دیگه داشتم بر می گشتم و خسته بودم . بعد از مدتهای خیلی طولانی جدی تر از قبل رفته بودم کوه و تا شیرپلا خودم رو بالا کشونده بودم . صبونه ای خورده بودم و داشتم آروم آروم پایین می اومدم . از شیرپلا تا دو راهی اوسون خیلی شلوغ نبود و توی گوشم هندزفری رو کرده بودم و از سلن دیون گوش می دادم .
چشمم خورد به چندتا بطری خالی که یه گوشه افتاده بود . خم شدم برشون داشتم . کار آدمایی بود که همه جا رو آشغالدونی می دونن . به جایی که آشغالا رو برداشته بودم نگاه کردم . تمیز و خوب شده بود . خوشم اومد . از کوله ام یه کیسه بیرون کشیدم و شروع کردم همین جور که پایین می اومد هر آشغالی که سر راهم می دیدم جمع کردن .
تا بالاتر بودم و خلوت تر بود ، هر آشغال کوچیکی رو هم بر می داشتم که اصلا آشغالی توی مسیر نمونه مثل پوست آبنبات و پاکت سیگار. اما همین جور که می اومدم پایین تر و جمعیت بیشتر و شلوغ تر می شد . مقدار آشغال ها هم زیاد و زیادتر می شد! و آخری ها دیگه فقط آشغالای گنده مثل بطری های بزرگ نوشابه و آب معدنی رو جمع می کردم تا کیسه ام پر پر شد و رسیدم پایین و گذاشتمش توی سطل آشغال خیابون.
بعد با خودم این فکر رو کردم که گرفتاری ها و مشکلات هم همینه . وقتی کم اند آدم به فکر چیزای ساده و جزئی هم هست ولی وقتی مشکل رو مشکل میاد آدمی خیلی همت کنه بتونه اون گنده ها رو رفع و رجوع کنه . تعریضی بود به گرفتاری های اکنون این مملکت .
خسته نباشید.
ممنونم ترمه گرامی
تشبیه عالی.
همونطور که توی کوه، همه آدمها در حال پاکسازی طبیعت نیستند،
در جامعه هم هستند آدمهایی که در حل مشکلات، هیچگونه احساس وظیفه نمی کنند.
مرسی . و وقتی جامعه ای رو به اصلاح میره که بیشترشون این گونه فکر کنند
مشکل اینه که همه توقع دارن دیگران همت کنند و تحول ایجاد کنند
غافل از اینکه تحول با همین کارهای کوچیک شروع میشه
دقیقا همین طوره . ماها همیشه دنبال کارهای بزرگتر و دست نیافتنی هستیم
چرا دیگه نمی نویسید؟؟؟؟؟؟
خانم کوچیک گرامی ، راستش دوست دارم بنویسم ولی مدتی است که از حس نوشتن دورم .
ولی می خواهم ترتیباتی بدهم که دوباره شروع کنم . ممنون از پیگیریت