کافه رگبار

اهل طهرانم . روزگارم بد نیست . . .

کافه رگبار

اهل طهرانم . روزگارم بد نیست . . .

بازگشایی بهترین کافه دنیا !!

 

آقا هفتاد و پن روزی بود که کرکره کافه رو کشیده بودیم پایین ها . فکر نمی کردم که بتونم این همه وقت از این کافه دور باشم ولی تونستم و شد .   

 

یادمه گفته بودم که قرار بوده تو این هفتاد و پن روز چه کارهایی بکنم یکیش داستانی بود که مدتهاست تصمیم به نوشتنش دارم ، یکیش وبسایت کاری ایه که باید سر و سامون بگیره ، یکیش .... اما اگه یه کلام شما اون داستان رو نوشتین ،من هم نوشتم !! اما    

 

بگم که تو این هفتاد و پن روز چه اتفاقات مهمی رخ داد . اول این که از جهت شغلی و درآمدی برای من یکی که خوب خوب بود . یعنی رکورد فروش خودم رو شکستم و به مرزهای جدید و تازه ای به شغلم وارد شدم و الحمدالله . دوم این که هر دو هفته یه بار تو یه وبلاگ گروهی به نام دیدگان مطلب می نویسم . سوم این که دو تا از دوستای وبلاگی با هم عروسی کردند و من رو هم به عروسیشون دعوت کردند و خیلی جالب بود این رسیدن مرز مجازی به واقعی . چهارم این که یه طوری شدم تو این چند وقت که فقط نیمه خالی لیوان رو نبینم و مثبت اندیش تر باشم .     

 

راستش امروز که می اومدم سر کار دیدم که دیگه نمی تونم بیشتر از این در کافه رو ببندم و خودم و مشتری ها رو سرگردون کنم پس اعلام می کنم که کافه رگبار از امروز دوباره بازگشایی می شود . بفرمایید سر میز . کافه چی در خدمت شماست .

  

  

.... 

 

کامنت برگزیده  

 

 

شیرین گفته : خوش برگشتید رگبار عزیز، اتفاقا چند روز پیش بود که داشتم اینجا را نگاه میکردم و به خودم میگفتم چه خوب میشه قبل از سال نو کافه رو راه بندازید!
اگر میدونستم به این زودی برآورده میشه، همون موقع آرزو میکردم که جک پات superenalotto  رو هم ببرم جاتون خیلی خالی بود!

چند وقت مرخصی می خوام

 

 

وبلاگ نویسی برای من خوبی های زیادی داشته اما یه بدی هم داشته و اون این بوده که بیش از حد وقتم رو گرفته . خیلی ها وبلاگی دارن که هفته ای یکی دو نوبت میان آپش می کنن و می رن ، بقیه هم با فاصله های زمانی بیشتر . تا ماهی یه بار هم داریم !  

 

اما گرفتاری من اینه که همش فکر می کنم کلی حرف نگفته دارم که باید بزنم و هر روز باید بیام و یه چیزی بنویسم و وراجی کنم . خیلی از نوشته های من هم تحلیلیه و باید ببینم دیتاهاش کجاست و درسته و چیه و چی نیست . وقت می گیره از آدم . کامنت ها رو جواب دادن هم که واجبه و اون هم جای خود . مجموعا وقت گیر شده .  

 

چند تا کار رو زمین مونده دارم که می دونم وبلاگ ننویسم میتونم به سرانجامشون برسونم . یکیش داستانیه که مدتهاست تصمیم به نوشتنش دارم ، یکیش وبسایت کاری ایه که باید سر و سامون بگیره ، یکیش .... . من با اجازه تون می خوام چند وقتی کرکره این کافه رو کلا پایین بکشم و چند وقتی چیزی ننویسم براتون . می تونستم سعی کنم که به جای هر روز نوشتن ، هر دو سه روز یه بار این کار رو بکنم ولی ظاهرا درجه اعتیاد من سخت بالاست و چشمم که به صفحات وبلاگ بیافته دست و پام شل میشه و دوباره شروع می کنم . باید مدتی اصلا سراغش نیام ! 

 

لطفا تو این چند وقت من رو از لینک هاتون پاک نکنین . دوباره برخواهم گشت . فعلا رخصت !

 

 

کافه تکونی

 

 

چن روز قبل که ازتون خواستم یکیتون بره ننه سرما رو بیدار کنه یادتونه ؟ خواستم تشکر کنم که انگار یکی این زحمت رو کشیده و خورد خورد داره هوا پاییزی میشه ! 

 

 

عوض کردن جای وبلاگی که چارسال آزگار هر روز می رفتی اونجا ،کار سختیه . ولی بعد بیس روز می بینم که عملیه . اولا این قده برام سخت بود که به جای بلاگفا دات کام ، بلاگ اسکای دات کام رو باز کنم که حد نداشت . اون موقع به طور ناخودآگاه ذهنم می رفت سمت کسری های بلاگ اسکای و مقایسه اش با بلاگفا . اما یواش یواش دارم به خونه جدید عادت می کنم . مخصوصا که صاحاباش مهمون نوازن و اگه براشون ایمیلی زدی و راهنمایی خواستی بهت می دن . این یعنی مشتری مداری و مام خراب این جور رفتاراییم دیگه .  

 

اینجا به یه مشکلی برخورد کردم درباره لینکدونی گودری ام که سابقا به این ترتیب مرتب می شد که هر وبلاگی که به روز می شد بولد می شد ( اول نوشتم کلفت ، بعد ترسیدم مشمول طرح آقایون در وبلاگ قبلی بشم !!) و می اومد بالا . اما الان فقط بولد می شه  و همون جور به ترتیب الفبا که هست می مونه . چیکارش کنم که دوباره همون جوری درست شه ؟  

 

چن بار قالب و شکل و شمایل کافه رو عوض کردم که قبلی ها به دلم نمی نشست . الان اینی که هست رو دوست دارم که به نظرم ساده و سبک و خوب و درویشیه .   

 

برای هدرش هم نقشه دارم که بابک زحمت کشید یه سری راهنمایی کرد که کجا بذارمش و چجوری بذارمش . جواد هم داره زحمت طراحی اون تصویر یا نوشته رو می کشه که باید بذارم روی هدر وبلاگ.   

 

عمده چیزی که باقی مونده بود، نوشته ها و کامنت های وبلاگ قبلی بود . کامنت ها متاسفانه از دست رفته بود و هیچ جوره نتونستم کاریشون کنم . ولی عمده نوشته ها رو نجات دادم و با زحمت فراوون منتقلشون کردم به این جا .   

 

حالا اگه کسی مطلبی از قبل خواست بخونه یا تازه مشتری ما شده و می خواد ببینه ما چی کاره بودیم ،بره به ستون سمت راست ،قسمت آرشیو وبلاگ سابقم ، که به صورت ماهانه اینجا آپلودشون کردم .   

 

خب دیگه این هم از شرح مختصری از اسباب کشی وبلاگی من و گیر و گرفتاری های محله جدید . خوش و شاد باشید و از نسکافه تون لذت ببرین . 

  

 

پس نوشت : بسیار بسیار از بابک عزیز ممنونم به جهت راهنمایی درست کردن لینک دونی گودری ام . چندین و چند بار تلاش کرده بودم و درست نشده بود . یه قهوه اضافه طلبت . برای کسایی هم که دوست دارن این لینکدونی اکتیو رو داشته باشن و یا اگه دارن و اشکالاتی داره می خوان رفعش کنن عرض کنم که به این نوشته مژده که طراح و کد نویس وبسایته مراجعه کنن .

  

  

..... 

 

    

کامنت برگزیده    

 

دانیال گفته : م

 

 

ن اگر پیش‌تر آشناشده بودم حتمی متقاعدتون می‌کردم تشریف بیارین توی وردپرس فارسی و وبلاگ‌نویسی رو از سر بگیرین. خدایی‌ش اون‌جا آدم بیش تر پادشاهی می‌کنه تا بلاگری از بس امکانات داره! ولی در کل بلاگ‌اسکای بهتره از بلاگفا. احتمالاً یه کم که عادت کنید به این نکته پی خواهید برد. تازه‌شم هرکی با ننه‌ش حرف‌ش بشه می‌ره تو بلاگفا وبلاگ باز می‌کنه! و کلی خز و خیل شده اون‌جا (ضمن احترام به همه بزرگانی که هنوز بلاگفایی هستند)
راجع به این قالب فعلی هم واقعاً عالی‌یه. خیلی برازنده، شیک و در شأن کافه‌تون هست.  

تفسیر به رای در مسدود سازی

 

 

اول این که واقعا ممنونم از ین همه محبتتون وقتی که در کافه قبلی رو الکی الکی بستند و شما منو رها نکردین و پشت گرمی من بودیم و تشویق و ترغیب من برای افتتاح یک کافه جدید و همین طور واقعا ممنونم که دیروز برای اولین پستم اکثر دوستایی که می شناسمتون و همیشه به این قلم (کیبرد؟!) لطف دارین برام کامنت گذاشتین و یه روحیه مضاعفی رو به من تزریق کردین .   

 

و اما یه مطلب دیگه هم درباره فیلترینگ بگم و بریم به کار و زندگیمون حرفهای خودمون برسیم که روغنیه که ریخته شده و بیش از این سرش نشستن و شیون کردن عاقبت نداره ببم جان . تو این چن روز فطرت وقتی به این مفاد فهرست مصادیق محتوای مجرمانه در اینترنت (لینک اصلی) ،نگاه می کردم دیدم که ای داد بی داد بسیاری از نوشته ها که می تونه مصداق مجرمانه داشته باشه . ماشاالله که چقدر هم این فهرست عریض و پر پیمان است !   

 

مثلا تو بند الف می گه : اشاعه فحشاء و منکرات ،تشویق ، ترغیب ، دعوت به فساد و فحشاء / تشویق ، ترغیب افراد به دستیابی به محتویات مبتذل / استفاده ابزاری از افراد (زن و مرد) در تصاویر و محتوا

یا تو بند ب می گه : اهانت به دین مبین اسلام و مقدسات آن

یا تو بند ج می گه :  تبلیغ علیه نظام / اخلال در وحدت ملی و ایجاد اختلاف مابین اقشار جامعه 

یا بند د می گه :  اهانت و هجو و افترا به مقامات ، نهادها و سازمان های حکومتی و عمومی /  نشراکاذیب و تشویش اذهان عمومی علیه مقامات ، نهادها و سازمانهای حکومتی 

یا بند ه می گه :

یا بند و می گه :

یا

یا  

 

این ها رو می خوندم و با خودم می گفتم که من که هیچ کدوم از این کارها رو نکرده بودیم . نه اشاعه فحشا کرده بودیم ،نه منکرات رو گسترش داده بودیم ، نه به اسلام توهین کرده بودیم ، نه علیه نظام تبلیغی کرده بودیم ، نه به وحدت ملی کار داشتیم ، نه به مسئولی اهانت کرده بودیم نه اکاذیبی نشر داده بودیم ، نه . . .  

 

یه وبلاگی داشتیم کوچیک و جمع و جور و خونوادگی و دوستانه که چارتا خط توش می نوشتیم از زن و بچه مون و چهارتا اتفاق که اطرافمون می افتاد و یه گرفتاری های زیست محیطی و چند تا مطلب تحلیلی و آماری اقتصادی و چار تا نقد و معرفی ادبی و سینمایی  

 

اما گرفتاری اینه که همه این مصادیق تفسیر پذیر اند و قابل برداشت های مختلف .  

 

از کجا معلوم که از یک مقاله اقتصادی من ، تعبیر به توهین به مقامات و تلبیغ علیه نظام تلقی نشده ؟

از کجا معلوم که نقد و بررسی یک فیلم یا سریال تلویزیونی اشاعه فحشا و منکرات قلمداد نشده ؟

از کجا معلوم که از بررسی نظریه تکامل و تطبیقش با قرآن اهانت به اسلام برداشت نشده ؟

از کجا معلوم که . . .  

 

این جاست که دیدم فقط من وبلاگ نویس رو خود خدا باید از گمراهی حفظ کنه و بس . اعوذ بالله من شر الوسواس الخناس !

 

.... 

 

کامنت برگزیده  

 

شیرین گفته :  مگر در مورد حجاب همین داستان نیست؟ همین تفسیر به رای ؟ در مورد سریالها، فیلم ها، موسیقی ... تمام آنچیز که مربوط به فعالیتهای مغزی و فرهنگ میشوند سالهاست که در معرض قضاوتهای متعصب و برداشتها و تفسیرهای قرون وسطایی قرار دارند. اتفاقا خوشایند خیلی ها هم هست! یادم است یکبار فیلمی در کانال یک پخش میشد در مورد مسابقات فرمول یک و موسیقی متن هم ریتمیک بود. آنروز در یک مهمانی بودیم و یکی از همسایه ها - یک حاجی ساکن سعادت آباد - هم حاضر بود و دائم نچ نچ میکردند که این چه وضعیه؟ چرا تلویزیون این فیلم ها و آهنگهای مستحجن را پخش میکند؟!!
فکر کنید...!منکه دهانم باز مانده بود! 

 

روز نوشت های فیلترینگ

 

دوشنبه اول آبان : امروز دقیقا 4سالگی وبلاگم بود که باز کردم و دیدم فیلتر شده ام!! چشمهایم گشاد شد و کلی تعجب کردم که دلیلش چه  می توانست باشد . بعد خنده ام گرفت که چه کشکی کشکی من هم فیلتر شدم . این هم آسته برو آسته بیا که گربه شاخت نزنه عاقبتشم این شد!  رفتم تا اعتراض به اینهایی که ما را در بلک لیست انداختند بکنم که دیدم قبلش باید اسم و مشخصات دقیق همراه با آدرس و تلفن و هر چه که هست و نیست رو باید بدم تا بگویند چرا فیلترش کردند !

از خیرش گذشتم . اگه می خواستم کاربر واقعی باشم که مرض نداشتم اسمم را بگذارم آقای رگبار ! من دوست داشتم مجازی باشم که شدم ( البت بماند که نیمه مجازی شدیم !) یه جورایی گیج و ویجم و تصمیم درستی نمی توانم بگیرم . یه دقیقه با خودم میگویم که وبلاگ دیگری باز کنم . دقیقه بعد به خودم میگم که نه بزار همین رو رفع فیلتر کنم. جالب است که هم حس بدی دارم و هم حسی خوب . شب به باران گفتم اتفاق بدی برایم افتاده و موضوع را گفتم . بنده خدا او هم کلی ناراحت شد . فکر نمی کردم نسبت به این کافه این قدر احساس مثبت داشته باشد . 

 

سه شنبه دوم آبان : به طور ناخودآگاه وقتی کامپیوتر را روشن کردم دستم به سمت آبکون وبلاگم رفت و دوباره آن نشان منحوس فیلترینگ کوبیده شد توی صورتم . چند نفر از خواننده ها که خودشان هم بلاگر هستند در ابتدا یا انتهای نوشته امروزشان از من یاد کردند و از کافه رگبار . یکیشان هم که متن بامزه ای در این باره نوشت . کمی خندیدم و روحیه ای گرفتم .   

 

چهارشنبه سوم آبان : چند تا از خواننده هایم که در فیس بوک ادم کرده اند، برایم در آنجا یادداشت گذاشته اند و دلداری ام داده اند . دستشان درد نکند آدمی حس نمی کند در برهوتی رها شده . به من پیشنهاد داده اندکه وبلاگ دیگری بزنم که کاری است که شده و ما عاجزیم از تغییر آن .بیشتر از بلاگفا در لجم که چرا وبلاگ را به کل مسدود کرد. باران می گوید اصلا بیا قید وبلاگ نویسی را بزن خطرناک است ولی من که مطمئنم بی جهت این اتفاق افتاده و نگران این جور  چیزها نیستم .   

 

پنجشنبه چهارم آبان : یک آدرس دیگر برای وبلاگ در بلاگفا ثبت کردم با یک a اضافه در انتهای آدرس قبلی . نامه ای برای شیرازی نوشتم که اگر موافقت کند بتوانم محتوای کافه مرحوم را به این وبلاگ جدید منتقل کنم . نمی دانم جواب خواهد داد یا نه ؟ یکی از رفقای بلاگر هم ای میل زد که قصد داشت با من مصاحبه ای کند برای برنامه رادیویی اش که فعلا با توجه به نبودن وبلاگی در دسترس می ماند برای بعدی که وبلاگ دار شدم .   

 

شنبه ششم آبان : آقای بلاگفا حتی زحمت نکشید یک جوابی خشک و خالی به من بدهد ،بعد دو روز . در گودر لینکهایم را می دیدم که بعضی از دوستان هنوز من و کافه درویشی ام را فراموش نکرده اند . دیگر ظاهرا با قبلی نمی شود کاری کرد و باید رختی نو به تن کرد . به توصیه بابک کافه جدید در محله بلاگ اسکای باز شد . با همان آدرس باa  اضافه .

کمی غمگینم . احساس این را دارم که خاطرات و هویت این 4 سال گذشته مرا از من گرفته اند ولی عیبی ندارد من مجددا تلاش می کنم و کافه ای نو باز می کنم و لابد باید تلاش کنم که منوهای کافه را محدود تر بکنم دیگر . چه میشود کرد؟ 

 

....  

کامنت برگزیده   

 

زویا گفته : هیچ چیز مرا خوشحالتر از این نمی‌کند که می‌بینم رودی به جریان پرتلاطم خود ادامه می‌دهد و هیچ سنگی او را از جریان نمی‌اندازد.
چه خوب شد این کافه برقرار شد. درست است که ۴ سال مکالمه ی دوست داشتنی با دوستانتان به ظاهر از بین رفت اما یادش همواره زنده است و در حافظه ی جهان ثبت . کافه اتان پر رونق باد .