کافه رگبار

اهل طهرانم . روزگارم بد نیست . . .

کافه رگبار

اهل طهرانم . روزگارم بد نیست . . .

غلبه شیطان بر من !


                   


امروز می خواستم درباره این علامتی دیشب عکسش رو تو اتوبوس گرفتم و چند وقتیه توی وسایل نقلیه عمومی نصب شده بنویسم که چه کار خوبیه که یواش یواش این فرهنگ دادن صندلی به افراد کم توان رو به فرهنگی رایج تبدیل کنیم که امروز صبح اتفاقی برام پیش اومد که دیدم واقعا هر آدمی می تونه دو شخصیت متضاد داشته باشه .

ایستگاه مترو صادقیه اولین ایستگاه خط 2 است و صبح ها تقریبا هر 3 دقیقه یه بار یه قطار میاد و تقریبا طوریه که همه اگه 5 – 6 دقیقه صبر کنن می تونن روی صندلی ها بگیرن بشینن . خب منم معمولا میشینم و بین راه اگه پیرمردی ، بچه به بغلی اومد پا میشم و صندلیم رو بهش میدم .


امروز که قطار اومد و نشستم سربالا کردم و مردی رو دیدم که صاف بالاسر من ایستاده و به من نگاه می کنه . مردی بود حدودا 60 ساله با کت و شلوار و ریش تراشیده . سرم رو پایین انداختم و کتابم رو از کیف درآوردم و ورق زدم ولی حس کردم که هنوز داره به من نگاه می کنه . حدسم درست بود و باز که سربلند کردم چشم تو چشم شدیم . به نظرم رسید توقع داره که من از جام پاشم و جا رو بهش بدم . به نظرم یه کمی پررویی بود چون می تونست دو سه دقیقه صبر کنه و بعد راحت بشینه .


کتاب رو توی کیف گذاشتم و سرفه کردم و باز چشم تو چشم شدیم . راستش یهو ازش لجم گرفت که این قده پررو و وقیحه. این دفعه صاف تو چشاش نگاه کردم که چیه ؟

یهو گفت سرما خوردی؟

کلافه گفتم شما دکتری؟

گفت بله !؟

گفتم اگه دکتری بگو منو ویزیت کن وگرنه که ...

گفت : نه آخه من حساسم گفتم اگه سرماخوردی برگردم اون طرفی

شونه بالا انداختم و گفتم خودت می دونی می خوای برگرد اون طرفی و باز صاف تو چشاش ذل زدم و دیگه مرده حرفی نزد و کله تکون داد


منم تا اخر مسیر سر جام نشستم و تکون نخوردم . آخرای مسیر به این فکر کردم که ور شیطان داخل وجودم به ور فرشته داخل وجودم خوب غلبه کردها !

 

 

نظرات 10 + ارسال نظر
نیره چهارشنبه 19 آذر‌ماه سال 1393 ساعت 11:29

پس تا حالا با یه موجود خبیث سر و کار داشتیم و نمیدونستیم! شیطان بزرگ!
راستش من معمولا جام رو میدم به خانومای مسن. چون سر کار انقدر میشینم روی صندلی که توی مترو گاهی ترجیح میدم بایستم!!! اون بندگان خدا هم فکر میکنن چقدر فداکارم لابد!

بله نیره خانوم . خباثت که شاخ و دم نداره همشیره

بولوت چهارشنبه 19 آذر‌ماه سال 1393 ساعت 12:45 http://maryamak.blogfa.com

خب این بستگی به این داره که پیر به چی بگیم!
بابای من 67 سالشه ولی من اگه کسی با سر و شکل بابا رو تو مترو و اتوبوس و اینا بببینم اینجوری نیست که حتمن پاشم جا بهش بدم. چون به نظرم انقدر پیر نیست که نتونه ده دیقه یه ربع سر پا بایسته.
حالا شاید یکی 60 سالش باشه ظاهرش یه جوری باشه آدم تا دید بلند بشه بهش جا بده.

ور بدجنس من وقتایی خودش رو نشون میده که ببینم سالمندها از سالمندی و لزوم احترام به سالمندان و اینا سواستفاده و جلب ترحم بکنن.
یه اداره دولتی که برای کاری رفته بودم حدود یه ساعت منتظرم نوبتم بشه یه پیرزنه اومد از راه نرسیده وای من پیرم نمیتونم بشینم زود بهم نوبت بدین و اینا. جالبه که اتفاقن توی صف یه خانوم پیر دیگه ام بود. ولی بدون سر و صدا نشسته نوبتش برسه. یعنی قصد سواستفاده از ترحم مردم رو نداشت. دربون اتاق هم میخواست بهش خارج از نوبت وقت بده. ولی من اعتراض کردم که اینجا جا برای نشستن هست. من از صبح اومدم که کارم راه بیفته. همون خانوم پیر اولی رو نشون دادم که اونم پیرزنه ولی نشسته نوبتش بشه. این خانومم میتونه صبر کنه نوبتش بشه.
انقدر زنه نک و ناله کرد که همه مردم تو صف میگفتن کارش رو راه بندازید بره. منتها من گفتم نمیذارم قبل از من بره تو اتاق. هر کسی میخواد نوبتش رو بده بهش، ولی فرضن پنج نفر جلوی من هستن. من نفر ششم میرم. نمیذارم به خاطر ایشون نوبتم عقب بیفته. حالا آخر دربونه پیرزنه رو بعد از من فرستاد تو اتاق. یعنی بازم خارج از نوبت کارش راه افتاد. فقط به خاطر سواستفاده از سالمند بودن. (چقدرم من اونجا آدم بده شده. که ملاحظه پیرزن نمیکنه و احترام نمیذاره و اینا.) ولی بازم اون یکی پیرزنه پا نشد برای خارج از نوبت راه افتادن کارش نک و نال کنه.
اون یکی پیرزنه که گفتم توی صف بود. اگه می اومد و میگفت کارم رو زودتر راه بندازید اعتراض نمیکردم. اومده. نشسته. صبر کرده. بیاد و بگه به خاطر این که سنم بالاس سختمه بیشتر صبر کنم. آره باید بهش نوبت داد. ولی به اونی که از راه نرسیده میاد و میگه من پیرم کارم رو راه بندازید. نه!

عجب کامنت پرباری !! ممنون از این تجربه دست اول!
اما راستش رو بخوای شاید واقعا این پیرزن از اون پیرزن علیل تر بود ها!! ( الان این ور فرشته گون من بود که با تو صحبت کرد !)

بولوت چهارشنبه 19 آذر‌ماه سال 1393 ساعت 12:47 http://maryamak.blogfa.com

ولی من عکسه رو دیدم حالم گرفته شد. چرا باید این مدل تبلیغات باشه؟ چرا اصلن باید ضرورتی برای این مدل تبلیغات حس بشه؟ این که نیاز هست برای فرهنگ سازی سر این نکات غم انگیزه.

بله واقعا نیاز هست . فرهنگ احترام با بزرگان و معلولین از بین رفته تقریبا

رها- مشق سکوت چهارشنبه 19 آذر‌ماه سال 1393 ساعت 17:37 http://www.mashghesokoot.blogfa.com

من از کسایی که از شرایطشون، حالا هرچی هست، واسه جلب ترحم و راه انداختن کارشون بدون کمترین زحمتی استفاده میکنن خوشم نمیاد
خودمم تو شرایط مثله اون چیزی که نوشتی قرار گرفتم، معمولا هم شیطان وجودم غلبه میکنه به فرشته هه
مثلا فکر کن من نیم ساعت زودتر از خواب بیدار میشم و زودترم از خونه میزنم بیرون و گاهی منتظر چندین مترو یا اتوبوس می مونم که بتونم بشینم، بعد یکی توقع داشته باشه همین که از راه رسید، خارج از نوبت، بره زودی سوار بشه، و بعد یکی مثله من که این همه به خودم زحمت دادم، بعدم دیدم طرف همین الان از راه رسیده و حاضر نشده یه دقیقه منتظر بمونم، جامو بدم بهش!

رهای عزیز البته نباید همه رو به یه چوب روندها . شاید بعضی ها باشن که طاقت 5 دقیقه ایستادن هم نداشته باشند . این من و شماییم که باید اون ها رو شناسایی کنیم !! و بذاریم بشینن

رعنا چهارشنبه 19 آذر‌ماه سال 1393 ساعت 21:06

دوباره سلام!
برای یه پروژه ای تو یه اداره دولتی مستقر بودیم ...

شلوغغغغغغغغغغغ، تو گرمای تابستون و ماه رمضون .. خلاصه خیلی اوضاع بدی بود.
یه خانم پیر اومد از اون مدل جیغ جیغوها.
دقیقا عین همینی که بولوت نوشت.
یعنی صداش به قدری روی اعصاب من بود و اینقدر عصبیم کرده بود که واقعا از حد تحمل خارج بود.
کارمون هی عدد و رقم بود و با آدما باید سروکله می زدیم.
به چند نفر که جلوتر بودن گفتم تو رو خدا بذارین کار این حاج خانومو برسم بره روانمون پاک شد!
و البته همه هم راضی بودن چون مخ ملت رو خورد از بس که جیغ جیغ!! کرد.

بده .. اینطور برخوردها بده واقعا ..

مواظب باشیم ما پیر شدیم این مدلی نشیم!

این جیغ جیغو ها جوون هم که بودند همین بودن از این زنایی که توی هیچ صفی وای نمیستن و به یه بهانیه های از شلوغی استفاده میکنن و خارج صف حق یه عده دیکه رو ضایع می کن . همین ها پیر بشن بدتر هم میشن دیگه !!

رضوان سادات چهارشنبه 19 آذر‌ماه سال 1393 ساعت 21:08 http://zs5664.blogsky.com/

ای بابا اول میگی چقد خوبه فرهنگ این کارا جا بیفته بعد خودت زل میزنی تو چش طرف میگی شما دکتری؟؟؟الان من دچار دوگانگی شدم بالاخره صندلیمو بدم به یکی دیگه که احتیاج داره یا نه؟؟؟

رضوان عزیز همین رو من هم گفتم دیگه . گفتم آدم می تونه دو تا شخصیت متضاد داشته باشه . در عین حال که به اصولی پاینبد باشه ولی گاهی ور بدش به ور خوبش غلبه کنه !

احمد پنج‌شنبه 20 آذر‌ماه سال 1393 ساعت 07:48

سلام
حالا به نظر من اصلا بحث ترحم مطرح نیست یعنی قرار نیست ما به کسی ترحم کنیم اولا این نوع حرکات نشون دهنده بلوغ اخلاقیا ادم هاست بعدم اینم یه نوع حق اجتماعیه که به واسطه شرایط آدم ها تو رده های مختلف سنی برای اونا ایجاد میشه دقیقاً مثل بچه ها مگه واسه اونها این همه حق قائل نیستیم خب پیرام همینن دیگه حالا بستگی به روحیات و خصوصیات اخلاقیشون رفتارایی که بروز میدن متفاوت و برداشت ما هم متفاوت ، تازه این نسل پیری که ما باهاشون داریم زندگی میکنیم خیلی دوست داشتنیو خوبن خدا به داد نوه نتیجه های ما برسه که نسل پیرش ماییم ، البته به همه جسارت نشه و اینکه خدا عاقبت مارو بخیر کنه و پیریه خوبی برامون رقم بزن.

به نکته جالبی اشاره کردی اجمد .اینا که دوره جوونی خوبی رو داشتند پیر شدن اینن ! ما پیر بشیم چی میشیم؟!!
اما درسته این باید جزء آداب و فرهنگ ما بشه . البته قبلا بود ها . ولی الان کمتر کسی به پیرها و ناتوان ها اهمیت میده این برای منی که هر روز با وسایل نقلیه عمومی رفت و آمد می کنم به عینه قابل لمسه

بولوت پنج‌شنبه 20 آذر‌ماه سال 1393 ساعت 11:39 http://maryamak.blogfa.com

نوچ! ور فرشته گون نبود که با من صحبت کرد! اتفاقن ور گون بود!

واقعا ؟! عجیبه ها

ترمه پنج‌شنبه 20 آذر‌ماه سال 1393 ساعت 18:21

یادتونه چقدر اینجا
http://ragbarhaa.blogsky.com/1392/02/29/post-85/
با کمک دوستان من رو ترور شخصیتی کردید؟
یادمه که خیلی جوابها داشتم اما ندادم. چون بعضی چیزها هست که میشه فهمید اما نمیشه فهموند!

ترکه عزیز . اون پست و جوابها رو خوندم . تروری درکار نبود . بیشتر یه سوءقصد نافرجام بود !!

ترمه شنبه 29 آذر‌ماه سال 1393 ساعت 20:12

البته اون موقع این حمله به نظر ترور یا به قول شما سوء قصد بود. الان که با دید کلی تری به هر دو پست نگاه می کنیم، کاملا مشخصه که حمله ی انتحاری بوده.

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد