کافه رگبار

اهل طهرانم . روزگارم بد نیست . . .

کافه رگبار

اهل طهرانم . روزگارم بد نیست . . .

نوبت شما : ممنوعیات ، آری یا خیر؟

 

دوست عزیزم شیرین ، تو آخرین پستش مطلبی رو نوشت که این روزها دغدغه من درباره تربیت بچه شده . دوست دارم بخونیدش و اگه راهکاری مناسب این جامعه دارین چه تو وبلاگ خودش و چه این جا بدین . با اجازه خودش عین مطلبش رو این جا آورده ام . 

 

 

 نویسنده مهمان : شیرین   

 

دیروز این نوشته ویولت را خواندم که بهمراه موضوع بحث برنامه های دیروز رادیو RTL 102.5 توجه ام را به موضوع ممنوعیات و تابوها جلب کردند. دیروز روی این رادیو در مورد "برهنگی" صحبت می شد و اینکه رویکرد پدر و مادر در خانواده باید چطور باشد تا بچه ها طبیعی تر رشد کنند. آیا لازم است در همان سن پایین  پوشاندن و قایم کردن را یاد داد و یا باید رفتاری طبیعی و معمولی داشت؟ خطوط تلفن و تو.ییت و ف.یس ب.وک هم برای شنوندگان باز بودند تا تجربیات شخصی خود را با دیگران در میان بگذارند. نتایج واقعا جالب توجه بودند. اکثریت خانواده ها گفتند که با برهنگی بصورت بسیار طبیعی برخورد می کنند و هیچ اصراری به پوشیده بودن ندارند. به این ترتیب  در ذهن بچه از همان ابتدا تابو ایجاد نکرده و بچه ها از همان کودکی یاد میگیرند تا بدن خود و دیگران را همانطور که هست و با یک نگاه عادی ببینند و بشناسند و هرگز اشتیاق مفرط برای "کشف ممنوعه ها" نداشته باشند. 

 

یاد مورد مشابهی افتادم در تجربه شخصی خودم و خانواده ام. در خانه پدری برای خواندن کتاب و دیدن فیلم هیچ محدودیتی وجود نداشت. یادم نمی آید کتابی از دستم گرفته شده باشد و یا از دیدن فیلمی منع شده باشم. زیاد پیش آمد که اطرافیان به مادرم طعنه زدند و سرزنش کردند اما مادرم هیچوقت در رویه اش تغییری نداد و گمان نمی کنم هرگز هم از بابت انتخاب آن زمانش دچار پشیمانی شده باشد. دوران نوجوانی من و خواهرانم آرام و بدون مشکل گذشت بدون آنکه به شکل خاصی حریص در کشف تابوها و ندانسته ها باشیم. دقیقا چون با یک روند بسیار بطئی آنچه را که باید دانست، می دانستیم. یکی از نکاتی که همیشه مادرم با افتخار به دیگران می گوید راحتی خیالش بوده، علیرغم اینکه همیشه و بدلیل مقتضیات تحصیلی و شغلی دخترانش ساکن شهرهای دیگر بوده اند.

دوست دارم از تجربه های شما هم بدانم، تجربیات خودتان در نوجوانی و بعد از آن و اگر فرزندی دارید، نحوه رفتارتان با او.

 

 

.... 

 

کامنت برگزیده  

 

مریم انصاری گفته : راجع به تجربه ی شخصی خودم در دوران «کودکی» و «نوجوانی»:

خانواده ی پدری ام، خانواده ای کاملاً مذهبی هستن (جد اندر جد پدرم، خان و خانزاده و از بزرگای دوره ی خودشون و آخوند و امام جمعه بودن و هستن هنوز هم... منظورم اینه که خودتون حساب سطح مذهبی بودنشون رو بکنین!) و به خاطر همین موضوع، به شدت نسبت به مسئله ی «پوشش» حساس بودن همیشه... و فرزندانشون اغلب محدودیت داشتن (البته منظورم محدودیت با اکراه نیست. محدودیت رو پذیرفته بودیم و اون روزها، باور داشتیم که وقتی خانواده مون با بقیه فرق داره، پس به همون نسبت، شرایطمون هم فرق داره به هر حال).
ولی درست، برعکس خانواده ی پدرم، خانواده ی مادرم هستن که اعتقادی به پوشش به اون صورت ندارن و خیلی راحت با مسئله ی پوشش برخورد می کنن. بچه هاشون خیلی راحت هستن توی جمع. خیلی راحت برخورد می کنن با جنس مخالفشون، محدودیتی شبیه به محدودیت خانواده ی پدری ام، نداشتن و ندارن.
و از اونجایی که در خانواده ی ما، سبک تربیتی پدرم حاکم بوده و نظر پدرم در رابطه با موضوع های مختلف تربیتی، غالب بوده و هست، ما نسبت به خیلی از مسائل پیش پا افتاده هم حتی محدودیت داشتیم. چه برسه به فیلم دیدن و غیره و ذلکی که در پستتون بهش اشاره فرمودین...
محدودیتی که پدرم اعمال می کردن، نشأت گرفته از این بود که پدرم در چنین خانواده ای بزرگ شده بودن... پس رفتار پدرم رو غیرطبیعی نمی دونم اصلاً. امّا خب دامنه ی محدودیت هامون، الآن که نگاه می کنم می بینم که بیش از حد زیاد بوده.
مثلاً: کلمه ی «شوهر» از زبون دختر نوجوان، شبیه هرزگی بود و ما تا هفده هجده سالگی حق نداشتیم به این موضوع، حتی فکر بکنیم. من یادمه که یه بار داشتم به مادرم می گفتم: «معلم زبانمون، هنوز "شوهر" نکرده»... پدرم با چشم غره، گفتن: «شوهر یعنی چی؟ دیگه نبینم از این حرفا بزنی!»
ما محدوده ی فکریمون، فقط بایستی حول و حوش درس و آزمون و مسابقه علمی و کتاب های علمی و آموزشی می چرخید (اون روزها اصلاً احساس بدی از این موضوع نداشتم)...
ولی الآن می بینم که شاید اگه زودتر به بعضی موضوع ها می رسیدم، شاید اگه زودتر به بعضی مسائل فکر می کردم، شاید اگه شرایطمون طوری بود که به جز درس، می تونستیم به چیزهای بالاتری هم فکر کنیم، الآن جلوتر از سطحی که هستم بودم (البته شاااااید).
من الآن بیست و هشت سالمه آقای رگبار عزیز، ولی تا قبل از دانشگاه (فرض بفرمایید شش سال پیش/// یعنی بیست و دو سه سالگیم) نمی دونستم چه مراحلی طی میشه که یه بچه به دنیا بیاد! نمی دونستم که اصلاً زن و شوهر با هم در ارتباط جــــنــــســـی هستن! در صورتی که دخترهای هم سن اون روزهای من (22، 23 سالگی)، خودشون یه بچه داشتن و یه خانواده رو اداره می کردن!
البته اشتباه منظورم رو نرسونده باشم احیاناً... منظورم این نیست که مثلاً «دوست داشتم بدونم» ولی «از سمت خانواده م منع شده باشم»!!! ابداً منظورم این نیست... مقصودم این بود که محدودیت های ارتباطی در دوره ی کودکی و نوجوانی، باعث شده بود که نگاهم به ارتباط هام به گونه ای باشه که خودم اصلاً نیازی به دونستن اینگونه مسائل ناشناخته نداشته باشم. برام اهمیتی نداشت راجع به چیزهایی اطلاعاتی بدست بیارم که اصلاً تمایلی به فکر کردن راجع بهشون هم نداشتم (مثل ازدواج).
جوّ خانواده مون طوری بود که تمام فکر و ذکرمون حول محور درس و پیشرفت باید می چرخید نه هیچ چیز دیگه ای، نه حتی دوست داشتن و علاقه مند شدن!
حق اینکه در دوران مدرسه رفتنمون، به کسی که اسم «دوست» روش گذاشته بودیم، نزدیک بشیم و احیاناً صمیمی بشیم رو نداشتیم و از نظر خانواده ی پدرم، خیلی از آدم ها شایستگی دوستی با ما رو نداشتن و نباید بیشتر از یک سلام و علیک معمولی و سطحی، روی خوشی بهشون نشون میدادیم (من از این بابت انصفاً همیشه ناراحت بودم و متأسفانه همین موضوع در خیلی از ارتباط های این روزهام تأثیر بسیاااااااااار بدی گذاشته).
ما حق اینکه با یه پسری غیر از پسرهای خانواده مون یا پسرهایی غیر از پسرهای دوستانِ نزدیکِ پدرم، صحبت کنیم یا بازی کنیم رو نداشتیم و حتی در ارتباط «کلامی» با پسرهای دیگه، دیفالت این بود که آدم های غیرقابل اعتمادی هستن و البته گاهی هم پلشت!!! محسوب می شدن.
و از طرفی، هشدارها و پند و اندرزها و کنترل های شدید پدرم در مسائل مختلف (مثل همین مواردی که شما فرمودین) انقدر بود که ما (من و خواهرم) اصلاً خودمون هیچ تمایل و رغبتی برای آزاد بودن و محدودیت نداشتن، نداشتیم و «اون روزها» این رو یه مسئله ی خیلی طبیعی تلقی می کردیم و احساس آزار نمی کردیم.
ولی خب، بعد از یک سنی (تقریباً 20 سالگی مون)، کاااااملاً کنترل ها و محدودیت های خانواده م تموم شد. ولی از اونجایی که ما بیست ساااااال اونطوری بزرگ شدیم، در دوره ی آزادی مون، ناخودآگاه، هیچ گونه رغبت و تمایلی به کشف ناشناخته ها یا نادانسته هامون نداشتیم ابداً.
مگر اون چیزی که دونستنش اقتضای شرایطی بوده که پیش می اومده برامون (مثلاً وقتی در شرایط ازدواج قرار گرفتیم، در مورد ارتباط زن و شوهر اطلاعات بدست آوردیم).
منظورم از این صحبتِ به این طولانی ای... این بود که در خانواده ی ما در دوره ی «کودکی و نوجوانی»، «محدودیت»، حرف اول رو می زد.
ولی الآن در دوره ی «جوانی»مون، در همین خانواده، «آزادی» حرف اول رو می زنه... و حالا سالهاست که در آزادی کامل و اعتماد کامل خانواده م به سر می بریم. منتها با وجود محدودیت های کودکی و نوجوانی، هرگز یادم نمیاد تمایل حریصانه ای برای کشف چیزهای ناشناخته داشته باشیم (چه من و چه خواهرم)... دقیقاً مثل شما یا همون عزیزانی که در اوج آزادی بزرگ می شن... یا کسانی که به خاطر آزادی دوران کودکی و نوجوانیشون، انقدر مسائل مختلف رو دیدن و از نظر گذروندن که تمایل حریصانه ای برای کشف ندانسته ها ندارن.
اما نظرم راجع به اینکه آیا اگه الآن مادر بودم، همون محدودیت ها رو در نظر می گرفتم یا نه:
فکر می کنم خیلی از محدودیت هایی که اون زمون ها برامون در نظر گرفته شده بود رو برای فرزندم در نظر نگیرم... اون هم فقط به یک دلیل: شاید در کودکی مشکلی براش پیش نیاره، اما ندانستن و ناآگاه بودن در بزرگسالی، یک عیب بزرگ محسوب میشه و باعث میشه که سالها عقب بیفته از زندگی «اجتماعی».

نظرات 8 + ارسال نظر
نیلوفر چهارشنبه 5 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 15:16 http://delneveshtehayenilo.blogfa.com/

به نظر من وجود تابوها و ممنوعیت ها کنجکاوی بیشتری رو به وجود میاره . کاری که مادر بزرگوارتون در حق شما انجام داده بهترین کاره . همه چیز تو طبیعت هست . پس وقتی هست و عیانه نیازی به مخفی کاری نیست . تمام این کارا رو روند تربیت بچه تاثیر داره. تمام این تابوها و ممنوعیت ها نتیجه ای جز عقده ای شدن و لجبازی بیشتر و پیدا کردن راهایی برای کشف اونا از طرف بچه ها رو در بر می گیره. وقتی یه چیزی برای ما ممنوعیت داره و یا بزرگترها ترس از فهمیدن اون توسط بچه ها رو دارن به این معنیه که دارن سیگنال واسه بچه ها می فرستن که اینجا یه موضوع واسه مخفی کردن هست و تو نباید بفهمی و جالبه که زمانی این تابوها برداشته می شه که خود بچه ها به طرق بدتر و در غیر مسیر درست می فهمن که نتایج بدی رو داره و مصداق اینکه بیا و درستش کن

موافقم

یه مریم جدید چهارشنبه 5 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 17:32 http://newmaryam.blogsky.com

سلام
به نظر من تابو ساختن از اعضای بدن یا برهنگی کار صحیحی نیست. البته منظور من مدح برهنگی یا تقبیح پوشش نیست. بلکه آموزش این نکته که در زیر انواع پوشش ها، بدنی هایی کمابیش یکسان قرار دارد و هرکس با توجه به مذهب، فرهنگ و یا علایق شخصی سطحی از پوشیدگی را انتخاب می کند. در هر سنی با توجه به رشد عقلی کودک و سوالاتی که می پرسد، باید مسائلی را با آرامش، صداقت و وضوح توضیح داد و در کنار آن به او آموزش داد که برخی از این ها، مسائل خصوصی هستند و نباید در موردشان در هر جمعی صحبت کرد و این ربطی به تابو سازی ندارد. حتی در فرهنگ غربی که من اندکی با آن آشنایی دارم، صحبت از چنین مسائلی در جمع، ناخوشایند و بی ادبانه محسوب می شود. به هرحال نباید از این نکته هم غافل شد که نظام آموزشی ایران رویکرد دیگری به این تابو ها دارد و کنجکاوی های کودکانه و بعضا سوالات ابتدایی، تقبیح شده و کودک را منزوی می کند.

در مورد کتاب و محصولات دیگر هیچگاه محدودیتی نداشتم. فقط یکبار در نوجوانی از خواندن دسته ای از کتاب های خاک گرفته انباری منع شدم که با پافشاری دوباره، اجازه خواندن آنها را گرفتم. بعد از 50 صفحه، خودم از خواندنشان انصراف دادم. گمان می کنم علت این بود که آن کتاب های +18، به جز هرزگی، هیچ حرف مگوی تازه ای برای من نداشتند. بنابراین جذابیتی هم نداشتند.

مشکل هم همین جاست تو ایران جور دیگه ای به این تابو ها نگاه می کنند و تابوها زیادتر از معمول اند

باشگاه هوادارن پرشین بلاگ پنج‌شنبه 6 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 00:10 http://reg.persianweblog.com

با عرض سلام و احترام خدمت شما فرهیخته گرامی

بدین وسیله به اطلاع شما می رساند وبلاگ شما در نظر سنجی بهترین وبلاگ ثبت شده است اما حائز رتبه نگردیده اید .

برای اطلاع از لیست صد نفر وبلاگنویس برتر به لینک زیر مراجعه نمایید .

http://vote.persianweblog.com/

از برندگان این نظرسنجی در روز جشن تولد پرشین بلاگ تقدیر به عمل خواهد آمد .

برای شرکت در جشن تولد پرشین بلاگ و روز بزرگداشت وبلاگ فارسی به لینک زیر مراجعه کرده و ثبت نام نمایید .

http://reg.persianweblog.com/


به امید دیدار شما در روز جشن بزرگداشت وبلاگ فارسی

با تشکر

نگار نیک نفس

مدیر باشگاه هواداران پرشین بلاگ

مریم انصاری پنج‌شنبه 6 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 07:30

راجع به تجربه ی شخصی خودم در دوران «کودکی» و «نوجوانی»:

خانواده ی پدری ام، خانواده ای کاملاً مذهبی هستن (جد اندر جد پدرم، خان و خانزاده و از بزرگای دوره ی خودشون و آخوند و امام جمعه بودن و هستن هنوز هم... منظورم اینه که خودتون حساب سطح مذهبی بودنشون رو بکنین!) و به خاطر همین موضوع، به شدت نسبت به مسئله ی «پوشش» حساس بودن همیشه... و فرزندانشون اغلب محدودیت داشتن (البته منظورم محدودیت با اکراه نیست. محدودیت رو پذیرفته بودیم و اون روزها، باور داشتیم که وقتی خانواده مون با بقیه فرق داره، پس به همون نسبت، شرایطمون هم فرق داره به هر حال).

ولی درست، برعکس خانواده ی پدرم، خانواده ی مادرم هستن که اعتقادی به پوشش به اون صورت ندارن و خیلی راحت با مسئله ی پوشش برخورد می کنن. بچه هاشون خیلی راحت هستن توی جمع. خیلی راحت برخورد می کنن با جنس مخالفشون، محدودیتی شبیه به محدودیت خانواده ی پدری ام، نداشتن و ندارن.


و از اونجایی که در خانواده ی ما، سبک تربیتی پدرم حاکم بوده و نظر پدرم در رابطه با موضوع های مختلف تربیتی، غالب بوده و هست، ما نسبت به خیلی از مسائل پیش پا افتاده هم حتی محدودیت داشتیم. چه برسه به فیلم دیدن و غیره و ذلکی که در پستتون بهش اشاره فرمودین...

محدودیتی که پدرم اعمال می کردن، نشأت گرفته از این بود که پدرم در چنین خانواده ای بزرگ شده بودن... پس رفتار پدرم رو غیرطبیعی نمی دونم اصلاً. امّا خب دامنه ی محدودیت هامون، الآن که نگاه می کنم می بینم که بیش از حد زیاد بوده.

مثلاً: کلمه ی «شوهر» از زبون دختر نوجوان، شبیه هرزگی بود و ما تا هفده هجده سالگی حق نداشتیم به این موضوع، حتی فکر بکنیم. من یادمه که یه بار داشتم به مادرم می گفتم: «معلم زبانمون، هنوز "شوهر" نکرده»... پدرم با چشم غره، گفتن: «شوهر یعنی چی؟ دیگه نبینم از این حرفا بزنی!»

ما محدوده ی فکریمون، فقط بایستی حول و حوش درس و آزمون و مسابقه علمی و کتاب های علمی و آموزشی می چرخید (اون روزها اصلاً احساس بدی از این موضوع نداشتم)...

ولی الآن می بینم که شاید اگه زودتر به بعضی موضوع ها می رسیدم، شاید اگه زودتر به بعضی مسائل فکر می کردم، شاید اگه شرایطمون طوری بود که به جز درس، می تونستیم به چیزهای بالاتری هم فکر کنیم، الآن جلوتر از سطحی که هستم بودم (البته شاااااید).

من الآن بیست و هشت سالمه آقای رگبار عزیز، ولی تا قبل از دانشگاه (فرض بفرمایید شش سال پیش/// یعنی بیست و دو سه سالگیم) نمی دونستم چه مراحلی طی میشه که یه بچه به دنیا بیاد! نمی دونستم که اصلاً زن و شوهر با هم در ارتباط جــــنــــســـی هستن! در صورتی که دخترهای هم سن اون روزهای من (22، 23 سالگی)، خودشون یه بچه داشتن و یه خانواده رو اداره می کردن!

البته اشتباه منظورم رو نرسونده باشم احیاناً... منظورم این نیست که مثلاً «دوست داشتم بدونم» ولی «از سمت خانواده م منع شده باشم»!!! ابداً منظورم این نیست... مقصودم این بود که محدودیت های ارتباطی در دوره ی کودکی و نوجوانی، باعث شده بود که نگاهم به ارتباط هام به گونه ای باشه که خودم اصلاً نیازی به دونستن اینگونه مسائل ناشناخته نداشته باشم. برام اهمیتی نداشت راجع به چیزهایی اطلاعاتی بدست بیارم که اصلاً تمایلی به فکر کردن راجع بهشون هم نداشتم (مثل ازدواج).


جوّ خانواده مون طوری بود که تمام فکر و ذکرمون حول محور درس و پیشرفت باید می چرخید نه هیچ چیز دیگه ای، نه حتی دوست داشتن و علاقه مند شدن!

حق اینکه در دوران مدرسه رفتنمون، به کسی که اسم «دوست» روش گذاشته بودیم، نزدیک بشیم و احیاناً صمیمی بشیم رو نداشتیم و از نظر خانواده ی پدرم، خیلی از آدم ها شایستگی دوستی با ما رو نداشتن و نباید بیشتر از یک سلام و علیک معمولی و سطحی، روی خوشی بهشون نشون میدادیم (من از این بابت انصفاً همیشه ناراحت بودم و متأسفانه همین موضوع در خیلی از ارتباط های این روزهام تأثیر بسیاااااااااار بدی گذاشته).

ما حق اینکه با یه پسری غیر از پسرهای خانواده مون یا پسرهایی غیر از پسرهای دوستانِ نزدیکِ پدرم، صحبت کنیم یا بازی کنیم رو نداشتیم و حتی در ارتباط «کلامی» با پسرهای دیگه، دیفالت این بود که آدم های غیرقابل اعتمادی هستن و البته گاهی هم پلشت!!! محسوب می شدن.

و از طرفی، هشدارها و پند و اندرزها و کنترل های شدید پدرم در مسائل مختلف (مثل همین مواردی که شما فرمودین) انقدر بود که ما (من و خواهرم) اصلاً خودمون هیچ تمایل و رغبتی برای آزاد بودن و محدودیت نداشتن، نداشتیم و «اون روزها» این رو یه مسئله ی خیلی طبیعی تلقی می کردیم و احساس آزار نمی کردیم.

ولی خب، بعد از یک سنی (تقریباً 20 سالگی مون)، کاااااملاً کنترل ها و محدودیت های خانواده م تموم شد. ولی از اونجایی که ما بیست ساااااال اونطوری بزرگ شدیم، در دوره ی آزادی مون، ناخودآگاه، هیچ گونه رغبت و تمایلی به کشف ناشناخته ها یا نادانسته هامون نداشتیم ابداً.
مگر اون چیزی که دونستنش اقتضای شرایطی بوده که پیش می اومده برامون (مثلاً وقتی در شرایط ازدواج قرار گرفتیم، در مورد ارتباط زن و شوهر اطلاعات بدست آوردیم).


منظورم از این صحبتِ به این طولانی ای... این بود که در خانواده ی ما در دوره ی «کودکی و نوجوانی»، «محدودیت»، حرف اول رو می زد.

ولی الآن در دوره ی «جوانی»مون، در همین خانواده، «آزادی» حرف اول رو می زنه... و حالا سالهاست که در آزادی کامل و اعتماد کامل خانواده م به سر می بریم.

منتها با وجود محدودیت های کودکی و نوجوانی، هرگز یادم نمیاد تمایل حریصانه ای برای کشف چیزهای ناشناخته داشته باشیم (چه من و چه خواهرم)... دقیقاً مثل شما یا همون عزیزانی که در اوج آزادی بزرگ می شن... یا کسانی که به خاطر آزادی دوران کودکی و نوجوانیشون، انقدر مسائل مختلف رو دیدن و از نظر گذروندن که تمایل حریصانه ای برای کشف ندانسته ها ندارن.


اما نظرم راجع به اینکه آیا اگه الآن مادر بودم، همون محدودیت ها رو در نظر می گرفتم یا نه:

فکر می کنم خیلی از محدودیت هایی که اون زمون ها برامون در نظر گرفته شده بود رو برای فرزندم در نظر نگیرم... اون هم فقط به یک دلیل:

شاید در کودکی مشکلی براش پیش نیاره، اما ندانستن و ناآگاه بودن در بزرگسالی، یک عیب بزرگ محسوب میشه و باعث میشه که سالها عقب بیفته از زندگی «اجتماعی».

واقعا این کامنت خودش یه پست بلند بود !
ممنون که این تجربه ات رو در اختیارمون گذاشتی

الهه پنج‌شنبه 6 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 11:15

فکر می کنم پدر و مادر در مورد پوشش حتا اگه بخوان خیلی طبیعی هم برخورد کنن بهتره یه حداقل هایی رو رعایت کنن . من البته بچه ندارم و تجربه ای هم تو این زمینه ندارم اما خب به نظرم نمیشه با همه ی اعضای بدن برخورد یکسانی داشت پیشنهاد من اینه که لازم نیست بیست و چهار ساعت خانواده همه سوراخ سمبه های هم و ببینن تا داستان براشون طبیعی بشه . بهتره یه برگی چیزی لحاظ بشه در بعضی جوارح .

اینم هست . مگه میشه همه جا رو نشون داد؟!!

شیرین پنج‌شنبه 6 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 12:17 http://ladolcevia.blogfa.com

رگبار عزیز یک نکته دیگر که دوست دارم خاطر نشان کنم این است که کمی میزان اهمیت دیگران و برداشتشان را از خودتان، برای خود روشن کنید. واقعا بخاطر انچه که دیگران فکر می کنند و براساس رفتارشان قصد دارید مشی تربیتی خود را تعریف کنید؟
بخاطر داشته باشید که اینکار اولین درس عملی برای فرزندانتان خواهد بود که همیشه همرنگ جماعت باشند و ختی در اشتباهات!
برای منهم پیش آمد که در جمع سئوالی کردم که مادرم را معذب کرد اما همیشه قضیه با خنده و شوخی ختم شد و نه با سرزنش من. این سئوالهای عجیب همیشه خواهند بود و نمی شود به هیچ روشی ازشان اجتناب کرد. فقط اینرا بدانید که کسی که در همسایگی ما خود را عقل کل در تربیت می دانست و مادرم را سرزنش میکرد بعدها مجبور شد دنبال بچه هایش به این شهرستان و آن شهرستان برود و در نهایت با هزار دردسر و هزینه انتقالشان به دانشگاه های تهران بگیرد چون رسوایی هایی که در دانشگاه و خوابگاه به بار آورده بودند زیاد بود!
حرف دیگران واقعا پشیزی ارزش ندارد!
نکته دیگر سکوت همگانی در مورد دعوت شماست به شرکت در این بحث! شما آنرا چکونه برداشت می کنید؟!!!

شیرین راستش متاسفانه نظرات دیگران برام دارای اهمیت شده به طوری که گاهی روی عقیده خودم هم پا می ذارم .
نظراتت رو قبول دارم و باید بهش نزدیگ شم . عوض شده ام انگار

بولوت پنج‌شنبه 6 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 13:57 http://maryamak.blogfa.com/

خواهرام قبل از بچه دارشدن تئوریسین تربیت بچه بودن واسه خودشون. خیلیا این طورین که به نوع تربیت بقیه ایراد بگیرن و بالا منبر میرن که من با بچه م چنین چنان رفتار میکنم و از این مدل حرفا.
خب من به عینه دیدم که همه ی این الدورم بلدورم ها قبل از بچه دار شدن بیخوده! بچه که میاد وسط اصلن همه چیز عوض میشه. واسه همین به شخصه هیچ گونه نظری نمیدم تو این موارد! چونکه میدونم بعدن چنان ضایع خواهم شد که هی با خودم فک کنم پس کی بود اون همه زر زر میکرد؟

آره این تیپ آدمها رو زیاد دیده ام

سهیلا پنج‌شنبه 6 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 18:45

رگبار عزیز برای من کتابهای دکتر علی قائمی در دوران بچه داری و اینجور مسائل خیلی بهم کمک کرد.نمیدونم الان هم هنوز اون کتابها موجود هستن یا نه.

من خودم همیشه سعی کردم در حد و اندازه ی فهم بچه هام جواب سئوالهاشونو بدم.
وقتایی هم که میدیدم خودشون دارن کنجکاوی میکنن خودم رو به ندیدن و نفهمیدن میزدم که فکر میکردم اینطور عکس العمل بهتره.
بهر حال برات آرزوی موفقیت دارم دوست من

ندیدیم کتابهاشون رو . اسم خاصی داره ؟

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد