کافه رگبار

اهل طهرانم . روزگارم بد نیست . . .

کافه رگبار

اهل طهرانم . روزگارم بد نیست . . .

چ

 


وقتی در ایام نوروز فرصتی فراهم کردم و به دیدم فیلم چ حاتمی کیا رفتم و دو روز از زندگی دکتر چمران را بر پرده سینما جان گرفته دیدم . نیت کردم درباره حسی که فیلم به من داد با شما بگویم و در پستی دیگر دربار خود چمران که از علاقمندان اویم . در تدارک نوشتن مطلب بودم که دیدم محمدرضا شعبانعلی آن چه را من در ذهن داشتم بسیار خوب بیان کرده پس ترجیح دادم این معرفی فیلم را به وی بسپارم تا برایتان از چ ابراهیم حاتمی کیا بگوید .

 

 «ابراهیم حاتمی کیا» برای ما از «چمران» می‌گوید. او هوشمندانه فیلم را «چــ» نام‌گذاری کرده است تا یادمان بماند که قرار است «بخشی از چمران» را ببینیم و حتی انتهای «چــ» را گرد نکرده است، به آن امید که خودش یا دیگران، روزی و روزگاری، از «م» و «ر» و «ا» و «ن» این داستان برایمان روایت کنند.

ما متولدین سالهای نخست انقلاب، «ژانر فیلم جنگی» را خوب می‌شناسیم.

فیلمهایی که در آن، هزار گلوله‌ی دشمن، به یک هدف ثابت نمی‌خورد و یک گلوله‌ی دوست، «هزار دشمن متحرک» را همزمان هدف می‌گیرد و می‌کشد!

فیلمهایی که در آنها «بوی خاک» و «رنگ خون» در میان داستان‌سرایی اغراق شده از «عشق» و «عرفان» و «قاطعیت» و «ایمان»، گم می‌شود.

فیلمهایی که در آن حضور اغراق‌آمیز «هوشمندی» و «شجاعت»، جایی برای «واقعیت انکارناپذیر ترس و تردید» باقی نمی‌گذارد.

و ابراهیم حاتمی کیا، خالق دیده‌بان، مهاجر، آژانس شیشه‌ای و از کرخه تا راین، مثل تمام سالهای قبل، یکی از تک تیراندازهایی است که در این میدان شلوغ و پرهمهمه و پرمنفعت فیلم و فیلمسازی جنگ، گلوله‌ای دیگر را به آسمان شلیک می‌کند

.

در فیلم «چ»، برای چمران دو صفت می‌شنویم: «چمران خمینی» و «چمران بازرگان». اما آنچه پس از پایان فیلم در ذهن ما می‌ماند «چمران حاتمی‌کیا» است. چمرانی که قبل از هر چیز یک «انسان» است: ترکیبی از تمام هوشمندی‌هایی که از یک چریک مجرب می‌‌خواهیم و تمام تردیدهای «علمی و منطقی» که از یک «ففیزیکدان برکلی» انتظار داریم و تمام شجاعتی که از یک «مومن مبارز» متصور هستیم و تمام «جملات و عباراتی» که می‌خواهیم از یک «شاعر عارف» بشنویم. چمرانی که «ارزش‌ها» را برای حفظ مردم می‌خواهد نه «مردم» را برحفظ «ارزش‌ها».

چمران حاتمی کیا، بر خلاف ساخته‌های ایدئولوژیک که قرار است ما را با «هزار پاسخ قطعی» راهی خانه‌هایمان کنند، با «هزار پرسش و تردید» رهسپار خانه‌مان کرد. چمران حاتمی‌کیا، فرشته نبود. از آسمان نیامده بود. انسان بود. با همه‌ی عشق و ضعف‌ و تردیدی که ما را از شیاطین و فرشتگان متمایز می‌سازد. شاید همین است که من اگر بخواهم از میان سه چمران، یکی را در ذهنم حک کنم، «چمران حاتمی‌کیا» را به خاطر خواهم سپرد. چمرانی بر خلاف «کاسبان جنگ» که «جنگ» را به میان زندگی ما آوردند، «زندگی» را به «میدان جنگ» برد.


می توان درک کرد آنها که خشمشان را جز صدای شلیک گلوله خاموش نمی‌کند، نتوانند تصویر آرام یک چریک را که «قلم» را از «گلوله» دوست‌تر می‌دارد در دهن خود تصور کنند. چمرانی که می نویسد:

"اینها را به نیت آن ننوشته ام که کسی بخواند، و بر من رحمت آورد، بلکه نوشته ام که قلب آتشینم را تسکین دهم، و آتشفشان درونم را آرام کنم. اینها را ننوشته ام که بر کسی منت بگذارم، بلکه کاغذ نوشته ها بر من منت گذاشته اند و درد و شکنجه درونم را تقبل کرده اند. چه خوش است با سرور و غرور به استقبال شهادت رفتن. خوش دارم که مرا بسوزانند و خاکسترم را به باد بسپارند تا حتی قبری را از این زمین اشغال نکنم. خدایا! به انقلابی های مصر و الجزایر و کشورهای دیگر توجه می کردم که رهبران انقلاب بعد از پیروزی به جان هم می افتند، همدیگر را می کوبند، دشمنان را خوشحال می کنند و عدم رشد انقلابی و انسانی خود را نشان می دهند، و من آرزو می کردم که در روزگاران آینده، انقلاب مقدس ایران بوجود بیاید که، رهبرانش باهم متحد باشندخدایا! آرزو می کردم که کشورم آزاد گردد و من بتوانم بی خیال از زور و تزویر و دروغ و تهمت و دشمنی و خباثت، در فضای آن به سازندگی پردازم و هرچه بیشتر به تو تقرب بجویمخدایا! عذر می خواهم از این که در مقابل تو می ایستم و از خود سخن می گویم و خود را چیزی به حساب می آورم که تو را شکر کند و در مقابل تو بایستد و خود را طرف مقابل به حساب آورد! ای خدای بزرگ! تو را شکر می کنم که راه شهادت را بر من گشودی، دریچه ای پرافتخار از این دنیای خاکی به سوی آسمان ها باز کردی…"


 
فیلم «چ» یک «درام جنگی» نیست. یک «تراژدی انسانی» است. میگویند تراژدی، داستانی بدون برنده است. بدون قهرمان. داستانی با زخمی عمیق. داستانی که یافتن مقصر واقعی در آن، هرگز امکان‌پذیر نخواهد بود.

 


 

نظرات 5 + ارسال نظر
سهیلا پنج‌شنبه 28 فروردین‌ماه سال 1393 ساعت 10:02 http://fany-rooz-2001.blogsky.com/

سلام رگبار عزیزموووووووووووون

ممنون خیلی پست خوبی بود.
همیشه شنیدن اسم چمران منو یادعکسهایی میندازه که در دوران جنگ برادربزرگم تو جبهه باهاش انداخته بود و باچه عشقی ازش تعریف میکرد....واقعا دکترچمران یه دونه بود...روحش شاد

هومه پنج‌شنبه 28 فروردین‌ماه سال 1393 ساعت 11:54 http://www.ghaensport.ir

عالی بود این نوشته .سپاس
با نگاه ژرفتری فیام را خواهم دید .

شیرین پنج‌شنبه 28 فروردین‌ماه سال 1393 ساعت 17:14

چه عرض کنم رگبار عزیز ... برایت حتما خیلی تعجب آور نخواهد بود که بگویم هیچوقت علاقه ای به این فرد و و سایر پرسوناژهای مورد پرستش خیلی ها نداشته ام. فکر هم نکنم هیچوقت مایل به دیدن فیلمی در مورد او باشم. تاسفم در چنین مواردی فقط این است که برای nامین بار شاهدیم که مردم ایران هنوز ذهنشان بت پرست است. کم نیستند پرسوناژهایی و موضوعاتی که برای مردم untouchable هستند و اگر کسی جرات کند حرفی یا روایتی ازشان بازگو کند فورا تحت اتهام و ظن قرار خواهد گرفت. زیادند تابوهای مردم مسلمان، فقط کسی جرات کند بگوید دماغ فلان کَس کج است، حرفش بی پایه و اساس است، نقدی بر فلان کتاب، نقدی یا سئوالی در ارتباط با فلان نقل قول ... و فورا فتواهای فردی، جمعی و رسمی به راه می افتند.
راستی راه تماس با ادمین بلاگ اسکای کدومه؟ صورتک خاک بر سر ریختن خیلی لازمه! من خیلی اوقات بهش نیاز پیدا می کنم :(

خب شیرین از قضا این موضوع رو ورای بت پرستی ببین . من درباره خود چمران مطلبی خواهم نوشت و کامنتت رو اون جا مفصل تر پاسخ خواهم داد

احمد جمعه 29 فروردین‌ماه سال 1393 ساعت 10:31

البته من کلاً به ادم های اون زمان و جوون های اون نسل اعتقاد دارم یعنی همون نسل پدرای ما که واقعا همه جوره خوب بودن نسلی با استعدادی که با فکری سالم و نو انقلاب کردن و بعدم به خاطر شرف و خاکشون خون دادن که متاسفانه ما قدرشونو ندونستیمو عده ای از وجودشون سو استفاده کردن و مملکت ما شد این.

نکته اصلی همینه دقیقا . اونا اعتقاد داشتند و برای این اعتقاد پای همه چیز ایستادند

نیره جمعه 29 فروردین‌ماه سال 1393 ساعت 10:59

من خیلی از دیدنش لذت بردم. مخصوصا که روی بعد انسانی و عاطفی چمران، و خانواده اش زوم کرده بود...عالی بود.

اره این نکته خوبیه که بهش اشاره کردی .

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد