تو مریضیا ،سرماخوردگی یه چیز نرمالیه که معمولا سالی یکی دو بار برای آدم اتفاق می افته و معمولا هم چیز خطرناکی نیست و بعد یه دوره 4 تا 6 روزه خوب می شه ( برای من که این جوریه ) و پا می شی مثل قبل می ری دنبال کار و زندگیت .
اما توی همین مریضی نرمال ، این قده من نوعی احساس بیچارگی می کنم که بیا و ببین . انگاری که غم عالم می شینه روی دلم که آخ بدنم درد می کنه ، آخ سر گیجه دارم ، آخ آبریزش بینی دارم ، به سختی از جام جرکت می کنم و وقتی که روزی مثل امروز بعد از تقریبا 5 روز صبح از خواب پا می شم و می بینیم که نصف مشکلاتم مرتفع شده این قده خوشحال می شم که انگار برنده یه جایزه خیلی بزرگ شدم .
می خوام بگم واقعا که قدیمیا می گفتن سلامتی بهترین نعمته ، عالی و درست گفتن . حالا من که مشکل خاص جسمی ای ندارم که همیشه آزارم بده ولی وقتی فکر می کنم به این کسایی که مریضیهایی مهم و همیشگی دارن که جسمشون رو می تراشه ، با خودم فکر می کنم واقعا این بندگان خدا چجوری زندگی می کنن؟
یه وقتا فکر می کنم اگه من جای کسی بودم که ناقص العضوه ، دست یا پا نداره ، کسی که سرطان داره ، کسی که هموفیلی داره ، کسی که ام اس داره ، تنگی نفس مزمن داره ، دیالیزیه و ده ها بیماری دیگه ، واقعا چجوری با زندگیم برخورد می کردم ؟ اصلا می تونستم دیگه شاد و سر حال باشم ؟ می تونستم به زندگیم امید داشته باشم ؟ منی که با یه سرماخوردگی ساده روحیه ام رو از دست می دم ، چجوری می تونستم با این مشکلات بزرگ کنار بیام ؟
کم میارم.
خیلی ایمان قوی می خواد. یعنی یه منبع انرژی معنوی می خواد که آدم با یه مساله مزمن، همیشه و هر روز و هر لحظه، همراهی کنه. ... قدیمی ها که اینهمه متخصص و پیشرفت علمی هم نداشته اند و واقعا وقتی مریض می شدند، حس از دست دادن ثروتی بزرگی رو با تمام وجود حس می کرده اند.
والا سارا جان الان هم با این همه پیشرفت نمیشه گفت که این حس از دست دادن نباشه . شاید بدتر هم باشه
اول از همه خدا بد نده رگبار جان! پس همین بوده که چند روزی کافه تعطیل بود و ما معتادان به تئین و کافئین در خماری :)))
دوم اینکه نیروی درونی انسان رو دست کم نگیرید. آدمیزاد آنچنان در سختی چنگ و دندان میکشه تا خودش رو نجات بده که اصلا برای خودش هم قبلا قابل تصور نیست!
خیلی اوقات موقعیتی که آدم رو وادار به جنگیدن میکنه چیزی رو از توی شخصیت آدم بیرون میاره که باعث میشه یک فرد بیمار خیلی بهتر و شادتر از سالم های بی خبر زندگی کنه. می دونم که میگم ها رگبار جان شعار نیست.
اما خوب ... آخر آخرش همیشه برای همه سلامت آرزو می کنم و بیش از اون آرزو می کنم آگاهی لذت بردن ازش رو هم داشته باشند.
چه نکته قابل توجهی شیرین . شاید راست می گی . نمی دونم ویولت رو بشناسی یا نه . ولی روحیه ای که این دختر داره رو واقعا من کم دیدم که که ادمای به ظاهر سالم داشته باشن .
حق داری و برای تو هم آرزوی سلامت می کنم دوست عزیز
سرما خوردگی سالی یکی دوبار؟ خوش به حالتون. من بین سرماخوردگی ها گاهی خوب هم میشم. البته مشکل اساسی وجود داره اما حال و وقت برای پیگیری مشکل نیست.
من منظورت رو نفهمیدم
خب چرا موظب نیستین از اول سال سرماخوردگی چندمه؟
دقیقا که نمی دونم
یه مطلب طنزی بود در مورد آقایون خیلی وقت پیش میخوندم یکی از بندهاش این بود که چگونه بدون از دست دادن امید به زندگی سرماخوردگی را پشت سر بگذاریم!
بزرگترین و با ارزش ترین و مهم ترین نعمتها از بس عادی و روزمره شدن، آدم نمیبیندشون. یکیشون سلامتی.
دقیقا
من فکر میکنم درمورد این ادما واقعا قضیه یه جور دیگه س. یعنی به این دلیل که چیزی از دست دادن خدا بهشون یه توانی میده که بتونن ادامه بدن.
اره واقعا . شاید خدا یه چیزی رو می گیره یه چیز دیگه رو می ده
مزمن به معنی دیرینه و کهنه، یک کلمه ی عربی هم ریشه ی زمان هست.
مرسی ترمه جان
خدا وقتی چیزی(نعمت یا نقمت) به بنده هاش میده معمولا صبر و توانش رو هم میده.
منظور خاصی نداشتم. شرح حال خودم بود. گفتم خوش به حال شما که سالی یکی دو بار سرما می خورید. من از یک سرماخوردگی به سرماخوردگی دیگه منتقل میشم. البته مشکل من مربوط به انحراف بینی و سینوزیت هست که باید برای از بین بردن عامل بیماری اقدام کنم که نه وقت دارم نه حال. تازه معلوم هم نیست بعدش خوب بشم یا نه. راستش خیلی به دکترها اعتماد ندارم.
اهان الان متوجه شدم .
تو جتما باید بری مداوا چون به مرور این وضعیت ضعیفت می ککنه
انشالله که بلا دور باشه...
ولی خداییش این قضیه سرماخوردگی آقایون دیگه حسابی اپیدیمی یه بین آقایون! اینکه با یه سرماخوردگی انگار که فیل به زمین زده تشون ؛ چنان میافتند که بعد از گذروندن دوران نقاهت انگار که تمام خانواده از جنگ برگشتند!
همسری من موقع سرماخوردگی خیلی ناله میکنه و در بین ناله هاش هم این جمله ی تاریخی رو میگه: " آی ی ی ی! داد میززززنم! فریاد میکشم م م م"
دیگه واسه خودش تکیه کلامی شده!
خب خدا رو شکر فکر می کردم فقط خودم این جوریم
کلی به ماجرای همسر عطیه خانم خندیدم! پدر و مادر من هم همینطورند. خواهرانم تعریف می کردند پارسال که مادرم عمل قلب داشت طفلک گوشه ای مینشست و از درد قفسه سینه صدایش در نمی آمد. در عوض پدرم چنان سیل خرده فرمایشی بابت ناراحتی های جزیی اش راه انداخته بود که یکی از خواهرانم طاقت نیاورده بود و گفته بود باباجان انگار باید مارادونا را ول کنیم و غضنفر را بچسبیم!!!
البته مرد پر طاقت هم دیده ام ولی خیلی خیلی بندرت. فکر کنم اگر طبیعت، زایمان و سیکل ماهانه را نصیب آقایان هم کرده بود الان نصف جمعیت مرد دنیا مرده بود!!