کافه رگبار

اهل طهرانم . روزگارم بد نیست . . .

کافه رگبار

اهل طهرانم . روزگارم بد نیست . . .

یک متخصص زنان و زایمان مرا ویزیت کرد !


غروب بادخیز و گردو غباری تهران وقتی شد که من پرسیسکی وراچ رو در کافی شاپ چرای چهارراه کالج برای اولین بار دیدم. با پرسیسکی وراچ 4سالی هست که آشنام . هر دو هم دیگه رو می خونیم . توی اکراین پزشک شده و همون جا هم مشغول کاره با تخصص زنان و زایمان . چند هفته ای به ایران برگشته بود و قرار وبلاگی رو گذاشته بود که خواننده هاش رو ببینه و خواننده هاش هم اون رو ببینن .


خوبی قرارهای وبلاگی می دونین چیه ؟ قیافه اونی رو که سالهاست مجازی می شناسیش می بینی و دوستی واقعی تری پیدا می کنی . عصر خوبی بود جاتون خالی پرسیسکی وراچ هم خوش مشرب و مهربون بود و خوش حال شدیم که همیچین دوستی داریم .

خواننده های دیگه اش هم رو دعوت کرده بود که عمدتا بلاگر بودند و مطلب می نوشتند ولی من تا به حال به وبلاگشون نرفته بودم و متقابلا اون ها هم من رو نمی شناختند . اما جمع خوبی بود و همه گرم و صمیمی بودند و کلی به ما خوش گذشت و با وبلاگای جدیدی آشنا شدم .


راستش یه سوتی هم دادم ! وقتی منو رو آوردند که سفارش بدیم من به خیال این که قراره هر کسی دانگ خودش رو حساب کنه برای خود میلک شیک مخصوص سفارش دادم . دیدم بقیه همه چای خواستند ولی دقت نکردم چرا . وقتی که نشستمون تموم شد و خواستیم بریم دیدم ای داد بی داد ، میز رو قراره دکتر حساب کنه !


اوه. . . یکی دیگه هم بود ،سوتی رو می گم . من وقتی نشستم دیدم که همه خواننده ها یه کادویی چیزی دستشون گرفتن و برای پرسیسکی وراچ تحفه آوردن ، الا من که دست خالی پاشده بودم رفته بودم !


نظرات 15 + ارسال نظر
سهیلا چهارشنبه 1 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 11:55

به به....تا باشه از این سوتیا جناب کافه چی

هم سفارشتون از همه گرونتر بود و هم دست خالی رفتنتون جالب.

خعیلی خندیدم رگبار جان.....

فقط خدا از سر تقصیراتتون بگذره

قاصدک چهارشنبه 1 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 13:00

هیچــــــــــــــ--ی دیگه .. هم خرج بیشتر و هم دست خالی ..
دم شما گرم ..

سارا چهارشنبه 1 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 13:14 http://biadonyabesazim.blogfa.com

جدی یا شوخی، با این توصیفات، حدس میزنم بیشتر بلاگرهای حاضر در اون جمع، خانوم بوده اند.
آقا و چایی؟!
آقا و کادو؟!
کلا شما خاکی هستید دیگه.

شما اند هوشی خانوم معلم ها !!

shirin چهارشنبه 1 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 13:35 http://ladolcevia.blogfa.com

امان از تکلفات و تعارفات!
رگبار جان همینطوری خاکی و بی تکلف باقی بمونید که همینطوری دوستتون داریم.
منهم جای شما بودم همین کار رو میکردم. از دنگی حساب نکردن حساب ها اصلا دل خوشی ندارم. بعد می مونه حساب دیدن کسی و رفتن به منزلش که حسابش کاملا جداست. دست خالی منزل کسی نرفتن برای منهم اصله.
بخاطر همین بود که وقتی دوستانی در آخرین لحظه تغییر برنامه دادند و قرار شد دیدار ، بجای بیرون، در اندرونی شان برگزار شود منهم خیلی معذب شدم چون هدیه ای تدارک ندیده بودم. اما بعد ... آن دیدار ساده و بی تکلف برام از بهترین خاطرات سفر شد
رگبار جان، برای مقید کردن خود به تعارفات همیشه وقت هست! کاش کمی قید و بند ها را کمتر و معاشرات را بیشتر کنیم.

خب البته من هم با تعارفات و تکلفات کلا میونه ام خوب نبود و نیست ولی خب حس کردم اونجا که خیلی ضایع شد !!
اون دوستان شما هم خیلی غصه خوردند که چرا هدیه ای براشون تدارک ندیده ای ها . شما خودت بهترین هدیه بودی شیرین جان

shirin چهارشنبه 1 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 13:36 http://ladolcevia.blogfa.com

آها! یک شوخی بدجنسی در باب عنوان مطلب:
حالا داداشی بگو چند ماهه داری؟!!

نیره چهارشنبه 1 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 13:56 http://salimi.blogfa.com/

میبینم که تبیدل شدین به یه کافه چی سواستفاده گر!
منم وبلاگشون رو میخونم ولی فکر نکنم ایشون منو بشناسن.

بولوت چهارشنبه 1 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 15:44 http://maryamak.blogfa.com/

خوبه دیگه! منو دق بدید فقط! اول دیدن موزه ها! الان دیدن دوستان!

شما دیگه چرا بولوتی ؟

shka6658 چهارشنبه 1 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 17:37

منم دکترو میخونم خودتونو اذیت نکنید فکر نکنم ایشون هم از اون آدما باشن که این چیزا براشون مهم باشه

اون درست . به نظر منم آدم این جور قید و بندا نبود ولی

ترمه چهارشنبه 1 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 17:40

وبلاگ پرسیسکی وراچ رو خیلی وقته می خونم. یادمه اولین بار که رفتم وبلاگشون صبح یه روز جمعه بود. تا شب من یکسره نشسته بودم و آرشیو رو می خوندم. اما تا حالا توی وبلاگشون کامنت نذاشتم. احساسم بیشتر اینه که دارم نوشته های یه کتاب رو فصل به فصل و صفحه به صفحه فورا بعد از نوشته شدن می خونم. حتی گاهی که کامنت های ایشون رو توی بقیه ی وبلاگ ها می بینم حس خاصی دارم. برای من پرسیسکی وراچ خیلی دور و خیلی مجازی و در عین حال خیلی دوست داشتنیه.

دیا دیا جان ، اینم یه خواننده خاموشت ! گیرش آوردم

مژگان امینی چهارشنبه 1 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 21:27 http://mozhganamini.persianblog.ir


قبلش با خانمتان مشورت می کردید.معمولاً این چیزها را من به یاد همسرم می آورم.
خوب مطمئن شدم این جا وبلاگ شماست.

به خدا ....
همیشه باید نظر خانومها رو پرسید از ما خیلی واردترند

سهیل پنج‌شنبه 2 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 20:57 http://www.parchenan.blogfa.com

سلام استاد
دوستانتان افزون باد
الهی
امیدوارم به دکتر هم در وطن خوش بگذره و شاد برگردند
دوچرخه چی شد
؟

والا دوچرحه ؟ دوچرخه ؟!! ببخش سهیل جان خوب آنتن نمیده صدات نمیاد !!

jorm shenas جمعه 3 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 18:56 http://elen.blogsky.com

Salam
Vaghean jame khoobi bood garche ke man bishtare doostan ro ghablan dide boodam
Ama didar ba doostane jadid ham baese eftekhar bood
Vala ma hamoon chand daghigheii ro ham ke raftim biroon gooya meno avordan va bargashtan ham didim k baraye ma ham chai sefaresh dadan

بله واقعا جمع خوبی بود و من از آشنایی با همتون وافعا لذت بردم .
پس النا خانوم سر شمام یه جور دیگه کلاه رفت !!

فافا شنبه 4 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 09:23 http://fafaloo.persianblog.ir

خب اولین تجربه بوده...ولی نباید ایشون حساب می کردن...اینجوری سخت میشه...

بله سحته

طاها یکشنبه 5 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 11:42 http://dastanakeman.mihanblog.com

سلام
روز بسیار خوبی بود
گرچه خیلی کم سعادت داشتم در خدمت شما باشم
ایشالا همیشه سلامت و شاد باشین

سپاس فراوان بابت لطف شما

zahraa شنبه 13 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 22:00 http://dr-coffe.blogsky.com

آدرس جدید آقای دکتر پرسیسکی وراچ رو ندارید؟ اگه دارید میشه برا وبلاگم پیغام خصوصی بذارید؟

نه متاسفانه . ایشون ظاهرا مخفی می نویسن

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد