کافه رگبار

اهل طهرانم . روزگارم بد نیست . . .

کافه رگبار

اهل طهرانم . روزگارم بد نیست . . .

آب داریم (نداریم؟!)



الحمدالله مردم تکلیف خود را نمی دانند که بالاخره آب دارند به اندازه کافی یا ندارند به اندازه کافی ؟!


مگر چند سالی نیست که شدیدا همه و همه دارند می گویند که آب نیست ، آب هست ولی کم هست ، بحران آب جدی است ، دشتها نشست کردند ، رودخانه ها خشک شدند ، چاه ها به سنگ رسیدند ، سد ها به گل نشستند ، آموزش روشهای صرفه جویی در آب می دهند ، کمپین های ریز و درشت پوستر و عکس می سازند ، و . . . .و یک سری چیزهای دیگر ؟


خب پس چرا ملت از آن طرف می بینند که در این وااسفای بی آبی ، شهرداری محترم تهران همچنان مشغول آبیاری چمن ها و شستن جدول هاست ؟ همچنان 30 % شرب در انتقال لوله ها هدر می رود ؟ همچنان 80% آب بخش کشاورزی حیف و میل می گردد؟


تکلیف چیست ؟ آب هست به قدر کافی یا نیست ؟ لابد بحران جدی نیست دیگر . این قدر ملت را اذیت نکنید خب . گناه دارند! 




 برای پیوستن به گروه تلگرامی کافه رگبار روی این لینک کلیک کنید .



شاخ و شونه جمهوری خواه ها


وقتی بعد از یکی دوسال نفس گیر مذاکرات هسته ای بین ایران و کشورای قدرتمند ماه قبل تموم شد و به نظر رسید که نسبتا تونستیم گزینه جنگ و تحریمهای بیشتر رو با پایمردی ظریف و همکاراش کنار بزنیم و گزینه گفتگو و امتیازدهی و امتیازگیری رو جایگزین کنیم و این امید روشن شد که اگه خدا بخواد کمی از این فشارهای کمرشکن اقتصادی از روی عموم مردم برداشته می شه


کمی نکران این بودم که فشارهای داخلی و کاسبان تحریم چجوری می خوان با این جریان کنار بیان ؟ که همه هویت اینا در این بود که ایران در تقابل با غرب و آمریکا باشه و نفسی بکشن از این راه . نیاز هم به نشونی دادن ندارن اونها که همه می دونیم کی ها هستند توی نهادهاو رسانه هاشون رو می شناسیم


اما


چیز که اصلا فکرش رو نمی کردم این مخالفتهای دامنه داری است که علیه این توافق توی آمریکا داره شکل می گیره و هر روز هم ابعاد و اشکال مختلفی پیدا می کنه و گسترده تر می شه . سردمدار این مخالفتا هم نامزدای جمهوری خواهه که اکثرشون تهدید می کنن و وعده میدن که که اگه رئیس جمهور بشن اولین کاری که می کنن توافق رو پاره می کنن. نماینده های جمهوریخواه کنگره که اکثریت رو هم به عهده دارن از اونا کم نمیارن!


ولی چیزی که من فکر می کنم اینه که اینا همه اش هم نه ولی اکثریتش بازی سیاسی و گیر قدرته . حتی اون بابایی که می گه توافق رو پاره می کنم مطمئنم وقتی بیاد سر کار آروم می شه و منطقی فکر می کنه که اگه این کار رو بکنم که واقعا آبرو و حیثیت برای آمریکا باقی نمی مونه و بقیه دنیا می گن که روی حرفای شما نمی شه یه کلام دیگه حساب کرد این همه وقت خودتون و بقیه کشورای دنیا رو گرفتین و حالا مذاکره و توافق خودتون رو قبول ندارین؟ شما خودتون هم نمی تونین با خودتون کنار بیاین .



 برای پیوستن به گروه تلگرامی کافه رگبار روی این لینک کلیک کنید .

 

 

به گروه تلگرامی کافه رگبار بپیوندید !


سلام و درود خدمت دوستان عزیز کافه خودم


واضح و مبرهن است و بر کسی پوشیده نیست که اپلیکیشنهای جدید موبایلی بسیار گسترده و رایج شده اند و بسیار شایع و شدیدا عرصه را بر اپلیکیشنهای ! قدیمی مثل همین وبلاگ درویشی و مشابهاتش تنگ کرده اند . اما معایبی دارند که نمی توانند به تمامی این وبلاگ ها را کنار زده و خود یکه تاز گردند. مثلا این که شمای خواننده در انبوه نوشتجات نخواهی دانست که چه مطلبی کجاست و فهرست موضوعی اش کجاست و آرشیو زمانی اش چیست و .... برای همین من دیروز فکر کرده و طرحی نو برای کافه خود در انداختم تا هم از مزایای اپلیکیشنهای نوین بهره ببریم هم از مزایای اپلیکیشنهای قدیم .


گروهی در تلگرام راه اندازی کردم که کلیه مشتریان و خواننگان قدیمی و جدید گرامی کافه بتوانند به آن بپیونند بدون شماره تلفن و فقط باید روی لینک دعوت زیر کلیک کنند و خود به خود به گروه اضافه شوند . در صورت تمایل می توانند کسانی دیگر را نیز به گروه اضافه کنند یا احیانا از گروه خارج شوند .

https://telegram.me/joinchat/0606d99501c36b994f23b76ac0a21ae9


مطالب نوشته های من هم در این جا خواهند آمد و هم در تلگرام . طرحی نوست و نمی دانم چقدر برد دارد و چطور خواهد شد ولی امیدوارم که چیز خوبی از آب در بیاید .


هفت خوان چاپ رمان بنده



نمی دونم همه نویسنده ها این قده معطل میشن برای چاپ کتابهاشون یا شانس من این جوریه ؟


ماه ها که رمان به دست از این ناشر به اون ناشر این طرف اون طرف باید بره ، بعد نظر یه ناشری رو که شکر خدا ناشری خوب و قدیمیه تو عرصه نشر  جلب می کنه ، باهاش قرار داد می بندن و بهش می گن چند ماه ویراستاری و صفحه بندی و مجوز ارشادش طول می کشه و بعد می ره برای چاپ و توزیع ، نویسنده هم گمون می کنه که خب الان مهرماهه و دیگه ایشالا به نمایشگاه کتاب اردیبهشت سال بعد می رسه دیگه که زهی خیال باطل .


همین جور ماه ها پشت سر هم اومدن و رفتن و خبری از مراحل کار نشد تا این که یه روزی بهش خبر دادن که متن رو ویراستاری و صفحه بندی کردیم و بیا ببین ، نویسنده متن رو که باز کرد دید ای داد بی داد ویراستار محترم، اصلا برای خودشون داستان جدیدی نوشته اند ! شاکی زنگ می زنه به ناشر که این دیگه چه حکایتیه و جلسه ای با مسئول فنی می ذاره و اونها هم متوجه این میشن و می کن که حق دارین ولی باید صبر کنین تا ویراستاری حرفه ای تر پیدا کنیم و این خودش چندین ماه طول میکشه و نمایشگاه کتاب تموم میشه و میره و ویراستار جدید هنوز سرش شلوغه و وقت نداره !


اما بر اثر صبر نوبت ظفر آید  . خبر خوب اینه که بالاخره و بالاخره دیروز ویراستار جدید یه فصل از رمان رو ویراستاری کرده و به عنوان نمونه کار برای من فرستادو راستش و خدایی کارش خیلی خوب بود . دمش گرم واقعا .


والا نمی دونم چی میشه و نمیشه و چی پیش میاد . اما اگه گیر و گرفتاری ای پیش نیاد و خدا بخواد بالاخره تا آخر امسال رمان بیرون میاد گمونم . 


آماده باشین !!


 

 

حمله کرجی ها !



جایی که من سوار مترو می شم و تقریبا 12سالی هست که هر روز این کار رو انجام می دم ایستگاه صادقیه است که سر خط محسوب می شه و بنابراین انتظار می ره که خلوت باشه و راحت بشه بشینیم .اما تقریبا این اتفاق خیلی کم می افته چون همین ایستگاه صادقیه محل آخر خط قطار کرج هم هست که اصطلاح کرجی ها اومدن ، یه جمله آشنایی برای همه متروسوارای اون خطه که با خودش ترس و عصبیت همراه داره .


قطار کرج که می رسه ، کرجی ها به سمت واگن های متروی صادقیه حمله می کنن و این رو به شوخی نمی گم که حمله می کنن و هرکی رو سر راه ببینن هول میدن که بتونن یه ربع بیس دقیقه بشینن و تو این هجوم دیدم بارها که پیرمرد پیرزن زمین افتاده یا پرت شده ، دست لای در مونده ، عینکی شکسته و حتی یه بار که با بنیامین بودم پای بچه بین واگن و سکو موند و اگه خدایی نشده بود و نکشیده بودمش یه دستی بالا ،حداقلش شکستن ساق پاش بود !


خلاصه اینه حکایت کرجی ها که معروفند . اما ....


چند روز قبل ناگهان متوجه چیزی شدم که برام خیلی جالب بود . اون لحظه من توی ایستگاه منتظر نبودم و داشتم از پله ها وارد ایستگاه می شدم که قطار کرج رسید و ایستاد و مردم ازش پیاده شدن و همون جوری هجوم بردن به طرف قطار ایستاده صادقیه . چیزی که اون لحظه متوجه شدم این بود که به جز یه اقلیتی که این کار رو کردن و شاید یه چیزی حدود 10 یا 20 درصد جمعیت رو تشکیل می دادن ، اکثریت مردم خیلی آروم و معقول پیاده شدن و اومدن سوار شدن . اونایی هم که جاشون نشد منتظر ایستادن تا قطار بعدی بیاد . خیلی خوب و خیلی منطقی .


برام جالب شد . فردا و پس فردا هم موضوع رو زیر نظر گرفتم و دیدم همینه . اقلیتی ، وحشی بازی در میارن و اکثریتی، آروم میان و سوار میشن . اما همون اقلیت باعث شدند که دید مردم دیگه کلا نسبت به مسافرای کرج خراب بشه و بهشون لقبای بد بدن .


و دیدم که کلا توی زندگی عادی هم همینه . یه اقلیت پرسرو صدای بی فرهنگ بیشتر تو چشم هست تا یه اکثریت آروم با فرهنگ .




چیزی که من ته این نوشته می خوام بگم اینه که ماها توی نگاهمون به حوادث و شرایط، فقط چشممون نباید به اون سرو صدا و شلوغی که در نظر اول توجهمون رو جلب میکنه باشه ، بلکه باید سعی کرد عمیق تر و عمقی تر نگاه کرد و کل ماوقع را نگاه کنیم .