امروز برای علاقمندای به تاریخ جنگ جهانی دوم ، این صفحه رو از سایت فرارو معرفی می کنم که حتما برن ببینین . عکسهایی کمتر دیده شده که با توضیحاتی موجز و مفید همراه شده و شما رو با یه برهه تاریخی بسیار مهم در تاریخ بشریت به خوبی آشنا میکنه .این تصاویر تا به حال در این چند بخش منتشر شده اند . و احتمال می دم که باز هم ادامه داشته باشند .
تصاویر) آلبومجنگجهانیدوم؛ پیش از جنگ(1) ، تصاویر) آلبومجنگجهانیدوم؛ پیش از جنگ(2) ،
(تصاویر) آلبوم جنگجهانیدوم؛ آغازجنگ(1) ، تصاویر) آلبوم جنگجهانیدوم؛ آغازجنگ(2) ،
(تصاویر) آلبوم جنگجهانیدوم؛ سقوط فرانسه(1) ، (تصاویر) آلبوم جنگجهانیدوم؛ سقوط فرانسه(2) ،
(تصاویر) آلبوم جنگجهانیدوم؛ نبرد بریتانیا(1) ، (تصاویر) آلبوم جنگجهانیدوم؛ نبرد بریتانیا(2) ،
(تصاویر) آلبوم جنگجهانیدوم؛ پیمان متحدین(1) ، تصاویر) آلبوم جنگجهانیدوم؛ پیمان متحدین(2) ،
(تصاویر) آلبوم جنگجهانیدوم؛ نبرد بارباروس(1) ، تصاویر) آلبوم جنگجهانیدوم؛ نبرد بارباروس(2) ،
تصاویر) آلبوم جنگجهانی دوم؛ نبرد پرلهاربر(1) ، صاویر) آلبوم جنگجهانی دوم؛ نبرد پرلهاربر(2) ،
تصاویر) آلبوم جنگجهانیدوم؛ امریکا پس از بمباران ،
در سپهر مبارزات سیاسی، 3 نفر برای من می درخشند ، مهاتما گاندی ، مارتین لوترکینگ و نلسون ماندلا .
مشی هر سه این بزرگواران، سازش ناپذیری با دیکتاتوری و تبعیض و عقب نکشیدن از خواسته های بحقشان بود و این خواسته را با مشی مدارا و دوری از هرگونه خشونت انجام دادند .
از بین این سه تن ، نلسون ماندلای ۹۴ ساله هنوز زنده است و متاسفانه در بستر مرگ . او توسط دولت وقت آفریقای جنوبی به ۲۷ سال زندان محکوم گردید . اما در طول ۲۷ سال زندان، که بیشتر آن را در یک سلول انفرادی سپری کرد، به مشهورترین چهرهٔ مبارزه علیه تبعیض نژادی در آفریقای جنوبی بدل گشت و پس از آزادی از زندان در سال ۱۹۹۰، سیاست صلحطلبی گاندی را در پیش گرفت، و این امر منجر به تسهیل روند شکل گیری دمکراسی در آفریقای جنوبی گردید. نلسون ماندلا بیش از ۲۵۰ نشان و جایزه ملی و بین المللی را از آن خود کرده است که مهمترین آنها جایزه صلح نوبل در سال ۱۹۹۳ می باشد.
بهتون توصیه می کنم فیلم سازش ناپذیر Invictus رو که درباره برشی از زندگی ماندلا بعد از به قدرت رسیدنش و نهایت صلح و مدارایی که با شکنجه گران سابقش نشون می ده رو ببینین . این فیلم و کلینت ایستوود سه سال قبل ساخته و مورگان فریمن هم نقش ماندلا رو به زیبایی بازی کرده .
هفته پیش برای یک ربع تمام ، بنامین رو وسط یه شهر بازی ، تو رامسر، گم کرده بودیم .
پایین تله کابین رامسر شهر بازی خوبی بود که وقتی صبحش رفته بودیم تله کابین دیده بودیم و شب دوباره برگشتیم اونجا تا بچه ها بازی ای بکنن و صفایی . هوا هم خوب و دلپذیر بود . بنیامین از جلو و من و مادرش و دانیال هم توی کالسکه به دنبالش . با هم قرار گذشته بودیم که 5 تا از بازی ها رو انجام بده . دانیال بی قراری کرد و ما ایستادیم تا از توی کالسکه درش بیاریم و کمی راه بره . سرم رو بلند کردم و دیدم بنیامین نیست . نگران نشدم . چون هم زیاد شلوغ نبود و هم این قده بزرگ شده که از ما چندان دور نشه . بالاخره امسال کلاس اول بود دیگه .
یه دقیقه ای چشم چشم کردم ولی ندیدمش . جلوتر رفتم ولی باز ندیدمش . سمتی که رفته بود دو تا بازی بود فکر کردم رفته سوار یکی از اونها شده ولی نشده بود . هول ریخت توی دلم . از هیچ چیز به اندازه گم شدن بچه نمی ترسیدم که انگاری داشت به سرمون می اومد .
کلا آدم خجالتی ای هستم و صدایم به سختی بلند می شه ولی بی اختیار و با هراس داد می زدم بنیامین بنیامین ... بنیامین . من از این طرف شهر بازی می دویدم و باران از سمت دیگه و جفتی صداش می کردیم . ولی ازش خبری نبود که نبود . بغض گلوم رو گرفته بود و هر لحظه بیشتر مطمئن می شدم که یکی دم دهنش رو گرفته و بچه رو دزدیده .
پاهام می لرزید و می دویدم . حالا که فکر می کنم انگاری اوقاتی هم دور خودم می چرخیدم و جایی رو که قبلا دیده بودم دوباره و دوباره نگاه می کردم ! چند نفر هم که حال و روز ما رو دیدند به بلندگوی اونجا گفتند و اونجا با بلندگو صداش کردند و خبری ازش نمی شد که نمی شد . دیگه برام یقین شده بود که دزدیده بودنش و مدام به خودم لعنت می فرستادم که چرا از جلوی چشمم دورش کردم . دیگه حال و روز باران که معلومه 10 پله از من بدتر بود .
همون طور که اولش گفتم این وضعیت یه ربع بیشتر طول نکشید . ظاهرا بنیامین جلو جلو که می رفته . یهو بر می گرده عقب و ما رو نمی بینه و راه اشتباهی رو پیش می گیره و از ما دورتر میشه و صدای ما رو نمی شنیده و وقتی گریه می کرده خانومی دستش رو گرفته برده پیش نگهبانی که دور بود و ما اونجا پیداش کردیم که نشسته بود و اشک از صورتش سرازیر شده بود .
بچه آدم ، پاره تن آدمه . نمی دونم واقعا اینهایی که بچه شون برای همیشه گم میشه و دیگه اثری از آثارش پیدا نمی شه چه می کنن . واقعا برای هیچ کس هیچ کس پیش نیاد هیچ وقت .
ده پونزده روزیه که اوضاع کارم خیلی راکده و این جوری که پیش می ره و بوش میاد همه دست نگه داشتن ببینن که کی قراره بره رئیس دولت شه .
متاسفانه طبیعی هم هست . نه این که 80% اقتصادمون دست دولته و دولت هم درست کار نکنه همه بخشها می خوابن و الآن هم هیچ مدیر دولتی ای هم دست و دلش به کار نمی ره و هیچ کار درست درمونی انجام نمی شه (جز کارهای رفع تکلیفی و باری به هر جهتی ) وضع همینه که هست . به قول ترک ها بودور که واردی .
همه فقط صبح می رن کارت می زنن و عصر برمی گردن خونه شون ،چون می دونن دوره بعد دیگه سر اون کار نیستن و برای چی باید خودشون رو خسته کنن ؟
و حالا تکلیف مای بیچاره بخش خصوصی که باید کار کنیم تا درآمد داشته باشیم و کارمند نیستیم چیه معلوم نیست والا ؟!
دقیقا ده روزی می شه که مدیریت وبلاگ رو باز می کنم تا مطلب بنویسم ولی چند خط می نویسم و بعد نگاهش می کنم و بعد پاکش می کنم و بعد می بندمش !
مطلب ننوشته و حرف نگفته هم زیاد زیاد دارم چه داخلی چه خارجی ولی حسش نیست .
ایشالا خدا ما رو هدایت کنه .
فعلا رخصت !