امشب فرصتی دست داد که بیام اینجا . یه نگاهی به نوشته های آخرم کردم و دیدم ای داد بی داد عملا توی این سه ماه اخیر به اندازه یه ماه عادی هم مطلب ننوشتم که و نشستم و خیره شدم به روبرو و آینده این کافه درویشی .
نمی خوام همه تقصیرها رو بندازم گردن مشغله کاریم که اونم هست ، و یااین که بندازم گردن درس خوندنم که اونم هست ، و یااین که بندازم گردن عیالواری که اونم هست ، و یااین که حضور توی مشارکتهای اجتماعی سمن ها که اونم هست !! ( همش که هست !)
بلکه می خوام تقصیر عمده این تنبلی و ننوشتن اخیرم رو بندازم گردن این که فعلا می بینم که حس نوشتن توی این جا رو ندارم . فقط همینه و بس و هیچ عذر و بهونه دیگه ای هم قابل قبول نیستش . باید یه مدت فاصله بگیرم تا دوباره با این کافه دوست شم ، مثل قدیما . دوری و دوستی دیگه .
می شد کج دار و مربز بنویسم و ننویسم اما دو بدی داشت یکی این که ان چند دوست عزیز نازنینی که همیشه می خونندم بلاتکلیف بودند و هم این که خودم سر در هوا و نامعین . پس این چند خط رو علی الحساب از من داشته باشین به عنوان نوشته آخر تا انشالله یه نفسی به خودم بدم و تمددی بکنم و با انرژی بیام دوباره اذیتتون کنم .
تا نوشته بعدی که اصلا نمی دونم کی هست ( ولی می دونم به این زودیا نیست ) رخصت !
رگبار
رفتی رفیق؟؟؟ یکی از امید های وبلاگستان بودی. زودی برگرد
زود برگرد آقای رگبار.ما منتظریم.
شمام ؟؟؟؟!!!
هرجور صلاحه..ولی اینجا خیلی سوت و کور شده..بلاگستان داره خالی از سکنه میشه
امیدوارم بعد امتحانات برگردید جناب رگبار
خوب و خوش باشید..
ان شاالله که خوب باشید و زود برگردید.
زود زود برگردین لطفا
می دونم بر می گردید.
به نظرم تاریخ و شرط و شروط روحی برای خودتون واسه آغاز مجدد نذارید. گاهی حرف هست. گاهی نیست. گاهی غم، گاهی مشغله. ... قطعا دوستان نازنین هم می دونند که نباید انتظار آپدیتهای روز به روز داشته باشند.
بودن همین حوالی، برای وبلاگنویسان غنیمت ه.
زود برگردید که اینجا بدون شما، آفتابش کم رونقه.
چه جالب امروز من هم میخواستم بدرود بگم و یه مدت وبلاگ ننویسم
امیدوارم هر چه زودتر همه چیز اوکی شه و الی آخر...
کتاب به نمایشگاه می رسه؟
تا درودی دیگر رگبار مهربونمون
به هر کاری که مشغول هستید موفق باشید