکر نمی کردم یک روزی واقعا نویسنده شوم ...تنها هفت سال ام بود ...متاسفانه یا شاید بسته به روزگار پدر و مادر همیشه دلشان می خواست من دنباله روی عمویم "دکتر هوشنگ پورنگ "و بعد خواهرم "دکتر تبسم پورنگ " باشم بنابراین در ذهن ادبیات دوست من چیزی جز این نبود که باید آرزوی پدر و مادرم را برآورده کنم ...بنابراین تعیین رشته ام از اساس اشتباه بود ، دختر سرتق نادانی هم بیش نبودم یک بار پدر به من گفت برو ادبیات انشاو زبان ات عالیه مثلا دکترای تاریخ بگیر یا زبان ...من هم درامدم نه من باید دکتر بشم (زهرمار )مادرم هم تایید کرد و پدر مثل همه مردان بسیار زن دوست این سرزمین در مقابل خواسته خانم های خانه سکوت کرد ، یک معلم ریاضی داشتم سوم راهنمایی "آقای ابوالقاسمی" شهسواری ها هنوز بیادش دارند ،  به من گفت :پورنگ برو ادبیات ...ایستادم مقابلش نه خیر من اصلا تصمیم ام برای پزشک شدن عوض شده اقا می خواهم مهندس شوم آن  هم کامپیوتر روزی که موفق شدم می آیم و موفقیتم را به شما نشان می دهم ...(
زهرمار به توان ان )وبدین گونه شدکه این من شدم ...درست است من همیشه چیزی کم داشتم همیشه می نوشتم همیشه داستان می نوشتم از به سبک آقای براهنی بگیر تا آقای ر اعتمادی ...به سبک "مارگارت میچل" بگیر یا به سبک آقای علی محمد افغانی ...هرگز استاد مستقیمی برای رفع غلطهایم نداشتم ...من کجای دنیا بودم؟ شهسوار! باید برای کنکور به شدت درس می خواندم ...من رشته ریاضی بودم باید ریاضی جدید ، هندسه تحلیلی ، و جبر و فیزیک یاد می گرفتم ...من دانشجوی مهندسی کامپیوتر بودم باید ریاضی 2آقای دکتر معصومی را پاس می کردم باید گسسته را می گذراندم معادلات دیفرانسیل ...مدارالکتریکی مدارمنطقی زبانهای برنامه سازی زبان ماشین ...آخ عشق دیرینه من در قفسه های تحتانی قلبم خاک می خورد و هراز گاهی به صورت شعری سیاه به شدت سیاه نمایان می شد :...دخترک در پس دیوار فرومی ماند/ بوی شب بوی گل و یاس به دادش نرسید /ساکت و سرد به این گستره ظلمت شب می نگرد /...بعد عاشق شدم ، ازدواج کردم ،دنبال کار گشتم و شدم این ، عاشق کارهای خدماتی بودم و خدارا شکر که جایی نشستم که بتوانم هرآن چه از دستم می رسد برای دیگران انجام دهم ، کم و بیش نوشتم از روزمرگی ها بد خط ،خودم هم نمی توانستم بخوانم عشق تحتانی زیر قفسه های قلب کوچکم روز به روز بیشتر ورم می کرد روز به روز بیشتر می شد ، کودکم به دنیا آمد ،فقط وقتی می خوابید می توانستم اندکی مجله و کتاب ورق بزنم ، قلبم زخم شده بود ...یک روز او را به دوش گرفتم و کتابهای جدیدی که درآمده بود خریدم و خواندم ...می خواستم سطح را بسنجم ...می خواستم ببینم در چه حدی ام می توانم شروع کنم در قلبم را باز کنم و بگذارم عشقم فوران کند و دیدم که می توانم ...اولین دست نوشته تایپی من "من جر می زنم" بود بگذار چیزی به شما بگویم برادرم ...روزی که من کتابم مجوز چاپ گرفت و  می دانستم به بازار کتاب خواهد امد منتظر هرگونه انتقادی بودم ،اصلا نمی خواهم از کتابم یا نثرم یا سبکم دفاع کنم می خواهم از ادبیات گفتاری و نوشتاری تو انتقاد کنم تو مرا به شدت به یاد یک سید علی می اندازی که خیلی ناگهانی در اوایل وبلاگ نویسی سر از اینجا در آورد از من ایراد گرفت با من قهر کرد به من چند تا حرف درشت زد ومن با نهایت لطف و ادب جوابش را دادم بالاخره خودش هم رفت و گفت می دانی شیوا من دیگر نمی آیم و وبلاگت راهم نمی خوانم ...من هم سعی کردم نرنجم ...اما امروز ادبیات گفتاری تو مرا رنجاند ...تو حق داری عزیز من ...تو اگر وبلاگ مرا به دقت می خواندی و مرا بهتر می شناختی می دیدی که هرگز سعی نمی کنم کسی را برنجانم ...دنیایی که درآن به شدت جنگ و خونریزی و سیاست هست چرا باید جایی باشد که دو هم نوع به خاطر یک نوشته به هم بپرند ...تو به عنوان یک منتقد حق داری هرگونه ایرادی به آن وارد کنی اما حق نداری به آن ناسزا و وصله مسخره و زرد بچسبانی ، ساروی کیجا با آن همه عظمتی که در وبلاگستان داردو خودت هم به شدت قبولش داری ، در روزهای شلوغ نمایشگاه کتاب غرفه فرهنگ ایلیا را پیدا کرد ،بدون این که کتاب را بخواند من را لینک کرد نصف بیشتر خواننده هایی که من دارم از سر لطف اوست ،اما یک بار به من نگفت مسخره نوشتی فکر می کنی کتاب یا نثرآن را پسندید ؟نه مطمئن باش ایرادهای آن را ازمن و تو بهتر می داند ،اما سعی نکرد مسخره ام کند همیشه هم تشویق ام کرد و مطمئنم روزی بهترین ویراستار کتابهای آینده ام خواهد بود ،لیلای عزیزم نویسنده وبلاگ ماندن بی من کتاب ام را خواند فکر می کنی نثرش را پسندید نه حتی خیلی مودبانه برایم نوشت که شخصیتهای من سیاه و سپیدند ،قضاوت دارم ،او دستی در نوشتن دارد و یک کتاب خوان حرفه ای است اما من را نرنجاند خیلی نقد جالبی کرد که همین جا گذاشتم ،کتاب ام در جایزه ادبی اصفهان مطرح شد از بین ششصد کتاب به مرحله نهایی رفت جزءچهارده کتاب اول بود فکر می کنی همه داور ها دوستش داشتند آن جا هیچ کس به من نگفت چقدر بخش اول داستان ات بی ارزش و مسخره است ، آقای حسین فدوی منتقد جایزه ادبی گروه  واو کتابم را نقد کرد که خودم هم لینکش کردم هزار تا ایراد از من گرفت و از دیالوگ اول کتاب یعنی همان چیزی که به نظرت مسخره و هالیوودی آمد به عنوان غیر قابل باور یاد کرد اما باز هم هیچ کجا سعی نکرد باعث رنجاندن یک نویسنده تازه کار و نوپا شود ...بیا و بگذار یک چیز را هم من بگویم هشتاد در صد خوانندگان این وبلاگ کتاب من را نخوانده اند بگذارید یک چیزی به همه شما بگویم در بخش اول کتاب من جر می زنم من زن خیانت کاری دارم که شوهرش او را می بخشد ، چرا این غیر قابل باور است ،چرا هالیوودی است ، چرا غلط است ، چرا چنین چیزی ممکن نیست ...چرا همیشه مردها خیانت کنند و زنها ببخشند ...فکر نکن من چنین چیزی ندیده ام ، تنها بیست ساله بودم ،مردی مهربان از بستگان دورم همسر جفاکارو بی وفایش را بخشید ، زن حکم به سنگسار داشت به همسرش خیانت کرده بود ،زنا کرده بود ، آیا او همسرش را تقدیس نکرد آیا اورا با طلاق ندادن از خیابانی شدن نجات نداد ، اگر می نوشتم عباس به یک حرکت با قمه سر فرشته را برید چون خونش حلال بود آن موقع برایت باور کردنی تر میشد تو حق داری غیرقابل باور است اما نشدنی نیست ...این جمله غیرقابل باور شاید یک تکانی حتی به یک مرد بدهد ، چرا عباس به فرشته گفت :تو از آب دریا زلال تری ...چرا چون خیلی پاکها خیلی بیشتر اشتباه می کنند ...

من بازهم می گویم در مقام دفاع از من جر می زنم بر نیامده ام آنجایی که گفتی چقدر هم من گشتم تا این کتاب را پیدا کردم انگار داری به یک چیز بی ارزش که انتظارت را برآورده نکرد اشاره می کنی من واقعا خجالت کشیدم که چرا تو برای کتاب بی ارزش من این همه گشتی و اذیت شدی و هزینه کردی ...خوب من هم مطمئن باش در مورد کتاب از همه تعریف و تمجید نشنیده ام اما  تعداد کسانی که کتابم را دوست داشتند از تعداد کسانی که دوستش نداشتند بیشتر بود ...در مورد فصل آخر من نمی خواهم خواننده ام را بپیچانم من دلم می خواهد خواننده ام از خواندن کتابم لذت ببرد شما هم به عنوان یک خواننده برای من بسیار محترم اید بخصوص که خیلی دنبال کتاب گشتید اذیت شدید و من حاضرم کتاب را ازشما بخرم باور کنید متقاضی برایش زیاد دارم ، به چندبرابر قیمتی که خریده اید و به چندبرابر قیمتی که برای احتمالاتی مثل هزینه بنزین یا کرایه ماشین خرج کرده اید ، اما روی سخن من با شما به این دلیل است که مهربانی و لطف در سخن چیزی از کسی کم نمی کند .و حالا امیدوارم من طوری صحبت نکرده باشم که شما از من برنجید .


جواب من :

خواهر گرامی و اگر اجازه بدهید دوست محترم

قبل از این که هر چیزی بگویم وبنویسم،  عذرخواهی مرا به واسطه استفاده از لحنی که نامناسب بود و شما را آزرد ، پذیرا باشید . مرام و روش من در زندگی نه تنها با شما که عزیزید و محترم بلکه با هیچ انسان دیگری نیز این گونه نیست که در پی آزردن و توهین وتحقیر آنها باشم . اصلا نیست .

اول باری که با وبلاگ شما آشنا شدم . از طریق وبلاگ فرهاد جعفری و نوشته شما در باره کافه پیانو بود که چیزی نوشته بودید و فرهاد جعفری رفرنس داده بود .  از نثر زیبا وسرشاراز هوشمندی ونکته های ریز و خواندنی شما لذت بردم و سپس وبلاگتان را در فهرست وبلاگ خودم اضافه کردم تا بتوانم هرروزدر جریان آخرین نوشته های شما قرار بگیرم  . این نثر و نوع نگارش این قدر جذاب بود واین قدر کشش داشت که از ابتدا تا انتهای وبلاگ که بالغ بر 2 سال می شد را (با وجود گرفتاریهای کاری که داشتم ) دوروزه خوندم . و وقتی در اون بین متوجه شدم که شما کتابی نوشته اید که برای جایزه هم رفته فوق العاده خوشحال شدم .اگه هم یادتون باشه پرسیدم  کجا میشه تهیه کرد که فرمودین نشر نیلوفر که من هم همان روز رفتم که اصلا متصدی خبر نداشت . حقیقتا آن روز تمام خیابان انقلاب را هم زیر و رو کردم به تمام کتاب فروشی ها سر زدم ولی حتی اسم کتاب را هم نشنیده بودن . دوباره چند روز بعد به انتشارات نیلوفر زنگ زدم که این دفعه آقای محترمی گفتند ما قبلا داشتیم ولی الان تموم شده و باید صبر کنین ناشرش برای ما بفرسته که این پروسه هم یک ماه طول کشید .(درس اخلاقی ما این است که شما پخش کننده ضعیفی داشته اید) در این مدت من همچنان خواننده نوشته های شما بودم و در انتظار داستان فاخرو هیجان انگیزی بودم که قراره به صورت مکتوب با قلم شما روی دستهای من جا خوش کنه و صفحه به صفحه بخوانمش .خب بالاخره هفته گذشته موفق شدم . خانم پورنگ بنده بحث شخصی نمی کنم وقصد رنجاندن شما را هم ندارم ولی بازهم باید بگویم که داستان من جر می زنم اصلا درحد و اندازه نوشته های شما در این وبلاگتون نبود .خودتون رو بذارین جای من .با این شورواشتیاق کتاب را شروع کردم و مواجه شدم با اولین فصل . اولین چیزی که خوندم مرا به شدت ناامید کرد چون ضعیفترین فصل بود . راستش الان نمی خواهم بحث محتوایی کنم که این نوشته را نه برای نقد کتاب شما که جهت رفع دلخوری شما نوشته ام . خانم پورنگ گرامی ، درست می فرمایید من نباید از کلمه مسخره استفاده می کردم ولی این جوری نبوده که من سعی کنم شما را مسخره کنم .

از چند نفر نام برده اید از جمله ساروی کیجای عزیز که از دوستان خوب شما و از وبلاگ نویسان قوی ما هستند که یا به شما نقدی وارد نکرده اند ویا این که فقط گفته اند که شخصیتها سیاه وسفیدند و غیره . خانم پورنگ از نکات منفی که من درباره کتاب نوشته بودم گفته اید ولی از تعریفی که کرده ام یاد نکرده اید . کاش به همه جوانب نوشته کوتاه من توجه می فرمودید واین گونه و از سر خشم بر من نمی تاختید . البته من نفهمیدم که این که گذشته خود را تعریف کرده اید و بسیار شیرین .چه منظوری داشته اید . آیا فقط می خواستید بگویید آموزش نویسندگی ندیده اید؟

 خب ......حالا اگر کمی تلخی فی مابین برخواسته است ، از اوقات تلخی بگذریم و بریم سر معامله مان!!!!! "شیوا: و من حاضرم کتاب را ازشما بخرم باور کنید متقاضی برایش زیاد دارم ، به چندبرابر قیمتی که خریده اید و به چندبرابر قیمتی که برای احتمالاتی مثل هزینه بنزین یا کرایه ماشین خرج کرده اید "  بعد از این قال و مقال کوچولو عرض کنم که پیشنهادی بسیار عالی دادی . من فردا می رم انتشارات نیلوفر و هر تعداد کتابی که از شما هست رو یکجا می خرم  و به خود شما چند برابر خواهم فروخت . پس اجازه بده  یه حساب کتابی کنم .قیمت پشت جلد 1600تومان به علاوه خرج تاکسی و و بنزین آزاد میکنه  به عبارتی 3000 تومن که ضرب در چند برابر ( حالا ما می گیریم 5 برابر که متضرر نشوی .البته چون ذکر نکرده ای تا 10برابر هم جا داره ها )15000تومان برای هر جلد کتاب . با فرض این که از تیراژ 1200 جلد نصف کتاب ها را هم فروخته باشین 600 جلد می خرم و شما باید نه میلیون تومن (9.000.000 ) به من بدهید .چطوره ؟از تو چک تاریخ دار هم قبل می کنم . معامله خوبیه  نه ؟

این شوخی را در انتها کردم تا کمی لبخند بزنید و دیگر دلخور نباشید . به قول خودتان در این دنیای پر آشوب ارزش ندارد که دو نفر با هم بد باشند . پس امیدوارم که بیش از پیش شما را در وبلاگم زیارت کنم و از نظراتتون استفاده کنم .

 

گذشته مفقود امام حسین (ع)

نوشته شده در شنبه بیست و یکم دی 1387 ساعت 15:23 شماره پست: 75

 

 

         برای من بسیار عجیب است که به جز جریاناتی که منجر به شهادت امام حسین (ع) در محرم 61 هجری شد از گذشته ایشان  هیچ چیز نمی شنویم . چرا خطبا و علما از گذشته امام حسین هیچ چیز قایل ذکری به ما نمی گویند ؟  ازکودکی ، از نوجوانی ، از جوانی ، از همسران ایشان ، ازجنگهای گذشته ایشان ، از رفتار و برخورد ایشان در دوره خلفای راشدین ؟ یعنی در عرض این 58 سال عمری که خدا به ایشان داد هیچ نکته قابل ذکری نبوده که بشود بیان کرد ؟ حسینی که آن طور در روز عاشورا رشادت وجانبازی از خود نشان داده چه خصوصیات و چه نوع زندگی داشته که توانسته این چنین کاری را انجام دهد؟

 

 

 

شکر تلخ

نوشته شده در یکشنبه بیست و دوم دی 1387 ساعت 18:36 شماره پست: 76

 

۱- دو روزه که کتاب شکر تلخ رو دستم گرفتم تا بخونم. یک ماه قبل از دوست تازه وکیلی به رسم امانت گرفته بودم ولی وقتی چن صفحه اولشو ورق زدم خوشم نیومد وانداختمش رو بقیه کتابهای دیگم . پریشب از بیکاری شبانگاهی دوباره برداشتم و خودمو مجبور کردم لااقل چن صفحه ای ازش بخونم و خوندم و فعلا مشغولشم . چیزی که برام تو این کتاب جالبه نه خط داستان و نه شخصیتهای اونه که انگار آشنا شدن بی واسطه با 100سال قبل مردم تهرانه . فکرشوبکنین یک قرن قبلو که پدر بزرگای پدراتون زنده بودن و زندگی میکردن . داستان از 1286 شروع میشه ینی از 101سال قبل و تا دلتون بخواد اتفاقات زندگی عادی مردم عادی در کتاب هست از داستانای شاخ دار ، ز گناهای کوچیک دخترا گرفته تا همجنس بازی مردا . یه سری اصطلاحات توش داره استفاده میشه که الانم گاهی استفاده میشه .مثلا تا حالا من خودم اسم چاه ویل رو شنیده بودم و میدونستم به چاه عمیق می گن ویل . ولی واقعا انگارکه همچین چاهی وجود داشته و دوره قاجار سر محکومین و در اون می نداختن . یا می دونستم تشت کسی از بوم افتاد یعنی آبروش رفت و همه فهمیدن ولی ریشه اش رو نمی دونستم و اینجا فهمیدم که دختری که باکره نبوده و داماد می فهمیده تشتی که عروس یه عنوان جهاز آورده بود رو می نداخته تو حیاط تا همه درو همسایه بفهمن چه بلایی نازل شده .مجموعا فضای جالبی برای کساییه که به تاریخ اجتماعی علاقه دارن . حالا چون اوایل داستانشم ، نمیتونم راجع به خود کتاب درست قضاوت کنم که اونش می مونه برای وقتی تمومش کردم .

 

    ۲   - دیشب یه فیلم اکشن فوق هیجان انگیز هم دیدیم به اسم Eagle Eye .یه زن ومرد جوون که باهم کاملا غربیه ان بعد از یه تلفن مشکوک و تهدید آمیز از طرف یه زن ناشناس که خودشون و خونواده شون رو تهدید می کنه مجبور می شن با یکدیگر آشنا شن . اون زن هم اون دو تا رو  در موقعیت های خطرناکی قرار می ده که این دو رو تبدیل موجودات خطرناک از منظر مردم می کنه  و . . . .که نباید براتون بگم و بذارم خودتون ببینینش . به نظر من اگه بخواین یه ساعت و نیم ازپای تلویزیونتون جم نخورین و وقت رو بگذرونین خوبه .

 

این سینما - اون سینما

نوشته شده در دوشنبه بیست و سوم دی 1387 ساعت 18:31 شماره پست: 77

 

 

           می شینم و هر شب یه فیلم نسبتا جدید می بینم ،به مدد سعید دی وی دی عزیز و دوست داشتنی . حالا هر شب هر شبم که نباشه هفته ای 4 یا 5 تا فیلم رو می بینیم . می رم تو ماشینش میشینم وفیلما رو زیر و رومی کنم . تو ماشینش کم نوره و باید چشارو تنگ کنی تا از رو عکس و نوشته بفهمی چه خبره چه خبر نیست . هرچیم بش می گی یه نوری بنداز می خنده میگه تازه کلی جریمه دادیم ول کن . فیلمای معروف رو که برمی دارم . فیلمایی می مونه که تا حالا اسمشو نشنیدم . اونارم از رو عکساشون انتخاب می کنم . بعد میذارم می بینم عجب ذاقارتین بعضیاشون . فیلم زیاد می بینم . ولی نمی دونم چرا اکثرشون بی مزن ؟ همون موقع خوبن ولی فرداش یادم نیس اصلا چی دیدم . موضوش چی بوده .پریشب mbc Persia  یه فیلم می داد . هرچی خانوم همسر گفت اینو قبلا دیدیم قبول نکردم تا رفت دی وی دی ش رو آورد . یادم رفته بود . یه وقت فکر نکنین  این بی حافظگی مال سن و ساله ها ! فیلمای بزن ودررویی .فیلمای با شکوه،  فیلمای بی شکوه . فیلمای تینیجری ، فیلمای پیرمردی . فیلمای جنایی ، فیلمای عشقی . فیلمای خنده دار،  فیلمای ترسناک . همه جوره میان و میرن ولی ردی باقی نمی ذارن . اثری ندارن .ردی  که نتونم پاکش کنم . کازابلانکا یادم نمی ره . آوای موسیقی (اشکها و لبخندها) رو یادم نمی ره . دکتر ژیواگو رو یادم نمیره .بن هور و ده فرمان رو . محمد رسول الله رو یادم نمی ره . بربادرفته . قصه عشق . خوب بد زشت . گربه روی شیروانی داغ . وحشی .پدر خوانده . ای تی . .  

اما اگه الان بخوام فیلمای تاثیر گذاری رو که تو یه سال اخیر دیدم نام ببرم به مشکل می خورم . فراتر از مرزها ، گلادیاتور ، خانه دریاچه ای ، و صد البته سریال لاست . . .  شاید بازم باشه . شاید اگه فکر کنم بازم بتونم بنویسم ولی الان همین .

تو فیلمای قدیمی به آنی بود که تواین جدیدی ها نیست .الان 70% انرژیشونو می ذارن که من بیننده رو متحیر کنن که مثلا 4 شگفت انگیز چه کارایی ازشون بر میاد ولی نمیرن تو فطرت آدما دیگه . با روابط انسانی کاری ندارن . اینه که باقی نمی مونن . ماها آدمیم . دوست داریم روابط انسانی ، محبتها و دوستیها موج بزنه . دوست داریم بره تو عمق وجودمون . دوست داریم تکونمون بده . اینه که یه فیلم میشه تاثیر گذار .یه چیزی رو تو وجودت تغییر می ده . البته الانم هستن بعضی فیلما که قهرمانی داره که از جون گذشتست ظاهرا . ولی نمیدونم  چرا به دلمون نمی چسبه . باورمون نمیشه فقط برای انسانیت این کارا رو بکنه . وگرنه فیلم تموم شده . چیپسمون رو خوردیم و خودمون رو تکوندیم و بلند شدیم از پای فیلم اومدیم بیرون . همین .

  

 

امان از دوا درمون

نوشته شده در سه شنبه بیست و چهارم دی 1387 ساعت 18:13 شماره پست: 78

 

 

          ۱- بیمه شدن و از شرهزینه های طاقت فرسا و کمر شکن دوا ودرمون راحت شدن هم از اهم مهماته ( یا از اوجب واجباته . درست می گم؟ ) . یادمه اوایل که با خانوم همسر تشریف برده بودیم زیر یه سقف و لالا می کردیم ، زود رفتم و دفتر بیمه خدمات درمانی گرفته بودم .یکی برای خودم ، یکیم برای خانوم همسر.  وقتی اون سال گذشت و خواستم تمدیدش کنم ،متوجه شدم یه صفحش رو هم استفاده نکردم و همینجوری مثل دل بعضیا پاک مونده ( تعیین مصادیق بعضیا دیگه با خودتون ) یکی دو باری تمدیدی کردیم و بعد دیگه ولش کردیم . خب یا نیاز نمی شد و یا کمتر نیاز می شد . یه موقعی هم بود وضع و اوضاع کار و بار بدک نبود ودستمون بیشتر تو جیبم می رفت و به دهنمون می رسید و زیاد برام فرق نمی کرد که که 2هزار تومان بیشتر پول بدم بالای رویت دکتر از این جانب و همسر محترم . ولی چرخ فلک که همیشه این جوری نمی میمونه . می گرده و یه روی دیگش رو بالاخره نشون می ده . پارسال یهو دیدیم ای داد بی داد انگاری افتادیم به روغن سوزی . سوزش معده از یه طرف .کمر درد از اون طرف .سر درد از یه طرف ، سرما خوردگیها از یه طرف دیگه . دیدیم ای داد بی داد ای هوار ای فغان . هر چی در میاریم که داره می ره پای دوا درمون . اوضاع احوال کارمون هم که به صدقه سری اوضاع خراب اقتصادی بد و بدتر می شه . دیگه نشستیم وکلامون قاضی کردیم دیدیم که هرچیم خرج بیمه سالیانه مون بشه ازین چیزا که بیشتر نیست . این شد که عزم رو جزم کردیم تا بریم دفترچه بیمه خدمات درمانی بگیریم .

دیروز صبح شال  کلاه کردم ( با توجه به سرمای زیاد هوا ) و رفتم دفتر مرکزی بیمه تو فاطمی که شلوغ بود . وقتی گفتم که می خوام بیمه بشم در آورد یه کاغذ داد به من که دیگه اینجا نیست برو به این آدرسا که تو کاغذ نوشتیم . مام یه کم حالمون گرفته  شد که وقتم امروز تلف شد و رفتیم سر کار . امروز صبح دوباره بلند شدم و دیگه مثل دیروز شال و کلاه نکردم  چون آفتاب عالم تاب به هوای آلوده تهران می تابید و کمی گرم تر بود . رفتم سراغ اون نمایندگی که آدرسشو داده بودن . اما هنوز درست دهنمو واز نکرده بودم که شنیدم : از امروز قانون عوض شده و باید برین همون دفتر مرکزی مون تو فاطمی .منومی گی ؟ کارد می زدی خونم در نمی اومد ولی خلاصه سرمون رو انداختیم پایین و عین بچه آدم برگشتم به همون اداره مرکزیشون .وای خدا جون چه خبر بود !! ملت همچین تو سر و کله هم می زدند که آدم یاد صحرای محشر می افتاد . از لای دست و پای مردم فرم گرفتم . جای نوشتن نبود .چسبوندمش به دیوار و عمودی نوشتم . از مدارک کپی گرفتم و دوباره خودمو به زور چپوندم بین ملتی که هر کدوم سعی می کردن اون یکی رو بیشترهول  بده و زودتر بره جلو . به نفس عیق کشیدم : سعی کن متمدن باشی سعی کن آروم باشی . الکی به لبخند چسبوندم به صورتم و وایسادم . دستم تو جیبم بود اومدم درش بیارم که خورد به یه مرد 50ساله با موهای رنگ کرده .یهو برگشت و جیغ زد (دقیقا جیغ زد) چرا منو هول می دی ؟ اصلا صداش یه هیکل گندش نمی خورد . ماتم برد .نگاش کردم  سیبیلشو رنگ کرده بود و سفیدیهاش از زیرش زده بود بیرون . دیگه نگاش نکردم . یهو از عقب هولم دادن و دوباره خوردم بهش . سیبیل رنگیه دوباره منونگاه کردو چشم دروند . مام یهو الکی قاطی کردیم و پریدم بهش که چته که یه کم اون گفت و یه کم ما و بالاخره سوامون کردند . ولی اعصابم خورد شد . تا از این اداره بیاییم بیرون . بعد از ساعتها معطلی آخر سر یه کاغذ فسقلی بهم دادن که برو خودمون بعد بهتون زنگ می زنیم .

عیب می جمله چو گفتی .....  هنرش نیز بگوی : از حق نباید گذشت برخود کارمندا با توجه به ازدحام فوق العاده مراجعین نسبتا خوب بود . من که جای اینا بودم همش داد وبیداد می کردم ولی اونا فقط کارشون رو انجام می دادن . دیگه این که یه جا تاخیر ما به نفعمون شد . قبلا حق بیمه سالی 86هزار تومان بود  . امروز که رفتم 33هزار تومان شده بود !!!

      ۲- راستی یه خبر خنده دار (شایدم متاسف کننده) از دوستم که بچه تهران پارسه امروز شنیدم . آرایشگری اونجا بوده که تو روز عاشورا به جای ژل رو سر جوونا گل می مالیده .بعد با سشوار هم خشک میکرده  و حالت میداده ..خوشتیپ گلی می کرده . نفری ۶هزار تومن هم ازشون می گرفته !!!!

 

 

 

که بود که صدا زد میرحسین ؟

نوشته شده در چهارشنبه بیست و پنجم دی 1387 ساعت 16:36 شماره پست: 79

 

 

از میرحسین موسوی تصویری در ذهن دارم و آن مردی بود به نسبت خوش قیافه با عینک دورمشکی بنا به مد زمانه چون دیگر عینکهای آن دوران و موهای پرپشت مشکی روی پیشانی ریخته و دماغی گرد که عینک تا نصف این دماغ سر می خورد . او و سایر وزرا در هیئت دولت دور یک میز ، شانه به شانه می نشستند .  قیافه نگرانی داشت میر حسین . . همیشه این قیافه نگران را داشت . با این که درآن دوره هاشمی رفسنجانی فقط رئیس مجلس بود ولی درهمه کنفرانسهای خبری خارجی او بود که روی صندلی می نشست و به سوالات خبرنگارهای خارجی پاسخ می داد نه میرحسین موسوی نخست وزیر و اسما مسئول . آن طور که حافظه ام یاری می کند .میر حسین تنها یک بار تن به نشست خبری با خبرنگاران خارجی داد که به تعدادی از سوالها اصلا پاسخ نمی داد . و هرکسی از جمله خودش متوجه شده بود که سکان گفتگو را به رئیس وقت مجلس بسپارد بهتر است . چیز دیگری که از او به یاد دارم استعفایی بود که داد و به شدت از سوی بنیانگذار انقلاب مورد عتاب واقع شد که حالا چه موقع استعفاست؟ و در انتخابات 76 یکی از کسانی که در افواه مطرح بود از خاتمی حمایت می کند . حتی خودم به نیت شرکت در سخنرانی که قرار بود ایشان انجام دهد به ورزشگاه آزادی رفتم ولی فقط با درهای بسته مواجه شدم .

اسم میرحسین موسوی از همان موقع به عنوان یک آلترناتیو عمل کرده . تا شرایطی بوده و دنبال کسی بوده اند که به او امید ببندند ، صدا زده اند : آهای . . . میرحسین موسوی . . . کجایی؟ . . . بیا . بیا . ولی او بدون این که کوچکترین اعتنایی به این فیه مافیها بکند در همان گوشه عزلت ، خوش نشسته و نهایتا نمایشگاهی از نقاشیهای خود ترتیب داده . میرحسین موسوی فردی شریف است وپاک دامن از آلودگیهای قدرت ولی آیا این همان فاکتور یک رئیس جمهور قاطع و کاربر است ؟ اویی که سالهاست روزه سکوت گرفته . اصلا چه اطلاعی از عقاید و توانایی های فعلی  او هست ؟ اینانی که موسومند به اصلاح طلب از او چه می دانند که این گونه فریاد طلب از او سر داده اند ؟ آیا تا کنون در این 16 سال سخنی از او شنیده شده اند ؟ می دانند چه می گوید و چه می خواهد؟بهتر نیست کمی عقلانی تر و منطقی تر فکر کرد ؟

 

چراغهای خاموش

نوشته شده در پنجشنبه بیست و ششم دی 1387 ساعت 14:24 شماره پست: 80

 

      به نظر میاد که محمدباقر قالیباف فرمانده اسبق نیروی انتظامی ، کاندیدای دوره قبل ریاست جمهوری و شهردار کارآمد فعلی تهران مجددا می خواد با محمود احمدی نژاد دست و پنجه ای نرم کنه  . راحت می شه حدس زد قالیباف ، چراغ خاموش در حال حرکته . ولی این چراغ خاموش ، یواش یواش کار رو برای او سخت خواهد کرد . در حال حاضر بیشتر تهرانی ها به واسطه مدیریت و کارآمدی قابل تحسینش به لیاقت او جهت اداره قوه مجریه اعتماد پیدا کرده اند ولی بقیه مملکت چی؟ سختی کار برای او تازه وقتی شروع میشه که او بخواد علنی و با چراغ روشن به میان مردم بره . در حال حاضر امیدی نیست که قالیباف فعلا بتواند رای بسیار بالایی جمع کنه. مگر این که با سرعت بسیار زیاد و در گستره ای بسیار وسیع تر ، هم نخبگان و هم توده را با خود ، افکارش و برنامه هایش آشنا کنه . 

 

غضنفر بیاد پای تخته !

نوشته شده در شنبه بیست و هشتم دی 1387 ساعت 19:30 شماره پست: 81

 

 

            لم داده بودم و با چشمای نیمه باز به بالا و پایین رفتنای بی وقفه و خستگی ناپذیر پسر جان از روی مبل نیگا می کردم  . یاد موقعی افتادم که چقد برای پیدا کردن اسمش کتابا رو زیر و رو کرده بودیم . الان یه جوری شده که همه بچه ها (یا اقلا اکثرشون ) اسمایی دارن تو یه وزن و سیلاب و معانی و خانواده و ریشه و اینا .  . . .آرمیتا ، سها ، رادوین ، آرتین ، بنیامین ، مانی ، شایان ، رایا ، سامان ، نیکا ، آرتا ، کمند ، طنین ، . . .  یا چن تا اسم دیگه که الان یادم نمیادش . اصلا گاهی قاطی می کنم .

نامگذاریم یه جور مده .مثل لباس و کفش . مثل مدل مو و ریش و سیبیل .از اول هم دنبال مد زمانه بوده . قبل ما تا بخوای شهناز و فرحناز و سوسن و ثریا بودن .دوره ما که اکثرا اسمای علی و حسین و مهدی و عباس و محمد . بعد یه کم که گذشت کوروش وداریوش و خشایار و شهرام .انقلاب که شد اسامی صدر اسلامی سمیه و میثم و روح الله و عمار  وحالام که اسمای با ریشه ایرانی که در ضمن کمیاب و ترجیحا نایاب باشه .

به این فکرمی کردم که اسمام تاریخ مصرف دارن . یه دوره ای اسمی شیکه و دوره بعدی روت نمیشه بذاری رو بچت . کی الان اسم بچشو جرئت  می کنه بذاره غضفر؟!!

 

 

تاجگذاری امپراطور دنیا

نوشته شده در دوشنبه سی ام دی 1387 ساعت 12:8 شماره پست: 82

فردا روزیه که اعلیحضرت یونیورس مهر باراک حسین آقا اوباما تاجگذاری می کنه . یه دوره هشت ساله جورج دبلیو سی بوش دوره خیلی بدی برای حیثت و پرستیژ آمریکا در سراسر دنیا بود . درجه اعتماد و احترام مردم دنیا نسبت به آمریکا روز به روز افت کرد تا به پایین ترین درجه خود در طول دوران اخیر رسید . خود آمریکایی های ناکس قبل از انتخابات تو اروپایی ها یه دوری زدن ، دیدن ای عجب ،  طرفداران اوباما و مک کین نسبتی به اندازه 80 به 20 به نفع اوباما دارن  . تکلیف این خاور میانه ای ها که دیگه اظهر من الشمس است . همشون با ما چپ افتادن . میان دست می دن و خنده می کنن ها ولی می خوان سر به تن ما نباشه .

رو همین حرف و حدیثا بود که حالا از جناب اوباما با دست و خنده استقبال میشه . حالا که ایشون تشریفشونو میارن ببینیم تو رفتارا تغییری حاصل میشه . چیزی به نفع ما مردم میشه ؟ من یکی که چشمم آب نمی خوره .

 

آذر 1387

اولین دعوا

نوشته شده در شنبه دوم آذر 1387 ساعت 13:51 شماره پست: 33 

شال و کلاه آقای پسر رو سرش گذاشتیم و زیپ کاپشنش را تا آخر کشیدیم بالا و در ماشین رو باز کردیم . تا چشمش به تاب و سرسره ها خورد ذوق کرد ، مثل همیشه و دوید به طرف اونها ، مثل همیشه . ماهم , من و مامانش ، از ذوق اون ذوق کردیم و دنبالش دویدیم تا نخوره زمین ، این جوری که سر به هوا داره می دوه . چند وقتی هست که پسر 2ساله شده و می بریمش پارکها تا هم سوار تاب و سرسره بشه و هم بقیه بچه هارو ببینه . چون از دیدنشون ذوق می کنه و خوشحال میشه و از خوشحالی اون ماهم خوشحال می شیم .

دیروز ولی یه اتفاق جدید افتاد که تا به حال سابقه نداشت . رفته بود تو یه قسمتی که یه چند تا چرخ پلاستیکی که روش ایکس و او نوشته بود و شروع کرده بود  به چرخوندن که پسر بچه ای که قبل از اون اونجا ایستاده بود زد رو دستش و هولش داد . ماهم فقط نگاه کردیم . از اول با خانوم همسر قرار داشتیم که هیچ وقت وارد دعوای بچه ها نشیم مگر این که کار خیلی بالا بگیره . پسر ما هم عقب نشینی نکرد و رفت جلو هولش داد . اون هم دوباره هولش داد و این هم دوباره . پسره ازش بزرگتر و قدبلند تر هم بود . یهو جنگ مغلوبه شد و مامان پسره اومد جلو و بچه هارو از هم سوا کرد چون پسرش داشت گریه می کرد . پسر ما هم انگار نه انگار ، خانومه رو که دید با ذوق و کشدار گفت سلام خاااانوووم ! موضوع که تموم شد . متوجه شدم تو این یه دقیقه کلی خندیدم . یه چیز دیگه رو هم متوجه شدم . از این که دعوا کرده بود و پا پس نکشیده بود . احساس غرور می کردم !  

نزن تیشه بر ریشه !

نوشته شده در دوشنبه چهارم آذر 1387 ساعت 10:38 شماره پست: 35

گویند زرتشت ، چون موسم اسپند به ابرکو رسید ، با دست خود بذر سرو بر این دشت فشاند و بر مردمان نوید داد که درختی در آن میان بماند تا ببیند درفش ، فرزندش ، بهرام ، پادشاه صبح دم رستاخیز را . کویر ابرکوه را که درمی نوردی ، به مسن ترین ساکن 5هزار ساله جهان خواهی رسید. در ایران باستان ، کاشتن درخت از اهمیت بسیار بالایی در طبقات مختلف جامعه برخوردار بوده است. در نگاره ها و آثار باستانی مانند حجاری های دوره هخامنشی در تخت جمشید، نماد درخت و به طور خاص ، سرو آورده شده است.
در فرهنگ زرتشتیان آمده است : سرو به دلیل آن که درختی همیشه سبز است ، همواره در ایران اهمیت خاصی داشته است و سرو 5هزار ساله ابرقو نیز که آن را سرو زرتشت می نامند، نمادی از همین امر به شمار می رود.غیر از نگاره ها و حجاری ها در پارچه بافی ها هم به گونه ای گیاه ، درخت و همان سرو خمیده که بعدها در فرهنگ ایرانی ترمه نامیده شده ، دیده می شود. سرو ابرقو در دیگر هنرهای ایرانی نیز به چشم می خورد.مینیاتور بهترین مجال برای شناسایی این درخت کهنسال است که به شکلی منحصر به فرد در آثار هنرمندان این مرز و بوم جلوه کرده است. سرو ابرقو، این نگین سبز کویر ایرانیان در تمامی جهان به عنوان نمادی از زندگی و زیبایی معرفی شده است.
این در حالی است که متاسفانه در کشور ما بسیاری حتی از وجود این جاذبه مسلم گردشگری بی خبرند. پیرترین موجود زنده دنیا با 25متر ارتفاع ؛ 18متر محیط و 5/11 متر اندازه دور تنه در قلب ایران آرام آرام زندگی می گذراند. نگین سبز کویر ایران به بار هم نشسته است تا در عین کهنسالی نشانه دیگری از زایش و باروری به نمایش بگذارد.

و اما . . . ما چطوری از این نعمات خدادادی نگهداری می کنیم ؟ ادامه مطلب رو بخونین :

 مدیرکل اوقاف و امور خیریه استان گیلان از قطع درختان کهنسال به‌منظور مبارزه با خرافه‌پرستی خبر داده و گفته بود: مقدس شمردن و کرامت قائل شدن به درختان هیچ جایگاهی در فرهنگ دینی مسلمانان ندارد و باید اینگونه افکار و خرافه‌پرستی‌ها و دخیل بستن و نذر و نیاز با درختانی که به‌اصطلاح غلط، نظر کرده‌اند مبارزه کرد.وی همچنین از شناسایی 40 اصله درخت کهنسال «مقدس‌نما» خبر داده بود که در آینده قطع خواهند شد و چوب آنها در امور خیریه!! صرف خواهد شد.!!!!!

اما خوشبختانه :

گرچه گفت‌وگوی مدیرکل اوقاف و امور خیریه استان گیلان که طی آن از صدور حکم قطع 40 اصله درخت کهنسال به ‌دلیل مبارزه با خرافه پرستی!!، سبب شد  تا دوستداران محیط ‌زیست و طبیعت روزهای پر اضطرابی را پشت سر بگذارند؛ اما رئیس شورای‌عالی جنگل، مرتع و آبخیزداری کشور از متوقف شدن این روند خبر داد. مهندس ابوالقاسم بهرامی، در این باره گفت: درختان کهنسال از جمله منابع غنی و ارزشمند کشور تلقی می‌شوند که علاوه بر اهمیتی که از نظر تاریخی دارند از جنبه زیست‌محیطی نیز بسیار مورد توجه‌ هستند.تا آنجا که امروزه در بسیاری از مراکز تحقیقاتی، درختان کهنسال به‌عنوان یکی از طرح‌های تحقیقاتی در دست بررسی است، همچنان که یونسکو توجه خاصی به این درختان دارد. قرار گرفتن این درختان در مناطق مختلف از جمله،  امامزاده‌ها یا برخی قبرستان‌ها سبب شده تا مردم به به‌دلیل موقعیت استقرار این درختان به دیده تکریم به آنها نگاه کنند. بدیهی است که در طول تاریخ، برداشت‌های نادرستی هم در این زمینه ایجاد شود؛ اما ما نباید به بهانه مبارزه با این برداشت‌های ناصحیح ، صورت مسئله را پاک کنیم بلکه باید با آن برداشت نادرست برخورد شود؛چراکه از هر زاویه و با هر بینشی که به این قضیه نگاه کنیم قطع درخت مردود است به‌خصوص در کشور ما که بنا به آموزه‌های دینی و تصریح پیامبر گرامی اسلام بر حفظ و نگهداشت درخت تاکید شده است، وقتی‌ پیامبر اسلام می‌گوید شکستن شاخه‌ی درخت مانند شکستن بال ملائک است، بر این تاکید کرده که درخت آن‌قدر ارزشمند و مقدس است که شکستن شاخه‌ی درخت، همان‌قدر ناراحت کننده است که شکستن بال فرشتگان.چیزی در حدود ۴۰۰ پایه به عنوان درختان کهنسال در کشورمان داریم این ۴۰۰ پایه بسیار واجد اهمیت‌اند و در دنیا بی‌نظیرند. مثلاً یک ٱرس ۳۰۰۰ ساله در خراسان داریم که هیچ جای دنیا این ٱرس را ندارد، یا یک صنوبر ۳۰۰ ساله داریم، این صنوبر ۳۰۰ ساله بی‌نظیر است، حداقل ۱۰ برابر میانگین سن صنوبرهای معمولی رشد کرده و توانسته به حضور خودش در شرایط مختلف سخت آب و هوایی ادامه دهد.

خب الحمدالله ظاهرا این دفعه ختم به خیر شد !

 

هشدار رئیس اداره ایدز وزارت بهداشت

نوشته شده در سه شنبه پنجم آذر 1387 ساعت 12:28 شماره پست: 36

متاسفانه انتقال ایدز از طریق روابط جنسی نامشروع در کشور افزایش یافته است . حرفهای رئیس اداره ایدز وزارت بهداشت رو  تو این زمینه بخونین : 

در چند سال اخیر تعداد موارد ابتلا به ویروس ایدز از طریق رابطه جنسی افزایش یافته است، جمعیت کشور ما جوان است و باید پیش‌بینی لازم را انجام دهیم تا به سرنوشت برخی کشورهای غربی دچار نشویم . عباس صداقت افزود: ایدز یک بیماری ویروسی است که عامل آن از طریق اعتیاد تزریقی، استفاده از سرنگ مشترک، رابطه جنسی غیر ایمن، استفاده از خون آلوده و مادر آلوده به جنین منتقل می‌شود، انتقال ایدز از مادر به جنین در ایران ناچیز است، خون‌های مصرفی در کشور نیز ایمنی 100 درصد دارند، انتقال از طریق سرنگ مشترک نیز با پوشش فراگیر گروه معتادان تزریقی، اجرای برنامه کاهش آسیب، توزیع سرنگ رایگان و آموزش این گروه کنترل شده است، اکنون تنها خطری که نگرانی از شیوع این بیماری را دامن می زند گسترش ایدز از طریق رابطه جنسی است. این خطری است اگر به آن توجه نشود و هوشیار نباشیم می‌تواند موجب گسترش این بیماری شود. شواهد نشان می‌دهد که الگوی انتقال ایدز در ایران از سرنگ مشترک به سمت روابط جنسی در حال تغییر است، بسیاری از متخصصان برجسته بیماری‌های عفونی نیز در کمیته کشوری ایدز به این نکته اذعان کرده‌اند که در موارد جدید بیماری ایدز که شناسایی می‌شود، ابتلا از طریق رابطه جنسی بیش‌تر خودنمایی می‌کند.
وی گفت: این اطلاعات در کنار این پیش آگاهی که می‌دانیم جمعیت جوانی در کشور داریم باید برنامه‌های کنترل ایدز را به سمت این گروه از جامعه ببرد تا اتفاقی که در برخی کشورهای غربی رخ داد و موجب بروز موج بزرگ گسترش ایدز از طریق رابطه جنسی شد در ایران تکرار نشود.

خب حالا خوندین ؟ چی کار باید کرد آخه ؟ وقتی هنوز تو مملکت مسئله جنسی یه چیز خیلی عجیب غریبه که اصلا هیچ امکانی برای جوونی که نتونسته ازدواج کنه فراهم نیست تا مسئله اش رو حل کنه و بچسبه به کار و زندگیش ُ چه توقعی میشه داشت ؟ خب میره سراغ رفتارهای پر خطر و یکی از ثمرات مخربش آلودگی به بیماری ایدزه دیگه .

 

دنیایی عکس تاریخی

نوشته شده در چهارشنبه ششم آذر 1387 ساعت 15:48 شماره پست: 37

نمی دونم که چقدر خاطره باز هستین ولی برای من یکی که همیشه دیدن عکس ها فیلم ها یا نوشته ها و روزنامه ها و مجله هایی از گذشته  بسیار جالب بوده و لذت بخش . این که بشینم و ببینم زمان پدر یا پدر بزرگم چه جوری بوده . چه چیزهایی می خوندن یا چه کارهایی می کردند .

گوگل دوست داشتنی ، باز هم دست به ابتکار تازه ای زده و باهمکاری مجله معتبر لایف دست به انتشار میلیونها عکس این مجله برروی اینترنت کرده . واقعا دنیاییه . و نکته جالب برای ما ها هم اینه که عکسهای خیلی زیادی از ایران گذاشته شده که اکثرا مال حداقل 50 سال قبله و شاید برای اولین بار هم هست که دیده می شوند .

 هر حال این جا رو که کلیک بکنین با دنیایی عکس جالب و خاطره انگیز مواجه می شین .

 

 

باز هم گوگل

نوشته شده در پنجشنبه هفتم آذر 1387 ساعت 12:0 شماره پست: 38

 

«گوگل صاحب کشور شد»، بله درست شنیدید، «گوگل» برای خود یک کشور خرید! این کشور که البته تنها یک جزیره است، قرار است تا ماه آینده به مقر اصلی این غول رسانه تبدیل شود با ما در نگاهی به این رخداد و جذابیت‌های این جزیره برای گوگل و کارکنانش همراه شوید.

پس از خبرهای هیجان‌انگیز کمپانی گوگل که این روزها نام آن را در همه جا می‌شنویم این بار خبری کاملا متفاوت و اندکی باور نکردنی از این موتور جستجو منتشر شده است.

گوگل با بررسی چندین جزیره مختلف در نقاط مختلف دنیا، سرانجام جزیره Gogooroa واقع در اقیانوس آرام را برای انتقال تمامی مستقلات خود به آن انتخاب کرد.

این جزیره کوچک و بسیار زیبا، از دو جهت جذابیت ویژه‌ای برای گوگل دارد که مهمترین آنها بدون شک ظاهر خاص این جزیره است؛ این جزیره در نگاه از بالا کاملا به فرم حرف G آن هم از نوع بزرگ آن است که برای گوگل بسیار اهمیت دارد.

جذابیت دوم این جزیره که اتفاقا اهمیت آن از اولی نیز کمتر نیست، دامنه ویژه اختصاص یافته به این منطقه در اینترنت است جایی که بر سیاق .us در آمریکا و .uk در انگلستان، به Gogooroa علامت اختصاری .go تعلق می‌گیرد که این نیز برای گوگل موفقیت فوق‌العاده‌ای به شمار می‌رود و از قرار معلوم صفحه اول این جستجو گر در آینده نزدیک به google.go تغییر خواهد کرد.

البته قرار است نام این جزیره پس از نقل مکان گوگل از Mountain View در کالیفرنیا به آن به Googland تغییر یابد.

البته این پایان ماجرا نیست و جالب است بدانید که پس از نقل مکان گوگلی‌های به این نقطه از دنیا «اریک اشمیت» مدیر عامل گوگل رسما بعنوان رییس جمهور Googland انتخاب می‌گردد و «سرگیی برین» و «لاری پیج» که هر دو از موسسان گوگل محسوب می‌شوند بعنوان نخست وزیر در بخش‌های تجارت خارجی و تکنولوژِی این کشور مشغول به کار می‌شوند!
خبر جالب دیگر در این زمینه، شنیده شدن نام «بیل گیتس» به عنوان وزیر تحقیقات، توسعه و رقابت است که البته تلویحا توسط جناب گیتس با اعلام آن‌که به شنا علاقه‌ای ندارد و کوهستان را ترجیح می‌دهد رد شده است. زیبایی‌های این جزیره همانند دیگر نمونه‌های آن در اقیانوس آرام، وصف‌ناشدنی است و لذتی که کارمندان گوگل از بودن در این جزیره احساس می‌کنند، غیر قابل تصور است اما جذابیت‌های دیگری که پیرامون این جزیره برای گوگلی‌ها بوجود خواهد آمد قانونی است.
از هم اکنون به روشنی در رابطه با آن صحبت می‌شود و آن نیز رویایی به نام نپرداختن مالیات در این جزیره است و گوگلی‌ها می‌توانند با درآمد افسانه‌ای خود تا می‌توانند زندگی را به کام خود شیرین کرده و یک سنت مالیات نیز نپردازند (البته لذت این امر برای ما که نمی دانیم مالیات چه درختی ست قابل درک نیست). در این جزیره برای هر گوگلی خانه‌ای رویایی ساخته می‌شود که گذشته از موارد معمول حتما باید دارای یک آکواریم بزرگ در خانه و یک ماهی گرمسیری بروی میز کار باشد.
همچنین هر گوگلی می‌بایست حداقل ۲۰ درصد از زمان کارکرد روزانه خود را به ماهیگیری اختصاص دهد و حتی قرار است کلکسیونی از ماهی‌های زیبای صید شده از این منطقه به نمایش گذاشته شود.
غذای اصلی ساکنان Googland ماهی خواهد بود که منبع سرشاری از فسفر و امگا ۳ بوده و در سر ذوق آوردن اهالی گوگل و افزایش هوش آنها موثر خواهد بود، استراتژی که گوگل در رقابت با سایر رقبا بروی آن حساب ویژه‌ای باز کرده است و بلاخره گوگلی‌ها در این منطقه به تمرین رقص‌های ساکنان محلی این ناحیه نیز خواهند پرداخت.
اما شاید اولین سؤالی که پس از خواندن سطور فوق به ذهن خطور می‌کند چگونگی نگه داری ۱۵۰۰۰ سرور و دیتا سنتر گوگل در این جزیره کاملا مرطوب و خاص است.پاسخ به این سؤال بر بهت خوانندگان کاملا می‌افزاید چرا که گوگل قصد دارد تمامی سرور‌های خود را در زیر آب و در یک تالاب داخل جزیره قرار دهد امری که گذشته از مسائل فنی دلائل امنیتی فراوانی نیز دارد از جمله آنکه دسترسی به این بخش تنها از طریق غواصی در زیر آب امکان پذیر است.

دیگر اخبار بدست آمده از این گزارش حاکی از آن است که گوگل به دنبال خرید پنج جزیره دیگر به شکل‌های O O G L E در پنج قاره جهان است که بدین ترتیب و با عملی شدن این رویا نگفته پیداست که چه اتفاقی برای دیگر رقبای گوگل خواهد افتاد.

ظاهرا هرچی از این گوگل جان بشنویم باز هم چیزهایی داره که مارو سورپریز کنه . دمشون واقعا گرم .

 

 

پیرترین انسان فوت شد

نوشته شده در جمعه هشتم آذر 1387 ساعت 13:8 شماره پست: 39

اندنا پارکر زن هندی که از سال 2007 به عنوان پیرترین انسان دنیا شناخته شده بود در حالی که 220 روز از سن 115 سالگی‌اش گذشته بود، روز گذشته در گذشت. 20 آوریل سال 1893 در شهر مرگان کانتری هند به دنیا آمده بود.اسم اندنا پارکر در سال 2007 بعد از مرگ یون میناگاوای ژاپنی که چهار ماه از او بزرگتر بود؛ به عنوان پیرترین انسان دنیا در کتاب رکوردهای گینس ثبت شد. پارکر بعد از مرگ همسرش در سال 1939 بر اثر سکته قلبی دیگر ازدواج نکرد و بیوه ماند و تا سن 100 سالگی تنها زندگی می‌کرد و بعد به خانه پسرش و از آنجا نیز به خانه سالمندان رفت. او هیچگاه از مشروبات الکلی و دخانیات استفاده نمی‌کرد و در زندگی خود انسان فعالی بود و سعی می کرد که شاد زندگی کند. او دو پسر، 5 نوه، 13نتیجه و 13 نبیره داشت.دان پارکر نوه 60 ساله وی گفت: مادربزرگ من پیاده روی زیاد می‌کرد و همیشه فعال بود و حتی زمانی که در خانه سالمندان زندگی می‌کرد نیز دست از فعالیت‌های خود برنداشت و حتی سالمندان دیگر را به انجام فعالیت‌های بدنی تشویق می‌کرد.

یه حساب کتاب با خودم کردم . بامزه است که شما هم بدونین :  وقتی که احمدشاه دنیا اومده خانوم پارکر ۳ ساله بوده و وقتی رضا شاه  شاه شده ۳۳ ساله . در جنگ جهانی دوم یک زن ۴۸ ساله بود و وقتی انقلاب اسلامی پیروز شده ۸۵ ساله .

نمی دونم این همه سن کردن جالبه یا نه ؟ چون واقعا آدم از یه سنی که می گذره دیگه همش بیماره و باید به یکی آویزون باشه و عین یه بچه ازش مراقبت کنن. سخته واقعا . برا همینه که همیشه من از بزرگترای فامیل شنیدم که خدا عمر با عزت بده . وگرنه عمر طولانی با ذلت فایدش چیه ؟ خدا مادربزرگمو بیامرزه . وقتی فوت شد ۸۸ سالش بود و به جز چن ماه آخر عمرش هرگز وبال کسی نشده بود و رو پای خودش بود .

 

 

قوانین مهاجرتی به کانادا سخت تر شد

نوشته شده در شنبه نهم آذر 1387 ساعت 14:4 شماره پست: 40

قوانین مهاجرتی کانادا در شاخه نیروی کار به چند رشته خاص محدود شده . اگه انگلیسیتون بد نیست مصاحبه وزیر مهاجرت کانادا رو در زیر بخونین و اگه هم حالشو ندارین که همشو بخونین . اینو فقط بدونین که چن ماه پیش قانونی تصویب کردن تا از فوریه 2008 به بعد، مهاجرت به کانادا را به رشته های مورد نیاز در بازار کار کانادا محدود کنن و شامل تنها 38 شغله (از جمله حسابدار، استاد دانشگاه، آشپز و سرآشپز). از مهندسی ها فقط نفت، معدن و زمین شناسی ازین ببعد می تونن به کانادا مهاجرت کنن. از علوم پایه، زمین شناسی.


Ottawa, November 28, 2008 — Canada will stay the course on immigration in 2009, welcoming between 240,000 and 265,000 new permanent residents, Jason Kenney, Minister of Citizenship, Immigration and Multiculturalism, announced today.

“While countries such as the United Kingdom and Australia are talking about taking fewer immigrants, our planned numbers for 2009 are on par with last year and are among the highest for this country over the past 15 years,” Minister Kenney said. “The numbers reflect a continued commitment to an immigration program that balances Canada’s economic, humanitarian and family reunification goals.”

The 2009 plan includes up to 156,600 immigrants in the economic category; 71,000 in the family category; and 37,400 in the humanitarian category.

Minister Kenney also announced another step in measures to improve the immigration program’s responsiveness to Canada’s labour market. Retroactive to February 27, 2008, the date specified by the Federal Budget, the Action Plan for Faster Immigration includes issuing instructions to visa officers reviewing new federal skilled worker applications to process those from candidates who:

  • are in 38 high-demand occupations such as health, skilled trades, finance and resource extraction; or
  • have an offer of arranged employment or have already been living legally in Canada for one year as a temporary foreign worker or international student.

The list of 38 occupations was developed after consultations with the provinces and territories, business, labour and other stakeholders. New federal skilled worker applications that do not meet the eligibility criteria outlined above will not be processed, and the application fee will be fully refunded. This, along with funds set aside in the 2008 Budget to improve the immigration system, will stop the backlog from growing and will start to draw it down.

“The eligibility criteria apply only to new federal skilled worker applicants and will not affect Canada’s family reunification or refugee protection goals,” said Minister Kenney. “Applicants who aren’t eligible for the federal skilled worker category may qualify under another category, such as the Provincial Nominee Program, or as temporary foreign workers, which could then put them on a path to permanent residency through the new Canadian Experience Class. There are many ways to immigrate to Canada.”

The Department has expanded its website in an effort to make it easier for people to navigate the range of immigration options open to them. The site now includes a specific section for employers (www.cic.gc.ca/employers) and a new interactive tool (www.cic.gc.ca/cometocanada) that matches information provided by potential applicants with immigration programs that best suit their circumstances.

“We expect new federal skilled worker applicants, including those with arranged employment, to receive a decision within six to 12 months compared with up to six years under the old system,” said Minister Kenney. “All other economic class applications—including applicants chosen by Quebec, provincial nominees, the Canadian Experience Class, and live-in caregivers—will continue to be given priority.”

These improvements, coupled with a number of recent initiatives that include the introduction of the Canadian Experience Class, bring Canada in line with two of its main competitors for highly skilled labour: Australia and New Zealand. Both of these countries have eliminated their backlogs and have systems that deliver final decisions for economic applicants within a year.

“The recent steps this Government has taken to improve our immigration system will help ensure that Canada remains competitive internationally and responsive to labour market needs domestically,” said Minister Kenney.

 

 

اطلاعات تکمیلی تر درباره فهرست مشاغل مورد نیاز کانادا

نوشته شده در یکشنبه دهم آذر 1387 ساعت 12:44 شماره پست: 42

اداره مهاجرت کانادا فهرست جدید 38 تایی مشاغلی رو  که تا اطلاع ثانوی بعنوان الگوی پذیرش مهاجر برای مهاجرت بروش نیروی متخصص بکار می روند رو  منتشر کرده که در زیر می بینینشون :

Instructions on which skilled worker applications are eligible for rocessing

Under changes to the Immigration and Refugee Protection Act, federal skilled worker applications are assessed for eligibility according to the eligibility criteria listed below. Note: This does not apply to applicants intending to live in the province of Quebec.

These criteria affect you only if you applied on or after February 27, 2008. If you applied before February 27, 2008, your application will be processed according to the rules that were in effect at that time.

Is my application eligible for processing?

In order for your application to be eligible for processing, you must either:

  • have an offer of arranged employment, OR
  • be a foreign national living legally in Canada for one year as a temporary foreign worker or an international student, OR
  • be a skilled worker who has at least one year of experience in one or more of the following occupations:

0111: Financial Managers
مدیران مالی
0213: Computer and Information Systems Managers
مدیران سیستم های اطلاعاتی و کامپیوتر
0311: Managers in Health Care
مدیریت خدمات درمانی و پزشکی
0631: Restaurant and Food Service Managers
مدیریت رستوران و خدمات غذایی
0632: Accommodation Service Managers
مدیریت هتل داری و تسهیلات اقامتی
0711: Construction Managers
مدیریت پروژه های ساختمانیی
1111: Financial Auditors and Accountants
حسابرسان مالی و حسابداران
2113: Geologists, Geochemists and Geophysicists
زمین شناسان، فیزیک زمین شناسان و شیمی زمین شناسان
2143: Mining Engineers
مهندسین معدن
2144: Geological Engineers
مهندسین زمین شناسی
2145: Petroleum Engineers
مهندسین نفت
3111: Specialist Physicians
پزشک متخصص
3112: General Practitioners and Family Physicians
پزشک عمومی و خانواده
3141: Audiologists and Speech Language Pathologists
اودیولوژیست و آسیب شناس گفتاری
3143: Occupational Therapists
درمانگر عوارض حرفه ای
3142: Physiotherapists
فیزیوتراپیست
3151: Head Nurses and Supervisors
پرستار ارشد و ناظر
3152: Registered Nurses
پرستار دارای مجوز
3215: Medical Radiation Technologists
تکنیسین رادیوگرافی و رادیودرمانی
3233: Licensed Practical Nurses
پرستار قراردادی دارای مجوز
4121: University Professors
استاد دانشگاه
4131: College and Other Vocational Instructors
مدرس کالج و مدارس حرفه ای
6241: Chefs
سرآشپز
6242: Cooks
آشپز
7213: Contractors and Supervisors, Pipefitting Trades
کارگر متخصص نصب لوله – نفت و گاز- (قراردادی و ارشد)
7215: Contractors and Supervisors, Carpentry Trades
کارگر ماهر نجار (قراردادی و ارشد)
7217: Contractors and Supervisors, Heavy Construction Equipment Crews
پرسنل ماشین آلات سنگین (قراردای و ارشد)
7241: Electricians (Except Industrial and Power System)
برقکار (بجز برق صنعتی و سیستم های قدرت)
7242: Industrial Electricians
برقکار صنعتی
7251: Plumbers
لوله کش
7252: Steamfitters, Pipe fitters and Sprinkler System Installers
نصب کننده لوله های بخار، سیستم اطفاء حریق و آبپاش اضطراری
7265: Welders and Related Machine Operators
جوشکار و اپراتور ماشین آلات مربوطه
7312: Heavy-Duty Equipment Mechanics
مکانیک ماشین آلات سنگین
7371: Crane Operators
اپراتور جرثقیل
7372: Drillers and Blasters – Surface Mining, Quarrying and Construction
معدن چی – حفاری و انفجار- کاوش سطح – اکتشاف و سازه
8221: Supervisors, Mining and Quarrying
سوپروایز معندن و اکتشاف
8222: Supervisors, Oil and Gas Drilling and Service
سوپروایزر حفاری نفت و گاز و خدمات وابسته
9212: Supervisors, Petroleum, Gas and Chemical Processing and Utilities
سوپروایزر پروسس نفت و گاز و فراورده های شیمیایی و جانبی
 

برای بیشتر دونستن برین تو اینجا - سایت اداره مهاجرت کانادا

خسر الدنیا و الآخرت؟!

نوشته شده در یکشنبه دهم آذر 1387 ساعت 16:45 شماره پست: 44

 

         خیلی وقتا که بهم خیلی تو زندگی فشار میاد ، مخصوصا فشارهای اقتصادی که پیر همرو درآورده ، با خودم می گم  گور بابای صداقت و انصاف رو هم کرده . بذار منم بشم عین بقیه که دارن همین جوری کار می کنن و وضعشون هم از من خیلی بهتره و دغده های منو هم ندارن . تا کی باید همش حواسم یه حلال و حروم بودن پولی که به دست میارم باشه ؟ جامعه ما اینو می طلبه . این طوری نباشی کلات پس معرکه اس . گاهی هم باد به بادم می دن که  ببین فلان همکارو بهمان همکارت که مثل تو یا عقب تر بودن کجان و تو کجایی ؟ دچار سردرگمی می شم  خیلی وقتا پیش میاد . می بینم . جامعه برای امثال ما انگار ساخته نشده و محکوم به فناییم انگاری .

ولی چیزی که خیلی برام جالبه . اگه اون موقع قرآن رو باز کردم و خوندم ، چیزی خوندم که واقعا برام عالی بوده و منو از اون حالت قبل برای مدتی کشونده بیرون . امروز این آیه رو خوندم : بعضى از مردم خدا را تنها با زبان مى‏پرستند ،همین که دنیا به آنها رو کند و نفع و خیرى به آنان برسد، حالت اطمینان پیدا مى‏کنند ، اما اگر مصیبتى براى امتحان به آنها برسد، دگرگون مى‏شوند و به کفر رومى‏آورند که به این ترتیب هم دنیا را از دست داده‏اند، و هم آخرت را و این همان خسران و زیان آشکار است .  

اثر پروانه ای

نوشته شده در یکشنبه دهم آذر 1387 ساعت 17:17 شماره پست: 45

دیشب یک فیلم جالب دیدم . نه جالب از لحاظ ساختار و یا بازی هنر پیشه ها  یا مثلا فیلمنامه جالب . بلکه جالب از این جهت که منو یاد تئوری اثر پروانه ای انداخت که یکی از استادان دانشگاهمون (دکتر موسی خانی) برای ما مطرحش کرد . البته اون موقع قضیه رو باز نکرد و فقط به همین بسنده کرد که بله یه همچین چیزی هم هست  که اگه فلان عمل انجام بشه تو فلان جای عالم تاثیرش تو زندگی ما هم هست .

فیلم در آینده اتفاق می افتد که با ماشین سفر به زمان پولدارها رو می برند به گذشته و بر می گردانند در این بین یکی تصادفی در ۶۵میلیون سال قبل پایش را روی پروانه ای می گذارد و تحولات بسی شگرف در آینده رخ می دهد .

این تئوری را یک هواشناس و ریاضیدان  گفته است: "ضربه های بالهای پروانه ای در برزیل می توانند در تکزاس توفان به پا کنند."در این تئوری لورنز توضیح می دهد که تداوم تغییرات بی نهایت کوچکی که در اثر بال زدن پروانه ایجاد می شود نتایج ویرانگری تولید می کند. رایانه این دانشمند در آن زمان نه سرعت کافی برای پردازش یک شبیه سازی ساخته شده از رفتار اتمسفر داشت و نه از حافظه کافی برای ذخیره این اطلاعات برخوردار بود. باوجود این، لورنز توانست مدلهایی از تئوری بی نظمی را با استفاده از این رایانه و با کمک دیگر هواشناسان "ام آی تی" نشان دهد.

این شاید منو یاد قانون نیوتون می اندازه که هیچ انرژی از بین نمی ره مگر این که تبدیل به نوع دیگری از انرژی بشود .

 

 

افاضات رئیس جدید بانک مرکزی

نوشته شده در دوشنبه یازدهم آذر 1387 ساعت 11:20 شماره پست: 46

 

       محمود بهمنی در خصوص ایجاد کف و سقف برای سپرده‌‏های بلند مدت اظهار داشت: اقدام بانک مرکزی درباره سود سپرده‌‏های بلند مدت بین بانک‌‏های خصوصی و دولتی دستوری نیست. (پس چیه؟!) اگر قرار باشد یک بانک خصوصی را آزاد بگذاریم و او به جای آنکه 22‌درصد سود بگیرد 30‌درصد دریافت کند، این رقم امروز در کشور ما برای تولید و صنعت جواب نمی‌‏دهد. (خب نابغه ، اگه جواب نداد نمی رن وام بگیرن دیگه ) این اقدام بانک مرکزی موجب شد تا شرایط برای بانک‌‏های دولتی و خصوصی یکسان شود، نباید یک بانک امکانات بیشتری ببرد و در نتیجه منابع بانک‌‏های دولتی متغیر شود. به همین دلیل به بانک‌‏ها ابلاغ کردیم که هیچ بانکی حق ندارد یک ریال اضافه‌‏تر از 19‌درصد در پنج سال و 9درصد در کوتاه مدت سود سپرده بپردازد.فکر می‌‏کنم امروز شرایط رقابتی یکسان شده و بین منابع و مصارف تعادل ایجاد خواهد شد.(این جوری ها که می بینیم حالا حالا ها باید فاتحه اقتصاد آزاد رو خوند ) متغیر بودن نرخ سود بین بانک‌‏های خصوصی و دولتی موجب می‌‏شود که بانک‌‏های دولتی صدمه ببینند، در حالی که با شرایط جدید پایان سال مشخص می‌‏شود که وقتی سال مالی تمام شد، کدام بانک سود بیشتری برده است. (آره دیگه تو رینگ ناعادلانه بودن اونی برنده اس که پشتوانه بیشتری داشته باشه )

 

خط مشی جدید وبلاگ بنده

نوشته شده در دوشنبه یازدهم آذر 1387 ساعت 16:29 شماره پست: 49

 

            از روزی که این وبلاگ معتبر افتتاح شده ! تا الان درست تکلیفم رو باهاش نمی دونستم . خیلی چیزها رو می بینم که به نظرم جالبن . دوست دارم شماهام بخونین میارم کپی پیست می کنم . عکسشون رو دانلود می کنم و از این جور کارا . ولی امروز با خودم گفتم که هی پسر فکر نمی کنی که مردم خودشون می تونن این چیزا رو بخونن . دیگه تو چرا بذاریشون . اگه چیزی می خوای انجام بدی مطلب از خوت بذار خب ! ولی از یه طرفی هم دلم نمی اومد این کار رو انجام ندم . یعنی همین دیگه ! همین گرد آوری بعضی مطالب جالب رو . پس بعد از کلی تفکرات گوناگون به این نتیجه رسیدم که اول مطالب خودمو بذارم ولی اگه چیزی هم جالب بود لینکشو بذارم که برین بخونین حالشو ببرین . حالام برای شروع بگم که تصمیم دارم از اتفاقات روزمره بنویسم

پیراشکی خسروی و سفارت انگلیس

نوشته شده در سه شنبه دوازدهم آذر 1387 ساعت 13:10 شماره پست: 50

      

      پیراشکی فروشی مشهوری تو خیابون جمهوریه به نام پیراشکی خسروی که سالهای سال است که اونجاست و فقط هم پیراشکی می پزه و می فروشه . اولین بار هم بابا منو برد اونجا  . دیشب اتفاقی از جلویش رد می شدم که با خودم گفتم چطوره برم یه پیراشکی بخورم که دیدم تغییر جا داده و رفته آن طرف خیابون . همون سمتی که در ادامه اش به سفارت انگلیس می رسی . دوتا پیراشکی (یه سیب زمینی و یه کرم دار)  گرفتم و پیاده راه افتام سمت چهار راه استامبول . با این که بارها و بارها از آن طرف خیابان رد شده بودم اولین بار بود که می اومدم این طرف خیابون . ازکنار دیوار سفارت انگلیس که می گذشتم  ناخودآگاه یک حس دایی جان ناپلئونی بهم دست داد. یاد دوران مشروطه افتادم که مشروطه خواهان تو باغ همین سفارت اطراق کرده بودن  یا دوره ای که در ایام فاطمیه دیگهای نذری می ذاشتن دم در باغ  یا وقتی که روزولت و استالین و چرچیل اینجا جمع شده بودند . واقعا تاریخی پشت این دیوارها خوابیده ها . طول دیوار زیاد بود و چند دقیقه ای طول کشید تا سلانه سلانه و پیراشکی خوران ازش عبور کنم و به چهار راه استامبول برسم . رسیدم به چهارراه و دیدم برای ما قرمزه . نمی دونم تحت تاثبر هیمن افکار بود که خواستم قانون مند باشم و ایستادم تا سبز بشه بعد رد شوم . ولی وقتی دیدم فقط من ایستاده ام ومحض رضای خدا یه نفر هم به چراغ توجه نمی کنه و از لابه لای ماشینها می زنند و می رند ، فقط پوزخندی زدم و برگشتم و نگاهی به دوربینهای سفارت انداختم که خیابون فردوسی رو زیر نظر داشتند !!!!  

تخمه و خنده

نوشته شده در چهارشنبه سیزدهم آذر 1387 ساعت 11:19 شماره پست: 51

دیروز بعد از ظهر سوار تاکسی شدم تا از میدون فردوسی برم میدون هفت تیر . به جز من دو نفر دیگه هم مسافر بودن که بین راه پیاده شدن و رفتن و من موندم و راننده . ترافیک زیاد و چراغ قرمزها طولانی بود و من هم عجله داشتم که زودتر به کارم برسم و فقط حرص می خوردم . حالا برعکس من ، راننده یک بگو بخندی می کرد که بیا و ببین . آهنگ گذاشته بود و تخمه می شکوند . نگاهش کردم هم سن وسال خودم به نظر می رسید . حالا شاید کمی بزرگتر . از بگو بخند این بابا که با همه گل می گفت گل می شنید من هم کمی روحیه گرفت بودم . دیگه تو اواخر مسیر بودم که طاقت نیاوردم و بهش گفتم : می بخشی ها . . .  چرا این قده خوشحالی ؟ راننده از تو آینه به من که عقب نشسته بودم نگاهی کرد و زد زیر خنده . خنده اش هم قطع نمی شد . دیگه داشتم یواش یواش پیش خودم فکر می کردم نکنه طرف یه تخته اش کمه که گفت : داداش ما از 365 روز سال 362 روزش رو اخلاقمون سگیه و پاچه همرو می گیریم . هیشکی به ما نمیگه چته و چرا ؟ ولی کافیه یه روز مث همین روز باشیم ،الکی خوش باشیم ، همه بهمون گیر می دن مث شما . به جون خودت از صب تا حالا شما شیشمی هستی که بهم گیر می ده . خندم گرفت . دیگه رسیده بودم و پیاده شدم . حرف این راننده تا شب از یادم نرفت . واقعا چرا این جوریه ؟ راست می گفت بنده خدا . مدتی پیش خانوم خواهر رفته بود لندن باهاش تلفنی حرف می زدم . می گفت فکر کنم این لندنیا یه کمی خلن . تا آدم رو می بینن الکی به آدم لبخند می زنن . خب بی راه هم نگفته ماها باید هم این جوری فکر کنیم . از بس تو خیابونهای خودمون با کسایی طرفیم که همچین باهات برخورد می کنن انگار ارث باباشونو خوردی و دشمنی جد اند جد باهات دارن .   

شتر نشسته !

نوشته شده در پنجشنبه چهاردهم آذر 1387 ساعت 11:32 شماره پست: 52

عادت دارم که تو مترو ، چه موقع رفت و چه موقع برگشت یه چیزی بخونم . حالا کتاب باشه ، روزنامه باشه یا مجله ولی به چیزی بخونم . از این که نیم ساعت یه جا بشینم یا وایسم وفقط به روبروم خیره بشم حالم بد میشه . نمی دونم مردم چه جوری این کارو می کنن ؟! چون قاطعانه می تونم بگم تو هر واگن مترو حداقل 200 نفر جا می شن ، شاید به جز من یکی دو نفر دیگه چیزی بخونن . حالا ولش کن این آمار رو که متوسط مطالعه هر ایرانی نمی دونم یک دقیقه است یا کمتر و بیشتر . ولی هیچ وقت نمی شد که من دارم چیزی می خونم کسی به چیزی که دستمه توجه کنه تااااااااااااا..............دیشب موقع برگشتن . مجله همشهری جوان رو میخوندم که سر بلند کردم دیدیم عجب !! تمام دوربری هام خیره شدند به مجله من . به رویم نیاوردم و ادامه دادم . یک ایستگاه گذشت وبازهم جماعت همچنان مشغول سوک زدن به مجله من بودند . حالا فکر می کنین چی بوده که این جماعت بی مطالعه میخ ما شده بودن ؟ مطلبی بود در باره مرگ که طبق روال همیشگی نوشته های مجله با طنزنوشته شده بود و اول مطلب هم یه کاریکاتور یه شتر با بارونی و عینک آفتابی کشیده بود که اومده بود در یه خونه رو زده بود به بچه ای که با چشمهای گشاد شده بهش نگاه می کرد گفته بود برو به بابا بزرگت بگو یه نیمکت بیار می خوام دم در خونش بشینم ! کاریکاتورش که خیلی خنده دار بود . بقیه مطالبش هم جالب بود .مثلا راجع به چه جوری میت رو ربط و ضبط کنیم تا آمبولانس برسه و چه جوری ختم بگیریم و چنده و از این قیبیل چیزها . خودم که جذبش شده بودم . ملت دور و برم همین طور .

واقعا این مرگ از اون چیزهایی که با این که هیچ وقت نمی خواییم بیاد و لی وقتی باید بیاد میاد دیگه . پس بد نیست که این مجله رو بگیرین بخونین . ولی هنوزم تو کفم که ملت چطور چار چشمی خیره شده بودن و به مجله من و هر صفحه ای روهم که ورق می زدم با من می اومدن .!!!!

 

 

سالینجر و لهجه خارجی

نوشته شده در شنبه شانزدهم آذر 1387 ساعت 12:8 شماره پست: 53

1 – گاهی وقتاست که از یه چیزی الکی فاصله می گیرم . نسبت بهش ، حس خوبی ندارم . باهاش راحت نیستم . نمی دونم چرا ولی همیشه فکر می کردم ناطور دشت از این متنهای سنگین ادبی و فلسفیه . آهان شاید از این که مهرجویی فیلم پری رو از یه کتاب سالینجر ساخته بود که شرح حال سرگردانیهای عارفانه یه دختر(نیکی کریمی) بود . خلاصه نرفتم سراغش و نرفتم و نرفتم تا این که پنجشنبه که رفته بودم تا کتاب من جر می زنم شیوا رو بخرم که گیر هم نیاوردم به جاش ناتور دشت سالینجر رو خریدم . دیشب  آخر وقت که پسر روخوابوندیم و خانوم همسر و من هر کدوم یه طرف نشیمن ولو شدیم ، ناطور دشت رو برداشتم . خیلی جالب بود اصلا اون جوری که فکر می کردم نبود . یه داستان سرراست و خودمونی بود . سه فصل ازش خوندم و افتادم غش کردم و خانوم همسر تکونم داد که پاشو برو تو تخت بخواب .

2- این قدر حال می کنم وقتی پسر حرف می زنه . اکثر جملاتش رو با لهجه می گه . دیروز یکی می گفت عین خارجی ها که فارسی درست حرف نمی زنن حرف می زنه ! دیدم راست می گه . البته شاید هم واقعا بچه ها همه از خارج اومدن . از خارج از این دنیای مادی ما .

 

عشق و مبارزه

نوشته شده در دوشنبه هجدهم آذر 1387 ساعت 15:9 شماره پست: 54

حتما براتون پیش آمد کرده که چیزی مثل یه کتاب خوب یا فیلم خوب مدتها ذهنتون رو درگیر کنه . یه چیز کاملا شخصیه . شاید هم یه جور کشف و شهود . یه باری از چند باری که این موضوع  برای من پیش اومد موقع تماشای فیلم نیمه پنهان تهمینه میلانی و نیکی کریمی بود حدود 8 سال قبل . اخیرا مدتی بود که دوباره یادش افتاده بودم و چند ماهی هم بود که تو سی دی فروشی ها دنبالش می گشتم که شانسی دیروز گیرش آوردم .

فرشته (نیکی کریمی)در آستانه رسیدگی همسرش خسرو (آتیلا پسیانی)در مقام نماینده ریاست جمهوری به پرونده قضایی یک زن محکوم به اعدام، دفترچه ی خاطراتش را به او می دهد. خسرو در دفتر می خواند که فرشته که در سال های 58-59 دانشجو بوده، جذب گروه های سیاسی چپ می شود و به عنوان هوادار فعالیت می کند. در این شرایط به محفلی روشنفکرانه راه می یابد که گرداننده اش سردبیر یک نشریه ادبی به نام روزبه جاوید (نیک بین)است. این آشنایی کم کم به عشق می انجامد، اما او به ناگاه پی می برد که جاوید زن و بچه دارد. فرشته با وجود تنگ تر شدن فضای سیاسی جامعه، به خاطر قولی که به خانم جاوید داده است درخواست جاوید را مبنی بر فرار از ایران و ازدواج با او نمی پذیرد و با اشک و ناراحتی فراوان از او جدا می شود . تا اینکه بیست  سال بعد در حالی که مسیر زندگی اش کاملاً تغییر کرده است او را در مجلس ختم یکی از دوستانش می بیند. جاوید از فرشته گله می کند که هیچگاه فرصت دفاع از خود را به او نداد . می رود و فرشته را در بهت باقی می گذارد .

حالا که بعد از هفت هشت سال دوباره می دیدمش ، با این که اولش کمی به نظرم نخ نما اومد ولی وقتی فیلم رفت به سالهای 58-59 و اوضاع و احوال دانشگاهها و محیط اطراف ، خیلی حال کردم . خودم که اون موقعها هشت ساله بودم و تجریه مستقیم نداشتم ولی پدرم و دوستانش و اطرافیان تجربه شون می گفتن و به نوعی تو اون فضاها نفس می کشیدم ، خیلی از بچه های دانشجو جذب گروههای چپ و کمونیستی می شدن فقط به این خاطر که ازهمه بیشتر راجع به خلق و مردم زحمتکش حرف می زدند . همه دوستاش آدمهای خوبی بودن . این که می گم خوب واقعا به معنی واقعی کلمه بود ولی همشون سرخورده شدن . یه عده اشون فراری شدن اونهایی هم که موندن دیگه حاضر نیستن بذارن بچه هاشون برن تو این راها . واقعا وقتی نیکی کریمی را می دیدم که چه جوری با شوق و ذوق این طرف اون طرف می دوید برای چیزی که بهش اعتقاد داره و خودش رو به خطر می انداخت و مقایسه می کنم با نسل الانمون که به هیچ چیز خوب و محترمی نه به مملکتش نه به مذهبش معتقد نیست به قلبم فشار می اومد.

چیز قشنگ دیگه فیلم هم عشق بود از اون عشقای باحال و نامتعارف . تصورش رو بکنین نیکی کریمی زیبا و نوزده ساله با لباسهای ساده دانشجویی و چریکی با دوستاش دور هم نشستن ودارن بحث سیاسی می کنن وبه  میز بغلی یه آقای 40ساله شایدم بیشتر با قد بلند وموهای جو گندمی و و صدایی تاثبر گذار خیره شده و به زمان ومکان خودش بی توجهه وآقا نویسنده ومنتقد و روشنفکره . حالا  این جا رو داشته باشین که سالها بعد ،سالها بعد از جدای اجباری این دو ، هم دیگه رو در یه مراسم ختمی می یینن . در این فاصله نیکی شوهر  و بچه داره .و آقا بهش می گه که عزیزم یه طرفه به قاضی رفتی .

گویا توجه تهمینه میلانی به مسایل سیاسی در فیلم برایش دردسرساز شد و از طرف دادگاه احضار و مدتی به زندان افتاد . البته در نهایت تبرئه شد . من بالشخصه برای تهمینه میلانی ارزش زیادی قائلم . او که 48سال قبل در خانواده ای اهل فرهنگ در شهر تبریز به دنیا آمد.می گوید  محیط خانواده ما به گونه ای بود که بچه ها می توانستند ضمن احترام گذاردن به پدر و مادر درباره مسائل مربوط به خودشان اظهار نظر کرده و خود تصمیم بگیرند. این محیط آنچنان تاثیری بر روی او  گذاشت که بعدها او را به شخصیتی تبدیل کرد که صراحت کلام از ویژگیهای شاخصش بود. در اکثر آثارش زبان خاص او را می شد دید و حس کرد . درواقع اکثر فیلمهایش امضای او را دارند.

تا به حال 11فیلم ساخته :      ۱ -  سوپراستار (۱۳۸۷) ۲ -  تسویه حساب (۱۳۸۶) ۳ -  آتش بس (۱۳۸۴) ۴ -  زن زیادی (۱۳۸۳)  ۵ -  واکنش پنجم (۱۳۸۱) ۶ -  نیمه پنهان (۱۳۸۰) ۷ -  دو زن (۱۳۷۷) ۸ -  کاکادو (۱۳۷۳) ۹ -  دیگه چه خبر!؟ (۱۳۷۰) ۱۰ -  افسانه آه (۱۳۶۹) ۱۱ -  بچه های طلاق (۱۳۶۸)

 

 

 

لباسی برای عروسی دخترعمه جان

نوشته شده در چهارشنبه بیستم آذر 1387 ساعت 13:30 شماره پست: 55

 

      هفته دیگه قراره بریم عروسی دختر عمه خانوم همسر ،که بعض شما هم نباشه دختر بسیار بسبار خوبیه و همیشه ارزو داشتم بتونه یه شوهر خوب و با شخصیت درحدود خودم ! بکنه. البته مثل من که گیر نمیاد ولی خب !! از چن هفته قبل به این طرف همشون این طرف اون طرف می رن که برای عروسی دختر عمه  خودشون رو آداب بدن . یکیشون  میره کفش می خره . یکی می ره وقت آرایشگاه می گیره و عیال ما هم دنبال خرید لباس بود . من که اول گفتم : زن بیا و از خیرش بگذر این همه لباس داری دیگه . یکیشونو بپوش . یه مدت سر همین ، هاگیر واگیر داشتیم که نه نمیشه و لباسام کهنه شدن و اندازم نیستن و مگه من چی ازت می خوام و ....این بود فاز اول که خب نتیجه از قبل معلوم بود  با دستهای بالا رفته تسلیم شدم و گفتم خب بابا برو بخر و اون وقت وارد فاز دوم شدیم که خرید بود . از هیچ چی به اندازه خرید و ول گشتن تو این پاساژا شاکی  نیستم . ولی شروع کردیم تو پاساژا ول گشتن و تعداد متنابهی لباس پرو کردن . اصلا نمی دونم چرا می ریم این جور جاها هم کمر درد می گیرم هم پادرد ؟ خلاصه بعد از دوروز در رکاب  همسر بودن بهش گفتم : ببین من دیگه نمی تونم بیام خودت یکی رو بپسند و بخر . خب ما اینو گفتیم و عیال هم همون فرداش بهم زنگ زد که خریدم . با خودم گفتم که مثل این که قدم ما سنگین بود . خلاصه شب اومدیم نشستیم و عیال رفت پوشید و اومد جلو . مام که وا رفتیم : این چیه رفتی خریدی؟ عیال هم وا رفت : مگه چشه ؟  من هم نه گذاشتم و نه برداشتم : به نظرمن که خیلی زشته . نگاش کن پایینش چه ریختیه ؟ فلان لباسه که قشنگتر بود . اونم نشست رو مبل و گفت : نه خیر به نظر من خیلییم قشنگه . منم دیدم این جوریه شونه انداختم بالا : خب حالا که قشنگه مبارکت باشه .  ولی فرداش دیدم بردش خیاطی تا ایراداشو رفع کنه . غلط نکنم تا روز عروسی داستانهایی خواهیم داشت . اگه بتونم براتون می نویسم.

 

 

ناطور دشت - 37 سالگی

نوشته شده در پنجشنبه بیست و یکم آذر 1387 ساعت 12:55 شماره پست: 56

 

۱ - نمی دونم سلیقه من عوضی شده یا واقعا این جوریه . از رمان ناطور دشت خوشم نیامد .نه این که اصلا ها ! نه چرا . چیزای بامزه زیاد داشت . نکته های ریز ریز بامزه و جملات نغز و دوست داشتنی زیاد داشت ولی داستانی نبود که خیلی برام کشش داشته باشه . شاید از وسطاش دیگه زورکی ادامه اش دادم اون هم فقط به خاطر این که خیلی تحسین شده . خیلی ازش تعریف کردن که اله و بله . خب تا تهش خودنم ببینم چی میشه . می دونین شاید سلیقه است دیگه . من فعلا سلیقم رفته رو داستانهایی که اگه اولش دست گرفتی نتونی تا آخرش بذاریش زمین ...

اینم چند تا نقد دربارش:   1   و   2    و   3   و   4

 


۲- چند روزه که دارم وبلاگ ساروی کیجا رو می خونم خیلی قشنگ و خوب نوشته . البته پراکنده می خونمش . خوب و صمیمیه و با احساس . حالا کاری به اینهاش ندارم . به پستی زده بود که زن 33 ساله جذاب و از این جور حرفا . یاد یه موضوعی از خودم افتادم . دوسال پیش روزی از خواب پاشدم و خانوم همسر گفت عزیزم دوروز دیگه تولدته ها  ا . منومی گی یک غصه عجیبی منو گرفت که نگو و نپرس . اصلا بی سابقه بود . راست می گفت دو روز دیگه 35 ساله می شدم . اون دو روز که هیچ چی . تا یه هفته بعد هم غصه ولم نمی کرد . هی با خودم می گفتم : ای وای ای وای .(حالا چن تا ای وای رو نمی دونم گفتم ولی زیاد بود ) ببین نصف عمرت گذشت . احساس می کردم که بله بالاخره عمر تو هم افتاد تو سرازیری . هر کاری باید می کردی کردی و دیگه کاری ازت بر نمیاد . اگه از 15 سالگی رو هم در نظر می گرفتم  ، 20 سال از عمرم گذشته بود که شاید بهره این 20 سال رو نداشتم . درسته که خیلی کارها کردم ولی شاید خیلی ( یعنی بیشتر از چند برابر کارهایی رو که باید می کردم نکردم . حالا نمیشه فهرستشون کنم . طولانیه و مثنویه هفتاد من کاغذ  میشه . ولی خب دپرس شدم . اون موقعها یعنی قبل از 35 سالگی ام ر و می گم . همیشه به خودم میگفتم اگه یه جایی اشتباهی شد وقت برای جبرانش هست . ولی حالا احساس می کردم که نه وقتی نیست . خلاصه اون روزا گذشت و من هم افتادم دوباره تو جریان زندگی و علی رغم این که چن تا کار جدید کردم ولی باز هم ته قلبم انگاری یه زخمی خورده  بود ودیگه اون راحتی قبل رو نداشتم .خودمو با جوونهای کم سن تر از خودم مقایسه می کردم متل 20 ساله ها و حسرت می خوردم که کاش من جای اینها بودم و از این جور حرفها .  یه جورایی غمگین شده بودم . واقعا الان متوجه میشم . بگذریم .

چن وقت (چن روز قبل از این که 37 ساله بشم) دقیقا انگار بهم الهام شده باشه . چون خودم چندان دنبال موضوع نبودم و بهم الهام شده بود .غیر ازاین نمی تونم بگم . خودمو تو شرایطی جدید دیدم . به خودم گفتم خب تو الان 37 تمومی . الان حسرت 27 ساله هاو 17 ساله ها رو می خوری . از کجا معلوم که 47 ساله یا 57 ساله شدی حسرت الانتنو نخوری . خب خدا رو شکرکن . تازه فرض کن که 27 ساله بود ی . اصلا 20 ساله بودی چی کار می کردی  دوباره همون راهها رو می رفتی . مگه نه ؟ خب پاشو از حالات استفاده کن  . ببین نیرو داری . وقت داری سلامتی در حد مقبولی داری. زبان بخون بیشتر . کار کن سخت تر . ورزش کن . تفریح کن . به خونوادت برس . ..... واقعا اصلا نمی دونم که چم شده بود .ازاون روز به این طرف اصلا یه حال دیگه شدم . برای اولین بار بعد از مدتهای مدید . ذوق زده شده بودم و  احساس می کردم  دوباره  بهم یه فرصت جدیدی داده شده باشه . فرصتی که کم هم نیست . گشایش  پیدا کردم انگار !

 

 

مدیر ساختمان !

نوشته شده در شنبه بیست و سوم آذر 1387 ساعت 15:50 شماره پست: 57

 

زمان : 7 ماه قبل ، جلسه برای تعیین مدیر جدید ساختمان  

در این جلسه مشخص می شود که مدیریت فعلی بعد از یک سال و نیم قبول مسئولیت ،خسته شده و خواهش می کند که کس دیگری مدیر ساختمان شود . اهالی که جمعند ، همه به مدیر می گویند: ای بابا آقای رگبار  این چه حرفیه ؟ شما داری خیلی زحمت می کشی ( مودبانه جمله حمال خوبی هستی) کی رو بهتر از شما بذاریم ؟(مودبانه خری بهتر از تو گیر نمیاد ) ولی آقای رگبار  که جونش به لبش رسیده و از دست همسایه های بی مسئولیت و پر توقع خسته شده دوپایش رو تو یه کفش کرده (از کفش دیگر خبری نیست!) و می گوید که الاو بلا بذارین یکی دیگه همکاری کنه . اهالی هم که می بینین حریف آقای رگبار  نمی شن به هم دیگه نگاه می کنن و سعی می کنن دست یکی دیگه رو تو پوست گردو بذارن . بالاخره با من بمیرم و تو بمیری و این که من وقت ندارم (انگار بقیه بی کارن!) بالاخره یکی از همسایه های محترم منت می ذاره و مسئول ساختمان می شه .

 

زمان : 4.5 ماه قبل ، شب وقتی که از سر کار رسیده ام به خونه

همسر عزیز با لیوانی چای و خسته نباشین نشست جلوم و بعد از صحبتهای روزمره : راستی امروز اومده بودن آب رو قطع کنن  من لیوان به لب با ابروهای بالا رفته : چرا ؟ عیال : هیچ چی بابا این مدیر ساختمون قبض های آب رو نداده بود اومدن قطع کنن ما نذاشتیم . زنشم اومد و گفت می ریم می دیم قطع نکنین توروخدا ما بچه داریم . من لبخند می زنم و چای می خورم

 

زمان : 3 ماه قبل محل کار نشسته ام که زنگ تلفن به صدا در میاد

- بله؟ - سلام  - سلام عزیزم .خوبی؟ -آره ، می گم این مدیر ساختمون خوابه ها  - چی شده ؟ - هیچ چی ،امروز اومده بودن برق ساختمون رو قطع کنن !!

 

 زمان : هفته پیش . صبح دارم از خونه می رم بیرون که تلفن خونه زنگ می زنه

-بله ؟ - سلام من مدیر ساختمونم  - به به سلام آقای مدیر خوبین ؟  - بله می خواستم یه زحمتی بهتون بدم – چی؟ - من یادم رفته قبض آب رو بدم . اخطار داده بودن .میشه شما بدین و بعد برین از اداره آب تاییدیه اش رو بگیرین؟ . من در حالی که لجم گرفته – چشم عیب نداره چقدره ؟ - 60هزار تومانه  . می روم قبض جدید رو از اداره آب می گیرم . اپراتوره نگاهی به من می کنه – آقا سه دوره است که قبض رو ندادین که . 130هزارتومن هم شده .

 

زمان : الان پشت میزم در حال تایپ

آخه چی کار باید کرد؟ تا کی ماها باید فقط از بقیه کولی بگیریم؟

 

 

متروی خنده

نوشته شده در یکشنبه بیست و چهارم آذر 1387 ساعت 12:44 شماره پست: 58

 

        مترو حسابی شلوغه و جایی برای تکون خوردن نداری . سعی می کنی خودتو به میله ای چیزی آویزون کنی که با هر تکون قطار ولو نشی روی نفر بغلیت . قطار تو ایستگاه بعدی می ایسته و دعا می کنی که بیشتر مسافر بره بیرون و کمتر بیاد تو . هفت هشت نفر میرن پایین و سه نفر میان بالا . هر سه تا هم شاد و خرم و خنده کنان . در کوپه بسته میشه و راه قطار می افته . همه اخم آلود و ساکت و صامت ایستاده اند ولی می بینی که از سمتی که اونا اومدن تو هنوز صدای خنده میاد تو . یواش یواش حس فضولیت گل می کنه که قیافه اشون رو ببینی . ایستگاه بعد ، فاصله بین تو و اونا برداشته میشه و می بینیشون . دو پسر و یه دختر حدودا 23 یا 24 ساله . یه دایره کوچیک  درست کردن و سرهاشون تو همه و ریز ریز چیزی می گن و می زنن زیر خنده . ایستگاه بعدی یه عده ی می ریزن تو و هلشون می دن به سمت تو و فاصله تو و اونا کمتر میشه . فضولیت زده بالا . دختره خوشگله ، ظریف با لب و دهن بامزه . پسرها هم هردو موجه و خوب به نظر میان . یکیشون به موهاش حسابی روغن زده . تیپشون دانشجوییه . دختره که با مانتو مقنعه است .

رویت را به طرف دیگه می کنی و مشغول خودت میشی ولی صدای خنده شون نمی ذاره . دوباره نگاشون می کنی . تعجب می کنی . انگار نه انگار که این جا ایرانه . هر سه دست انداختن گردن هم دیگه . یه جورایی بی رودرواستی مشغول مغازله ان . چشات گشاد شدن . نگاهی به دورو  بر می کنی . همه بهشون خیره شدن . با خودت می خندی و فکر می کنی ملت ندید بدیدی هستیم ها .کار خاصی نمی کنن بنده خداها که . گاهی صورت همو نوازش می کنن  .گه گاه بین خنده ها تو سرو کله هم هم می زنن.  روتو می کنی اون ور . سعی می کنی مزاحمشون نباشی . لااقل تو مزاحمشون نباش . ولی گوشات ناخودآگاه به سمت اونا تیزه .قطار می رسه به ایستگاه آخر و همه پیاده می شن . توهم همینطور . اون سه تا هم همینطور . صدای خنده شون همینجوری بلنده . مسیراتون فرق می کنه . از پله برقی که می ری پایین فکرمیکنی من هم کم فضول نیستما ! سوار تاکسی که میشی با خودت فکر می کنی اخلاق جمعی ما ایرانیا اصلا فضولیه  وسر از کار هم در آوردن . چشمهات رو می بندی تا برسی به آخر مسیر .

 

 

موندن یا نموندن ! مسئله این است ! / فیلم برگشت ناپذیر

نوشته شده در دوشنبه بیست و پنجم آذر 1387 ساعت 16:39 شماره پست: 59

 

           ۱- آقا پسر بالاخره خدمت مقدس سربازی رو به اتمام می رسونه و شاد و شنگول میاد که بعد از خدمت یه کار خوبی هم پیدا کنه و نون خودشو در بیاره و دستش به زانوی خودش باشه . یه کمی این در اون در می زنه می بینه نخیر کاری نیست . بعد این دفعه بیشتر از یه کم این در اون در میزنه . عجب باز هم که کاری نیست ! می ره میشینه کنار جوب سر کوچه شون و با عزم راسخ پاشنه هارو ور می کشه و با خودش می گه کار که هست . حتما من گیر نیاوردم . برای  همین هم پاشنه هارو مرتب می کشه . یا علی می گه و راه می افته تو شهر .و می گرده و می گرده و می گرده تا . . .  آهان یه کا رگیر اومد .  بله دیدی جوینده یابنده است یه کاری گیر میاره . حقوقش ؟ به حقوق چی کار داری؟ حالا شما بیا مهم کسب تجربه است . الان که زن و بچه نداری . نگرانشون  باشی . آقا پسر فکر می کنه بدم نمی گن بالاخره کار که گیر نمیاد . ولی یه سال با یه حقوق که فقط کرایه رفت و آمدش بوده سر می کنه و ناچار ازاونجا می زنه بیرون . دوباره می گرده و کار دیگه ای که اونم حقوق بدی داره . مونده من چه جوری زن بگیرم با این حقوقا ؟ بعضیا می گن برو خارج اگه می تونی . اونجا موقعیتش بهتره ها ! ولی رفیقمون چندان به این کیس فکر نمی کنه . من باید همینجا مملکتمو بسازم . ول کنم برم خارج ، چی کار؟ همینجا باید بمونم . باید مملکتو بسازیم . با خودش فکر می کنه که باید برم دانشگاه . دیپلم به درد نمی خوره . میشینه و درس می خونه . بالاخره قبول میشه . یه دانشگاه خوب و یه رشته خوب . خب چه خوب . دیگه چی از این بهتر؟ حالا هم کار می کنه و هم درس می خونه . هم فعالیتهای دانشجویی داره و هم فعالیتهای بیزینسی .

بواش یواش فکرمی کنه باید زن بگیرم تشکیل خانواده بدم . دختر مورد نظرش رو می بینه . عاشقش میشه و می ره خواستگاریش . آهان ضربه می خوره . یه ضربه سنگین . مخارج شروع یه زندگی . اول از همه هم خونه . مراسم عروسی و خریدهاش که جای خود . زندگیش می افته تو دست انداز . ازاون طرف می شنوه هم سن سالهاش . همبازیهای بچه گیش که الان خارجن ،اروپان یا آمریکا و کانادا ، دغدغه های اونو ندارن . خلاصه هفت خان و هفتاد خان عروسی رو میذاره  پشت سر . زندگیش که کمی رو روال می افته می بینه که چشم انداز خارج از ایران قشنگه به خانوم می گه خانوم خارج بریم چطوره؟ خانوم می گه نه بابا بریم تو غربت چی کار؟ و مقداری حرفهای زناشویی . بی خیال میشه و می چسبه به زندگیش . ولی همه اش به گوشه ذهنش اینه که چی می شد اگه من یه پاسپورت مثلا کانادایی داشتم هروقت دلم می خواست می رفتم و می اومدم . رفته رفته زندگی سخت وسخت تر می شه . نمی فهمه چرا با یه مقدار پول همه اش باید کمتر خرید کنه . هر روز بدتر دیروز . یه شبی با دوستاشون جمع میشن بعد از سالها . یهو می بینه ای داد بی داد 40% گذاشتن از مملکت رفتن  40% دیگه هم تقاضا دادن که برن . اون مونده تو 20% که هیچ کدومو نکرده . می ره تقاضا می ده . دیگه دل به دریا می زنه . سختشه با زن و بچه بره ولی دورنما خیلی عالی داره ترسیم میشه . تقاضاشو می ده . باید ریسک کنه دیگه . حالا هم خودش هم زنش  می گن ما که دیگه هیچ . این بچه جای بهتری زندگی کنه . ولی یهو قوانین دولت کانادا عوض می شه و بهش می گن توباید 12 سال صبر کنی و فکر می کنه که تا اون موقع باید با عصا بریم و با عصبانیت تقاضاشو کنسل می کنه .  چی کار می تونه بکنه ؟ بمونه یا نمونه ؟ 

        

  ۲-   دیشب فیلم برگشت ناپذیر Irréversible مونیکا بلوچی رو دیدم . شاید تا یک ساعت و نیم اول گیج بودم که چی به چیه ولی از اون فیلمهایی است که اگه بتونین باهاش ارتباط برقرار کنین ذهنتونو رها نمی کنه . ازم نخواین که چیزی ازش رو تعریف کنم که حتی یه تعریف کوتاه هم به نحوه دیدتون آسیب می رسونه .  اما باید حوصله کنین و حتما فیلم را حداقل دو بار ببینین . من خودم طرفدار داستانهای سرراست و پرکششم اما این یک تجربه دیگست .  یک داستان خطی ساده را دنبال نمیکنه شما از معلول به علت می رسین و در یک لحظه به تصوراتتان لطمه میخورد. راستشو بخواین هر چی بگم فیلم رو لو دادم  .قوت و ستون فیلم مونیکا بلوچی زیباست .ولی فکرکنم فقط کسانی که فیلمهای خاص رو دوست دارن ازش لذت خوهند برد . 

 

کارتونهای همیشگی

نوشته شده در سه شنبه بیست و ششم آذر 1387 ساعت 15:51 شماره پست: 60

 

        ۱ - اول از همه بیاین به بوش کفش پرت کنین !!! می دونین که پریروز در جریان یه کنفرانس خبری در بغداد، خبرنگار عراقی به نام منتظر الزیادی، دو لنگه کفش خودش رو به سمت بوش پرتاب کرد. با اینکه کفش‌هاش رو خیلی هم خوب پرتاب کرد، اما جورج بوش با چالاکی که از او انتظار نمی‌رفت، جای خالی داد و جان سالم به در برد! ولی شما می تونین تو این بازی دقیق تر عمل کنین . پرتاب کفش به بوش

      ۲  - چند ماهه که مشتری ثابت کارتون فروشهای محل شدیم . اولین کارتونی که برای پسر گرفتیم (که البته کارتون نبود ) در به درها بود . بعد فرارمرغها ، خرس برادر ، دامبو ، شگفت انگیزها ، عصر یخ بندان ، شیرشاه ، 101سگ خالدار ، هورتون و . . .و این آخری ها پاندای کنگ فوکار که دیگه آخرش بود از بامزگی . چند وقتی هم هست که دنبال والی هستم که ظاهرا تموم شده . خانوم همسر بهم می گه خوب به هوای پسرمون می شینی کارتون می بینی ها . فکر می کنم راست می گه  . هنوز هم که هنوزه عاشق کارتونهای قشنگم . بچه که بودم ، وقتی دبستانی بودم بعدتر وقتی رفتم راهنمایی و بعدتر هم دبیرستان ، همیشه پایه و علاقه مند کارتون بودم  علی الخصوص کارتونهایی که انگ والت دیسنی هم رویش خورده بود . قشنگ یادمه اولین کارتونی که دیدم و روم خیلی تاثیر گذاشت بامبی بود به طوری که هنوزم که هنوزه نفرتم از شکارو شکارچی ازهمون کارتون نشات  می گیره . رابین هود رو هم خیلی دوست داشتم بود . اینها رو اون موقع ها ما تو سینما می دیدیم . حالا هم که پسر جانم پا گذاشته جا پای خودم . هر روز صبح که پا میشه قبل از این که صبحانه اش رو بخوره میگه  فلان کارتون رو برام بذار !

 

قطعه ای کوتاه به مناسب بازدید هزارم

نوشته شده در پنجشنبه بیست و هشتم آذر 1387 ساعت 15:46 شماره پست: 62

 

 

۱- دوماه قبل یا به عبارتی ۶۰ روز قبل ! این وبلاگ رو ساختم ( شاید هم باید بگم افتتاح کردم ،  یا این که نوشتم ، دقیقا نمی دونم) امروز هم نیت نوشتن مطلب یا آپ کردن نداشتم که سرم حسابی شلوغ بود و درگیر یک سری حساب کتابهای به هم پیچیده وسردرگم دفتر بودم ولی بعد از چند ساعت کار مداوم و خسته کننده (سرو کله زدن با اعداد رو می گم) تکیه به صندلیم دادم و نفس عمیقی کشیدم با خودم گفتم برم ببینم چه خبره این وبلاگ ما . الحمدالله ADSL   ما هم مشکل حادی امروز نداشت و راحت وارد شدم .

دقت کردین بعضی اعداد یه معانی خاصی براتون می دن ؟ وقتی دیدم که خودم هزارمین بازدید کننده خودم شدم خنده ام گرفت . برام جالب بود که 1000 بار این وبلاگ دیده شده (البته یواشکی اقرار کنم ، شما که غریبه نیستین، که حداقل 200بار خودم ، وبلاگ خودم را هی دیدم !) تو این شصت روز این وبلاگ شد  یه گوشه قابل توجه از زندگی من . گرچه افراد کمی از اطرافیانم هستن که بدونن من وبلاگ دارم و تازه خیلی از اون اطرافیان هم اهل اینترنت و این داستانا نیستن ولی برای خودم جالب بوده . می دونین یه جورایی راه نفسی بوده انگار . البته شاید الان هم چندان کسی حرفم رو نشنونه با حدود روزی 16 نفر بازدید کننده ولی احساس خوبیه . شاید کهنه کارهای وبلاگ چیز دیگه ای دارن فکر می کنن ولی برای الان من که وبلا گ داشتن یه امر خیلی زیبا و دلنشینی بوده . حرفهایی رو زدم  لینکهایی دادم . کارهایی کرده ام . غوغا شده !!!

     2 - دیروز فرانی و زویی سالینجر رو شروع کردم . مهرجویی فیلم پری رو از روی همین کتاب ساخته . تا اینجاش که خوب بوده ببینیم تا آخرش چی میشه . البته کتاب کم حجمه ولی کمی سنگینه یعنی راحت الحلقوم نیست .

     ۳ - حتما با وحید نیک گو کاریکاتوریست با ذوق آشنا بشین . رو اسمش کلیک کنین حالشو ببرین .در ضمن امروز پیوندهای روزانه نداریم . وقتش نیست .

     ۴- یه فیلم هم معرفی کنیم بریم به زندگیمون برسیم . Match Point کار وودی آلن عزیز که دیشب دیدیم . رمانس قشنگیه . اولش این جوریه که یک تنیسور حرفه ای (جاناتان میر) خداحافظی کرده در یک باشگاه معمولی افراد آماتور را تمرین می ده در میان شاگردانش یک جوان هم سن و سال خودش از یک خانواده ثروتمند هم هست که به تدریج دوست میشوند و به خانواده آنها راه پیدا میکند. خواهر این جوان دختر بسیار مهربانیست ولی خیلی زیبا نیست ولی  آقای مربی خوشتیپ ما به دختر خانواده نزدیک می شه و هم زمان نامزد دوستش که همون برادر دختر خانم است و یک دخترامریکایی (اسکارلت یوهانسن) بسیار جذاب و تو دل بروست دل آقا را میبرد و . . . ما که خوشمون اومد فیلم گرم و احساساتی بود راجع به فقر و ثروت سرنوشت و تقدیر و اتفاق و از این چیزا بود . یه جورایی هم میشه گفت که فیلمی متفاوت بود به خاطر پایانش . ولش کن دیگه نمی گم . لو میره داستان !!

چیزای ریز با اثرات گنده

نوشته شده در شنبه سی ام آذر 1387 ساعت 12:24 شماره پست: 63

۱ - دیروز بعد از مدتها پاشدیم رفتیم توچال ، خیلی وقت بود که کوه نرفته بودیم . ازهفته قبل هم با رفقا هماهنگ کرده بودیم . صبح زود که بیدار شدم فکر کردم تو این سرما ، ما هم خلیم ها . بگیر بخواب زیر پتو . ولی باز هم به خودم نهیب زدم و بلند شدم . بیشتر فکر می کردم بنده خدا ، دوستان عزیز میان و بد قول می شیم . با خانوم همسررفتیم دنبال نون زیر کباب و سه تایی راه افتادیم سمت توچال . آی سرد بود آی سرد بود . اصلا نمی دونم چرا لباس کافی نپوشیده بودم ؟ حالا این یه طرف ، هیچ کدوم از دوستان عزیزگرامی هم نیومدند و ما رو همچین مشتی کاشتند . حالا فکرشو بکنین که  تو اون سرمای دم صبح چقدر آدم می تونه رو پا وایسته ؟ خانوم همسر و خواهرش گفتن بیا ما هم برگردیم پایین ولی من گفتم نه برنگردیم ضایع است . تا اینجا اومدیم دیگه . اونام با هم یه مشورتی کردن و راه افتادیم بریم بالا و خوشبختانه راه رفتن و صعود گرممون کرد . تو راه باهم برف بازی کردیم و کلی به هم گوله برف زدیم و تو یقه و لباسمون برف رفت و کلی خندیدیم . بالاخره برگشتیم و تو ماشین نشستیم که برگردیم خونه . د رراه برگشت حس می کردم که روحیهام عوض شده انگار و شادتر و فرش تر از قبلم . خانوم همسر هم حرف منو تایید کرد اونم سرحال بود .

زندگی به اندازه کافی سخت هست اینو خیلی خوب می دونم .مخصوصا برای منی که حقوق ثابت ندارم و باید هرروز کار کنم تا پول در بیارم که با این اوضاع و احوال اقتصادی روز به روز بد و بدتر هم میشه ولی دیروز به یه نتیجه ای رسیدم که این بود تفریحات کوچیک وکم هزینه هم می تونه ما رو برای ادامه زندگی تشویق کنه و نذاره درگیر روزمرگی بشیم . دوستی داشتم که جمله خوبی ازش به یادم مونده . "اگه یه روز شد که احساس روزمرگی شدید کردیم ، برای سرکاررفتن از یه مسیر دیگه بریم و یا این که با یه وسیله دیگه بریم . همین یه تغییر کوچیک کلی روحیاتتون رو عوض می کنه ." گاهی امتحان کردم دقیقا درست گفته . چیزای کوچیک نتایج بزرگی می دن .

۲- برای لینکای امروز دوتا از سینما ، دوتا از سیاست خارجی و یکی هم از امور داخلی گذاشته ام .

۳- خب یه فیلم از سینمای اسپانیا دیشب دیدم . فیلمی چند لایه و لطیف و متفاوت با سینمای هالیوود . باید برای دیدنش حوصله داشته باشین اگه اجازه بدین که بعد از ۴۵ دقیقه فبلم درگیرتون می کنه و تا چند روز بهش فکر خواهین کرد . اسم فیلم هست  Talk to her. این جوری شروع میشه که یه  گاوباز زن در جریان گاوبازی صدمه میبینه وبه کما میره و این باعث میشه دوست پسرش با مرد پرستاری آشنا بشه که از یک دختر که اونم در حال کماست پرستاری میکنه. پرستار مرد عاشقانه مریضش را دوست داره و . . .. فیلم درباره صبرو حوصله و عشقه . ببینین و مارو هم دعا کنین که اینجوری داریم زحمت می کشیم !!!! 

 

آبان 1387

اولین کلام پروردگار با محمد مصطفی

نوشته شده در چهارشنبه یکم آبان 1387 ساعت 14:32 شماره پست: 1

 

بخوان به نام پروردگارت که جهان را آفرید 

همان کس که انسان را از نطفه خردی خلق کرد  . 

بخوان که پروردگارت از همه بزرگ تر است، 

همان کس که بوسیله قلم تعلیم نمود و آموخت به انسان آنچه را که  

نمى‏دانست . 

تلاشی در جهت امروزی کردن داستانهای شاهنامه فردوسی

نوشته شده در دوشنبه بیست و نهم مهر 1387 ساعت 15:50 شماره پست: 2

چند روز قبل در کتابفروشی های جلوی دانشگاه تهران می پلکیدم که به طور اتفاقی کتابی به اسم سیاوش توجهم را جلب کرد . از ظاهرش بر می امد که رمان باشد و به نام آقای قاسم زاده به چاپ رسیده بود . خب خریدم و خواندم . داستان سیاوش شاهنامه فردوسی را به نثر درآورده بود و در واقع به شکل یک رمان امروزی . به نظر من خود کار جالب بود ولی فکر نکنم نویسنده به چیزی که می خواست رسیده بود . چندی بعد مصاحبه ایشان را پیدا کردم که گفته بود اگر فردوسی هم امروز بود رمان می نوشت . به نظر من هم همینطور است ولی آقای قاسم زاده نتوانسته داستان را امروزی کند . نفس خود کار خوب بود ولی خوب در نیامده بود .به نظر من باید امروزی تر محاوره ای تر و قشنگتر نوشته می شد.

 

 

فیلم سینمایی کنعان

نوشته شده در چهارشنبه یکم آبان 1387 1387 ساعت 12:55 شماره پست: 3

 

دیروز رفتیم و فیلم کنعان را دیدیم . تنها چیزی که شاید بخواهم به کسی دیدنش را توصیه اش کنم بازی بازیگرانش بود که تا حدودی از بازی های قبلی خود فاصله گرفته بودند . وگرنه در موضوع و نوع پرداخت حرف تازه ای نداشت . علی الخصوص که ریتم بسیار کشدارو کندی بر فیلم حاکم بود .

 

تعویق 1 ساله اجرای مالیات بر مصرف

نوشته شده در چهارشنبه یکم آبان 1387 ساعت 16:40 شماره پست: 4

اول این خبر را بخوانید :

 

تعویق یکساله مالیات جنجالی

محمود احمدی‌نژاد از ارائه قریب‌الوقوع لایحه‌ای به مجلس خبر داد که در صورت تصویب، اجرای قانون مالیات بر ارزش افزوده را به مدت یک‌سال به تعویق می‌اندازد، تا قانونی که اجرای آن از سوی برخی از فعالان اقتصادی و بازار در شرایط فعلی «زودهنگام» و «نیازمند برنامه‌ریزی‌ها و زمینه‌سازی‌های بیشتر» ارزیابی شده بود، به تعلیقی طولانی مدت فرستاده شود.
رییس‌جمهور با اشاره به قانون مذکور گفت: همه قبول داریم که پرداخت مالیات برای اداره کشور باید اجرا شود، اما به نظر بنده هم قوانین مالیات بر ارزش افزوده یک خلائی دارد.
وی ادامه داد:‏ در لایحه‌‏ای که به مجلس داده شد، برای مقدمه‌‏سازی اجرای این قانون 18 ماه وقت درخواست شده بود، اما به هر مصلحتی این 18 ماه در مجلس به دو ماه تبدیل شد.
احمدی‌‏نژاد خاطر نشان کرد: با اجازه شما می‌‏خواهیم لایحه‌‏ای به مجلس بدهیم و در آن درخواست کنیم این دو ماه مقدمه‌‏سازی را تا یک سال تمدید کند که مردم بتوانند خودشان را به این قانون برسانند.

به نظر شما برای اجرای یک چنین قانون فراگیر و همه شمولی نباید پیش از این یعنی قبل از این که بازخورهای منفی آن باعث شود دولت فعلا عقب نشینی کند بررسی بیشتری انجام می شد ؟ نباید اطلاعات کافی و جامعی به مشمولین این طرح که ظاهرا اکثر مردم ایران هستند داده می شد ؟ این قانون در اکثر کشورها اجرا می شود ولی نه یک ماه ! بلکه در یک بازه زمانی ۱۰ تا ۱۵ سال .

 

دوبله عالی کارتون پاندا کنگ فو کار

نوشته شده در چهارشنبه یکم آبان 1387 ساعت 17:50 شماره پست: 5

 

نمی دانم چند نفر از شما کارتون جذاب و دیدنی پاندای کونگ فو کار را دیدین ؟ اگر ندیده اید که حتما توصیه می کنم از اولین سی دی فروشی سر راهتون بگیرین و ببینین و حتما هم تاکید کنید که نسخه دوبله شده اش رو بهتون بدهند .

به خاطر این که بی اغراق بگم که شاید ۴۰٪ جذابیت این کارتون عالی به خاطر دوبله خیلی عالی آقای مهرداد رئیسی است .

جدا از این این قدر این موضوع خودش جالبه و کنش و واکنشهای مختلفی داره که حتما به یک بار دیدن می ارزه . تصورشو بکنین . یه پاندای به اون چاقی باباش یه غازه و توی آش رشته فروشی هم کار بکنه !

 

 

 

تنها ژن است که می ماند

نوشته شده در چهارشنبه یکم آبان 1387 ساعت 11:37 شماره پست: 6

۱۶ میلیون مرد در آسیا از نسل چنگیز هستند

 «لذتی بالاتر از این نیست که مرد دشمنانش را به زانو درآورد و در مقابل خویش بر خاک افکند. بر اسب‌هایشان سوار شود و اموالشان را از چنگشان بیرون آورد. چهره عزیزانشان را غرق در اشک ببیند و زن‌ها و دخترانشان را تصاحب کند.»                         چنگیزخان

 

همسری پیدا می‌کنید. به جایی می‌رسید. تمام دنیای زمانتان را می‌گیرید و در طول عمرتان به عظمتی دست می‌یابید. اما در بلندمدت، اینها واقعا چقدر اهمیت دارند؟ پس از آنکه مردید، می‌آیند دفتر کارتان را خالی می‌کنند. عکس یادگاری‌تان را هم از روی دیوار بر می‌دارند. تندیس شکوهمندی که از خود ساخته بودید، در بادهای ویرانی فرو می‌پاشد. 

یک راه برای غلبه بر فناپذیری‌تان بنیان‌گذاری یک سلسله پادشاهی است. گروهی موفق از نسل شما می‌توانند خودشان را نسل در نسل نگهدارند و نامتان را زنده نگهدارند… یا دست کم DNAتان را. این همان کاری است که چنگیزخان انجام داد و با موفقیت حیرت‌آوری هم این کار را انجام داد. امروزه حدود 16 میلیون مرد به اضافه تعداد نامعلومی زن، مستقیما از او نسب می‌گیرند. خانواده بزرگ خان در یک نقشه‌برداری گسترده از DNA پیدا شدند. 

وقتی ژن‌هایمان را به فرزندانمان منتقل می‌کنیم، برخی نشانگرهای (marker) ژنتیکی شاخص نیز به آنها ارث می‌رسد. دانشمندان در طول 20 سال گذشته آموخته‌اند که چگونه این نشانگرها را تشخیص دهند و چگونه از آنها در بررسی تاریخ انسان استفاده کنند. برای مثال، آثار مربوط به انتشار گونه‌ها از آفریقا به دیگر نقاط جهان حدود 50 هزار سال پیش در این نشانگرها حفظ شده است.

 ژنتیک‌دانان نیز برای به دست آوردن اطلاعات بیشتر درباره تبار نیاکانی اقوام بخش‌های مختلف جهان، از نشانگرهای ژنتیکی استفاده کرده‌اند. دستاوردهای ژنتیکی چنگیزخان در پژوهشی که در آن یک تیم بین‌المللی، DNA متعلق به 2123 مرد از آسیا را تحلیل کرد آشکار شد. چرا فقط مردان؟ زیرا کروموزوم Y برخلاف کروموزوم‌های دیگر، در هر مرد معمولا فتوکپی کروموزوم Y پدرش است. (کروموزوم‌های دیگر جفتی‌اند و پیش از آنکه ما آنها را از پدر و مادرمان به ارث ببریم با هم مخلوط می‌شوند.)

 ژنتیک‌دانان در بررسی مردان آسیایی یک نشانگر ژنتیکی فوق‌العاده قابل توجه کشف کردند. این نشانگر در مردانی یافت شد که در منطقه‌ای پهناور از چین تا مغولستان و از آنجا به طرف غرب تا ازبکستان زندگی می‌کنند. هشت درصد از مردان این منطقه دارای این نشانگر هستند. فراسوی این مرزها نشانگر مورد بحث تنها در نیم درصد از مردان آسیایی یافت می‌شود. بررسی‌های دقیق‌تر نشان داد که این نشانگر احتمالا هزار سال پیش، به اضافه یا منهای سه قرن، از مغولستان منشا گرفته است.

 تمام این شواهد ژنتیک‌دانان را به سوی نتیجه هیجان‌انگیز رهنمون شد: مردانی که دارای این نشانگر خاص هستند همگی از چنگیزخان نسب گرفته‌اند. خان حدود سال 1162 در مغولستان به دنیا آمد و از چهل سالگی به بعد شروع به کشورگشایی کرد  که سرانجام آن امپراتوری عظیمی بود از کرانه دریای خزر تا ساحل اقیانوس آرام. تعداد فرزندان خان هم از زنان خودش و هم از زنان دیگر بسیار زیاد بود. پسرانش که مرزهای امپراتوری مغول را تا اروپا گسترش دادند نیز خودشان فرزندان بسیاری داشتند. اگرچه امپراتوری ظرف چند دهه پس از مرگ خان در سال 1227 تجزیه شد، فرزندان مذکرش تا قرن‌ها بر بخش‌های وسیعی از آن حکومت کردند و همچون نیای خویش آنها نیز فرزندان بسیاری داشتند.

 اگر حق با ژنتیک‌دانان باشد، خان و فرزندانش کروموزم Y مختص او را به حدود نیم درصد از جمعیت جهانی مردانی که امروزه زنده‌اند، یا به عبارت دیگر به حدود 16 میلیون مرد منتقل کردند. جالب آنکه تقریبا تمام این مردان اکنون در منطقه‌ای زندگی می‌کنند که با مرزهای امپراتوری باستانی مغول مطابقت  دارد.

با آنکه شاید این دستاوردهای تولیدمثلی شما را تحت تاثیر قرار دهد، اما در عمل آن قدر هم که به نظر می‌رسد قابل ملاحظه نیستند. چنگیزخان و نیال نه‌گروگان نسبت به دیگر مردان روزگار خویش هیچ نوع برتری زیست‌شناختی نداشتند. روی کروموزوم yشان ژن‌هایی نداشتند که پسرانشان را به ابرمرد تبدیل کند. موفقیت‌های تولیدمثلی‌شان ناشی از قضای روزگار و حوادث تاریخی بود. آنها با ویژگی‌های شخصیتی مناسب برای شاه شدن در زمان مناسب در جای مناسب حضور داشتند و فرزندانشان پس از آنها همچنان از مزایای خانواده سلطنتی، از جمله داشتن فرزندان بسیار برخوردار شدند. در واقع به جای انتخاب طبیعی،‌انتخاب تاریخی روی آنها عمل کرده است.

 

 

بی رحمی در مترو

نوشته شده در چهارشنبه یکم آبان 1387 ساعت 17:45 شماره پست: 7

 

نمی دونم جزء آن دسته از شهروندانی هستید که روزانه با مترو در سطح شهر جابه جا می شوند یا نه ؟ اگر هستید که حتما با این نوع برخوردی که می خواهم توضیح بدهم آشنایی کامل دارید و اگر نیستید بد نیست این مطلب را بخوانید . البته این موضوع برای هیچ کس تازگی ندارد و به نوعی برای همه عادی شده به طوری که اصلا زحمت یک ثانیه فکر کردن و تامل کردن هم به خودمان نمی دهیم . وقتی که قطار به ایستگاه می رسد وقتی است که یا باید کیف و کتابت را محکم بگیری و همراه با جمعیت هیجان زده هل داده بشوی داخل واگن یا این که صبر کنی و احتمالا به این قطار نرسی . حالا اینش مهم نیست که بالاخره سوار این یکی نشد سوار بعدی یا بعدی ترش خواهی شد اما . . .اما . . .اما . . . بارها و بارها دیدم که مسافرایی که می توانند بنشینند انگار سنگری را با زخمی و کشته دادن فتح کرده اند و دیگر از روی آن تکان نمی خورند . بارها دیده ام که پیرزنی ، پیرمردی ، زن بچه به بغلی ایستاده و به زحمت خودش را در ازدحام نگه داشته ولی یک نفر بلند نمی شود و جایش را به او نمی دهد . حالا کل مسافت برای نشستن چقدر است مگه؟ حداکثر ۱۵ دقیقه . حالا شاید بعضی بگویند که شاید تو ندیدی ولی من تو این زمینه اتفاقا تجربه شخصی دارم .

چندی قبل پای من شکست و مجبور بودم با گچ و عصای زیر بغل برم تو واگن . دقیقا دوهفته یا به عبارتی ۱۲ روز با عصا و لنگان لنگان می رفتم تو ولی تو این دوازده روز فقط خیره خیره به من نگاه می کردند . فقط ۲ مرتبه برایم بلند شدند .  خلاصه اش کنم . مردم بی رحمی شده ایم . هیچ کس به هیچ کس رحم نمی کند . نمی دونم خدا چه جوری قراره به ما رحم کند ؟؟؟

 

نمایشنامه - مترو سواری

نوشته شده در پنجشنبه دوم آبان 1387 ساعت 13:5 شماره پست: 9

مترو در یک پرده

روز – خارجی – مترو

 

قطار به ایستگاه می رسد ( فرقی نمی کند کدام ایستگاه) .  جمعیت زیادی منتظرند و جمعیت بیشتری هم از قطار خط 2 می رسند .

بلندگو – مسافران عزیز قطار در حال ورد به ایستگاه می باشد لطفا پشت خط قرمز بایستید . . . مسافران عزیز قطار در حال ورد به ایستگاه می باشد لطفا پشت خط قرمز بایستید ..

ولی کسی توجهی به این توصیه بهداشتی ! نمی کند . درست تا لب گودال ایستاده اند  . قطار که می ایستد و در ها باز می شود همه به داخل کوپه هجوم می برند .هرکسی قوی تر و زرنگ تر باشد زود تر به صندلی می رسد . البته در این ایستگاه چون ایستگاه بین راهی است قبلا زرنگترها نشسته اند و نهایتا به مسافران این ایستگاه فقط شانس ایستادن در جای مناسبتری می رسد که بتوانند در وسط کوپه وایستندو دائم تنه نخوردند . درهای قطار بسته می شود و راه می افتد . عصر است و ساعت پیک مسافران .

نفسی می کشم و سعی می کنم خودم را جابه جا کنم و برای یک پایم که روی هوا مانده جایی پیدا کنم و بگذارمش زمین . وقتی موفق می شوم متوجه دختری می شوم که با  فاصله از من به سختی ایستاده و خودش را به یکی از میله ها آویزان کرده تا نه روی نشسته ها بیافتد و نه کسی بهش بخورد .سرم را می اندازم پایین . می خواستم از تو کیفم روزنامه در بیاورم بخوانم ولی دستم بالا نمی اید . بی خیال می شوم . دوباره به سمت دختر نگاه می کنم . مانتو مشکی و مقنعه پوشیده . کیف  وکلاسورش داد می زند که دانشجوست . به صورتش نگاه می کنم . شک ندارم که شهرستانی است . خیلی ساده و محجوب به نظر می رسد  ولی چهره اش خیلی معذب است و نگران . دلم برایش می سوزد . ولی کاری از دستم برایش ساخته نیست . حتم دارم که بار اولش هم هست که سوار مترو شده . البته کسی بهش کاری نداره ولی خودش خیلی معذبه چون یه سانت تکون بخوره بدنش می چسبه به چند تا مرد دیگه که بی خیال پشت سرش ایستادند و باهم حرف می زنند  . میله را گرفته و سعی کرده که یه جوری خودش رو به شیشه نزدیکتر کنه .

یهو صدای بم مردی را می شنوم  – یه جوون مرد نیست که پاشه این خانووم بشینه ؟

همهمه صداها ی گفتگوی مردم با هم قطع میشه . شاید چند ثانیه . همه به سمت دختر نگاه می کنند . صدای مرد معلوم نیست از کجا بلند شده . از هر طرف متلک پرتاب می شه

-می خواست نیاد

-هر که طاووس خواهد جور هندوستون کشد

-خواسته یه حالی بکنه

-بره تو یه واگن دیگه

-بذار وایسه حالشو ببره

به دختر نگاه می کنم . سرخ سرخ شده . الانه که گریه اش بگیره . قلبم درد می گیره .

بلند گو – ایستگاه طرشت . . . ایستگاه طرشت

قطار می ایسته چند نفر از در خودشونو به بیرون می اندازند . دختر هم مثل پرنده ای که از قفس رها شده باشه . خودشو بیرون می کشه و در قطار بسته می شه . از شیشه بهش نگاه می کنم . به قطار نگاه می کنه .از چهره اش نمی شه چیزی خوند .از دختر دور می شویم .  

 

سوگند به عصر

نوشته شده در پنجشنبه دوم آبان 1387 ساعت 13:39 شماره پست: 10

به نام خداوند بخشنده و مهربان

 

سوگند به عصرو زمان ،
که انسانها همگی زیان کارند
مگر کسانى که ایمان آورده و اعمال صالح انجام داده‏اند،

 و یکدیگر را به حق ، شکیبایى و پایداری توصیه نموده ‏اند .

 

فقط بگیر ! چیزی ندی ها !

نوشته شده در دوشنبه ششم آبان 1387 ساعت 11:14 شماره پست: 11

مروز صبح از جلوی شعبه بانک ملی که در آن حساب دارم رد می شدم ُبا خودم  گفتم حالا که تا اینجا آمده ام یک پرینت از گردش حساب جاری ام بگیرم . وقتی که کارمندمحترم پرینت حسابم را به من داد با لبخندی اضافه کرد که ۵۰۰تومان هم بدهید .  منو می گی اصلا ماتم برد . نگاهی به ورقه ای که توی دستم بود انداختم و گفتم آخه مگه این یه تیکه کاغذ چقدر هزینه برده ؟ که کارمند محترم که مشغول کارهای خودش شده بود زیر لبی گفت به ما مربوط نیست آقای فلانی .  از بالا به ما بخشنامه کردند ماهم باید اجرا کنیم . خب دیگه کاری نمیشد کرد . با ناراحتی و غرغر ۵۰۰تومان را دادم و از بانک اومدم بیرون . این واقعا پول زوری است که بانک از ما می گیره شنیدم برای دیگر خدمات دیگر هم دارند پول دریافت می کنند . در حالی که برای پولی که ما در بانک داریم ُ ۱ قرون هم سود نمی دهند .

 

 

50 روش کرم ریختن

نوشته شده در دوشنبه ششم آبان 1387 ساعت 11:50 شماره پست: 12

کمی هم بخندیم

روش ۱: روزهای تعطیل مثل بقیه روزها ساعتتون رو کوک کنین تا همه از خواب بپرن! ﴿این روش برای افرادی که غیر از سادیسم، رگه‌هایی از مازوخیسم هم دارن پیشنهاد میشه!﴾

روش ۲: سر چهارراه وقتی چراغ سبز شد دستتون رو روی بوق بذارین تا جلویی‌ها زودتر راه بیفتن!

روش ۳: وقتی می‌خواین برین دست به آب، با صدای بلند به اطلاع همه برسونین!

روش ۴: وقتی از کسی آدرسی رو میپرسین بلافاصله بعد از جواب دادنش جلوی چشمش از یه نفر دیگه بپرسین!

روش ۵: کرایه تاکسی رو بعد از پیاده شدن و گشتن تمام جیبهاتون، به صورت اسکناس هزاری پرداخت کنین!

روش ۶: همسرتون رو با اسم همسر قبلیتون صدا بزنین!

روش ۷: جدول نیمه تمام دوستتون رو حل کنین!

روش ۸: توی اتوبان و جاده روی لاین منتهی الیه سمت چپ با سرعت ۵۰ کیلومتر در ساعت حرکت کنین!

روش ۹: وقتی عده زیادی مشغول تماشای تلویزیون هستن مرتب کانال رو عوض کنین!

روش ۱۰: از بستنی فروشی بخواین که اسم ۵۴ نوع از بستنیها رو براتون بگه!

روش ۱۱: در یک جمع، سوپ یا چایی رو با هورت کشیدن نوش جان کنین!

روش ۱۲: به کسی که دندون مصنوعی داره بلال تعارف کنین

روش ۱۳: وقتی از آسانسور پیاده میشین دکمه‌های تمام طبقات رو بزنین و محل رو ترک کنین!

روش ۱۴: وقتی با بچه‌ها بازی فکری می‌کنین سعی کنین از اونها ببرین!

روش ۱۵: موقع ناهار توی یک جمع، جزئیات تهوع و ﴿گلاب به روتون﴾ استفراغی که چند روز پیش داشتین رو با آب و تاب تعریف کنین!

روش ۱۶: ایده‌های دیگران رو به اسم خودتون به کار ببرین!

روش ۱۷: بوتیک چی رو وادار کنین شونصد رنگ و نوع مختلف پیراهنهاش رو باز کنه و نشونتون بده و بعد بگین هیچکدوم جالب نیست و سریع خارج بشین!

روش ۱۸: شمعهای کیک تولد دیگران رو فوت کنین!

روش ۱۹: اگه سر دوستتون طاسه مرتب از آرایشگرتون تعریف کنین!

روش ۲۰: وقتی کسی لباس تازه می‌خره بهش بگین خیلی گرون خریده و سرش کلاه رفته!

روش ۲۱: صابون رو همیشه کف وان حمام جا بذارین!

روش ۲۲: روی ماشینتون بوقهای شیپوری نصب کنین!

روش ۲۳: وقتی دوستتون رو بعد از یه مدت طولانی می‌بینین بگین چقدر پیر شده!

روش ۲۴: وقتی کسی در یک جمع جوک تعریف می‌کنه بلافاصله بگین خیلی قدیمی بود!

روش ۲۵: چاقی و شکم بزرگ دوستتون رو مرتب بهش یادآوری کنین!

روش ۲۶: بادکنک بچه ها‌رو بترکونین!

روش ۲۷: مرتب اشتباهات لغوی و گرامری دیگران هنگام صحبت رو گوشزد کنین و بخندین!

روش ۲۸: وقتی دوستتون موهای سرش رو کوتاه می‌کنه بهش بگین که موی بلند بیشتر بهش میاد!

روش ۲۹: بچه جیغ جیغوی خودتون رو به سینما ببرین!

روش ۳۰: کلید آپارتمان طبقه ۱۳ تون رو توی ماشین جا بذارین و وقتی به در آپارتمان رسیدین یادتون بیاد! ﴿این روش هم جنبه هایی از مازوخیسم در بر داره!

روش ۳۱: ایمیل‌های فورواردی دوستتون رو همیشه برای خودش فوروارد کنین!

روش ۳۲: توی کنسرتهای موسیقی بزرگ و هنری، بی موقع دست بزنین!

روش ۳۳: هر جایی که می تونین، آدامس جویده شده تون رو جا بذارین! ﴿توی دستکش یا کفش دوستتون بهتره!﴾

روش ۳۴: حبه قند نیمه جویده و خیستون رو دوباره توی قنددون بذارین!

روش ۳۵: نصف شبها با صدای بلند توی خواب حرف بزنین!

روش ۳۶: دوستتون که پاش توی گچه رو به فوتبال بازی کردن دعوت کنین!

روش ۳۷: عکسهای عروسی دوستتون رو با دستهای چرب تماشا کنین!

روش ۳۸: پیچهای کوک گیتار دوستتون رو که ۵ دقیقه دیگه اجرای برنامه داره حداقل ۲۷۰ درجه در جهات مختلف بچرخونین!

روش ۳۹: با یه پیتزا فروشی تماس بگیرین و شماره تلفن پیتزا فروشی روبروییش که اونطرف خیابونه رو بپرسین!

روش ۴۰: شیشه های سس گوجه‌فرنگی و هات سس فلفل رو عوض کنین!

روش ۴۱: موقع عکس رسمی انداختن برای هر کس جلوتونه شاخ بذارین!

روش ۴۲: توی ظرفهای آجیل برای مهموناتون فقط پسته‌ها و فندقهای دهان بسته بذارین!

روش ۴۳: شونصد بار به دستگاه پیغام گیر تلفن دوستتون زنگ بزنین و داستان خاله سوسکه رو تعریف کنین!

روش ۴۴: توی روزهای بارونی با ماشینتون با سرعت از وسط آبهای جمع شده رد بشین!

روش ۴۵: توی جای کارت دستگاههای عابر بانک چوب کبریت فرو کنین!

روش ۴۶: جای برچسبهای قرمز و آبی شیرهای آب توالت هتل‌ها رو عوض کنین!

روش ۴۷: یکی از پایه‌های صندلی معلم یا استادتون رو لق کنین!

روش ۴۸: توی مهمونی‌ها مرتب از بچه چهار ساله تون بخواین که هر چی شعر بلده بخونه!

روش ۴۹: چراغ توالتی که مشتری داره و کلید چراغش بیرونه رو خاموش کنین!

روش ۵۰: ورقهای جزوه ۳۰۰ صفحه‌ای دوستتون که ازش گرفتین زیراکس کنین رو قاطی‌پاتی بذارین، یه بر هم بزنین، بعد بهش پس بدین! 

سریال لاست LOST

نوشته شده در شنبه یازدهم آبان 1387 ساعت 12:2 شماره پست: 13

امروز دوست دارم که در لذت تماشا و پیگیری ماجراهای سریال لاست باهاتون شریک بشوم . دوماه پیش منزل یکی از دوستان رفته بودیم . که اونها هم فیلم ببین حرفه ای و یه جورایی خوره فیلم هستند . تو صحبتهاشون گفتند که ما الان یه ماه میشه که هیچ فیلمی ندیدم . ما که تعجب کردیم . گفتیم چرا ؟ اونها هم گفتند که مشغول دیدن یه سریالی هستیم که این قدر قشنگه که ما رو از کار و زندگی انداخته . -چی هستش مگه ؟  -اسمش لاسته .  اسمش رو قبلا شنیده بودم ولی فکر نمی کردم که این قدر جالب باشه که اینها می گویند . خلاصه مدتی گذشت تا این که ماه قبل از همون دوست خواستم برایم دی وی دی سریال را بیاورد . همین شد و از کار و زندگی افتادن ماهم شروع شد . هر قسمت سریال حدود ۴۰ دقیقه است . اولش با هم قرار گذاشته بودیم هر شب فقط یک قسمت از سریال را ببینیم . ولی این قرار تقریبا هیچ وقت اجرا نشد . این قدر برایمان جالب بود و ما رو دنبال خودش می کشید که گاهی ۴ قسمت رو باهم می دیدیم .

اطلاعات کامل راجع به سریال

این سریال تا الان در ۴ فصل یا سیزن ساخته شده است و قسمت پنجمش هم در حال ساخت می باشد  که از ژانویه پخش خوهد شد . در باره این سریال گفتنی خیلی دارم . حتما باز هم در مطالب بعدی خواهم گفت .

 

آیا فریاد رسی هست؟

نوشته شده در یکشنبه دوازدهم آبان 1387 ساعت 13:16 شماره پست: 14

آیا ماجرای زهرا بنی یعقوب را که در عید فطر سال گذشته در همدان به همراه نامزدش دستگیر شده بود و یکی دو روز بعد جسدش تحویل خانواده اش شد  ُ به یاد می آورید ؟

خانواده اش در این نامه از همه مردم ایران استمداد طلبیده اند .

خودتان را یک لحظه ُ فقط برای یک لحظه جای این خانواده بگذارید . قلب انسان ریش ریش می شود .دختر را با هزار زحمت بزرگ کنی . بفرستی مدرسه . بفرستی دانشگاه . پزشک شود . آماده بالیدن شود . ناگهان بگویند بیا . جسد دختر را تحویل بگیر ؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!

 

عکسهایی که لبخند و نوستالوژی دارند

نوشته شده در دوشنبه سیزدهم آبان 1387 ساعت 12:3 شماره پست: 15

خیلی از کسانی که به فیلم و سینما علاقه دارند بدون شک فیلم آوای موسیقی (اشک ها و لبخند ها )رو دیدن .فیلمی که عنوان بهترین فیلم موزیکال جهان رو از آن خودش کرده و هنوز هم رقیبی در این راه نداشته .کسانی که این فیلم رو دیدن میدونن که این فیلم داستان یه معلم سر خونه هست (بابازی جولی اندروز )که برای آموزش 7 تا بجه قد و نیم قد استخدام میشه.. بعد از 40 سال (از ۱۹۶۸ میلادی یا۱۳۴۷ شمسی ) همون بجه ها به همراه معلم سرخونه درباره دور هم جمع شدن تا این خاطره زیبا رو برای خودشون و  پدران و مادران و بزرگتر های ما زنده کنن .. . من که خودم یادمه مادربزرگ خدا بیامرزم تقریبا هرروز این فیلم را از اول تا آخر می دید . این قدر دیده بود که اون نسخه از کیفیت افتاده بود !!!

اطلاعات بیشتر درباره این فیلم

واقعا امروزه روز که بسیاری از فیلمهای مطرح سینمای دنیا را که می بینیم و محشونند از خشونت و سکس به ارزش و زیبایی آوای موسیقی بیشتر پی می بریم .

 

آلبوم زیبای رگبار از سیاوش قمیشی

نوشته شده در سه شنبه چهاردهم آبان 1387 ساعت 11:33 شماره پست: 16

 

          

         کم و بیش به آهنگهایی که معروفند به آن طرف آبی (لس آنجلسی ) - گوش می دهم البته نه چندان زیاد و نه حرفه ای . در این حدو اندازه که گاهی سرم گرم شود و تو ماشین یه صدایی باشد . ولی تا الان آهنگی به بامعنی و لطیفی آهنگ تصور کن ساوش قمیشی نه از داخل کشور و نه از خارج کشور نشنیده ام . خارجی ها که همه اش در وصف قد و بالای یار و اصافل اعضای او داد سخن می دهند از  داخلی ها هم که سنتی ها تنها به متون کهن چسبیده اند و جدید ترها هم که . . . بماند .  ولی این شعر را که سروده  آقای یغما گلرویی است . سیاوش قمیشی به زیبایی هر چه تمام تر خوانده و یک سرو گردن خودش و جهان بینی شعرو آلبومش را از بقیه بالاتر برده است .

 شعر آهنگ  

تصور کن اگه حتی تصور کردنش سخته  / جهانی که هر انسانی تو اون خوشبخت خوشبخته  / جهانی که تو اون پول و نژاد و قدرت ارزش نیست / جواب هم‌صدایی‌ها پلیس ضد شورش نیست 

نه بمب هسته‌ای داره، نه بمب‌افکن نه خمپاره / دیگه هیچ بچه‌ای پاشو روی مین جا نمی ذاره /  همه آزاد آزادن، همه بی‌درد بی‌دردن / تو روزنامه نمی‌خونی، نهنگا خودکشی کردن 

جهانی را تصور کن، بدون نفرت و باروت / بدون ظلم خود کامه، بدون وحشت و تابوت / جهانی را تصور کن، پر از لبخند و آزادی /لبالب از گل و بوسه، پر از تکرار آبادی

تصور کن اگه حتی تصور کردنش جرمه / اگه با بردن اسمش گلو پر میشه از سرمه / تصور کن جهانی را که توش زندان یه افسانه‌س / تمام جنگای دنیا، شدن مشمول آتش  بس

کسی آقای عالم نیست برابر با هم اند مردم / دیگه سهم هر انسان تن هردونه گندم / بدون مرزو محدوده وطن یعنی دنیا / تصور کن تو می تونی بشی تعبیر این رویا                                                                                                                                   

                                                                                                                           

دانلود ترانه زیبای تصور کن


و در ضمن و حالا چندتا از زیباترین آهنگهای آخرین  آلبوم سیاوش قمیشی را که هم نام است با وبلاگ من به نام  رگبار را گوش بدهید و حالشو ببرین . کافی است روی هر آهنگ کلیک راست و سپس سیو تارجت انجام دهید . همین !

دل تنگی                 جنگل بدون ریشه                تو بارون که رفتی             چوب خط

 

 

خالی بندی از هزاران سال قبل تا کنون !

نوشته شده در چهارشنبه پانزدهم آبان 1387 ساعت 12:0 شماره پست: 17

       چند سال قبل که تونستیم به دیدن پاسارگاد و مزار کوروش کبیر برویم ، بعد از دیدن مقبره به دیدن چند محوطه باستانی دیگر هم که در اطراف بود رفتیم وبه کتیبه ای برخوردکردیم که علی الظاهر قدیمی ترین کتیبه خط میخی جهان بود که از زبان کوروش بیان شده بود . همه مطالبش یادم نیست ولی چیزی که خیلی به یادم مونده ، این بود که گفته بود خدایا کشور مرا از چند چیز حفظ کن از قحطی ، از دشمن و یکی از آن چند چیز دروغ بود . بعدا باز هم در نوشته های کهن هم دیدم  که پادشاهان باستانی از دروغ به عنوان یک صفت زشت یاد کرده بودند و از آن تبری جسته بودند .

     اکثریت مردم تا آنجا که من برخورد کرده ام از این نوشته ها به عنوان سندی یاد کرده اند که نشان می دهد ما ایرانیان از اول راستگو بودیم و این عربهای مهاجم اومدند و ما رو دروغگو کردند . حالا بماند که در دینی که همین عربهای مهاجم برای کشور ما آورده اند هم دروغ و دروغگویی به شدیدترین الفاظ رد شده است  به طوری که ضرب المثل معروف دروغگو دشمن خداست ورد زبانها است . ولی به نظر من این نوشته های باستانی با کمال تاسف نشان دهنده این است که همانطور که ما ایرانیان دشمن داشته ایم ، خشکسالی داشته ایم ، در کمال تاسف و تاثر دروغگو هم بوده ایم ، از هزاران سال پیش تا حال حاضر. وگرنه سران قوم شکوه نمی کردند و این همه درباره فواید راستگویی داد سخن نمی دادند .

       حالا چرا ماها این گونه ایم ؟ واقعا باید در این باره حسابی بحث شود . همینجور که در سفرنامه های اروپاییانی هم که به ایران آمده بودند هم  می بینیم که یکی از صفات بارز ایرانیان را دروغگویی می دانند . با خودمون که تعارف نداریم .ماجرای معروف بیل کلینتون و منشی اش مونیکا لوینسکی ، هر چند در ایران به رسوایی جنسی رییس جمهور آمریکا تعبیر شد، اما در خود ایالات متحده بیش از آنکه روابط خصوصی این دو مد نظر باشد، دروغی که رییس جمهور گفته و مدعی عدم وجود چنین رابطه ای شده بود، برایش گران تمام شد و یک رابطه جنسی را تبدیل به یک رسوایی سیاسی کرد.

لان چی ؟ الان شما به عنوان یک ایرانی می توانی د رطول روز دروغ نگویی ؟  این می شود که مدرک دروغی دانشگاهی درست می کنیم . وعده های دروغی می دهیم و به راحتی دروغ می گوییم . خواهش هم می کنم که فقط نگویید روسای قوم این جوری اند . خود ماها که راس کارمهمی نیستیم ، آیا کم دروغ می گوییم؟

 

اعتبار ایرانیان در سفر به بقیه کشورهای دنیا

نوشته شده در چهارشنبه پانزدهم آبان 1387 ساعت 14:7 شماره پست: 18


       

امروز خبری را دیدم که البته چندان جدید نیست ولی متاسفانه واقعیت دارد . آسوشیتدپرس به نقل از یک مرکز معتبر مطالعاتی در سویس به نام هنلی اند پارتنرز گزارش داده  است که اتباع ایرانی - پس ازاتباع افغانستان - در زمینه بدست آوردن اجازه سفر به دیگر کشورهای جهان بی اعتبارترین ملت جهان شناخته می شوند.  طبق این گزارش مردم کشورهای فنلاند - دانمارک و آمریکا با داشتن اجازه سفر بدون ویزا به 130 کشور جهان معتبرترین و اتباع ایران با داشتن اجازه سفر بدون نیاز به ویزا به 14کشور دنیا بی اعتبارترین اتباع یک کشور در جهان محسوب می شوند . در میان 195 کشور مورد مطالعه ایرانیان رتبه 194 را بدست آورده اند و به این ترتیب بعد از اتباع افغانستان در قعر جدول اعتبار جهانی جای گرفته اند . جالب اینجاست که طبق این لیست اتباع کشورهای قحطی زده ای مانند بورکینافاسو - اتیوپی - سومالی و جیبوتی در جهان به مراتب معتبرتر از مردم ایران هستند . این چنین است که یک نفر ایرانی برای سفر باید هر خفت و خواری را از سفارتخانه کشور دیگر تحمل کند یا از خیر سفر بگذرد . در لیست پایین هم کشورهایی که ایرانیان نیاز به ویزای آنها ندارند دیده می شوند .

قاره آسیا

  •  اندونزی روادید ۳۰ روزه (در بدو ورود صادر می شود)
  •  بنگلادش روادید ۹۰ روزه (در بدو ورود صادر می شود)
  •  سریلانکا روادید ۳۰ روزه (در بدو ورود صادر می شود)
  •  مالدیو روادید ۳۰ روزه (در بدو ورود صادر می شود)
  •  مالزی روادید 90 روزه (در بدو ورود صادر می شود)
  •  ماکائو روادید ۳۰ روزه (در بدو ورود صادر می شود)

قاره آفریقا

  •  اوگاندا روادید ۱۸۰ روزه (در بدو ورود صادر می شود)
  •  جیبوتی روادید ۳۰ روزه (در بدو ورود صادر می شود)
  • توگو روادید ۷ روزه (در بدو ورود صادر می شود)
  •  سیشل روادید ۳۰ روزه (در بدو ورود صادر می شود)
  • ماداگاسکار روادید ۹۰ روزه (در بدو ورود صادر می شود)

قاره آمریکا

قاره اروپا

قاره اقیانوسیه


در ضمن برای تحقیق بیشتر می توانید  لیست اعتبار تعدادی از کشورها برای مسافرت شهروندانش به خارج از کشور را در  
سایت Henley & Partners  مشاهده فرمایید .
 دیگر قضاوت با خودتان !!!!

 

 

شیوه برگزاری انتخاب ریاست جمهوری در آمریکا

نوشته شده در چهارشنبه پانزدهم آبان 1387 ساعت 15:42 شماره پست: 19

 

 

بعد از یک رقابت طولانی ، باراک اوباما رئیس جمهور آینده آمریکا خواهد شد و صرف نظر از این که انتخاب وی چه تاثیر مثبت یا منفی بر مردم کشور ما خواهد گذاشت ،  بد نیست به شیوه رای گیری ایالات متحده نگاهی بیاندازیم . نوع انتخابات در آمریکا با بسیاری از کشورها از جمله ایران تفاوت دارد و بسیاری از ناظران را دچار سردرگمی می کند . مثلا شاید هنوز هم برای بسیاری این سوال باشد که چطور با این که در 8سال قبل ،رای ال گور بیشتر از جرج بوش شد نتوانست به مسند ریاست جمهوری دست یابد . با این که انتخابات ریاست جمهورى در آمریکا از طریق راى مستقیم مردم انجام مى شود ولى راى دهندگان به نمایندگان کالج انتخاباتى ایالت خود راى مى دهند که آنها نیز نامزدى را که بیشترین آراء را کسب کرده است، به عنوان رییس جمهورى انتخاب مى کنند.

سیستم انتخاباتى آمریکا که در نوع خود منحصر به فرد است حاصل مصالحه میان تنظیم کنندگان قانون اساسى آمریکا، طرفداران معتقد به انتخاب رییس جمهورى از طریق راى مستقیم مردم و هواداران انتخاب وى توسط قانونگذاران ایالتى است. بر اساس استدلال طرفداران سیستم کالج انتخاباتی، شیوه انتخاب رییس جمهورى به طور مستقیم این نگرانى را در پی دارد که آراء مردم میان نامزدهاى بسیارى که وارد صحنه انتخابات مى شوند تقسیم شود. به رغم تلاش براى اصلاح این سیستم انتخاباتى، روش جارى انتخاب رییس جمهورى از ۲۰۰ سال پیش تاکنون پا برجا مانده است.

اعضاى کالج انتخاباتى در سراسر آمریکا ۵۳۸ نفر هستند که میان ۵۰ ایالت و منطقه کلمبیا و بر اساس تعداد نمایندگان و سناتورهاى آنها در کنگره آمریکا تقسیم شده است. براى اینکه ایالت هاى بزرگتر حرف آخر را در انتخابات نزنند، به هر ایالت کوچک فارغ از جمعیت آنها سه کالج انتخاباتى تعلق گرفته است. به منطقه واشینگتن دى سى هم که نماینده اى در کنگره ندارد سه کالج اختصاص یافته است. این در حالى است که ایالتى چون کالیفرنیا داراى ۵۵ کالج انتخاباتى است.

نامزدهاى ریاست جمهورى براى برنده شدن در انتخابات باید حداقل آراء ۲۷۰ کالج انتخاباتى را بدست آورند. کالج هاى انتخاباتى به یک نامزد ریاست جمهورى متعهد هستند ولى قانونى وجود ندارد که از آنها بخواهد بر سر تعهد خود باقى بمانند. نمونه هاى متعددى وجود دارد که که کالج انتخاباتى «غیر وفادار»، به نامزد دیگرى راى داده اند در حالى که کاندیداى دیگرى برنده آراء انتخاباتى مردم بوده است.

تعیین کالج انتخاباتی

در صورتى که یک نامزد انتخابات ریاست جمهورى برنده آراء نصف به علاوه یک ایالتى شود تمام کالج هاى انتخاباتى آن ایالت را از آن خود خواهد کرد. نمایندگان هر کالج که توسط احزاب سیاسى انتخاب مى شوند دو کار انجام مى دهند؛ انتخاب رییس جمهور و انتخاب معاون رییس جمهور . آنها ممکن است که به هر دو نفر مورد اشاره در ایالت خود راى ندهند.

 برنده انتخابات، ولى بازنده کالج ها

یک نامزد انتخاباتى ممکن است در چند ایالت برنده قاطع انتخابات باشد ولى در سایر ایالت ها با فاصله کمى بازنده شود و به همین دلیل نتواند آراء کافى کالج هاى انتخاباتى را بدست آورد. این کالج ها تاکنون سه بار نامزدى را برگزیده اند که بازنده آراء مردم بوده است. راترفورد هایس در سال ۱۸۷۶، بنجامین هریسون در سال ۱۸۸۸ و جرج بوش در سال ۲۰۰۰. اگر هیچ یک از نامزدها نتوانند آراء کافى کالج ها را به دست آورند، مجلس نمایندگان آمریکا از میان یکى از سه کاندیداى برتر، برنده انتخابات ریاست جمهورى را معرفى مى کند. مجلس نمایندگان تا کنون دو بار این کار را انجام داده است؛ یک بار در سال ۱۸۰۰ و بار دیگر در سال ۱۸۲۴.

کالج انتخاباتى ایالت ها :

آرکانزاس: ۶     آریزونا: ۱۰     اکلاهما: ۷      آلاباما: ۹       آلاسکا: ۳       اهایو: ۲۰      اورگان: ۷   آیداهو: ۴    ایلینویز: ۲۱        ایندیانا: ۱۱       آیووا: ۷

پنسیلوانیا: ۲۱

تنسى: ۱۱   تگزاس: ۳۴

جورجیا: ۱۵

داکوتاى جنوبى: ۳    داکوتاى شمالى: ۳    دلاوار: ۳

رود آیلند: ۴

فلوریدا: ۲۷  

کارولیناى جنوبى: ۸    کارولیناى شمالى: ۱۵    کالیفرنیا: ۵۵   کانزاس: ۶    کانکتیکات: ۷    کلرادو: ۹    کنتاکى: ۸

لوئیزیانا: ۹

ماساچوست: ۱۲    مریلند: ۱۰    منطقه کلمبیا: ۳     مونتانا: ۳     مى سى سى پى: ۶       میسیورى: ۱۱     میشیگان: ۱۷    مین: ۴     مینه سوتا: ۱۰

نبراسکا: ۵     نوادا: ۵    نیو همشایر: ۴     نیوجرسى: ۱۵    نیومکزیکو: ۵     نیویورک: ۳۱

ورمونت: ۳   ویرجینیا: ۱۳    واشینگتن: ۱۱    ویرجینیاى غربى: ۵    ویسکانسن: ۱۰    وایومینگ: ۳

هاوایى: ۴

یوتا: ۵

 

 

تو کدومشونی ؟

نوشته شده در چهارشنبه پانزدهم آبان 1387 ساعت 16:24 شماره پست: 20

 

 

     قابل توجه لاست بازها و دوست داران لاست .

تا حالا فکر کردی که شخصیتت شبیه کدوم یکی از شخصیتهای سریاله ؟ دکتر جک شپرد ؟ جین کره ای ؟ مستر اکو؟  کیت ؟ آنا لوسیا ؟ جان لاک ؟ سعید جراح ؟ بون؟ چارلی ؟ یا ساویر ؟.....

یه سایت بامزه پیدا کردم که بعد از این که چن تا از گزینه ها رو پر کردی بهت می گه که شخصیت و تیپت  شبیه کدوم یکی از شخصیتهای لاسته . اگه اونجا بودی چی کار می کردی ؟ کافیه اینجا  را کلیک کنی . در عرض سه دقیقه خواهی فهمید . 

در ضمن طبق گفته شبکه (ا بی سی ) اولین قسمت از سیزن پنجم در ژانویه ۲۰۰۹ به نمایش در خواهد آمد . این هم تریلرش   تریلر لاست در شبکه ABC 

 آخر هفته خوبی داشته باشین .

 

فیلم سینمایی محیا

نوشته شده در یکشنبه نوزدهم آبان 1387 ساعت 17:8 شماره پست: 21

اگر از فیلم دیدن توقع زیادی نداشته باشید و بخواهید که در یک ساعت و نیمی که بلیط خریده اید و در سالن سینما نشسته اید حوصله تان سر نرود ، باید بگویم که محیا فیلم خوبی است . داستانش را سریع و بی معطلی شروع می کند و تماشاچی را منتظر و سردرگم نگاه نمی دارد . در واقع از همان ابتدا ، تکلیف فیلم با شمای تماشاچی روشن است و می دانید که چه سبک و سیاقی را خواهید دید و به نظر من که امتیاز خوبی است برای یک فیلم . اگر بتوانی تماشاچی را دنبال خودت بکشانی و علاقه تماشاچی را به شخصیتهای اصلی جلب کنی حرفت را هم خواهی زد. محیا از همان شروع قصه اش را خوب تعریف می کند. کاری می کند که سرنوشت این دختر و پسر جوان عاشق برایمان مهم شود. وقتی ممکن است داستان عشق و عاشقی طولانی و خسته کننده شود، با شرطی که دختر برای ازدواج می گذارد ریتم قصه را حفظ می کند.

فیلم، داستان جوانی به اسم جاوید دانشجوی سال آخر پزشکی است که در گورستان به دختری به نام محیا علاقه‌‌مند می‌شود که با این که شغل این دختر مرده‌شویی است، اما معلوم می شود که دانشجوی پزشکی هم هست و از سر اتفاق در همان بیمارستان جاوید هم مشغول به کار است .و علاوه بر فاصله طبقاتی و فرهنگی میان آن دو،‌ محیا پسر دایی لات و سمجی دارد که سال‌ها خاطر‌خواه اوست و هر کسی را که به معشوقش نزدیک شود با زور و تهدید فراری می‌دهد، از سوی دیگر دختر خاله جاوید نیز به وی علاقه‌مند است و مادر و خواهرش نیز می‌‌کوشند این علاقه به وصلت تبدیل شود.در واقع کارگردان با مربع عشقی‌ای که ایجاد می‌کند سعی می کند موقعیت پیچیده‌تری به گره قصه بدهد و پیچ و خم‌های داستانش را بیشتر کند، ولی در این زمینه ناموفق است چون ما به هیچ وجه متوجه کشش جاوید به دخترخاله اش نیستیم  . اما هیچ‌کدام از این موانع به اندازه شرطی که محیا برای جاوید می‌گذارد، سخت و عجیب نیست.شرطی که با روحیه و شخصیت جاوید در تضاد کامل است: شستن 7 مرده! او که همیشه از مرده می‌ترسید، اینک تنها راهش برای رسیدن به عشق، غلبه بر ترس است و خاصیت عشق این است که آدمی را شجاع می‌کند و عاشق به واسطه آن پوست می‌اندازد.جاوید باید دقیقا گام در مسیری بگذارد که همیشه از آن وحشت داشته است، اما حالا میان عشق و ترس باید یکی را برگزیند و تجربه نشان داده است که همواره عشق قدرتی بیش از ترس دارد و عاشقی خود یک تجربه شجاعانه است؛ بنابراین او همین راه را برمی‌گزیند و به روستایی می‌رود و 7 مرده را می‌شوید و کفن می‌کند و. . .


محیا چند ویژگی مثبت دارد، یکی این که روایت روان و قابل قبولی در بیان قصه خود دارد که مخاطب را سرگرم داستان خود می‌کند و شاید برای بسیاری از مخاطبان عنصر مرده‌شویی، هیجان و ترسی که در آن نهفته است، شیرین باشد  و دیگری بازی خوب شهاب حسینی در این فیلم است.نوع حرکات دست و صورت و ری‌اکشن‌های حسی در کنار میمیک‌های خوبش در موقعیت متضاد و گوناگون روانی در این فیلم باعث درخشش خوب شهاب حسینی در نقش جاوید شده است.

ولی چند نکته منفی هم دارد اول بازی الهام حمیدی که  البته نمی توان کاملا از نکات منفی فیلم به حساب آورد اما معصومیت بیش از حدش کمی توی ذوق می زند. خیلی خنثی نقشش را بازی کرده. حتی در خلوت خودش هم طوری رفتار می کند که حس می کنیم جاوید و کرم برایش فرقی ندارند! اما منفی ترین نکته ی "محیا" از قضا درست وقتی اتفاق می افتد که فیلم لحن کلیشه ایش را از دست می دهد. درست جایی که فیلم می خواهد در کنار داستانی که تعریف می کند حرف های معناگرا و خوب بزند. اینجا همان قسمت هایی از فیلم است که اگر حذف شود آن وقت با قدرت می توان از "محیا" دفاع کرد و آن را فیلم خوبی دانست. میرطاهر که قرار است مراد جاوید شود آزار دهنده ترین کاراکتر فیلم است. دیالوگ هایش را انگار از کتاب اخلاق مدرسه برداشته اند و مطمئنم در زندگی واقعی به قدر سر سوزنی هم حرف هایش نمی تواند کسی را متحول کند. شخصیت میرطاهر نمونه ی بد استفاده از کلیشه پیر دانا و فرزانه است. مشکل هم اینجاست که همه فکر می کنند اگر پیرمرد مو بلندی در یک روستا زندگی کرد و کلی هم حرف های حکیمانه از حفظ بود، آن وقت پیرفرزانه به حساب می آید. به خدا که برای فرزانگی نه روستا لازم است و نه موی بلند و نه پند و اندرز. حکمت به چیزهای خیلی درونی تری بر می گردد.
 خلاصه این که اگر نکات مثبت و منفی "محیا " را کنار هم بگذاریم، خوبی هایش بر بدی هایش می چربد و می شود دیدن آن را توصیه کرد. لااقل بعد از دیدن فیلم خسته و عصبانی نیستید. البته توقع زیادی هم نداشته باشید. قرار است یک ساعت و نیم در سالن سینما، داستانی را که شاید بارها هم شنیده اید، یک بار دیگر ببینید و تمام. چیزی از فیلم با شما بیرون نمی آید اما....بعد از قصه های تکراری مادربزرگ هایمان و رسیدن دختر و پسر قصه به هم، خواب های شیرینی می دیدیم. مگر نه؟!

 

در مذمت خساست

نوشته شده در دوشنبه بیستم آبان 1387 ساعت 15:21 شماره پست: 22

       خواندن قرآن مثل خواندن یک کتاب داستان نیست . البته داستانهایی هم در قرآن هستند که ریشه تاریخی دارند ولی برای بهره بردن از کلام خدا  ، فکر می کنم باید قرآن را مانند یک کتاب شعر وزین خواند . من گاهی شده که مثلا از دیوان شعر حافظ شعری را برای خواندن اتخاب کرده ام و با یک بار و دوبار موضوع اصلی مد نظر حافظ دستم نیامده است . بلکه چندین و چند بار خوانده ام و تعمق کرده ام تا بفهمم چه چیز می خواسته بگوید . به طریق اولی قرآن هم همینجوری است . این چند آیه از سوره شب (لیل) را بخوانید :

سوگند به شب در آن هنگام که جهان را بپوشاند ،سوگند به روز هنگامى که تجلى کند  وسوگند به آن کس که جنس مذکر و مؤنث را آفرید که سعى و تلاش شما مختلف است  .
ما آن کس راکه در راه خدا انفاق کند ، پرهیزگارى پیش گیرد و پاداش نیک الهى را تصدیق کند، در مسیری آسان قرار مى‏دهیم .
اما کسى را که بخل ورزد واز پاداش نیک الهى بی نیازی طلبد ، در مسیری دشوار قرار مى‏دهیم و در آن هنگامی که در جهنم سقوط مى‏کند، اموالش به حال او سودى نخواهد داشت .

 شان نزول این آیات این است که مردى درمـیـان مـسـلـمـانـان بـود کـه شـاخـه یـکـى از درخـتـان خـرمـاى اوبـالاى خـانـه مردفقیر عـیالمندى قرارگرفته بود, صاحب نخل هنگامى که بالاى درخت مى رفت تاخرماهارا بچیند, گاهى چـنـد دانـه خرما در خانه مرد فقیر مى افتاد, و کودکانش آن را برمى داشتند, آن مرد از نخل فرود مى آمد و خرما را از دستشان مى گرفت .
مرد فقیر به پیامبر شکایت آورد.
پیغمبر فرمود: برو تا به کارت رسیدگى کنم سپس صاحب نخل راملاقات کرد و فرمود: این درخـتـى کـه شاخه هایش بالاى خانه فلان کس آمده است به من مى دهى تا در مقابل آن نخلى در بهشت از آن تو باشد!.
مـرد گـفـت : مـن درخـتان نخل بسیارى دارم , و خرماى هیچ کدام به خوبى این درخت نیست ـ و حاضر به چنین معامله اى نیستم .
کـسـى از یـاران پـیـامـبر این سخن را شنید, عرض کرد: اى رسول خدا! اگرمن بروم و این درخـت را از ایـن مـرد خریدارى و واگذار کنم , شما همان چیزى را که به او مى دادید به من عطا خواهى کرد؟.
فرمود: آرى .

آن مـرد رفـت و صاحب نخل را دید و با او گفتگو کرد, صاحب نخل گفت : آیامى دانى که محمد حاضر شد درخت نخلى در بهشت در مقابل این به من بدهد ـ ومن نپذیرفتم .
خریدار گفت : آیا مى خواهى آن را بفروشى یا نه ؟.
گفت : نمى فروشم مگر آن که مبلغى را که گمان نمى کنم کسى بدهد به من بدهى .
گفت : چه مبلغ ؟.
گفت : چهل نخل .
خـریـدار تعجب کرد و گفت : عجب بهاى سنگینى براى نخلى که کج شده مطالبه مى کنى , چهل نخل !.
سپس بعد از کمى سکوت گفت : بسیار خوب , چهل نخل به تو مى دهم .
فـروشـنـده طـمـعـکـار گفت : اگر راست مى گوئى چند نفر را به عنوان شهودبطلب ! اتفاقا گروهى ازآنجا مى گذشتند آنهارا صدا زد, و بر این معامله شاهدگرفت .
سپس خدمت پیامبر آمد و عرض کرد اى رسول خدا! نخل به ملک من درآمد و تقدیم محضر مبارکتان مى کنم .
رسـول خـدا بـه سراغ خانواده فقیر رفت و به صاحب خانه گفت : این نخل از آن تو و فرزندان توست .
اینجابود که سوره لیل نازل شد ـ وگفتنیهارا درباره بخیلان وسخاوتمندان گفت .


 

 

تورم ؟!! جیب بر !

نوشته شده در سه شنبه بیست و یکم آبان 1387 ساعت 8:10 شماره پست: 23

یادم می آید که اولین درسی که در اقتصاد خرد از دکتر دهقان گرفتیم این بود که با هیولای وحشتناک تورم آشنا شویم . دکتر که جزوه می گفت کلی از تورم بد گفت و برایش آثار وعوارض زیادی برشمرد . آن موقع این بحث ها برای ما فقط در حد یک در س بود که باید خوانده می شد و نمره ای می گفتیم . ولی حالا که از آن موقع سالهایی گذشته و خودم وارد زندگی شده ام و می بینم که هر ماه نسبت به ماه قبل جیبم نحیف تر از قبل می شود ، به سخنان آن استاد بزرگوار بیشتر پی می برم !

 نرخ تورم از ۲۴ سال قبل تا کنون

نرخ تورم

ایران

آمریکا

1985

4.3

3.5

1986

23.7

1.9

1987

27.7

3.6

1988

28.9

4.1

1989

17.4

4.8

1990

9

5.3

1991

20.5

4.2

1992

24.3

3

1993

22.5

2.9

1994

35.2

2.6

1995

49.1

2.8

1996

23

2.9

1997

17.4

2.3

1998

18.1

1.5

1999

20

2.2

2000

12.7

3.3

2001

11.3

2.8

2002

15.7

1.5

2003

15.6

2.2

2004

15.3

2.6

2005

10.4

3.3

2006

11.8

3.2

2007

17.4

2.8

2008

20.6

5

میانگین

19.6

3.1

 

با کمی دقت در این جدول ساده ُ فشاری را که به مردم ایران وارد می شود را کاملا می توان به عینه دید فی المثل اگر فرض کنیم که در سال ابتدای مقایسه ما یعنی سال ۱۳۶۴ (۱۹۸۵ میلادی ) کالایی را با ۱۰۰ تومان خریداری کنیم ُ بعد از ۲۴ سال و با تورم مرکبی که به آن کالا برخود می کند باید حداقل ۶۰۰۰ تومان بخریم یعنی قدرت خرید شما ۶۰برابر کاهش پیدا کرده است . در حالی که یک آمریکایی اگر همان کالا را با ۱۰۰ سنت می توانست بخرد بعد از ۲۴ سال فقط ۱۷۵سنت برای خریدش پول می دهد !  وتوجه شود که نرخ تورم در ایران بر اساس داده های دولت و بانک مرکزی داده شده است که تفاوتش با احساس تورمی که مردم عادی می کنند از فرش تا عرش است .

برای اطلاعات بیشتر درباره تورم در ایران این جا را کلیک کنید

و برای اطلاعات بیشتر درباره تورم در آمریکا این جا را کلیک کنید

 

زیرنویس سریال لاست

نوشته شده در پنجشنبه بیست و سوم آبان 1387 ساعت 11:33 شماره پست: 25

این دفعه برای شما لاست ببینهای عزیز!  مصاحبه ای گذاشته ام با مترجم سریال آقای جاوید اگرسریال لاست را با زیرنویس دیده باشید نام «ع.ف.جاوید» برای شما آشناست.چون  در پایان هر قسمت نام او را به عنوان مترجم می‌ بینید. او متولد ۱۳۵۹ در تهران و دیپلمه انسانی است و در حال حاضر ۵ سالی می شود که در قزوین زندگی و کار می کند. به قول خودش به دور از هیاهو و سر و صداهای تهران مشغول کار است. شاید تصور کنید که منظور از مشغول کار بودن همین ترجمه هایش است ولی نه، ترجمه شغل اصلی او نیست و این تنها علاقه اش است. شغل او آزاد است . واقعاخدا بابای این مترجمهاو زیر نویس بذارهاروبیامرزه که کمکمون می کنن به انگلیسی نیم بندمون تکیه نکنیم و بتونیم از فیلمها وسریالهای خوب زبان اصلی ما هم لذت ببریم .یاد قدیما به خیر که گاهی از کل یه فیلم مجوعا ده دقیقش رو هم نمی فهمیدیم . مخصوصا فیلمهای متکی بر دیالوگ .

انگلیسی رو چطور یاد گرفتی؟
انگلیسی رو در مدت ۲ سال خدمتم زیاد روش کار کردم و بعد از اون هم ادامه دادم با خوندن روزنامه های انگلیسی زبان ایران و مجله های خارجی مثل «پریمایر».
از کی وارد این حیطه شدی و چطوری؟
من از سال ۱۳۸۰ بدجوری علاقه مند به دیدن فیلم های زیرنویس فارسی بودم و بعدها به ذهنم افتاد که چرا خودم این کار رو نکنم. البته در آن زمان از زیرنویس های قدرتمند «مصریا مدیا» و «مان» استفاده می کردم و لذت می بردم ولی به مرور دیدم که بعضی ها خیلی ضعیف در داخل ایران زیرنویس می کنن بنابراین خودم دست به کار شدم البته به سبک جدید که منظورم روان بودن جمله هاست.باید بگم در زیرنویس هام اصلاً ترجمه مقابله ای نمی کنم و سعی می کنم منظور شخص رو به صورت کاملاً روان به بیننده منتقل کنم برای همین به مزاج بعضی ها سازگار نیست و فکر می کنن بعضی جمله ها رو اشتباه ترجمه کردم در صورتی که فکر می کنم اشتباهاتم بسیار اندکند.
با این منتقدها برخورد هم داشتی؟
اصلاً، یعنی توی بعضی از سایت ها دیدم.
بریم سر «لاست»، معمولاً لاست بینی آدم ها تو ایران چون سریال رو به شکل طبیعی از تلویزیون نمی بینن ماجرا داره. خود تو کی سریال رو دیدی و چطور باهاش آشنا شدی، قصه لاست بینی تو چیه؟
با «لاست»، حدود ۲ سال پیش آشنا شدم شاید باعث تعجب شما بشه ولی هر قسمت رو همزمان با ترجمه ای که می کردم می دیدم یعنی این که اصلاً جلوتر ندیدمش و فقط احساس کردم که موضوعِ و لوکیشن های زیبایی دارد.
یعنی وقتی دو فصل اول در اومده بود؟
فصل سوم در حال پخش بود.
قبل از «لاست» تجربه زیرنویس کردن دیگه هم داشتی؟
اولین ترجمه ام را با فیلم «بدون دخترم هرگز» شروع کردم و بعد از چند کار سینمایی سراغ سریال رفتم چون که سریال دنیای دیگری دارد.

کار را ترجمه می کنی و فایل زیرنویس را درست می کنی، تا این جای کار در خلوت رخ می دهد. بعدش می رسیم به انتشار و مسائل مالی. بعد از اتمام یک کار دقیقاً چه اتفاقی میفتد؟
خب کار من صرفاً جنبه فرهنگی داره چون که اگر می خواستم جنبه مادیش رو در نظر بگیرم، مجبور می شدم با عجله و بی دقت این کار رو انجام بدم. باید بگم من در این اواخر در سریالی مثل «قهرمانان» حداکثر توانم رو گذاشتم و بعد از سه بار ویرایش کردن جمله ها ، به گمانم زیرنویس های قدرتمندتری رو نسبت به «لاست» خلق کردم که باید اعتراف کنم خودم هم این کار رو تحسین می کنم!
اما نگفتی پله بعدی کار چیه؟ قصه انتشارش چه طوری است؟
توسط یکی از دوستان دانشجویی که دارم و کارش این است و خیلی هم نفوذ دارد این کار رو پخش می کنم.
بابت کارت هیچ دستمزدی نمی گیری؟
خیر، ولی در یک مقطع زمانی می گرفتم. اما الان چون که اون نفر نیست، دیگه ساپورتر ندارم و برام مهم هم نیست.
پس چه احساسی داری که از حاصل کارت همه این ای ‌شاپ ها (فروشگاه الکترونیکی) و دی‌وی‌دی فروشی ها دارند استفاده می کنند اما...
فقط دوست دارم مردم شاهکارهای دنیا رو با فهم و درک درست از فیلم تماشا کنن و بعد از این هم بیشتر تلاش می کنم.
تا حالا کار سفارشی کردی؟
بدم نمیاد ولی کشورمون زیاد با این کار موافق نیست بنابراین نمی تونم رسماً آگهی بدم.
زیرنویس هر فیلم چقدر زمان می بره؟ مثلاً همین «لاست».
اوایل زیاد بود. هر پنج یا شش روز یک قسمت ولی الان به هر دو روز یک قسمت یا شاید هر روز یک قسمت کاهش پیدا کرده.
پس علاقه مندان «لاست» خوشحال باشند که خیلی از پخش فصل پنج عقب نخواهند ماند؟ مطمئناً سریع دستشون خواهد رسید.
غیر از زیرنویس تجربه ترجمه دیگه داری؟ کتابی، مقاله‌ ای و یا فیلمنامه ‌ای؟
اصلاً دوست ندارم. عشق و علاقه و همه چیز من فیلمه.

 

مرگ تدریجی یک رویا هم تمام شد

نوشته شده در شنبه بیست و پنجم آبان 1387 ساعت 10:51 شماره پست: 26

جیرانی با این پایانی که برای سریالش ساخت حسابی گند زد .

خودتون تصور کنید . قاچاقچی ها ی انسان به دلیلی نامعلوم تصمیم گرفته اند که این سری مسافرها رو سر به نیست کنند . حامد خان استاد دانشگاه و ناشر، دوان دوان تمام شب را دویده و رسیده به ساحل . حالا حس بویا یی اش کار کرده یا حس دیگرش را نمی دانم و می بیند که کشتی تو فاصله کوتاهی از ساحل دارد روی آب تلو تلو می خورد . از آن طرف هم قاچاقچی ها به همه مسافرها نوشیدنی تعارف می کنند . همه هم می گیرند و می خورند الا مارال خانوم که می گذارد کنار و دوتایی با هستی جان لالا می کنند . پناهجویان بخت برگشته هم همه می خوردند و یا می میرند یا  بیهوش می شوند که ما نمی فهمیم  . اصلا معلوم نیست . بعد قاچاقچی های خدانشناس هم می گویند خب حالا وقتشه فاصله  گرفتیم . حالا از چی فاصله گرفته اند معلوم نیست ! چون راحت از ساحل دیده می شوند وکشتی را تخلیه می کنند . حامد خان هم زد یک قاقچی را ناکار کرد و همراه با آراس جان یکه بزن به سمت کشتی تخلیه شده به سرعت گاز می دهند . در این بین مارال خانوم که در ایفای این نقش در بی حسی و یخ بودن کاندیدای جایزه اسکار شده است بیدار می شود و می آید روی عرشه و در همین بین قاچاقچی ها هم به کلاشینکف هی به کشتی خودشان تیر اندازی می کنند و مارال هم تلپی می افتد توی آب و حامد می پرد که درش بیاورد . عین فیلمهای هندی آخر داستان هم چند تا پلیس ترک می رسند و از ساحل به منظره دل انگیز کشتی چشم می دوزند. از دیشب تا الان هر چی فکر می کنم نمی فهمم چرا این قاچاقچی های خونخوار برای از بین بردن آن بی گناهان می زنند و کشتی خدا تومان قیمت را می خواهند غرق کنند . آن هم با گلوله اسلحه دستی !!! خب به پایان رسیدیم و همه آدم بدها مردند و مارال هم برای تنبیه حافظه اش را از دست داده و عین مونگولا فقط به حامد نگاه می کند و از خاله جانش می گوید .

اصلا نمی دونم جیرانی چرا آخرش را این جوری کارکرد ؟ انگار که حوصله اش سر رفته باشد و بخواهد سر و تهش را جمع کند و برود خونه اش بنشیند و تو این هوای سرد یک چای داغ قند پهلو بخورد و با خودش بگوید گور باباش خستم کرد !

ولی یک چیز را باید بگویم : ستاره اسکندری که واقعا ستاره این فیلم بود . خیلی عالی روی نقشش فکر شده بود خیلی عالی ری اکشن داشت . مثلا یادتان بیاورم صحنه ای که برای اولین بار با برادرش تلفنی صحبت می کند و وقتی او می گوید بچه را بدزدین . با خودش تکرار می کند و روی بخار شیشه می نویسد بدزده . امیدوارم که ستاره اسکندری قدر این موقعیت الانش را بداند و به دام نقشهای سطح پایین نیافتد.

 

پرچم و سرود ملی ایران

نوشته شده در یکشنبه بیست و ششم آبان 1387 ساعت 13:33 شماره پست: 27

با این که متاسفانه حس میهنی و عرق ملی در بین ما کم شده است ولی با این حال این مطلب را بخوانید بد نیست .

۱ - با پیروزی جنبش مشروطه خواهی در ایران و گردن نهادن مظفرالدین شاه به تشکیل مجلس، نمایندگان مردم در مجلس های اول و دوم به کار تدوین قانون اساسی و متمم آن می پردازند. در اصل پنجم متمم قانون اساسی آمده بود: " الوان رسمی بیرق ایران، سبز و سفید و سرخ و علامت شیر و خورشید است"، نمایندگان نواندیش در توجیه رنگهای به کار رفته در پرچم به استدلالات دینی متوسل شدند، بدین ترتیب که می گفتند رنگ سبز، رنگ دلخواه پیامبر اسلام و رنگ این دین است، بنابراین پیشنهاد می شود رنگ سبز در بالای پرچم ملی ایران قرار گیرد. در مورد رنگ سفید نیز به این حقیقت تاریخی استناد شد که رنگ سفید رنگ مورد علاقهً زرتشتیان است، اقلیت دینی که هزاران سال در ایران به صلح و صفا زندگی کرده اند و این که سفید نماد صلح، آشتی و پاکدامنی است و لازم است در زیر رنگ سبز قرار گیرد. در مورد رنگ سرخ نیز با اشاره به ارزش خون شهید در اسلام، بویژه امام حسین و جان باختگان انقلاب مشروطیت به ضرورت پاسداشت خون شهیدان اشاره گردید. وقتی نمایندگان روحانی با این استدلالات مجباب شده بودند و زمینه مساعد شده بود، نواندیشان حاضر در مجلس سخن را به موضوع نشان شیر و خورشید کشاندند و این موضوع را این گونه توجیه کردند که انقلاب مشروطیت در مرداد (سال 1285 هجری شمسی 1906 میلادی) به پیروزی رسید یعنی در برج اسد(شیر). از سوی دیگر چون اکثر ایرانیان مسلمان شیعه و پیرو علی هستند و اسدالله از القاب حضرت علی است، بنابراین شیر هم نشانهً مرداد است و هم نشانهً امام اول شیعیان در مورد خورشید نیز چون انقلاب مشروطه در میانهً ماه مرداد به پیروزی رسید و خورشید در این ایام در اوج نیرومندی و گرمای خود است پیشنهاد می کنیم خورشید را نیز بر پشت شیر سوار کنیم که این شیر و خورشید هم نشانهً علی باشد هم نشانهً ماه مرداد و هم نشانهً چهاردهم مرداد یعنی روز پیروزی مشروطه خواهان و البته وقتی شیر را نشانهً پیشوای امام اول بدانیم لازم است شمشیر ذوالفقار را نیز بدستش بدهیم. بدین ترتیب برای اولین بار پرچم ملی ایران به طور رسمی در قانون اساسی به عنوان نماد استقلال و حاکمیت ملی مطرح شد. در سال 1336 منوچهر اقبال، نخست وزیر وقت به پیشنهاد هیاًتی از نمایندگان وزارت خانه های خارجه، آموزش و پرورش و جنگ طی بخش نامه ای ابعاد و جزئیات دیگر پرچم را مشخص کرد. بخش نامهً دیگری در سال 1337 در مورد تناسب طول و عرض پرچم صادر شد و طی آن مقرر گردید طول پرچم اندکی بیش از یک برابر و نیم عرضش باشد.

۲- سرود تاریخی و خاطره‌ساز «ای ایران» از ساخته‌های زنده‌یاد روح‌الله خالقی است که تاریخ خلق این قطعه را 27 مهر 1323 عنوان کرده است. این سرود که براساس شعری از حسین گل‌گلاب، استاد وقت دانشگاه تهران و عضو فرهنگستان ایران شکل گرفته، در جریان اشغال نظامی ایران از سوی متفقین تکمیل شده است. این قطعه در همان سال‌ها به رهبری خالقی و خوانندگی بنان اجرا شده است.انگیزه سرودن این شعر را در آن زمان مشاهده بی‌حرمتی‌های نظامیان اشغالگر که از تاریخ و تمدن ایرانیان بی‌خبر بودند و قضاوتشان بر پایه مشاهده وضعیت روز بود، دانسته‌اند. این قطعه در دهه 1960 در کنفرانس بین‌المللی بررسی سرودهای ملی ، موثرترین ، برانگیزاننده‌ترین و میهن‌گراترین سرود ملی کشورها شناخته شده است که هر ایرانی با شنیدن آن برانگیخته و آماده فداکاری برای میهن می‌شود. این در حالی است که قطعه حماسی یاد شده در آواز دشتی که یکی از الحان محزون ایرانی است، نوشته شده است. دلیل تاثیر زیاد این سرود بین مردم این است که خالقی با تمام وجودش، خیلی خوب توانسته به این قطعه یک روحیه ایرانی بدهد. در واقع این قطعه تفاوت بسیاری با قطعات دیگر و حتی سرودهای مشابه دارد. سرود از فرنگ به ایران آمده، ولی خالقی روی سرود «ای ایران» به گونه‌ای کار کرده که هویت ملی و ایرانی پیدا کرده و چون آن را در آواز دشتی ساخته است، بیشتر با خلق و خوی مردم ایران الف و انس دارد و به نوعی به دل‌ها می‌نشیند. مردم وقتی در کنار هم این قطعه را می‌خوانند، با هم صمیمی‌تر می‌شوند و رفاقت و صمیمیتشان بیشتر می‌شود و همدیگر را بیشتر دوست دارند، در واقع این قطعه نوعی وحدت و یکپارچگی به مردم می‌دهد. برخلاف برخی تصورها هرگز سرود رسمی هیچ یک از دولت‌های ایران نبوده است، و می‌توان آن را سرودی میهنی صرف نظر از نوع حکومت در ایران دانست.

 برای دانلود سرود ای ایران با اجرای استاد بنان این جا را کلیک کنید . 

 

دور باطل !

نوشته شده در دوشنبه بیست و هفتم آبان 1387 ساعت 15:25 شماره پست: 28

دوستان عزیز و گرامی ُ می دونم زندگی روزمره گاهی آن قدر ما را می فشارد که اصلا یادمان می رود کجا هستیم . در هرم نیازمندیهای مازلو در پایین ترین مراحل نیازمندی ها مانده ایم که پایین ترین طبقه نیازهای جسمانی خوردن و نوشیدن است که قاطعانه بگویم برای خیلی از مردم کار دشواری است . نوشیدنی سالم و غذای مناسب ؟!! همین دور روز قبل یک کارشناس تغذیه در رادیو ناله می کرد که ۹۰٪ غذاهایی که در ایران عرضه می شود ناسالم است . البته اگر گیر بیاید !! ولی . . . ولی . . .  افتاده ایم تو یک دور باطل . اخلاقیات نداریم چون تامین نداریم و تامین نداریم چون اخلاقیات نداریم . امروز در سوره شمس این آیات را دیدم :

سوگند به خورشید و گسترش نور آن ،

 سوگند به ماه هنگامى که از پس  آن درآید،

 سوگند به روز هنگامى که صفحه زمین را روشن سازد،

 سوگند به شب آن هنگام که زمین را بپوشاند،

 سوگند به آسمان و کسى که آن را بنا کرده،

 سوگند به زمین و کسى که آن را گسترانیده

 و سوگند به نفس آدمی و آن کس که آن را آفریده و منظم ساخته وخیرو شرش را الهام نموده  

  که هر کس نفس خود را پاک کرد، رستگار شد. ولی آن کس که نفسش را با گناه آلوده ساخت، نومید و محروم گشت .

هفت بار سوگند خورده که بابا جان بشر !!  به پیر به پیغمبر برو آدم شو . حق کسی رو نخور . دروغ نگو . دزدی نکن . نامرد نباش . به رفیقت نارو نزن . پشت سرش حرف نزن . این نفست رو - این روحت رو - پاکش کن . مطمئن باش که اوضاعت ردیف میشه . میشه . چند بار باید سوگند خورد که باور کنی ؟

 

بانک مرکزی چگونه نرخ تورم را در ایران محاسبه می کند ؟

نوشته شده در چهارشنبه بیست و نهم آبان 1387 ساعت 11:14 شماره پست: 29

 

       نرخ تورم یکی از آشناترین شاخص‌های اقتصادی برای عموم مردم کشور است.  از سالیان دور، بالا و پایین رفتن نرخ تورم با واکنش فوری افکار عمومی مواجه بوده است. به همین دلیل است که دولت‌های مختلف بر تلاش بر کاهش نرخ تورم، تاکید دارند؛ هرچند که با نگاهی گذرا به تورم سال‌های مختلف نمی‌توان دولتی را در ایران نام برد که در مهار نرخ تورم یا تک رقمی کردن آن، موفق بوده باشد. با وجود اینکه نرخ تورم، واژه‌ای آشنا برای عموم شهروندان است، اما بی‌گمان اکثر آنان از نحوه محاسبه نرخ تورم مطلع نیستند. چگونه است که بانک مرکزی یک نرخ اعلام می کند اما مردم نرخ دیگری را در نظر دارند ؟ مطلب ذیل، نگاهی گذرا به نحوه محاسبه نرخ تورم از سوی بانک مرکزی دارد.

کالاها و خدمات : کالاها و خدمات مشمول شاخص تورم با توجه به الگوی مصرف خانوارها تعیین می‌شود. در سال ۱۳۸۳ با استفاده از نتایج بررسی بودجه خانوارهای شهری تجدیدنظری در انتخاب کالاها و خدمات صورت گرفت و از بین کالاها و خدماتی که خانوارهای ساکن در شهرها مصرف می‌کردند تعداد ۳۵۹ قلم کالا و خدمت شامل ۲۷۲ قلم کالا و ۸۷ قلم خدمت با توجه به اهمیت آنها به طریق علمی‌انتخاب شدند. هزینه این اقلام، بیش از ۸۵‌درصد کل هزینه اقلام مصرفی خانوارها را شامل می‌شود.
طبقه‌بندی کالاها و خدمات:
۳۵۹ قلم کالا و خدمت مشمول بررسی به ۱۲ گروه اصلی ذیل تقسیم شده‌اند:
1.‌ خوراکی‌ها و‌ آشامیدنی‌ها
2. دخانیات
3. پوشاک و کفش
4. مسکن، آب، برق، گاز و سایر سوخت‌ها
5. اثاث، لوازم و خدمات مورد استفاده در خانه
6. بهداشت و درمان
7. حمل‌ونقل
8. ارتباطات
9. تفریح و امور فرهنگی
10. تحصیل
11. رستوران و هتل
12. کالاها و خدمات متفرقه
هریک از گروه‌های اصلی هزینه نیز به زیر‌گروه‌هایی تقسیم می‌شوند که هر یک از زیرگروه‌ها به تنهایی شامل چندین کالا یا خدمت با خصوصیات مشابه براساس طبقه‌بندی هستند. به‌طور مثال گروه خوراکی‌ها و آشامیدنی‌ها شامل گروه‌های مختلفی از کالاها است که عمد‌ه‌ترین آنها به شرح ذیل هستند:
1. غلات و نان
2.‌گوشت
3. لبنیات و تخم پرندگان
4. میوه‌های تازه
5. سبزی‌های تازه
کالاهای مشمول شاخص از 100 قلم کالای گروه خوراکی‌ها و آشامیدنی‌ها و 259 قلم کالای غیرخوراکی و خدمت تشکیل می‌شود.

پوشش جغرافیایی تورم: گستردگی جغرافیایی شاخص به میزان قابل توجهی تعیین‌کننده درجه درستی و اعتبار شاخص است. بدیهی است فرهنگ مصرفی و سلیقه افراد تا حدودی می‌تواند ناشی از شرایط اقلیمی‌ و خصوصیات جغرافیایی هر منطقه باشد، لذا جهت پوشش مناسب جغرافیایی در کلیه مناطق شهری کشور، ۷۵ شهر نمونه در سطح استان‌های مختلف کشور به طریق علمی‌ طوری انتخاب شده که تغییرات قیمت در آنها نشانگر تغییرات در کل مناطق شهری و در هر استان باشد. در نهایت شاخص بهای کالاها و خدمات مصرفی در سطح ۳۰ استان به‌صورت مستقل محاسبه و از ترکیب استان‌های مختلف شاخص کل مناطق شهری کشور به دست می‌آید.

 پوشش جمعیتی شاخص تورم: در سال ۱۳۸۳ پس از انتخاب شهرها، حدود ۱۲۰۰۰ خانوار به طریق علمی ‌از بین خانوارهای ساکن در ۷۵ شهر (که ۷۰‌درصد جمعیت کل مناطق شهری را شامل می‌شود) انتخاب شدند که متوسط هزینه آنها، نماینده متوسط هزینه کلیه خانوارهای ساکن در شهرهای ایران است. خانوارهای نمونه همه نوع خانوار با درآمدها و الگوهای مصرف متفاوت را شامل می‌شود. پس از انتخاب خانوارها، با مراجعه مستقیم، ریز اقلام و هزینه آنها استفسار و به کل خانوارهای ساکن در هر استان و سپس به کل مناطق شهری تعمیم داده می‌شود تا هزینه خانوارها برای کلیه کالاها و خدمات که در طول سال خریداری و به مصرف می‌رسانند مشخص شود.

شاخص بهای کالاها و خدمات مصرفی در مناطق شهری ایران (شاخص تورم):  شاخص بهای کالاها و خدمات مصرفی و معینی از کالاها و خدمات است که توسط خانوارهای شهرنشین ایرانی به مصرف می‌رسد. این شاخص به‌عنوان وسیله‌ا‌ی برای اندازه‌گیری سطح عمومی‌قیمت کالاها و خدمات مورد مصرف خانوارها، یکی از بهترین معیارهای سنجش تغییر قدرت خرید پول داخل کشور به شمار می‌رود. کاربرد این شاخص برای تعدیل مزد و حقوق در قراردادهای دوجانبه و نیز دعاوی حقوقی و همچنین به‌عنوان مهم‌ترین معیار سنجش میزان تورم در اقتصاد ایران اهمیت فراوان دارد. اداره آمار اقتصادی بانک مرکزی متصدی محاسبه شاخص بهای کالاها و خدمات مصرفی در ایران است.

نحوه جمع‌آوری اطلاعات : جمع‌آوری اطلاعات مربوط به قیمت کالاها و خدمات در کلیه شهرهای مورد بررسی از طریق مراجعه مستقیم آمارگیران بانک مرکزی به منابع اطلاعاتی و مصاحبه با آنها صورت می‌گیرد. در واقع برای دستیابی به قیمت‌های واقعی، آمارگیران اقتصادی بانک مرکزی هر ماه به حدود  ۴0 هزار منبع اطلاعاتی مراجعه و قیمت جاری بیش از ۱۲۱ هزار واحد کالاها و خدمات را پرسش کرده و درصورتی که قیمت کالا یا خدمتی در ماه قیمت‌گیری نسبت به ماه گذشته افزایش یا کاهش داشته باشد، دلایل این نوسان بررسی و ثبت می‌شود. در جمع‌آوری اطلاعات همواره سعی می‌شود قیمت‌های عملی حاکم بر بازار هر شهر جمع‌آوری و گزارش شود و لیکن به‌دلیل چند نرخی‌بودن کالاها و خدمات در بازار، در حال حاضر قیمت آنها به‌طرق زیر جمع‌آوری می‌شود:

الف) قیمت‌های دولتی : تعداد بسیار کمی ‌از کالاهای اساسی مورد مصرف خانوارها که معمولا با پرداخت یارانه از سوی دولت همراه است مانند آب و برق با قیمت‌های دولتی یکسان در شهرهای کشور توزیع می‌شود.                                                                                                                   ب) قیمت‌های بازار آزاد:  قیمت کالاها و خدماتی که از طریق بازار آزاد توسط شهروندان خریداری می‌شود.

روش محاسبه شاخص تورم  : پس از جمع‌آوری قیمت‌ها، برای محاسبه شاخص بهای کالاها و خدمات مصرفی فرمول شاخص قیمت موسوم به «لاسپیرز» (نام ابداع‌کننده این فرمول لاسپیرز است) به کار می‌رود که از این فرمول برای محاسبه میزان تورم در سطح هر یک از استان‌ها و سپس کل کشور استفاده می‌شود. در این روش، معمولا یک سال به‌عنوان سال پایه انتخاب و در آن سال براساس آمارگیری از خانوارهای نمونه شهری و بر مبنای سبد هزینه خانوار، اهمیت هر یک از کالاها و خدمات که نسبت هزینه آن قلم به کل هزینه خانوار است تعیین می‌شود. بدین ترتیب میزان تاثیر هر یک از کالاها و خدمات در محاسبه تورم متناسب با اهمیت آنها تعیین می‌شود. برای محاسبه شاخص با توجه به فرمول لاسپیرز تغییرات قیمت کالاها و خدمات مصرفی خانوارها در هر زمان نسبت به زمان پایه سنجیده می‌شود؛ به این صورت که مقدار مصرف تعیین شده هر یک از کالاها و خدمات در سال پایه در قیمت جدید ضرب و درهزینه جدید زمان مورد نظر به‌دست می‌آید. با جمع کلیه هزینه‌های جدید اقلام سبد خانوار، مجموع هزینه خانوارهای شهری براساس قیمت‌های جدید محاسبه می‌شود. سپس این هزینه بر هزینه خانوار در سال پایه تقسیم شده و عدد حاصل در ۱۰۰ ضرب می‌شود، به این ترتیب شاخص در زمان مورد نظر به دست می‌آید.

نکته مهم : افکار عمومی نوسانات و جهش‌های قیمتی در زمان حاضر را نرخ تورم می‌دانند. مثلا اگر قیمت گوشت در آبان ماه نسبت به ماه قبل 50 درصد افزایش یافته باشد، یک نگاه آن است که نرخ تورم گوشت 50 درصد اعلام شود اما نکته مهم آن است که در محاسبه نرخ تورم، سطح عمومی قیمت‌ها در یک دوره زمانی 24ماهه مورد محاسبه قرار می‌گیرد. مثلا برای محاسبه نرخ تورم در آبان‌ماه 1387 متوسط سطح عمومی قیمت‌ها (شاخص کل بهای کالاها و خدمات مصرفی در مناطق شهری) در 12ماهه منتهی به آبان 1387 بر متوسط سطح عمومی قیمت‌ها در 12ماهه منتهی به آبان سال قبل یعنی سال 1386 تقسیم می‌شود و عدد به دست آمده بیانگر نرخ تورم در آبان 1387 است.  این در حالی است که ، اما محاسبه نرخ تورم واقعی در 24ماه یادشده، ممکن است نرخ تورم این کالا را مثلا 4درصد ذکر کند. این مسئله موجب می‌شود که افکار عمومی گمان کنند بانک مرکزی، عامدانه شاخص تورم را پایین اعلام کرده، در حالی که اینگونه نیست و آنچه در ادبیات علم اقتصاد به آن «تورم» گفته می‌شود، همان 4درصد است، نه 50درصد.

(منبع : روزنامه همشهری)

کافه پیانو

نوشته شده در سه شنبه بیست و هشتم آبان 1387 ساعت 14:23 شماره پست: 30

     

        گاهی که از فیلمی ،کتابی یا موضوعی خوشم می آید و دوست دارم با اطرافیانم در میان بگذارم ،گاهی می شود . گاهی هم نه . حالا ممکن است که آن کسی که آن موقع در اطراف من بوده تمایلی به شنیدن نداشته  یا این که اصلا تو این باغها نبوده و یا این که من یادم رفته . پس دیدم حالا که من هم به جماعت صاحب وبلاگ پیوسته ام ، بد نیست که این جور چیزها را جا بنویسم و امیدوارم باشم که آنهایی که دوست دارم بدانند ، بدانند .

یک دوست خوب ، چند روز قبل در بین گپ و گفتگوی که داشتیم توصیه کرد که کافه پیانو را بخرم و بخوانم . من هم از قضا همان عصر جلوی دانشگاه بودم و رفتم و از کتاب فروشی نیک خریدم . کتاب فروشی بدی نیست . عمدتا اگر رمانی بخواهم بخرم به آنجا می روم . تقریبا تخصصی رمان کار می کند . فردا شروع به خواندنش کردم . نثرش ساده و شیرین بود و بدون زحمت خواندمش . بی تعارف باید گفت که روان نوشتن و به دل نشستن امتیازی است که از پس هر کسی بر نمی آید . در قطار مترو ، رفت و برگشت و در منزل تا آخر شب تمامش کردم .

خوشم آمد . در مجموع صمیمی و دوست داشتنی بود گرچه به طور واضح موضوع خاصی نداشت . یک کافی من است که روشنفکر است و درباره مشتریانش کم و بیش می نویسد . حتی رقیب عشقی تراشیدن برای همسر کافی من هم نتوانسته داستان را جوری بکند که خواننده از خودش بپرسد خب حالا بین این دوتا چه اتفاقی می افتد ؟ و بخواهد پیگیری کند چون جوری نویسنده شخصیت داستان را از همان اول لو می دهد که انگاری اصلا اهل هیچگونه زیرآبی رفتنی نیست . بیشتر به تماشا کردن منظره زیبایی از طبیعت می ماند که نشسته ای و به درختی جایی تکیه کرده ای و در آرامش یک بعد از ظهر بهاری به منظره کوه پر درخت تماشا می کنی و همینطوری لذت می بری . بی این که انتظار چیز خاصی را داشته باشی . فقط لذت از نگاه کردن به چیزی که هست . شاید جذاب ترین شخصیت در این کتاب دختر کوچولوی کافی من باشد که فوق العاده شیرین نوشته شده است . از دیگر نکته های آن عناوین بامزه است مثل این عنوان فوق العاده ( به کارت برس ،آناستازیا ورتینسسکا ، به کارت برس ) که اول که خواندم گفتم قرار است چه اتفاقی در این فصل بیافتد !!!! بعد پر از ارجاعات سینمایی ، هر چند قدیمی و دمده !  .

پس ، این کتاب داستان خوشمزه ای است که به همه توصیه می کنم .

 

ایذه

نوشته شده در پنجشنبه سی ام آبان 1387 ساعت 11:13 شماره پست: 32

 

نقشه استان خوزستان

     

         این هفته ، سفری کاری برایم پیش اومد که به ایذه رفتم . از تهران ، از ترمینال جنوب ، با اتوبوس که ساعت 6 حرکت کنی درست 12 ساعت در راهی و فردا صبح ساعت 6 به آنجا می رسی . تمام طول راه تاریکه  و نمی تونی مناظر بیرون را ببینی  و باید سعی کنی یا با بغل دستی ات حرف بزنی یا روی صندلی ناراحت اتوبوس بگیری بخوابی . صبح زود که برسی به شهر, شهر هنوز تعطیله و به جز نانوایی و کله پزی . که تو همه شهرها اولین مغازه هایی هستند که باز می کنند . ما یک مشتری در آنجا داریم  که چکی که برای خرید جنس به ما داده بود برگشت خورده بود و دیگر جواب تلفن ما را هم نمی داد . من هم ناچار شدم بالاخره بعد از یکسال صبر کردن برم اونجا تا ببینم که چرا پول مارا نمی دهد که متاسفانه گیرش نیاوردم . از شانس بد من ، اصلا ایذه نبود و ظاهرا رفته بود شهر دیگری . خلاصه من هم مجبور شدم دست از پا دراز تر برگردم تهران .

ولی کلا مردم خون گرم و مهربانی دارد . با این که در استان خوزستان است ولی چون در شمال استان قرار دارد مردمش بیشتر بختیاری اند وعشایر . در برگشت که اتوبوس گیرم نیامد وناچار شدم سرجاده بایستم و اول اصفهان بروم و از آنجا برگردم تهران ، گله های فراوان گوسفند و چوپانهای عشایر را فراوان دیدم . البته در تعجب بودم که این گوسفندها را کجا به چرا می برند چون جایی علف و سبزی درست حسابی ندیدم . خیلی دوست داشتم که بتوانم بیشتر بمانم و بگردم چون ایذه طبیعت بکرو جاهای باستانی و تاریخی قابل توجهی دارد ولی مجبور بودم زود به سر کارم برگردم. حیف . . .شاید وقتی دیگر .