کافه رگبار

اهل طهرانم . روزگارم بد نیست . . .

کافه رگبار

اهل طهرانم . روزگارم بد نیست . . .

چنان پدر ، چنین پسر


دو روز دیگه یه ماه میشه که بابای بابک جوگیریات از این دنیا رفته .


تو دنیای مجازی ، من با یه عده دوست واقعی شدم . اونها رو از نزدیک دیده ام و باهاشون بیرون رفته ام . خونه شون رفته ام و خونه ام اومده اند . مهمونی و عروسیشون رفته ام . اما بابک رو تا به حال ندیده ام و پدرش رو هم که شاعر و استاد ادبیات بود قبلا نمی شناختم . اما وقتی 30روز قبل توی وبلاگش نوشت... بابایم امروز ظهر به مقصد آسمان پرواز کرد ...قلبم آتیش گرفت .


امروزه روز رابطه بین پدرها و پسرها کمتر رفاقتیه . بیشتری ها بینشون یه نوع فاصله و اختلاف سلایق فراوونی وجود داره . پدر حرف پسر رو نمی فهمه ، پسر حرف پدر رو درک نمی کنه . هر دو هم رو به خودخواهی و بی مسئولیتی متهم میکنن . پسر می گه پدرم عقاید کهنه و قدیمی داره . پدر می گه پسرم مثل ما به زندگی اهمیت نمی ده . و از این جور جنریشین گپ ها که تا بخواین وسیع و گسترده است .


اما داستان بابک و باباش یک سره از این وادی ها جدا بود و انگار آدمایی بودن ورای این زمان . تو این مدتی که من خواننده مطالب بابک بودم این قده قشنگ از باباش ، از بابای خوبش ( صفتی که همیشه برای باباش می آورد ) و از ارتباط عمیق و پیوسته اش با اون می نوشت که بابای بابک هم شده بود یکی از آشناهای خودم . حتی یادمه که چندسال قبل بازی ای راه انداخت به اسم عکس دیروز و امروز باباها که من هم عکسی از بابام فرستادم .خلاصه این که از این نظر بابک یه الگوی خوب بود حتی برای شخص من که بنده هم دوره نوجوونیم با بابام زیاد کل کل می کردم .


بله دوستان ، یک ماه از نبود همچین پدری برای همچین پسری گذشته .


                               


....


کامنت برگزیده


احمدآقا گفته : خدا همه پدرای رفته رو بیامرزو به همه پدرای زنده سلامتی بده .من که حتی تصور نبود پدرم برام محال با اینکه 30 سالمه اما احساس میکنم بدون اون هیچم.
پدری دست بر شانه پسر گذاشت و از او پرسید:تو میتوانی مرا بزنی یا من تورا؟
پسر جواب داد:من میزنم
پدر ناباورانه دوباره سوال را تکرار کرد ولی باز همان جواب را شنید
با ناراحتی از کنار پسر رد شد بعد از چند قدم دوباره سوال را تکرار کرد شاید جوابی بهتر بشنود .......
پسرم من میزنم یا تو؟
این بار پسر جواب داد شما میزنی؟
پدر گفت چرا دوبار اول این را نگفتی؟؟؟
پسر جواب داد تا وقتی دست شما روی شانه من بود عالم را حریف بودم ولی وقتی دست از شانه ام کشیدی قوتم را با خود بردی



کلمه های ریزه میزه


چند وقتیه که دانیال داره زبونش راه می افته و خورد خورد اول یه کلماتی رو می گه . مثلا به آب می گه آ ، به نون می گه نو ، به پاندا می گه پا ، به پارک می گه پا ، به خوراکی می گه خ ، به ببعی می گه بَه ، . . .


قبلاتر ها برای هرچیزی یه ریتم داشت .مثلا اگه می خواست برنامه خونه مادربزرگه رو ببینه ریتم تیتراژ اول رو می خوند با اصوات دددد! برای رنگو می گفت وی وی با همون ملودی . اگه می خواست پارک ببریمش ریتم تاب تاب عباسی رو می خوند و کلا یه جورایی موسیقیایی بود بچم !


حالا که زبونش داره راه می افته ما باهاش کلماتی رو کار می کنیم و می گیم دانیال بگو خونه ، بگو ماهی ، بگو خرسی ، بگو عمه ، بگو خاله ، که اون هم اکثرا اولاش رو می گه و ما می خندیم و براش دست می زنیم .


اما این بچه یه جاهایی هم زبله و دم به تله نمی ده مثلا وقتی میگیم بگو رگبار ، بگو باران ، بگو بنیامین ، می گه بابا ، ماما ، دادا و این جوری صرفه جویی می کنه .


       



 ....


کامنت برگزیده


ترمه خانوم گفته :  تپلی-موفرفری-شیطون بلا!



یوز ما در آستانه معروفیت ملی


درباره پروژه حضور تصویر یوزپلنگ ایرانی مون که روی پیراهن ملی پوشای فوتبالمون نقش گرفته حتما خبرهایی از این طرف و اون طرف خوندین که این داستان از تقریبا شیش ماه قبل شروع شد که عده ای از علاقمندای محیط زیست ایران و طبیعتش ، جهت معرفی و حفظ یوزپلنگ آسیایی که به تعداد کمی فقط در ایران زندگی می کنه ، پیشنهاد دادند که تیم ملی فوتبال که قراره به برزیل بره تصویرش رو روی پیراهنش بیاره و تو این شیش ماه این پیشنهاد روز به روز طرفدارای بیشتری پیدا کرد و ایران تونست نظر فیفا رو جلب این موضوع کنه تا موافقت کنه ، که کرد و الان پیراهن ایران منقش به یوزپلنگ شده . 


                                           


این اتفاق چند روی خوش داره ولی مهترین روی خوشش به عقیده من معرفی گونه ای کمیاب از یکی از هموطنان مظلوم و بسیار زیبا به بقیه مردم که عمدتا درگیر زندگی شهری و همیشگی خود بی خبر از خطراتی که برای دیگر موجودان این سرزمین و طبیعتش پیش میاد بود . همین که علاقمندای فوتبال که تعدادشون هم بسایر زیاده این تصویر رو می بینن و سوالی براشون پیش بیاد که مگه ما تو ایران هم یوزپلنگ داریم!؟ خودش بهترین نتیجه این موفقیته .


من به همه کسایی که زحمت کشیدن ، به آرش نورآقایی که طرح رو پیشنهاد داد ، به محمد دوریش عزیز که پشتیبانی کرد ، به معصومه ابتکار که با ملاقاتش با سپ بلاتر گامی بلند برداشت ، به محمدعلی اینانلو که در تلویزیون تلاش می کرد و به خیلی های دیگه که من نمی شناسمشون ولی می دونم تلاش زیادی داشتند ، تبریک می گم .


به قول معروف ،بچه ها مچکریم !


 ....


کامنت برگزیده


دنیا خانوم گفته : کار قشنگیه ولی امیدوارم اون هایی که این لباس ها را می پوشند با رفتار دوستانه و بازی جوانمردانه بهتر این موجود ایرانی را به جهانیان بشناسونند وگرنه با این همه بی نظمی و باندبازی تو فوتبال که انتظار نتیجه گرفتن ازشون نداریم


ملکه برفی بی سانسور



یکی از دلایلی که باعث میشه من یه فیلمی رو تماشا کنم اینه که تو جشنواره ها جایزه گرفته باشه ، این جدا از نقد و بررسی ای هست که روی فیلم ها می شه و امتیازی که در IMDb به فیلمها داده می شه . مثلا برای اسکار و گلدن گلوب اهمیت ویژه ای قائلم و می دونم فیلمهایی که نامزد و برنده میشن قابل دیدن هستند که مثلا میشن حدود 20 یا 25 فیلم . می دونین که فقط توی آمریکا سالی حدود 900 فیلم سینمایی ساخته میشه و طبیعتا خیلی هاشون به درد جرز لای دیوار می خورن و ارزش 10 دقیقه دیدن هم ندارن ولی خب معمولا اسکاری ها فیلمهایی هستن که میشه تماشاشون کرد و احیانا لذت برد . 


                                                           


خب تو گلدن گلوب امسال جایزه بهترین انیمیشن 2013 تعلق گرفت به یخ زده Frozen))که اقتباسی از قصه ملکه برفی هانس کریستین اندرسن بود . چند روز قبل که دیدم دی وی دی کارتون این جا هم اومده و دوبله شده و حاضر و آماده در انتظار دیدن ماست . من هم زودی گرفتم وبردم خونه تا 4تایی بشینیم تماشاش کنیم . الان دیگه دانیال هم یه پای ثابت کارتون دیدن هست . واقعا کارتون قشنگی بود و دوبله خیلی خوبی هم شده بود و مخصوصا از دوبلور نقش آنا (خواهر ملکه) و نقش آدم برفی رو خیلی خوشم اومد (کسی نمی دونه اسماشون چیه؟)  چند تا ترانه داشت که سعی کرده بودن به فارسی برش گردونن که اون هم قابل قبول بود .


اما یه جاهایی متوجه شدم که فیلم پریده رفته جلوتر و که حدس زدم حتما سانسورش کرده بودن که خب تو این مملکت طبیعیه این کارها که داستان عشق و عاشقی داشت و حتما چند صحنه به زعم دوستان نشان ندادنی . کارتون که تموم شد و خوب لذت بردیم ، متوجه شدم یه حسی بهم میگه که یه جای کار می لنگه و داستان اون جوری که باید چفت و بستش سر هم نبود .


این بود که رفتم و این دفعه زبون اصلیش با زیرنویس فارسیش رو گیر آوردم . این نسخه قابلیت این رو هم داشت که بدون این که صحنه ای رو سانسور کنه با همون دوبله فارسی هم بتونیم ببینیم . این جا بود که متوجه شدم سانسور چه ضرباتی به پیکره این کارتون فوق العاده زده بود . ارتباط این دو خواهر خیلی قوی تر و قشنگ تر شده  بود . ارتباط آنا با اون پسر یخ فروش هم همین طور . چند ترانه زیبا و هیجان انگیز بود که یکیش رو ملکه خونده بود و یکیش رو آنا ،چند صحنه خنده دار که همه اش حذف شده بود مثل موقعی که آنا و پرنس هانس روی قایق معلق در هوا مونده بودند و چند تا دیالوگ که بی دلیل عوض شده .


من به خونه دار و بچه دارو همین طور به کسایی که هنوز کودک درونشون زنده است حتما توصیه می کنم که یخ زده رو ببینن و ترجیجا نسخه بی سانسورش رو .


راستی با سرمای امروزه روز بهمن خودمون چه می کنین؟!! تو این دمای 5- درجه تهران یخ زدین خوب؟


....


کامنت برگزیده


عطیه خانوم گفته :


سلام بر جناب کافه چی.

اتفاقا ما هم این روزها فروزن میبینیم شما چطور؟ عه! ببخشید شما هم که گفتید دیدید!
اما من همون نسخه دوبله شده رو دیدم و به قول شما به شدت حس میکنم صحنه های سانسور شده نصف هیجان و زیبایی این کارتون رو گرفته. خوووو من الان دلم نسخه اصلی خواست. خووو ما هم تهرونیم دیگه.
الان معلومه که دارم به شدت مظلوم نمایی میکنم!؟


مفت باشه ، کوفت باشه !


چهارشنبه ای که گذشت ، هفته قبل ، یکی از همکارا بهم گفت : «خبر داری که پنجشنبه جمعه سینماها رو رایگان اعلام کردن؟» گفتم: « نه خبرنداشتم» گفت «می تونی بچه ها رو ببری سینما» گفتم «اولا من با این که اهل سینما رفتن هستم ولی الان که فیلم خوبی برای بچه ها روی پرده نیست دوما این که اگه هم بود اصلا حاضر نیستم تو این دو روز پام رو تو سینماها بذارم حتما کلی شلوغ میشه» و براش خاطره ای تعریف کردم از وقتی که با باران شیراز بودم و روز تولد سعدی بود.


ما برای دیدم سعدیه رفته بودیم و اون روز بلیط ورودی رایگان بود این قدر شلوغ بود و ازدحام که آدم یاد حرم امام رضا تو اوچ روزای شلوغ می افتاد به طوری که به 500 متری ساختمون هم نمی شد برسی و من و باران از همون راه برگشتیم که هرجور با خودمون حساب کرده بودیم که بمونیم بریم جلو دیدم به جز تنه خوردن و بوی عرق ملت سعدی دوست رو استشمام کرن چیز دیگه ای از شیخ اجل سعدی عایدممون نمیشه. اما فرداش که دوباره رفتیم ( مگه میشه آدم شیراز بره وسر مزار سعدی علیه رحمه نره ؟!) دوباره بلیطی بود و یادمه هر بلیطش هم 300 تومن بود! و این قده خلوت و خوب که سر فرصت همه جاها رو دیدم و یه دل سیر هم سر مزارش نشستیم و بوستان و گلستانی خوندیم .


خلاصه به این همکارم گفتم «دوست عزیز این مردم که من می شناسم به خدا طناب مفت ببینن خودشون رو دار می زنن.» گفت «ولی فکر نکنم . مردم دیگه سینما برو نیستن این قده تفریحات مختلف اومده که کسی پانمیشه  بره پای این فیلمای آبدوخیاری ایرانی» . حرفهای ما همین جا تموم شد.


اما می دونین چی جالب بود ؟ امروز که می اومدم سر کار و نگاهی به تیترای روزنامه ها می انداختم ، عادت همیشگی ام ، دیدم یا العجب روی صفحه اول چند روزنامه هجوم ملت هنردوست رو به سینماها به تصویر کشیده به طوری که صفهای طولانی بیرون سینماها تشکیل شده و ملت زدو خورد کردن و شیشیه بعضی سینماها شکسته و عده ای زخم و زیلی شده اند و . . .


به خدا نمی دونم ما ملت چرا این قده به چیزای مفتی علاقه مندیم؟ فقط ما این جوری هستیم یا همه دنیا همینند ؟ و در ادامه هم چندتا عکس بامزه از علاقه ملت به فرهنگ و هنر هفتم رو سیاحت کنین تا دیگه کسی نکه مردم ما فرهنگ ندارن !


                    


                    


       


           


....


کامنت برگزیده


نیره خانوم گفته :

فشارهای زندگی و جامعه ناسالم یه چیز رو در وجود ما ایرانی ها نهادینه کرده و اونم حرص زدن برای گرفتن حق خود و به دست اوردن روزی ِ بیشتره...
این عکسها ادم رو یاد نذری دادن های محرم می اندازه. با اینکه اونجا قضیه رو این طوری توجیه می کنیم که: تبرکه! ولی در مورد کنفرانسها و همایشها نمیتونیم خودمون رو گول بزنیم
حقیقت اینه: انقدر حقمون رو خوردن که یاد گرفتیم برای به دست آوردن اندکی جنس مفتی حق دیگران رو پایمال کنیم و این کار رو برای آرامش روحی مون انجام بدیم و ته دلمون احساس ززنگ بودن هم بکنیم!!!
فکر میکنم این مسئله رو از دید روان شناسی و جامعه شناسی به خوبی میشه بررسی کرد.