کافه رگبار

اهل طهرانم . روزگارم بد نیست . . .

کافه رگبار

اهل طهرانم . روزگارم بد نیست . . .

بچه ها . . . نقطه سر خط !

 

بعد از اون دو پست آخر که یکیش این بود که چرا کتابخوان ها آدمهای بهتری هستند و دومیش هم درباره مراحل چاپ رمانم بود ، یه پست سوم هم درباره خوندن و کتاب و این چیزا بذارم که تریلوژیمون تکمیل شه .


قبل از این که من برم فوق لیسانس بخونم، تصورم این بود که باید توی این مقطع تحصیلی خیلی تحقیق و پژوهش کرد و وقت زیادی گذاشت ، باید کتاب ها و مقاله های زیادی بخونیم و در کنفرانس های زیادی شرکت کنیم ، کلاس هامون پروژه محوره و استاد فقط نقش راهنمایی داره و دانشجوها کاملا فعال و مشتاق هستند و . . . جالبه بهتون بگم که همه اش کاملا درست از آب در اومد .


اما فقط روی کاغذ !


یک ترم رو پشت سر گذاشتم و بدون اغراق بگم از بین مثلا 40دانشجو ،فقط من و یکی دوتا دیگه ( که اونام احتمالا مثل من خُل هستند ) هستیم که واقعا دوست داریم چیز یاد بگیریم و از استادها منابع درسی می خوایم و باهاشون سر کلاس گفتگو می کنیم ، بقیه دوستان همکلاسی ، فقط میان سر کلاسها که اومده باشن ، یه جورایی نمره ای بگیرن و آخر سر مدرک فوق لیسانس رو بذارن کف دستشون . درس نمی خونن ، از کتاب فراری اند ، به استاد اصرار می کنند که بهشون یه جزوه فسقلی بده که بتونن بخونن! حتی آخرهای ترم اصرار می کنن که استاد یه تعداد سوال نمونه بده و از بین اونها 10تاشون رو توی امتحان بده! و جالب این که اساتید هم ، با این رویه همکاری می کنن و میان سر کلاس، عین دوره دبستان جزوه میگن و بچه ها می نویسن !


اون وقت یه درسی که باید براش اقلا 1000صفحه کتاب از چند منبع خونده باشی میشه یه درس 30صفحه ای ! و همه از همچین استادایی راضی اند و پدر بیامرزی بهشون میدن و نمره ای کم یا زیاد می گیرن و ده برو که رفتی برای درس بعدی و ترم بعدی .

توی همین ترم جدید استاده اومده سرکلاس پرسیده بچه ها کیا موافقن کتاب معرفی کنم؟ هیشکی دست بلند نکرده و کیا موافقن جزوه بدم؟ همه با هیاهو دست بلند می کنن و استاد هم همراهی می کنه با همین وضعیت خنده دار و خودشون رو وفق دادن با همین فقر علمی و عملی و عملا براشون اصلا مهم نیست . حتی توی چندتا درس من به زور از استاده منبع گرفتم وگرنه که می گفت جزوه من آخرین متد دنیاست و بعد کاشف به عمل اومد که همین جزوه رو داره چندسال به همه دیکته می گه !


ای بابا !

می گن احمد شاملو جایی نوشته : اگر خواستی چیزی را پنهان کنی، لای یک کتاب بگذار . این ملت کتاب نمی خوانند !


این که دانشگاه تحصیلات تکمیلی این مملکته وضعیتش اینه ، وای به حال بقیه اقشار این مُلک . می گن سرانه مطالعه کتاب در ایران شبانه روزی فقط 2 دقیقه است. البته در این محاسبه کتاب های درسی در نظر گرفته نشده اند. اگر زمان درس خواندن این کتاب ها را هم به این رقم اضافه کنیم، سرانه مطالعه هر ایرانی می شود نهایتا ، خونه پرش 6 دقیقه.

این در حالی است که سرانه مطالعه آمریکایی ها 20 دقیقه، انگلیسی ها 55 دقیقه و ژاپنی ها 90 دقیقه است.


می دونین ، کشور ما گرفتاری و علل عقب افتادگی کم نداره و تقریبا همه به خیلیهاش واقفیم. اما یکی از بزرگترین و مهلک ترین علت های واموندگی ما ملت ، بی سوادی عمومی و فراگیر ، از درس خونده و درس نخونده جامعه 80میلیونی ماست .


متاسفانه ، شوربختانه، بدبختانه، دریغا، نگونبختانه و سوگمندانه .

 

نظرات 6 + ارسال نظر
فرناز دوشنبه 18 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 17:51

چقدر خوب ، بیصبرانه منتظر کتابتون هستم ، مطمینم مثل وبلاگتون که از معدود وبلاگهای مثبت و زنده وبلاگستان هست ، کتاب هم ارزش خوندن داره .

از نظر مثبتت به وبلاگ کافه رگبار ممنونم فرناز گرامی . امیدوارم اگه اهل خوندن رمان باشی از رمان من هم خوشت بیاد

مری م سه‌شنبه 19 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 08:50

فعلا که مسابقه است برای بالاتر بردن مدل ماشین و گرانقیمت تر کردن وسایل خانه و تو چشم همدیگه کردن حساب بانکی و اِل و بِل...
اینه نتیجۀ خالی ماندن میدان مطالعه و پایین آمدن سرانه اش !

اتفاقا مری م من با خرید این چیزا اصلا مخالف که نیستم هیچ میگم باید مردم به رفاه برسن اما هرچیزی جای خودش . اروپایی ها که به این جا ها رسیدن علمش رو هم داشتن

فریدا سه‌شنبه 19 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 09:47

با سلام و عرض خسته نباشید به دانشجوی فعال و کوشا

من هم دقیقا به این حساسیت شما رسیدم در رشته ما که کمی کارگاه و برنامه های عملی داره نیز همین وضع وجود داره البته اساتید هم دیگه برای علم و درس ارزشی قائل نیستند اخر هر کلاسی بحث میره سر اقتصاد و پول و ماشینهای گران قیمت و خلاصه بد جور محیط و جامعه علمی تحت تاثیر اقتصاد و سیاست شده متاسفانه برای من که 12 سال پیش لیسانس گرفتم و هنوز جامعه علمی اینقدر ضعیف و بی ارزش نشده بود نشستن سر این کلاسها خیلی زجر اور و خسته کننده است انگار دیگه هیچ کس تعهدی نسبت به هیچ چیز ندارد

به نظر من هم همینه که خود استادا هم تو همین چرخه معیوب بالا اومدن و خودشون هم همراهی می کنن . یعنی تنها چیزی که براشون مهم نیست دانشه

احمد سه‌شنبه 19 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 10:57

سلام
دقیقاً کلاسای ما هم در ترم قبل و ترم جاری همین حال و روز رو داشت حالا میشه با درس نخوندن و یا عدم علاقه دانشجوها به تحقیق و مطالعه یه جورایی کنار اومد اما بیخیالی استادا این وسط جای سوال اونم استادایی که همشون به نوعی مدعی و حق به جانبن ، تازه انگیزه و ذوق آدم تو این کلاسا کور میشه از ترس نگاه سنگین بقیه همکلاسی ها نمیتونی تو کلاس حرف بزنی . یعنی واقعا خدا رحم کنه به آینده این مملکت که وضعیت دانشگاهاش اینه!!!

دقیقا به نکته جالبی اشاره کردی . توی کلاس اگه بخوای یه مقداری با انگیزه باشی سرو صدای بقیه رو در آوردی که بابا بسه دیگه بذار کلاس تعطیل شه بریم به کار و زندگیمون برسیم !!

نیره سه‌شنبه 19 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 12:32

یه زمانی کسانی میرفتن دانشگاه که واقعا میخواستن چیز یاد بگیرن. این قدر مدرک گرایی نبود. دیپلمه بودن عیب و عار نبود. میرفتن بازار کار.
الان برای آبدارچی شدن هم لیسانس میخوان. مدرک گرایی بیداد میکنه. ورود و خروج دانشجوها به دانشگاه فله ای شده. نتیجه ش هم همینه که می بینیم
دوره دکتری هم همینه برادر من. هرچی قراره یاد بگیری به خودت و تلاش خودت بستگی داره نه دانشگاه.

شاید همیشه یه عده برای مدرک می رفتن ولی الان برای هر کار بی ارزشی هم کارفرماها مدرک دانشگاهی طلب می کنن ! یارو تحویلداره بانکه .همین که بتونه بخونه و بنویسه و حسابهای ساده انجام بده کافیه اون وقت برای استخدامش میگن بایدفوق لیسانس داشته باشی !
نکته بعدی ای هم که گفتی درسته . ورود فله ای شده ، خروج فله ای شده و عاقبتش همینه که هست

بولوت سه‌شنبه 19 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 17:20

منم همونایی که نیره گفت!

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد