کافه رگبار

اهل طهرانم . روزگارم بد نیست . . .

کافه رگبار

اهل طهرانم . روزگارم بد نیست . . .

برف آخر

 

 

امسال آرزو به دل نموندیم و برف تهران رو هم دیدیم ها . یعنی رسما شهرمون 3 فصله شده بود . بهار و تابستون و پاییز . این که می گن دیر و زود داره ولی سوخت و سوز نداره ،همینه .  

 

یه چیز دیگه هم این که ، من که فکر نمی کنم اصلا کسی تصور این برف رو اون هم این جوری جون دار و مایه دار می کرد . کلی از درختا که جوونه زده بودن و مردم هم تریپ تابستونی ورداشته بودند و خیابونا رو با تیشرت آستین کوتاه گز می کردن ( من خودم دیروز ظهر 2 تا پسر جوون رو این تیپی دیدم) . یهویی خداوند منان غافلگیرمون کرد و حالی بهمون داد . فکر کنم 10سانتی برف نشسته باشه .   

 

فقط این درختای بیچاره رو سرما نزنه خشکشون کنه ،بقیه اش عشق و حاله و برف بازی و آدم برفی ساختن .

 

 

.... 

 

کامنت برگریده   

 

ترمه گفته :خب البته شاعر میگه : "زمستون برای تو قشنگه پشت شیشه  بهاره زمستونها برای تو همیشه". خیلی هم راست میگه. برای دوستانی که پشت شیشه کنار شومینه نشستن و در حین تماشای دانه های برف نسکافه و کیک داغ میل می کنن، این برف خوبه. اما هستن بدبخت هایی که باید توی این برف و گل و شل کله ی سحر پاشن برن لب خیابون منتظر تاکسی وایسن که خب نمی آد. عصر رو هم که خدا توی ترافیک کمک کنه و زودتر از 10 شب برسن خونه. اونهایی که سقف خونه شون چکه می کنه، اونهایی که اصلا خون ندارن و ... رو هم بی خیال. مهم اینه که برف خوشگله. آدم برفی می سازیم، می ریم توی برف قدم می زنیم...

سقوط سکه ها

 

 

توی کشور یه مقدار پول نقد وجود داره که رفتار ما با اون پول تورم درست می کنه یا نمی کنه .برای ساده کردن حرفم می گیریم یه میلیارد تومن ، خب ؟ این یه میلیارد دقیقا کجاهاست؟ می تونه زیر بالش مردم باشه ، یا توی حساب بانکیشون ، باهاش سکه طلا خریده باشند یا ارز خارجی ، می تونن باهاش جنس لوکس خارجی بیارن یا می تونه توی بورس سرمایه گذاری شده باشه یا توی کارهای تولیدی و اشتغالزایی . توی هرکدوم از این حالتا تورم یه جوری خودش رو نشون میده .  

 

 

فرمولش اینه که هرچی پول بیخودی تر و تندتر بچرخه اوضاع خراب تر میشه و مردم هم بیشتر میرن سراغ خرید سکه و ارز و غیره و تورم بیشتر و بیشتر میشه و هرچی پول تو جاهای اساسی تر مثل تولیدات و عمران سرمایه گذاری بشه تورم کمتر میشه و اشتغالزایی بیشتر و بیشتر .   

 

حالا چرا پول بیخودی و تند تند می چرخه و میره سراغ سکه و ارز خارجی ؟ چون اوضاع مملکت رو قاراشمیش تشخیص میدن و می ترسن سرمایه گذاری بلند مدت بکنن و میرن سراغ چیزی که اصطلاحا پولشون زیر سرشون باشه و حق هم دارن . اما وقتی اوضاع یه ذره آروم میشه مثل همین رضایت نسبی طرفین در مذاکرات اخیر قزاقستان و وزیرخارجه هم بگه که «از امروز تحریم‌ها نه فقط تشدید نخواهد شد، بلکه شاهد رفع تدریجی آنها خواهیم بود.» بازار از این جورخبرها و اظهار نظر‌های آرامش بخش تاثیر مثبت می‌گیره.  

 

و چی شده ؟ سکه ی طلایی که شده بوده 1میلیون و 500هزار تومن ، در عرض چند روز میشه 1میلیون و 320هزارتومن ، یعنی یهویی 180هزار تومن از قیمت کاذبش کم می شه .

 

 

می خوام بگم که تو رو خدا می بینین که عمده گرفتاریهای امروز اقتصادی و معیشتی ما در گرو چه چیزهای الکی ای است!؟

  

 

.... 

 

کامنت برگزیده  

 

سارا گفته : زندگی و آینده و ارزش پول و دسترنج ما با یک حرف خوشبینانه و یا یک حرف ناشیانه ی لج و لجبازی آقایان، یهو میاد بالا یهو میره پایین. گاهی خیلی ناامید میشم ...
اون مسئولی که میاد مثلا یک روز حرفهای خوشبینانه میزنه و یهو قیمت میاد پایین، آیا واقعا هدفش خدمت به مردم و حل مشکلات ماست؟ یا یک نفعی این وسط میبره؟ مسخره است که شاید همه چیز قابل حله فقط با این شرط که یک یا چند نفر از خر شیطون بیان پایین.

 

کارتونهای دوست داشتنی

 

تعدادی از کارتونهای امروزی قهرمانی رو که خیلی خیلی هم بین پسرها رواج پیدا کرده اصلا دوست ندارم . مثلا بن تن یه پسر 10ساله تنبل و درس نخونه که تصادفا یه دستگاهی به مچش بسته شده که اون رو تبدیل به ابرقهرمانهای مختلف می کنه و دائم در حال جنگیدن با موجودات شریره ، یا مثلا اسپایدرمن که معرف حضور هست و دائم داره با دکتر اختاپوس و بقیه اشرار می جنگه ، بتمن همین طور ، سونیک همین طور ، مرد آهنی همین طور ، لاک پشتهای نینجا هم همین طور ، همه اش مشغول جنگ و دعوا و مبارزه هستند یعنی اگه شما فکر کنین که اینا ، این قهرمانها با دشمناشون یه دقه بشینن یه گوشه و مشکلاتشون رو با حرف زدن حل کنن نکردن .همه اش زد و خورد و کشت و کشتار .  

 

اما از بین این کارتونهای جدید که دوره من نبوده و الان اومده دو تاشون رو خیلی دوست دارم. یکیش باب اسفنجیه و اون یکی ،شان گوسفنده که اینجا بره ناقلا یا گوسفند زبل هم معنی کرده اند . 

 

برای اونایی که این دوتا کارتون رو ندیدن باید بگم که کارتون شان گوسفنده ،کارتونی هست با عروسکای خمیری و ماجراهای یه گله گوسفنده که توی یه مزرعه زندگی می کنن و یه مرد صاحبشونه که با کمک یه سگ گله ازشون مراقبت می کنه . گوسفندا همه کار بلدن و می کنن و سر دسته شون هم یه گوسفند زبله به اسم شان ولی صاحبشون این رو نمی دونه . اکثر اوقات هم سگ گله با گوسفندا همکاری می کنه .   

 

 

باب اسفنجی هم داستان یه اسفنج دریاییه که ته اقیانوس زندگی می کنه و تو مغازه همبرگر فروشی یه خرچنگ پول دوست به همراه یه هشت پای بداخلاق کار می کنه . یه ستاره دریایی ساده لوح و یه سنجاب هم که زندگی زیر دریا رو انتخاب کرده دوستاشند . باب اسفنجی یه شخصیت ساده و دوست داشتنی داره و همه رو دوست خودش می دونه.   

 

 

 

طنز این دو تا کارتون فوق العاده هستند و من آدم گنده شده که بارها به شوخی های این دوتا کارتون خندیده ام .  

  

 

.... 

 

 

کامنت برگزیده   

 

سارا گفته : واقعا من درک نمی کنم این کارتون های جنگجویانه اخیر میخوان چی بگن و چی یاد بچه ها بدن... متوجه نمی شم با چه ایده ای (البته به جز گیشه) یه فیلمی مثل هری پاتر ساخته میشه... که بچه ها رو توی رویاها غرق میکنه... رویا پردازی و پرواز خیال، برای به راه انداختن ابتکار بچه ها خوبه، اما حد و حدودی داره... و بدتر از همه وقتیه که می بینم پدر و مادر میرن و پول میدن و شمشیر و تفنگ و از این قسم اسباب بازی ها برای بچه هاشون می خرن... این مثال البته به پست شما ربطی نداره اما یه جورایی به فرهنگی که باب شده و اون تربیت خشونت گرایانه ی خانواده و جامعه مربوط میشه...
مرسی از اینکه این دو تا کارتون خوب رو برای اون دسته از دوستانی که خودشون یا فرزاندانشون ندیدن، معرفی کردید.

 

بازگشایی بهترین کافه دنیا !!

 

آقا هفتاد و پن روزی بود که کرکره کافه رو کشیده بودیم پایین ها . فکر نمی کردم که بتونم این همه وقت از این کافه دور باشم ولی تونستم و شد .   

 

یادمه گفته بودم که قرار بوده تو این هفتاد و پن روز چه کارهایی بکنم یکیش داستانی بود که مدتهاست تصمیم به نوشتنش دارم ، یکیش وبسایت کاری ایه که باید سر و سامون بگیره ، یکیش .... اما اگه یه کلام شما اون داستان رو نوشتین ،من هم نوشتم !! اما    

 

بگم که تو این هفتاد و پن روز چه اتفاقات مهمی رخ داد . اول این که از جهت شغلی و درآمدی برای من یکی که خوب خوب بود . یعنی رکورد فروش خودم رو شکستم و به مرزهای جدید و تازه ای به شغلم وارد شدم و الحمدالله . دوم این که هر دو هفته یه بار تو یه وبلاگ گروهی به نام دیدگان مطلب می نویسم . سوم این که دو تا از دوستای وبلاگی با هم عروسی کردند و من رو هم به عروسیشون دعوت کردند و خیلی جالب بود این رسیدن مرز مجازی به واقعی . چهارم این که یه طوری شدم تو این چند وقت که فقط نیمه خالی لیوان رو نبینم و مثبت اندیش تر باشم .     

 

راستش امروز که می اومدم سر کار دیدم که دیگه نمی تونم بیشتر از این در کافه رو ببندم و خودم و مشتری ها رو سرگردون کنم پس اعلام می کنم که کافه رگبار از امروز دوباره بازگشایی می شود . بفرمایید سر میز . کافه چی در خدمت شماست .

  

  

.... 

 

کامنت برگزیده  

 

 

شیرین گفته : خوش برگشتید رگبار عزیز، اتفاقا چند روز پیش بود که داشتم اینجا را نگاه میکردم و به خودم میگفتم چه خوب میشه قبل از سال نو کافه رو راه بندازید!
اگر میدونستم به این زودی برآورده میشه، همون موقع آرزو میکردم که جک پات superenalotto  رو هم ببرم جاتون خیلی خالی بود!