چند وقتیه که دانیال روزی 100دفعه می ره در یخچال رو باز می کنه و از توش چیز میز بر می داره می خوره . به باران گفتم که باید همین روزا فکر یه یخچال دیگه کنیم ، این جوری که این فسقل پیش می ره به زودی کمپلت می سوزه می ره پی کارش !
یادش بخیر اون یخچالای قدیمی زمان بچگی خودم که روی همشون قفل هم داشت . چرا دیگه از اونا تولید نمی شه ؟!
یاد بچه ء همکارم افتادم با این پست شما که پسر اون هم همینطوری مدام در یخچاله.. می گفت یه روز گفتم باید برای یخچال یه محافظ بخریم یه مرتبه بچه می زنه زیر گریه و می ره تو اتاقش بعد از کلی نازشو کشیدن که علت گریه اش چیه .. گفته شما می خواید یه نفرو استخدام کنید که مواظب یخچال باشه من نرم درشو باز کنم
خیلی بامزه بود
یخچال خانه ی ما قفل داره یعنی اینجا بیشتر یخچالا همین طوریند مثل قدیم. اما من بازش میگذارم اگر ببندم بچه اینقدر تکان میده این دستگیره رو که احتمال خراب شدنش خیلی بیشتره از باز کردن های پیاپی در پی خوراکی.
پس چرا من ندیدم . توی هر فروشگاهی رفتم یخچالا بی قفل بودند
خب یه دونه از اون یخچال کوچیکا بخرید براش.
ندیدید از اون بچه ها که باید دنبالشون دوید و با بدبختی یه تیکه خوردنی گذاشت دهنشون. قدر نمیدونید که.
یخچال کوچیک بخریم براش؟
این که میخوره بد نیست. بالاخره در سن رشده و باید بخوره! فقط اینکه چی بخوره مهمه. اگه عادت به میوه خوری پیدا کنه عالیه
مهم خوردنش نیست . اتفاقا خوب هم هست .این همه باز کردن یخچال می سوزونتش
شک دارم از پس قفله بر نیاد. اونم بچه های این دوره زمونه. احتمالا دلیل کارخونه ها همین بوده!
چی بگم والا . به قول تو قفل هم بود .خدمتش می رسید
بخصوص مارک فیلور!!!!
یه یخچال کوچولو از این اداری ها بگیرین بذارین تو اتاقش
اندر درش رو باز کنه تا خسته بشه!
دست دوم بود چه بهتر!
مامانم قدیما برای اینکه ما زیاد در یخچال رو باز نکنیم تابستونا کلمن اب یخ درست میکرد میذاشت تو آشپزخونه
میوه هم جعبه ای رو زمین بود دیگه به یخچال رفتن نمی رسید!
ای بابا نیره خانوم
سلام
این روزها وحشتناک از پستهایت عقب میمانم آقای رگبار
یا شاید هم شما خیلی زود به زود تر از سابق به روز میکنید اینجا را
یادش به خیر این یخچال ها
مادربزرگ من هم جدا از یخچال گلداستون (ال جی جدید) اش
یکی از آن سبزهایش را داشت که بگمانم جنرال بود یا یه همچین چیزی که در حیاط خلوت گذاشته بود برای نگهداری میوه های سرسبد و لواشک و برگه زردالو و مربا و شیرینی محلی و چیزهای خوردنی مخصوص اش.
گهگداری هم سری بهش میزد و از تویش یک کیسه میوه خراب شده و مربای کپک زده دور میریخت
آن مهمانهای مخصوص هم گویا هیچ آخر هفته ای گذارشان به خانه ی مادربزرگ نمیافتاد
این چند سال آخر هم هنوز داشتش. اما دیگر نه قفلش میکرد نه چیز خاصی تویش نگهداری میکرد.
پست قبلی تان هم عالی بود و خیلی ممنون از معرفی کتابها.
یک بازی دیگر هم داشتید که ماشاالله فکر کنم یک هفته بعد از رونمایی اش رسیدم! نظر سنجی درمورد کافه رگبار از مخاطبهای وبلاگتان بود به گمانم.
مرسی از اون خاطره زیبا . مادربزرگها همیشه اشکافی جدا برای نوه ها داشتند .
از قضا دوست داشتم توی اون دو بازی بودی . مخصوصا اولیش رو .
سلام. من گاهی از وبلاگ دوستان به وب شما میام و می خونمتون. برای یخچالتون می تونید از فروشگاههای لوازم کودکان از این فقلهای ایمنی که برای بچه ها طراحی شده به دگیرید و به در یخچالتون بچسبونید. اینجا ایکه آ همه جور قفل ایمنی بچه ها رو داره شاید شما هم از فروشگاه های ایکه آ در تهران بتونید پیدا کنید.
مرسی دوست عزیز از محبتت .
امروز می رم و سعی می کنم همچین چیزی رو بخرم
یخچال من قفل داره! LG